درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

70/07/07

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 165 الی 167

 

﴿أَوَ لَمَّا أَصَابَتْكُم مُصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْهَا قُلْتُمْ أَنَّي هذَا قُلْ هُوَ مِنْ عِندِ أَنْفُسِكُمْ إِنَّ اللّهَ عَلَي كُلِّ شَي‌ءٍ قَدِيرٌ﴾﴿165﴾﴿وَمَا أَصَابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَي الْجَمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللّهِ وَلِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ﴾﴿166﴾﴿وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ نَافَقُوا وَقِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُوا قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَتَّبَعْنَاكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَانِ يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا يَكْتُمُونَ﴾﴿167﴾

 

بررسي ديدگاه فخررازي در القاء شبهه منافقين دربارهٴ مصيبت ديدن مسلمين

دربارهٴ اينكه فرمود هرگاه مصيبتي به شما برسد كه شما دو برابر آن مصيبت را به ديگران رسانديد سؤال مي‌كنيد كه اين مصيبت از كجاست، امام رازي مي‌گويد كه اين سؤال به عنوان القا شبهه است و از طرف منافقين است[1] . منافقين دوتا كار كردند: يكي اينكه قبلاً وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را متّهم كردند به خيانت ـ العياذ بالله ـ كه آن قطيفه حمراء را مثلاً رسول خدا گرفت كه آيه در تنزيه و تبرئه پيغمبر نازل شد: ﴿مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَغُل﴾[2] براي جواب آنهاست[3] .

در آن القا شبهه كه ناكام شدند، منتظر فرصت بودند. وقتي آسيبي در همان اُحد به مسلمين رسيد، منافقين از اين فرصت سوء استفاده كردند، گفتند كه اگر حق با اينها بود و اين شخصي كه ادّعاي رسالت دارد واقعاً پيغمبر است، نبايد شكست بخورد، چون حق هرگز شكست نمي‌خورد. پس اين از كجا پيدا شده؟ آن‌گاه ذات اقدس الهي جواب داد كه اين شكست اسلام يا پيغمبر نيست، شكستي است در اثر تقصير خود نيروهايي كه در جبهه حضور داشتند.

امام رازي اين‌چنين ذكر مي‌كند[4] ، لكن اين سخن تام نيست، براي اينكه منافقين اصولاً در آن صحنه نبودند تا مصيبت به آنها برسد، آن عبدالله‌بن‌اُبيَ با همراهانش كه سيصد و اندي بودند، اينها از همان بين راه برگشتند و وارد صحنهٴ جنگ نشدند، كُشته‌اي ندادند، مصيبتي به اينها نرسيد تا خدا بفرمايد: ﴿أَوَ لَمَّا أَصَابَتْكُم مُصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْهَا قُلْتُمْ أَنَّي هذَا﴾ اين ﴿قُلْتُمْ أَنَّي هذَا﴾ حرف مصيبت‌زده‌هاست، بايد طوري اين ﴿أَنَّي هذَا﴾ تفسير بشود كه با مصيبت‌ديده‌ها هماهنگ باشد، نه با منزويها كه اصلاً در صحنه نبودند و مصيبتي هم نديدند.

پس اين بيان تام نيست، ولي افرادي كه در داخلهٴ همين صحنهٴ اُحد بودند ‌[و] مصيبت ديدند، اينها مي‌توانستند سؤال بكنند، سؤال اينها هم مي‌تواند دو قِسم باشد: بعضي سؤال استفهامي دارند؛ بعضي در اثر ضعف ايمان سؤال آميخته با اعتراض دارند. اين مصيبت‌ديده‌ها مي‌توانند سؤال بكنند، جواب آنها هم روشن است كه اين ﴿مِنْ عِندِ أَنْفُسِكُمْ﴾ است، پس ﴿أَوَ لَمَّا أَصَابَتْكُم مُصِيبَةٌ﴾ كه ﴿قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْهَا﴾ اين جواب اول است در حقيقت كه در بحث ديروز گذشت ﴿قُلْتُمْ أَنَّي هذَا قُلْ هُوَ مِنْ عِندِ أَنْفُسِكُمْ﴾.

تبيين معناي مصيبت در تعبيرات قرآن

اصل مصيبت به معناي چيزي كه به انسان مي‌رسد خواه خير، خواه شرّ، «أصاب، يصيب» در مورد خير و شرّ با هم به كار برده مي‌شود، گرچه اصطلاحاً مصيبت بر حادثهٴ ناگوار اطلاق مي‌شود، ولي اصل مصيبت به معناي حادثه‌اي كه به انسان رسيده چه خير، چه شرّ و «أصاب و يصيب» هم اين‌چنين است. در تعبيرات قرآني هم در هر دو مورد به كار رفت اگر به شما خيري برسد دشمنان شما نگران مي‌شوند، اگر حادثهٴ تلخي برسد اينها خوشحال مي‌شوند كه در هر دو عنوان تعبير «اصاب» و مصيبت و اينهاست ﴿إِن تُصِبْكَ حَسَنَةٌ﴾ كذا ﴿وَإِن تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ﴾[5] كذا.

مقدر و ثبت بودن اصل مصيبت و عدم منافات آن با اختيار

و اصل مصيبت چه خير، چه شرّ، هرچه به انسان مي‌رسد اين قبلاً تنظيم شده است؛ منتها تنظيمي كه اختيار انسان در يكي از حلقات علل قرار بگيرد، نه تنظيمي كه مايه سلب اختيار باشد يعني خداوند اين‌چنين مقرّر كرده است كه اگر كسي بعد از اتمام حجَت با حُسن اختيار خود، راه صلاح را طي كند خير به او برسد، اگر بعد از اتمام حجَت، با سوء اختيار خود راه شرّ را انتخاب بكند، آسيب به او برسد، اين نظم جهان است اين يك و خداوند مي‌داند كه فلان شخص، با اينكه عده‌اي درصدد اغوا و گمراهي او بودند، او حق را بر باطل ترجيح داد، با اينكه مي‌توانست با سوء اختيار راه باطل را طي كند ولي با حُسن اختيار راه حق را طي مي‌كند و مي‌داند كه پاداش خير به انتظار اوست و حسناتي به او مي‌رسد، اين را در كتاب غيب، ثبت مي‌كند و همچنين مي‌داند كه شخص ديگر با اينكه عدَه‌اي او را هدايت كردند و مي‌كنند و مي‌تواند به حُسن اختيار خود حرف هاديان خود را بپذيرد ولي با سوء اختيار خود، حرف كساني را مي‌پذيرد كه درصدد اغواي او هستند؛ مي‌داند كه فلان شخص با سوء اختيار خود راه شرّ و گناه را طي مي‌كند و مي‌داند كه پايان اين راه شرّ هم حادثهٴ تلخي است، اين را هم در كتاب محفوظ ثبت مي‌كند، پس هر حادثه‌اي كه در جهان اتفاق مي‌افتد چه درباره انسان چه درباره غيرانسان، چه مصيبت باشد چه غيرمصيبت، همه را خدا ثبت كرده است؛ اما نه به آن نحوي كه اين مصيبت بايد اتفاق بيفتد خواه و ناخواه بايد اتفاق بيفتد چه شخص راه خوب را برود چه راه بد را، اين‌چنين نيست، بلكه با طيّ آن مقدَمات است يعني نظم عالم بر اين است كه هر كسي راه خير را انتخاب بكند فضايل و حوادث خوب نصيبش مي‌شود، راه بد را انتخاب بكند رذايل و حوادث بد نصيبش مي‌شود، اين دوتا اصل كلي است اين يك.

علم پروردگار به مصاديق مصيبت

مصداقهاي اينها را هم خدا مي‌داند كه فلان شخص معيّن با داشتن همه امكانات براي رفتن راه گناه و پذيرفتن حرف مُغويان، ولي با حُسن اختيار خود حرف هاديان را گوش مي‌دهد و راه خير را انتخاب مي‌كند. در مقابل، شخص ديگر با داشتن همه امكانات با اينكه مي‌تواند به حُسن اختيار خود، سخن هاديان را بپذيرد، ولي با سوء اختيار خود سخن مغويها را مي‌پذيرد، اين دو و پايان كار هر دو نفر را هم مي‌داند و اين را در كتاب محو و اثبات يا لوح محفوظ ثبت مي‌كند.

اصابت مصيبت بخاطر سوء اختيار افراد

لذا در آيهٴ 22 سورهٴ ‌«حديد‌» اين است ﴿مَا أَصَابَ مِن مُصِيَبةٍ فِي الْأَرْضِ وَلاَ فِي أَنفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِن قَبْلِ أَن نَبْرَأَهَا﴾ ما قبل از اينكه باريء حوادث باشيم، كاتب حوادثيم و مقدّر حوادثيم يعني ذات اقدس الهي، قبل از اينكه حوادث را به عنوان باريء حوادث در خارج به بار بياورد و پديد بياورد، اينها را نقشه كشيده و تنظيم كرده؛ اما اين‌چنين نيست كه تنظيم كرده كه اين حوادث بايد اتفاق بيفتد ولو شخص، با حُسن اختيار خود راه صواب را طي كرده باشد، اين‌طور نيست، براي اينكه آيات ديگر اين را شرح مي‌دهد، مي‌فرمايد هر مصيبت سوئي كه رسيده است ﴿فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ﴾ است، پس اين‌چنين نيست كه ما در آنجا نوشتيم چه شخص خوب باشد، چه شخص بد، بايد اين حادثهٴ تلخ را تحمل كند.

در سورهٴ «تغابن‌» گوشه‌اي از جريان قَدَر بازگو شد، آيهٴ يازده سورهٴ ‌«تغابن‌» اين است كه ﴿مَا أَصَابَ مِن مُصِيبَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَمَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾ خب، خدا درباره چه كسي اذن مي‌دهد و درباره چه كسي اذن نمي‌دهد؟ درباره كساني كه با سوء اختيار خودشان راه بد را طي كردند، اذن اصابه سيّئات مي‌دهد. در سورهٴ «شوريٰ» آيهٴ سي اين‌چنين مي‌فرمايد: ﴿وَمَا أَصَابَكُم مِن مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾ اين دعاي معروف «يا مَنْ يَقْبَلُ الْيَسيرَ وَيَعْفُو عَنِ الْكَثيرِ»[6] اين قسمت «يَعْفُو عَنِ الْكَثيرِ» از همين كريمه گرفته شده، فرمود: ﴿وَمَا أَصَابَكُم مِن مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ﴾[7] ؛ هر حادثهٴ تلخي كه رسيد محصول كار خود شماست ﴿كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ﴾ هم ملاحظه فرموديد منظور اين نيست كه فقط كارهايي كه با دست انجام داديد، كاري كه كرديد، حرفي كه زديد اين جزء كسبِ ايدي است، چون نوع كارها با دست انجام مي‌گيرد، مي‌گويند ﴿كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ﴾ وگرنه جايي كه انسان با پا رفت، جزء كَسَبَتْ أَيْدِي است، چيزي را كه انسان گفت جزء كَسَبَتْ أَيْدِي است. فرمود هر مصيبتي كه مي‌رسد ﴿بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ﴾ است.

ثبت مصائب به همراه علل آنها در كتاب محفوظ و علم پروردگار به آنها

خب، اين مصيبت و استناد مصيبت به كسب ايدي، همه اين مجموعه با اين انسجام، در كتاب محفوظ ثبت است: ﴿مَا أَصَابَ مِن مُصِيَبةٍ فِي الْأَرْضِ وَلاَ فِي أَنفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِن قَبْلِ أَن نَبْرَأَهَا﴾[8] نه اينكه اصل مصيبت در كتاب محفوظ ثبت شده باشد، علل و عواملش هم ثبت نشده باشد، اين‌چنين نيست، چون در آنجا همهٴ اين خصوصيات مضبوط است.

پرسش:...

پاسخ: نه، چون خدا مي‌داند كه اين شخص قادر بر تغيير است و تغيير نمي‌دهد. پس علم خدا ثابت است، خدا مي‌داند كه اين شخص مي‌تواند راه خير را انتخاب بكند ولي به سوء اختيار خود نمي‌كند، لذا به پيغمبرش مي‌فرمايد: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾[9] با اينكه اينها مكلّف‌اند، اينها را تكليف كرده كه ايمان بياورند. به نوح پيغمبر اعلام فرمود كه ﴿لاَ تَبْتَئِسْ﴾ اينها ديگر ﴿لَن يُؤْمِنَ مِن قَوْمِكَ﴾[10] مگر همين مقداري كه ايمان آوردند، بعد هيچ‌كسي ايمان نمي‌آورد، با اينكه مكلّف بودند به ايمان آوردن. پس هيچ‌كس نمي‌تواند علم خدا را تغيير بدهد، چون علم او حاكم است؛ اما حاكم است به معلوم «علي ما هو عليه» خدا مي‌داند كه اين شخص عوض نمي‌شود و مي‌تواند عوض بشود.

پرسش:...

پاسخ: نه؛ آنكه محال است، خدا مي‌داند او عاجز است هيچ‌كس نمي‌تواند علم خدا را تغيير بدهد، چون علم خدا برابر با واقع است «علي ما هو عليه» ولي خدا مي‌داند كه اين شخص مي‌تواند مسيرش را عوض بكند ولي نمي‌كند، مي‌فرمايد: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾[11] اما تو اينها را انذار بكن، مخصوصاً ﴿تُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً﴾[12] تا ﴿مَعْذِرَةً إِلَي رَبِّكُمْ﴾[13] بشود، ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾[14] بشود و مانند آن.

‌«لُد‌» كه جمع ألدّ است يعني آن دشمني كه دشمني‌اش خيلي سركشي را به همراه دارد، آن را مي‌گويند ﴿أَلَدُّ الْخِصَام﴾[15] ؛ آنهايي كه اصلاً حرف‌پذير نيستند؛ اما لبهٴ اين موعظت قرآن متوجّه همين حرف‌ناپذيرهاست، با اينكه آن «نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ»[16] است، فرمود اينها كه هيچ حرف گوش نمي‌دهند اينها را خيلي بترسان تا اتمام حجت بشود؛ اما انذار تو را كسي مي‌پذيرد كه اهل خشيت باشد ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن يَخْشَاهَا﴾[17] با اينكه تو اصلاً مأموريت خاص پيدا كردي كه قوم لُد را انذار كني، آنها كه خيلي لدودند، لجوج‌اند، عنودند آنها را خيلي انذار كني، آنها را بترساني؛ اما انذار و ترساندن تو در اهل خشيت كه اهل معرفت‌اند اثر مي‌گذارد. ذات اقدس الهي مي‌داند كه اينها مي‌توانند وضعشان را عوض بكنند و مي‌داند كه با سوء اختيار خودشان عوض نمي‌كنند.

غير تام بودنِ تفسير ﴿بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ به ﴿بِعِلمِ اللَّهِ﴾

پس اين توجيه جناب امام رازي تام نيست[18] و مصيبت هم هر دو قِسم را شامل مي‌شود و هرگونه مصيبتي در عالم اتفاق بيفتد ﴿بِإِذْنِ اللَّهِ﴾[19] است. اينكه گروهي از اهل تفسير، اصرار دارند كه مخصوصاً از مفسّرين اهل سنّت كه اين ﴿بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ را يعني «بعلم الله»[20] تفسير بكنند، اين وجهي ندارد يعني تا ذات اقدس الهي اجازه ندهد هيچ حادثه‌اي به كسي نمي‌رسد. خب، خدا چرا اذن، مي‌دهد اذن قبل از عمل است و اجازه بعد از عمل است، خب، چرا خدا اذن مي‌دهد [و] براي چه اذن مي‌دهد؟ اولاً آنجا كه مصيبتهاي دردناك است ﴿فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ﴾ است؛ اما كار تمام نشد. انسان، مادامي كه در دنياست در معرض تكليف است، آنهايي هم كه مصيبت در اثر سيّئات اعمال اينهاست، مع‌ذلك از آن به بعد جنبهٴ آزموني دارد، حالا اگر كسي در اثر بدرفتاري، گرفتار مصيبتي شد اين مصيبت، كيفر او بود، حالا تكليف او چيست؟ تكليف او آن است كه متنبّه بشود و شاكر بشود يا فقط اين مصيبت را پشت سر بگذارد؟ تكليف او اين است كه متنبّه بشود و شاكر بشود، اين‌چنين نيست كه حالا اگر مصيبتي بر كسي به عنوان كيفر وارد شد او وظيفه نداشته باشد.

جزاء بودنِ مصيبت و لطف نسبت به گذشته و امتحان بودن آنها نسبت به آينده

در بخشي از آيات قرآن آمده است كه گروهي را كه مشغول اسراف و مُترف بودن بودند، ما اينها را به سختي مبتلا كرديم، بَأس ما به سراغ اينها آمد تا اينها ناله‌اي، لابه‌اي، تضرّعي كنند بگويند «يا الله» و به طرف خدا بروند تا اوضاعشان برگردد، ما اين نعمت خوب را به اينها داديم، اينها را در فشار و سختي قرار داديم ولي اينها تضرّع نكردند، ديديم نه اينها اهل تنبّه نيستند، اين مشكلات را برطرف كرديم، اينها را غرق نعمت كرديم، وقتي غرق نعمت شدند در همان بحبوحه نعمت اينها را گرفتيم، بعد استدلال قرآن اين است كه ﴿فَلَوْلاَ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا﴾[21] چرا وقتي بأس ما آمد اينها تضرّع نكردند، ناله نكردند، ما ديديم اهل ناله نيستند، لايق نيستند اين امتحان را از آنها گرفتيم، اينها را غرق نعمت كرديم وقتي كه پُربار شدند و فربه شدند ﴿أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً﴾ خب، ما اين درِ رحمت را به روي اينها باز كرديم كه اينها در اثر فشار بگويند «يا الله»، به جاي اينكه بگويند «يا الله» شروع كردند به نِق زدن و اعتراض كردن، ديدند نه، لايق نيستند ﴿فَلَوْلاَ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا﴾ چرا تضرّع نكردند، مثل ﴿فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ﴾[22] يعني چرا نمي‌روند، اين حرف تحضيض است. خب، چرا وقتي كه فشار آمد نگفتند «يا الله»، ما ديديم اهل اين نيستند ﴿فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَيْ‌ء﴾؛ از هر راهي به اينها روزي داديم ديگر حالا فربه شدند، پروار شدند ﴿أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً﴾[23] اين است كه اگر يك وقت مصيبتي به عنوان كيفر آمد، گرچه نسبت به گذشته كيفر است؛ اما نسبت به آينده امتحان، چه اينكه حَسنه هم همين‌طور است. حالا اگر كسي اهل تقوا و صبر بود و خداوند يك لطف خاصّي درباره او إعمال كرد، اين لطف هم دو چهره دارد: نسبت به گذشته جزاست؛ نسبت به آينده امتحان است. او بايد اين را از آنِ خود بداند و شكر نكند يا اين را لطف الهي بشمارد و شاكر باشد؟ حَسنه هم همين‌طور است. مثلاً يوسف صدّيق(سلام الله عليه) بعد از آن دشواريها، برادرش به او رسيد، بعد گفت اين كار، در اثر صبر است[24] خب، شروع به شكرگزاري كرد، اين‌چنين نيست كه اگر كسي كار خيري انجام داد و خدا پاداشي به او داد اين پاداش، فقط يك چهره داشته باشد يعني جزاي گذشته باشد و امتحان نسبت به آينده نباشد، اين‌طور نيست. انسان مادامي كه در نشئه دنيا به سر مي‌برد، هرچه براي او رسيده است چه حَسنه، چه سيّئه جريان امتحان دارد، تكليفي هم در كنار او هست، لذا مي‌فرمايد اين مصيبتي كه در جريان اُحد به شما رسيده است اين فوايد فراواني دارد.

قابل بيان نبودن بعضي از اسرار قصص قرآن

بعضي از آن فوايد و اسرار، قابل گفتن براي همه نيست. برخي از آن فوايد [و] اسرار را مي‌توان براي همه گفت. اين نكته را بارها ملاحظه فرموديد اين يك بحث كليدي است در قرآن، كه در آن مسائل مهم، قرآن از آن وسط قصه شروع مي‌كند، مي‌فرمايد ما اين كارها را كرديم ‌«و براي اينكه‌». اين ‌«و براي اينكه‌» خيلي بار دارد يعني خيلي از چيزهاست كه نمي‌شود رازش را براي شما بازگو كرد؛ اما آنچه را كه مي‌شود [بازگو كرد] اين است كه شما امتحان بشويد، منافق از مؤمن امتياز داده بشود و مانند آن. از اين وسط قصه شروع كردند، وسط بحث حرف زدن معلوم مي‌شود كه چيزهايي است كه عقل توده مردم نمي‌رسد، خيليها اعتراض مي‌كنند كه چرا، اين‌طور مثلاً بايد باشد، چرا اين حجّاجها، چرا صدامها مسلّط‌اند، اين واقع عقل هيچ كسي نمي‌تواند درست درك كند، با اينكه نظام، نظام احسن است از اين زيباتر، نظام ممكن نيست يعني كلّ نقشهٴ عالم را كه انسان حساب مي‌كند با برهان عقلي مي‌يابد كه از اين زيباتر ديگر ممكن نبود، عالمي كه در آن حجّاجها و صدامها هستند بهترين عالم است، براي اينكه عالم اگر بهتر از اين ممكن بود و ذات اقدس الهي آن احسنِ از اين عالم را نمي‌آفريد ـ معاذ الله ـ يا جاهل بود يا عاجز بود يا بخيل، اگر نظامي احسنِ از اين نظام، ممكن بود و خدا بهتر از اين را خلق نكرده بود يا براي آن است كه به او علم نداشت، اين باطل است ﴿وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيم﴾[25] يا علم داشت ولي توان آن را نداشت، اين هم باطل است يا علم داشت و قدرت داشت ولي جود و سخايش كافي نبود كه بهتر از اين را ببخشد اين هم باطل است، چون «لم يَزَلْ سيّدي بالحمدِ معروفاً ٭٭٭ لم يزل سيّدي بالجودِ موصوفاً»[26] .

خب، پس عالم از اين زيباتر ديگر ممكن نيست، در حالي كه در آن هيتلرها و حجّاجها و صدامها هستند. اين با عقل زيد و عمرو هماهنگ درنمي‌آيد كه اسرار كار چيست. خيليها ممكن است بگويند اگر ما دستمان به چرخ گردون برسد، سؤال مي‌كنيم چرا يكي اين‌چنين و يكي آن‌چنان. اما آنهايي كه اهل ملأ اعلا هستند عالم را به چهرهٴ «احسن النظام» مي‌بينند. خيلي از اسرار است كه دركش براي خيليها كار آساني نيست، يك خضر راهي مي‌خواهد كه گوشه‌اي از اسرار را حتي براي موساي كليم بردارد و بگويد راز كار اين است. وليّ‌عصر(ارواحنا فداه) كه ظهور كرده، بر‌اساس علم غيب خود عمل كرده آن وقت بعضي از اسرار كار روشن مي‌شود.

خب، تازه خضر، عبدي است از عباد صالح حق، كارهاي او اسرارآميز بود كه حتي موسي(عليه السلام) پي نمي‌برد تا بعدها براي او حل شد، آن وقت كار خدا اسرارآميزتر است. اين است كه در اين حوادث، آدم مثلاً وقتي كه مي‌بيند بغداد آن‌طور آشوب مي‌شود عده‌اي از مسلمانها زن و مرد بي‌گانه را آواره مي‌كنند دلش مي‌سوزد و اعتراض مي‌كند، مي‌گويد اين ظلم است؛ اما چند روز زودتر از جريان صدّام، افرادي معادل او يا بيشتر از او زن و مرد در حال خواب در شمال كشور و شمال غرب كشور به نام زلزله يكجا خاك مي‌شوند، اين را ديگر اعتراض نمي‌كنند، اگر به آن بارگاه بالا اشراف پيدا كند، مي‌فهمد چه خبر است، چه مصلحتي در اين كارهاست، ولي چون به ذهن توده ماها نمي‌آيد وقتي از اين حوادث كه به حسب ظاهر قابل توجيه نيست، پيغمبر اسلام است مي‌رود آنجا هفتاد كُشته مي‌دهد، آن هم عمويش را مُثله مي‌كنند، چهره مطهّرش آغشته به خون مي‌شود، اين چه مصلحتي است اين را درك نمي‌كند، چون قابل درك نيست در اين بخشها خدا از وسط بحث شروع به سخن مي‌كند، مي‌فرمايد ما اين كارها را كرديم و براي اينكه امتحان بشويد يعني خيلي چيزها در پرده است؛ اينجا شكستن دندان پيغمبر مصلحت است، چهره‌اش آغشته به خون بشود، طبق نظام احسن است، مُثله شدن حمزه، جزء نظام احسن است، اين يك خضر راهي مي‌خواهد خلاصه اينها را تبيين كند، آن با درس و بحث حوزه و فكر تفسيري و اينها حل نمي‌شود، براي نوعِ ماها در آن نقاط حسّاس قرآن، خدا از آن وسطِ قصه شروع مي‌كند. مي‌فرمايد ما اين كارها را كرديم ‌«و براي اينكه‌» مثل اينكه ملكوت آسمانها را نشان ابراهيم خليل داديم ‌«و براي اينكه‌» از موقنين باشد ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ﴾[27] ؛ ما اسرار عالم را نشان ابراهيم خليل داديم و براي اينكه از موقنين باشد خب، آن محذوف، آن معطوف‌عليه چيست؟ گوشه‌اي از آن اسرار را بايد شرح بدهي براي فلان نكته و براي اينكه جزء موقنين باشد. اينها از آن مواردي كه «انما يعرف القرآن من خوطب به»[28] اينكه وجود مبارك امام(سلام الله عليه) فرمود تو چگونه به قرآن فتوا مي‌دهي، در حالي كه «وما ورّثك الله من كتابه حرفا» خب، او جزء رئيس يكي از اين فرقه‌هاست كه زير پوشش يك رئيس اكبر هست. فرمود تو يك حرف، ارث نبردي يعني تو علم الدراسه داشتي، تفسير خواندي، مفسّر هستي و اما علم‌الوراثه نصيب تو نشد، تو يك حرف ارث نبردي از قرآن؛ «وما ورّثك الله من كتابه حرفا»[29] خيلي از چيزهاست كه اين‌چنين‌اند، آن وقت آنها وقتي كه دهن باز مي‌كنند و گوشه‌اي از اسرار عالم را ذكر مي‌كنند، معلوم مي‌شود خضر راه‌اند.

اجازه پروردگار در وقوع حوادث و تفاوت آن با جبر

در اين بخش هم ذات اقدس الهي فرمود ما اين كارها را كه كرديم اولاً به اجازهٴ ما بود وگرنه سنگي حركت بكند، پيشاني پيغمبر بشكند، بعضيها به عنوان «آكلة الأكباد» بيايند جگردَري بكنند اينها كه نمي‌شد، ما اجازه داديم به اجازه ما بود ما اينها را اجازه داديم و براي اينكه امتحان بكنيم.

پرسش:...

پاسخ: نه، اين بهتر هست، اين اگر اين كار را مي‌كرد بدتر بود يعني به كافران خير برساند بدتر است. مردم اگر ايمان بياورند بهتر از اين مي‌توانند زندگي كنند اين تنظيم جزء نظام احسن است، چون جبر مستحيل است، مردم را وادار به ايمان كردن نقص است، مردمِ كافر را متنعّم كردن اين هم نقص است ولي اصل قانون را اين‌چنين تنظيم كردن ﴿آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَات﴾[30] يك اصل كلي است بر‌اساس نظام احسن يعني اگر اهل قريه، اهل ايمان و تقوا باشند، ما روزيهاي فراواني مي‌رسانيم، اين بر‌اساس نظام احسن است.

پرسش:...

پاسخ: بهتر از اين محال است، محال «لا ذات له».

محال بودنِ خلقت ديگري بهتر از اين نظام آفرينش

پرسش:...

پاسخ: نه، بهتر از اين چون محال است، محال ذات ندارد، مثل اينكه كسي سؤال بكند كه آيا خدا قادر است دو، دوتا را پنج‌تا بكند يا نه، محال «لا ذات» است «لا ذات» كه شد مي‌شود «لا شيء»، «لا شيء» كه شد زير پوشش ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾ قرار نمي‌گيرد، فرديّت اربعه «لا شيء» است نه شيء، لذا زير پوشش ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِير﴾ قرار نمي‌گيرد، محال نه اينكه ذاتي داشته باشد احاله وصف او باشد، محال، «لا شيء» است نه شيء اگر شيء باشد كه ممكن است، احسن از اين مستحيل است، چون احسن از اين مستحيل است زير پوشش ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِير﴾ قرار نمي‌گيرد.

عترت طاهره مُبيّن واقعي قرآن

پرسش:...

پاسخ: بله؛ اما فرمودند ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[31] ؛ تو بايد تفسير كني همان‌جايي كه فرمود: ﴿تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْ‌ء﴾[32] وجود مبارك پيغمبر را كه جمعاً مي‌شود عترت طاهره(عليهم السلام) اين را مبيّن قرار داد ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾ براي تو انزال است، براي اينها تنزيل است، تو اين حلقهٴ انزال و تنزيل را به هم پيوند مي‌دهي مي‌شود مبيّن تو بايد بيان كني، اين است كه با آن سخن مي‌گويد؛ آنها مي‌گويند كه نه تنها علم‌الدراسة قرآن نزد ماست، علم‌الوراثه قرآن هم نزد ماست از حضرت ابي‌ابراهيم امام كاظم(سلام الله عليه) رسيده است، فرمود مي‌دانيد چرا اميرالمؤمنين را اميرالمؤمنين مي‌گويند؟ براي اينكه «لأنه يَميرُ هم العلم»[33] معمولاً خب، امير صفت مشبههٴ از «أمر»، «يأمر» است امركننده است ولي حضرت ابي‌ابراهيم(سلام الله عليه) فرمود اينكه حضرت علي(سلام الله عليه) را اميرالمؤمنين مي‌گويند، براي اينكه به مؤمنين، مِيره مي‌دهد مِيره يعني طعام، اينكه برادران يوسف گفتند الآن اينجا قحطي زده است و ما گرفتار گراني و تورّم هستيم، مي‌رويم مصر ﴿نَميرُ أَهْلَنَا﴾[34] ، «مارّ يمير» يعني گندم و طعام داد و مي‌دهد «مار أهله، يمير أهله» يعني براي اهلش گندم تهيه كرد، نان تهيه كرد، رزقشان را تهيه كرد «يمير» يعني طعام مي‌دهد «نمير» يعني مِيره بدهيم.

امام هفتم مي‌فرمايد كه حضرت علي(عليه السلام) را گفتند اميرالمؤمنين «لأنه يَميرُ هُم العلمَ»[35] يعني همهٴ مردم در قحطي، علم‌اند و حضرت امير علي(عليه السلام) اين از يوسف مصري است خلاصه و همه بايد در آستانهٴ حضرت علي بگويند كه ﴿جِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ﴾[36] تا از اينجا ميرهٴ علم بگيرند. خب، اين‌گونه از تفاسير مگر مقدور هر كسي است، چه كسي مجاز است كه اميرالمؤمنين را اين‌طور معنا كند. اين است كه قرآن از عترت جدا نيست، عترت از قرآن جدا نيست خود قرآن نشان مي‌دهد كه يك چيزها جايش خالي است آدم وقتي مُغني مي‌خواند مي‌بيند بله مي‌گويند اين ‌«‌واو» عطف بر محذوف است به همين هم قانع هم مي‌شود ﴿وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ﴾[37] اين «واو» عطف بر محذوف است و معطوف‌عليه محذوف است يا در آيهٴ سورهٴ «آل‌عمران» ﴿وَلِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ يا ﴿وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ﴾ اين «واو»، «واو» عاطفه است عطف بر محذوف است، همين مقدار هم قانع مي‌شود؛ اما قدري كه جلوتر آمد مي‌گويد آن محذوف چيست؟ چرا حذف شده؟ چرا در كارهاي كليدي، اصولاً قرآن از وسط شروع مي‌كند؟

آن خضري كه اين پرده‌ها را برمي‌دارد چه كسي است؟ مي‌فرمايد ما اين كارها را كرديم و براي اينكه. اينها آن وقت مي‌شوند مبيّن قرآن، مفسّر قرآن.

در اينجا فرمود: ﴿وَمَا أَصَابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَي الْجَمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللّهِ﴾؛ بدانيد خدا اجازه داد بدون اذن خدا نبود ﴿وَلِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ اين ﴿وَلِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ يعني در مقام علمِ فعلي، خداوند مؤمن را از منافق امتياز بدهد.

«و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] . التفسير الكبير، ج9، ص420.
[2] آل عمران/سوره3، آیه161.
[3] . بحار الانوار، ج19، ص268 ـ 269.
[4] . التفسير الكبير، ج9، ص420.
[5] توبه/سوره9، آیه50.
[6] . من لا يحضره الفقيه، ج1، ص132.
[7] شوری/سوره42، آیه30.
[8] حدید/سوره57، آیه22.
[9] بقره/سوره2، آیه6.
[10] هود/سوره11، آیه36.
[11] بقره/سوره2، آیه6.
[12] مریم/سوره19، آیه97.
[13] سوره اعراف، ايه 164.
[14] انفال/سوره8، آیه42.
[15] بقره/سوره2، آیه204.
[16] . نهج‌البلاغه، نامهٴ 62.
[17] نازعات/سوره79، آیه45.
[18] . تفسير الكبير، ج9، ص420.
[19] تغابن/سوره64، آیه11.
[20] . نهج‌البيان عن كشف المعاني القرآن، ج5، ص196؛ التبيان في تفسير غريب القرآن، ص87.
[21] انعام/سوره6، آیه43.
[22] توبه/سوره9، آیه122.
[23] انعام/سوره6، آیه44.
[24] یوسف/سوره12، آیه90.
[25] بقره/سوره2، آیه282.
[26] . بحار الانوار، ج4، ص305.
[27] انعام/سوره6، آیه75.
[28] . الكافي، ج8، ص312.
[29] . وسائل الشيعه، ج27، ص48.
[30] اعراف/سوره7، آیه96.
[31] نحل/سوره16، آیه44.
[32] نحل/سوره16، آیه89.
[33] . الكافي، ج1، ص412.
[34] یوسف/سوره12، آیه65.
[35] . الكافي، ج1، ص412.
[36] یوسف/سوره12، آیه88.
[37] انعام/سوره6، آیه75.