70/07/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 172 الی 175
﴿الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلّهِ وَالرَّسُولِ مِن بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ﴾﴿172﴾﴿الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَاناً وَقَالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ﴾﴿173﴾﴿فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُؤءٌ وَاتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللّهِ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ﴾﴿174﴾﴿إِنَّمَا ذلِكُمُ الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ فَلاَ تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِن كُنْتُم مُؤْمِنِينَ﴾﴿175﴾
خلاصه مباحث گذشته
در جريان احد استقامت رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و همراهانش باعث شكست معنوي كافران شد، گرچه در شأن نزول اين قسمت، جريان بدر صغرا را ذكر كردند ولي ظاهراً اين تتمّه همان قصه احد است، كاري به بدر صغرا ندارد، جريان بدر [صغري] در سال چهارم هجري بود[1] .
فرمود: ﴿الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلّهِ وَالرَّسُولِ مِن بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ﴾ يعني كساني كه بعد از مقروح و مجروح شدن، در همان حالت آسيب جنگي، خدا و پيامبر را استجابت كردند. آنگاه همين گروه هم كه استجابت كردند شايد همه اينها ظاهر و باطنشان يكسان نبود، فرمود اين گروهي كه مجروح جنگي بودند و دعوت خدا و پيامبر را اجابت كردند، اينهايي كه عمل نيك آوردند و تا آخرين لحظه، اهل تقوا بودند، مخصوصاً تقواي نظامي را در آن صحنه حفظ كردند ﴿لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ﴾ كه اين «مِن» ميشود تبعيض.
استقامت و شجاعت مجاهدين پايدار
آنگاه در اوصاف همين مردان پايدار، اينچنين ميفرمايد: ﴿الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ﴾ كه اين بدل است براي همان ﴿لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا﴾ اينها كه بعد از آسيب ديدن جنگي، استجابت خدا و پيامبر كردند و تقواي جنگي را حفظ كردند كسانياند كه ﴿قَالَ لَهُمُ النَّاسُ﴾ مردمي اينها را ترساندند، گفتند گروهي با همه عُدّه و عِدّه عليه شما تجهيز شدند، شما از آنها بترسيد همين مسلمين مجروح جنگي را ترساندند، گفتند مشركين با عِدّه و عُدّه حركت كردند از آنها بترسيد. گوينده حالا يا ابنمسعوداشجعي است يا ديگري يا جزء منافقين است[2] ، اين گوينده اين ﴿النَّاسُ﴾ اول غير از ﴿النَّاسُ﴾ دوم است، اين ﴿النَّاسُ﴾ دوم منظور مشركيناند كه فرمود: ﴿الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا﴾ مؤمنين را ترساندند و گفتند چون مشركين عليه شما تجهيز شدند ﴿قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ﴾ يعني ﴿قَدْ جَمَعُوا﴾ براي جنگ با شما عُدّه و عِدّه خود را، ﴿فَاخْشَوْهُمْ﴾ از اينها بترسيد.
اين گروه نه تنها نترسيدند، بلكه در مقابل اين توطئه استقامت بيشتري از خود نشان دادند ﴿فَزَادَهُمْ إِيمَاناً﴾ يعني همين حرف منافق يا آن جاسوس مشركين، مايهٔ افزايش ايمان اين مردم «مستجيب لله والرسول» شد، ﴿فَزَادَهُمْ إِيمَاناً وَقَالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ﴾ چطور مايهٔ اضافه ايمان شد، براي اينكه كساني كه اهل ايماناند در همه موارد مطيعاند ولي آنجا كه ببينند اسلام در خطر است مطيعترند. اينها در همه موارد صابرند؛ اما در بأسا و ﴿حِينَ الْبَأْسِ﴾[3] صبورند، صابرترند.
تعبيرات مشابه قرآن براي مجاهدين
نمونههايي از اين گروه و اقوال اين گروه، در سورهٴ «احزاب» و همچنين در سورهٴ «فتح» آمده. در سورهٴ «احزاب» آيهٴ 22 اين است كه ﴿وَلَمَّا رَأَي الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِيمَاناً وَتَسْلِيماً﴾؛ وقتي ديدند مشركين، همه گروهها و گروهكها عليه اينها تجهيز شدند، گفتند اين همان وعدهٴ الهي است كه شما در برابر انبوهي از مشركين قرار ميگيريد و ما بايد اينجا پايداري كنيم، ديدن تجمّع احزاب مشركين مايه افزايش ايمان همين مجاهدينِ في سبيل الله شد ﴿وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِيمَاناً وَتَسْلِيماً﴾ زيرا اينها دين را و ايمان خود را براي حفظ اصل كتاب و سنّت ميخواهند و حيات خود را هم براي اصل حفظ كتاب و سنّت ميخواهند، وقتي ببينند اصل كتاب و سنّت در خطر است، ايمان اينها و تسليم اينها بيشتر ميشود ﴿وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِيمَاناً وَتَسْلِيماً﴾[4] .
در سورهٴ مباركهٴ «فتح» آيهٴ چهارم آنجا هم تعبيري مشابه اين آمده ﴿هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَاناً مَعَ إِيمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً﴾. البته ازدياد ايمان، فيضي است كه به بركت الهي نصيب اينها ميشود. در بخشهاي ديگر قرآن فرمود كه ﴿زَادَهُمْ هُديً﴾ اين افزايش ايمان، نعمتي است كه نصيب هر كس نخواهد شد، اين را چه در سورهٴ «فتح» چه در سورهٴ «احزاب» و چه در آيهٴ محلّ بحث سورهٴ «آلعمران» كه ميخوانيم منشأش همان لطف الهي است. ايمان، چه آن بخشي كه مربوط به اعتقاد قلب است، چه آن بخشي كه مربوط به عمل به اركان است، چه آن بخشي كه مربوط به اظهار به لسان است، همه اينها داراي درجات است و همه اينها افزايشپذير است؛ هم آن عقيدهٴ قلبي، افزايشپذير است شدّت و ضعف دارد، هم عمل جوارح و اقرار زبان، شدّت و ضعف دارد. لذا نميشود گفت اين افزايش ايمان، ناظر به اعمال جوارح و دست و پاست، بلكه هر مرحلهاي از مراحل سهگانه را شامل ميشود، اينها چون احساس خطر كردند ﴿زَادَهُمْ إِيمَاناً﴾.
وجود شدت و ضعف در ايمان و کفر
پرسش:...
پاسخ: خب، ايمان كه اعتقاد است اين اعتقاد هم درجاتي دارد، تصديق هم درجاتي دارد، يقين هم درجاتي دارد.
پرسش:...
پرسش: خيال ميكنند كه آن امر بسيط است [و] كم و زياد ندارد. كم و زياد ندارد؛ اما شدّت و ضعف دارد، امور قلبي هم شدّت و ضعفپذير است.
پرسش:...
پاسخ: اين به وسيله عمل صالح زياد ميشود، يا به وسيله عمل طالح كم ميشود.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ به وسيله عمل، آن عقيده و آن گرايش يا كم ميشود يا زياد ميشود ﴿زَادَهُمْ هُديً﴾[5] آن هدايت دروني، افزايش پيدا ميكند [و] شديدتر ميشود، سخن از كَمّي نيست [بلکه] سخن از رشد كيفي است.
پرسش:...
پاسخ: اين مقاومتهاي بدني، منشأش افزايش آن اعتقاد است. آن اعتقاد دروني، وقتي شديد شد اين عمل بيروني هم قويتر ميشود. در ذيل كريمه ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ﴾[6] در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه اين روايت از امام صادق(عليه السلام) است كه آيا «قوةٌ الأبدان أو قوةٌ في القلب» حضرت فرمود هم «بقوة القلوب» هم «بقوة الأبدان»[7] ، ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ﴾ يعني «بقوة القلب والبدن»؛ هم خوب بفهميد و هم از فهميده خوب حمايت كنيد، هم خوب بپذيريد و هم از پذيرفته، خوب دفاع كنيد، قلبش كارهاي قلبي و هم كارهاي بدني، هر دو شدّت و ضعفپذير است.
﴿فَزَادَهُمْ إِيمَاناً﴾ چه اينكه كفر هم شدّت و ضعفپذير است، مقابل ايمان كه كفر است او هم شدّت و ضعفپذير است. در جريان اينكه ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً﴾[8] يا كفري كه نوح(سلام الله عليه) به ذات اقدس الهي عرض كرد كه هرچه من اينها را دعوت ميكنم، جز افزايش انزجار و كفر بازدهي ندارد از همين قبيل است: ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلاً وَنَهَاراً ٭ فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعَائِي إِلَّا فِرَاراً﴾[9] چون هر چه نوح(سلام الله عليه) دعوت ميكرد، آنها عكسالعمل بيشتر و بدتري نشان ميدادند، اين كشف ميكرد، از اينكه انزجار قلبيشان و عداوت قلبيشان بيشتر شده است. عمل كثير، نشانهٴ شدّت ميل قلبي خواهد بود، چه در طرف كفر، چه در طرف ايمان، آن كار قلبي شديد و ضعف دارد، چه اينكه اعمال بدني هم شديد و ضعف دارد، پس ﴿وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِيمَاناً وَتَسْلِيماً﴾[10] خب، تسليم يك امر قلبي است ديگر.
تبيين مراد آيه از کفايت پروردگار براي مؤمنين و پيامبر
در اين بخش كه فرمود: ﴿فَزَادَهُمْ إِيمَاناً وَقَالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ﴾ اين براساس همان شدّت ايمان اينهاست؛ انساني كه خود را از چيزهاي ديگر منقطع ببيند، به خدا تكيه ميكند يعني كارها را به وكيل خود كه ذات اقدس الهي است ميسپارد، ميگويد او بَس است ﴿حَسْبُنَا﴾ يعني او بَس است «حَسب» يعني بَس.
قرآن كريم به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خطاب كرد كه خدا براي تو بَس است، چه اينكه براي مؤمنين هم بَس است. آيهٴ 62 و همچنين 64 سورهٴ «انفال» در اين زمينه است، فرمود: ﴿وَإِن يُرِيدُوا أَن يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ﴾؛ اگر ديگران قصد خدعه و خيانت و فريب دارند، خدا براي تو بَس است، گرچه در آيهٴ 64 فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾؛ فرمود اي پيامبر خدا براي تو و مؤمنين بَس است؛ اما آيهٴ 64 خيلي روشن نيست كه تنها خدا حَسب است و كافي است، چون آيه اين است ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ يعني خدا و مؤمنين، براي تو بَس است، اگر اين ﴿وَمَنِ اتَّبَعَكَ﴾ عطف بر ﴿الله﴾ باشد، معنايش اين است كه خدا و مؤمنين براي تو بَساند، وقتي خدا را داري و مردم با ايمان را داري غمگين نباش؛ اما اگر اين ﴿وَمَنِ اتَّبَعَكَ﴾[11] عطف بر ﴿الله﴾ نباشد، عطف بر «كاف» خطاب باشد «يا أيها النبي حسبك و من اتبعك من المؤمنين، الله»؛ براي تو و مردم با ايمان خدا بَس است، نه اينكه خدا و مردم با ايمان براي تو بساند كه خدا در اينجا عديلي داشته باشد، بگوييم خدا و مردم، مادامي كه خدا با ماست و مردم با ما هستند نظام ما ميماند، اينچنين نه، مادامي كه خدا با ماست، نظام ميماند. اگر گفته شد اين ﴿وَمَنِ اتَّبَعَكَ﴾ عطف بر ﴿الله﴾ است يعني ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ﴾[12] براي تو بَس است الله و مؤمنين ولي اگر عطف بر «كاف» خطاب باشد يعني «يا أيها النبي و يا أيها المؤمنين حسبكم الله»؛ اي پيغمبر و اي مردم با ايمان، خدا براي شما بَس است؛ اما آيهٴ 62 اين را خوب باز ميكند و آن آيه اين است كه فرمود: ﴿وَإِن يُرِيدُوا أَن يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ﴾؛ اگر ديگران قصد خدعه دارند، خدا براي تو بَس است، چرا؟ براي اينكه خداوند تو را از راه امدادهاي غيبي و از راه نيروهاي مردمي ياري كرد، چرا خدا بَس است، براي اينكه ﴿هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ﴾؛ خدا دلهاي مردم را موافق تو كرد و از امدادهاي غيبي، تو را كمك كرد. در اينجا آن توحيد، خوب ظهور ميكند كه تنها خدا بَس است، مردم جزء نظاميان و ستاد الهياند كه ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[13] همانطوري كه ﴿وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ﴾[14] اگر جنود غيبي براي خداست، مردم هم ستاد الهياند، خداوند پيغمبرش را با مردم و نيروهاي غيبي ياري ميكند، قهراً مردم ديگر در كنار خدا و عديل خدا نيستند كه بگوييم خدا و مردم كافي است، بلكه وقتي خدا كافي بود، مردم را خدا وادار و وارد در صحنه ميكند. اين آيهٴ 62 اگر ابهامي در آيهٴ 64 باشد برطرف ميكند؛ خدا كافي است، اينها ديگر نگفتند كه مردم و خدا دوتايي براي ما كافياند ﴿قَالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ﴾.
وکالت خداوند و امداد غيبي او براي مؤمنين موجب پيروزي آنها
خدا چون بهترين وكيل است، براي اينكه هم امين است، هم عليم است، هم قدير، مشكلات ما را ميداند و راهحل را ميداند و توان آن را دارد پس بهترين وكيل است، خدا هم در پاسخ اينها فرمود: ﴿فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُؤءٌ﴾، اينها با اينكه با حالت جراحت جنگي حركت كردند و عِدّه و عُدّه اينها هم كم بود؛ اما نه تنها آسيبي نديدند در اين جريان، با اينكه به حسب ظاهر بايد شكست ميخوردند يا روحيهشان را از دست ميدادند، براي اينكه اينها در چند لحظهٴ قبل، همان جريان اُحد آسيب ديدند و كُشتههاي فراواني دادند، فرار كردند عده زيادي از اينها و مرعوب شدند و از آن طرف، مشركين خيلي سرسبز و خرّم بودند، براي اينكه فاتحانه رفتند؛ اما از اين طرف معذلك ميبينيم اين كه بايد روحيه را از دست بدهد، با روحيهٴ قوي ميتازد، آن كه بايد روحيه داشته باشد، با روحيهٴ ضعيف فرار ميكند. پس به مسلمين از نظر امداد غيبي، وسيلهاي فراهم شد كه آسيب نبينند، گذشته از اينكه خوشنام شدند، سرفراز شدند، آنها را ترساندند و اگر چيزي هم به عنوان مالالتجارة همراه داشتند آن را هم فروختند و برگشتند، اگر مثلاً چيزي از نظر مسائل مادي همراهشان بود ﴿فَانْقَلَبُوا﴾ يعني برگشتند با «باء» مصاحبه است، در صحبت نعمت يا ملابست است، در كسوت نعمت الهي ﴿بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ﴾ در حالي كه ﴿لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُؤءٌ﴾؛ نه تنها سوئي به اينها نرسيد، بلكه در صحبت فضل و نعمت الهي برگشتند.
﴿وَاتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللّهِ﴾؛ در اين كار تابع رضوان الهي بودند و قرآن هم وعده داد كه ﴿يَهْدِي بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ﴾[15] ؛ كسي كه تابع رضايت خداست، ميكوشد رضايت خدا را، فراهم كند نه رضايت خود را اين كسي كه تابع رضوان الهي است، خدا او را به راه سلامت هدايت ميكند ﴿وَاتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللّهِ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ﴾ اين هم برهان مسئله است، چون خدا ﴿ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ﴾ از آن فضل عظيمش اينها را متنعّم كرد.
شيطان دسيسهگر اصلي و ترساننده مسلمين
خب، اصل قصه چه بود، چه چيزي به اينها گفت كه مشركين با عُدّه و عِدّه حركت كردند؟ ميفرمايد اصل قصه اين است كه ﴿إِنَّمَا ذلِكُمُ الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ﴾ «ذا» كه حرف اشاره است، اين «لام» براي آن است كه مشاراليه دور است يا نزديك. «كاف»، «كاف» خطاب است چه «ذلك»، چه «ذلكما»، چه «ذلكم» اگر كسي با مخاطب سخن ميگويد و چيزي را به مخاطب نشان ميدهد، اگر مخاطب يك نفر باشد ميگويند «ذلك»، دو نفر «ذلكما»، جمع هم كه «ذلكم». اين مجموعاً يك كلمه نيست، اين يك حرف اشاره دارد و يك ضمير ﴿إِنَّمَا ذلِكُمُ﴾ خدا دارد با مسلمانها خطاب ميكند، ميفرمايد: «انما ذا» يعني آن كسي كه اين دسيسه را به كار برد آن حرف را زد «كُم» يعني «أيها المخاطبون» بدانيد آن كسي كه «قال لهم ان الناس قد جمعوا لكم» آن گوينده، شيطان بود ﴿إِنَّمَا ذلِكُمُ الشَّيْطَانُ﴾ يعني آن كسي كه اول گفت ﴿إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ﴾ آن شيطان بود كه اين حرف را زد.
تفاوت شيطان و ابليس
شيطان هم غير از ابليس است. ابليس، همان شخص معروف است كه استكبار كرد، مهلت خواست و همه اين شياطين دستپرورده اويند او حسابش جداست، او اگر عدّهاي را بپروراند و اغوا كند، حُكم شيطنت بر اين دستپروردههاي ابليس بار ميشود واقعاً ميشوند شيطان، او چه از جن، چه از انس شاگردان و دستپروردههاي زيادي دارد كه ﴿شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ﴾[16] از همين باباند. عدّهاي واقعاً شيطان ميشوند نه ابليس، حالا چه از انسانها باشد، چه از جن. وقتي تحت تعليم و تربيت او قرار گرفت و كارش به نقشهكشي و دسيسه و توطئه ادامه پيدا كرد، اين ميشود شيطان، چه اينكه عدهاي واقعاً بهيمه ميشوند و عدهاي واقعاً سبع.
گروههاي چهارگانه انسان
انسان را گفتند كه يك وقت هم به مناسبتي اين بحث مطرح شد. انسان را گرچه نوع منطقيها و مانند آن مثال ميزنند و ميپندارند كه آن نوعالأنواع است و نوع سافل است؛ اما محقّقين اهل معرفت ميگويند انسان، نوع اخير نيست، نوعالأنواع نيست [بلکه] انسان نوع متوسط است و تحت نوع انسان چندين نوع است. كساني كه حيوان ناطقاند و فصلشان همين نفس ناطقه است، اينها سرِ چهارراه قرار دارند؛ وقتي به دنيا آمدند حيوان بالفعلاند و انسان بالقوه، وقتي رشد كردند دارند راهها را انتخاب ميكنند، يكي از اين چهار راه را انتخاب ميكنند يا فقط به فكر خوردن و پوشيدن و نوشيدناند، اصلاً به فكر مسائل اجتماعي، الهي، ديني و مانند آن اصلاً نيستند، اينها راه بهيميت را دارند ادامه ميدهند. اينها اگر ساليان متمادي در اين راه حركت كردند و اين راه براي آنها مَلكه شد بعد از اتمام حجت، دست برنداشتند اينها واقعاً بهيمهاند ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[17] و در قيامت هم به صورت يك بهيمه درميآيند. البته اينها از بهيمه اضلاند، براي اينكه اينها انسانياند كه بهيمه شدند، اينها كه به نوع اخير ميرسند يعني از انسانيت به طرف پايينتر ميروند، اينچنين نيست كه انسانيت را از دست بدهند، آن فطرت را، آن درك و هوش و شعور همه را دارند؛ منتها در راه بهيميت صرف ميكنند، چون انساناند كه بهيمه شدند، از هر بهيمهاي بهيمهتر خواهند بود ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ اين براي يك گروه.
گروهي خيلي به فكر پوشيدن و نوشيدن و خوردن و خوشگذراني نيستند، به فكر درندگياند. اينها حيوانياند كه سَبُع ميشوند، درنده ميشوند، اگر كسي در حدّ صدام و امثال صدام شد اين انساني بود كه «صار سبعاً» از هر درندهاي بدتر است ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ براي آن است كه يك درنده، در مدت عمر خود هرگز مقدورش نيست اين قدر آدم درندگي بكند ولي اگر انساني درنده شد، همه هوش و استعدادش را كه بيشتر از هوش و استعداد حيوان است در راه خونريزي صرف ميكند؛ انساني است كه «صار سبعاً»، «فهو حيوانٌ ناطقٌ سبع» كه فصل اخيرش سبع است نه ناطق، آن وقت ناطق ميشود فصل متوسط. و اگر راه نقشه و حيله و دوبههمزني و ايجاد اختلاف و كارشكني و دسيسه و نيرنگ را ادامه داد، خيلي به فكر پُرخوردن و پوشيدن و اينها نيست، خيلي هم مباشر در خونريزي نيست در صحنه جنگ اينطور شركت بكند نيست، گرچه ﴿الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ القَتْلِ﴾[18] ؛ اما دوبههمزدن و ايجاد اختلاف و نيرنگ و با دسيسه كار كردن، نقشيه كشيدن و توطئه كردن در اين زمينه استاد شده است، اين «حيوانٌ ناطقٌ شيطان» كه شيطان فصل اخير اوست. اين گروه، در قيامت هم به صورت شيطان محشور ميشوند.
گروه چهارم گروهياند كه همه هوش و استعداد الهي را در راه فرشتهخويي صرف ميكنند، اين «حيوانٌ ناطقٌ مَلكٌ» آن وقت از ملائكه بالاتر ميرود، اين راه چهارم. البته خطوط فرعي فراوان است يعني شياطين هم مراتبي دارند، بهايم هم مراتبي دارند و سُبعها هم مراتبي دارند و فرشتهها هم درجاتي دارند، انسان به هر حال سر چهارراه ايستاده است، نوع متوسط است نه نوع اخير و قرآن كريم، عِدّه را شيطان ميداند چه از انس، چه از جن ﴿شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ﴾[19] .
شيطان بودن بعضي از انسانها
در اينجا به آن ابنمسعود اشجعي كه زمينهٴ توطئه به سود مشركين را فراهم كرد[20] و جاسوسي مشركين را به عهده گرفت، قرآن از او يا كسي كه اين كار را كرد كه مسلمانان را بترساند مرعوب كند به سود مشركين توطئه كند، تعبير به شيطان ميكند. فرمود: ﴿إِنَّمَا ذلِكُمُ﴾ ميدانيد آن گوينده، آن گزارشكري كه آمد اين حرف را زد چه كسي بود؟ ﴿الشَّيْطَانُ﴾ بود ﴿إِنَّمَا ذلِكُمُ الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ﴾ همين كه در جمله قبل فرمود: ﴿الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ﴾ اين ناسي است كه شيطان است.
مشابه همان آيهاي كه در سورهٴ مباركهٴ «ناس» آمده ﴿قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ ٭ مَلِكِ النَّاسِ ٭ إِلهِ النَّاسِ ٭ مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ﴾ وسواس خنّاس چه كسي است؟ ﴿الَّذِي يُوَسْوِسُ﴾ اين وسواس خنّاس ﴿يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ﴾ بعد فرمود اين وسواس خنّاس، دو گروهاند: ﴿مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ﴾، اين ﴿مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ﴾ براي تقسيم آن ﴿الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ﴾ است. وسواس خنّاس، در دلهاي مردم وسوسه ميكنند، اينهايي كه در دلهاي مردم وسوسه ميكنند يك عده انساناند، يك عده جن، معلوم ميشود اگر دوست نابابي در اثر زمزمه، زير گوش كسي خواند او را از راه بهدر رفت اين وسواس خنّاس است كه در دل رفيقش اثر گذاشت، پس وسواس خنّاس، دو صنفاند ﴿مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ﴾ در اينجا هم فرمود: ﴿إِنَّمَا ذلِكُمُ﴾ ميدانيد آن چه كسي بود آمد اين حرف را زد؟ ﴿الشَّيْطَانُ﴾ بود ﴿إِنَّمَا ذلِكُمُ الشَّيْطَانُ﴾ كه ﴿يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ﴾.
دو احتمال در معناي ﴿يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ﴾ و مرجع ضمير ﴿تَخَافُوهُمْ﴾
تخويف از آن جهت كه دو مفعول ميگيرد غير از «خاف» است، اينجا احدالمفعولين محذوف است، خب ﴿يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ﴾ يعني چه كسي را از اوليايش ميترساند؟ شيطان، اوليايي دارد كه منظور از اين اوليا همان مشركين مهاجماند، قهراً مفعول اول محذوف ميشود طبق يكي از وجوه سهگانه «ذلکم الشيطان ايها المؤمنون انّما يخوّفکم اوليائه» شما را از اوليايش ميترساند، اينكه ميگويد مشركين با همه ساز و برگ نظامي آمدند؛ اين مشركين، اولياي شيطاناند [و] شما را از تهاجم اولياي خود ميترساند، حالا «انما يخوفكم باوليائه» يا «انما يخوفكم اوليائَه» اين دو تقريب، يا نه، چيزي از اين جهت حذف نشده ﴿ذلِكُمُ الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ﴾ يعني آن گوينده، شيطان است [و] منافقيني كه در جمع شما هستند، مردمي كه در مدينه هستند، اينها جزء اولياي شيطاناند و شيطان اولياي خودشان را ميترسانند؛ به آنها ميگويند نرويد! جريان مُشت و درفش است، كجا ميرويد؟ اين كساني كه قاعديناند، نه قائمين همينهايي كه گفتند ﴿لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَتَّبَعْنَاكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَانِ﴾[21] اينها را ميترسانند، ميگويند به همراه پيغمبر نرويد.
بنابراين در اينجا چيزي حذف نشده براساس اين تقريب، «إنما يخوف» اوليايشان را كه متقيناند؛ اما براساس آن تقريبها «انما يخوّفكم أيها المؤمنون أوليائه». بعد ميفرمايد اين كار شيطان بود، اين نقشه، نقشه شيطان است ﴿فَلاَ تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ﴾؛ شما از اين اولياي او نترسيد كه او گفت اولياي من دارند ميآيند يعني مشركين، اگر به وجه اول يا دوم تفسير شد اين ضمير جمع ﴿فَلاَ تَخَافُوهُمْ﴾ به اين اوليا برميگردد، اولياي شياطين همان مشركيناند، اگر به وجه سوم، تفسير شد [ضمير جمع] اين ﴿لاَ تَخَافُوهُمْ﴾ به آن ناس دوم بر ميگردد كه ﴿إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ﴾ فرمود: ﴿فَلاَ تَخَافُوهُمْ﴾؛ از مشركين نترسيد يا از اولياي شيطان نترسيد ﴿وَخَافُونِ إِن كُنْتُم مُؤْمِنِينَ﴾؛ اگر مؤمنايد از خدا بترسيد، با اينكه مؤمنين ﴿لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾[22] ولي چون از خدا ميترسند، خدا وعده ميدهد كه شما در قيامت هراسي نداريد يا در دنيا از هر گزندي مصونايد كه اين بايد بحث بشود بين نفي خوف و تشويق به خوف.
«و الحمد لله ربّ العالمين»