درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

70/07/22

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 173 الی 175

 

﴿الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَاناً وَقَالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ﴾﴿173﴾﴿فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُؤءٌ وَاتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللّهِ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ﴾﴿174﴾﴿إِنَّمَا ذلِكُمُ الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ فَلاَ تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِن كُنْتُم مُؤْمِنِينَ﴾﴿175﴾

 

تعقيب کفّار توسط جانبازان احد و کفايت پروردگار براي آنها

در تتمهٔ جريان احد وقتي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عازم حركت براي تعقيب مشركين شد، گروهي نقل كردند كه برخي از منافقين، به مؤمنين گفتند شما نزديك خانه‌تان با آنها درگير شديد با يك جمعيت بيشتري، آنها بر شما پيروز شدند، هفتاد نفر شما را كُشتند و بعضيها را هم مثله كردند و مانند آن. الآن شما با گروهي كم زخم‌خورده، شكست‌خورده از مدينه حركت كنيد، راه طولاني را طي كنيد با آنها درگير بشويد هيچ‌كدام شما زنده برنمي‌گرديد، اين نيرنگي بود كه ظاهر فريبايي داشت يعني به حسب ظاهر، در دلها اثر مي‌كرد. مضافاً به اينكه يك گروه شكست‌خوردهٴ زخم‌خورده، جانبازانشان فقط بخواهند حركت كنند معلوم است كه شكست مي‌خورند، عوامل شكست ظاهري فراهم است، آن توطئه در چنين زمينه‌ مؤثّر است و كارساز.

در اين مقطع، اين گروه كساني بودند كه در همان جريان اُحد يا تا آخرين لحظه‌ ماندند يا اگر فرار كردند بر اثر لغزشهاي آنها بعد توبه كردند و مشمول عفو الهي شدند كه خدا فرمود: ﴿بِبَعْضِ مَا كَسَبُوا وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ﴾[1] اين گروه كه يا اصلاً فرار نكردند يا اگر فرار كردند بعد توبه كردند و مشمول عفو الهي شدند، اينها در برابر حرف پيامبر و دستور آن حضرت(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اطاعت كردند، براي حركت آماده شدند كه ﴿اسْتَجَابُوا لِلّهِ وَالرَّسُولِ مِن بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ﴾[2] وقتي ﴿اسْتَجَابُوا لِلّهِ وَالرَّسُولِ مِن بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ﴾ در مقابل اين توطئه منافقين يا نعيم‌بن‌مسعوداشجعي يا ديگران كه جاسوسان و مشركين بودند[3] ، در قبال آن توطئه قرار گرفتند. حرفي از طرف مشركين به اينها ابلاغ شد كه ظاهر قابل قبولي داشت و جواب هم نداشت. اينها در اين مقطع، براساس همان ﴿كَمْ مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ﴾[4] براساس همان اعتماد به ذات اقدس الهي و احساس خطر، اين توطئه در اينها اثر نكرد ﴿فَزَادَهُمْ إِيمَاناً﴾، بلكه آن ايمانشان كه در حال عادي متوسط بود، در حال احساس خطر شكوفا شد و منطقشان هم اين بود كه ﴿حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ﴾. با اين ﴿حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ﴾ حركت كردند، به جِدّ گفتند ﴿حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ﴾ و خدا هم كافي بود.

در جريان اُحد نگفتند ﴿حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ﴾ يا به فكر جمع غنايم بودند يا به اين فكر بودند كه توطئه‌اي كه منافقين كردند گفتند رهبر شما را شهيد كردند اينها هراسناك شدند، صحنه را ترك كردند و مانند آن. اگر در جنگ احد هم گفته بودند ﴿حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ﴾ تا آخر گفته بودند پيروز مي‌شدند. الآن ما ديديم بعد از جنگ اُحد همين مجروحين و مصدومين حركت كردند و ذات اقدس الهي مي‌فرمايد اينها پيروزمندانه برگشتند ﴿فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُؤءٌ وَاتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللّهِ﴾ با چهار فضيلت، اينها برگشتند: نعمت خدا، فضل خدا، صيانت از آسيب، تحصيل رضاي خدا با اينها برگشتند. معلوم مي‌شود كه مهم‌ترين عامل پيروزي، همان ﴿حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ﴾ گفتن و معتقد بودن است و بدترين عامل شكست، همان اعتماد به نفس است و صرف‌نظر از قدرت خدا، وقتي به علل و عوامل صوري و ظاهري انسان بينديشد ﴿حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ﴾ نخواهد گفت، قهراً آسيب مي‌بيند، اين يك مطلب.

استعمال کلمه ﴿النَّاسُ﴾ بر دو گروه خوب و بد در قرآن

مطلب ديگر آن است كه اين كلمهٴ ﴿النَّاسُ﴾ گاهي بر شخص معيّن اطلاق مي‌شود، براي اينكه جنبهٴ عمومي دارد آن شخص، يك وصف عمومي دارد يا اينكه بر گروهي اطلاق مي‌شود كه همه‌شان در آن كار سهيم‌اند. به هر حال گاهي بر بدان اطلاق مي‌شود، گاهي بر خوبان. بر بدان، مثل همين آيه كه دو جا كلمه ناس اطلاق شد بر بدان ﴿الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ﴾ كه منظور از ناس يا منافقين مدينه‌اند يا نعيم‌بن‌مسعوداشجعي است يا گروهي كه به عنوان جاسوسان مشركين از طرف مكه به مدينه آمدند[5] ، هر كدام از آنها باشند بالأخره جزء بدان‌اند و آن ﴿النَّاسُ﴾ دومي هم كه منظور، مشركين است آنها هم جزء بدان‌اند كه ﴿إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ﴾ كلمه ﴿النَّاسُ﴾ در اينجا بر دو گروه بد اطلاق شده است. ولي در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ 54 بر وجود مبارك پيغمبر و اهل‌بيت(عليهم السلام) اطلاق شده است[6] ، فرمود: ﴿أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَي مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ﴾ يعني اينها نسبت به آن فضلي كه ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهل‌بيت داده است، اينها حسد مي‌ورزند ﴿أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَي مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ﴾. گرچه مورد، مخصّص نيست، گرچه تطبيق اصل كلي بر آن مورد، مايه حصر مفهومي آيه نيست ولي در سورهٴ «نساء» تطبيق، بر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، در آيهٴ محلّ بحث سورهٴ «آل‌عمران» تطبيق، بر ابن‌مسعود‌اشجعي يا گروهي از منافقين يا جاسوسان مشركين ﴿الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ﴾.

تفاوت خشيت و خوف

البته بين خَشيت و خوف فرق هست. خشيت آن است كه انسان قلباً از شيئي متأثّر بشود و او را منشأ اثر و مبدأ اثر بداند. يك موحد، در خشيت هم موحّد است فقط از ذات اقدس الهي مي‌ترسد از هيچ عاملي خشيت ندارد، انبياي الهي و مبلّغان الهي اين‌طورند ﴿الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلاَ يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ﴾[7] كه در خشيت هم موحّدند؛ اما خوف به معناي خشيت، آن لطيفه را به همراه ندارد [بلکه] ترتيب آثار عملي است يعني پرهيز كردن، فاصله گرفتن، فرار كردن، اين‌گونه از امور. موحّد كه غير از خدا منشأ خشيت نمي‌شناسد، از خيلي از علل و عوامل فاصله مي‌گيرد، وقتي يك مار و عقربي را ديد فاصله مي‌گيرد، اتومبيلي كه به سرعت دارد مي‌آيد از كنارش خودش را فاصله مي‌اندازد كه در مسيرش قرار نگيرد و مانند آن. سيلي كه دارد مي‌آيد، خودش در مسير سيل قرار نمي‌گيرد، خوف دارد يعني ترتيب آثار عملي كه مبادا متضرّر بشود بار مي‌كند ولي خشيتش فقط براي خداست يعني آن مبدئي كه مؤثّر است بالاصالة و نفس، از او متأثّر مي‌شود اين مبدأ را فقط خدا مي‌داند ولي ترتيب آثار عملي براي خوف است. گاهي اين فرق ممكن است رعايت نشود، خشيت در مورد خوف و خوف در مورد خشيت به كار برود ولي فرقشان از نظر فقه‌اللغة همين است.

خب، اينكه گفتند ﴿فَاخْشَوْهُمْ﴾ در مؤمنين اثر نكرد ﴿فَزَادَهُمْ إِيمَاناً﴾ اينها يك مؤمنين خالص بودند، گروهي از منافقين اينها را همراهي نكرده بودند. اينها يک مؤمنين خالصي بودند كه جريان احد را پشت‌سر گذاشتند به‌جاي خشيت، ايمانشان اضافه شد.

اختلاف در وجود شدت و ضعف در ايمان بين علماء اهل سنت

در بين تفاسير اماميه نوعاً، اين مشكل براي آنها مطرح نيست كه ايمان قابل زياد و نقص است، چون ايمان يك ملكه نفساني است و وصف نفساني است، اگر از نظر كمّي زياد و كم نداشته باشد، از نظر كيفي شدّت و ضعف‌پذير است. منظور از ازدياد ايمان، همان شدّت ايمان است، چه اينكه ازدياد هدايت همان شدّت هدايت است، البته وقتي هدايت، شديد شد آثار عملي بيشتري را به دنبال دارد. ولي در تفاسير اهل سنّت نوعاً آنها مشكل اين مطلب را دارند كه آيا ايمان اضافه‌پذير است؛ كم و زياد مي‌شود يا نه و حق اين است كه همان‌طوري كه مَلكهٴ اجتهاد شدّت و ضعف دارد، مَلكهٴ عدالت، شدّت و ضعف دارد، مَلكهٴ سخاوت، شدّت و ضعف دارد، مَلكهٴ ايمان هم شدّت و ضعف دارد، اينها جزء ملكات و اوصاف نفساني‌اند كه شديد و ضعيف مي‌شوند. اما چطور شديد مي‌شود و گاهي ضعيف مي‌شود.

تحليل شدت و ضعف در ايمان و کفر

همين شدّت چه در مَلكه ايمان، چه در مَلكه كفر، در هر دو يافت مي‌شود. انسان، در حال عادي، بدنش يك مقدار وزن مشخص دارد. مثلاً پنجاه كيلو يا شصت كيلو، وزن اين شخص است ولي در حال غضب و عصبانيت هرگز شصت كيلو نيست، يقيناً بيش از شصت كيلوست. آ‌ن كسي كه شصت كيلو بار را يا پنجاه كيلو بار را به آساني بر مي‌دارد، اگر كسي غضب‌ناك شد و عصباني شد در حال دفاع است، نمي‌تواند اين بدن را به آساني جابه‌جا بكند، اين قدرت براي او نيست، براي اينكه او بيش از شصت كيلو الآن وزنش است، آن آثار روح، در اين بدن ظهور كرده است. گاهي هم در حال نشاط و شوق مي‌بينيد خيلي سبك‌تر از پنجاه يا شصت كيلوست، اين كسي كه دوگام يا سه‌گام پنج، شش متر مي‌پرد خودش را اين بدني كه شصت كيلوست اين را جابه‌جا مي‌كند خلاصه، يعني آن روح، اين بدنِ پنجاه، شصت كيلو وزن را جابه‌جا مي‌كند [و] از يك فاصله معيّني اين را پرت مي‌كند.

اين آثار بدني است كه البته نقش روح در آثار ظهور مي‌كند اين سبكي و سنگيني در بدن پيدا مي‌شود. اصلش درباره خصايص روحي است. انسان وقتي كه به مكتبي دل بسته است در حال عادي، نسبت به آن مكتب يك علاقه متوسطي دارد ولي وقتي ببيند آن مكتب، در خطر است آن علاقه، شديدتر مي‌شود ايمانش بيشتر مي‌شود، نه اينكه قبلاً بايد بيشتر مي‌شد و نشد، قبلاً زمينه نبود براي شدّت ايمان، حالا زمينه پيدا شد. مؤمنين ديدند ايمان در خطر است، چون ديدند اصل مكتب در خطر است ﴿فَزَادَهُمْ إِيمَاناً وَقَالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ﴾ اين باعث شد كه اين ايمانشان شكوفا شد. مقابل اين در جريان مشركين هم هست. درباره مشركين، قرآن كريم مي‌فرمايد ما اينها را به آيات الهي انذار كرديم، آيهٴ شصت سورهٴ «اسراء» اين است ﴿وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَاناً كَبِيراً﴾؛ ما اينها را از قيامت مي‌ترسانيم، مي‌گوييم بترس، اينها شجاع‌تر مي‌شوند، جَري‌تر مي‌شوند در تمرّد و عصيان. ما تخويف كرديم اينها را ترسانديم ولي اينها شجاع‌تر شدند در معصيت. سرّش اين است كه ﴿َأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ﴾[8] سرّش آن است كه اينها به مكتبشان دل بستند، وقتي مي‌بينند مكتب آنها در معرض خطر است، در همان كفرشان پايداري بيشتري مي‌كنند، احياناً به بعضي از انبيا(عليهم السلام) همين مشركين مي‌گفتند كه ما فكر مي‌كنيم تو در اثر اهانت به آلههٴ ما مجنون شده‌اي و اين آسيب، از آلههٴ ما به تو رسيد، ما گمان نمي‌كنيم ﴿إِلَّا اعْتَرَاكَ بَعْضُ آلِهَتِنَا بِسُوءٍ﴾[9] در اثر اينكه به آنها بدرفتاري كردي، آنها در تو اثر گذاشتند و تو اين بيماري جنون را يا سِحر را ـ معاذ الله ـ پيدا كردي.

خب، مكتب هر گروهي نزد آنها محترم است؛ اگر ببينند آن مكتب، در خطر است يا اهانت شد، حمايت آنها از آن مكتب بيشتر مي‌شود، چه مؤمن و چه كافر. در اينجا جاسوسان يا منافقين، خواستند مؤمنين را مرعوب كنند، ديدند ﴿فَزَادَهُمْ إِيمَاناً وَقَالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ﴾. در آيهٴ شصت سورهٴ «اسراء» خدا مي‌خواهد كافرين را مرعوب كند ولي آنجا جَري‌تر مي‌شوند ﴿وَنُخَوِّفُهُمْ﴾؛ اما ﴿فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَاناً كَبِيراً﴾ سرّش همين است.

قرآن موجب ازدياد کفر کافران و حکمت آن

اما اينكه چطور يك نور و شِفا باعث افزايش كفر، افزايش ظلمت، افزايش انحراف مي‌شود كه اين افزايش را به قرآن اسناد داد، فرمود: ﴿وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً﴾[10] اين در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد، گرچه قرآن نور است و گرچه قرآ‌ن مثل ميوهٴ شيرين و شاداب است؛ اما وقتي اين ميوه به مِزاجي كه سالم باشد برسد و در آن مزاج، هضم بشود مايهٴ فربهي آن مزاج است و اگر وارد مزاجي بشود كه آن مزاج، عكس‌العمل حادّي نشان بدهد و او را هضم نكند و در برابر او بايستد، مايه رنجوري آ‌ن مزاج است. الآن كسي كه دستگاه گوارشش سالم است اگر يك گلابي پرآب و شيرين را مصرف كند فربه مي‌شود و كسي كه دستگاه گوارشش بيمار است، معده‌اش آسيب ديده است اين گلابي هر چه شيرين‌تر و پرآب‌تر باشد زخم معده‌اش بيشتر متأثّر مي‌شود، به او مي‌گويند ميوه خام براي تو زيانبار است، اين كسي كه زخم معده دارد همين كه مقداري گلابي خورد دردش بيشتر مي‌شود، اين نه براي آن است كه گلابي بد است، براي آن است كه آن دستگاه گوارشي زخم‌دار در برابر اين گلابي عكس‌العمل بدي نشان مي‌دهد، اين را جذب نمي‌كند.

اين قرآن كه شِفا است و نور است، نسبت به مؤمنين، مايهٴ مزيد حيات و مزيد نور و بركت است، نسبت به كافرين، مايهٴ مزيد ضلالت آنهاست، چون هر آيه‌اي كه نازل مي‌شود اينها به جاي اينكه در برابر آيه فروتني كنند و بپذيرند و آيه را هضم كنند، در برابر آيه مي‌ايستند. لذا در تمام ايام سال، هيچ شبي به عظمت ليلةالقدر و به بركت ليلةالقدر نيست براي مؤمنين و هيچ شبي هم بدتر از ليلةالقدر نيست براي كافرين. كافر، در ليلةالقدر مشغول تباهي و گناه است، گناه در آن شب به منزله گناه هشتاد ماه است، مؤمن در آن شب، مشغول عبادت است عبادت و اطاعت در آن شب، به منزله اطاعت هشتاد ماه است يا بيشتر. اين است كه قرآن در عين حال كه نور و رحمت است ﴿لاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً﴾[11] سخنان الهي در عين حال كه نور و رحمت است، همين تخويف الهي كه كلام خداست و نور و رحمت است، فرمود: ﴿وَنُخَوِّفُهُمْ﴾ اما ﴿فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَاناً كَبِيراً﴾[12] اين‌هم يك مطلب.

بررسي نوع «مِن» در آيه ﴿مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا﴾

پرسش:...

پاسخ: نه اين براي جريان حمراءالأسد است كه بعد از جريان اُحد است، حالا يا مربوط به حمراءالأسد است كه بعد از احد است يا جريان بئر مئونه است يا جريان بدر صغراست كه اينها اختلاف دارند ﴿الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلّهِ وَالرَّسُولِ مِن بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ﴾[13] همه اينها بعيد است كه تا آخرين لحظه مقاومت كرده باشند. گروهي از اينها كه «أَحْسَنُوا وَاتَّقَوْا» اينها تا آخرين لحظه موافقت كردند، لذا وقتي كه فرمود: ﴿لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا﴾ [«من» در اين] اين ﴿مِنْهُمْ﴾، «مِن» تبعيض مي‌شود كه به همين ﴿الَّذِينَ اسْتَجَابُوا﴾ برمي‌گردد، «مِن» بيانيه نيست «مِن» تبعيضيه است، چون همه‌شان يكسان نبودند.

پرسش:...

پاسخ: براي اينكه اگر بگويند «مِن» بيانيه باشند، چون اين ﴿مِنْهُمْ﴾ هيچ ابهامي را از آيهٔ ﴿الَّذِينَ اسْتَجَابُوا﴾ برطرف نمي‌كند، ناچارند كه بگويند به آن ﴿الْمُؤْمِنِينَ﴾ كه در پايان آيهٴ قبل هست ﴿وَأَنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ﴾[14] برگردانند كه بگويند بيان، براي آن است؛ منتها مبتلا به اشكالي شدند، اشكال ادبي و آن اين است كه اين ﴿الَّذِينَ اسْتَجَابُوا﴾[15] اگر مبتدا باشد، چه اينكه اُوليٰ اين است كه مبتدا باشد، اين جمله ﴿لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا﴾ اين جمله كه مبتدا و خبر است، اين جمله بايد خبر باشد براي ﴿الَّذِينَ﴾ و جمله، وقتي خبر مي‌شود براي مبتداي قبل كه در اين جله رابطه‌اي باشد به مبتدا برگردد، چون اين ﴿مِنْهُمْ﴾ به آن ﴿الَّذِينَ اسْتَجَابُوا﴾ برنمي‌گردد، به آن مؤمنين پايان آيهٴ قبل برمي‌گردد، آن وقت اين رابطه گسيخته مي‌شود. آنها اصراري دارند كه اين ﴿الَّذِينَ اسْتَجَابُوا﴾ تكان نخورد همه كساني كه در جريان حمراءالأسد بودند همه‌شان مُحسن بودند، متّقي بودند و مانند آن و حال آنكه اين‌چنين نبود.

کفايت پروردگار موجب عدم خوف مؤمنين

ذات اقدس الهي براي اين گروه فرمود شما چرا از غيرخدا هراسناك‌ايد، مگر خدا كافي نيست؟ در بعضي از آيات، اول فرمود: ﴿أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ﴾ بعد فرمود اينها، شما را به غيرخدا مي‌ترسانند و در حالي كه از غيرخدا كاري ساخته نيست ﴿أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ﴾ بعد فرمود: ﴿وَيُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِن دُونِهِ﴾. اين آيهٴ 36 سورهٴ مباركهٴ «زمر» اين است ﴿أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ﴾ صدر آيه اين است اگر خدا كافي است، پس شما چرا از غيرخدا هراس داريد؟ ﴿أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ وَيُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِن دُونِهِ﴾؛ تو را به كساني كه غيرخدا هستند حالا يا بتها هستند يا سران ستم‌اند يا صناديد قريش‌اند و مانند آ‌ن، مي‌ترسانند ﴿وَيُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِن دُونِهِ﴾ كه يكي از محتملات همين آيهٴ محلّ بحث سورهٴ «آل‌عمران» كه ﴿ذلِكُمُ الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ﴾ اين بود كه «يخوفكم بأوليائه» كه هم مفعول اول محذوف باشد، هم «باء»اي كه روي مفعول دوم درآمده، نظير ﴿يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِن دُونِهِ﴾[16] و اصل آيه استدلالش به اين است، چون الله كافي است پس جا براي تخويف به غيرخدا معنا ندارد، اينها هم در برابر بيگانگان گفتند، لذا ايمانشان اضافه شد و بازده ايمان و علامت مزيد ايمانشان هم اين بود كه گفت ﴿حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ﴾، چه اينكه اين سخن را به ابراهيم خليل(سلام الله عليه) هم اسناد دادند كه در حين القاي في النار كه مشركين گفتند ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾[17] اين فرمود: «حسبي الله»[18] يعني منطقش اين بود خلاصه، البته لفظاً هم فرمودند؛ اما منطقش اين بود.

مقام رضا براي کساني که تنها از خداوند ميترسند

اين گروه كه گفتند ﴿حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ﴾ به مقام ﴿رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ﴾ رسيدند؛ هم از خدا راضي شدند، هم خدا از اينها راضي شد. اينها از خدا راضي شدند، براي اينكه ﴿وَاتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللّهِ﴾ پس ﴿رَضُوا عَنْهُ﴾، خدا از اينها راضي شد، براي اينكه ﴿فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍٍ﴾ اين همه بركات را خدا به اينها اعطا كرده است، پس به جايي رسيدند كه ﴿رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ﴾[19] در آن كريمه‌اي كه رضاي متقابل را نصيب گروه خاص مي‌كند، منشأ تحصيل رضاي متقابل را، خشيت‌الله مي‌داند. فرمود: ﴿رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ﴾ يعني تحصيل اين رضوان متقابل براي كسي است كه از خدا بترسد ﴿ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ﴾.

ترس از خداوند مقابل ترس از ديگران و آيات مربوط به اين مسئله

ذات اقدس الهي هم براي پرورش مقام خشيت و سالكان اين مقام، ترس از خود را در مقابل ترس ديگران در چند آيه قرار داد، فرمود از آنها نترسيد، از من بترسيد.

در سورهٴ مباركهٴ «مائده» در كنار ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي﴾ آيهٴ سوم سورهٴ «مائده» مي‌فرمايد: ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ﴾ امروز كه با تعيين خليفةالله دين يك متولّي پيدا كرد، بيگانه‌ها نااميد شدند. بيگانه‌ها فكر مي‌كردند كه بعد از ارتحال رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چون خليفه‌اي تعيين نشده است، آنچه مي‌ماند قرآن است و قرآن هم كتابي است كه «سواد علي بياض» او را هر گونه مي‌شود تفسير كرد. دين اگر متولّي نداشته باشد با كتاب و قانون مي‌شود بازي كرد ولي وقتي خليفه تعيين شد، مجري تعيين شد، مفسّر تعيين شد، راهنما تعيين شد ديگر جا براي هوس كافران نيست، فرمود: ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ﴾؛ از آنها نترسيد﴿وَاخْشَوْنِ﴾[20] ؛ از من بترسيد. اين خشيت متقابل كه يكي را نفي مي‌كند ديگري را اثبات، در آيات فراواني از قرآ‌ن كريم هست.

در سورهٴ مباركهٴ «توبه» هم اين خشيت متقابل هست، آيهٴ سيزده سورهٴ «توبه» اين است ﴿أَلاَ تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُم بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾؛ اينها جنگ را آغاز كردند ﴿أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَوْهُ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ﴾؛ آيا شما از آنها مي‌ترسيد؟ خدا احقّ از آن است كه از او خشيت داشته باشيد، اين احقّي كه در سورهٴ «توبه» است احقّ تعييني است، افعل تعييني است ﴿أَفَمَن يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمْ مَن لاَ يَهِدِّي إِلَّا أَن يُهْدَي﴾[21] اين به معناي افعل تفضيلي نيست كه خدا سزاوارتر است نه؛ خدا حق است ﴿ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ﴾[22] ، ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلاَلُ﴾[23] اگر بعد از حق، جز ضلالت چيز ديگر نيست، پس منظور اين نيست كه ديگران حقيق‌اند و خدا احق، اينكه فرمود: ﴿الْحَقُّ﴾ اين احقّ تعييني است، نظير ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ﴾[24] فرمود: ﴿فَاللّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَوْهُ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ﴾[25] . سُوَر ديگري جمع بين خشيت حق و خشيت ناس را كنار هم ذكر كرده است و فرمود از ذات اقدس الهي خشيت داشته باشيد و از غير خدا خشيت نداشته باشيد.

وجود شياطين جن و انس در مقابل پيامبران براي آزمايش مردم

خب؛ اما اينكه فرمود: ﴿إِنَّمَا ذلِكُمُ الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ﴾ اين شيطان را در سورهٴ «انعام» فرمود شياطين، فراوان‌اند، هر پيامبري شياطين انس و جن دشمن او هستند. در سورهٴ «انعام» فرمود آيهٴ 112 سورهٴ «انعام» ﴿وَكَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ﴾؛ ما اينها را در نظام تكوين دشمنان پيغمبر قرار داديم تا پيغمبر و پيروان پيغمبر(عليه الصلاة و عليه السلام) آزمون بشوند. اگر رهبري دشمن نداشته باشد و اگر يك مكتب حقّي دشمن نداشته باشد، راهنمايي آن مردم و پيروي آن مردم چيز سهل و آساني است، امتحان نمي‌شوند. فرمود: ﴿وَكَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً﴾ اين همان‌طوري كه نبوت عامه احكامي دارد عصمت هست، علم غيب هست و مانند آ‌ن، يك آثار سوء متقابلي هم دشمنان اين نبوت عامه دارند و آ‌ن عداوت و بغضاست. فرمود: ﴿وَكَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً﴾ اين عدو چه كساني‌اند؟ ﴿شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ﴾ معلوم مي‌شود شيطان دو قِسم است: شيطان انسي و شيطان جنّي و اينها مجاز نيستند، واقعاً شيطان‌اند و اينها غير از آن ابليس‌اند كه اينها را پرورانده و تربيت كرده، ابليس حساب ديگري دارد؛ اما اينها واقعاً شيطان‌اند.

اصل شيطان از «تشيطن الفرس» آن اسب جمود و سركش را مي‌گويند فرس متشيطن «تشيطن الفرس» يعني سركشي كرده؛ رام نيست. انسان اگر سركش باشد، تشيطن داشته باشد، كم‌كم اين شيطنت براي او مَلكه مي‌شود. وقتي مَلكه شد به صورت صورت نوعيه در مي‌آيد وقتي صورت نوعيه درآمد، واقعاً مي‌شود شيطان. اينجا حالا ابن‌مسعوداشجعي است يا منافق ديگر است يا جاسوس ديگر[26] ، قرآن كريم كلمه شيطان را بر او اطلاق كرده ﴿إِنَّمَا ذلِكُمُ﴾؛ آن گزاشگري كه آمده براي توطئه اين خبر را منتشر كرد، شيطان است كه ﴿يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ﴾ يعني «يخوفكم اوليائه» أي «يخوفكم بأوليائه».

پرسش:...

پاسخ: بله، چون «وشاركهم بخيل ورجلهم» يك عده سواره‌نظام دارد، يك عده پياده‌نظام دارد ﴿إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاَتَرَوْنَهُمْ﴾[27] ، ﴿أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ﴾[28] .

پرسش:...

پاسخ: چرا خب ديگر، اينها بعضها، فوق بعض‌اند و بعضها، دون بعض‌اند. اينكه عده‌اي را اعزام كرده است اين‌چنين است، آنهايي كه هنوز دست‌پرده كامل نشدند، دارد كه ﴿شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَي بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً﴾[29] ؛ بعضيها به بعضي القا مي‌كنند، بعضيها در بعضي وسوسه مي‌كنند ﴿وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ﴾[30] اينجا فرمود شياطين، براي اوليايشان وسوسه القا مي‌كنند.

«و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] آل عمران/سوره3، آیه155.
[2] آل عمران/سوره3، آیه172.
[3] . مجمع البيان، ج2، ص888 و 889.
[4] بقره/سوره2، آیه249.
[5] . مجمع البيان، ج2، ص888 و 889.
[6] . الميزان، ج4، ص384.
[7] احزاب/سوره33، آیه39.
[8] بقره/سوره2، آیه93.
[9] هود/سوره11، آیه54.
[10] اسراء/سوره17، آیه82.
[11] اسراء/سوره17، آیه82.
[12] اسراء/سوره17، آیه60.
[13] آل عمران/سوره3، آیه172.
[14] آل عمران/سوره3، آیه171.
[15] آل عمران/سوره3، آیه172.
[16] زمر/سوره39، آیه36.
[17] انبیاء/سوره21، آیه68.
[18] . بحارالانوا، ج68، ص156.
[19] بینه/سوره98، آیه8.
[20] مائده/سوره5، آیه3.
[21] یونس/سوره10، آیه35.
[22] حج/سوره22، آیه62.
[23] یونس/سوره10، آیه32.
[24] انفال/سوره8، آیه75.
[25] توبه/سوره9، آیه13.
[26] . مجمع البيان، ج2، ص888 و 889.
[27] اعراف/سوره7، آیه27.
[28] کهف/سوره18، آیه50.
[29] انعام/سوره6، آیه112.
[30] انعام/سوره6، آیه121.