درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

70/08/04

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 178 الی 179

 

﴿وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ﴾﴿178﴾﴿مَا كَانَ اللّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَي مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّي يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَي الْغَيْبِ وَلكِنَّ اللّهَ يَجْتَبِي مِن رُسُلِهِ مَن يَشَاءُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَإِن تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ﴾﴿179﴾

 

تبيين آيات استدراج در قرآن

بخشي از آيات قرآن كريم كه ارتباطي با ﴿وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لأَنْفُسِهِمْ﴾ دارد، همان آيات استدراج است. آيات استدراج مقداري در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» هست، مقداري هم در سورهٴ «قلم». در سورهٴ «اعراف» آيهٴ 182 و 183 اين است ﴿وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِنْ حَيْثُ لاَيَعْلَمُونَ ٭ وَأُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِين﴾؛ آنهايي كه آيات الهي را تكذيب كردند و كفر ورزيدند، ما تدريجاً اينها را به سمتي مي‌بريم كه نمي‌دانند: ﴿سَنَسْتَدْرِجُهُم مِنْ حَيْثُ لاَيَعْلَمُونَ﴾ در عين حال كه اينها مشغول تكذيب الهي‌اند، به تدريج دارند به سمت آن كفر نهاني‌شان و نهايي‌شان مي‌روند و نمي‌دانند كه به چه سمت مي‌روند ﴿وَأُمْلِي لَهُمْ﴾؛ من اينها را مهلت مي‌دهم ﴿إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ﴾ نه تنها كيد من عميق است كه آنها آگاه نمي‌شوند، بلكه محكم هم هست، قابل گشودن نيست. پس هم از نظر دقّت طوري است كه مورد آگاهي آنها نيست و هم از نظر استحكام و صلابت، طوري است كه قابل باز كردن نيست ﴿إِنَّ كَيْدِي مَتِين﴾ مشابه اين تعبير، در سورهٴ مباركهٴ «قلم» آيهٴ 44 و 45 آمده است ﴿فَذَرْنِي وَمَن يُكَذِّبُ بِهذَا الْحَدِيثِ سَنَسْتَدْرِجُهُم مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ ٭ وَأُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ﴾ اين ﴿وَأُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ﴾.

مشابه همان آيهٴ سورهٴ «اعراف» است، آيهٴ قبلش هم باز مشابه همان آيهٴ سورهٴ «اعراف» كه محور، تكذيب كافران است و كيفر، استدراج الهي است به حيثي كه آنها نمي‌دانند. قهراً خداوند، آنها را در خوشيهاي اينها كه درونش شر است مبتلا مي‌كند، اينها را گرفتار اموال و اولاد و جاه و مقام مي‌كند كه بر‌اساس ﴿وَعَسَي أَن تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ﴾[1] براي اينها دردآور است؛ منتها نمي‌دانند، چون «حُفَّت النار بالشهوات»[2] اينها حقيقتشان در درون اين شهوتهاست، بيرون اين را شهوات پر كرده، اينها به اشتياق اين شهوات، وارد اين محدودهٴ خطر مي‌شوند، دفعتاً مي‌بينند در درون شعله ﴿يُسْجَرُونَ﴾[3] دارند مي‌سوزند. همان‌طوري كه «حُفَّت النار بالشهوات» اينها هم گرفتار شهوات مي‌شوند كه به تدريج، اين شهوات را ادامه مي‌دهند تا به وسط اين شهوات برسند كه ﴿يُسْجَرُونَ﴾ مي‌شود. پس ﴿وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِنْ حَيْثُ لاَيَعْلَمُونَ ٭ وَأُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ﴾[4] و مشمول همان ﴿وَعَسَي أَن تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ﴾ خواهد بود.

پرسش:...

پاسخ: آن هم هست ديگر ﴿وَعَسَي أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ﴾[5] ، ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ﴾[6] چون «حُفَّت الجنةُ بِالْمَكارِهِ»[7] چون بهشت در وسط است اطرافش را دشواريها پر كرده، مؤمنين به اين دشواريها امتحان مي‌شوند ﴿وَعَسَي أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ﴾ دفعتاً مي‌بينند كه ﴿فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ﴾[8] و مانند آن، حالا تا چه درجه از ايمان داشته باشند.

تفاوت بين انسانها و گروهها، وسيله‌اي براي آزمايش

مطلب بعدي آن است كه در جريان جنگ احد و ساير جريانها، افراد چند بخش تقسيم شدند؛ عدّه‌اي مؤمن بودند عده‌اي ضعيف‌الايمان بودند، عدّه‌اي ﴿فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾[9] بودند عدّه‌اي هم كافر، آيات قرآني هم در چند قسمت خلاصه مي‌شود. بخشي از اين آيات با وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سخن مي‌گويد فرمود: ﴿وَلاَ يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ﴾[10] با پيغمبر حرف مي‌زند، بخشي هم دربارهٴ كافران است، بخشي دربارهٴ فراريان است، بخشي دربارهٴ منافقين است، بخشي دربارهٴ ضعيف‌الايمان است [و] بخشي هم دربارهٴ مؤمنين. قبل از اينكه حادثهٴ جنگ و مانند آن اتفاق بيفتد جمع مؤمنين كنار هم هستند، چه آنهايي كه ﴿فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾[11] هست چه آنهايي كه ضعيف‌الايمان‌اند، چه آنهايي كه منافق‌اند، چه آنهايي كه مؤمن واقعي‌اند، مؤمنين صوري، اينها در كنار هم هستند و به حسب ظاهر هم در اقامهٴ دين، اينها سهيم‌اند، به حسب ظاهر. ولي روزي كه به نام ﴿ تُبْلَي السَّرَائِرُ﴾[12] در پيش است بايد درون آشكار بشود و انسان بر‌اساس سريره‌ها پاداش يا كيفر ببيند. اگر امتحان الهي پيش نيايد همه مدّعي خلوص در ايمان هستند و توقّع درجهٴ عاليه از بهشت را دارند، چاره جز اين نيست كه به وسيلهٴ امتحان، درون افراد ظاهر بشود. لذا ذات اقدس الهي در عين حال كه بحثهاي اختصاصي با پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در ميان گذاشت، بحثهاي مربوط به كافران را در ميان گذاشت، بايد بحثهايي كه مربوط به مؤمنين آميختهٴ به منافقين يا ضعيف‌الايمان هست هم در ميان بگذارد، بفرمايد كه نمي‌شود مؤمنين را همين‌طور رها كرد بدون امتحان و سنّت الهي اين است كه به وسيلهٴ جنگ و مشابه جنگ، مؤمنين را هم بيازمايد، تا اينكه جدا كند خبيث را از طيّب، پس ﴿مَا كَانَ اللّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَي مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ﴾ اين ﴿مَا كَانَ﴾ نشانهٴ آن است كه «كان» ماضي منفي، نشانهٴ آن است كه هرگز سنّت خدا اين نبود، هرگز سنّت الهي اين نبود كه همين‌طور رها بكند، بلكه يقيناً امتحان مي‌كند ﴿مَا كَانَ اللّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَي مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ﴾ يعني با همان وضعي كه داريد بدون آزمون تا در قيامت هر كسي ادعاي خلوص بكند، اين‌چنين نيست. گرچه ممكن بود بفرمايد «ما كان الله ليذر المؤمنين علي ما هم عليه» ولي اين التفات از غيبت به خطاب، لطيفه‌اي را هم به همراه دارد يعني اصل مؤمنين كه شما از آن قبيل هستيد، اينها مجموعه‌اي از مخلِص و غير مخلِص‌اند؛ خداوند مؤمنين را كه مجموعه‌اي از مخلص و غير مخلص‌اند به اين وضعي كه شما با الآن داريد كه امتحان نشديد اين‌طوري نمي‌گذارد، حتماً امتحان مي‌كند.

 

حكمت وجود امتحان در سنت الهي

حالا اگر كسي بگويد كه اين امتحان اگر براي آن است كه خدا خودش بفهمد او كه «عالمٌ إذ لا معلوم» و در همين سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» در بحثهاي قبل، آيهٴ 167 گذشت كه ﴿وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا يَكْتُمُونَ﴾ فرمود كه خدا نيازي به امتحان ندارد، ذات اقدس الهي نه تنها آنچه را كه شما در دل كتمان كرد‌يد مي‌داند، براي اينكه از خود شما هم اعلم است. علم خداوند به اسرار و سريرهٴ شما از خود شما هم بيشتر است، مع ذلك امتحان به عنوان تكوين، سنّت حق است [و] بايد انجام بشود. پس اگر كسي سؤال كند كه اين امتحان براي چيست؟ براي اينكه خدا خودش بداند او كه «عالمٌ إذ لا معلوم» و نه تنها عالم است، براي اينكه ﴿أَعْلَمُ بِمَا يَكْتُمُونَ﴾ است، از خود صاحب سريره هم اعلم است، چه اينكه فرمود: ﴿إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَي﴾[13] يعني اخفاي از سرّ را هم مي‌داند، گاهي خيلي از چيزهاست كه امر بر خود انسان مشتبه است ولي خدا ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾[14] او مي‌داند و اگر براي آن است كه ديگران بفهمند خب، ذات اقدس الهي، همين علم را به ديگران اعطا كند يعني به انبيا، به مرسلين و به معصومين(عليهم السلام) و هر كسي كه صلاح مي‌داند، اينها را آگاه كند كه چه كسي مؤمن است چه كسي منافق، چه كسي مخلِص است چه كسي غير مخلِص، چه حاجت به اين همه امتحانهاي دشوار، چه حاجت به اين امتحانها، مي‌فرمايد كه البته امتحان الهي براي اين نيست كه ذات اقدس الهي خودش بداند، چون او اعلم است ﴿بِمَا يَكْتُمُونَ﴾. امتحان الهي هم تنها براي اين نيست كه ديگران بفهمند تا اينكه از راه اعلام غيب حل بشود، امتحان الهي براي آن است كه خود اشخاص ورزيده بشوند، خود اشخاص در مقابل جهاد اصغر و اكبر ورزيده بشوند. علم غيب هم گرچه ذات اقدس الهي اين علم را اعطا مي‌كند؛ اما همه كه شايستهٴ دريافت علم غيب نيستند، خيليها مي‌خواهند بفهمند درون خودشان چيست، درون ديگران چيست. اين ممكن نيست كه از راه علم غيب همه را بتوان آگاه كرد كه درونشان چيست و درون ديگران چيست، اين علم غيب، معياري دارد لياقتي دارد هر كسي شايستهٴ دريافت علم غيب نيست تا ذات اقدس الهي بدون امتحان هر كسي را به اسرار و سريرهٴ خود يا ديگران آگاه كند، اين است كه فرمود: ﴿مَا كَانَ اللّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَي مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ﴾ تا اينكه امتحان بكند ﴿حَتَّي يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾.

پرسش:....

پاسخ: آ‌نجا بحثش قبلاً گذشت كه اينها علم فعلي حق است نه علم ذاتي، علم ذاتي حق، صفت عالم است، علمي كه وصف فعل است صفت معلوم است يعني در مقام خارج، آن علم ذاتي تحقّق پيدا كند اين علم فعلي حق است كه صفت فعل حق است، سابقهٴ عدم دارد حادث هم هست، ممكن الوجود هم هست و مانند آن، نظير خلقت، خدا قدرت دارد كه عين ذات اوست، خلقت دارد كه خارج از ذات است خلقت، حادث است گاهي هست گاهي نيست. ممكن الوجود هم هست، ممكن است خلق بكند، ممكن است خلق نكند و مانند آن. اوصاف فعلي خارج از ذات الهي‌اند ممكن‌اند، حادث‌اند و مانند آن. ريشه‌هاي اين اوصاف فعلي، اوصاف ذاتي است مثل علم، قدرت، حيات و مانند آن كه اينها «لا الي نهاية» هستند و عين ذات. دربارهٴ علم فعلي حق اين آيات گوياست كه ﴿حَتَّي نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ﴾[15] و مانند آن. خب، پس اگر كسي بگويد كه ذات اقدس الهي بدون امتحان، افراد را به غيب آگاه كند، مي‌فرمايد اين هم مقدور همه نيست، همه صالح نيستند براي دريافت علوم غيبي و سنّت الهي هم اين نيست كه غيب را به هر كسي اعطا كند: ﴿وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَي الْغَيْبِ﴾ كه احتياجي به امتحان نباشد، اينها در مسائل علم است.

قدرت پروردگار بر حفظ دين و علم غيب انبياء

در مسائل قدرت هم باز بشرح ايضاً‌ [همچنين]. در مسائل قدرت فرمود دين خدا را خدا اگر خودش بخواهد حفظ مي‌كند ﴿لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ وَلكِن لِيَبْلُوَا بَعْضَكُم بِبَعْضٍ﴾[16] يعني اگر خدا بخواهد از كافران و مشركين، انتصار مي‌گيرد ‌«انتصار‌» يعني انتقام. فرمود خدا اگر بخواهد از كافران و مشركان انتقام مي‌گيرد، نيازي به دفاع و جنگ شما نيست ﴿وَلكِن لِيَبْلُوَا بَعْضَكُم بِبَعْضٍ﴾؛ شما را با يكديگر مي‌آزمايد كه كمال شما روشن بشود، اگر ذات اقدس الهي دين خود را به وسيلهٴ معجزات غيبي تأييد كند، ديگر كمال افراد ظاهر نمي‌شود.

خب، در مسئلهٴ قدرت، آيهٴ سورهٴ 47 است در مسئلهٴ علم، همين آيات محل بحث كه خدا مي‌خواهد ديگران هم بفهمند، در عين حال كه امتحان، منافع فراواني دارد يكي از آن منافع مي‌تواند اين باشد كه ديگران هم از اسرار خود و سرائر غيبشان باخبر بشوند و اين را نمي‌شود بدون امتحان به ديگران تفهيم كرد.

پرسش:...

پاسخ: بسيار خب همين، اين ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ﴾[17] خواهد بود بعد از رسل «بعد البينات»، «بعدالبلايا» «بعد المحن» انسان نتواند احتجاج كند راههاي گوناگون را فراسوي انسان باز مي‌كند ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[18] و «بعد البلايا و المحن». پس اگر كسي بگويد ذات اقدس الهي بدون امتحان، مردم را آگاه بكند، مي‌فرمايد ﴿وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَي الْغَيْبِ﴾[19] البته اين‌چنين نيست كه اين سالبه كليّه باشد كه هيچ كسي را خدا از علم غيب مطّلع نكند، گروه خاصّي به نام انبيا و مرسلين و معصومين(عليهم السلام) هستند كه ذات اقدس الهي آنها را به علم غيب آگاه كرده است ﴿وَلكِنَّ اللّهَ يَجْتَبِي مِن رُسُلِهِ مَن يَشَاءُ﴾ به آنها علم غيب مي‌دهد، لذا به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿وَلَوْ نَشَاءُ لَأَرَيْنَاكُهُمْ﴾[20] يا در بعضي از موارد، اخبار مشخصّه را به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اعلام مي‌كند؛ اما همه كس كه شايستهٴ دريافت علم غيب نيستند ﴿وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَي الْغَيْبِ وَلكِنَّ اللّهَ يَجْتَبِي مِن رُسُلِهِ مَن يَشَاءُ﴾.

اطلاق نام خبائث و طيبات بر اوصاف و افعال و ذوات

خب، اما اينكه فرمود: ﴿مَا كَانَ اللّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَي مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّي يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾ معلوم مي‌شود مؤمنين، قبل از امتحان، مجموعه‌اي از خبايث و طيّبات‌اند، بعضيها خبيث‌اند بعضي طيّب. اين خبيث و همچنين طيّب، گرچه به اشياء گفته شده است، به افعال گفته شده است به اوصاف گفته شده است ولي به ذوات هم گفته شده يعني در عين حال كه مثلاً گناه كه جزء خبائث است كه يحرّم الخبائث يحل الطيبات و يحرم. يا در بخشهاي ديگر، خبيث بر مال ناقص و مانند آن اطلاق شده است كه ﴿لاَ تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَلَسْتُم بِآخِذِيهِ إِلَّا أَن تُغْمِضُوا فِيه﴾[21] در عين حال كه بر اوصاف و افعال اطلاق شد، بر ذوات هم اطلاق شده است كه بعضي از ذوات خبيث‌اند و بعضي از ذوات طيّب‌اند كه گوهرهٴ انسان گاهي خبيث است گاهي طيّب. اين بر اثر آن است كه آن اعمالي كه جزء خبائث است اگر حال نباشد ملكه باشد و رسوخ كند در گوهر ذات آدمي كه به انسان صورت واقعي اعطا كند، اين شخص همان صورت وصفي و عملي خود را مي‌گيرد يا طيّب مي‌شود يا خبيث كه در اينجا خبيث و طيّب بر ذوات اطلاق شده است، اين يك مطلب.

منظور از تمييز، خبيث از طيّب

مطلب ديگر اينكه نوعاً چه در اين آيهٴ محل بحث سورهٴ «آل‌عمران» چه در سورهٴ مباركهٴ «انفال» كه باز سخن از خبيث و طيّب هست، در نوع اين موارد، سخن از جدا كردن خبيث از طيّب است، نه سخن از جدا كردن طيّب از خبيث. در آيهٴ 37 سورهٴ مباركهٴ «انفال» اين است كه ﴿لِيَمِيزَ اللّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾؛ خدا مي‌خواهد خبيث را از طيّب جدا كند، نه طيّب را از خبيث، اين جدا كردن در غربال كردن در تصفيه كردن آن اصل كه بايد بماند آن را مدخول كلمهٴ «من» قرار مي‌دهند، مي‌گويند ناسره را از سره جدا كرديم، نالايقها را از لايق جدا كرديم، براي اينكه اين لايق بايد بماند و خالص و مخلص بايد بماند و آنها بايد بروند ﴿لِيَمِيزَ اللّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾ چه در سورهٴ «آل‌عمران» چه در سورهٴ «انفال» سخن از جدا كردن خبيث از طيّب است. در قيامت هم كه فرمان جدايي مي‌رسد، به مجرمين مي‌گويند برويد كنار: ﴿وَامْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾[22] به اينها مي‌گويند برويد كنار، آن طيّبها را نگه مي‌دارند. خب، خبيثها را جدا مي‌كنند چه مي‌كنند، در سورهٴ مباركهٴ «انفال» فرمود كه با اينها چه رفتاري مي‌كنند، در سورهٴ «انفال» فرمود: ﴿لِيَمِيزَ اللّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَيَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلَي بَعْض﴾ همهٴ اينها را يكجا جمع مي‌كنند ﴿فَيَرْكُمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ﴾؛ اينها را متراكم مي‌كنند، بعد اينها را به جهنم مي‌برند ﴿فَيَرْكُمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ أُولئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ﴾ نظير ﴿فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ﴾[23] آنكه نافع است و طيّب است مي‌ماند و آنكه خبيث است او ﴿فَيَذْهَبُ جُفَاءً﴾.

تجليل و تكريم فرشتگان از انسانهاي طيب

مطلب ديگر اين است كه اين ﴿حَتَّي يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾ جاي خبيث را مشخص كرد؛ اما جاي طيّب كجاست، حالا اينها كه خبيث بودند اينها را جمع كردند و سوزاندند، آن طيّبها را كجا مي‌برند. طيّبها را در آن سفري كه در پيش دارند، لحظه به لحظه در كمال جلال و شكوه، اينها را بدرقه مي‌كنند. در هنگام مرگ وقتي مسئلهٴ دنيا به پايان رسيد، برزخ شروع شد فرشتگان به استقبال اين طيّبين مي‌آيند و اينها را با تجليل و تكريم، قبض روح مي‌كنند و به همراه مي‌برند در سورهٴ مباركهٴ «نحل» جريان برزخ و مرگ هر دو گروه آمده است ﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ ظَالِمِي أَنفُسِهِمْ﴾ ظالمين، در هنگام مرگ وقتي فرشتگان مرگ(عليهم السلام) را ديدند، اظهار تسليم و سلم بودن مي‌كنند بعد مي‌گويند ما كار بدي نكرديم ﴿مَا كُنَّا نَعْمَلُ مِن سُوءٍ﴾ بعد فرشتگان(عليهم السلام) به اينها مي‌فرمايند ﴿بَلَي﴾ كار بد مي‌كرديد و خدا هم به تمام كارهايتان آگاه است ﴿فَادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيَها﴾[24] از همان جا به طرف دوزخ مي‌برند؛ اوّل در دوزخ برزخي، بعد در دوزخ اكبر، نوبت طيّبين كه مي‌رسد در آيهٴ 32 همين سورهٴ «نحل» مي‌فرمايد: ﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلاَمٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنتُم تَعْمَلُون﴾ در حال توفّي و اخذ روح طيّبها فرشته‌هاي رحمت تنزّل مي‌كنند، سلام عرض مي‌كنند به مؤمنين. در تفسير ابوالفتوح رازي ذيل اين كريمه است ظاهراً، آمده كه ده انگشتر گران‌بهايي در دست فرشتگان است كه در چهرهٴ نگين هر كدام از انگشترها كلمهٴ طيّبه‌اي از كلمات الهيّه نوشته است و در انگشتان مؤمنين مي‌گذارند[25] خب پس خبيث را كه جدا كردند و آنها را كجا مي‌برند و مي‌سوزانند هم مشخص است، طيّبها كه مانده‌اند آنها را با چه جلال و شكوهي دعوت مي‌كنند آن هم مشخص.

راههاي عزيز شدن انسانهاي طيّب

طيّب، گذشته از اينكه به بهشت راه دارد، به درجات برتر از بهشت هم راه دارد و آ‌ن در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» است كه آدرس اينها را مشخص كرده، آيهٴ ده سورهٴ «فاطر» اين است كه اگر كسي بخواهد عزّت پيدا كند، عزيز بشود راهش چيست؟ اين سؤالي است كه همه دارند يعني همه مي‌خواهند عزيز باشند، هيچ‌كس نمي‌خواهد ذليل باشد؛ اما راهش را بلد نيست، آن آدرسش را نمي‌داند كه عزّت كجاست و با چه راهي انسان مي‌تواند عزيز بشود. فرمود: ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ﴾ آيهٴ ده سورهٴ «فاطر» اگر كسي عزّت طلب مي‌كند، مي‌خواهد عزيز باشد، اين بايد اولاً بداند كه ﴿فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً﴾ همه عزّتها براي خداست، آن‌گاه سؤال بعد توليد بشود كه آيا اين عزّتي كه همه‌اش براي خداست به بندگان خودش هم چيزي لطف مي‌كند به عنوان مظهر عزّت حق، به بندگان خودش مرحمت مي‌كند يا نه؟ مي‌فرمايد آري ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً﴾.

سؤال اين است كه خب اگر همه عزّت نزد خداست، راه وصول به خدا چيست؟ راه لقاي خدا چيست؟ راهش اين است ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾ كلمهٴ طيّبه، عقيدهٴ خوب كه همان ايمان است، اين به طرف خدا صعود مي‌كند يعني به طرف خداي عزيز صعود مي‌كند يعني به دارالعزّة صعود مي‌كند و براي اينكه اين كلمهٴ طيّب به دارالعزّة برسد، عمل صالح بايد زير پاي او را بلند كند اين را رفع كند؛ بالا ببرد. خود كلمهٴ طيّب يعني ايمان، به طرف ذات اقدس الهي كه عزيز است صعود مي‌كند؛ اما لازمه‌اش عمل صالح است، ايمان تنهايي كافي نيست ﴿وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾ يعني يرفعُ اين كلِم طيّب را يعني اگر كلمه طيّب اگر جاذبه‌اي از بالا او را به سَمت خود مي‌كشاند صاعقه‌اي هم از پايين بايد اين را سوق بدهد ﴿وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾ يرفع آ‌ن كلِمِ طيّب را؛ منتها نه قائد باشد كه از جلو اين را ببرد چون عمل تابع ايمان و عقيده است، بلكه سائق هست؛ از دنبال او را كمك مي‌كند وگرنه ايمان را آن مبادي عاليه از جلو مي‌كشانند ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾[26] .

پرسش:...

پاسخ: نه ديگر، چون در مقابل عمل قرار گرفت، معلوم مي‌شود كه ايمان، مجموعه اعتقاد و عمل و قول به لسان است، در صورتي كه كلمهٴ عمل صالح او را همراهي نكند؛ اما وقتي كه فرمودند ايمان و عمل صالح، معلوم مي‌شود ايمان در اينجا همان اعتقاد است.

تبيين معناي آيه، با توجه به توضيحات گذشته

خب، حالا در اين آيه محلّ بحث خدا چه مي‌فرمايد؟ مي‌فرمايد اگر كسي بخواهد طيّب بشود بايد مؤمن باشد و اگر كسي بخواهد رفيع بشود، عزيز بشود از اجر الهي بهره‌اي ببرد، بايد در كنار ايمان، عمل صالح داشته باشد. پس سنّت خدا، جدايي خبيثها از طيّب است و اين را نمي‌شود بدون امتحان فهماند، بايد امتحان بشوند مردم، بعد هم فرمود، تشويق كرد ﴿فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ﴾ يعني حيات طيّب تهيه كنيد، براي اينكه مؤمن، حيات طيّب دارد و براي اينكه اين حيات طيّب اثربخش باشد، فرمود: ﴿وَإِن تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ﴾.

فتحصّل كه طيّب و خبيث گرچه بر افعال در درجهٴ اول، بر اوصاف در درجهٴ دوم اطلاق مي‌شود بر مناهي و بر اطاعات اطلاق مي‌شود؛ اما اگر اين اعمال و افعال به صورت اوصاف و راسخ شدن، مَلكه شدند شخص، حقيقتاً خبيث يا طيّب خواهد بود. ثانياً محور اصلي، حفظ طيّب است، هميشه خبيث را از طيّب جدا مي‌كنند، نه طيّب را از خبيث جدا كنند، چون كاري با خبيث ندارند مگر سوزاندن، وقتي غربال مي‌كنند آن پوستها را از بين مي‌برند، آن لُب را نگه مي‌دارند، مي‌گويند غربال براي جدا كردن پوست از مغز است، نه براي جدا كردن مغز از پوست، اين دو مطلب.

سوم اينكه آنچه باعث تحقّق طيّب شدن هست ايمان است و آ‌نچه مايه تحقّق خباثت است كفر است، چهارم اين است كه نتيجه عملي، زمينه براي آن اجر عظيم را فراهم مي‌كند و پنجم آن است كه اگر كسي بخواهد صعود كند با ايمان به تنهايي مقدورش نيست و عمل صالح در همه موارد بايد ايمان را همراهي كند.

«و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] . سورهٴ بقره، آيهٴ 216.
[2] . بحار الانوار، ج67، ص78.
[3] . سورهٴ غافر، آيهٴ 72.
[4] . سورهٴ اعراف، آيات 182 و 183.
[5] . سورهٴ بقره، آيهٴ 216.
[6] . سورهٴ بقره، آيهٴ 216.
[7] . بحار الانوار، ج67، ص78.
[8] . سورهٴ واقعه، آيهٴ 89.
[9] . سورهٴ بقره، آيهٴ 10.
[10] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 176.
[11] . سورهٴ بقره، آيهٴ 10.
[12] . سورهٴ طارق، آيهٴ 9.
[13] . سورهٴ طه، آيهٴ 7.
[14] . سورهٴ مريم، آيهٴ 64.
[15] . سورهٴ محمد، آيهٴ 31.
[16] . سورهٴ محمد، آيهٴ 4.
[17] . سورهٴ نساء، آيهٴ 165.
[18] . سورهٴ نساء، آيهٴ 165.
[19] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 179.
[20] . سورهٴ محمد، آيهٴ 30.
[21] . سورهٴ بقره، آيهٴ 267.
[22] . سورهٴ يس، آيهٴ 59.
[23] . سورهٴ رعد، آيهٴ 17.
[24] . سورهٴ نحل، آيات 28و 29.
[25] . روض الجنان و روح الجنان، ج16، ص117 و 118.
[26] . سورهٴ فاطر، آيهٴ 10.