درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

70/08/05

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 179

 

﴿مَا كَانَ اللّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَي مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّي يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَي الْغَيْبِ وَلكِنَّ اللّهَ يَجْتَبِي مِن رُسُلِهِ مَن يَشَاءُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَإِن تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ﴾﴿179﴾

شأن نزول آيه محل بحث

در سبب نزول اين كريمه، چند وجهي گفته شد كه خيلي از نظر سند تام نيست. بر فرض هم از نظر سند، تام باشد به اطلاق آيه يا عموم آيه البته آسيبي نمي‌رساند.

وجه اوّل اينكه گروهي از كافران به رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفتند اگر خداي تو عالم غيب است و از اسرار درون آگاه است، ﴿عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾[1] است، مشخص كند چه كسي مؤمن است و چه كسي كافر، از غيب خبر بدهد. آن‌گاه اين آيه نازل شد[2] كه اِخبار به غيب، به خود پيامبر مي‌شود؛ اما به هر كسي كه نخواهد شد كه خداوند همهٴ شما را عالم بكند يا آيه‌اي نازل بكند براي عموم كه اسامي مؤمنين و اسامي كافران در آنجا باشد و همه بفهمند، نظير آنچه دربارهٴ ابي لهب آمده ﴿تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَب﴾[3] چنين آيه‌اي دربارهٴ تك تك كافر و منافق بيايد و آيه‌اي هم دربارهٴ تك تك مؤمنين بيايد كه دلالت كند كه چه كسي مؤمن چه كسي كافر، كه شما را به غيب آگاه كند، اين كه نيست يا گروهي از مؤمنين گفتند چه مي‌شود كه ما با علامتهاي مشخص بتوانيم تشخيص بدهيم چه كسي مؤمن است چه كسي منافق. آيه، نازل شد كه براي همه شما مقدور نيست كه علم غيب خدا را دريافت بكنيد كه خدا به تك تك شما بفهماند با علامتهاي مشخص كه چه كسي مؤمن است، چه كسي غير مؤمن.

به هر حال چه شأن نزول اوّلي باشد چه شأن نزول دوّمي يا جهات ديگر باشد يا اصلاً شأن نزول نداشته باشد، سنّت خدا را بيان مي‌كند كه ذات اقدس الهي افراد را رها نمي‌كند بدون امتحان و از اسرار مردم هم باخبر است و گروهي از بندگان برجستهٴ خود را هم از اسرار بندگان آگاه مي‌كند. خب، چگونه خداوند تشخيص مي‌دهد در مقام فعل كه مؤمن كيست؟ كافر كيست؟ خبيث كسيت؟ طيّب كيست؟ همهٴ دستورات الهي مي‌تواند جنبهٴ امتحاني داشته باشد، بعضيها در برابر دستور نماز و روزه اطاعت مي‌كنند، بعضي اطاعت نمي‌كنند، گروهي ممكن است دربارهٴ عبادات اطاعت بكنند ولي نوبت به جهاد كه مي‌رسد اطاعت نكنند، گروهي ممكن است در مسائل عبادي، اطاعت بكنند در مسائل مالي عبادت نمي‌كنند، گروهي هم بالعكس، همهٴ دستورات الهي مي‌تواند مايز بين خبيث و طيّب باشد، وقتي احكام الهي نازل شد مردم دو دسته‌اند: «فمنهم مطيع و منهم عاص».

تغيير لحن آيه از غايب به مخاطب

مطلب بعدي آن است كه اين التفات از تكلّم به غيبت يا التفات از غيبت به تكلّم، جزء تفنّن كلامي است كه در قرآن‌ كريم هم كم نيست. در اينجا التفات از غيبت به حضور است ﴿مَا كَانَ اللّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَي مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ﴾ گروهي خواستند بگويند اين ﴿أَنْتُمْ﴾ غير از مؤمنين‌اند، قهراً اگر آن ﴿أَنْتُمْ﴾ غير از مؤمنين باشند، ديگر سخن از التفات نيست و اما آنچه از ظاهر كريمه استفاده مي‌شود ﴿أَنْتُمْ﴾ همان مؤمنين‌اند، قهراً التفاتي از غيبت به خطاب هست، چه اينكه گاهي هم التفات از خطاب به غيبت است، نظير همان آيهٴ 22 سورهٴ ‌«يونس‌» كه به مناسبتي خوانده شد. آيه اين است كه ﴿هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ﴾ كه خطاب است ﴿حَتَّي إِذَا كُنتُمْ﴾ كه خطاب است ﴿حَتَّي إِذَا كُنتُمْ فِي الْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِم﴾ به جاي «و جرين بكم» ﴿حَتَّي إِذَا كُنتُمْ فِي الْفُلْكِ﴾ يعني در كشتي بودي ﴿وَجَرَيْنَ بِهِم﴾ يعني اين كشتيها شما را بردند «جريٰ به» مثل «ذهب به» كه «باء» براي تعديه است يعني اينها شما را جريان دادند؛ از جايي به جايي بردند، به جاي اينكه گفته شود «و جرين بكم» فرمود: ﴿وَجَرَيْنَ بِهِم﴾[4] خب، اين التفات از خطاب به غيبت است، در همين آيهٴ 22 [سورهٴ ‌«‌يونس»] از دو تا خطاب به چند تا غيبت التفات شده، در آيهٴ محل بحث به عكس است؛ از غيبت به خطاب التفات شده تا مورد چه اقتضا داشته باشد. پس ﴿مَا كَانَ اللّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَي مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّي يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾ كه مي‌خواهد امتحان كند.

مراد از عدم اطلاع مردم از غيب

خب، در اين كريمه فرمود شما توقّع داشته باشيد به اسرار دروني خودتان يا ديگران از راه غيب آگاه بشويد، اين مقدور نيست ولي خداوند به وسيلهٴ وحي، انبيا و مرسلين خود را آگاه مي‌كند، آنها مي‌فهمند و اگر لازم باشد به شما مي‌گويند ﴿وَلكِنَّ اللّهَ يَجْتَبِي مِن رُسُلِهِ مَن يَشَاءُ﴾ ظاهر استثنا، متّصل است يعني خداوند شما را از غيب آگاه نمي‌كند ولي پيامبران خود را از غيب آگاه مي‌كند، بعضي از مفسّرين مثل سدّي و امثال سدّي كه از آنها نقل شد اين است كه اين استثنا، فقط دربارهٴ اصل رسالت است. گفتند ﴿مَا كَانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَي الْغَيْب﴾؛ هرگز خدا شما را بر غيب آگاه نمي‌كند ولي از شما در بين شما انبيا انتخاب مي‌كند ولي علم غيب را به كسي نمي‌دهد، اين بر‌خلاف ظاهر آيه است. ظاهر آيه اين است كه اين ﴿لكِنَّ﴾ يك استدراك متّصل است يعني خداوند شما را از غيب، مطّلع نمي‌كند و لكن انبياي خود را مطّلع مي‌كند. معنا اين نيست كه شما را از غيب، مطّلع نمي‌كند، لكن در بين بشر انبيايي مبعوث مي‌كند كه آنها هم علم غيب ندارند، معنا اين نيست وگرنه مي‌شد استدراك منقطع، ظاهر اين استثنا و استدراك كه متّصل است اين است كه ﴿وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَي الْغَيْب﴾ لكن خداوند اين غيب را به آن «المجتبي»هاي خود كه انبيا و مرسلين‌اند اعطا مي‌كند، اين هم يك مطلب.

پرسش:...

پاسخ: آنها به بركت اينكه ﴿أَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ﴾[5] و مانند آن آنها هم به منزلهٴ نفس پيامبرند ديگر.

تبيين معناي اجتباء و اقسام آن در قرآن

مطلب بعدي آن است كه «اجتبا» به معناي مطلق «اخذ» نيست، از «جبايه» است و «جبايه» آن اخذ برچيني است. يك وقت است انسان چيزي را جمع مي‌كند كتابهايي اينجا افتاده يا لوازم تحرير افتاده همه را جمع مي‌كند، اين جمع مطلق است. يك وقت است كه از طبق ميوه مي‌خواهد چند ميوه را برچين كند، در اينجا كه برچين مي‌كند آن سالم‌تر و درشت‌تر را انتخاب مي‌كند، اينجا را مي‌گويند «جبايه» كرده، آن ميوه‌هاي برچين مي‌شود مجتبا و كار اين شخص اجتباست ‌«اجتبا‌» يعني برچين كردن، نظير اصطفاست مجتبا تقريباً قرين مصطفاست كه از صفوت و برگزيدگي خبر مي‌دهد.

اين اجتبا دو قسم است: يك اجتباي عام است كه خداوند همهٴ مؤمنين را اجتبا كرده، برچين كرده در برابر كافران و منافقان، يك اجتباي خاص است و آ‌ن اين است كه در جمع مؤمنين، در بين مؤمنين، مرسلين را انتخاب كرده است؛ اينها مجتباي از آن مجتباي عام‌اند. آن اجتباي عام، با اسلام و ايمان همراه است كه در آيهٴ پاياني سورهٴ مباركهٴ ‌«حج‌» آمده است. در آيهٴ 78 سورهٴ ‌«حج‌» كه آخرين آيهٴ اين سوره است اين است كه ﴿وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج﴾ اين مجتباها همان طيّبهايي هستند كه در مقابل خبيث قرار گرفتند. خبايث، مجتبا نيستند و مؤمنين، مجتبايند. يك اجتباي خاص است در مقابل اجتباي عام كه آن در سورهٴ مباركهٴ ‌«انعام‌» است كه مخصوص انبياست. بسياري از انبياي ابراهيمي(عليهم السلام) نامشان آمده است تا رسيده به آيهٴ 87 فرمود: ﴿وَمِنْ آبَائِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ وَإِخْوَانِهِمْ وَاجْتَبَيْنَاهُمْ وَهَدَيْنَاهُمْ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ كه اين اجتبا، نسبت به آن انبيا، اجتباي خاص است، نسبت به غير انبيا، اجتباي عام است. در آيهٴ محل بحث كه فرمود: ﴿يَجْتَبِي مِن رُسُلِهِ﴾ اجتباي خاص است كه اينها برچين شده از بين مؤمنين‌اند، اينها مجتباي خاص‌اند.

نظر مرحوم امين‌الاسلام بر برگزيدن گروه خاصي از ميان صالحان براي نبوت

گاهي احتمال داده مي‌شود كه اين ﴿يَجْتَبِي مِن رُسُلِهِ مَن يَشَاءُ﴾ يعني عدهٴ زيادي كه صلاحيّت براي نبوّت دارند، خداوند از بين صالحين براي رسالت و نبوّت يك گروه مخصوصي را انتخاب مي‌كند؛ همهٴ آنها را به مقام رسالت و نبوّت نمي‌رساند، از بين صالحان براي مقام نبوّت و رسالت يك گروه مخصوصي را انتخاب مي‌كند چرا؟ چون نبوّت و رسالت، موهبت است؛ اما اجر و پاداش در مقابل ايمان و عمل صالح، يك امر استحقاقي است، لذا هر مؤمني كه داراي عمل صالح باشد استحقاق اجر دارد ولي هر انسان كاملي كه صلاحيّت براي رسالت داشته باشد پيغمبر نمي‌شود. اين بيان را مرحوم امين الاسلام در مجمع‌البيان دارد كه مي‌فرمايد دو مطلب است: يكي اينكه مؤمنين به عنوان موجبهٴ كلّيّه چون داراي ايمان و عمل صالح‌اند هر كسي كه داراي ايمان و عمل صالح باشد داراي اجر است. اين نشانهٴ آن است كه مسئله، مسئلهٴ استحقاقي است يعني مؤمني كه عمل صالح انجام بدهد استحقاق اجر دارد. لذا بحث موجبهٴ كلّيّه است و اما در برابر انبيا اين‌چنين نيست، در برابر انبيا فرمود آنها كه صالح براي مقام رسالت و نبوّت‌اند، همهٴ آنها را خدا پيغمبر نمي‌كند، بلكه ﴿يَجْتَبِي مِن رُسُلِهِ مَن يَشَاءُ﴾ سرّش اين است كه نبوّت و رسالت تفضّل است نه بر‌اساس استحقاق[6] ، قهراً در اينجا ايشان چند مطلب را بيان مي‌كنند: يكي اينكه نبوّت يك موهبت خاصّه است اين يك، دوّم اينكه ممكن است گروه فراواني شايسته و صالح براي رسالت باشند و ذات اقدس الهي برخي را انتخاب بكند و بعضي را انتخاب نكند اين دو، سوّم اينكه ايمان و عمل صالح استحقاق اجر مي‌آورد، چون ايمان و عمل صالح استحقاق اجر مي‌آورد و هر كسي مؤمن بود و عمل صالح كرد مستحق است يعني حق دارد، مطلب چهارم به دنبال آن ظهور مي‌كند و آن موجبهٴ كلّيّه است و آن اين است كه هر مؤمني كه عمل صالح كرد يقيناً داراي اجر است، چون نبوّت يك امر موهبتي است، تفضّل است نه بر‌اساس استحقاق، ممكن است عده‌اي شايسته براي رسالت باشند ولي همه‌شان نرسند؛ اما چون ايمان و عمل صالح، وسيلهٴ استحقاق اجر هستند، لذا به عنوان موجبهٴ كلّيّه هر مؤمني كه عمل صالح داشت يقيناً اجر دارد، اين خلاصهٴ چهار فرمايش ايشان

نقد نظر امين‌الاسلام دربارهٴ برگزيدن پيامبران

اصل اينكه مسئلهٴ نبوّت، موهبت الهي است اين حق است و اصل اينكه ممكن است ثبوتاً عده‌اي صالح براي رسالت باشند و ذات اقدس الهي در بين اينها افراد خاصّي را انتخاب كند آن هم ممكن است؛ اما آيه ناظر به اين نيست، چون اين «مِن»، «مِن» تبيين است «مِن» تبعيض كه نيست، اينكه فرمود: ﴿يَجْتَبِي مِن رُسُلِهِ مَن يَشَاءُ﴾ يعني ﴿مَن يَشَاءُ﴾ را شما معنا كرديد يعني كساني كه صالح براي رسالت‌اند آن‌گاه ﴿مِن رُسُلِهِ﴾ اين بعضي از آنهاست، شما «بعض» را از كجا استفاده كرديد، اينكه گفتيد ممكن است افراد فراواني شايسته براي رسالت باشند و ذات اقدس الهي بعضي از آنها را استفاده كند، اين «بعض» را از كجا آورديد ‌«‌يجتبي من يشاء» از چه گروه؟ ﴿مِن رُسُلِهِ﴾ اگر «مِن»، «مِن» تبيين است، خداوند انتخاب مي‌كند، برچين مي‌كند هركه را كه بخواهد. آن برچين شده‌ها چه كساني هستند، مرسلين‌اند، اگر «مِن»، «مِن» تبعيض بود ممكن بود كسي بگويد ‌«‌يجتبي من يشاء» آن‌وقت بعضي از آنها كه خودش بخواهد به نام مرسلين.

بنابراين اين فرمايش اوّل ايشان كه ناتمام است.

 

استحقاق‌آ‌ور نبودن تقوا و عمل صالح

اما فرمايش دوّم ايشان كه فرمودند ايمان و تقوا و عمل صالح، استحقاق‌آور است[7] ، اين البته در كتابهاي كلامي معلوم شد كه اين سخن، سخن باطلي است، قول محقّقين اين نيست كه اين كار به نحو استحقاق باشد. استحقاق معنايش اين است كه بنده از مولايش طلب دارد يعني حق من است، بايد بدهي. در حالي كه انسان هرچه جلوتر مي‌رود، پرده كنارتر مي‌رود و برسد به صحنهٴ برزخ و اينها، معلوم مي‌شود تازه اوّل فهميدن روز بدهكاري اوست، اوّلين روز فهميدن دِيْن است معلوم مي‌شود ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[8] بود، اين است كه در ادعيه آمده است كه خدايا! من هر وقتي كه گفتم «فلك الحمد وجبَ عليّ لذلك ان اقولَ لك الحمد»[9] يك بار گفتم خدايا! تو را شكر تازه اوّل دِيْن من است كه من نعمتي يافتم اين فهم را به من دادي، توفيق را به من دادي.

سعادت را به من دادي كه من تو را شكر كردم، اگر يك بار گفتم «لك الحمد» بار ديگر بايد براي اين حمد شكر بكنم، اين خب، اگر واقع اين‌چنين است، چه اينكه هست ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ عبد در برابر ذات اقدس الهي استحقاق دارد يعني مي‌تواند حقّش را مطالبه كند يا تعبيرات قرآني، تعبيرات تشويق آميز است، ذات اقدس الهي يك وقت بي‌پرده با ما حرف مي‌زند، مي‌فرمايد شما هيچ نبوديد هيچ هم نيستيد چيزي هم براي شما نيست به زكريا مي‌گويد وقتي من تو را خلق كردم كه لا شيء بودي: ﴿وَلَمْ تَكُ شَيْئاً﴾[10] اين آن دورترين مرحله، بعد هم ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ﴾ كه ﴿لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾[11] يعني شيء بود ولي قابل ذكر نبود، اين مرحلهٴ مرحلهٴ بعدي. بعد هم ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[12] خب، به انسانها هم گفتند شما در اين مراسم نيايش بگوييد ‌«لا يملك لنفسه ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَلاَ مَوْتاً وَلاَ حَيَاةً وَلاَ نُشُوراً‌»[13] اين واقعيت است، حرف بي‌پرده‌اي اين است، حرف بي‌تعارف اين است كه انسان ﴿لَمْ تَكُ شَيْئاً﴾ بود كه به زكريا فرمود: ﴿لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾ بود، كه در سورهٴ ‌«انسان‌» آمده و مانند آن. ‌«‌لا يملك لنفسه ضرّاً ولا نفعاً ولا موتاً ولا حياةً ولا نشوراً» اين حرفهاي بي‌پرده است.

تشويقي بودن بسياري از آيات قرآن

حرفهاي تشويق‌آميز، مثل اينكه خدا به ما مي‌فرمايد مال شما را خدا مي‌خرد ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم﴾[14] ، ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ﴾[15] اينها همه‌اش تشويق است و تعارف، آن‌وقت مال خود را از ما بخرد، ما واقعاً مالك ماليم، مالك جانيم كه جانمان را، مالمان را به خدا بيع كنيم، اين واقعيت است؟

پرسش:...

پاسخ: مالكيت را كه تفويض نكرد، تشويقاً به ما فرمود اگر اين كار را كردي به من بفروش جانت را، مالت را. تعبير «اجر»، تعبير «شرا»، تعبير «بيع» همهٴ اينها تعبير قرض‌الحسنه، تعبير نصرت، همهٴ اين تعبيرات تشويق‌آميز است. در آن بحثهاي نوراني حضرت امير كه شاهد اين آيات بود، خوانديم حضرت امير وقتي پرده از روي اين آيات برمي‌دارد، معلوم مي‌شود كه لحن اين آيات، لحن تشويق است و مهربانانه است. فرمود خدا يك وقت به شما مي‌گويد من را ياري كنيد، يك وقت مي‌گويد به من قرض الحسنه بدهيد، اين ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ﴾[16] معنايش اين است كه خدا مي‌تواند در جبهه‌ها در اين حفظ دين و احياي آثار الهي، كاري انجام بدهد ولي كمبودش را شما با نصرت تأمين كنيد، اينجا جاي نصرت است. نصرت، در زمينه‌اي است كه كسي كاري را به عهده مي‌گيرد ولي معيني لازم دارد؛ دستياري لازم دارد، اينجا جاي نصرت است. يك وقت است كه نه، اصلاً چيزي ندارد مي‌فرمايد به من قرض بدهيد. خب، اينكه فرمود به من قرض بدهيد ﴿مَن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾[17] يعني شما مالك هستيد و من ندارم و از شما طلب مي‌كنم. حضرت در آن خطبه فرمود: «فَلَمْ يَسْتَنْصِرْكُمْ مِنْ ذُلٍّ وَ لَمْ يَسْتَقْرِضْكُمْ مِنْ قُلٍّ اسْتَنْصَرَكُمْ وَ لَهُ جُنُودُ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ وَ اسْتَقْرَضَكُمْ وَ لَهُ خَزَائِنُ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ»[18] ؛ فرمود يك وقت مبادا اين آيات استنصار و استقراض و اينها را مي‌خوانيد باورتان بشود كه شما داريد ياري مي‌كنيد يا داريد قرض‌الحسنه مي‌دهيد، اين استقراض الهي بر‌اساس قُلّ نيست كه او قليل‌المال باشد، چون ﴿لِلَّهِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾[19] و اين استنصار هم بر‌اساس ذلّ نيست كه او ذليل باشد از شما كمك طلب بكند ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأرْضِ﴾[20] سراسر شما و سراسر وجودي شما سرباز و ستاد اوست، حالا اگر سربازي «بجوهرهِ وذاته» سرباز ذات اقدس الهي است، حالا دارد وظيفه‌اش را انجام مي‌دهد، دارد خدا را ياري مي‌كند يا دارد به خدا قرض مي‌دهد.

پرسش:...

پاسخ: آن چون يك حرف باطلي است، نبايد بگوييم، براي اينكه باغبان، مالك اجير كه نيست مثال با ممثّل خيلي فرق مي‌كند. اين اجيري دارد كه مالك قدرت بدني او نيست، مالك بازوهاي او نيست، مالك عمل او نيست به او مي‌گويد تو اگر كار بكني من مزد مي‌دهم، اينكه درست است اجري است واقعي، جاي استحقاق هم هست. حالا اگر فرض كرديم يك عبد و مولايي بودند، عبدي كه ‌«‌لا يملك لنفسه ضرّاً ولا نفعاً ولا موتاً ولا حياةً ولا نشوراً»[21] اين عبد، باغبان مالكي بود. روز عيد از باغ مالك، دسته گلي به مالك اهدا كرد، چيزي از خود به مالك داد يا مال مالك را به مالك تقديم كرد و خود متقرّب شد به اين كار، اينكه نبايد بگويد من براي تو كار كردم، مزد مي‌گيرم.

مُحِق نبودن بنده نسبت به پروردگار در هيچ امري

ما مثالي در جهان نداريم كه بتواند اصل مطلب را درست تقرير كند، مگر در حد تقريب به ذهن، لذا مسئلهٴ تفضّل «عندالمحققين» در كلام ثابت شد و اجر، باطل است يعني بنده حق داشته باشد در برابر ذات اقدس الهي، اين‌چنين نيست، اوّلين روز شرمندگي انسان روزي است كه به حضور مولايش مي‌رسد، مي‌بيند خيليها به بيراهه رفتند و اين انسان است كه نصيبش شده به راه افتاده و احياناً اگر در كلمات برخي از اهل تحقيق آمده كه اگر مؤمني با عمل صالح بود، ذات اقدس الهي به او اجر مي‌دهد و اين استحقاق اجر دارد يعني اجر، اين لطف الهي در جايش قرار گرفته، حق است يعني ثابت است [و] در جا قرار گرفته وگرنه تعبير به «اشترا»، تعبير به «بيع»، تعبير به «اجر» و امثال ذلك، اينها همه‌اش تشويقي است، ما مال خدا را در راه خدا صرف بكنيم، اين مي‌شود «اشترا» يا اين مي‌شود «بيع»، اينكه صحيح نيست. ذات اقدس الهي آن مواردي كه با پشت پرده و تشويقي حرف مي‌زند، مي‌فرمايد ﴿وَلاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِيَاماً﴾[22] ﴿أَمْوَالُكُمْ﴾، ﴿أَمْوَالَهُمْ﴾[23] امثال ذلك دارد ﴿لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ﴾[24] اينها «لام»، «لام» ملكيّت و امثال ذلك است؛ اما آنجا كه مي‌خواهد ما را به حق [و] واقع آشنا كند بي‌پرده حرف بزند، مي‌فرمايد: ﴿وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ﴾[25] نه «مما لله الذي ملّككم» براي خداست خب بدهيد، اينجا آن پرده را كنار برد تا انسان بفهمد كه ﴿أَمْوَالُكُمْ﴾، ﴿أَمْوَالَهُمْ﴾ كه فرموده ما باورمان نشود، ما حسابي داريم بندگان نسبت به هم اصل مالكيّت حق است، زيد هرچه كسب كرد براي اوست عمرو هرچه كسب حلال كرد براي اوست، اين درست است. اين اثبات اصل مالكيّت است «اذا قيس بعض الناس الي بعض» درست است؛ اما «اذا القيس كلّ الي الله» چيست؟ باز هم اصل مالكيّت است؟ اين اصل «خدا مالكي» با اصل «مالكيّت» اينها دو جايگاه جدا دارند، هر دو هم حق است يك بحث فقهي و حقوقي است، اين است [كه] اصل مالكيّت در نظام اسلامي حق است، هر كسي كسب حلال كرد مِلك طلق اوست؛ اما در صورتي كه انسانها با هم سنجيده بشوند، مسائل فقهي مطرح است، حقوقي مطرح است، اصل مالكيّت مطرح است و مانند آن. اما «اذا القيس كل الي الله» چه؟ در مقابل «الله» هم باز اصل مالكيّت است يا اصل «مال اللّهي» است. مبادا يك وقت آن اصل «مال اللّهي» با اصل مالكيّتي كه مسئلهٴ حقوقي و فقهي است خلط بشود، اينها مسائل فقهي و حقوقي است كه در جاي خود ثابت است، آنها كه مسائل تفسيري است كه در جاي خودش ثابت است يعني انسان «اذا قيس كله الي الله» سخن از مالكيّت نيست، سخن از مالكيّت الهي است ﴿وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ﴾[26] يا ﴿أَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُم مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ﴾[27] فرمود شما كه مالك نيستيد، شما نمايندهٴ من هستيد، اين مي‌شود اصل «خدا مالكي»، نه اينكه كسي شعار بدهد بگويد اصل «خدا مالكي» است مالكيّت در كار نيست، اين خلط آن بحث تفسيري با بحث فقهي و حقوقي است. وقتي انسانها را با همه مي‌سنجند «شرا» هست «لا يحل مال امرئ مسلم الا بطيب نفسه»[28] هست، «الناس مسلّطون»[29] هست و امثال ذلك؛ اما همه را وقتي در برابر ذات اقدس الهي مي‌سنجند ‌«‌لا يملك لنفسه ضرّاً ولا نفعاً ولا موتاً ولا حياةً ولا نشوراً»[30] است، قهراً خدا مي‌فرمايد: ﴿وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ﴾ و ﴿أَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُم مُسْتَخْلَفِينَ﴾ شما جانشينان فعل خدا هستيد چرا امساك مي‌كنيد، «فتحصّل» كه هر دو بيان اين بزرگوار ناتمام است.

تبيينيه بودنِ (مِن) در آيهٴ 26 سورهٴ جن و معناي اين آيه

اما آنچه در سورهٴ مباركهٴ ‌«جن‌» آمده آن هم تبيين است ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَداً ٭ إِلَّا مَنِ ارْتَضَي﴾ آن «مرتضي» كيست؟ ﴿مِن رَسُولٍ﴾[31] اين هم «مِن» تبيينيّه است نه تبعيض كه به بعضي از مرسلين، غيب را برساند به بعضي از مرسلين غيب را نرساند، نه اگر آن غيب، «غيب اخص» بود نه غيب خاص، ممكن است او را به «اخص المرسلين» برساند. سورهٴ ‌«جن‌» هم دربارهٴ آن «اخص الغيوب» است، چون مسئلهٴ قيامت است نه هر غيبي. قبل از اين آيه، آيهٴ ﴿قُلْ إِنْ أَدْرِي أَقَرِيبٌ مَّا تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً﴾ كه آيهٴ 25 [سورهٴ ‌«‌جن»] است مربوط به قيامت است. مسئلهٴ قيامت، از پيچيده‌ترين مَغيبات الهي است، البته اين را هم به وجود مبارك پيغمبر خاتم ارائه فرمود. اين غير از مسئلهٴ غيب كه فلان شخص مؤمن است يا كافر و مانند آن، شما در خانه چه ذخيره كرديد يا چه غذا خورديد يا در جيبتان چه داريد، اينها جزء غيوب جزئيه است: فلان كس چه وقت مي‌ميرد، فلان كس چه وقت خوب مي‌شود، فلان كس چه وقت از سفر مي‌آيد، اينها جزء غيوب جزئيه است؛ اما مسئلهٴ قيامت يعني وقتي كه چه وقت و كجا برداشته مي‌شود، كلّ عالم عوض مي‌شود آن غيبي نيست كه هر كسي بتواند به آن دسترسي پيدا كند. فرمود: ﴿قُلْ إِنْ أَدْرِي أَقَرِيبٌ مَّا تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً﴾، من نمي‌دانم نزديك است يا دور، ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ﴾ اين ﴿الْغَيْبِ﴾، «الف» و «لام»ش «الف» و لام عهد است يعني همين غيب مربوط به قيامت، نه «الف»، «لام» جنس، ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ﴾ يعني همين غيبي كه مربوط به معاد است ﴿أَحَداً ٭ إِلَّا مَنِ ارْتَضَي مِن رَّسُولٍ﴾[32] . اگر هم يك وقت كسي گفت كه اين «مِن»، «مِن» تبعيضيه است، آن مرتضي، بعض المرسلين نه همهٴ مرسلين است، آن جا دارد، براي اينكه اين دربارهٴ خصوص معاد است و علم به معاد «بالقول المطلق» كه در چه مرحله‌اي واقع مي‌شود اين را شايد همهٴ مرسلين ندانند، آن آياتي هم كه دارد كه چند چيز است كه ذات اقدس الهي به خود اختصاص داد يا روايت حضرت امير همهٴ اينها مطلق است و قابل تقييد، شايد به خاتم انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) بتواند ياد بدهد، چه اينكه ظاهر آيهٴ سورهٴ ‌«جن‌» ناظر به همين است اگر ‌«‌الف و لام» اين ﴿الْغَيْبِ﴾ «الف»، «لام» عهد ذكر بود «كما هو الظاهر» مخصوص معاد است اگر، مربوط «الف»، «لام» مطلق بود «الف»، «لام» عام بود جنس بود، هرچه بود قدر متيقّنش مربوط به معاد است و اين قابل تخصيص نيست كه ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَداً ٭ إِلَّا مَنِ ارْتَضَي مِن رَّسُولٍ﴾[33] يعني ممكن است كه پيغمبر را از ساير مغيبات مطّلع بكند ولي درباره معاد نكند، چون اصلاً در مورد معاد نازل شده است.

«والحمد الله ربّ العالمين»


[1] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 154.
[2] . مجمع البيان، ج2، ص895.
[3] . سورهٴ مسد، آيهٴ 1.
[4] . سورهٴ يونس، آيهٴ 22.
[5] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 61.
[6] . مجمع البيان، ج2، ص895 و 896.
[7] . مجمع البيان، ج2، ص895 و 896.
[8] . سورهٴ نحل، آيهٴ 53.
[9] . بحار الانوار، ج91، ص146.
[10] . سورهٴ مريم، آيهٴ 9.
[11] . سورهٴ انسان، آيهٴ 1.
[12] . سورهٴ نحل، آيهٴ 53.
[13] . مستدرك الوسائل، ج4، ص414.
[14] . سورهٴ توبه، آيهٴ 111.
[15] . سورهٴ توبه، آيهٴ 111.
[16] . سورهٴ محمد، آيهٴ 7.
[17] . سورهٴ بقره، آيهٴ 245.
[18] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 183.
[19] . سورهٴ منافقون، آيهٴ 7.
[20] . سورهٴ فتح، آيات 4 و 7.
[21] . مستدرك الوسائل، ج4، ص414.
[22] . سورهٴ نساء، آيهٴ 5.
[23] . سورهٴ بقره، آيهٴ 261.
[24] . سورهٴ نساء، آيهٴ 32.
[25] . سورهٴ نور، آيهٴ 33.
[26] . سورهٴ نور، آيهٴ 33.
[27] . سورهٴ حديد، آيهٴ 7.
[28] . نهج الحق، ص493.
[29] . بحار الانوار، ج2، ص272.
[30] . مستدرك الوسائل، ج4، ص414.
[31] . سورهٴ جن، آيات 26 و 27.
[32] . سورهٴ جن، آيات 25 و 27.
[33] . سورهٴ جن، آيات 26 و 27.