درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

70/08/06

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 179 الی 180

 

﴿مَا كَانَ اللّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَي مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّي يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَي الْغَيْبِ وَلكِنَّ اللّهَ يَجْتَبِي مِن رُسُلِهِ مَن يَشَاءُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَإِن تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ﴾﴿179﴾﴿وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلِلّهِ مِيرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ﴾﴿180﴾

 

احتجاج بر تبهكاران در مواقف قيامت

براي اينكه هم نِهان هر كس روشن بشود و هر كسي به كمال لايق خود برسد و هم در يوم القيامة هيچ بهانه‌اي نداشته باشد، مسئله امتحان مطرح مي‌شود. هر كسي هر چه در درون خود دارد به وسيله امتحان، شكوفا مي‌كند و روز قيامت، روز احتجاج است روز احتجاج، روزي است كه حجّت بالغهٴ حق ظهور مي‌كند، روزي است كه حجّت ديگران كه داحض و باطل است ظهور مي‌كند ﴿حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ﴾[1] هم روز ظهور حجت بالغهٴ حق است، هم روز ظهور دَحض و بطلان حجت ديگران است ﴿حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ﴾ أي باطلة ﴿عِندَ رَبِّهِمْ﴾.

و در نوع مواقف، احتجاج الهي مطرح است، در نوع مواقف. وقتي تبهكاران را به دوزخ مي‌برند دربانان دوزخ(سلام الله عليهم) به اينها مي‌گويند ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾[2] ؛ مگر پيغمبر نيامد؟ اين حجّت بالغهٴ حق را نوع مأموران الهي ابلاغ مي‌كنند. تنها عندالحساب نيست كه خدا حجّت بالغه‌اش را تشريح مي‌كند، بلكه فرشتگان رحمت و غضب هم حجّت الهي را ابلاغ مي‌كنند، مي‌فرمايند: ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾ مگر پيغمبر نيامد؟ اين ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾[3] از آن لطايف آياتي است كه معلوم مي‌شود عقل به تنهايي كافي نيست، چون اگر عقل به تنهايي كافي بود مي‌فرمودند مگر شما عاقل نبوديد ولي احتجاج فرشتگان اين است مگر پيغمبر نيامده؟ عقل لازم است ولي كافي نيست، خيلي از چيزها؛ چيزهاي جزئي را اصلاً عقل درك نمي‌كند؛ چه چيزي حلال است چه چيزي حرام است، جريان مرگ به بعد مواقف و اسرار فراواني است كه عقل بسياري از آنها را درك نمي‌كند، البته خطوط كلّي معاد را درك مي‌كند، او زنده است، انسان بعد از مرگ نمي‌ميرد، اعمالش زنده است، انسان به صورت اعمالش درمي‌آيد، مَلكات عِلمي زنده است، مَلكات عَملي زنده است و صدها مسائل كلّي از اين قبيل؛ اما خصوصيّات قبر چيست؟ خصوصيّات قيامت چيست؟ خصوصيات مواقف چيست؟ چه چيزي سؤال مي‌كنند؟ چگونه سؤال مي‌كنند؟ اعضا و جوارح چگونه حرف مي‌زنند؟ چگونه شهادت مي‌دهند؟ چگونه چشم انسان تيز مي‌شود تا دورترين نقطه را مي‌بيند ﴿فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾[4] اينها جزئياتي است كه خطوط كلّي‌اش را عقل درك مي‌كند ولي جزئيات را واقع نمي‌فهمد. در خيلي از مسائل، فرشتگان وقتي مي‌خواهند احتجاج كنند، مي‌گويند مگر پيغمبر نيامده: ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾[5] .

خب، پس روز ظهور حجّت بالغهٴ حق است از يك طرف، روز ظهور دحض و بطلان حجّت داحضهٴ مبطلين است از طرف ديگر، اين يك مطلب.

قيامت زمان تمييز نهايي مؤمن از غير مؤمن

مطلب دوم آن است كه تمييز نهايي و دقيق مؤمن از غيرمؤمن اين در قيامت است. در بعضي از كارهاست كه بالأخره آن مؤمن ناب مشخص نمي‌شود كه چه كسي است، حتي در جنگ و جبهه هم ممكن است كه خيليها بروند، در آنجا هم شركت مي‌كردند ولي باز مشخص نبود ولي بخشي را مسئله جنگ به عهده دارد، بخشي را مسئله نفقات و انفاقهاي واجب و مستحب به عهده دارند كه مرز مؤمن خالص از غيرخالص جدا بشود. در بلاها و صبر بر بلا هم بخشي از افراد خالص از غيرخالص جدا مي‌شوند ولي آن‌طوري كه ﴿وَامْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾[6] آن‌طور جدا مي‌شوند كه همه سرائر و سريره‌ها بيرون مي‌آيد ﴿يَوْمَ تُبْلَي السَّرَائِرُ﴾[7] آن‌طور در دنيا ممكن نيست. ولي حدّاكثر امكان، در دنيا به وسيله امتحانهاي الهي ظهور مي‌كند، لذا ذات اقدس الهي اول، غياب را به عنوان غيبت، به عنوان اسمي كه مي‌تواند غايب باشد ياد مي‌كند، بعد التفات مي‌كند از غيبت به خطاب مي‌فرمايد: ﴿مَا كَانَ اللّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ را ﴿عَلَي مَا أَنْتُمْ عَلَيْه﴾ يعني ما مي‌خواهيم مؤمنين را آزاد كنيم و از اختلاط با غيرمؤمن، اينها نجات پيدا كنند وصف ايمان را اول ذكر كرد، نفرمود «ما كان الله ليذركم علي ما أنتم عليه» با ضميري كه وصف را به همراه نداشته باشد اشاره نكرد يا «ما كان الله ليذرهم علي ما أنتم عليه» بلكه با اسمي كه صفت را به همراه دارد اشاره كرده است و عنوان كرده است يعني الآن كه مؤمنين، مخلوط هم‌اند ما مي‌خواهيم اينها را از اختلاط بيرون بياوريم، چه كار بكنيم، چون آن‌كه اصل است مي‌ماند و آن‌كه دخيل است از اصيل بايد جدا بشود، لذا فرمود: ﴿حَتَّي يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾.

نمونه‌هايي از اين تعبير در بحث ديروز گذشت، نمونه‌اي هم كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» قبلاً بحث شد اين است. آيهٴ 220 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين بود كه ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْيَتَامَي قُلْ إِصْلاَحٌ لَهُمْ خَيْرٌ وَإِن تُخَالِطُوهُمْ فَإِخْوَانُكُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ﴾ آنجا هم نفرمود «والله يعلم المصلح من المفسد»، مثل اينكه اينجا فرمود: ﴿حَتَّي يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾ آن‌كه اصيل است مي‌ماند، آن‌كه دخيل است، جدا مي‌شود، اين هم دو مطلب.

ذكر اسم ظاهر جلالهٴ ‌«‌الله» در آيه بخاطر اهميت مسئله

سوم آن است كه در نوع اين مطالب، اسم ظاهر ذكر شده است نه ضمير، با اينكه اگر ضمير ذكر مي‌شد جاي التباس هم نبود. مثلاً فرمود: ﴿مَا كَانَ اللّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَي مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّي يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾ بعد فرمود: ﴿وَمَا كَانَ اللّهُ﴾ كه باز اسم ظاهر است ﴿لِيُطْلِعَكُمْ عَلَي الْغَيْبِ وَلكِنَّ اللّهَ﴾ كه باز اسم ظاهر است، بعد ﴿فَآمِنُوا بِاللّهِ﴾ كه اسم ظاهر است، اين سه‌تا اسم ظاهر بر‌اساس جلالت مسئله ياد شده است وگرنه در هر سه مورد اگر به ضمير اكتفا مي‌شد ابهامي را به همراه نداشت تا انسان بگويد، براي اينكه اشتباه در رجوع ضمير به مرجعهاي متعدّد پيش نيايد، اسم ظاهر ذكر شد.

 

بررسي نظر امين‌الاسلام در نوع (مِن) در معناي آيه

مطلب ديگر آن است كه فرمايش مرحوم امين‌الاسلام اين بود كه ذات اقدس الهي در بين افرادي كه شايسته براي رسالت‌اند، بعضيها را انتخاب مي‌كند[8] كه اين «من» را «من» تبعيض گرفتند، معلوم مي‌شود رسالت، موهبت است، تفضّل است بر‌خلاف اجر كه استحقاق است. اين سخن بر فرض تماميتش كه «مِن»، «مِن» تبعيض باشد مطلب ديگري را مي‌رساند، نه آنچه ايشان فرمودند و آن مطلب اين است كه ذات اقدس الهي در بين مرسلين آن كسي را كه خود شايسته بداند علم غيب مي‌دهد، سخن از اطلاع بر غيب است نه سخن از نصب به مقام رسالت. اگر هم «مِن»، «مِن» تبعيض باشد، معنايش اين است كه ﴿وَلكِنَّ اللّهَ يَجْتَبِي﴾ براي علم غيب بعضي از فرستاده‌ها را، در علم غيب تبعيض پيدا مي‌شود نه در اصل رسالت، براي اينكه فرمود: ﴿وَلكِنَّ اللّهَ يَجْتَبِي مِن رُسُلِهِ﴾ يعني «بعض رُسُله» يعني در بين سلسلهٴ انبيا، بعضي را اجتبا مي‌كند تا علم غيب را به آنها اعطا كند، پس بر فرض كه اين «مِن»، «مِن» تبعيض باشد، تبعيض در اطلاع بر غيب است نه تبعيض در اعطاي مقام رسالت و نبوت.

پرسش:...

پاسخ: چرا، ولي منظور آن است كه اين «مِن» كه «مِن» تبعيض نيست پذيرفته نشد، اگر هم منظور «مِن» تبعيض باشد، معناي آيه اين است كه اطلاع بر غيب را خدا به بعضي انبيا مي‌دهد، نه بعضي. البته يك سلسله غيوب هست كه به همه انبيا اطلاع داده است، آن جريان وحي است و فرشته است و معاد است و برزخ است و اينها؛ اما اين‌گونه از اسرار مردم كه چه كسي مؤمن است، چه كسي كافر است، چه كسي منافق است اين‌گونه از غيوب، اين را توهّم كردند كه به بعضي داده، به بعضي نداده.

پرسش:...

پاسخ: نه، ملاك هم لطف اوست. اين شخص شكر كرد، اين شخص شكر كرد، پاداش هم دارد ﴿لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ﴾[9] اما نه اينكه اين شخص كه شاكر بود، مي‌تواند از خدا طلب بكند و خدا مديون باشد و اين شخص طلبكار باشد و خدا دارد عهده‌اش را تبرئه مي‌كند، اين‌طور نيست. خدا نعمتها را به خيليها داد وسيله توفيق را هم به خيليها مرحمت كرد، يك عده به سوء اختيارشان ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[10] يك عده به حُسن اختيارشان از آن استفاده كردند، اين آقايان كه به حُسن اختيار از آن استفاده كردند اينها مديون خدايند، نه اينكه خدا بدهكار باشد، ملاكش همين است كه اين عابد است و مؤمن است و مطيع و مأجور، ملاكش اين است كه ديگري اين را ندارد و اينها دارند؛ اما خداوند هر دو را در سرِ راه خير و شرّ آورد و اينها را آگاه كرد.

دليل دستور قرآٴ به ايمان داشتن به تمام انبياء

اما اينكه فرمود: ﴿وَلكِنَّ اللّهَ يَجْتَبِي مِن رُسُلِهِ مَن يَشَاءُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ﴾ كه باز به اسم ضمير ذكر كرد، فرمود وقتي اين‌چنين هست شما به همه انبيا ايمان بياوريد؛ نه تنها ما، هر امتي موظف است به تمام انبياي الهي ايمان بياورد، براي امتهاي گذشته تكليفشان اين بود كه هم به انبياي گذشته، هم به انبياي آينده، براي ما كه امت خاتم هستيم تكليف ما اين است كه به همه انبيا ايمان بياوريم، بر‌اساس چند نكته است: يكي اينكه حرف همه انبيا يكي است، اگر كسي بعضي از انبيا را قبول نداشته باشد ـ معاذ الله ـ لازمه‌اش آن است كه انبياي ديگر را هم قبول نداشته باشد، لذا قرآن كريم درباره بسياري از منطقه‌هايي كه بيش از يك پيغمبر نداشتند و حرف آن يك پيغمبر را تكذيب كردند، مي‌فرمايد اينها همه انبيا را تكذيب كردند، فرمود ﴿كَذَّبَ أَصْحَابُ الْأَيْكَةِ الْمُرْسَلِينَ﴾[11] با اينكه اينها بيش از يك پيغمبر نداشتند، حجر منطقه‌اي بود كه پيغمبر داشت، ايكه منطقه‌اي بود كه شعيب(سلام الله عليه) در اطراف مَدين آنجا سرپرستي تبليغي‌اش را به عهده داشت. مردم سرزمين ايكه، بيش از شعيب را نديده بودند؛ اما چون حرف شعيب، حرف همه انبياست و اينها شعيب را تكذيب كردند، خدا مي‌فرمايد اينها همه انبيا را تكذيب. كردند اين ﴿لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ﴾[12] ، اين تعبيرات، نشانه آن است كه حرف همه انبيا يكي است وگرنه اين آقايان، مردمان اين منطقه، بيش از يك پيغمبر يا مثلاً دو پيغمبر را كه نديدند، ما هم موظفيم كه به همه انبيا ايمان بياوريم، چون انبيا همه‌شان ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[13] هستند و زمينه را براي پيامبر بعدي فراهم مي‌كنند تا برسد به خاتمشان كه فقط ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[14] است، لذا وقتي كه قرآن جريان مؤمنين را ياد مي‌كند، مي‌فرمايد: ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كَلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ﴾[15] وقتي مؤمنين را در پايان سورهٴ «بقره» وصف مي‌كند، مي‌فرمايد مؤمنين كساني‌اند كه به خدا و فرشته‌ها و همهٴ انبيا مؤمن‌اند، به همه كتابها مؤمن‌اند، اينجا هم وظيفه اين است كه ما به همه انبيا و به صُحف آسماني همه انبيا ايمان بياوريم ﴿فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ﴾. آن‌گاه فرمود: ﴿وَإِن تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ﴾ كه پاداش، تعبير كرده است، اين هم تعبير تشويقي است كه ملاحظه فرموديد، انسان براي خود عمل مي‌كند و از خدا مزد مي‌گيرد.

پرسش:...

پاسخ: آن، چون حرفشان دوتا قسمتش ذكر شد. همه انبيا حرفشان يكي است، چون دعوت به توحيد است و رسالت است و نبوت، گرچه در شريعت و منهاج كه فروع دين است اختلاف دارند ولي در خطوط كلي دين و عقيده و اخلاق يكي‌اند. يكي هم ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[16] هر پيامبري كه آمد، انبياي ديگر را تصديق كرده است و چون پيامبر، حرف انبياي ديگر را تصديق مي‌كند، امتش هم موظف‌اند حرف انبياي ديگر را تصديق بكنند، ديگر معنا ندارد كه اين پيغمبر را قبول بكنند و اين پيغمبر، همه انبيا را تصديق بكند و امتش تصديق نكند، لذا ما موظفيم به همه انبيا ايمان بياوريم. لذا در اين تعبيرات ديني ما، در اين زيارتهاي ما وقتي عرض ادب به پيشگاه پيغمبر مي‌كنيم اول، از آدم شروع مي‌كنيم تا برسد به انبياي ابراهيمي، بعد به خاتمشان بعد به ائمه(عليهم السلام).

چهره‌هاي گوناگون امتحان الهي

خب، در بخشهاي امتحان، يك مقدار مسائل مالي است، يك مقدار مسائل جان است، يك مقدار مسائل اخلاقي است، يك مقدار مسائل صبر و تحمل است و مانند آن. امتحانهاي الهي هم چهره‌هاي گوناگوني دارد، بعضي حاضرند در مسائل بذل جان، شركت بكنند ولي در مسائل مالي ضعيف‌اند و بعضي بالعكس، چون هم مسائل ايثار مطرح است، هم مسائل نثار، وقتي مسئله نثار جان را به عنوان آيه جهاد ذكر فرمود، حالا مسئله ايثار مال را دارد ذكر مي‌كند. مي‌فرمايد شما به وسيله انفاق، به وسيله بذل و بخشش هم امتحان مي‌شويد، عده‌اي كه فكر مي‌كردند نبايد جانشان را در راه خدا اعطا كنند‌، بحث درباره آنها گذشت.

مالكيت پروردگار بر اموال انسانها و وظيفه انفاق براي مؤمنين

عده‌اي هم كه خيال مي‌كنند مالشان را نبايد در راه خدا انفاق بكنند بحث آنها شروع شده ﴿وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ﴾ چون مسئله امتحان است، آنها كه بخل مي‌ورزند خيال نكنند يك چيز خوبي است، اين را به حساب زرنگي و عقل نياورند. اين اولاً بدانند مال، براي اينها نيست، اينها همان روزي كه شروع كردند به پس‌انداز و ذخيره‌كردن، روز غصبشان است، براي اينكه گرچه انسان هر چه را كه كسب كرد مالك مي‌شود، مسائل فقهي‌اش محفوظ است، مسائل حقوقي‌اش محفوظ است و ذات اقدس الهي مال ديگران را، مال ديگران مي‌داند، مال خودي را خودي مي‌داند ولي وقتي اموال، نسبت به ذات اقدس الهي سنجيده بشود هيچ‌كسي مالك نيست، واقعاً مالك نيست. در برابر فرمان خدا انسان بگويد من مال خودم هست، نمي‌خواهم صرف بكنم،اين‌چنين نيست.

انسان امين است و وكيل از طرف خداست.درباره خودشان آن روابطي كه مربوط به خود انسانهاست آن را فرمود كه ميراث براي شماست، كسب كرديد براي شماست ﴿وَلاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِيَاماً﴾[17] يا مال يتيم را فرمود به آنها برگردانيد ﴿وَآتُوا الْيَتَامَي أَمْوَالَهُمْ﴾[18] همه اين اموال را به صاحبانش اسناد داد،در مسائل حقوقي و فقهي، هر كسي چيزي را از راه حلال كسب كرد مالك اوست شرعاً. ولي اگر همين انسانها در برابر ذات اقدس الهي قرار گرفتند، اين‌چنين نيست كه كسي بتواند بگويد اين براي من است و من نمي‌خواهم در اين راه صرف بكنم، اين‌چنين نيست. يا نمي‌تواند بگويد من كه وجوهاتم را داده‌ام، زكات را داده‌ام، وجوهات را داده‌ام، دِيْني هم كه ندارم نمي‌خواهم بدهم اين هم صحيح نيست، براي اينكه بسياري از اين آيات كه ما را دستور به زكات و انفاق مي‌دهد، دستور مي‌دهد اين آيات، در مكه نازل شد و آياتي كه مربوط به مكه است اين وجوهات شرعيه منظور نبود [بلكه] اين وجوهات شرعيه همه‌شان در مدينه آمدند يعني زكات كه يك حُكم فقهي است در مدينه واجب شده، سهم مبارك امام در مدينه واجب شده، خمس يعني آ‌ن سهم سادات، نه خمس مجموعه سهم امام و سهم سادات اين در مدينه نازل شده، اين وجوه شرعيه همه‌اش در مدينه نازل شده، در مكه از اين احكام خبري نبود ولي بسياري از آياتي كه در مكه نازل شده است مسئله زكات را مطرح كرده. يا در سورهٴ مباركهٴ «معارج» كه مي‌فرمايد: ﴿فِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ ٭ لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ﴾[19] در مكه نازل شد سورهٴ «معارج»، خب در مكه كه سخن از سهم امام و سهم سادات و زكات نبود. فرمود مؤمن، كسي است كه محرومين در مال او حق داشته باشند خب، مال را مال مؤمنين مي‌داند و اگر كسي بخواهد بگويد كه در برابر ذات اقدس الهي قرار بگيرد، بگويد من اين مال را كسب كردم و وجوهات شرعيه [را] هم دادم و حاضر نيستم به فلان فقير بدهم، اين حق ندارد. براي اينكه در سورهٴ مباركهٴ «حديد» فرمود: ﴿وَأَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُم مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ﴾ يعني انفاق كنيد چيزي را كه خدا شما را جانشين خود قرار داد، آيهٴ هفت سورهٴ «حديد» اين است ﴿آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَأَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُم مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ﴾ خدا مُستخلِف است شما مستخلَف، نه اينكه شما را مستخلَف نسل قبل قرار داد، نه، شما را خدا مستخلَف خود قرار داد شما اگر خليفهٴ او هستيد، امين او هستيد، وكيل او هستيد اصيل كه نيستيد. در بخشهاي ديگر هم فرمود: ﴿وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ﴾[20] نه «ملّككم» به شما داد، خب شما هم در راه خدا بايد اهدا كنيد.

اگر تعبيراتي دارد كه تجارت كنيد با مال خودتان، معلوم مي‌شود اينها همه يا مسئله حقوقي يا فقهي انسانهاست بعضهم اذا قيس الي بعض، يا اگر انسانها در مقابل الله مطرح شدند به عنوان تشويق است ولاغير، به عنوان تشويقي مي‌فرمايد مالتان را به من بدهيد، لذا مسئله قرض‌الحسنه را مطرح مي‌كند.

مراد از قرض الحسنه و دستور به اين كار در آيات قرآن

قرض‌الحسنه هم ملاحظه مي‌فرماييد تمام كارهاي خيرِ ما قرض‌الحسنه است، قرض‌الحسنه منظور اين نيست كه انسان پولي را به كسي وام بدهد، اين گوشه‌اي از گوشه‌هاي قرض‌الحسنه است؛ درس خواندن، بحث كردن، نماز خواندن، روزه گرفتن، جهاد رفتن اينها همه قرض‌الحسنه است. وقتي كه خدا مي‌خواهد تشويق كند به جبهه رفتن، مي‌فرمايد به خدا قرض‌الحسنه بدهيد، همان‌طوري كه قرض برمي‌گردد، كار خير شما هم برمي‌گردد، هر كار خيري را كه انسان انجام مي‌دهد دارد قرض‌الحسنه مي‌دهد، گوشه‌اي از قرض‌الحسنه هم همين است كه كسي به ديگري وام بدهد وگرنه همه كارهاي خير، همه عبادات، همه اخلاقها اينها همه قرض‌الحسنه است و به تعبير سيّدناالاستاد(رضوان الله عليه) اين مسبّحات ستّ نوعاً اين طور است. وقتي در آيه‌اي از سوره‌اي ما را دعوت مي‌كند به قرض‌الحسنه دادن، در صدر اين سوره اول، تسبيح شروع مي‌شود ﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ﴾[21] يا ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[22] با اين جلالت و شكوه سوره شروع مي‌شود كه سراسر موجودات تسبيح‌گوي حق‌اند، تا كسي خيال نكند كه وقتي اينجا قرض‌الحسنه شد، واقعاً خدا نيازمند است، اين طور نيست يا دينِ خدا واقعاً نيازمند است، خدا هيچ راهي براي تقويت دينش ندارد مگر كمك گرفتن از مالدارها، اين‌طور نيست آن آيات تسبيح، اول شروع مي‌شود كه جلوي هر توهّمي را بگيرد، بعد مي‌فرمايد قرض‌الحسنه بدهيد. آنهايي كه يك مقدار امساك كردند اول، به آنها مي‌فرمايد آخر مال كه براي شما نيست ﴿وَأَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُم مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ﴾[23] بعد هم وقتي كه نصيحت در آنها اثر نكرد، نظير آيه سورهٴ «توبه»، نظير همين آيه محلّ بحث سورهٴ «آل‌عمران» آن وقت تشر مي‌زند، مي‌فرمايد: ﴿وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ﴾ يعني اولاً خدا داد يك، ثانياً بر‌اساس لياقت شما نبود، بر‌اساس فضل خودش به شما داد دو، ثالثاً مهار اين مال به دست اوست، شما اگر بُخل ورزيديد خيال نكنيد اين بُخل، به سود شماست. اين شرّ است، شرّش هم اين است كه اين يك طوق لعنتي مي‌شود اين بُخل، اين بخل، يك طوق لعنتي مي‌شود، گردنگير شما خواهد شد ﴿سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ آ‌ن مالي كه شما امساك كرديد همان، به صورت طوق آتشين لعنتي بر گردن بخيل گردنگيرش مي‌شود.

گداخته شدن اموال بخيل در قيامت

در سورهٴ مباركهٴ «توبه» فرمود: ﴿يَوْمَ يُحْمَي عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَي بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هذَا مَا كَنَزْتُمْ لأَنْفُسِكُمْ﴾[24] ؛ كساني كه اكتناز كردند، حقوق الهي را ندادند يا در آنجايي كه انفاق واجب بود بخل ورزيدند، مي‌فرمايد همين پولها را در قيامت گداخته مي‌كنند بر پيشاني و پهلو و پشت مالدار اكتنازي مي‌چسبانند. حالا اسرار قيامت چيست «لا يعلمها الا هو»، همين مال را اگر كسي در راه خدا صرف كرد اين براي او روح و ريحان مي‌شود، رسيد به دست بخيلي همين مال را اكتناز كرد، به صورت فلزّ گداخته مي‌شود. همين مالي كه از دست يك انسان سَخي براي كمك به حق، صرف شد، همين مال در قيامت به صورت خوب ظهور مي‌كند و همين مالي كه به دست بخيل قرار گرفت و امساك شد، به صورت فلزّ گداخته درمي‌آيد. هر دو هم مي‌بينند و حق هم مي‌بينند يا مالي را كه كسي در دستش بود سخاوتمندانه در راه خير صرف كرد، ديگري بخيلانه اكتناز كرد، هر دو مي‌بينند كه همين مال، وسيله رفاه شد براي آن اوّلي كه سخيّ بود و همين مال، طوق گردنگير آتشي شد براي دوّمي كه ﴿سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾.

پس اگر امتحان است، هم در مسائل جنگ و نثار جان امتحان است، هم در مسئله مال و نثار مال امتحان است. فرمود: ﴿وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ﴾ و شرّ بودنش هم به اين صورت است كه ﴿سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ ؛ اما ﴿وَلِلّهِ مِيرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْض﴾ اين هم، نظير همان آيهٴ تنزيه است.

«والحمد لله ربّ العالمين»


[1] . سورهٴ شوري، آيهٴ 16.
[2] . سورهٴ ملك، آيهٴ 8.
[3] . سورهٴ ملك، آيهٴ 8.
[4] . سورهٴ ق، آيهٴ 22.
[5] . سورهٴ ملك، آيهٴ 8.
[6] . سورهٴ يس، آيهٴ 59.
[7] . سورهٴ طارق، آيهٴ 9.
[8] . مجمع البيان، ج2، ص895.
[9] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 7.
[10] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 187.
[11] . سورهٴ شعراء، آيهٴ 176.
[12] . سورهٴ حجر، آيهٴ 80.
[13] . ر . ك: سورهٴ مائده، آيهٴ 46.
[14] . ر . ك: سورهٴ بقره، آيهٴ 97.
[15] . سورهٴ بقره، آيهٴ 285.
[16] . سورهٴ مائده، آيهٴ 46.
[17] . سورهٴ نساء، آيهٴ 5.
[18] . سورهٴ نساء، آيهٴ 2.
[19] . سورهٴ معارج، آيات 24 ـ 25.
[20] . سورهٴ نور، آيهٴ 33.
[21] . سورهٴ تغابن، آيهٴ 1.
[22] . سورهٴ حديد، آيهٴ 1.
[23] . سورهٴ حديد، آيهٴ 7.
[24] . سورهٴ توبه، آيهٴ 35.