درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

70/07/09

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 165 الی 168

 

﴿أَوَ لَمَّا أَصَابَتْكُم مُصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْهَا قُلْتُمْ أَنَّي هذَا قُلْ هُوَ مِنْ عِندِ أَنْفُسِكُمْ إِنَّ اللّهَ عَلَي كُلِّ شَي‌ءٍ قَدِيرٌ﴾﴿165﴾﴿وَمَا أَصَابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَي الْجَمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللّهِ وَلِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ﴾﴿166﴾﴿وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ نَافَقُوا وَقِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُوا قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَتَّبَعْنَاكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَانِ يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا يَكْتُمُونَ﴾﴿167﴾﴿الَّذِينَ قَالُوا لإِخْوانِهِمْ وَقَعَدُوا لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا قُلْ فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾﴿168﴾

 

عدم منافات بين مصائب احد با وجود پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در ميان امت

مصيبت دردناك جريان اُحد، زمينه اين سؤال را فراهم كرد كه ﴿أَنَّي هذَا﴾، جواب داده شد كه ﴿هُوَ مِنْ عِندِ أَنْفُسِكُمْ﴾. اين سؤال و جواب، زمينهٴ يك سؤال ديگر را فراهم مي‌كند و آن اين است كه ذات اقدس الهي در سورهٴ «انفال» فرمود مادامي كه پيغمبر در بين مؤمنين است، خدا مؤمنين را عذاب نمي‌كند. آيهٔ 33 سورهٴ «انفال» اين است كه ﴿وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ وَمَا كَانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ﴾ دو چيز عامل رفع عذاب است: يكي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)؛ يكي هم استغفار مردم. چه اينكه در روايات، مخصوصاً در نهج‌البلاغه حضرت علي(عليه السلام) به اين دو امان اشاره شد كه خدا دو امان داشت: يكي وجود مبارك پيغمبر؛ يكي هم استغفار مردم[1] .

سؤال اين است كه چطور با وجود پيغمبر، اين عذاب آمده و اينها در جنگ اُحد شكست خوردند كه ﴿هُوَ مِنْ عِندِ أَنْفُسِكُمْ﴾ شد؟ جوابش آن است كه آنچه در آيهٔ 33 سورهٴ «انفال» نفي شد، عذابي نظير عذاب اقوام گذشته است، نظير عذابهايي كه براي آل‌فرعون آمد، نظير عذابهاي قوم عاد و ثمود و قوم هود و قوم نوح و امثال ذلك، آن‌گونه از عذابها مادامي كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حيات داشتند براي امت نيست؛ امّا اگر امتي از راهنمايي پيغمبرش ولو پيغمبر خاتم عمداً صرف‌نظر كند و اطاعت نكند، مخصوصاً آن راهنمايي كه به سود امت اسلامي است آن را زير پا بگذارند خب، چگونه خدا اينها را گرفتار يك شكست ظاهري نكند.

بنابراين اينكه فرمود: ﴿قُلْتُمْ أَنَّي هذَا قُلْ هُوَ مِنْ عِندِ أَنْفُسِكُمْ﴾ اين منافات ندارد با آن آيهٔ 33 سورهٴ «انفال» كه فرمود مادامي كه پيغمبر هست، عذاب بر امت اسلامي نازل نمي‌شود، اين مطلب اول.

نظر صاحب المنار در دليل عذاب در جنگ احد

مطلب دوم آن است كه در تفسير المنار اين‌چنين آمد كه ﴿قُلْ هُوَ مِنْ عِندِ أَنْفُسِكُمْ﴾ يعني چون شما در هنگام تصميم‌گيري، رأي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را اعتنا نكرديد، پيغمبر فرمود ما از مدينه بيرون نمي‌رويم [و] در همين خانه‌هاي مدينه و كوچه‌ها هستيم، اگر مشركين آمدند مردان ما اين كوچه‌ها را سنگر مي‌كنند، زنها و بچه‌ها از پشت‌بامها سنگ مي‌زنند، از هر راهي بالأخره ما مشركين را شكست مي‌دهيم، اين پيشنهاد پيغمبر بود. مسلمانها اين پيشنهاد را محترم نشمردند، گفتند ما بايد برويم از مدينه بيرون. ما هرگز حاضر نيستيم در داخل شهرمان باشيم و اينها بيايند و جنگ شروع بشود، ما قبل از اسلام، به اين كار تن درنمي‌داديم بعد از آمدن اسلام و با داشتن رهبري مثل شما هرگز حاضر نيستيم. چون آنها دستور پيغمبر را رعايت نكردند، از مدينه بيرون آمدند و بعد هم آن سنگر مخصوص را رها كردند [و] به جمع غنايم پرداختند مشمول اين خشم الهي شدند، خدا هم اجازه داد و اينها هفتاد شهيد دادند، اين را ايشان نقل مي‌كنند.

بعد در همان تفسير المنار بعداً مي‌فرمايند اين حرفي است معقول و ما هم اين را مي‌پذيريم، بعضي از روايات هم اين را تأييد مي‌كند. ولي وجه ديگري است كه روايت ديگر او را تأييد مي‌كند و آن اين است كه ﴿قُلْ هُوَ مِنْ عِندِ أَنْفُسِكُمْ﴾ معنايش اين باشد كه اين به انتخاب خود شما بود، چون در جريان جنگ بدر، هفتاد اسير گرفتيد و هفتاد نفر را كُشتيد. پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه ما اگر اين اُسرا را زنده نگه بداريم، اينها توطئه مي‌كنند، در آينده حمله مي‌كنند [و] ما بالأخره طبق وحي الهي، هفتاد كُشته خواهيم داد. ولي اگر به حيات پليد اينها خاتمه بدهيم، از توطئه بعدي اينها مصونيم. ولي مسلمانها اكثري آنها اين‌چنين گفتند كه ما الآن نياز به كمك مالي داريم، بعداً هم اگر اينها حمله كردند از ما عده‌اي را كُشتند اينها شهيد مي‌شوند [پس] چه بهتر كه ما الآن اينها را آزاد كنيم و فِديه بگيريم، فِدا بگيريم. چون بر‌خلاف رأي پيغمبر عمل كردند يعني بر‌خلاف اين تخيير عمل كردند و آن ضلع مادي را گرفتند لذا در سال بعد كه جنگ اُحد پيش آمد، محكوم به شكست شدند و هفتاد شهيد دادند.

اصل آيه هم اين است كه فرمود: ﴿مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَي حَتَّي يُثْخنَ فِي الْأَرْضِ﴾ آيهٔ 67 سورهٴ «انفال» اين است كه ﴿مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَي حَتَّي يُثْخنَ فِي الْأَرْض﴾ يعني پيامبر نمي‌تواند اسير بگيرد، مگر اينكه خون ناپاكان را در زمين بريزد و زمين را با خون ناپاكان ثخين و غليظ بكند، بعد از خون‌ريزي كامل كه خون تبهكاران ريخته شد، افرادي كه يا صالح‌اند يا قابليت اصلاح د‌ارند، ماندند آن‌گاه تبليغات شروع مي‌شود. آن‌گاه اگر كسي در برابر پيغمبر ايستاد، مي‌تواند اسير بشود ﴿مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَي حَتَّي يُثْخنَ فِي الْأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللّهُ يُرِيدُ الآخِرَة﴾؛ شما متاع دنيا ﴿عَرَضَ﴾ يعني متاع، «عروض» يعني «أمتعه»، شما متاع دنيا مي‌خواهيد ولي خدا آخرت مي‌خواهد، كُشتن اين تبهكاران كار اخروي است، آزادسازي اينها و دريافت فِديه، كار دنيايي است، شما دنيا را بر آخرت ترجيح داديد، در حالي كه خدا آخرت مي‌خواهد يعني كُشتن تبهكاران توطئه‌گر يك امر معنوي است و شما آن امر معنوي را نپذيرفتيد ﴿وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيم﴾[2] كه ذيل آيه است.

بنابراين چون اينها در انتخاب راه، دنيا را بر آخرت ترجيح دادند، لذا در سال بعد محكوم به شكست ظاهري شدند، اين را نقل مي‌كند.

خب، اين سخن جناب عبده در المنار که تقرير درس ايشان است. بعد مي‌فرمايد اين حرف معقول نيست و متبوع هم نيست، بعيد است كه اين روايت از حضرت امير(سلام الله عليه) باشد، زيرا اسيرگيري در جنگ بدر برابر رأي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و رأي ابي‌بكر بود. چون اسيرگيري به رأي اينها بود نه به رأي مسلمين، پس مسلمين خطا نرفتند، اين خلاصه سخن ايشان در آن تفسير.

نقد نظر صاحب المنار در مسئله مذکور

اما اين بيان ناتمام است، براي اينكه اگر ايشان مي‌خواهند استبعاد كنند كه چطور مسلمين در برابر رأي پيغمبر اطاعت نكردند، تمرّد كردند، رأي خودشان را بر رأي پيغمبر مقدّم داشتند، خب همين اشكال بر خود ايشان وارد است، زيرا ايشان ﴿مِنْ عِندِ أَنْفُسِكُمْ﴾ را اين‌چنين معنا مي‌كنند كه پيغمبر فرمود ما در مدينه هستيم، در سنگرهاي كوچه و پس‌كوچه مي‌جنگيم و زنها و بچه‌ها، پشت‌بامها سنگ مي‌اندازند، ما بالأخره پيروز مي‌شويم. آنها گفتند نه، ما از اينجا حتماً بايد برويم بيرون. خب، چطور همين مردمي كه حالا يك سال از عمر ديانت اينها بيشتر گذشت اين سال سوم هجرت بود، همين مردمي كه در سال سوم هجرت، رأي پيغمبر را زير پا مي‌گذارند، خب در سال دوم هجرت كه هنوز بعضيها «حديث العهد بالاسلام»اند خب، چه استبعادي دارد كه رأي پيغمبر را در سال قبل عمل نكرده باشند. با اينكه آيهٔ سورهٴ «انفال» مي‌فرمايد اصلاً براي پيغمبر نيست كه اين كار را بكند؛ اسير بگيرد تا اينكه زمين را از خون ناپاكان غليظ و ثخين بكند[3] .

آنها به همين دليل كه خود شما پذيرفتيد رأي پيغمبر را محترم نشمردند و به همان دليل كه همه هم مي‌پذيرند در حفظ سنگر آن كوه، رأي پيغمبر را محترم نشمردند و عمداً تمرّد كردند خب، به همان دليل ممكن است در جريان جنگ بدر تحميل كرده باشند پذيرش فِديه را و آزادسازي را بر اعدام اُسرا، اين چه محذوري دارد؟ شما كه مشابه‌اش را قبول كرديد.

مضافاً اينكه در جريان رهايي آن سنگر كه روشن است كه بر خلاف رأي پيغمبر عمل كردند؛ نه تنها رأي، بر خلاف دستور. پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور داد كه شما هرگز آن سنگر را رها نكنيد، سهمتان هم محفوظ است، اگر هم ديديد كه ما اين كفّار را تا دمِ دروازه مكه اينها را تعقيب كرديم باز شما سنگر را رها نكنيد، اگر هم ديديد اينها ما را تعقيب كردند باز شما سنگر را رها نكنيد. اين راهنماييها و دستورهاي جنگي را پيغمبر صادر كرد ولي آنها عمل نكردند، چه استبعادي دارد كه در جنگ بدر هم فرمايش حضرت را عمل نكرده باشند.

تبعيت علامه طباطبائي (ره) از روايات در تفسير آيه ﴿هُوَ مِنْ عِندِ أَنْفُسِكُمْ﴾

خب، پس ﴿هُوَ مِنْ عِندِ أَنْفُسِكُمْ﴾ مي‌تواند آن باشد. سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اين ﴿هُوَ مِنْ عِندِ أَنْفُسِكُمْ﴾ را به جريان بدر مي‌زنند «تبعاً للرواية»، گرچه فرمودند ظاهر خود آيه به استثناي اين جمله ذيل ﴿إِنَّ اللّهَ عَلَي كُلِّ شَي‌ءٍ قَدِير﴾ ظاهر آيه اين است كه شما در جريان جنگ اُحد، هم بر‌خلاف رأي عمل كرديد، هم سنگر را رها كرديد، هم مخالفت با پيغمبر كرديد، هم اختلاف داخلي داشتيد و هم صحنه را ترك كرديد و فرار كرديد. اين چند عامل، باعث شد كه شكست دامنگيرتان شد. ظاهر آيه اين است؛ اما چون روايتي آمده است كه اين ناظر به جريان جنگ بدر است ﴿هُوَ مِنْ عِندِ أَنْفُسِكُم﴾ يعني در سال گذشته، در جريان بدر شما آزادسازي در مقابل پول را مقّدم دانستيد بر اعدام ناپاكان، از همان‌جا داريد ضربه مي‌خوريد.

خب، خضوع اين مرد الهي در برابر روايت، باعث شده كه فرمودند كه گرچه ظاهر آيه به استثناي آن ذيل ﴿إِنَّ اللّهَ عَلَي كُلِّ شَي‌ءٍ قَدِير﴾ اين است ولي «تبعاً للرواية» آيه را بر جريان آزادسازي بدر معنا كردند و ذيل را هم تأييد قرار دادند؛ اما جناب عبده مدرّس تقريرات المنار و شاگردشان، اين استبعاد را دارند كه اين استبعاد «لا وجه له».

مطلب بعدي آن است كه فرمود: ﴿وَمَا أَصَابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَي الْجَمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللّهِ﴾ البته تا خدا تكويناً اذن ندهد كاري انجام نمي‌گيرد، گرچه تشريعاً نهي كرده است ولي تكويناً اذن داد و فوايد فراواني دارد كه يكي از آنها آزمون مؤمن از غيرمؤمن است: ﴿وَلِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ ٭ وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ نَافَقُوا﴾.

نزديک شدن منافقين به کفر در روز خطر

اينكه فرمود: ﴿وَقِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُوا قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَتَّبَعْنَاكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَان﴾ اين ﴿يَوْمَئِذٍ﴾ نقش‌اش اين است كه هر وقت اينها خطري احساس مي‌كنند به آن راه فرار نزديك‌تر مي‌شوند. اينكه گفته شد نفاق از نافقاي آن موش صحرايي گرفته شده قاصعايي دارد و نافقايي شايد آنها را تأييد كند اينها در حال عادي ﴿لاَ إِلَي هؤُلاَءِ وَلاَ إِلَي هؤُلاَءِ﴾[4] است اين يك. ﴿إِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوْا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَي شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ﴾[5] اين هم دوتا. اما در تصميم‌گيري چه‌كاره‌اند؟ در تصميم‌گيري در روز خطر، اينها به مرز كفر نزديك‌ترند. البته پرده‌دري نمي‌كنند كه صريحاً به كفر تن در بدهند، يك رشته رقيقي از خاك اسلام را روي سرشان مي‌ريزند كه محفوظ باشند، همان كاري كه موش مي‌كند. اين قدر اينها كارشكني كردند تا اينكه بالأخره ذات اقدس الهي در بخشي از دستورات ديني اينها را با كافر يكسان كرد ﴿جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ﴾[6] و مانند آن نازل كرد. از نظر بحثهاي كلامي فرمود: ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾[7] و مانند آن. از نظر بحث فقهي منافق، مثل مسلمان بود نه مثل كافر، يعني به حسب ظاهر پاك بود، رفت و آمدش در مساجد آزاد بود و مانند آن اينها همين يربوعانه و نافقانه آ‌ن كار را مي‌كردند، قبل از اينكه آن پردهٴ نهايي را بدرند كارشان اين بود.

دورويي منافقين تا هنگام مرگ

قبل از آن آيه‌اي در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٔ 141 دارد، فرمود: ﴿الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ﴾؛ آنهايي كه متربّص‌اند و منتظرند ببينند كه چه چيزي به سرتان مي‌آيد ﴿فَإِن كَانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِنَ اللّهِ قَالُوا أَلَمْ نَكُن مَّعَكُمْ وَإِن كَانَ لِلْكَافِرِينَ نَصيبٌ قَالُوا أَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَنَمْنَعْكُم مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَاللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً﴾ اين آيهٔ 141 سورهٴ «نساء» آن فتنه اينها را قدري بازتر مي‌كند، مي‌فرمايد اگر مسلمين پيروز شدند اينها براي اينكه در غنيمت سهمي ببرند، مي‌گويند كه مگر ما با شما نيستيم، در صفوف شما نيستيم، با مسلمانها نيستيم، مگر ما مسلمان نيستيم و مانند آن. اگر كافران پيروز بشوند مي‌روند به آنها مي‌گويند مگر ما مسلمانها را تضعيف نمي‌كرديم، مگر توطئه نمي‌كرديم، مگر اراجيف پخش نمي‌كرديم، مگر به سود شما كار نمي‌كرديم، مگر اينها را از شورش و تهاجم عليه شما بازنمي‌داشتيم، خب پس چرا ما را در كارتان سهيم نمي‌كنيد؟! اين دو چهره بودن براي اينها بود كه ﴿فَإِن كَانَ لَكُمْ﴾ يعني براي مؤمنين ﴿فَتْحٌ مِنَ اللّهِ قَالُوا أَلَمْ نَكُن مَّعَكُمْ﴾ مگر ما با شما نيستيم، ما هم در آن فتح و پيروزي و غنايم سهيم هستيم ﴿وَإِن كَانَ لِلْكَافِرِينَ نَصيبٌ﴾ به كافرين مي‌گويند ﴿قَالُوا أَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَنَمْنَعْكُم مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾[8] ؛ مگر ما شما از خطر مردم باايمان حفظ نمي‌كرديم و مانند آ‌ن اين دورو و دوچهره بودن بود تا دمِ مرگ.

دليل نماز خواندن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بر جنازه رئيس منافقين

رئيس منافقين وصيت مي‌كند كه بعد از اينكه من مُردم، بگوييد پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بر من نماز بخواند و پيراهن مخصوص [و] آن قميص، آ‌ن پيراهن مخصوصي كه پيغمبر مي‌پوشد يعني به بدن مطهّر پيغمبر رسيده است كه متبرّك شد، آن پيراهن را كفن من بكنيد، نه اينكه پارچه‌اي پيغمبر به من بدهد ثوب نه، قميص. ثوب يعني پارچه ولو مستعمل نباشد و پارچه نو. ثوب بركتي ندارد، آ‌ن هرچه بركت است در قميص است «قميص» يعني پيرهن، پيرهني را كه يك معصوم(سلام الله عليه) پوشيد، شعرا كه براي ائمه(عليهم السلام) شعر مي‌گفتند، صِله‌اي كه دريافت مي‌كردند مي‌گفتند ما براي درهم و دينار شعر نگفتيم ما آ‌ن قميص را، قميص را مي‌خواهيم نه ثوب را خلاصه، اصرارشان اين بود كه آن پيرهني كه شما دربرداريد به ما بدهيد. جريان دعبل هم از همين قبيل است، گاهي مثلاً ثوب مي‌دادند اينها شايد حاضر نبودند بپذيرند، حالا فرمان امام مطلب ديگري بود، اصرارشان قميص بود.

خب، البته آ‌ن خيلي اثر دارد. ولي اين منافق براي آن توطئه خودش حيّاً و ميّتاً گفته كه قميص پيغمبر را كفن من قرار بدهيد. پيغمبر هر دو كار را كرد يعني هم بر بدن او نماز گذارد و هم پيرهنش، قميص خودشان را آن پيرهن مخصوص را دادند كه كفن او بكنند.

از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال كردند كه شما چرا اين كار را كرديد، با اينكه مي‌دانستيد اين جزء سران نفاق است؟ فرمود گروه زيادي با اين گذشت اخلاقي من مسلمان مي‌شوند. هم من را شناختند، سوابق من را مي‌دانند، هم اين مرد منافق را مي‌دانستند، سوابق او را مي‌شناختند، كارشكني او، بدرفتاري او را نسبت به من و اسلام من مي‌شناختند؛ اما اين گذشت و آگاهي من، عده زيادي را مسلمان مي‌كند، نه اينكه من ندانم او آدم بدي است يا ندانم احسان به آنها بد است، اين كار را كردم كه حدّاقل هزار نفر با اين گذشت اخلاقي من مسلمان مي‌شوند؛ اما اين پيرهن من براي او هيچ اثري ندارد، براي اينكه او اين لياقت را ندارد[9] .

تا اينكه بعداً اين كريمه نازل شد، در سورهٴ مباركهٴ «توبه» اين كريمه نازل شد كه، آيهٔ 84 سورهٴ «توبه» ﴿وَلاَ تُصَلِّ عَلَي أَحَدٍ مِنْهُم مَاتَ أَبَداً وَلاَتَقُمْ عَلَي قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُوا وَهُمْ فَاسِقُون﴾ ديگر نماز بر منافق جايز نشد، از آن به بعد. فرمود بالأخره يك گذشت اخلاقي، جايي دارد و حدّي دارد، ديگر بر منافق نماز نخوان و روي قبر اينها اقامه نكن و نايست، در بخش ديگر هم فرمود: تويِ پيغمبر هم اگر هفتاد بار براي اينها طلب مغفرت بكني فايده ندارد[10] ، اينها كه تا آخرين لحظه دست از ضربه زدن به اسلام و مسلمين برنداشتند.

پردهدري نکردن قرآن نسبت به منافقين

اين كارها بود لذا قرآن كريم مي‌فرمايد اينها تا آنجا كه ممكن است پا در دالان كفر نمي‌گذارند، گرچه كافرند واقعاً، هم ادب را حفظ مي‌كند قرآن، هم پرده‌دري نمي‌كند نمي‌فرمايد اينها كافرند، فرمود: ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَانِ﴾؛ اينها به مرز كفر نزديك‌تر از محدودهٴ ايمان‌اند كه «لام» به معناي «الي» است ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَان﴾ يعني «هم الي الكفر يومئذ أقرب منهم الي الإيمان» تعبير صريح به كفر نكرده است ﴿يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا يَكْتُمُون﴾.

پرسش:...

پاسخ: ﴿فِي الدَّرْك﴾ از آ‌ن بحث كلامي است ديگر؛ اما نفرمود اينها ﴿فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾اند. اينهايي هم كه منافق‌اند مي‌گويند ما مؤمن خالصيم، اگر نسبت به بحث كلامي و اصل كلي باشد، مي‌فرمايد: ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾[11] اما نسبت به گروه خاصّي كه آيه درباره آنها نازل شده ضمير مرجع خودش را مشخص مي‌كند ﴿وَقِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُوا قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَتَّبَعْنَاكُمْ﴾ نمي‌فرمايد «هؤلاء كافرون» فرمود: ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَان﴾ اينجا كه ضمير مرجع مشخصي دارد، پرده‌دري نمي‌كند خلاصه.

استدلال منافقين در کشته شدن بعضي به دليل شرکت در قتال

آن‌گاه يكي از اوصاف رذيله منافقين را در اينجا بازگو مي‌كند و آن اين است كه ﴿الَّذِينَ قَالُوا لإِخْوانِهِمْ وَقَعَدُوا لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا قُلْ فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِن كُنْتُمْ صَادِقِين﴾ در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه قرآن مدّعي است ﴿هذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ﴾ يعني آيهٔ 138 همين سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» قبلاً گذشت كه ﴿هذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ وَهُديً وَمَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ﴾ يعني اين قرآن، يك كتاب تحليلي است، يك كتاب تعليلي است، يك كتاب عقلي و مستدل است. البته فروعات عبادي و مانند آن دارد، اما در خيلي از مسائل مطالب را تحليل مي‌كند ﴿هذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ﴾ علل شكست و پيروزي را تحليل مي‌كند و كار پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم اين بود كه در مسجد، خطوط كلي را مي‌آموخت بعد به جبهه‌ها مي‌رفتند، دوباره از جبهه برمي‌گشتند آن نقطه‌هاي قوّه را مي‌گفت، نقطه‌هاي ضعف را مي‌گفت، راه ترميم آن نقطه‌هاي ضعف را مي‌گفت، راه تكثير و تقويت آن نقطه‌هاي قوّت را هم مي‌شمرد و مانند آ‌ن. در بخشهاي ديگر كه فرمود: ﴿يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾[12] يعني مستدلاً بيان مي‌كند.

خب، يكي از آياتي كه در آن تحليل عقلي راه پيدا كرده همين آيه است. منافقين مي‌گفتند كه چون ديدند در جريان جنگ اُحد، عده‌اي شربت شهادت نوشيدند و خودشان هم در جنگ شركت نكردند، گفتند كه اگر اينها حرفهاي ما را گوش مي‌دادند و نمي‌رفتند جبهه، كُشته نمي‌شدند. مشابه اين حرف در همين سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» قبلاً گذشت. در سورهٴ «آل‌عمران» چه آيهٔ 153 و چه آيهٔ 156 ـ مخصوصاً آيهٔ 156 ـ اين بود ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِي الْأَرْضِ أَوْ كَانُوا غُزًّي لَوْ كَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَمَا قُتِلُوا لِيَجْعَلَ اللّهُ ذَلِكَ حَسْرَةً فِي قُلُوبِهِمْ﴾؛ فرمود مؤمنين! مثل كافران نباشيد كه وقتي برادران مسلمان به جبهه رفتند آسيب ديدند يا شربت شهادت نوشيدند اينها مي‌گويند اگر حرفهاي ما را گوش مي‌دادند و به جبهه نمي‌رفتند كُشته نمي‌شدند، مثل آنها نباشيد چنين حرفي نزنيد.

در هنگام تفسير آن آيهٔ 156 همين سورهٴ «آل‌عمران» از آيهٔ 168 اين سوره كه امروز مطرح شد، استمداد شد و آن آيه اين است كه ﴿الَّذِينَ﴾ همين منافقين ﴿قَالُوا لإِخْوَانِهِمْ﴾، ﴿قَالُوا لإِخْوَانِهِمْ﴾ نه يعني به برادرهايشان گفتند كه آنها بشوند مخاطب يعني «في إخوانهم»؛ درباره اينها گفتند، چون اينها كه شهيد شدند، اينها كه منافقين درباره اينها سخن مي‌گويند اينها شهيد شدند. به شهدا كه نمي‌گويند اگر شما نمي‌رفتيد كُشته نمي‌شديد ﴿قَالُوا لإِخْوَانِهِمْ﴾ يعني «في إخوانهم» درباره برادرانشان چنين حرفي مي‌زنند اين برادران، نظير ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾[13] نيست، اين شركت در خاك و خون و نژاد و قوميت است، اين برادر خاك و خون است خلاصه، همان‌طوري كه انبيا را خداوند اخوهٴ اقوام خود مي‌شمارد، در حالي كه آنها كافرند ﴿وَإِلَي ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً﴾[14] ، ﴿وَإِلَي عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً﴾[15] با اينكه آنها كافرند و هود مسلمان، اين همان اخوّت قوم و خويشي و قبيلگي و شركت در خاك و خون و نژاد و اينهاست وگرنه مسلمان با منافق برادر نيست.

﴿الذين قَالُوا لإِخْوَانِهِمْ﴾ يعني درباره برادران قومي‌شان يا وطني‌شان ﴿وَقَعَدُوا﴾ در حالي كه خودشان قاعد بودند و آن برادرانشان قائم يعني مجاهد في سبيل الله بودند، گفتند ﴿لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا﴾؛ اينها اگر حرف ما را گوش مي‌دادند و نمي‌رفتند جبهه، كُشته نمي‌شدند اين حرف.

پاسخ قرآن به استدلال منافقين

ذات اقدس الهي اينجا تعليل مي‌كند و باز مي‌كند مسئله را مي‌فرمايند خب، شما برابر اين در مرگ و حيات معلوم مي‌شود صاحبنظريد، حالا صاحب‌قدرت هيچ، صاحبنظريد. چقدر افرادي كه رفتند جبهه و سالم برگشتند؟ چقدر افرادي نرفتند جبهه و همزمان جنگ با علل و عوامل ديگر مُردند؟ پس مرگ و حيات دست شما نيست، نه به پيش‌بيني شماست، نه به دست شما. ﴿قُلْ فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾؛ شما اگر راست مي‌گوييد كسي برود جبهه كشته مي‌شود، نرود و مطيع شما باشد كشته نمي‌شود، چندتا تلفات تا حال شما در بين خودتان داديد؟ پس مرگ را از خودتان رفع كنيد، اگر راست مي‌گوييد ﴿فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ﴾ در همين هشت سال دفاع مقدس هم آن مقدار اجساد طيّبه‌اي كه از جبهه‌ها مي‌آوردند، معادل آن يا بيش از اين در قبرستانهاي بهشت زهرا و قبرستانهاي شهرهاي ديگر پُر مي‌شد، اين‌طور نيست كه حالا اگر كسي رفت جبهه حتماً شهيد مي‌شود و اگر كسي نرفت حتماً مي‌ماند، اين‌طور نيست. البته ظنون، تأييد مي‌كند درباره آن هم آيه بعد نازل شد كه اينها خسارت نديدند، چيزي را از دست ندادند آنها كه ماندند خسارت ديدند نه آنها كه رفتند. آن آيهٔ بعد است كه ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً﴾[16] اما آيهٔ قبل كه ﴿يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الآيَاتِ﴾[17] از اين قبيل است، اين است كه خدا استدلال مي‌كند، فرمود: ﴿فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾ خب، اگر راست مي‌گوييد جلوي مرگ خودتان را بگيريد، پس نگوييد ﴿لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا﴾، ﴿الَّذِينَ قَالُوا لإِخْوانِهِمْ وَقَعَدُوا لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا قُلْ فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾.

خب، خيلي از شماها در همين ايام جنگ با حتفِ موت مُرديد، پس اينها جلوي مرگ را نمي‌گيرد.

«و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] . نهج البلاغه، خطبه 88.
[2] انفال/سوره8، آیه67.
[3] انفال/سوره8، آیه67.
[4] نساء/سوره4، آیه143.
[5] بقره/سوره2، آیه14.
[6] توبه/سوره9، آیه73.
[7] نساء/سوره4، آیه145.
[8] نساء/سوره4، آیه141.
[9] . ر.ک: الکشاف، ج2، ص299؛ ر.ک: الدر المنثور، ج3، ص266.
[10] توبه/سوره9، آیه80.
[11] نساء/سوره4، آیه145.
[12] نور/سوره24، آیه61.
[13] حجرات/سوره49، آیه10.
[14] هود/سوره11، آیه61.
[15] هود/سوره11، آیه50.
[16] آل عمران/سوره3، آیه169.
[17] نور/سوره24، آیه61.