درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

70/07/08

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 165 الی 167

 

﴿أَوَ لَمَّا أَصَابَتْكُم مُصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْهَا قُلْتُمْ أَنَّي هذَا قُلْ هُوَ مِنْ عِندِ أَنْفُسِكُمْ إِنَّ اللّهَ عَلَي كُلِّ شَي‌ءٍ قَدِيرٌ﴾﴿165﴾﴿وَمَا أَصَابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَي الْجَمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللّهِ وَلِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ﴾﴿166﴾﴿وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ نَافَقُوا وَقِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُوا قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَتَّبَعْنَاكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَانِ يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا يَكْتُمُونَ﴾﴿167﴾

 

مصيبت مضاعف کفار در جنگ احد

در جريان اُحد كه مصيبتي دامنگير مسلمين شد اينها سؤال كردند كه از كجا اين مصيبت رسيده است، با اينكه ما در راه حق مي‌جنگيم؟ جواب آمد كه از نزد خود شماست، از جاي ديگر نيست ﴿مِنْ عِندِ أَنْفُسِكُمْ﴾.

اولاً جواب اول را با جملهٴ ﴿قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْهَا﴾ بيان فرمود يعني شما دو برابر اين مصيبت را به اينها رسانديد و دنيا هم در معرض زوال و دگرگوني و آزمون دائم است، چطور شما دو برابر اين مصيبت اُحد را در روز بدر يا غيربدر بر اينها وارد كرديد، براي اينكه شما هفتاد نفر اينها را در جنگ بدر كُشتيد و هفتاد نفر را اسير گرفتيد[1] و اسير هم در حُكم مقتول است، براي اينكه درباره اُسرا چند حُكم است: يا استرقاق است يا قتل است ـ اگر وليّ مسلمين دستور داد ـ يا آزاد ساختن بدون فِديه است يا آزادسازي در برابر فِديه ﴿فَإِمَّا مَنَّاً بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً﴾[2] . چون اسير، در حُكم قتيل است و شما 140 نفر را در جنگ بدر، در اختيار خود گرفتيد بعضيها را بالقتل، بعضيها را بالأسر پس ﴿قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْهَا﴾. چه اينكه در جريان جنگ احد، در آغاز باز شما پيروز شديد. پس دو روز، شما پيروز شديد يك روز آنها. در اُحد شما پيروز شديد اول، در بدر هم شما پيروز شديد و در پايان جنگ اُحد، اينها پيروز شدند. پس بر‌اساس ﴿تِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ﴾[3] جواب اول داده شد كه ﴿قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْهَا﴾.

مخالفت با فرامين پروردگار ريشه شکستهاي مسلمين

اما بر‌اساس ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ﴾[4] يا بر‌اساس ﴿إِن يَنصُرْكُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَكُمْ﴾[5] جواب داده نشد. به استناد آن هم، جواب فرمود: ﴿هُوَ مِنْ عِندِ أَنْفُسِكُمْ﴾، چون خدا فرمود: ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ﴾ خب، اگر شما خدا را ياري نكرديد از نصرت الهي برخوردار نيستيد، پس ﴿هُوَ مِنْ عِندِ أَنْفُسِكُمْ﴾. ﴿مِنْ عِندِ أَنْفُسِكُمْ﴾ هم در اثر آن مخالفت و اختلافي كه پيدا شد قابل توجيه است ﴿إِنَّ اللّهَ عَلَي كُلِّ شَي‌ءٍ قَدِير﴾ چه بر خذلان، چه بر نصر.

خواست پروردگار و وجود اسرار و حکمتهايي در مصيبت احد

بعد اين قضيه را باز كرد و توضيح بيشتر داد، فرمود: ﴿وَمَا أَصَابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَي الْجَمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللّه﴾ اولاً اين حادثه اتفاقي نبود [بلکه] اين بر‌اساس نظم الهي و تدبير الهي و قضا و قَدَر الهي بود. آنچه در جنگ اُحد به شما رسيده است اين به اذن خداست، نه اينكه خدا اذن نداد و اينها قاهرانه بر‌خلاف قضا و قَدَر، شما را مصدوم كردند، اين‌چنين نبود. گرچه تشريعاً اذن نداد و اين كار را تحريم كرد ولي تكويناً اذن داد. اسراري در اين اذن هست كه بعضي از آن اسرار قابل توجيه براي توده مردم نيست و برخي ديگر آن اسرار، قابل بازگو كردن است آنها را مي‌گويند، لذا فرمود: ﴿وَمَا أَصَابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَي الْجَمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللّهِ وَلِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ پس آن اسراري كه محذوف است و معطوف‌عليه هست و قابل درك براي توده مردم نيست آنها را ذكر نفرمود و آنچه قابل درك براي توده مردم است آنها را ذكر كرد. يكي از آنها مسئله آزمون الهي است كه خدا بداند مؤمنين چه كساني‌اند و منافقين چه كساني‌اند. اين علم، علم فعلي حق است نه علم ذاتي. علم ذاتيِ حق آن است كه «عَالِمٌ إِذْ لَا مَعْلُومٌ»[6] قبل از اينكه اشيايي در عالم خلق بشوند ذات اقدس الهي ﴿بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيم﴾[7] بود. اين علم، عينِ ذات است و ازلي است و قبل از معلوم هم هست «بَصِيرٌ إِذْ لا مَنْظُورَ إِلَيْهِ»[8] ، «عالمٌ اذ لا معلوم و سميعاً اذ لا مسموع»[9] آن علم ذاتي در اين آيه، محلّ بحث نيست، اينجا كه فرمود: ﴿وَلِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ علم فعلي حق است.

تبيين اوصاف ذاتي و فعلي خداوند

اوصاف الهي دو قِسم است: يك قِسم صفت ذات است كه عين ذات است و ازلي است و قضيه‌اي كه از آن‌گونه صفات تشكيل مي‌شود كه موضوع قضيه، ذات اقدس الهي است و محمول، وصفي از اوصاف ذاتي او، مثل ﴿هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ﴾[10] ، ﴿هُوَ الْعَلِيمُ﴾[11] و مانند آن، اين قضيه را اگر به زبان منطق بخواهند به او جهت بدهند كه اين قضيه بشود موجّهه، جهت اين‌گونه از قضايا ضرورت ازلي است يعني «الله حيٌّ بالضرورة الأزليّه» نه «بالضرورة الذاتيه» بلكه فوق ضرورت ذاتيه است: «الله عليمٌ بالضرورة الأزليّه»، «الله قديرٌ بالضرورة الأزليّه» اين براي علم ذاتي حق است و اوصاف ذاتي.

اما اوصاف فعلي از فعل حق انتزاع مي‌شود، اوصاف فعلي حق عين فعل است نه عين فاعل، مثل ارادهٴ فعلي، علم فعلي و مانند آن. رزق، صفت فعل حق است يعني از مقام فعل، عنوان رازق انتزاع مي‌شود نه از مقام ذات، چون اگر از مقام ذات انتزاع بشود ذات ازلي هست در حالي كه رزق گاهي هست، گاهي نيست. قبض و بسط اين‌چنين است، احيا و اماته اين‌چنين است، گاهي «يحيي» گاهي «لا يحيي». شفا و عدم شفا اين‌چنين است «قد يشفي، قد لايشفي».

صفات فعل را از مقام فعل انتزاع مي‌كنند وقتي از مقام فعل انتزاع كردند، مي‌شود موجود محدود؛ منتها گاهي وصف فعلي با وصف ذاتي هم‌نام هستند‌، مثل ارادهٴ ذاتي و ارادهٴ فعلي، علم ذاتي و علم فعلي و مانند آن. گاهي وصف ذاتي يك نام خاص دارد و وصف فعلي نام مخصوص، مثل خلقت و قدرت كه قدرت، صفت ذات است، عين ذات است و ازلي است؛ اما خلقت صفت فعل است و حادث. اينها يك سنخ‌اند؛ منتها دوتا نام دارند؛ آنچه به فعل برمي‌گردد مي‌گويند خلقت، آنچه به ذات برمي‌گردد مي‌گويند قدرت.

انتزاع علم فعلي خداوند از معلوم و شناخت مؤمن از منافق

علم فعلي حق، از مقام فعل انتزاع مي‌شود يعني از معلوم انتزاع مي‌شود نه از عالم، موارد فراواني در قرآن‌ كريم علمِ فعلي حق مطرح شد، قبلاً در همين سورهٴ «آل‌عمران» بود ﴿وَيَعْلَمَ الصَّابِرِينَ﴾[12] و امثال‌ ذلك. اين ﴿وَلِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ يعني در مقام فعل، معلوم بشود مؤمن چه كسي است، غيرمؤمن چه كسي است. اين‌چنين نيست كه اين علم به معناي اذن باشد يا اين علم به معناي اظهار و مانند آن باشد نه، اين علم به معناي خودش است و علم فعلي است و براي اينكه توهّم نشود كه خدا محتاج به امتحان هست و ـ معاذ الله ـ در مقام ذات، علم نيست بعد از چند سطر فرمود خدا نه تنها اسرار نگفته را مي‌داند، بلكه بهتر از صاحبان سِرّ مي‌داند. خداوند نه تنها مي‌داند در دلهاي صاحبان دل چيست، بلكه بهتر از خود آنها مي‌داند ﴿وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا يَكْتُمُونَ﴾ اينكه فرمود: ﴿وَلِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ ٭ وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ نَافَقُوا﴾ تا مؤمنين را بداند، منافقين را بداند در پايان بحث فرمود خدا منافق را بهتر از خود منافق مي‌شناسد. آنچه را كه منافق در دل خود كتمان كرده است خدا به آن اسرار مكتوم از خود منافق آگاه‌تر است، زيرا ممكن است بعضي از خبايا و خفاياي مطلب يا معلوم منافق نباشد يا مورد تذكّر او نباشد و ذات اقدس الهي كه عليمِ محض است چيزي براي او مجهول نيست و چون نسيان، براي ذات اقدس الهي محال است ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾[13] چيزي مَنسي حق نيست. براي اينكه اين توهّم پيش نيايد، فرمود ما چه امتحان بشوند، چه امتحان نشوند آنچه را كه منافقين در دل دارند، خداوند به آن اسرار نهفته بهتر از خود صاحبان سِرّ عالم است ﴿وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا يَكْتُمُون﴾.

فتحصّل كه علم ذاتي حق «عَالِمٌ إِذْ لَا مَعْلُومٌ»[14] ازلي است، علم فعلي حق از مقام فعل گرفته مي‌شود، در اينجا فرمود اين مصيبت كه رسيده است چندين نكته دارد كه يكي از نكاتش اين است كه تا خداوند، مؤمنين را از منافقين امتياز بدهد، بداند كه مؤمن كيست و منافق كيست.

پرسش:...

پاسخ: مي‌شود فعل، ديگر. ﴿وَلِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ يعني «ليتحقّق معلومه في الخارج» مي‌شود علم فعلي ﴿وَلِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ ٭ وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ نَافَقُوا﴾.

پرسش:...

پاسخ: بسيار خب، اين معنايش اين نيست كه ما ﴿وَلِيَعْلَمَ﴾ را يعني «ليتمّ الحجه» كه در لفظ، تصرّف بكنيم [بلکه] لفظ را برخلاف ظاهر حمل بكنيم. البته يكي از فوايد امتحان، اتمام حجت است؛ اما اين نه به آن معناست كه ﴿لِيَعْلَمَ﴾ يعني «ليتمّ الحجّه» ﴿لِيَعْلَمَ﴾ معناي خودش را دارد؛ منتها علم، علم فعلي است.

پرسش:...

پاسخ: نه؛ «ليتحقّق معلومه في الخارج» وقتي كه معلوم الهي در خارج محقّق شد همه مي‌فهمند، حتي خود صاحب آن وصف هم مي‌فهمد، اين‌چنين نيست كه ﴿لِيَعْلَمَ﴾ معناي خودش را از دست داده باشد. علم، معناي خودش را دارد؛ منتها علم، علم فعلي است.

نظر فخررازي درباره ذکر منافقين با فعل و مؤمنين با وصف

مطلب ديگر آن است كه ﴿وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ نَافَقُوا﴾ در قبال ﴿وَلِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ قرارگرفت. نظم صناعي اقتضا مي‌كرد كه بفرمايد «وليعلم المؤمنين وليعلم المنافقين» يا هر دو را وصف ذكر بكند يا هر دو را فعل. يا بفرمايد «وليعلم الذين آمنوا وليعلم الذين نافقوا» هر دو بشود فعل يا اگر اوّلي را وصف به عنوان وصف ذكر فرمود، دوّمي را هم به عنوان صفت ذكر كند؛ بفرمايد «وليعلم المؤمنين وليعلم المنافقين»؛ اما يكي را با وصف، ديگري را با فعل نكته‌اش چيست؟

اين را امام رازي در تفسير كبير مي‌گويد نكته‌اش اين است كه چون اين آغاز كار هست، هنوز منافقين دست به آن نفاق طغيان‌گرانه نزدند، طليعه نفاق هست نه مَلكهٴ نفاق، لذا با فعل تعبير كرد كه دلالت بر تجدّد حدوث كند نه با وصف كه دلالت بر مَلكه و استمرار داشته باشد؛ اما ايمان چرا، چون رسوخ كرده بود در دلهاي اينها به عنوان وصف ياد شده است. ايمان در دلهاي مؤمنين، راسخ بود؛ اما نفاق تازه ظهور كرده است. از اين جهت درباره منافقين تعبير به فعل فرمود، با فعل فرمود، درباره مؤمنين با وصف[15] .

ريشه کلمه نفاق

درباره نفاق، در سورهٴ مباركهٴ «بقره» و همچنين آيات قبلي همين سورهٴ «آل‌عمران» آنجا مشخص شد كه نفاق از چيست. نفاق اولاً يك اصطلاح اسلامي است و البته اديان ديگر هم در بينشان منافقين هستند و كلمه‌اي كه مفاد اين را تفهيم بكند دارند. امام رازي مي‌گويد كه اين نفاق، طبق نظرِ صاحبنظران از چند لغت، احياناً مشتق شده. معناي لغوي نفاق «نَفق، أنفق، يُنفِقُ» اين نيست كه ظاهر با باطن، مخالف باشد. «نَفَق» و «انفاق» و «مُنفق» و امثال ذلك اين معنا را ندارد. اين در ريشهٴ لغت با كدام كلمه موافق است، از كجا گرفته شده، چون هيچ‌كدام از اين صِيغ اشتقاقي، نظير «انفق»، «ينفق»، «مُنفقْ»، «نَفَق»، «نَفقات» اينها معنايي را كه با نفاق هماهنگ باشد ندارند. ايشان چند وجه نقل مي‌كند.

وجه اول اين است كه اين نفاق از «نافقا» گرفته شده. «نافقا» در قبال «قاصعا»، «قاصعا» و «نافقا» دوتا سوراخ است براي موشهاي فرّار صحرايي اين موشها براي نجات از هر خطر، كانالي حفر مي‌كنند دو سوراخه، دو دهنه كه از هر طرف اگر مورد تهاجم قرار گرفتند، از طرف ديگر بيرون بروند. يكي از اين دهنه و سوراخها را مي‌گويند قاصعا، به آن سوراخ و دهنهٴ ديگر مي‌گويند نافقا. منافق هم يك كانال دو سوراخه حفر كرده كه اگر كافران حمله كردند از سوراخ اسلام دربيايد خودش را نجات بدهد، ظاهراً اسلام را اظهار كند و اگر مسلمين حمله كردند اين از آن طرف، از سر سوراخ كفر سر دربياورد [و] با كافران مرتبط باشد. اين‌گونه از يربوعها و موشهاي صحرايي، حفّاران دو سوراخه، كمتر به دام مي‌افتند، لذا از اين كلمه نافقا، نفاق مشتق شده، اين يك وجه.

وجه ديگر آن است كه اين موشها و يربوعهاي صحرايي گاهي نافقا دارند؛ اما نه به معناي كانال دو سوراخه، بلكه به معناي كانالي كه ـ حفره‌اي كه ـ روي او رقيق است؛ با يك مختصر خاك پوشانده مي‌شود تا احساس خطر مي‌كند فوراً از سوراخ بيرون مي‌آيد، يك مختصر خاك رقيق روي دهنهٴ سوراخ مي‌پاشد كه اين سوراخ، شناخته نشود اين هم معناي دوم نافقا است كه بعضي از يربوعها و موشهاي صحرايي با اين حيله خودشان را نجات مي‌دهند.

قِسم سوم آن است كه كلمهٴ نفاق از نَفَق است[16] «نَفَق» يعني همان سوراخ «نَفَق» يعني همان حفرهٴ در زمين و اين موشها كه نَفَق دارند يعني حُفره و كانالي در زمين دارند ولو يك سوراخه، هر حادثه‌اي كه پيش بيايد فوراً در آن سوراخ مي‌خزند و خودشان را نجات مي‌دهند. حالا يا از نافقا به يكي از آن دو وجه، اخذ شده است يا از «نَفق» به اين وجه سوم اخذ شده است يا ريشه‌هاي اشتقاقي خاص داشته باشد با معناي نفاق مناسب خواهد بود، زيرا منافق از يك سَمت داعيه اسلام دارد لساناً، از سمت ديگر مدّعي كفر است قلباً، از هر راهي كه احساس خطر بكند ﴿وَإِذَا خَلَوْا إِلَي شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ﴾[17] از هر راهي خودشان را نجات مي‌دهند، مثل همان يربوعهايي كه داراي نافقا و قاصعا هستند و مانند آن. خب، اين معناي نفاق ﴿وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ نَافَقُوا﴾.

اتمام حجت با منافقين

آن‌گاه مي‌فرمايد كه نسبت به اين منافقين، اتمام حجّت شده؛ اينها غير از كساني هستند كه در جنگ اُحد فرار كردند، آنها كه در جنگ اُحد فرار كردند مسلماناني بودند كه اطاعت كردند [و] وارد صحنهٴ نبرد شدند؛ منتها در اثر ضعف ايمان يا علل و عوامل ديگر ترسيدند و فرار كردند. اينها مشمول رحمت و عفو الهي شدند، چه اينكه در همين سورهٴ «آل‌عمران» آيه 155 بحثش قبلاً گذشت، فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنكُمْ يَوْمَ الْتَقَي الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطَانُ بِبَعْضِ مَا كَسَبُوا وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ﴾؛ آنهايي كه به همراه حضرت رفتند و جنگ كردند و حالا يا در اثر فريب دنيا آن سنگر را رها كردند يا طبق علل و عوامل ديگر ترسيدند و فرار كردند، بالأخره ضعيف‌الايمان بودند و در اثر بعضي از لغزشها، شيطان اينها را گرفت ولي اينها بعد توبه كردند، مشمول عفو الهي شدند ﴿وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ﴾[18] امثال ذلك. اينها منافق نيستند اينها ضعيف‌الايمان‌اند. اما آنهايي كه به سركردگي عبدالله‌بن اُبيّ و مانند آن، حاضر نشدند اصولاً در صحنه اُحد شركت كنند اينها منافق‌اند، لذا از اينها به عنوان نفاق تعبير فرمود و از آن گروهي كه در صحنه، فرار كردند به عنوان نفاق تعبير نفرمود.

﴿وَقِيلَ لَهُمْ﴾ يعني به همين منافقين گفته شد اتمام حجت شد ﴿تَعَالَوْا قَاتِلُوا﴾؛ بياييد بالا، اين ﴿تَعَالَوْا﴾ را هم قبلاً ملاحظه فرموديد وقتي دو نفر همسطح باشند نمي‌گويند «تعال» دو نفر در سالني كه همسطح است نشسته‌اند يكي خواست به ديگري تعارف كند، مي‌گويد «اليّ»، «اليّ» نمي‌گويد «تعال»؛ اما اگر كسي در غرفهٴ بالاست، ديگري در غرفهٴ پايين، آن كه بالاست به پاييني مي‌گويد «تعال»، «تعال» يعني بالا بيا. حرف انبيا نسبت به اُممشان اين است كه ﴿تَعَالَوْا﴾؛ بالا بيايد خلاصه. حرف مؤمنين، نسبت به منافقين هم اين است كه ﴿تَعَالَوْا﴾؛ بالا بياييد نه «اليّ» ﴿تَعَالَوْا﴾؛ از آن فكر نازل بالا بياييد ﴿تَعَالَوْا﴾ بياييد بالا.

درخواست مؤمنين از منافقين براي قتال يا دفاع

حالا يا ﴿قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ يا ﴿ادْفَعُوا﴾، ﴿قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُوا﴾؛ بياييد در جنگ شركت كنيد يا واقعاً بجنگيد، اين مي‌شود ﴿قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّه﴾ يا اگر نمي‌جنگيد جزء سياهي لشكر باشيد، زيادي جمعيت را با حضورتان تأمين كنيد كه دشمن بهراسد جزء سواد جمعيّت و تکثير جمعيت باشيد و دفاع كنيد با حضورتان، مثل اينكه عبدالله‌بن اُمّ مكتوم يك نفر اعماست، پرچمي دست گرفته در يكي از اين جبهه‌ها شركت كرد به او گفتند كه ﴿لَيْسَ عَلَي الْأَعْمَي حَرَجٌ﴾[19] تو چرا آمدي؟ گفت جنگ كردن بر من واجب نيست و قدرت جنگ هم ندارم؛ اما تكثير سواد مسلمين «الزموا السواد الأعظم» اين مقدور من هست[20] . سواد يعني جمعيت «ازموا السواد الأعظم» يعني در جامعه و در اجتماعات عمومي شركت كنيد «فَإِنَّ يَدَ اللَّهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ»[21] نماز جماعت سواد است، نمازجمعه سواد است، تظاهرات سواد است، اينها را مي‌گويند سواد اعظم، سواد اعظم نه يعني شهر بزرگ «الْزَمُوا السَّوَادَ الْأَعْظَمَ فَإِنَّ يَدَ اللَّهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ» اين استدلال حضرت در نهج‌البلاغه نشان مي‌دهد كه منظور از سواد اعظم يعني جايي كه همه حضور دارند. عبدالله‌بن اُم مكتوم كه نابينا بود [و] پرچم دست گرفت، گفت دشمن كه از نزديك مرا نمي‌بيند، او مي‌بيند پرچمداري هم آمده و من مايه تكثير سواد مسلمين هستم[22] ، چرا از اين فيض محروم بشوم.

مؤمنين به منافقين مي‌گفتند كه يا بجنگيد يا لااقل در تكثير سواد و رقم جمعيت مسلمين سهيم باشيد ﴿أَوِ ادْفَعُوا﴾ يا نه، شما اگر جنگ نمي‌كنيد دفاع كنيد، چون نيروها دو قِسم شده بودند: يک نيروهاي رزمي بودند: يک نيروهاي نگهباني، پس شما آن اطراف بايستيد نگهبان باشيد، چون نگهباني هم يك نحوه مبارزه است يا لااقل جنگ نشد نگهبان.

وجوه مختلف در معناي ﴿ادْفَعُوا﴾

اين دو وجه كه ﴿ادْفَعُوا﴾ به معناي تكثير سواد يا ﴿ادْفَعُوا﴾ به معناي نگهباني، اينها عطف است بر ﴿قَاتِلُوا﴾ يعني «قاتلوا في سبيل الله أو ادفعوا في سبيل الله» به وجه اول يا «ادفعوا في سبيل الله» به وجه دوم.

احتمال سوم آن است كه اين ﴿ادْفَعُوا﴾ در مقابل ﴿قَاتِلُوا﴾ نباشد [بلکه] در مقابل ﴿قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّه﴾ باشد. آن وجه اول و دوم اين بود كه ﴿ادْفَعُوا﴾ در مقابل ﴿قَاتِلُوا﴾ است؛ اما ﴿فِي سَبِيلِ اللّه﴾ محفوظ است يعني «قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّه» «أو ادفعوا في سبيل الله». وجه سوم آن است كه اين ﴿ادْفَعُوا﴾ در مقابل ﴿قَاتِلُوا﴾ به تنهايي نيست، در مقابل ﴿قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّه﴾ است يعني يا ﴿قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّه﴾ يا «ادفعوا في سبيل الحَرَم والحريم»؛ از زن و بچه‌تان دفاع كنيد، از خاكتان، خونتان دفاع كنيد، از مالتان دفاع كنيد، اين همان است كه خود سيدالشهداء (سلام الله عليها) فرمود: «إن لم يكن لكم دين و لا تخافون المعاد فكونوا أحراراً في دنياكم»[23] حالا اگر في سبيل الله نمي‌جنگيد، بالأخره در سبيل ميهنتان، آب و خاكتان بجنگيد، اين احتمال سوم. اين احتمال سوم هم در جريان اُحد سابقه دارد كه بعضي از كساني كه پايداري كرده بودند در صحنهٴ اُحد، به بعضي از فراريها مي‌گفتند خب، حالا اگر در راه دين نمي‌جنگيد، در راه ميهنتان، آب و خاكتان دفاع كنيد و بجنگيد «او ادفعوا في سبيل الله» ديگر اين دفاع، به معناي تكثير سواد يا نگهباني نيست، آن هم نيروي رزمي است؛ منتها در راه وطن به اصطلاح.

نكته چهارم آن است كه دفاع براي خاك و خون، بعد از دفاع دربارهٴ دين خداست، آن ﴿قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّه﴾ مقدم است، آن اول است دفاع دربارهٴ وطن دوم، اگر آن نشد لااقل اين. اينها در عِدل هم نيستند، گرچه با ﴿أو﴾ عطف شدند؛ اما آن مقدم است يعني ﴿قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّه﴾ مقدم است بر دفاع از خاك و خون.

پاسخهاي منافقين به دعوت مؤمنين براي دفاع

خب، به منافقين اين حرف مستدل را عالمانه گفتند ﴿وَقِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُوا﴾ جوابي كه آنها دادند، چون در روز خطر بود پيداست كه اين جواب به كفر نزديك است. در حال عادي، ممكن است يك جواب تُند و تيزي بدهند، چه اينكه در سورهٴ «احزاب» مي‌فرمايد يك عده هستند كه در حال صلح و آرامش وقتي شعار مي‌دهند و حرف مي‌زنند خيلي تند و تيز با زبان سلق، حرف مي‌زنند[24] ، اينها كه با زبانهاي حديد و تند و تيز حرف مي‌زنند، روز آزمايش عوض مي‌شوند. در روز عادي، منافق شناخته نمي‌شود؛ اما در روز خطر، چندتا پيشنهاد جلوي پاي منافقين گذاشته‌اند. حالا جوابي كه اينها مي‌دهند رقيق‌ترين جواب است كه معلوم مي‌شود همان يك قشر از اسلام، رويش كشيدند و زيرش را كفر گرفته، فقط جوابهايشان اين است.

يكي از جوابهايشان اين است كه ﴿لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَتَّبَعْنَاكُمْ﴾ ما احتمال مي‌دهيم كه با مذاكرات، حل بشود [و] اينجا جنگ نشود. خب، اينها همه لشكرها را آوردند، لشكركشي‌هاكردند، صف‌آرايي كردند و اسلحه‌ها را درآوردند و آماده حمله‌اند، شما احتمال مي‌دهيد كه اينجا با مذاكره حل بشود؟ اين پيداست كه فقط يك خاكِ رقيقي روي اين سوراخ گذاشتند كه كسي نفهمد ﴿لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَتَّبَعْنَاكُم﴾؛ اگر ما بفهميم جنگ هست، شما را همراهي مي‌كنيم ولي اينجا وقتي يكديگر را ديديد با مذاكرات، مسئله حل مي‌شود كدام مذاكرات؟ جنگ بدري كه پارسال بود يعني سال دوم هجري بود، اينها هفتاد كُشته دادند، هفتادتا اسير دادند و تصميم رسمي شوراي مركزي مكه اين بود كه هيچ‌كسي براي كُشته‌هايشان گريه نكند تا اين عُقده‌ها بماند و در جنگ بعدي باز بشود كه گريه كردن قدغن بود، چون وقتي انسانِ داغديده گريه كند يك مقدار سبك مي‌شود؛ اما وقتي گريه نكند اين عُقده‌ها مي‌ماند. دستور رسمي اين بود كه هيچ‌كس براي کشتگان بدر گريه نكند تا ما انتقاممان را بگيريم.

يك وقت زني كه بعضي از بچه‌هاي او يا همسرش در جنگ بدر كُشته شده بودند، اين منتظر بود كه گريه آزاد بشود، ديد صداي ناله مي‌آيد. گفت برويد تحقيق كنيد ببينيد كه گريه بر كُشته‌هاي بدر آزاد شد كه من هم گريه كنم يا نه؟ تحقيق كردند ديدند كه نه، زني شترش گُم شده براي شترش دارد گريه مي‌كند، آن گريه آزاد است؛ اما گريه براي کشتگان بدر هنوز آزاد نشده. خب، اين عُقده‌ها ماند تا يك سال ديگر در جريان جنگ اُحد مسئله «آكلة الاكباد» پيش آمد، آن كار را كردند. اينها كه با اين عُقده و عُدّه و عِدّه آمدند، پيداست كه براي خونريزي آمدند، آن وقت منافق بگويد كه شايد با مذاكره حل بشود، جنگي نيست ما چرا بياييم. خب، اين پيداست كه يك قدم مانده كه پرده را بردارد، اين يكي.

پرسش:...

پاسخ: نه؛ يعني اگر ما بدانيم قتالي هست، نه اينكه ما آيين جنگ بلد نيستيم، آيين جنگ را كه نمي‌توانستند بگويند بلد نيستيم، اينها كارشان اصولاً در جاهليت خونريزي و كُشتن و كُشته دادن بود ﴿لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً﴾ يعني ما اگر بدانيم جنگ، اتّفاق مي‌افتد با مذاكرات حل نمي‌شود، ما شما را ياري مي‌كنيم ولي خب با مذاكره حل مي‌شود، اين يك بهانه.

وجه ديگر اينكه ﴿لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً﴾ كه قتال و مقاتله، جنگ رو در رو و برابر است؛ اما جنگ نابرابر، قتال نيست اين القاي تهلكه است و خدا هم مي‌فرمايد: ﴿لاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَة﴾[25] جنگ نابرابر، القاي در تهلكه است نه قتال و شما خودتان را داريد عمداً به كُشتن مي‌دهيد، اينكه قتال نيست. اين هم يك قشر رقيقي روي اين كفر مشتعلشان ريختند، براي اينكه ذات اقدس الهي قبلاً فرمود، مرتّب به اينها گفت كه ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاء﴾[26] اين القاي در تهلكه نيست، اين احياي نفوس است نه القاي در تهلكه.

ظهور کفر منافقين هنگام جنگ

بنابراين خدا مي‌فرمايد اين منافقين، در حال عادي ﴿لاَ إِلَي هؤُلاَءِ وَلاَ إِلَي هؤُلاَءِ﴾اند، ﴿مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لاَ إِلَي هؤُلاَءِ وَلاَ إِلَي هؤُلاَءِ﴾[27] اند ولي در روز خطر «الي هؤلاء»اند، ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَانِ﴾ اين روز رفتن به لبهٴ كفر، چيزي هم نمانده كه وارد صحنهٴ كفر بشوند ﴿قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَتَّبَعْنَاكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَانِ﴾ چرا، چون ﴿يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ﴾ همين بهانهٴ ضعيف را كه معقول و مقبول نيست، همين بهانهٴ ضعيف را هم قبول ندارند. اينكه مي‌گويند ﴿لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَتَّبَعْنَاكُمْ﴾ همين را هم قبول ندارند، اگر رسماً اعلام بشود كه دارد جنگ شروع مي‌شود، باز هم حاضر نيستند بيايند ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَان﴾ در حالي عادي ﴿مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ﴾اند، ﴿لاَ إِلَي هؤُلاَء﴾اند ﴿وَلاَ إِلَي هؤُلاَءِ﴾ ولي در روز خطر «للكفر أقرب‌»اند و «عن الإسلام أبعدند ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَان﴾، براي اينكه ﴿يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِم﴾. اين كه فرمود: ﴿يَقُولُونَ﴾ خب، انسان با فوه و دهن حرف مي‌زند، تقييد به افواه براي تأكيد است، نظير ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَلاَ طَائِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْه﴾[28] اين ﴿يَطِيرُ﴾ خب، طيران به جناحين است، غير از جناح نيست؛ اما اينکه فرمود: ﴿يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ﴾ اين براي تأكيد است ﴿يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم﴾ اين هم براي تأكيد است، اينها فقط دهني مسلمان‌اند ﴿يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ﴾؛ اما ﴿وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا يَكْتُمُونَ﴾ كه مبادا كسي خيال كند آن امتحان، براي علمِ حق است، نه خير ذات اقدس الهي نه تنها نانهفته و ناگفته را مي‌داند، بلكه ناگفته‌ها و نهفته‌ها را بهتر از صاحبان اسرار مي‌داند، اعلم از خود آنهاست، براي اينكه خيلي از چيزهاست كه براي خود انسان مخفي است يا مَنسّي است و براي ذات اقدس الهي معلوم است.

«و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] . بحارالانوار، ج19، ص260 ـ 261.
[2] محمد/سوره47، آیه4.
[3] آل عمران/سوره3، آیه140.
[4] محمد/سوره47، آیه7.
[5] آل عمران/سوره3، آیه160.
[6] . نهج البلاغه، خطبه 152.
[7] بقره/سوره2، آیه29.
[8] . نهج البلاغه، خطبه 1.
[9] . الکافي، ج1، ص139.
[10] بقره/سوره2، آیه255.
[11] یوسف/سوره12، آیه83.
[12] آل عمران/سوره3، آیه142.
[13] مریم/سوره19، آیه64.
[14] . نهج البلاغه، خطبه 152.
[15] . التفسير الکبير، ج9، ص422.
[16] . ر.ک: التفسير الکبير، ج9، ص422.
[17] بقره/سوره2، آیه14.
[18] آل عمران/سوره3، آیه155.
[19] نور/سوره24، آیه61.
[20] . ر.ک: الجامع لأحکام القرآن، ج4، ص266.
[21] . نهج البلاغه، خطبه 127.
[22] . الجامع لأحکام القرآن، ج4، ص266.
[23] . اللهوف، ص120.
[24] احزاب/سوره33، آیه19.
[25] بقره/سوره2، آیه195.
[26] آل عمران/سوره3، آیه169.
[27] نساء/سوره4، آیه143.
[28] انعام/سوره6، آیه38.