70/07/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 169 الی 174
﴿تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾﴿169﴾﴿فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم مِن خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾﴿170﴾﴿يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ﴾﴿171﴾﴿الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلّهِ وَالرَّسُولِ مِن بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ﴾﴿172﴾﴿الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَاناً وَقَالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ﴾﴿173﴾﴿فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُؤءٌ وَاتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللّهِ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ﴾﴿174﴾
اعتقاد بعضي بر جسم لطيف بودن ارواح و ردّ آن
گروهي از اهل تفسير، فكر ميكردند كه روح مادي است و جسم رقيق هوايي است[1] به زعم اينها. معذلك اين ﴿عِندَ رَبِّهِمْ﴾ را بر قُرب معنوي حمل كردند، گفتند منظور، قُرب مسافت نيست، چون اين صفت اجسام است و ذات اقدس الهي منزّه از وصف اجسام است[2] .
خب، اگر خدا منزّه از وصف اجسام است و روح يك جسم رقيقي است، قُربي كه براي روح است جز قرب مكاني و جسمي نخواهد بود. ذات اقدس الهي منزّه از جسميت است ولي روح، اگر يك امر رقيق جسمي شد همه اوصاف و اعراض و عوارض و كمالاتش امور جسماني خواهد بود، نظير رنگهايي كه روي اوست، نظير بوها و آثار ديگري كه براي اين ذرّات ريز است. اگر روح، يك امر جسماني است بايد جاي مشخص داشته باشد و هر وصفي كه براي روح ثابت ميشود بايد جسماني باشد، اگر ذات اقدس الهي منزّه از جسم است و موجودي قُرب معنوي به او داشت، حتماً آن موجود بايد مجرّد باشد كه اوصاف معنوي بپذيرد، اگر آن موجود، جسماني بود و مادي، همه اوصاف او بايد جسماني باشد. ايمان بايد يك امر مادي باشد، تقوا، معرفةالله، عدل و همچنين شهادت، اينگونه از كمالات همه بايد امور مادي باشد حالا يا رقيق يا غيررقيق، زيرا اينها اوصاف روحاند. اگر روح يك امر مادي بود همه اين اوصاف بايد مادّي باشند يعني انسان همان است كه در تالار تشريح خلاصه ميشود و ايمان، سلولي از سلولهاي گوهر او خواهد بود يا وصفي از اوصاف سلولهاي مغز يا قلب او خواهد شد.
تالي فاسد مادّي بودن روح
اين نگرش مادّي تالي فاسدهاي فراواني دارد. اگر ذات اقدس الهي مجرّد است و منزّه از مكان است «كما هو الحق» و اگر ارواح شهدا و مانند آن متّصفاند به قُرب عندالله و لقاي حق، چون قرب الي الله يك وصف مجرّد است و مادّي و اين وصف، براي ارواح ثابت است پس ارواح، حتماً بايد مجرّد باشند، لذا در كتابهاي عقلي از چند راه، تجرّد؟ روح ثابت ميشود: يكي راه انديشه و علم است كه علم مجرّد است و هيچ حُكمي از احكام مادّه بر دانش و انديشه بار نيست، وقتي علم مجرّد شد و علم، صفت روح شد پس روح مجرّد است.
يكي هم از راه اوصاف عقل عملي، مثل اراده، محبت، اخلاص، نيّت، عاطفه اينگونه از امور، كه اينها اوصاف عقل عملي است و انديشه و دانش از اوصاف عقلي نظري است كه هر دو از شئون نفس به شمار ميآيند. اگر ايمان، محبّت، تقوا، عدالت، خلوص نيّت اينگونه از امور مجرّد است و اينها اوصاف نفساند پس روح انساني يقيناً مجرّد است. اين تعبيري كه در تبيان مرحوم شيخ طوسي آمده[3] و مشابه همان تعبير، به مجمعالبيان مرحوم امينالاسلام منتقل شد[4] ، هر دو ناصواب است. در آن عصر و روزگار، گرچه اثبات تجرّد روح خيلي روشن نبود ولي بزرگاني نظير مرحوم شيخ مفيد و اينها، به اين مقام رسيدند كه براي روح، تجرّدي قائل شدند[5] .
ارتباط روح و بدن و نفي حلول
پرسش:...
پاسخ: آن مثل بدن، وقتي قرار ميگيرد معنايش اين نيست دارد حلول ميكند، الآن در بدن مادّي قرار دارد بدون حلول. لطيفهاي مرحوم شيخ بهايي نقل ميكند ميگويد صفري ميگويد بهترين تنزيلي كه رابطهٴ روح و بدن را مشخص ميكند، تشبيهي است كه از اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اين زمينه رسيده است كه رابطه روح و بدن در امور تكويني، نظير رابطه معنا به لفظ است، در امور اعتباري. رابطه معنا و لفظ در امور اعتباري اينطور نيست كه آن معنا در لفظ حلول كرده باشد يا با لفظ متّحد شده باشد، بلكه معنادار بودن لفظ، نشانه مستعمل بودن اين كلمه است. معنا، روح اين لفظ است و اين لفظ، بدن آن معناست؛ اما نه معنا در اين كلمه حلول كرده، نه آن معنا با اين كلمه متّحد شده، بلكه تعلّق دارد به اين. تعلّق غير از حلول و اتّحاد است، روح به بدن تعلّق دارد نه در بدن حلول كرده، نه با بدن متّحد شده با بدن مثالي هم بشرح ايضاً [همچنين]، اينطور نيست كه حالا وقتي بدن مثالي داشت در او حلول كرده يا با او متّحد شده. از اوصاف، ميتوان حكم موصوف را فهميد. اوصاف علمي و عملي كه براي روح ثابت ميشود مجرّد است، البته روح، كارهاي مادي دارد كه با ابزار بدن انجام ميدهد، اگر يك سلسله كارهاي مادي داشت شاهد مادّيت او نيست، چون او را در مرحلهٴ نازل به وسيله بدن انجام ميدهد ولي اگر يك سلسله اوصافي علمي يا عملي داشت كه اينها مجرّد بودند، نشانه آن است كه خود روح، ذاتاً مجرّد است.
حرکت روح به لقاء پروردگار نشانه تجرد او
پرسش:...
پاسخ: عندالله هست، چون الله به او محيط است، اين در حقيقت وصف الله است يعني الله، محيط بكل شيء است؛ اما وقتي گفتيم كه اين شيء، به لقاءالله رفت صفت اين شيء است، اگر گفتيم اين شيء به لقاءالله رسيد، خب الله كه مجرّد محض است، اين شيء هم كه روح انسان است مادي است، اين مادي اگر ملاقات ميكند لابد لقاي مادي دارد ديگر، لقاي مجرّد كه ندارد. چون اگر موصوف مادي شد، وصفش هم يقيناً مادي است. يك وقت است ميگوييم خدا ميبيند، البته او چون مجرّد است، وصف براي خود اوست، ديدنش هم مجرّد است «سميع لابآلة بصير لابادآة»[6] يك وقت است ميگوييم روح، به لقاءالله ميرسد كه روح ملاقات ميكند لقاءالله را روح، عندالله است، نه خدا عند كلّ شيء است ﴿مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾[7] آن ﴿مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾ آن صفت خداست، البته مجرّد است؛ اما اگر گفتيم روح، عنداللّهي ميشود، عند رب ميشود اين صفت روح است وقتي صفت روح شد چون اين صفت مجرّد است موصوفش هم حتماً بايد مجرّد باشد.
وجود بدنهاي مختلف در نشئههاي مختلف براي روح
پرسش:...
پاسخ: حلول ندارند، مثل در بدن فعلي هم حلول ندارند. روح، در هر نشئهاي بدن دارد مناسب با آن عالم. در دنيا، بدني دارد مناسب با دنيا، در برزخ، بدني دارد مناسب با برزخ، در قيامت كبرا، بدني دارد مناسب با آن عالم، در هيچيك از اين نشئات، بيبدن نيست؛ اما در بدن حلول ندارد كه انسان بخواهد جستجو كند و با تشريح بدن، روح را پيدا كند.
پرسش:...
پاسخ: ندارد ديگر، بدن هم مكان دارد نه روح. الآن ما كه اينجا نشستهايم درباره «لا مكان» و «لا زمان» بحث ميكنيم و ميانديشيم، اين روح است كه مسئله «لا مكان» را، «لا زمان» را چيزي را كه منزّه از مكان است، چيزي را كه منزّه از زمان و مكان است درك ميكند.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ روح كه در بدن نيست كه انسان وقتي اين را در تشريح ببرد روح را پيدا كند كه، روح به اين بدن، تعلّق تدريجي دارد؛ در مقام فعل اين بدن را اداره ميكند، اگر تعلّقش به جاي ديگر قوي شد، اين ارتباطش را قطع ميكند بدن ميميرد، اينطور نيست كه روح در بدن باشد.
پرسش:...
پاسخ: به همين دليل، روح ميتواند مجرّد باشد، براي اينكه آن نفخ، يك نفخ مادّي نيست، آنطوري كه در مِنفَخ يك حدّاد ميدَمد كه. يك حدّاد، يك كورهگر در كوره كنار كوره آهنگري در آن مِنفخش ميدهد اين نفخ مادي است، چون ذات اقدس الهي مجرّد است و نفخش هم مجرّد است پس اين روح هم بايد يك امر مجرّد باشد، اين مطلب اول.
بررسي و تحليل رواياتي در تائيد و ردّ حضور ارواح شهدا در چينهدان مرغ
مطلب دوم اينكه در خلال معنا كردن اين آيات، روايتي را مرحوم امينالاسلام در فضيلت شهادت و فضل شهدا ذكر فرمود كه لابد ملاحظه فرموديد. از وجود مبارك ثامنالحجج(عليهم الصلاة و عليهم السلام) نقل شده است كه وقتي شهيد يعني مجاهد في سبيل الله قصد ميكند كه از وطن، حركت بكند و همّت و نيّتش تثبيت شده است، چه ثوابي دارد، اهلبيتش را وداع ميكند چه ثوابي دارد، به ميدان جنگ ميرود، تير دست ميگيرد و دشمن را هدف قرار ميدهد، چه ثوابي دارد. وقتي هم كه آسيب ميبيند و از مركب مثلاً ميافتد يا از غير مركب ميافتد، چه كساني به استقبالش ميآيند، يك روايت بسيار جالبي است كه ايشان در مجمع نقل ميكند[8] ، فضايل فراواني براي شهيد است. در آنجا و همچنين روايتي قبل، دارد كه ارواح شهدا در حواصل طيور خُضر يعني چينهدان مرغهاي سبز قرار ميگيرند كه اين روايت، از ابنعباس هم نقل شده است[9] و اهلسنت هم زياد نقل كردند[10] .
روايتي كه در بحث روز قبل از امالي مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) از يونسبنطبيان خوانده شد كه امام ششم(سلام الله عليه) فرمود چه ميگويند مردم درباره ارواح شهدا؟ راوي عرض كرد كه ميگويند ارواح را در حواصل طيور خُضر قرار ميدهند، حضرت فرمود ارواح شهدا نزد خدا گراميتر از آناند كه در چينهدان مرغ جا بدهند بلكه حُكم ارواح جداست بعد وقتي كه رحلت كردند، خداوند براي آنها صورتي مثل صورت دنياييشان قرار ميدهد كه «فَيأكلونَ ويشربون»[11] .
جمع بين روايات مذکور
خب، حالا جمع اين دو طايفه روايات چه خواهد بود؟ روايتي كه از امالي مرحوم شيخ خوانده شد، به صورت روشن فرمود امام صادق(سلام الله عليه) كه اينها چيست كه اينها ميگويند، معلوم ميشود آن حرفها را ديگران گفتند و نه اماميه و نه اهلبيت(عليهم السلام) و اگر در بعضي از روايات اهلبيت(عليهم السلام) آمده است كه ارواح شهدا در چينهدان مرغ است، اين به صورت تمثّل خواهد بود، نظير آن نامهٴ معروفي كه حضرت امير(سلام الله عليه) براي معاويه(عليه اللعنة) نوشت، در آنجا مرقوم فرمود كه ما اگر بخواهيم عظمت و شخصيت خانوادگي خودمان را ذكر بكنيم، سخن به درازا ميكشد و چون «تزكية المرء نفسه» روا نيست، ما در اين زمينه سخن نميگوييم و اگر مجاز بوديم خيلي حرف داشتيم براي گفتن، ولي اجمالاً اشاره ميكنم. ما پيغمبر تحويل داديم شما تكذيب كرديد، ما شهيد داديم و شما «منّا خير نساء العالمين و منكم حمّالةُ الحَطَب»؛ زنان ما سيدهٴ نساء عالميناند، زنان شما «حمالةالحطب»اند، اين نامه مفصّل است. بعد فرمود خيليها در جنگ كُشته ميشوند ولي از ما اگر كسي كُشته بشود ميشود سيّد شهدا مثل حمزه(سلام الله عليه) يا خيليها در ميدان جنگ دست ميدهند ولي از ما اگر كسي در راه خدا دستهايش را داد، خداوند به او دو دست ميدهد يا دو بال ميدهد كه با فرشتگان، در بهشت پرواز ميكند، اين جريان جعفر طيّار(سلام الله عليه). اين در نهجالبلاغه در آن نامه معروف حضرت امير هست كه «فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ النَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا»[12] .
خب، اينكه فرمود خيليها دوتا دستشان در جنگها بُريده ميشود ولي از خانواده ما اگر كسي دو دستش را در راه خدا داد، خداوند دوتا بال به اينها مرحمت ميكند كه «يطير بهما مع الملائكة في الجنة»[13] اين شايد بتواند شارح باشد، مفسّر باشد كه اگر روايتي آمده كه ارواح شهدا، به صورت طيوري هستند[14] ، نه طيور جسماني عالم ماده، بلكه همان تمثّلات برزخي است، نظير جناحي كه براي فرشتگان هست. فرشتگان كه نظير كبوتر، بال و پَر ندارند كه، اينها كه ﴿أُوْلِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَي وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ﴾[15] اينها داراي جناح هستند يعني جناح بهشتي كه با آن عالم سازگار باشد، نه جناح مادّي كه به صورت پَر عالم طبيعت دربيايد. مرحوم ابنميثم در شرح نهجالبلاغه در اوصاف فرشتهها بياني كه از حضرت امير(سلام الله عليه) آمده است استشهاد ميكند كه اين نشانه تجرّد اين فرشتههاست[16] براي اينكه در آن خطبه حضرت فرشتهها را كه معرفي ميكند ميفرمايد فرشتهها «أُولِي أَجْنِحَةٍ تُسَبِّحُ جَلاَلَ عِزَّتِهِ»[17] و مانند آن؛ فرشتهها داراي بالهايي هستند كه اين بالها تسبيحگوي حقاند. اين تسبيح، يك تسبيح خاص است وگرنه تسبيح عام براي همه موجودات است ﴿إِن مِن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[18] هم آن مرغهاي حرامگوشت هم تسبيحگوي حقاند، در آن تسبيحهاي تكويني، اين اختصاصي به بالهاي فرشتههاي ندارد كه. اينكه در خطبهٴ نهجالبلاغه آمده است فرشتهها داراي اجنحهاي هستند كه تسبيحگوي حقاند[19] ، ايشان ميفرمايند اين يك تسبيح خاص است و نشانه بر شعور و تجرّد اينهاست[20] ، اگر آن تسبيح عام باشد كه هر موجودي دارد و مرغهال حلالگوشت و حرامگوشت هم غافل از آن تسبيح نيستند. بنابراين اين روايت يونسبنطبيان كه از امالي مرحوم شيخ خوانده شد[21] ، با آن بيان حضرت امير كه فرمود خدا به جعفر دوتا بال داد كه «يطير بهما في الجنة»[22] شايد بتواند شاهد جمع باشد.
ولايت خداوند بر رهروان راه شهدا و نشانههاي ولايت پروردگار
مطلب سوم آن است كه اين گروهي كه ﴿لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾اند يعني راهيان شهيد، قهراً خودِ شهيد هم اينچنين است، اينها متولّي كارشان خداست؛ تحت ولايت اللهاند، چون تحت ولايت اللهاند خوف و حُزني ندارند، اينها جزء اولياي الهياند و در آيات ديگر هم فرمود: ﴿أَلاَ إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾[23] يعني معيار نفي خوف و حُزن، همان وليّالله بودن است. انسان اگر بخواهد خود را بيازمايد كه از اولياي خداست يا نه، ببيند كه از گزند خوف و حُزن مصون است يا نه؟ اگر مبتلا به خوف و حُزن است، چيزي را كه قبلاً از دست داد حالا نگران باشد يا احتمال بدهد كه آينده، چيزي را از دست بدهد هماكنون خائف است، اين بداند كه از اولياي الهي نيست؛ اما اگر نه، در خودش امنيتي احساس ميكند، ميفرمايد چيزي را كه قبلاً به ما داد از ما گرفت براي خودش بود، چيزي را هم كه الآن داد ممكن است بعداً از ما بگيرد، براي خودش است، اين ﴿لِكَيْلاَ تَأْسَوْا عَلَي مَا فَاتَكُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ﴾[24] اين نشانهٴ ولايت است. البته، اين همه نشانه نيست [بلکه] گوشهاي از نشانه است. نشانهٴ ولايت تنها نفي خوف و حُزن نيست نفي فرح دنيايي هم هست؛ منتها چون اين مطلب درباره شهدا، درباره راهيان كوي شهيد سخن از فرح دنيايي نبود، خدا اين را ذكر نكرد وگرنه نشانه ولايت تنها «لا خوف» و «لا حزن» نيست «لا خوف و لا حزن ولا فرح» اينكه در سورهٴ «حديد» فرمود: ﴿لِكَيْلاَ تَأْسَوْا عَلَي مَا فَاتَكُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ﴾ هم همينطور است.
نفي خوف و حزن مستلزم نفي فرح
البته نفي خوف و حُزن مستلزم نفي فرح هم هست. بيان استلزام اين است كه در ولايت الهي شرط است كه انسان نه نسبت به گذشته خائف باشد؛ آنچه از دست داد محزون باشد، نه در آينده نسبت به آينده چيزي را كه از دست ميدهد يا محتملالزوال است خائف باشد، نه از رسيدن فرحناك باشد، اين ﴿لِكَيْلاَ تَأْسَوْا عَلَي مَا فَاتَكُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ﴾ ميفرمايد ما همهٴ اينها را در كارگاه قضا و قَدَر تنظيم كرديم تا شما را بيازماييم تا شما اگر چيزي را از دست داديد متأثر نباشيد و چيزي هم به دستتان آمد خوشحال نباشيد. البته لازمهٴ نفي خوف و حُزن، نفي فرح هم هست. اگر كسي با به دست آوردن چيزي خوشحال شد، با از دست دادن آن نگران ميشود، وليّالله با به دست آوردن چيزي از امتعهٴ دنيا، خوشحال نميشود، چون ميداند اين امتحاني است چند روزي دست ديگران بود، چند روزي هم دست اوست، بعد از چند روزي هم از دست او گرفته ميشود. چيزي كه به دست او آمد و او خوشحال شد ديگر خوف و حزن ندارد، چرا؟ نظير اين ﴿فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ﴾ چون اين ديگر از بين رفتني نيست، اين يك رزق كريمي است كه خدا به اينها داد، جاي فرح هم هست و در كنار شكر است و مطمئن است كه از بين نميرود، چون ديگري كه دسترسي به اين ندارد كه او را بربايد و ذات اقدس الهي هم كه ﴿لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَي قَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا مَابِأَنْفُسِهِمْ﴾[25] از اينها نميگيرد، لذا مقامات معنوي كه رسيدنش فرح ميآورد، هرگز خوف و حزن را به دنبال ندارد، چون از دست رفتني نيست. آنچه از دست رفتني است وقتي به دست اينها رسيد، اينها خوشحال نميشوند تا روز زوال غمگين باشند، اين ميشود ولايت الهي، لذا اگر در نوع از سُوَر سخن از مؤمنين يا راهيان كوي شهادت يا خود شهدا يا امثال ذلك است، در جاي ديگر نكتهاش مشخص شد كه ﴿أَلاَ إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾[26] كه ولايت اين خاصيت را به همراه دارد، اين هم يك مطلب.
پرسش:...
پاسخ: بسيار خب، اينها بين خوف و رجا به سر ميروند كه مبادا از بين برود، آن خوف و رجا مطلوب است [و] جزء لوازم ايمان است كه مبادا خداي ناكرده آن فضيلت از دست اينها برود، اينها خوف دارند اين خوف هم بسيار چيز خوبي است و رجا هم دارند كه ﴿يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللّهِ﴾[27] بسيار چيز خوبي است اما اين خوف دنيايي نظير آن طوري كه ميترسد مالش را فرزندش از دستش برود، اين خوف در مقامات معنوي نيست.
نعمت ولايت، مراد از نعمت بالقول مطلق در قرآن
اين نكته هم كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) داشتند، ملاحظه فرموديد كه نعمت در قرآن كريم هر جا بالقولالمطلق ذكر شد نعمت ولايت است. يك نعمت مادي است كه يا پسوندي دارد، پيشوندي دارد، فرمود ما از نِعَم خودمان مثلاً باران ميفرستيم، از نِعم خودمان آفتاب خلق كرديم، اينها نعمتهاي مقيّد است كه مشخص است؛ اما اگر در آيهاي از آيات قرآن كلمهٴ نعمت، بدون قيد نه پسوندي، نه پيشوندي هيچ چيزي او را همراهي نكند بدون قيد ذكر بشود، نعمت عندالاطلاق همان نعمت ولايت است كه انسان در تحت سرپرستي الله قرار بگيرد، اينكه فرمود: ﴿أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً﴾[28] اتمام نعمت همين نعمتي كه بالقولالمطلق ذكر شده است، همان نعمت ولايت است. در ذيل كريمه ﴿لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ﴾[29] از وجود مبارك امام صادق (عليه السلام) رسيده است كه فرمود: «نحن النعيم»[30] ما نعيم الهي هستيم، ذات اقدس الهي مکرّمتر از آن است که بندگانش را در قيامت براي اين نِعَم جزئي مورد سؤال قرار دهد، بلکه آن نعمتي که بشر را از او سؤال ميکنند نعمت ولايت است از مردم سؤال ميكنند كه با ولايت اهلبيت چه كردي، چون اينها وليّاللهاند شما هم در تحت تدبير وليّاللّهي كه خليفةاللهاند، قرار داري.
خب، اين بزرگواران يعني شهدا، طلب بشارت ميكنند، خبر ميگيرند از خداوند ﴿يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ كه اين نشاط سوم است. نشاط اوّلشان ﴿فَرِحِينَ﴾ بود، نشاط دوّمشان ﴿يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم﴾ بود، نشاط سوّمشان كه نشاط عامّه است، همين ﴿يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ است.
اقوال مختلف در محل اعراب ﴿الَّذِينَ﴾ و معناي آيه بنابر هر يک از اقوال
﴿يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ ٭ الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلّهِ﴾ اين ﴿الَّذِينَ﴾ را همانطوري كه در كتابهاي تفسيري ملاحظه فرموديد، گفتند محلّ اين كلمه از نظر اعراب يا رفع است يا جرّ است يا نصب. يا جرّ است، براي اينكه بيان همان مؤمنين باشد كه مضافاليه است در پايان آيهٴ قبل ﴿وَأَنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ ٭ الَّذِينَ﴾ مؤمنيني كه ﴿اسْتَجَابُوا لِلّهِ﴾ خدا اجر اينها را ضايع نميكند، براساس اين جهت محلّش جرّ است. محلّش نصب باشد، بنابر اينكه اعنّي در تقدير باشد ممدوح به نصب باشد. محلّش رفع باشد كه هوالاولي است، مبتدا قرار بگيرد ﴿لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ﴾ آن جمله، خبر باشد براي اين مبتدا. خب كه اختصاص نداشته باشد مؤمنين به اينها ﴿وَأَنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ مؤمنين بالقولالمطلق، اجري كه دارند خدا ضايع نميكند، اين تمام شد.
شأن نزول آيه 172 سوره «آل عمران»
آن وقت ﴿الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلّهِ وَالرَّسُولِ مِن بَعْدِمَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ﴾ گرچه بعضيها احتمال دادند اين مربوط به جنگ بدر صغرا باشد[31] ولي ظاهراً در تتمّه همان جريان اُحد است. در جريان احد گفتند وقتي مسلمين شكستخورده به حسب ظاهر به مدينه برگشتند و ابوسفيان و ساير كافران به اطراف مكه نزديك شدند ابوسفيان گفت كه ما نزديك بود كه به پيروزي نهايي برسيم و اگر كار را يكسره ميكرديم در آينده از حمله مسلمين مصون بوديم، چه بهتر كه برگرديم و اينها را يكسره از بين ببريم. عدهاي اين تصميم را امضا كردند خبر به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيد، فرمود ما هم بايد مقابله كنيم و مبادا اينها دوباره خيال كنند كه قدرت حمله دارند. بعد منادي از طرف حضرت ندا داد كه هر كسي كه در جريان جنگ ديروز يعني اُحد، در ديروز بود او فقط بايد بيايد، ديگران نيايند. همين مجروحين، همين جانبازها، همين زخمخوردهها، اينها موظّف شدند حركت كنند. اينها حركت كردند گفتند ما آمادهايم بعضيها نقل كردند كه من و برادرم هر دو آسيبديده بوديم، منتها زخم او بيشتر از زخم من بود، آن مقداري كه مقدورش بود پياده بيايد كه ميآمد و آن مقداري كه توان راه نداشت من او را به دوش ميكشيدم. دوتايي با هم رفتيم تا حمراءالأسد، تقريباً شانزده يا پانزده كيلومتري مدينه، «ثمانية اميال»؛ هشت ميل.
وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كيست كه برود و خبر آنها را به ما برساند؟ كسي حاضر نشد، مگر حضرت امير(سلام الله عليه). وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود برو ببين اگر اينها از اسبها پياده شدند سوار شتر شدند، معلوم ميشود قصد جنگ و برگشت ندارند، دارند ميروند طرف مكه، اگر همچنان سوار اسباند، معلوم ميشود كه شايد بخواهند برگردند و وجود مبارك حضرت امير رفت و تحقيق كرد و خبر آورد كه اينها سوار بر شتر شدند و عدهاي هم نقل كردند كه [يکي از افراد] حركت كردند، پيشاپيش رفتند خودشان را به اين گروه ابوسفيان رساندند و گفتند مسلمانها با همه عِدّه و عُدّهاي كه داشتند حركت كردند عليه شما دارند حمله ميكنند، چه آنها كه در جنگ اُحد بودند، چه آنها كه در جنگ اُحد حضور نداشتند همه با هم حركت كردند و در تعقيب شما هستند. با اين كار، آنها را مرعوب كردند كه اينها به طرف مكه بروند[32] .
مراد از استجابت از خدا و رسول
به هر حال خواه اين قضاياي جزئي، سنداً تام باشد يا نه، نطاق آيه اين است كه كساني كه زخمخورده و جانباز انقلاب بودند، اينها حركت كردند و اينها هم استجابت كردند خدا را و استجابت كردند رسول خدا را. استجابت كردند خدا را در اطاعت آن امرهاي كلّي؛ فرمان خدا را در آن امرها و نهيها اگر كسي امتثال بكند ميگويند اطاعت خدا كرد، استجابت كرد. استجابت رسول خدا در آن مسئله رهبري جنگ و صلح است، اينها هم در اصل مسئله، مطيع بودند و هم در كيفيت و كمّيت حركت، مطيع پيغمبر بودند، لذا اينها مستجيب خدا و پيغمبر بودند.
در سورهٴ مباركهٴ «انفال» به اين عده وعده حيات داد يعني آيهٴ 24 سورهٴ «انفال» اين است كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾ درباره همين مبارزين اُحد فرمود: ﴿الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلّهِ وَالرَّسُولِ مِن بَعْدِمَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ﴾؛ اينها با اينكه قرح و جرح ديدند، معذلك استجابت كردند، اجابت كردند سخن خدا را در اصل جهاد و سخن پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را در رهبري كيفيت و كمّيت جهاد. خدا ميفرمايد: ﴿الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلّهِ وَالرَّسُولِ مِن بَعْدِمَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ﴾ كه يك لسان تأكيدي است، آنگاه براي اينها ﴿لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ﴾.
بررسي نوع «مِن» در آيه ﴿لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ﴾
بعضي از آقايان بر ايناند كه اين ﴿مِنْهُمْ﴾ «مِن» تبيينيه است[33] نه تبعيضيه؛ اما سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) وفاقاً للمرحوم سيد شرفالدين(رضوان الله عليه) ميفرمايند اينگونه از «من»ها «من» تبعيضيه است[34] ، مرحوم سيدشرفالدين هم در ذيل آيهٔ پاياني سورهٴ «فتح» فرمود قرآن يا همچنين مسئلهٴ بيعت، اينهايي كه در سفر به طرف مكه با پيغمبر بودند، بيعت كردند، قرآن كريم كه جريان بيعت اينها را نقل ميكند وقتي ميخواهد روي ايمان اين بيعتكنندهها صحّه بگذارد، روي پاداشيابي اينها صحّه بگذارد، ميفرمايد كساني كه با پيغمبر بيعت كردند و از آن گروه، كساني بودند كه به خدا ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند «فلهم اجرٌ عظيم» يك «مِن» تبعيضيهاي در بين همان بيعتكنندهها به كار ميبرد. اينجا هم كه ايشان ميفرمايند اين «مِن»، «مِن» تبعيضيه است يعني آخر سورهٴ «فتح» كه از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و همراهانش نام ميبرد كه وجود مبارك پيغمبر، رسول الله هست ﴿وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ﴾ در پايان دارد كه ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِيماً﴾[35] ، اين كلمهٴ ﴿مِنْهُم﴾ نقش تبعيض دارد يعني همه كساني كه با پيغمبر بودند از وعدهٴ الهي برخوردار نيستند، گروهي از آنها اينچنيناند. در اينجا هم ميفرمايند همه كساني كه در اين جريان بعد از اُحد شركت كردند، همه به فوز عظيم نميرسند [بلکه] آنها كه واقعاً مؤمناند، مؤمن حقيقياند و اهل عمل صالحاند آنها به فوز عظيم ميرسند، معلوم ميشود در جمع اينها، كساني بودند كه يا تا آخرالأمر استقامت نداشتند يا همان وقت هم در درونشان تيرگياي بود، لذا فرمود: ﴿الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلّهِ وَالرَّسُولِ مِن بَعْدِمَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ﴾ نفرمود «لهم أجرٌ عظيم»، اين «لهم أجرٌ عظيم» براي جايي است كه اوّلش ايمان و عمل صالح را آورده باشد كه البته «لهم أجرٌ عظيم»؛ امّا صِرف حضور در جنگ و زخمي شدن و در درون فتنه پروراندن و از اين بهانه گرفتن، اين را قرآن استثنا ميكند. ميفرمايد: ﴿الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلّهِ وَالرَّسُولِ مِن بَعْدِمَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ﴾ نه براي همه اينها، لذا اين «مِن» تبعيضيه نقشي را دارد. سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ميفرمود اين از عظمت قرآن كريم است كه در هيچجا حساب از دستش بيرون نميرود. يك وقت است كه انسان ميخواهد از گروهي تعريف بكند، گروهي كه اكثريت اينها در راه صحيح قدم برداشتند. وقتي با اينها حرف ميزند دلش نميخواهد تبعيض قائل بشود، چون از درون همه باخبر نيست، از عاقبت امور همه باخبر نيست و حمل بر صحّت ميكند، همه را به يك ديد تكريم و تجليل مينگرد؛ اما قرآن نه در عين حال كه به شهادت، به استجابت و جانبازي بها ميدهد، كساني كه حُسن خاتمت ندارند يا در درون آنها مسائلي فعلاً هم مطرح است همه را به عنوان يك اصل كلي بيان نميكند، تبعيضي قائل است، فرمود: ﴿لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»