درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

70/07/30

بسم الله الرحمن الرحیم

 


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 178

 

﴿وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ﴾﴿178﴾

 

کيفر دردناک براي کافران

بعد از اينكه ذات اقدس الهي براي مؤمنين و همچنين به رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) جريان كار كافران را تشريح فرمود، آن‌گاه به خود كافران توجه كرد، فرمود كافران نپندارند كه در فضيلت به سر مي‌برند،پايان كار اينها كيفر دردناكي است. اين نشانهٴ آن است كه كافر تا آخرين لحظه مورد عنايت حق است كه خدا از راه تعليم كتاب و حكمت، مي‌خواهد آنها را هدايت كند.

اين مثل آن است كه طبيب به بيمار بگويد من اگر به تو مهلت مي‌دهم يا اين بيماري اگر به تو مهلت مي‌دهد، مي‌خواهد وقتي از قابل علاج شدن گذشت، آن وقت ظهور كند. يك وقت است كه بعضي از بيماريها با اندك ناپرهيزي، حسّاسيت بيمار را برمي‌انگيزانند و بيمار احساس مي‌كند. اين بيماريهاي جزئي همان در طليعهٴ امر خودش را نشان مي‌دهد، مثل سرماخوردگي و مانند آن. يك وقت بيماري مهلك طوري است كه اوّل خودش را نشان نمي‌دهد، وقتي در دستگاه هاضمهٴ اين بيمار اثر سوء گذاشت [و] كار را از علاج گذراند، آ‌ن‌گاه خودش را نشان مي‌دهد، نظير بيماري سرطان، اين وقتي در درون اثر گذاشت و همه جا را گرفت، كم كم بيمار مي‌فهمد يا خيلي از جاهاي حسّاس را گرفت، بيمار مي‌فهمد. كفر و نفاق و ارتداد و امثال ذلك اين‌چنين است، آن‌ وقت طبيب به بيمار مي‌گويد اگر يك وقت شما به چنين بيماري مبتلا شديد، خيال نكنيد وقتي روزهاي اوّل و دوّم خطرش را احساس نكرديد، اين كاري به شما ندارد، اين دارد ريشهٴ حياتتان را قطع مي‌كند، يک وقت شما احساس مي‌كنيد كه كار از معالجه گذشته، اين كمال محبت طبيب نسبت به بيمار ناپرهيز را مي‌رساند. كافران، از آن جهت كه مكلّف‌اند و انسان‌اند مورد عنايت حق تعالي هستند، ذات اقدس الهي دارد به اينها هشدار مي‌دهد، اين وعيدها يا اين هشدارها يک نحو موعظتي است، چون موعظه گاهي تبشير است گاهي انذار، اينها را دارد از راه انذار موعظه مي‌كند كه مبادا اين رفاه و خوش‌گذرانيها را شما سعادت بپنداريد.

مطالبي پيرامون رفاه کافران در دنيا

از چند ناحيه، اين‌گونه از مسائل را براي تبهكاران تبيين مي‌كند. مي‌فرمايد اوّلاً اين امكاناتي كه خدا به شما داد اينها خير نيست، اينها فقط براي امتحان است، اين يك مطلب.

گناهاني كه شما مي‌كنيد، معنايش اين نيست كه قدرت شما بر قدرت قضا و قدر الهي فائق آمده و شما از قلمرو قدرت خدا بيرون رفتيد و جلو افتاديد، اين دو مطلب. به كافران و همچنين به مؤمنين مي‌فرمايد كه اين امكانات و وسايل رفاهي كه در اختيار كافران است، نه تنها وسيلهٴ سعادت اينها نيست، بلكه دامي است براي اينها، اين سه مطلب. يك وقت است صيّاد، دامي پهن كرده است تا صيد را به وسيلهٴ اين دانه‌ها شكار كند. اگر دانه‌هاي خوبي در اختيار صيد گذاشت، اين صيد بايد بفهمد اين دانهٴ خوب وسيلهٴ شكار شدن او و به دام افتادن اوست، نه وسيلهٴ رفاه او.

حکمت رفاه بعضي از کافران از ديدگاه قرآن کريم

قرآن كريم در بخشي از آيات مي‌فرمايد اين نعمتهايي كه خداوند به كافران داد كافران خيال نكنند اينها خيري است كه خدا به اينها مي‌دهد. در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» مي فرمايد ﴿فَذَرْهُمْ فِي غَمْرَتِهِمْ حَتَّي حِينٍ ٭ أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِينَ ٭ نُسَارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْرَاتِ بَل لاَّ يَشْعُرُونَ﴾[1] ؛ فرمود اينها را در آن فرورفتگي‌شان بگذار تا يک مدت مشخصي، اينها خيال مي‌كنند ما خيرات فراواني به حسب ظاهر به اينها داديم فرزندان فراوان، مالهاي زياد به اينها داديم، اين مسارعت در خير است، ما مي‌خواهيم به اينها خير برسانيم، اينها نمي‌دانند، اين به منزلهٴ آن دانه‌هاي در دام است كه خدا مي‌خواهد آنها را با همين خيرات بگيرد، پس اين فرزندها و اموال فراوان، براي اينها خير نيست.

در سورهٴ مباركهٴ «توبه» دو جا فرمود اينها وسيله‌اي است براي تعذيب اينها: يكي در همان سورهٴ «توبه» آيهٴ 55 است كه فرمود: ﴿فَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُم بِهَا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ﴾؛ فرمود اموال و اولاد اينها تو را به شگفتي وادار نكند كه به تعجب بيفتي كه چه مالهاي فراواني و چه فرزندهاي زياد و خوبي به حسب ظاهر دارند، اين‌چنين نيست، خدا مي‌خواهد او را با همين اموال و با همين اولاد عذاب كند. در بخش ديگر از همان سورهٴ مباركهٴ «توبه» اين مسئله را بازگو فرمود كه اين خير براي آنها نيست، با اين تفاوت كه يك‌جا ﴿فَلاَ تُعْجِبْكَ﴾ است، يكي ﴿ولاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ﴾. آيهٴ 85 سورهٴ «توبه» ﴿ولاَ تُعْجِبْكَ﴾ آن آيهٴ قبلي ﴿فَلاَ تُعْجِبْكَ﴾ بود، اين ﴿وَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَأَوْلاَدُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ أَن يُعَذِّبَهُم بِهَا فِي الْدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ﴾ بنابراين اين خير نيست.

مطلب ديگر آن است كه اين كار، اختصاصي به كافران ندارد، هر كسي كه گناه كرد در معرض خطر است، به همهٴ گناهكارها اين هشدار داده شد. در سورهٴ «عنكبوت» آيهٴ چهارم اين است كه ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ أَن يَسْبِقُونَا سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾ اين ممكن است سياق آيات، احياناً به كافران ارتباط داشته باشد ولي اطلاق آيه شامل غير كافر هم مي‌شود. فرمود آنهايي كه رفتارهاي بد دارند كارهاي زشت دارند، خيال نكنند جلو زدند و از دست انتقام ما بيرون رفتند، هرجا باشند قدرت انتقام ما فراگير اينها هست. پس هيچ‌گاه انسان معصيت‌كار، نبايد بگويد اين گناه را ما كرديم و گذشت، گذشته و حال و آينده، نسبت به ذات اقدس الهي يكسان است ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ أَن يَسْبِقُونَا سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾[2] . چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «انفال» آيهٴ 59 دربارهٴ كافران مي‌فرمايد: ﴿وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا﴾؛ كافر خيال نكند جلو افتاد، براي اينكه ﴿إِنَّهُمْ لاَيُعْجِزُونَ﴾؛ اينها ما را عاجز نمي‌كنند، هرجا باشند مشمول قهر و قدرت ما هستند، بنابراين اينها فكر نكنند كه جلو افتادند ﴿وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا﴾ چرا؟ ﴿إِنَّهُمْ لاَيُعْجِزُونَ﴾ اينها كه معجز نيستند، نمي‌توانند ما را عاجز كنند، اگر مقداري جلوتر رفتند آنجا هم باز قدرت ماست.

اصول کلي قرآن پيرامون مال و اولاد

پس اين اصل قرآني است كه دادن مال و اولاد، براي همه خير نيست. در سورهٴ مباركهٴ «تغابن» دو تا اصل كلّي دارد و دو تا موجبهٴ جزئي كه آن دو تا اصل كلّي اين است كه مال و اولاد، اينها آزمون الهي است ﴿إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ﴾[3] اين به صورت موجبهٴ كلّيّه است يعني اگر مالي خدا به كسي داد، فرزندي خدا به كسي داد، اين امتحان الهي است. موجبهٴ جزئيه هم هست و آن اين است كه بعضي از اولاد شما دشمن شما هستند[4] . خب، آنجا كه به صورت موجبهٴ كلّيّه است چه دربارهٴ مال چه دربارهٴ فرزند، يک آزمون الهي است يک اصلي است قرآني كه هر مالي و هر فرزندي امتحان خداست، ولي آنجا كه براي عدو و دشمني ذكر مي‌كند، مي‌فرمايد اينها دشمن شما هستند، اين را به صورت موجبهٴ جزئيه مي‌فرمايد نه موجبهٴ كلّيّه كه بعضي از اولاد عدو هستند.

هشدار قرآن نسبت به کافران و معناي آيه محل بحث

بعد از بيان اين اصلهاي كلّي و اصلهاي جزئي هشدار دادند به هر كسي كه خيال نكنند اينها خير است. بعد آنهايي كه دست به تباهي مي‌زنند هشدار دادند كه خيال نكنند اينها از قضا و قدر الهي فاصله گرفتند، از دست انتقام خدا بيرون رفتند. گاهي خدا آنها را با همين مال و اولاد مي‌گيرد و نسبت به كافران هم بالقول كلّي فرمود كه اينها خيال نكنند كه جلو افتادند، براي اينكه اينها نمي‌توانند ما را عاجز كنند. آن‌گاه آيهٴ محل بحث معناي خودش را پيدا مي‌كند ﴿وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لَهُم﴾ اين املا، خير نيست، نظير آنچه در سورهٴ «مؤمنون» فرمود، فرمود: ﴿أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِينَ ٭ نُسَارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْرَاتِ بَل لاَّ يَشْعُرُونَ﴾[5] ؛ اينها نمي‌فهمند كه ما مي‌خواهيم امتحان بكنيم خيال كردند، اينها را مي‌خواهيم تكريم بكنيم؛ اما ﴿ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْماً﴾ بر وزان همان دو تا آيهٴ سورهٴ «توبه» است كه ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُم بِهَا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ﴾[6] بر وزان آن دو تا آيه است.

معناي خير از ديدگاه فخر رازي

امام رازي در تفسيرش نكاتي دارد كه بعضي از آنها مثبت است و بعضي از آنها منفي، كه بخشي از آنها در بحثهاي قبل اشاره شد و بخشي هم در بحث امروز اگر خدا بخواهد اشاره مي‌شود. يكي از آن نكات مثبت اين است كه ديگران هم البته اشاره كردند كه اين ﴿خير﴾ به معناي افضل نيست، اين بهتر از چيز ديگر نيست، بهتر از شهادت نيست، معادل شهادت است مثلاً، اين‌چنين نيست كه اين ﴿خير﴾ به معناي افضل باشد، اين ﴿خير﴾ به معناي خيريّت نفسي است نه نسبي، به معناي افضليّت نيست[7] ، به قرينهٴ مقابلش، فرمود اين خير نيست، بلكه شر است ﴿ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْماً﴾ پس اين نفي خيريّت، به معناي نفي افضليّت نيست. خير، در اينجا همان خير نفسي است نه فضلي و نسبي، اصل خيريّت و حسن برداشته شد يعني خيال نكنند اين چيز خوبي است، نه اينكه خيال نكنند اين خوب‌تر است.

اراده حق بر عصيان بعضي انسانها از ديدگاه فخر رازي

مطلب بعدي آن است كه امام رازي هم چون جزء متفكران اشعري است و جبري مذهب است، اصرارش اين است كه ظاهر اين كريمه را به همين «لام» تعليل معنا كند و بگويد معاصي، چه اينكه مي‌گويد به صراحت، معاصي و كفر و فسوق ـ معاذ الله ـ مورد ارادهٴ حق است، مرضي حق است[8] ، با اينكه اصول كلّي قرآني نشان مي‌دهد كه كفر و عصيان و فسق، هرگز مرضي حق نيست، در سورهٴ مباركهٴ «إسراء» بعد از شمارش تقريباً بيست گناه از گناهان معروف مي‌فرمايد: ﴿كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً﴾[9] ؛ همهٴ اينها، اينها مكروه است نزد خدا، نه كراهت فقهي، بلكه كراهت تفسيري يعني مرضي نيست، مكروه است، خدا اراده ندارد كراهت دارد نسبت به اينها.

ديدگاه فخر رازي در تخصيص عموميت آيه﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُون﴾توسط آيه محل بحث

مطلب ديگر آن است كه امام رازي مي‌گويد، گرچه ظاهر آيهٴ «ذاريات» كه دارد ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُون﴾[10] مشخص كرده است كه هدف آفرينش انسانها، عبادت و كمالِ عبادت و معرفت است ولي آيهٴ محل بحث دربارهٴ كافران است و اين آيه مي‌تواند مخصّص عموم ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُون﴾[11] ، غافل از اينكه همان بزرگاني كه در اصول گفتند عام تخصيص مي‌يابد و مطلق، تقييد مي‌شود، مشخص كردند كه بعضي از عمومات و بعضي از اطلاقها لسانشان آبي از تخصيص است. مثلاً اگر روايتي آمد كه خدا هرگز ستم نمي‌كند يا آيه‌اي آمد ﴿وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾[12] اين از آن عموماتي نيست كه قابل تخصيص باشد يا اگر دليلي آمد كه هيچ پيامبري گناه نمي‌كند، لسان اين آبي از آن است كه تخصيص‌پذير باشد يا اگر ظاهر آيه اين بود كه هيچ‌گاه فرشته گناه نمي‌كند، اين لسانش آبي از تخصيص است. بعضي از محتوا در اثر استحكامي كه دارند، پيداست كه زبانش آبي از تخصيص است، اين ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ﴾[13] آبي از آن است كه خدا بفرمايد من جن و انس را فقط براي عبادت خلق كردم و جز براي عبادت اينها را نيافريدم، مگر عده‌اي از انسانها را يا عده‌اي از جنها را، كه آنها را براي جهنم خلق كردم، اين با اصل هدف سازگار نيست، اين لسان، آبي از تخصيص است.

پرسش:...

پاسخ: چرا، ايشان چون عذاب را هم مي‌گويد «يفعل في ملكه ما يشاء» ديگر، جبري اين‌چنين مي‌گويد، جبري مي‌گويد اگر همهٴ مؤمنين را خدا به جهنم ببرد ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ﴾[14] .

پرسش:...

حسن و قبح عقلي از نظر اشاعره و بررسي نوع لام در آيه

پاسخ: خدا بالاجبار اينها را به طرف گناه مي‌برد ـ معاذ الله ـ و بالاجبار هم اينها را به جهنم مي‌فرستد، چون ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ﴾ جبري كه قائل به ارادهٴ جزافيه است همين است ديگر. آن‌كه حكمت و مصلحت براي ارادهٴ الهي پيش‌بيني نمي‌كند كه، قائل به حسن و قبح عقلي كه نيست، مي‌گويد هر كاري را كه خدا كرد خوب است، هر كاري كه او نكرد بد است عقل معزول است، نمي‌تواند بفهمد چه خوب است چه بد است، حسن و قبح عقلي را منكر است، مي‌گويد قبل از كار خدا عقل دركي ندارد بفهمد چه خوب است چه بد است، اگر كاري را خدا كرد عقل مي‌گويد خوب است، كاري را نكرد مي‌گويد خوب نبود. اگر كسي منكر حسن و قبح عقلي بود، پيش‌داوري ندارد، بر خلاف معتزله و اماميه و عدليه بالأخره، كه مي‌گويند عقل، حسن و قبح را درك مي‌كند مي‌گويند عقل، چيزهايي را حَسَن مي‌داند و چيزهايي را قبيح مي‌داند و مي‌گويد يقيناً آن كارهاي خير از خدا صادر مي‌شود، يقيناً آن كارهاي بد از خدا صادر نمي‌شود و مانند آن. اگر كسي قائل به ارادهٴ جزافيه شد و تفكر اشعري و جبري داشت، حرفش آن است كه كافران، در كفر مجبورند و ذات اقدس الهي، كفر آنها را ـ معاذ الله ـ اراده كرده و آنها را هم به جهنّم مي‌برد ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾[15] چنين ديدي دارند ديگر، كه اماميه از اين ديد، منزّه است مي‌گويد خدا منزّه است ارادهٴ جزافيه است. خب، بنابراين هرگز نمي‌شود اين آيهٴ محل بحث سورهٴ «آل‌عمران» را مخصّص يا مقيّد آيهٴ سورهٴ «ذاريات» قرار داد و بگوييم كه خداوند گرچه فرمود: ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُون﴾[16] ولي كافران مستثنا هستند، كافران از جن و انس مثلاً مستثنا هستند.

مسئلهٴ بعدي آن است كه ايشان مي‌گويد اگر شما اين «لام» را به عنوان «لام» عاقبت معنا كنيد، اين عدول از ظاهر است و خلاف ظاهر[17] ، چون ظاهر «لام»، «لام» غايت است نه «لام» عاقبت. اين ظاهر را ايشان بايد اثبات بكند، چون «لام» عاقبت هم خيلي استعمال مي‌شود، «لام» غايت هم خيلي استعمال مي‌شود، البته «لام» غايت خيلي بيشتر از «لام» عاقبت است؛ اما صرف كثرت استعمال كه ظهورآور نيست، مگر به حدي برسد كه مايهٴ انصراف باشد، صرف غلبهٴ استعمال، مايهٴ ظهور لفظ نخواهد بود.

دليل فخر رازي بر مجبور بودن کافران بر کفر

مطلب ديگر آن است كه ايشان مي‌گويد ما دليل عقلي داريم، دليل عقلي داريم كه كافران، در كفرشان مجبورند و اين دليل عقلي‌شان همان شبهه و توهّمي است كه مكرّر اين را در تفسير در كتابهاي كلامي ذكر مي‌كنند، گرچه در بعضي از نوشته‌ها اين دليل را خودش رد كرده است و آن توهم دليل عقلي اين است كه مي‌گويند كافر، هر كاري را كه در جهان انجام مي‌دهد، خداوند مي‌داند؛ خداوند در ازل مي‌دانست كه فلان شخص چه كار انجام مي‌دهد، چون خداوند در ازل مي‌دانست كه فلان شخص چه كاري را انجام مي‌دهد، پس آن شخص حتماً بايد آن كار را انجام بدهد، چرا؟ براي اينكه اگر آن كار را انجام ندهد علم خدا جهل بوَد[18] ، آيا حق، در ازل مي‌دانست كه زيد چه كار مي‌كند يا نه، اگر بگوييم حق، در ازل نمي‌دانست كه فلان شخص مثلاً زيد چه كار انجام مي‌دهد، از ايمان و كفر اين لازمه‌اش آن است كه خدا جاهل باشد ـ معاذ الله ‌ـ ، در حالي كه او «عالم اذ لا معلوم»[19] . اگر در ازل مي‌دانست كه فلان شخص چه كاري را انجام مي‌دهد، اگر فلان شخص آن كار را انجام ندهد، باز لازمه‌اش آن است كه علم خدا مطابق با واقع نباشد، بشود جهل، چون جهل ـ چه جهل بسيط چه جهل مركب ـ براي خدا محال است يعني اصلاً صورت علمي نداشته باشد يا صورت علمي داشته باشد و مطابق واقع نباشد، براي خدا محال است، پس حتماً آن شخص فلان كار را بايد انجام بدهد، اين را در خيلي از موارد، امام رازي دارد، نوع جبريه هم دارد.

پاسخ اماميّه به استدلال فخر رازي

جوابي كه محقّقين اماميه دادند «منهم المحقق طوسي(رضوان الله عليه)» اين است كه حق در ازل مي‌دانست كه فلان شخص، فلان كار را انجام مي‌دهد «عالم اذ لا معلوم» در ازل، به همهٴ سرنوشتها و سرگذشتها عالم است؛ اما هر فعلي را با مبادي مي‌داند. مثلاً حق، در ازل مي‌دانست كه فلان خاك، در دل فلان كوه بعد از چند قرن، به صورت طلا يا مس درمي‌آيد، اين براي كارهاي جمادها و حق در ازل مي‌دانست كه فلان گياه، در فلان زمين، در فلان شرايط مي‌رويد و فلان ثمر را مي‌دهد، اين دربارهٴ گياهان و حق در ازل مي‌دانست كه فلان حيوان، در فلان شرايط متولّد مي‌شود و فلان راه را روي همان ميل حيواني طي مي‌كند. اين دربارهٴ حيوانات. دربارهٴ انسانها هم اين‌چنين است كه حق از ازل مي‌دانست كه فلان شخص، در فلان شرايط به دنيا مي‌آيد و به سوء اختيار خود راه باطل را طي مي‌كند، در حالي كه مي‌توانست با حسن اختيار راه خير را طي كند، چه اينكه شخص ديگر در شرايط خاص به دنيا مي‌آيد، مي‌تواند به سوء اختيار خود راه گناه را طي كند، در حالي كه با حسن اختيار راه خير را طي مي‌كند. خب، حق ز ازل هم كار جمادها را مي‌دانست، هم كار نباتها را، هم كار حيوانها را، هم كار انسانها مي‌دانست؛ اما «بما لها من المبادي و الاسباب». حق ز ازل مي‌دانست كه زيد در فلان روز، با اراده و اختيار خود گناه مي‌كند و حق ز ازل مي‌دانست كه عمرو در فلان روز، با اراده و اختيار خود اطاعت مي‌كند و چون نبايد علم خدا جهل بود، پس اختيار و آزادي زيد و عمرو يقيني است، آن وقت عمرو يقيناً با اختيار كار مي‌كند، زيد هم يقيناً با اختيار كار مي‌كند. اين‌چنين نيست كه حق ز ازل اصل فعل را بداند ولي مبادي اختياريه را نداند. نشانه‌اش اين است كه حق ز ازل به فعل خودش هم عالم است، حق ز ازل مي‌دانست كه خودش در فلان وقت، فلان شخص را ايجاد مي‌كند. خب، به كار خودش علم دارد يا نه؟ البته علم دارد، پس خودش در كار مجبور است، براي اينكه علمش جهل نشود يا نه، خودش علم دارد كه كار او با مبادي و اسباب ارادي حاصل مي‌شود، خودش علم دارد كه در فلان وقت، در فلان شرايط، فلان كار را با اراده و قدرت انجام مي‌دهد، اين‌چنين نيست كه صرف علم حق، باعث جبر بشود، علم ازلي هرگز علّت عصيان و خطا نخواهد بود، اين هم جواب شبههٴ جناب امام رازي. البته اين بحث چون قبلاً هم گذشت با تفصيل بيشتري، حالا به همين مقدار اكتفا مي‌شود.

منظور از روايت امام صادق(ع)درباره شقاوت بعضي در رحم مادر

مرحوم ابن بابويه قمي اين بحث هم باز قبلاً اشاره شد، مرحوم ابن بابويه قمي(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد دارند كه از امام معصوم سؤال مي‌كنند كه اين «الشقي من شقي في بطن امه» يعني چه؟ اگر كسي در همان دوران كودكي و جنيني، شقاوتش تثبيت شده باشد، اين وقتي به دنيا آمد شقي بالجبر خواهد بود.

حضرت فرمود نه، معنايش اين است كه «عَلِمَ الله و هو في بطن امّه انّه سيَعمَلُ أعمال الاٴشقياء»[20] ؛ معنايش اين است كه كسي كه در جنين است، در رحم مادر است، ذات اقدس الهي مي‌داند كه اين شخص وقتي به دنيا آمده، با اينكه سر دوراهي است، با اينكه ديگران كه مثل او هستند راه خير را انتخاب كردند و او مي‌توانست راه خير و ثواب را اختيار كند، به سوء اختيار خود راه باطل را طي كرده است، او مي‌داند كه «سَيعملُ الاشقياء». بنابراين در جنين باشد يا قبل از جنين باشد، حق تعالي سرنوشت افراد را «بما لها من المبادي والاسباب الاختياريه» عالم است، نه اينكه اصل فعل را بداند و اختياري بودن فعل را نداند.

پرسش:...

پاسخ: مي‌داند كه اين در عين حال كه «بين نجدين» است، با ميل خود يكي از دو راه را مي‌رود. اينجا سه مسئله است: مسئلهٴ اولي اين است كه در واقع، ابهامي نيست، هيچ ابهامي در واقع نيست، چون خارج ظرف تعيّن است نه ظرف ابهام، اين يك. در علم ذات اقدس الهي هم ترديد و ابهامي نيست، او هم واقع را مي‌بيند دو. مسئلهٴ سوم اين است كه انسان هميشه سر دوراه است؛ خودش نمي‌داند كه آينده چه خواهد شد، براي او [هم] مجهول است. اگر كسي از دور به كار انسان نظر كند، ببيند اين انساني كه سر دوراه ايستاده است، بعضيها به ميل خود طرف خير، بعضيها به ميل خود طرف شرّ مي‌روند، او مي‌داند كه عده‌اي «يعمل عمل السعداء بحسن اختيارهم» عدّه‌اي «يعمل عمل الاشقياء بسوء اختيارهم» اين اين‌چنين است. ابهام براي خود شخص است، معلوم نيست آينده چه خواهد بود، نه ابهام در واقع است، نه ابهام در علم الهي.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 


[1] مؤمنون/سوره23، آیه54-56.
[2] عنکبوت/سوره29، آیه4.
[3] تغابن/سوره64، آیه15.
[4] تغابن/سوره64، آیه14.
[5] مؤمنون/سوره23، آیه55-56.
[6] توبه/سوره9، آیه55 و با اندکي تفاوت، آيه 85.
[7] . ر.ک: التفسير الکبير، ج9، ص438.
[8] . ر.ک: التفسير الکبير، ج9، ص439.
[9] اسراء/سوره17، آیه38.
[10] ذاریات/سوره51، آیه56.
[11] . ر.ک: التفسير الکبير، ج9، ص440.
[12] کهف/سوره18، آیه49.
[13] ذاریات/سوره51، آیه56.
[14] انبیاء/سوره21، آیه23.
[15] انبیاء/سوره21، آیه23.
[16] ذاریات/سوره51، آیه56.
[17] . التفسير الکبير، ج9، ص440.
[18] . ر.ک: التفسير الکبير، ج9، ص440.
[19] . نهج البلاغه، خطبهٴ 152.
[20] . التوحيد (شيخ صدوق)، ص356.