70/07/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 169 الی 171
﴿تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾﴿169﴾﴿فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم مِن خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾﴿170﴾﴿يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ﴾﴿171﴾
تبيين حكم فقهي مربوط به شهيد
در اين كريمه كه راجع به شهدا و كيفيت حيات شهيد و همچنين حيات برزخي نوع انسانها سخني به ميان آمد، مطالبي گفته شد كه اجمالش و نظم ترتيبياش به اين است.
اولاً يك بحث درباره حُكم فقهي شهيد بود كه اين ناظر به موت شهيد است، همانطوري كه ساير افراد ميميرند، شهيد هم ميميرد؛ منتها غسل ندارد و كفن دارد و نماز، لباس او كفن است. مال او بين ورثه تقسيم ميشود و مانند آن، اين يك حُكم فقهي بود كه بحثش در روزهاي اسبق گذشت.
خرافات بودنِ حيات كشته شدگان طبق نظر ملحدين
يك بحث تفسيري است كه قرآن ميفرمايد شهيد، زنده است. اين زنده بودن شهيد آيا به اين معناست كه نام او را مردم گرامي ميدارند، از او تجليل ميكنند، او در اذهان مردم، محترم هست به اين معناست؟ اين معنا به خرافات شبيهتر از واقعيت است. اين معنا را كساني كه منكر برزخاند، منكر قيامتاند هم قائلاند يعني كساني كه تفكّر الحادي و ماركسيستي دارند، آنها ميگويند ما در راه آزادي نسل آينده قيام ميكنيم، كُشته ميشويم تا نسل آينده به رفاه و قِسط و عدل برسد و نام ما در اذهان آينده محترم باشد همين. از آنها كه سؤال بكنيد كه شما كه براي نسل آينده با ظلم ميجنگيد، اگر شما از بين رفتيد و نسل آينده به قِسط و عدل رسيد به شما چه چيزي ميرسد؟ شما از قِسط و عدل آنها استفاده ميكنيد؟ ميگويند نام ما گرامي ميشود، ما نام نيك ميخواهيم بگذاريم. اين نام نيك يعني چه؟ چون خود آنها كه معدوم ميشوند، اگر معدوم شدند چه نام آنها به نيكي، چه به زشتي برده بشود براي آنها يكسان است. الآن چيزي كه نيست، معدوم است، چه شما قدح كنيد، چه مدح، نسبت به او يكسان است. براساس تفكر الحادي اگر كسي با مُردن نابود ميشود چه نسل آينده مدحش بكنند، چه قدحش، براي او يكسان است. چه اينكه نسل آينده در قِسط و عدل باشند يا در ظلم و جور، باز براي او يكسان است، اگر كسي معدوم شد نه از رفاه ديگران لذّت ميبرد، نه از جور ديگران رنج ميبرد، چه اينكه از مدح ديگران هم استفاده نميكند، از قدح ديگران هم متأثر نميشود، هيچكدام از اين چهار كار اثر ندارد، پس اينكه با تفكّر الحادي ميگويند ما ميخواهيم ناممان بعد از مرگ گرامي باشد، خوشنام باشيم، اين خرافهاي محض بيش نيست، چون از آن حقيقت كه حيات بعدالموت است غافلاند و نميخواهند خود را معدوم بپندارند، چون انسان فطرتاً نميپذيرد كه نابود ميشود، در درون او حيات آفريده شد و حبّ به حيات جاويد تعبيه شد، لذا خود را اينچنين فريب ميدهد كه من ميخواهم نام خوبي بگذارم اين ميشود خرافات، پس اين بخش دوم.
حيات تمام انسانها بعد از مرگ و فناء تمام موجودات
مقام سوم بحث اين بود كه انسان وقتي اين نشئهٴ دنيا را رها كرد، هجرتي دارد وارد عالم ديگر ميشود. برابر سورهٴ «مؤمنون» و برابر سورهٴ «غافر» انسان، بعد از مرگ نابود نميشود، چه بد و چه خوب، چه مؤمن و چه كافر ﴿وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾[1] انسان، از نشئهاي به نشئهٴ ديگر منتقل ميشود، حالا يا در «حفرة من حُفَر النيران» به سر ميبرد يا در «روضة من رياض الجنّة»[2] هيچ كسي نابود نميشود، اين مقام ثالث بحث.
پرسش:...
پاسخ: هر كسي كه روي زمين است فاني است ﴿وَيَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلاَلِ وَالْإِكْرَامِ﴾ اين در بحثهاي قبل هم گذشت كه ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ ٭ وَيَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلاَلِ وَالْإِكْرَامِ﴾[3] يا ﴿كُلُّ شَيءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾[4] اين به آن معنا نيست كه هر كسي در آينده ميميرد، چون استعمال مشتق در «سَيَأْتِي» مجاز است و قرينه ميخواهد و آنكه محلّ اختلاف است، استعمال مشتق در «من قضي عنه المبدأ» است كه آيا مجاز است يا حقيقت وگرنه نسبت به آينده، يقيناً مجاز است وقتي مجاز شد قرينه طلب ميكند ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ﴾ نه يعني هر كسي كه روي زمين است بعدها از بين ميرود، اين فاني مشتق است يعني هماكنون فاني است، ﴿كُلُّ شَيءٍ هَالِكٌ﴾ اين ﴿هَالِكٌ﴾ مشتق است يعني هر چيزي هماكنون هالك است، فقط يك چيز ميماند و آن وجهالله است، ماندني وجهالله است و در سراسر قرآن كريم هرجا سخن از مرگ و زوال و نابودي است، وجهالله استثنا ميشود نه الله، الله فوق آن است كه محلّ بحث قرار بگيرد، كسي احتمال اينكه الله، فاني بشود كه نميدهد تا قرآن او را استثنا كند. هر جا سخن از استثناست، سخن از وجهالله است كه وجهالله از بين رفتني نيست. وجهالله همين است كه ﴿فَأَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[5] حتي در آن نفخهٴ صور، در آن دستور كلي كه دستور مرگ عمومي صادر ميشود در نفخهٴ صور، همه خامد ميشوند و خاموش و از بين ميروند، باز فرمان الهي زنده است، چون با فرمان الهي كه وجهالله است همه ميميرند حتي در آن مرحلهاي كه عزرائيل(سلام الله عليه) را ميميرانند[6] ، باز وجهالله زنده است، چون به دستور الهي عزرائيل ميميرد و از آن مقطع گذشته حتي در آن نشئهٴ قيامت كبرا كه خود مرگ را ميميرانند، مرگ به صورت كبش املح درميآيد و مرگ را ذبح ميكنند[7] يعني مرگ مُرد، ديگري مرگي نيست، باز هم به فرمان الهي مرگ را ميميرانند يعني انتقال را ميميرانند ديگر تحوّلي نيست، همه به دارالقرار رسيدند، هر كس در بين راه بود رسيد، ديگر كسي در راه نيست كه نشئهاي كه رها كند نسبت به نشئهاي متحوّل بشود، نشئهاي را از دست بدهد. هر كس بايد به دارالقرار خود برسد، رسيد ﴿إِلَي رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ﴾[8] آنجا ميشود دارالقرار، ديگر مرگ را ميميرانند. با آن امر و وجه الهي، مرگ مُرده ميشود. لذا وجه خدا، فرمان خدا، ظهور خدا، فيض خدا به هيچ وجه مُردني نيست، او هميشه هالك است و باقي است و ديگران هر چه هستند فناپذيرند، بلكه هماكنون فانياند يك وجهاللهي است كه ظاهر است و انسان خيال ميكند كه ديگران ظهور دارند.
تفاوت حيات شهدا با حيات ساير اموات
خب، پس مقام بعدي بحث اين بود كه اينكه گفته ميشود شهدا زندهاند يعني در آن عالم زندهاند؟ در آن عالم خب همه زندهاند، هيچكس كه نميميرد، هم قتلاي بدر را پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اينها زندهاند، هم شهداي بدر را يعني وقتي مشركين در جنگ بدر كُشته شدند، آنها را در قليب و چاه انداختند، حضرت بالاي چاه رفت فرمود: «أليس قد وجدتم ما وعد ربكم حقاً فاني قد وجدت ما وعد ربي حقاً» وقتي به حضرت عرض كردند چطور با مُردهها حرف ميزنيد؟ فرمود: «ما أنتم بأسمع لما أقول منهم»[9] در آن جريان حضرت امير و امثالذلك(عليهم السلام) كه نقل شده است با مُردهها سخن گفتند[10] ، اين شواهد فراوان است كه انسان بعد از مرگ زنده است، حالا يا «در روضة من رياض الجنة» است يا «در حفرة من حُفَر النيران»[11] .
مختصات حيات شهيد
اصل حيات براي شهيد چه خصوصيتي دارد؟ البته، آن قيود براي شهيد است، «عند ربّه» هستند، ﴿يُرْزَقُونَ﴾ هستند، ﴿فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ﴾ هستند، اينها قيود است؛ اما اصل ﴿أَحْيَاءٌ﴾ اين چه خصيصهاي است ﴿لاَ تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ﴾[12] ، در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بود. در همين آيهٴ محلّ بحث سورهٴ «آلعمران» اين است كه ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ﴾ اين ﴿أَحْيَاءٌ﴾ چه خصيصهاي دارد كه اينها زندهاند، اگر منظور آن است كه اينها يك حيات پُربركتي دارند كه ديگران آن حيات پربركت را ندارند در حقيقت، آن قيود معنا شده است يعني «عند ربه» بودن، ﴿يُرْزَقُونَ﴾ بودن، ﴿فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ﴾ معنا شده است، در حالي كه اين چهار كلمه است هر كدام بايد معناي خودش را داشته باشد، فرمود: ﴿بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ٭ فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ﴾ اگر معناي ﴿أَحْيَاءٌ﴾ اين باشد كه همه زندهاند؛ اما زندگي اينها با بركت و نشاط همراه است، در حقيقت، آن قيود معنا شده نه حيات.
اينكه در خلال بحث ديروز به عرضتان رسيد اين، ميتواند معناي ﴿أَحْيَاءٌ﴾ را جداگانه ترميم كند يعني نه تنها اينها ﴿عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾اند، نه تنها ﴿يُرْزَقُونَ﴾اند، نه تنها ﴿فَرِحِينَ﴾اند، بلكه زندهاند، زندهاند نه يعني در قلمرو برزخ زندهاند، چون هر كس مُرد زنده است نه يعني حيات آنجايي را دارند، چون هر كس مُرد وارد برزخ ميشود و زنده است، بلكه معنايش اين است كه ديگران از دنيا ميميرند و وارد برزخ ميشوند، اينها نمرده وارد برزخ ميشوند، چطور نمرده؟ آن مرگ فقهي هست كه مقام اول بحث بود، آن مسئله غسل و مسئله كفن و صلات و تقسيم ورثه و اينها سرِ جايش در مقام اول بحث شد، اينها با حفظ حيات دنيا وارد برزخ شدند، بعضيها ميميرند و حيات برزخي نصيبشان ميشود، در آن عالم زنده ميشوند، بعضيها ضمن حفظ حيات دنيا وارد آن نشئه ميشوند كه اين مقام چهارم يا پنجم بحث است كه حيات تفسيري است نه حيات فقهي.
ادراك و عمل جزء ويژگيهاي اساسي حيات
خب، ما به چه انساني ميگوييم زنده؟ به چه كسي ميگوييم زنده؟ حيات را معنا كردند، گفتند اگر در موجودي ادراك باشد و عمل باشد اينها هماهنگ باشند كه ادراك، سايهافكن كار باشد، كار از ادراك، مدد بگيرد، اين قيود اگر در جايي جمع شد ميشود حيات. آن موجودي كه اهل درك نيست يا اهل كار نيست يا بين درك و كارش هماهنگي نيست، دركش سايهافكن كارش نيست، كارش از دركش فرمان نميبرد، اين حيات نيست. حيات، مجموعهٴ اين قيود است آن عامل هماهنگكنندهٴ بين ادراك و فعاليت را ميگويند حيات، اين معناي حيات است. اگر كسي بخواهد در برزخ زنده باشد حيات برزخي داشته باشد، بايد در محدودهٴ برزخ كار داشته باشد، از محدودهٴ برزخ آگاهي داشته باشد، اين كار و آگاهي او در محدودهٴ برزخ هماهنگ باشند تا بگوييم حيات برزخي دارد، اگر كسي خواست حيات دنيايي داشته باشد بايد در قلمرو دنيا كار داشته باشد، در قلمرو دنيا آگاهي داشته باشد، بين كار و آگاهياش هماهنگي باشد كه آگاهياش اشراف بر كار داشته باشد، كارش از آگاهي، برنامه بگيرد تا بشود حيات دنيايي.
بقاء عمل و ادراك شهيد نسبت به دنيا پس از شهادت
اكثري مردم وقتي ميميرند «انقطع عمله عن الدنيا و انقطع علمه عن الدنيا»، اين «اذا مات ابن آدم انقطع عمله» به استثناي آن افرادي كه خارج شدهاند، اين معنايش آن است كه كاري در دنيا ندارند. مشابه اين، درباره درك هم هست «اذا مات ابن آدم انقطع علمه»[13] خبر ندارد كه در دنيا چه ميگذرد، اين كسي كه مُرد نه در قلمرو دنيا كاري ميكند نه از قلمرو دنيا آگاهي دارد. ولي اگر كسي جزء آن مستثناها بود «اذا مات ابن آدم انقطع عمله الا عن ثلاث»[14] حالا آن در بعضي از روايت سه گروه استثنا شدند، در بعضي از روايت شش گروه[15] ، اينها هيچكدام حصر نيست، بلكه هر اثر زندهاي اگر از انسان بماند، صاحب آن اثر، زنده است، چون آن اثر، در دنيا منشأ كار است و اين اثر اوست در حقيقت، او دارد كار ميكند. مشابه اين را در ناحيهٴ علم هم ميتوان گفت كه «اذا مات ابن آدم انقطع علمه» مگر يك گروه مخصوصي. گروه مخصوص، كسانياند كه از جريان اهل دنيا كاملاً باخبرند. شهيد جزء هر دو گروه است يعني هر دو خصوصيت را دارد؛ وقتي مُرد عملش از دنيا قطع نميشود، خوني كه داد روزانه دارد اثر ميگذارد، اگر او در دنيا زنده بود درس و بحث داشت يا فعاليت تبليغي داشت يا فعاليت اجرايي داشت، موجود زنده به حساب ميآمد، چون كار ميكرد، الآن هم واقعاً خونش دارد كار ميكند، او واقعاً فعّال است، واقعاً كار ميكند نه مجازاً. پس او واقعاً عمل دارد، اين يك. اگر كسي در دنيا باشد از اوضاع دنيا باخبر باشد، از فراز و نشيب باخبر باشد، از احوال مردم مستحضر باشد، ميگويند او زنده است، شهيد هم بشرح ايضاً [همچنين]؛ كاملاً از اوضاع باخبر است. لذا او نمرده وارد برزخ شد، اين حيات مقام چهارم يا پنجم بحث است، حيات تفسيري است نه حيات فقهي، حيات فقهياش كه در مقام اول بحث شد يعني بدنش مُرد، مالش بين ورثه تقسيم ميشود و نمازي ميخوانند و دفنش ميكنند، با همان لباس؛ اما چيزي از او كم نشد، بايد كار بكند دارد ميكند، بايد بفهمد. ميفهمد پس ديگران «انقطع عمله و علمه» بعد وارد برزخ ميشوند، شهيد و كسي كه مثل اوست يا بالاتر از او، بدون اينكه عملش قطع بشود و علمش قطع بشود با حفظ علم و عمل در دنيا وارد برزخ ميشود؛ حيّي وارد احيا شده است، خونش اثر دارد، براي اينكه ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ﴾[16] كسي كه با خون يا دين خدا را ياري كرده است، اثر خون او نصرت دين الهي است كه روزانه ظهور ميكند، اين براي اين، علمش و آگاهياش تمام نشد، براي اينكه قبلاً ميخواست به وسيله رسانههاي گروهي يا به وسيله روزنامهها يا از زبان زيد و عمرو باخبر بشود كه فلان شخص در چه حالت است، كسي كه بخواهد آگاه بشود از كسي ميپرسد؛ اما آنجا شهدا از ذات اقدس الهي سؤال ميكنند كه اين فلان گروهي كه ما با هم همدوره بوديم حالشان چطور است، اينها در چه حالتاند؟ خدا هم به اينها گزارش ميدهد؛ اگر به خصوص سؤال بكنند، جواب خصوصي ميدهند، اگر به نحو عموم سؤال بكنند جواب عموم به آنها ميدهند، لذا فرمود: ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ﴾ اين معني اول، حالا نوبت به اين ميرسد كه اين حيات شهيد در كدام درجه است آيا «عندالجنة» است يا فوق جنت، فرمود: ﴿أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾ وقتي ﴿عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾ شد ﴿يُرْزَقُونَ﴾ هم مشخص است كه چه روزياي دارند، قهراً[ناگزير] ﴿فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ﴾ مسرور هم خواهند بود به آن نعمتهايي كه ذات اقدس الهي به اينها داد، اين براي آنچه خودشان دريافت كردند.
دو سؤال و استبشار شهدا از خداوند
بعد دوتا كار ديگر هم براي شهدا نقل ميكنند: يكي اينكه اول به فكر ديگراناند، اوّلين حرفي كه شهيد در برزخ ميزند از خدا سؤال ميكند، حال رفقاي ما چطور است؟ طلب بشارت ميكند: ﴿وَيَسْتَبْشِرُونَ﴾ يعني هم شهدا ﴿بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم﴾؛ از خدا ميگويند بشارت بدهيد، «استبشار» يعني طلب مژده كردن، از خدا طلب ميكنند كه به ما مژده بدهيد ببينيم آنها در چه حالتاند؟ خدا مبشّر است ﴿يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ﴾[17] و اينها مُستبشِر. اوّلين حرفي كه شهيد ميزند كه اين كار، ملكه شد براي او، در دنيا كه بود اهل نثار و ايثار بود، با همين فضيلت سفر كرد، آنجا هم كه رفت باز اهل نثار و ايثار است؛ اول از همراهان سؤال ميكند.
دوتا استبشار را خدا از شهدا نقل ميكند يعني شهدا در دو لسان، در دو امر، از خدا خبرِ جديد طلب ميكنند و از او بشارت ميخواهند. اوّلين خبر اين است كه به خدا عرض ميكنند: به ما مژده بدهيد ببينيم حال همسنگرهايمان چطور است، حال رفقايمان چطور است، حال مؤمنيني كه راهيانِ راه ما بودند ولي هنوز به ما نرسيدند «لا بالموت و لا بالشهادة» اينها حالشان چطور است ﴿وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم مِن خَلْفِهِمْ﴾ اين ﴿لَمْ يَلْحَقُوا﴾ هم در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد كه عدم مَلكه است، به آن سالكي كه در بين راه هست و هنوز نرسيد، ميگويند «لم يلحق»، نه كسي كه در خانهاش خوابيده يا نشسته، او اصلاً راه نيفتاد تا به او بگويند هنوز نرسيد، اين هنوز نرسيد عدم مَلكه است براي كسي كه راه افتاده ولي نرسيد، اينها كه راه افتادند يا رسيدند يا بعداً ميرسند؛ اما آنها كه راه نيفتادند يا بيراهه ميروند كه نميشود گفت كه آنها هنوز نرسيدند، اين «لم يلحق» يعني هنوز نرسيد. اين هنوز نرسيد عدم مَلكه است، براي كسي كه در راه است در راه شهيد.
خب، اول سؤال ميكنند به خدا عرض ميكنند كه به ما بشارت بدهيد درباره كساني كه همراه ما بودند و به ما نرسيدند، خدا بشارت ميدهد كه ﴿أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ كه اين بايد جداگانه بحث بشود اين جمله، اين براي اينها، بعد وقتي اين استبشار تمام شد، دوباره از ذات اقدس الهي يك استبشار عمومي ميكنند هم براي خودشان هم براي غير ﴿يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ اين يك استبشار ديگر است.
اهميت ويژه تفسير الميزان در ميان تفاسير قرآن
پرسش:...
پاسخ: حالا اگر آن مِداد، توانست شهيدپرور باشد در زمان جنگ، افضل از اينهاست. نظير اعلاميههاي امام و امثالذلك(رضوان الله عليه)، اگر نه زمان جنگ نبود، زماني بود كه بايد زمينهسازي بشود تا مردم آماده بشوند بعد از درك معارف كه روزي قيام كنند، نظير الميزان اين ميشود «مداد العلماء أفضل من دماء الشهدا»[18] شما خيلي از اين مطالب را در تفسير الميزان ميبينيد. مثلاً تفسير امام رازي گاهي آدم ممكن است ده صفحه، هشت صفحه از اين رحليها مطالعه كند؛ اما چيزي از آن درنيايد قسمت زيادش به الفاظ و رفتن و به احتمالات كلامي سرگرم شدن و اينهاست؛ اما شما همين چند سطري كه سيّدناالاستاد(رضوان الله عليه) در ذيل آيهٴ 154 سورهٴ «بقره» يعني جلد اول الميزان و ذيل همين آيه محلّ بحث سورهٴ «آلعمران» مطالعه كنيد، ميبينيد بعد از چند روز بحث حالا تازه معلوم ميشود ايشان در اين چند سطر چه چيزي فرمودند، حالا وقتي رسيديم ـ انشاءالله ـ به اين ﴿ألا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ كه ايشان با تعجّب چيز مينويسد، ميفرمايند اين يك آيه آيهٴ عجيبي است كه آدم هر چه بيشتر در او فرو ميرود تلألوش بيشتر ميشود[19] ، حالا گوشهاي پرده كنار برود ببينيم اين آيه چه ميخواهد بگويد.
خب، بنابراين اگر مِداد اينچنين بود «أفضل من دماء الشهدا»[20] است اگر نه، كه خب نه.
هدر نرفتن خون شهيد در راه حق
پرسش:...
پاسخ: اين ممكن نيست، كسي خون در راه حق بدهد و طاغوت بيايد جايش را بگيرد. بزرگان اهل معرفت گفتند؟ كه موساي كليم محصول شهادت آن ﴿يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ﴾[21] بود[22] ولو مدتي هم طول كشيد، اگر هم مدتي طول بكشد، بالأخره يك خضر راهي است از راه ميرسد و اثر را حفظ ميكند. در همان جرياني كه موساي كليم به خضر(سلام الله عليهما) گفت كه مردم اين منطقه ما را به عنوان ضيافت نپذيرفتند ﴿لَوْ شِئْتَ لَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً﴾[23] حالا من و تو به عنوان معمار و كارگزار، داريم بنّايي ميكنيم، ديوار منطقهاي كه ما را به ضيافت نپذيرفتند، خضر فرمود اين ديوار ﴿أَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلاَمَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ﴾[24] اين ديوار براي دوتا بچه يتيم بود، پدرشان آدم خوبي بود خدا من را فرستاده كه خوبي پدر به فرزند برسد و گُم نشود، ما كه نميدانيم چه چيزي در راه است كه هيچ ممكن نيست كسي دين خدا را ياري بكند و خدا پاداش ندهد و دين حفظ نشود، اينچنين نيست.
بنابراين اگر كسي با عدم انقطاع عمل و علم وارد برزخ شد «فهو حيٌّ بالقول المطق»، «حيٌّ» به لحاظ منطقهٴ دنيا، «حيٌّ» به لحاظ منطقه برزخ «حيٌّ».
پرسش:...
پاسخ: اگر غير شهيد همتاي او باشد يا مافوق او باشد اين را دارد؛ اما اگر نه غيرشهيد در راه خلاف بود، مثلاً آدم بدي بود، آدم بدي كه بود او دنيا را رها كرده مُرد و وارد برزخ شد نه، كار مثبت ميتواند بكند، نه آگاهي دارد ولي عمل او، او را رها نميكند، پشت سرِ هم عذابي بر عذاب او افزوده ميشود، او كاري نميكند ولي بازده كار او دامنگيرش ميشود براساس ﴿نَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ﴾[25] و هيچ آگاهي هم ندارد، حالا بعضي از روايات برزخ را ميخوانيم تا معلوم بشود كافر از چه چيز آگاه است و مؤمن از چه چيز آگاه. اين بود خلاصه حرفي كه گفته شد شهيد، حيّاً وارد عالم برزخ ميشود.
تعلق استبشار به اوصاف مؤمنين
پرسش:...
پاسخ: استبشار عمومي، بله آن ديگر در مرحله دوم است ديگر، اين استبشار اوّلي آن است كه ﴿يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم مِن خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ اين استبشار اول، اينكه تمام شد نوبت به استبشار دوم ميرسد كه ﴿يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ﴾.
حالا در استبشار اوّلي چه لطايفي نهفته است، از اينجا مقام راهيانِ راه شهيد مشخص ميشود و به مفهوم موافق به اولويت، راه خود شهيد به طريق اُوليٰ مشخص ميشود. خب، خداوند، مبشّر است و شهدايي كه عنداللهاند مستبشر، به خدا عرض ميكنند كه خبر اين همفكران ما و همرزمان ما و مؤمنيني كه راهيِ راه ما بودند چيست؟ طلب بشارت ميكنند، بشارتشان چيست؟ آيا درباره ذوات اينها سؤال ميكنند؟ ظاهر آيه اين است كه سؤال ميكنند كه ﴿يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم﴾؛ اما اين ﴿أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ نشانه اين بدل اشتمال است كه اين استبشار به ذات اين مؤمنين تعلّق نميگيرد، بلكه به وصف اين مؤمنين تعلّق ميگيرد و آن وصف اين است كه اينها نه ترسي دارند نه اندوهي.
دور ماندن هميشگي مردان الهي از خوف و حزن
اين جمله كه ﴿أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ بالقولالمطلق حُزن و خوف را برداشت، گرچه نفرمود «لا خوف و لا حزن»، گرچه ظاهر جمله اول با جمله دوم فرق ميكند، كلمه اول با دوم فرق ميكند، ظاهر ﴿لاَ خَوْفٌ﴾ با ظاهر ﴿وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ فرق ميكند ولي اين ظاهر، فريب ندهد، چون ﴿يَحْزَنُونَ﴾ نشانه استمرار حال و استقبال است، فعل مضارع است و «يدلّ علي الاستمرار»، ﴿وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ اين براي نفي استمرار خوب است يعني اينها دائماً غمگين نيستند ﴿وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ يعني دائماً آن طوري كه جمله، فريب ممكن است، بدهد اين است ﴿وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ يعني اينها دائماً و مستمرّاً غمگين نيستند؛ اما احياناً ممكن است غمگين باشند؛ اما آنطوري كه خود ظهور آيه جلوي اين فريب در وهم را ميگيرد اين است كه اين، براي استمرار نفي است نه نفيِ استمرار، نظير عموم نفي و نفي عمومي يعني دائماً اينها منزّه از غماند، نه غمِ دايمي ندارند. نعم، در جاي ديگر اگر بگويند ﴿وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ يعني غمِ دايم ندارند، چرا؟ چون ﴿يَحْزَنُونَ﴾ دلالت بر استمرار دارد، حرف نفي كه رويش دربيايد، نفي استمرار را تفهيم ميكند؛ اما به قرينه سياق در اينجا، استمرار نفي فهميده ميشود يعني اصلاً اينها محزون نيستند.
دليل دور ماندن مردان الهي از خوف و حزن
خب، آنچه انسان وارد اين صحنه ميشود، ميبيند كه مرتّب شكوفايياش بيشتر ميشود اين است. ظاهرش اين است كه بالقولالمطلق خوف و حُزن از اينها گرفته شد. خوف و حُزن، چهار رشته دارد كه دو رشتهاش در بحث ديروز گذشت و آن اين است كه انسان چيزي كه دارد يا ميترسد از دست بدهد، آينده از او بگيرند، اين ميشود خوف يا قبلاً مشابه اين سِمَت را داشت و او را بركنار كردند، معذول كردند، الآن غمگين است اين ميشود حُزن. چيزي را كه داشت يا قبلاً از دست داد يا محتمل است آينده از دست بدهد، لذا يا محزون است يا غمگين، وقتي خوف و حُزن، هر دو نفي شد معنايش اين است كه مؤمنين، هرچه دارند نه در گذشته از دست دادند كه هماكنون غمگين باشند، نه در آينده از دست ميدهند كه هماكنون محزون باشد، اين دو رشته.
دو رشته ديگر هم كه ضميمهاش بشود ميشود چهار رشته و آن اين است كه خيلي از چيزهاست كه فعلاً ندارند، خيلي از مقامهاست كه ندارند. انسان، مقامي كه ندارد يا اگر اهل معنا باشد درجهاي را كه ندارد، اهل علم باشد مطلبي را كه نميداند؛ اين ممكن است گرفتار خوف و حُزن باشد يعني تلاش ميكند كه به اجتهاد برسد ولي ميترسد كه نرسد؛ هماكنون خائف است، هماكنون خائف است تلاش و كوشش ميكند بعد مشكلاتي در راه پيدا شد، بيماري پيدا شد، كارهاي ديگر پيدا شد اين ناچار شد حوزه را ترك بكند؛ قبل از اينكه به اجتهاد برسد خائف بود كه مبادا نرسد، الآن كه از حوزه دارد بيرون ميرود، غمگين است كه من مجتهدنشده، دارم ميروم. يا كسي در رشتههاي تهذيب نفس ميخواهد در درجه ده است، ميخواهد به درجهٴ بيست برسد، ميگويد من اربعين ميگيرم، تلاش و كوشش ميكنم بلكه، به درجهٴ بيست از تهذيب نفس برسم؛ اما خائف است كه مبادا نرسد. اربعين گرفت، روزههاي مستحبي و غيرمستحبي گرفت، ذكر واجب و مستحب داشت ولي نرسيد، هماكنون غمگين است كه چرا نرسيد اين دوتا؛ خوف و حُزن وقتي به آن دوتاي اول ضميمه بشود، بشود چهارتا.
رسيدن مردان الهي به خواستههاي خود
اين ﴿أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ بالقول المطلق كه نفي شد، معنايش اين است كه مردان الهي نه تنها آنچه را كه داشتند، دارند و از دست نميدهند، آنچه را هم كه ميطلبند ميرسند، هر چه بخواهند ميرسند، هيچ چيزي جلوي اينها را نميگيرد. هر درجهاي را كه بخواهند ميرسند، حالا تا خواستن چه اندازه باشد. كساني كه در يك محدوده خاص به سر ميبرند خواست آنها محدود است، نه اينكه بيش از آن ميخواهند و به آنها ندادند. الآن ممكن است كاسبي كه مشغول پيشهوري ساده است، اين در تمام مدت عمر، هرگز در خيالش خطور نكرده اي كاش من آن نسخهٴ خطّي دستنويس مرحوم فارابي را ميداشتم، اصلاً چنين آرزويي براي او نيست تا حالا اگر به او نرسيده غمگين بشود [يا] اي كاش من نسخه خطّي تذكره مرحوم علامه را ميداشتم، اصلاً چنين آرزويي در خيال يك كاسب نيست تا هماكنون قبل از رسيدن خائف باشد، بعد وقتي ميبيند نرسيد غمگين باشد، منطقه آرزوي او محدود است.
هر كسي حالا اين مؤمنين، هر اندازه كه هستند در هر محوري كه باشند، هر چه را بخواهند به او ميرسند آنچه را كه داشتند كه دارند، آنچه را هم كه نداشتند، هرچه بخواهند نه قبل از وصول، خائفاند كه مبادا نرسند، نه بعد از سررسيد مورد و ميعاد غمگيناند كه چرا به دستشان نرسيد علم، بخواهند هست، حضور و شهود بخواهند هست، توفيق عمل بخواهند هست، پس اينها بالقولالمطلق در مداري زندگي ميكنند كه ﴿أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ حالا آدرس اين كجاست؟ اينجا كجاست كه هرچه بخواهند ميدهند؟ اينجا دنياست، اينجا برزخ است، اينجا آسمان است، اينجا زمين است. انسان، چه موقع به اينجا ميرسد؟ اينجا جايش كجاست؟ نشانهاش چيست؟ اين «عند ربه» است، موجود عنداللّهي از گزند اين چهار خوف و حُزن محزون است، نه آنچه را كه دارد ميترسد از دستش بگيرند، نه در آينده از دست داد كه هماكنون غمگين باشد. نه آنچه را كه نرسيد ترس دارد كه نرسد، چون حتماً ميرسد و نه غمگين است كه چرا نرسيد. اين منطقه، منطقهٴ عنداللّهي است مؤمن، در منطقه عنداللّهي به سر ميبرد كه خاصيت منطقه عنداللّهي ﴿أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»