درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

70/07/16

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 169 الی 171

 

﴿تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾﴿169﴾﴿فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم مِن خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾﴿170﴾﴿يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ﴾﴿171﴾

 

تلاش شهدا براي با خبر شدن از حال همسنگرانشان

در خلال مطالبي كه مربوط به اين دو آيه بود به مطلبي رسيديم كه ناتمام مانده است و آن اين است كه شهدا خودشان زنده‌اند ـ به آن معنايي كه بيان شد ـ و حيات اينها «عندالله» است و چون ﴿مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾[1] يا ﴿مَا عِندَ اللّهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرَارِ﴾[2] و خودشان چون عندالله‌اند، از خصوصيتهاي آن منزلت و عند منزله‌اي، نه منزلي متنعّم‌اند، عند مكانت نه عند مكاني، بهره‌مندند. بعد فرمود: ﴿فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ﴾؛ آنچه ذات اقدس الهي از فضلش به اينها داد اينها خوشحال‌اند. در قرآن هم فرمود: ﴿فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ﴾[3] ؛ مؤمنين به فضل الهي فرحناك باشند، نه به زخارف دنيا. شهدا از كساني‌اند كه در اثر يافت فضل خاصّه الهي مسرورند و همان‌طوري كه در دنيا به ياد ديگران بودند، در آخرت هم به ياد همنوعانشان هستند ﴿وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم مِن خَلْفِهِمْ﴾؛ از ذات اقدس الهي بشارت طلب مي‌كنند يعني از خدا مي‌خواهند كه جريان مؤمنين را به آنها بشارت بدهد، مؤمنيني كه همراه اينها بودند ولي به اينها نرسيدند يعني از نظر ايمان و عقيده و عمل، شبيه اينها بودند ولي به اينها نرسيدند: ﴿لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم﴾. از خدا مي‌خواهند كه از حالات اينها باخبر بشوند. خداوند مبشّر است، اينها مستبشرند، اطمينان دارند كه مؤمنيني كه همراهشان بودند به اينها خوش مي‌گذرد ولي مي‌خواهند آن تفصيل مسئله را و نوع خوشي را هم بفهمند، لذا ﴿يَسْتَبْشِرُونَ﴾ به معناي «يستخبرون» نيست [بلکه] به معناي «يطلبون السرور بالبشارة» است. يك وقت است انسان حال كسي را نمي‌داند كه بد است يا خوب، استخبار مي‌كند. يك وقت مي‌داند حالش خوب است ولي آن نتايج خوبي و تفصيل خوبي را نمي‌داند، استبشار مي‌كند يعني مي‌گويد من كه مي‌دانم اينها حالشان خوب است، مي‌خواهم تفصيلاً بفهمم، درجهٴ خوبي را بفهمم ﴿وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم﴾ نمي‌خواهند سؤال كنند حالشان را كه آيا اينها زنده‌اند يا نه، چون مي‌دانند كه ﴿لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم﴾ هنوز به اينها نرسيدند و در دنيا هستند، مي‌خواهند از حالتهاي نشاط‌بخششان باخبر باشند.

بشارت عدم خوف و حزن براي شهدا

آن‌گاه به دنبالش فرمود: ﴿أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ بدون عطف و بدون ساير حروف يا كلماتي كه اين دو جمله را از هم جدا كند، فرمود: ﴿الاّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ يعني استبشار آنها از حال مؤمنين است و خبري كه مسرّت‌بخش است و به شهدا از حال مؤمنين مي‌رسد، اين است كه اين مؤمنيني كه هنوز به شهدا نرسيدند يا بالموت يا بالشهاده، اينها در حالت «لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ»اند يعني هيچ هراسي و هيچ حُزني براي اينها نيست. آن‌گاه شهدا خوشحال مي‌شوند كه همرزمانشان، همفكران و همراهانشان در خوف و حُزن نيستند، اين ﴿أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ كه به چهار قسمت در بحث ديروز تقسيم شد، معلوم مي‌شود كه اينها در منطقه‌اي هستند كه اصلاً آنجا جا براي زوال نعمت و دگرگوني فضيلت نيست. هر نعمتي كه داشتند دارند، هر نعمتي كه نداشتند برايشان ميسّر است و فراهم مي‌شود، قهراً نه جا براي غم است، نه جا براي ترس. آنچه را كه داشتند فراهم كردند، نه از دست دادند كه هم‌اكنون غمگين باشند، نه در آينده از دست مي‌دهند يا احتمال از دست دادن هست كه هم‌اكنون هراسناك باشند و ترس داشته باشند، اين دو قسمت.

نعمتهايي هم كه به آنها نرسيده است، ترس ندارند كه به آن مقام نرسند، هرچه را آرزو بكنند مي‌رسند اين سه، وقتي هم آروزي آنها برآورده شد و به آن نعمت رسيده‌اند آن نعمت از دست اينها نمي‌رود تا غمگينشان بكند، اين چهار.

ارتباط آرزوي انسانها به محدوده درک مطالب

البته، هر كسي به اندازه درجهٴ ايمان خودش تمنّي دارد؛ آرزوي هر كسي به اندازه درك اوست، اصلاً بعضي از مؤمنين، هرگز آن معارف بلند را درك نمي‌كنند تا اينكه آرزوي آن را داشته باشند؛ اما استاد ما مرحوم آقاي الهي قمشه‌اي(رضوان الله عليه) كه از حُكماي بزرگ الهي بود، اين مي‌گفت آرزوي ما اين است كه ما در كنار حوض كوثر، نهج‌البلاغه را خدمت علي‌بن‌ابي‌طالب بخوانيم، اين يك آرزوست و اين را به جِدّ هم مي‌گفت. اين يك آرزوست، آرزويي هم كه براي توده مردم است كه مي‌خواهند همان ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[4] نصيبشان بشود. آرزوي هر كسي به محدودهٴ درك او وابسته است. درك، اگر قوي‌تر بود منطقهٴ آرزو زيادتر است، درك اگر ضعيف‌تر بود، منطقه آرزو كمتر است. آن كسي كه مؤمن ضعيف يا متوسط است آرزوي او همين نجات از جهنم و ورود در جناتي است كه ﴿تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ حالا آنجا خطبه‌هاي توحيدي را بفهمد، علوم اهل‌بيت(عليهم السلام) را استفاده كند، اينها اصلاً در ذهنش نيست. براي كساني كه از اين حد، بالاترند آرزوهاي وسيع‌تري است [که] آنها هم به آرزويشان مي‌رسند. براي اوحدي از انسانها آرزوي ممتازي است كه آنها هم به آرزويشان مي‌رسند، اين ﴿أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ يك جمله پُرباري است.

مقام والاي انساني در مقام عنداللّهي

منتها بايد ديد اين كجاست كه آدم هر چه بخواهد به او مي‌رسد و هر چه را هم كه گرفت حفظ مي‌كند و از دست نمي‌دهد، اين كجاست؟ اين كدام نشئه است كه اگر انسان به آن نشئه رسيد هرچه خواست مي‌گيرد و هرچه داشت از دست نمي‌دهد.

پرسش:...

پاسخ: آنجا علم شهودي است ديگر علم حصولي كه نيست، علم شهودي است؛ منتها علوم شهودي براي همه يكسان نيست، درجات گوناگوني دارد. خب، اين كدام منطقه است كه محفوظ از گزند زوال و دگرگوني است؟

در قرآن كريم آيهٴ 96 سورهٴ «نحل» اين‌چنين فرمود: ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾ يك سلسله موجودات، عندالنّاسي‌اند [و] يك سلسله موجودات، عنداللّهي. چون خود انسان در معرض زوال است، چيزي هم كه دست انسان است در معرض زوال است و چون ذات اقدس الهي، مصون از دگرگوني است، چيزي كه نزد خداست يعني از نظر منزلت بالاست و از نظر مكانت، رفيع است او هم از گزند زوال، محفوظ است. پس اگر موجودي از نظر منزلت به عندالهي رسيد، اين از اين چهار پديده مصون است چه خوف و حُزن نسبت به آنچه دارد، چه خوف و حُزن نسبت به آنچه در آينده بايد فراهم بكند. راهش هم انجام دادن كارهاي قُربي و عبادي است. كاري را كه انسان عبادي است او را لله انجام مي‌دهد، «قربة الي الله» انجام مي‌دهد، كم‌كم به منزلتي مي‌رسد كه مي‌شود عنداللّهي؛ آن‌گاه نظير فرشته‌هاست؛ اگر در خود احساس خضوع دائم كرد، خوشحال است كه صفت عنداللّهي نصيبش شد. آيهٴ پاياني سورهٴ «اعراف» اين است ﴿إِنَّ الَّذِينَ عِندَ رَبِّكَ لاَيَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَيُسَبِّحُونَهُ وَلَهُ يَسْجُدُونَ﴾ كسي كه عندالله به‌سر مي‌برد، هرگز اهل استكبار و كبريايي‌طلب نيست و از عبادت خدا استنكاف و استكبار ندارد و ذات اقدس الهي را تسبيح مي‌كند و براي او سجده مي‌كند. انساني كه به عنداللّهي رسيد، چيزي كه هوا و هوس او را زنده كند براي او مطرح نيست، كم است كسي كه به اين افق رسيده باشد.

قليل بودن انسانهايي که به مقام عنداللّهي ميرسند

شما مي‌بينيد روايات فراواني از نظر مسائل اخلاقي وارد شده است كه كمتر كسي است كه به آن روايات عمل كند. در روايات ما دارد كه اگر كسي خوشش مي‌آيد وقتي وارد يك مجلس شد «يتمثّل له الرجال قياماً» اهل آن مجلس، براي او بلند شوند، اين بايد «فَليَتَبَّوأ مقعَده من النار»[5] .

خب، كم‌اند كسي كه براي آنها هيچ تفاوت نكند كه هيچ‌كسي اگر در مجلس، براي او بلند نشد او باكش نشود، او خود را كه نخواست. حالا يك مجلس ديني بود اين وظيفه، تشخيص داد برود آنجا و اگر ترحيم بود ترحيم، قرائت بود قرائت قرآن، اين كار را انجام بدهد و برگردد، حالا هيچ‌كس براي او بلند نشد. خب نشد اين است كه اين صراط مستقيم از مو باريك‌تر و از شمشير تيزتر است[6] . اگر كسي عنداللّهي شد اين‌گونه از اوصاف ديگر براي او مطرح نيست، به من برخورد، به من اهانت كردند، حرف مرا نشنيدند، مگر درس من يا بحث من چه عيب داشت كه مرا ترك كردند جاي ديگر رفتند، اين اوهام با عنداللّهي بودن سازگار نيست، اگر كسي عنداللّهي شد ﴿لاَيَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَيُسَبِّحُونَهُ وَلَهُ يَسْجُدُونَ﴾[7] دائماً اين طور است، مثل خود فرشته‌ها، ذات اقدس الهي فرشته‌ها را به موجودات عنداللّهي بودن مي‌ستايد كه اينها عندربّ‌اند، انسان هم با اينها محشور مي‌شود، ملحق مي‌شود در حدّ فرشته‌هاست اگر از اين رذايل برهد. خب، اگر به آن منطقه امن رسيد هرچه را داشت دارد [و] چيزي را از دست نمي‌دهد ﴿أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ اين البته هم ايمان مي‌خواهد، هم استقامت.

وجود مراتب مختلف در مقام عنداللّهي

تازه كساني هم كه وارد منطقهٴ امنِ عنداللّهي شدند يا وارد اين منطقه مي‌شوند يكسان نيستند. گروهي اين بشارت را از فرشتگان دريافت مي‌كنند، گروه ديگر اين بشارت را از ذات اقدس الهي دريافت مي‌كنند. چه كسي به اينها مي‌گويد ﴿لاَخَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَلاَأَنْتُمْ تَحْزَنُونَ﴾[8] ، چه كسي به اينها مي‌گويد؟ گاهي فرشته به اينها مي‌گويد، گاهي خدا. گرچه فرشتگان بدون اذن حق، سخني ندارند، اين كلام خداست كه فرشته‌ها ابلاغ مي‌كنند ولي اين گيرنده‌ها گاهي از فرشته تحويل مي‌گيرند، گاهي گذشته از اينكه فرشتگان را مي‌بينند، از ذات اقدس الهي تحويل مي‌گيرند.

در سورهٴ «فصلت» همين آيه آمده ولي به وساطت فرشته‌ها؛ آيهٴ سي سورهٴ «فصلت» اين است ﴿إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ﴾ كساني كه ﴿قَالُوا﴾ يعني منطقشان اين است نه تنها حرفشان، منطقشان اين است كه الله ربّ ماست و به استناد اين منطق، استوار هم هستند مستقيماً، فرشته‌ها بر اينها نازل مي‌شود، به اينها مي‌گويند هيچ حُزن و ترسي نيست، البته اين اختصاصي به حالت احتضار ندارد، گرچه بعضي از رواياتي كه مربوط به اين آيه است در زمينه احتضار آمده. قبل از احتضار هم اينها آرامشي را بالأخره از فرشته‌ها دريافت مي‌كند. همين مطلب در سورهٴ «احقاف» بدون وساطت فرشته‌ها ياد شده است؛ آيهٔ سيزدهم سورهٴ «احقاف» اين است كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ اين‌چنين نيست كه حالا فرشته نازل بشود به آنها بگويد ﴿لاَ خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَلاَ أَنتُمْ تَحْزَنُونَ﴾[9] بلكه خود ذات اقدس الهي مي‌فرمايد ﴿فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ پس اين منطقه، منطقه امن است و اصولاً خوف و حُزن بخشي از اينها به دسيسه شيطان است، شيطان است كه انسان را غمگين مي‌كند كه مبادا اين را كه از دست دادي چه مي‌شود يا مبادا در آينده چيزي را هم از دست بدهي و اگر كسي وارد آن منطقه امن شد مي‌بيند كه اينجا چيزي را از دست نمي‌دهد، چيزي از انسان نمي‌گيرند و راه هم براي وسوسه شيطان نيست، نه خودش احتمال مي‌دهد، نه جا براي وسوسه است.

پرسش:...

پاسخ: نه؛ بشارت است ديگر. البته، همين اكنون خوف گرفته مي‌شود؛ حالتي به اينها دست مي‌دهد كه آنچه را كه قبلاً از دست دادند، بالأخره اينها در جهان طبيعت زندگي كردند، بستگانشان را از دست دادند ولي الآن غمگين نيستند، چون همه اينها به جاي خوبي رفتند ـ ان‌شاءالله ـ اگر خوب بودند، بعد ﴿أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَمَا أَلَتْنَاهُمْ مِنْ عَمَلِهِم مِن شَيْ‌ءٍ﴾[10] هم در بعد نصيب اينها مي‌شود پس چرا غمگين باشند؟

پرسش:...

پاسخ: نه، اينها كه مثبتين‌اند كه مقيّد هم نيستند. در سورهٴ «فصلت» فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ﴾[11] در سورهٴ «احقاف» دارد ﴿إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾[12] ممكن است كه گروهي به واسطهٴ فرشته‌ها، آن بشارت را دريافت كنند، گروهي هم به واسطه فرشته نه، بلكه مستقيماً از ذات اقدس الهي اين بشارت را دريافت كنند. چون در پايان سورهٴ «شوريٰ» فرمود كه ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ﴾[13] ؛ خداوند به سه طريق با بندگان صالحش سخن مي‌گويد يا بلاواسطه يا ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ يا از راه فرستادن پيك، گاهي ممكن است بلاواسطه خدا سخن بگويد، اين‌چنين هست.

وادي امن براي مؤمنين

بنابراين اين مؤمنين خالص به جاي امن رسيده‌اند. در حقيقت چون مؤمن‌اند قدم در وادي امن نهاده‌اند، ايمان معنايش همين است كه انسان وارد در منطقهٴ امن بشود، اگر وارد در منطقهٴ امن شد اين‌چنين است و اگر آن حديث نوراني امام هشتم(سلام الله عليه) كه فرمود: «كلمة لا اله الا الله حِصني»[14] نصيب كسي شد همين‌طور است، اگر كسي وارد حِصن خدا و قلعهٴ الهي شد ديگر جا براي ترس و حُزن كه نيست. سرّ اينكه ديگران هم ترس دارند، هم حُزن و هم ايمان دارند، براي اينكه «قدّم رجلاً و أخّر اُخريٰ»؛ يك پا جلو يك پا دنبال، يك پا در قلعهٴ الهي يك پا بيرون، اين است كه گاهي مسائل ايمان بر آنها مطرح است گاهي هم گرفتار گناه‌اند، لذا خوف و حُزن هم دامنگيرشان مي‌شود وگرنه اگر كسي وارد در حِصن توحيد شد «كلمةُ لا اله الا الله حِصني»، خب، در همين باب ثواب‌الموحّدين توحيد مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) كه روايات فراواني در فضليت اين كلمه است يكي از اين روايات اين است كه «مَن قال لا اله الا الله مُخلِصاً دَخَلَ الجنة و اخلاصه أن تَحجُزَهُ لا اله الا الله عمّا حرّم الله عزوجل»[15] ؛ اگر كسي مخلصاً اين كلمه را بگويد وارد بهشت مي‌شود. اخلاص در اين كلمه آن است كه اين كلمه او را از گناه حفظ بكند، خب، اين مي‌شود حِصن خدا. اگر در اين حِصن رفت نه از بيرون، گناهي او را مي‌لغزاند، نه از درون، خوف و حُزني او را مي‌ترساند يا اندوهگين مي‌كند، اين در آن حِصن وارد شده.

شهدا چنين حالتي را از مؤمنين دريافت مي‌كنند، البته خودشان هم به وادي امن رسيدند كه ﴿لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ ملاك كه براي مؤمنين است شامل آنها مي‌شود؛ اما خود آيه بعيد است خود اين جمله بعيد است شامل آنها بشود، چون آنها يعني شهدا از حال مؤمنين استبشار مي‌كنند، خدا خبر مؤمنين را به شهدا مي‌رساند كه ﴿أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾.

مراد از خوف و رجاء مؤمنين

پرسش:...

پاسخ: خودِ اين خوف و رجا جزء ايمان است يعني اينها تا آخرين لحظه، خوف و رجا بايد داشته باشد، چون معناي ايمان اين است؛ اما وعده الهي اين است كه اينها نمي‌ترسند، وعده مي‌دهد كه نترس! وعده مي‌دهند به كسي كه وظيفه‌اش آن است كه بين خوف و رجا به‌سر ببرد، چون اين جزء ايمان است، چون تا آخرين لحظه انسان ممكن است در معرض خطر باشد و ايمان را از دست بدهد. خوفِ اين ندارد كه با حفظ ايمان، خدا به وعده‌اش عمل نكند، خوف اين دارد كه خودش نتواند ايمان را حفظ بكند، خوف اين را دارد كه تا آخرين لحظه، مكلّف است تا آخرين لحظه بايد وظيفه را عمل بكند، اگر كسي مؤمن بود «بين الخوف والرجاء» به‌سر برد، خدا به چنين كسي وعده مي‌دهد كه نترس و البته وعدهٴ الهي در اينجا با فعل الهي همراه است، خب.

پرسش:...

پاسخ: اين خوف و رجا به آن معنا كه زوال اعمال صالحه است، اين در دنياست كه «بين الخوف و الرجاء» بايد به‌سر ببرد؛ اما آنجا وقتي وارد شد خوف، در اعمال صالحه نيست. خوف، آن است كه خيلي از چيزهاست كه در دنيا انجام داده و در آن روز يادش نيست، احتمال مي‌دهد در معرض حساب، متضرّر باشد نامه اعمال را كه مي‌بيند مي‌گويد ﴿يَا وَيْلَتَنَا مَالِ هذَا الْكِتَابِ لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا﴾[16] همه يادش مي‌آيد، خدا هم مي‌فرمايد: ﴿أَحْصَاهُ اللَّهُ وَنَسُوهُ﴾[17] ؛ آنها فراموش كردند ولي خدا احصا كرد و شماره كرد. انسان در آن روز، يادش نيست كه چه كرده و يادش نيست براي چه چيزي كرده. وقتي كه به معرض حساب مي‌آيد، چون انسان در اثر حُبّ به نفس اگر خوبي انجام داد يادش هست؛ اما اگر بدي انجام داد [و] گناهي كرد از يادش مي‌رود و خيلي از خوبيهاست كه بالأخره بخشي از آن به دخالت هواي نفس است. يك پسوند مَني مي‌خواهد مسجد من، حسينيه من، قوم من، قبيله من، نوع كارهاي ما با من ختم مي‌شود خلاصه يا قبيله ما، مسجد ما، حسينيه ما، درس و بحث ما يك پسوند من و مايي بالأخره در كارهاي ما هست، انسان خائف است مي‌بيند كه «فان النَّاقد بصير»[18] وقتي كه عمل را بررسي مي‌كنند بخشي از آنها به آن پسوندها برمي‌گردد، خب اينها كه قبول نمي‌شود. اين خوف دارد كه در موقف حساب شايد متضرّر باشد ولي اگر مؤمنِ خالص بود، خدا به او وعده مي‌دهد كه خوفي نيست و آرام مي‌شود.

دريافت اولين بشارت هنگام عقد قرارداد بيع بين شهيد و پروردگار

مطلب ديگر آن است كه اوّلين بشارتي كه شهيد، دريافت مي‌كند آن حين عَقد قرارداد با خداست. وقتي مصمّم شد براي دين خدا به ميدان جنگ برود و مانند آن، خودش را فروخت به ذات اقدس الهي و خدا خريدار شد، اوّلين بشارت را از خدا دريافت مي‌كند. در سورهٴ «توبه» آيهٴ 111 اين است كه ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾، خب خدا خريدار هست، مؤمنين فروشنده‌اند، جان و مال مؤمنين مُثمن است و بهشت ثَمن، اين امور چهارگانه بيع تأمين‌شده است. خب، وقتي انسان جان و مال خود را به خدا فروخت چه بايد بكند؟ بيعت كرد به اصطلاح يعني به خدا بيع كرد از اين جهت مي‌شود بيعت، حالا كه با خدا بيعت كرد يعني بيع كرد [و] جان و مال را فروخت، جان و مال او مي‌شود براي خدا، وقتي براي خدا شد هرگونه تصرّفي در جان و مال بدون اذن خدا مي‌شود غصب، ديگر هيچ حقّ تصرّف ندارد. مؤمن، هر تصرّفي بعد از ايمان، هر تصرّفي در جان خود و مال خود انجام بدهد بدون رضايت خدا اين حرام است، چون اگر واقعاً بيعت كرده و بيع كرده جانش را و مالش را به خدا فروخته، ديگر در جان و مال خود حقّ تصرّف ندارد، مگر اينكه خدا اذن بدهد. خدا اذنش اين است كه اين جان و مالي كه عبد صالح به خدا فروخت و به عنوان امانت، در اختيار اين بنده صالح است، اين جان و مال را در راه خدا صَرف بكند، خب ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾ كه چه بكنند؟ ﴿يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ حالا ﴿فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ﴾ بروند در جبهه‌ها [و] در مراسم جنگ شركت كنند يكي از اين دو كار انجام مي‌شود يا شهيد مي‌شوند يا فاتح، ديگر راه سوم ندارد يا ﴿يَقْتُلُونَ﴾ يا ﴿يُقْتَلُونَ﴾ ديگر تماشاگر صحنه باشند نيست يا قاتل‌اند يا مقتول، راه سوم ديگر نيست. آن‌گاه فرمود: ﴿وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ وَالْقُرْآنِ﴾ يعني مطلبي است كه ما در همه كتابهاي آسماني گفتيم، تورات موساي كليم هست، انجيل عيساي مسيح هست و قرآن وجود مبارك پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام). بعد فرمود: ﴿وَمَنْ أَوْفَي بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ﴾؛ كيست كه به عهدش بيشتر از خدا وفا مي‌كند؟ سپس به همين مؤمنيني كه جان و مالشان را به خدا فروختند و بيعت كردند، خدا بشارت مي‌دهد، مي‌فرمايد: ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ وَذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ﴾[19] اين اوّلين بشارتي است كه در حين قرارداد عقد داد و ستد و بيعت، مؤمنين از ذات اقدس الهي دريافت مي‌كنند، بعد وقتي به اين عقد و قرارداد عمل كردند شربت شهادت نوشيدند، وارد آن نشئه شدند ﴿أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ٭ فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ﴾ همه اينها را مي‌بينند، بعد ﴿وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم﴾ مي‌شود، بعد به اينها بشارت مي‌دهند كه ﴿أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ اين بشارتهايي است كه براي مؤمنين بود و اول براي خودشان.

استبشار عمومي خداوند به شهدا

اما يك استبشار عمومي هم دارند و آن استبشار عمومي اين است كه ﴿يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ اين يك استبشار عمومي است، اين ديگر اختصاصي ﴿بالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم﴾ ندارد، اين ﴿يَسْتَبْشِرُونَ﴾ هم براي خودشان هم براي ساير مؤمنين؛ طلب بشارت بكنند از خدا، براي همه مؤمنين، ذيل آيه هم ﴿وَأَنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ است، چه خود شهدا، چه غير شهدا. از خداوند، طلب بشارت مي‌كنند به دريافت نعمت و فضل الهي ﴿وَأَنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ اين چند چيز را از خدا به عنوان بشارت مي‌گيرند و اين ﴿أَنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ اعم از شهدا و اعم از مؤمنين رحلت‌كرده و مؤمنيني كه در دنيا هستند و رحلت نكردند كه خداوند اجر هيچ ‌كسي را ضايع نمي‌كند، اين را به عنوان بشارت به شهدا مي‌گويند، اين مي‌شود بشارت عامّه.

مراد از نعمت و فضل در آيه

اين تنويني كه در ﴿بِنِعْمَةٍ﴾ و ﴿فَضْلٍ﴾ هست، تنوين تفخيم است كه نعمت عُظما و فضل اعظمي نصيب شهدا مي‌شود ﴿يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ﴾. بعضيها گفتند كه اين فضل، زائد بر آن مقدار پاداشي است كه به اينها داده مي‌شود، نظيرآيهٴ ﴿لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنَي وَزِيَادَةٌ وَلاَ يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَلاَ ذِلَّةٌ﴾[20] اگر كسي كار نيك كرد، عاقبت حُسنايي در قبال كار حَسن او هست و زياده از آن مقداري كه او كار كرده است ﴿لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنَي وَزِيَادَةٌ﴾، نظير ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا﴾[21] يا ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾[22] . اينجا هم كه فرمود: ﴿يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ﴾ اين فضل يعني مقدار زائد بر آن نعمتي كه به استحقاق دريافت مي‌شود.

تحليل و بررسي رواياتي در قرار گرفتن ارواح شهدا در چينهدان مرغ

مطلبي در خلال بحث روايي اشاره شد كه ارواح شهدا در چينه‌دانهاي مرغهاي سبزرنگي قرار مي‌گيرد و مانند آن. اين در خلال بحث، عرض شد كه در روايات ما اين سخن تكذيب شد[23] ، البته در روايات اهل سنت هست[24] . اين تفسير شريف الميزان جلد اول اين بحث ﴿وَلاَ تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ﴾ يعني آيهٔ 154 سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه بحث مي‌شد اين روايات خوانده شد. الآن براي اينكه روشن بشود اين روايتي كه در كتابهاي اهل سنّت هست مورد پذيرش اهل‌بيت(عليهم السلام) نيست، دوباره اين روايت را مي‌خوانيم. متأسفانه امالي مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) آن فهرست مبسوطي كه بايد داشته باشد ندارد. اين روايت كه در الميزان آمده، اين در امالي مرحوم شيخ طوسي هم هست، حالا شما به امالي مرحوم شيخ طوسي مراجعه مي‌فرماييد تا اين حديث را پيدا كنيد.

امالي مرحوم شيخ «عن ابن‌خلبيان» است. ابن‌خلبيان، همين يونس‌بن‌خلبيان مي‌گويد «كنتُ عند أبي‌عبدالله(عليه السلام)»؛ من خدمت امام ششم نشسته بودم، در خدمت حضرت بودم «فقال ما يقول الناسُ في أرواحِ المؤمنين بعدُ موتهم»؛ حضرت فرمود چه چيزي مي‌گويند مؤمنين؟از من سؤال كرد كه مردم يعني اهل سنّت اينها درباره ارواح مؤمنين بعد از موت چه مي‌گويند؟ «قلتُ يقولونَ في حواصل طيور خضر»؛ اينها مي‌گويند كه ارواح مؤمنين، بعد از ارتحال در چينه‌دانهاي مرغهاي سبزرنگ قرار مي‌گيرد «فقال سبحان الله»؛ حضرت فرمود سبحان الله «المؤمن أكرم علي الله من ذلك»؛ مؤمن گرامي‌تر و مكرّم‌تر از آن است كه روح او در چينه‌دان مرغ قرار بگيرد «أكرم علي الله من ذلك إذا كان ذلك» يعني وقتي هنگام احتضار مؤمن فرارسيد، سخن از چينه‌دان مرغ و مرغ سبز و اينها نيست، وقتي حال احتضار فرارسيد «أتاه رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وعليٌّ وفاطمةُ والحسنُ والحسين(عليهم أفضل صلوات المصلّين) ومعهم ملائكة الله عزّ وجلّ المقرّبون»؛ در حال احتضار مؤمن «بما هو مؤمن»، اين ذوات مقدسه با ملائكه مي‌آيند «فان أنطق الله لسانه بالشهادة له بالتوحيد و للنبيّ بالنبوّة والولاية لأهل‌البيت(عليهم السلام)» اگر در حدّ اعلا بود و در دنيا مواظب زبانش بود و ذات اقدس الهي در حين احتضار، زبان او را باز كرد، روان كرد، گويا كرد «بالتوحيد وللنبي بالنبوة والولاية لأهل البيت(عليهم السلام) شهد علي ذلك رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و عليٌّ وفاطمة والحسن والحسين(عليهم السلام) والملائكة المقرّبون معهم» آنها هم شهادت مي‌دهند «و ان اعتقل لسانه»؛ اگر ـ معاذ الله ـ زبانش بسته شد، گِره خورد، باز نشد به شهادت «خصّ الله تعالي نبيّه بعلم ما في قلبه مِن ذلك»؛ ذات اقدس الهي پيغمبرش را از قلب اين مؤمن آگاه مي‌كند، چون اين مؤمن است، موحّد است و نسبت به رسالت، شاهد است و نسبت به ولايت، هم معترف «خصّ الله نبيّه بعلم ما في قلبه من ذلك فشهد به»؛ آن‌گاه پيغمبر شهادت مي‌دهد از زبان اين شخص، سپس «و شهد علي شهادة النبيّ عليٌّ وفاطمة والحسن والحسين علي جماعتهم من الله أفضل السلام و من حضر معهم من الملائكة»؛ اين كارها را اول ذات مقدس رسول خدا شهادت مي‌دهد، بعد برابر شهادت پيغمبر، اين ذوات مقدسه هم شهادت مي‌دهند، اين براي احتضار.

«فإذا قبضه الله إليه»؛ وقتي ذات اقدس الهي روح اين مؤمن را قبض كرد «صَيّر تلك الروح الي الجنة في صورةٍ كصورته» «صيَّر» با «صاد» صيرورت است، تصيير است، تحوّل است، ذات اقدس الهي روح اين شخص را به بهشت متحوّل مي‌كند، در يك صورتي شبيه اين صورتي كه در دنيا بود «فيأكلون ويشربون» در آن بهشت كه حالا بهشت برزخي است، به اكل و شُربشان ادامه مي‌دهند «فإذا قَدِم عليهم القادم عرفهم بتلك الصورة التي كانت في الدنيا»[25] ؛ اگر كسي از اهل دنيا وارد آن جمع آنها بشود، آنها را با همان صورت دنيايي مي‌شناسد، گرچه اين صورت عين صورت دنيا نيست ولي شبيه صورت دنياست.

خبر گرفتن اموات مؤمنين از تازه واردين به بهشت

بعد روايتي را از كافي نقل مي‌كند كه مؤمن «ليزور أهله فيريٰ ما يحب و يستر عنه ما يكره و إنّ الكافر ليزور أهله فيريٰ ما يكره و يستر عنه ما يحب»[26] كه فرق بين مؤمن و كافر اين‌چنين است.

حديث بعدي هم از كافي است كه مؤمنين در صفت اجساد، در درختان بهشت به‌سر مي‌برند، يكديگر را مي‌شناسند و سؤال و جواب مي‌كنند و اگر روحي وارد شد، مي‌گويند كاري به اين تازه ‌وارد نداشته باشيد «دعوها»؛ براي اينكه اين از جاي هولناكي آمده «دعوها فإنّها قد أقبلت مِن هول عظيم» بعد وقتي كه آرام شد، از او سؤال مي‌كنند حال فلان رفيق ما، حال فلان دوست ما چطور است «ثم يسئلونها ما فعل فلان و ما فعل فلان فإن قالت لهم تركته حيّاً ارتجوه» اگر اين شخص تازه ‌وارد در جواب آنها گفت كه اينها كه سؤال مي‌كنيد اينها حالشان خوب است در دنيا هستند، اين مؤمنيني كه در بهشت برزخي‌اند اميدوار مي‌شوند كه او وقتي رحلت كرد به اينها ملحق بشود؛ اما اگر «وإن قالت لهم قد هلك» اگر اين مؤمنين بهشتي از اين تازه ‌وارد سؤال كردند كه فلان گروه چه طورند يا فلان شخص چطور است، اينها گفتند فلان شخص قبل از من مُرد، اين مؤمنين بهشتي مي‌گويند «قد هويٰ هويٰ»[27] يعني «سقط سقط»، چون او را به نزد ما نياورند. معلوم مي‌شود در اين عَقبه‌هاي كئود و در اين درّه‌هاي بين راه افتاده است كه «اعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا».

«و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] قصص/سوره28، آیه60.
[2] آل عمران/سوره3، آیه198.
[3] یونس/سوره10، آیه58.
[4] آل عمران/سوره3، آیه15.
[5] . مستدرک الوسائل، ج9، ص65.
[6] . ر.ک: الکافي، ج8، ص312.
[7] اعراف/سوره7، آیه206.
[8] اعراف/سوره7، آیه49.
[9] اعراف/سوره7، آیه49.
[10] طور/سوره52، آیه21.
[11] فصلت/سوره41، آیه30.
[12] احقاف/سوره46، آیه13.
[13] شوری/سوره42، آیه51.
[14] . بحارالانوار، ج49، ص127.
[15] . التوحيد(شيخ صدوق)، ص27.
[16] کهف/سوره18، آیه49.
[17] مجادله/سوره58، آیه6.
[18] . بحارالانوار، ج13، ص432.
[19] توبه/سوره9، آیه111.
[20] یونس/سوره10، آیه26.
[21] نمل/سوره27، آیه89.
[22] انعام/سوره6، آیه160.
[23] . الکافي، ج3، ص244.
[24] . التفسير الکبير، ج9، ص426.
[25] . الميزان، ج1، ص363 و 364؛ الامالي(شيخ صدوق)، ص418 و 419.
[26] . الميزان، ج1، ص364؛ الکافي، ج3، ص230.
[27] . تفسير الميزان، ج1، ص364؛ الکافي، ج3، ص244.