درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

70/07/02

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 164

 

﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمَهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾﴿164﴾

 

پيامبر از بزرگترين منَت‌هاي خداوند و برخاسته از انفس مؤمنين

در تبيين معناي منّت، وجوهي گفته شد و يكي از آن وجوه آن است كه گرچه اصل نبوّت، نعمت خاصّه الهي است ولي هر اندازه آن نبي از مقام برتر برخوردار باشد آ‌ن منّت وزين‌تر و سنگين‌تر است. همهٴ انبيا جزء مِنن الهي‌اند ولي خاتم انبيا منّت برتري است، لذا درباره انبياي ديگر تعبير به اخوّت شده است، معمولاً مي‌فرمايد: ﴿وَإِلَي ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً﴾[1] ، ﴿وَإِلَي عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً﴾[2] از انبياي ديگر به عنوان برادر ياد مي‌كند كه برادر قومي و نژادي مراد است نه برادر ايماني، برادر ايماني دربارهٴ ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾[3] و مانند آن مطرح است. اما اينكه فرمود ما هود و صالح را به برادرانشان فرستاديم يعني همان قومشان كه برادران نژادي و قومي مراد است ولي درباره رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گاهي به صورت ﴿مِنْهُمْ﴾[4] مطرح است، گاهي به صورت ﴿مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾، سخن از برادر نيست، سخن از نفس است و ارتباط و قُرب بيشتري را مي‌فهماند، اگر بفرمايد اين پيامبر خاتم از انفس شماست تا بفرمايد كه برادر شماست، اين كلمه «انفس» ارتباط بيشتري را تفهيم مي‌كند كه از جان خود شماست، اين اختصاصي به مردم عرب و مانند آن ندارد، از جان مؤمنين است خلاصه.

دليل خطاب پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با القاب تكريمي در قرآن

مطلب ديگر آن است كه خود قرآن درباره گراميداشت پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) روشي را اعمال كرد كه نشان مي‌دهد ذات اقدس الهي اين روش را فقط درباره پيامبر خاتم اعمال كرده است و آن اين است كه در هنگام خطاب، هرگز خداوند رسول خدا را به اسم صدا نمي‌زند، برخلاف انبياي ديگر كه ﴿يَا نُوحُ﴾[5] ، ﴿يَا دَاوُدُ﴾[6] ، ﴿يَا إِبْرَاهِيمُ﴾[7] ، ﴿يَا مُوسَي﴾[8] و امثال ذلك به اسم صدا مي‌زند ولي در محاوره و خطاب هرگز وجود مبارك پيغمبر را به اسم خطاب نمي‌كند، همه‌اش با القاب تكريمي ياد مي‌كند: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ[9] ﴾، ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ﴾[10] و مانند آن.

در اوايل بعثت سخن از ﴿يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ﴾[11] ، ﴿يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ﴾[12] هم است كه آن هم نكته آموزنده‌اي را به همراه دارد. با القاب، خلاصه پيغمبر را خطاب مي‌كند به اسم خطاب نمي‌كند. لذا به مؤمنين هم مي‌فرمايد كه ﴿لاَ تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعَاءِ بَعْضِكُم بَعْضاً﴾[13] دعا يعني خواندن، شما در هنگام ندا دادن و خواندن، وجود مبارك پيغمبر را مثل يك فرد عادي ندانيد. در خطابهاي عُرفي افراد يكديگر را به اسم صدا مي‌زنند يا احمد، يا علي، يا حسن، يا حسين و مانند آن. فرمود شما هر وقتي خواستيد پيغمبر را صدا بزنيد حضرت را به اسم شريفش صدا نزنيد، بگوييد «يا أيها النبي»، «يا ايها الرسول» و مانند آن، چون اعراب در همان صدر اسلام وجود مبارك حضرت را به اسم خطاب مي‌كردند، مي‌گفتند «يا فلان اخرج»، «يا فلان» كذا و كذا، همان‌طوري كه ساير افراد را به اسم صدا مي‌زنند، ذات اقدس الهي فرمود: ﴿لاَ تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعَاءِ بَعْضِكُم بَعْضاً﴾ در هنگام دعوت و ندا و صدا زدن وجود مبارك پيغمبر را به اسم صدا نزنيد، همان‌طوري كه خود خدا تكريم مي‌كند. مي‌فرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾، ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ﴾ شما هم بگوييد «يا رسول الله»، «يا أيها النبي»، «يا نبيّ الله» و مانند آن.

حكمت استفاده از كلمه منَت براي بعثت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بخلاف ساير انبياء

اينها خصوصيتهاي اين نعمت الهي است كه هم ﴿مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾ هست، هم ‌«‌مِن انفَسِهم» هست، از اين جهت منّتي كه با آمدن پيغمبر حاصل مي‌شود با آمدن ساير انبيا حاصل نخواهد شد. درباره ساير انبيا اين تعبير نيست كه ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي﴾ كذا، با اينكه وجود مبارك موسي(سلام الله عليه) براي بني‌اسرائيل نعمتهاي فراواني آورد، بني‌اسرائيلي كه آل‌فرعون اينها را ذبح مي‌كرد و وجود مبارك موسي اينها را واقعاً آزاد كرد؛ اما درباره موساي كليم اين‌چنين نيامد كه خداوند بر بني‌اسرائيل منّت نهاد و موساي كليم را در بين اينها مبعوث كرد، گرچه اصل كلّي را در همين زمينه نازل كرد كه ﴿وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ﴾[14] به عنوان اصل كلي ذكر كرد و گرچه دربارهٴ خود موسي و هارون(عليهما السلام) هم فرمود: ﴿وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَي مُوسَي وَهَارُونَ﴾[15] و درباره خصوص موساي كليم(عليه السلام) فرمود: ﴿وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَي﴾[16] اما درباره بعثت اينها، از كلمهٴ منّت استفاده نشد كه بفرمايد خدا بر بني‌اسرائيل منّت نهاد كه موساي كليم را براي اينها مبعوث كرد و همچنين درباره ساير اقوام و امم. ولي درباره رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين تعبير آمده، زيرا پيامبر با آمدن خود چيزي را آورد كه انبياي ديگر نياورده بودند و با رفتن خود چيزي را منقطع كرد كه با رفتن انبياي ديگر منقطع نشد، آن خصوصيتي را كه پيغمبر اسلام آورد و انبياي ديگر نياورده بودند همان مُهيمن بودن بر كتابهاست كه ﴿وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾[17] آن هيمنه داشتن، آن سيطره و اشراف داشتن براي قرآن است نه براي كتابهاي ديگر، آن براي وجود مبارك پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است نه براي انبياي ديگر. با ارتحال خود هم هرگونه وحيي [وحي تشريعي] را منقطع كرد، لذا وجود مبارك حضرت امير(عليه السلام) درباره رحلت رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد: «لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِكَ مَا لَمْ يَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَيْرِكَ مِنَ النَّبُوَّةِ وَ الْإِنْبَاءِ وَ أَخْبَارِ السَّمَاءِ»[18] ؛ عرض كرد با ارتحال شما چيزي قطع شد كه با ارتحال هيچ پيامبري قطع نمي‌شد، زيرا انبياي ديگر چون خاتم انبيا نبودند با رحلت آنها وحي و نبوّت قطع نمي‌شد، نبوّتهاي تشريعي ولي شما چون خاتم انبيا هستيد(عليهم السلام) با ارتحال شما، اصل نبوت و انبا و اخبار سما در حدّ تشريع، قطع شد.

اين خصوصيات ايجاب مي‌كند كه وجود مبارك پيغمبر منّت مطلقه و نعمت عُظماي الهي باشد و درباره ساير انبيا اين تعبير نشود و درباره وجود مبارك خاتم انبيا(عليهم السلام) اين تعبير بشود كه فرمود: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ﴾ اين نه تنها از جنس بشر هست، بلكه از نفوس خودِ اينها نشئت گرفته ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمَهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾. اين ﴿وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ زمينهٴ آن منّت عظيم بودن را فراهم مي‌كند.

فوائد و بركات بعثت از ديدگاه نهج‌البلاغه

مقداري از بيانات حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه خوانده شد، بخش ديگر را هم بخوانيم بعد برسيم به بياني كه از خود رسول خدا رسيده است كه مردم، قبل از بعثت در چه حالتي بودند و بعد از بعثت به چه حالتي رسيدند.

پرسش:...

پاسخ: اينها مقدّرات است، وحي تشريعي قطع شد ديگر «لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِكَ مَا لَمْ يَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَيْرِكَ مِنَ النَّبُوَّةِ وَ الْإِنْبَاءِ وَ أَخْبَارِ السَّمَاءِ»[19] نبوت تشريعي قطع شد، وحي تشريعي قطع شد؛ اما نبوت انبايي البته هست، چون اولياي الهي از اخبار غيبي باخبر مي‌شوند؛ اما چه چيزي حلال است، چه چيزي حرام كه شريعت ادامه پيدا كند، ديگر با ارتحال رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) منقطع شد.

در خطبهٴ 95 مي‌فرمايد: «بَعَثَهُ وَ النَّاسُ ضُلاَّلٌ فِي حَيْرَةٍ وَ خَابِطُونَ فِي فِتْنَةٍ قَدِ اسْتَهْوَتْهُمُ الْأَهْواءُ وَ اسْتَزَلَّتْهُمُ الْكِبْرِيَاءُ وَ اسْتَخَفَّتْهُمُ الْجَاهِلِيَّةُ الْجَهْلاءُ حَيَارَي فِي زَلْزَالٍ مِنَ الْأَمْرِ وَ بَلاءِ مِنَ الْجَهْلِ فَبَالَغَ (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فِي النَّصِيحَةِ وَ مَضَي عَلَي الطَّرِيقَةِ وَ دَعَا إِلَي الْحِكْمَةِ ﴿وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ﴾»[20] ؛ فرمود مردم قبل از اسلام در ضلالت روشن بودند، كبريامنشي اينها را سقوط داد و جاهليت اينها را در پرتگاه فرو برد، جاهليت جَهلا كه تأكيد است براي او، چه اينكه درباره ضلالت توصيف شده است كه ضلال مبين است، درباره جاهليت هم به جاهليت جهلا موصوف شده است و رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در نصيحت، آن‌چنان مبالغه كرد و در دعوت به حكمت و موعظه حسنه آن‌چنان مبالغه كرد كه اينها را به حدّ علم و كمال علمي رساند اين در خطبهٴ 95.

در خطبهٴ 104 آغاز خطبه اين است «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ تعالي بَعَثَ مُحَمَّداً(صلي الله عليه وآله وسلم) وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ يَقْرَأُ كِتَاباً وَ لاَ يَدَّعِي نُبُوَّةً وَ لاَ وَحْياً فَقَاتَلَ بِمَنْ أَطَاعَهُ مَنْ عَصَاهُ يَسُوقُهُمْ إِلَي مَنْجَاتِهِمْ وَ يُبَادِرُ بِهِمُ السَّاعَةَ أَنْ تَنْزِلَ بِهِمْ يَحْسِرُ الْحَسِيرُ وَ يَقِفُ الكسير»؛ فرمود هيچ يك از عرب قدرت خواندن و نوشتن نداشتند، نه داعيه‌اي داشتند و نه توان كتابت داشتند. در اين محيط جاهليت جهلا، نوري روشن شد، اگر همه مردم روي زمين يا مردم حجاز، در حدّ نوابغ بودند باز، وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) معجزه بود، چه رسد به اينكه در جاهليت جهلا كسي مثل آفتاب بدرخشد. الآن اگر در وسط روز كه همه‌جا روشن است، نيّري خودنمايي بكند خيلي جاي شگفت نيست، چون همه‌جا روشن است يا اگر در دامنه كوهي كه چشمه‌ها فراوان است، چشمه‌اي جوشان‌تر و فراوان‌تر و زلال‌تر بجوشد، اين جاي تعجب نيست، چون در دامنه كوه چشمه فراوان است؛ اما در سرزمين خشك و سوزان اگر يك چشمهٴ جوشاني بجوشد، اين كرامت است. در بين اُمّيين و جاهليت جهلا، اگر نوري طلوع كند خود همين طلوعش معجزه است، لذا فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً﴾[21] .

امَي و نادان بودن تمام انسانها در برابر پيامبر

قدم اول اين است كه اُمّيين يعني مردم ناخوانا و نانويس حجاز؛ اما چون در حقيقت بايد ﴿مَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾[22] را در نظر گرفت ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾[23] را در نظر داشت، منظور از امّيين، خصوص مردم درس‌نخوانده حجاز نيستند، بلكه همه مردم روي زمين كه قلمرو رسالت آن حضرت شاملشان مي‌شود، نسبت به پيغمبر اُمّي‌اند، حتي علما، حكما و دانشمندان و نوابغ بشري هم نسبت به وجود مبارك پيغمبر اُمي‌اند يعني چيزي را پيغمبر دارد كه آنها آگاه نيستند، همين ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[24] يا ﴿وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[25] نشان مي‌دهد كه ديگران محتاج به تعليم پيغمبرند و چون محتاج به تعليم پيغمبرند در برابر علم پيغمبر و تدبير و تعليم پيغمبر اُمي‌اند. پس همه مردم زمين نسبت به وجود مبارك پيغمبر اُمي‌اند و صادق است كه گفته شود ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً﴾[26] ؛ منتها اوّلين ظهور رسول اكرم در جاهليت جهلاي عرب بود و آنها چون درس نخوانده بودند به عنوان امّيين معروف بودند.

در همين سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» قبلاً گذشت كه اسرائيليها مي‌گفتند ﴿لَيْسَ عَلَيْنَا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ﴾؛ اگر مالي از اُمّيين به دست اسرائيل مي‌رسيد، اينها پرداخت نمي‌كردند ﴿وَمِنْهُم مَنْ إِن تَأْمَنْهُ بِدِينَارٍ لاَ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلَّا مَا دُمْتَ عَلَيْهِ قَائِمَاً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَيْسَ عَلَيْنَا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ﴾[27] ؛ مي‌گفتند شرافت براي ماهاست كه اهل كتابت و درايت هستيم؛ اما اين عرب كه اهل خواندن و نوشتن نيست و اُمّي است، اگر مال آنها به دست ما برسد براي ما حلال است ولو مال به صورت امانت نزد ما باشد ﴿لَيْسَ عَلَيْنَا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ﴾ به همين مناسبت، مردم حجاز را مي‌گفتند اُمّي ولي وقتي رسالت حضرت در نظر گرفته بشود و رهآورد رسالت آن حضرت تشريع ‌بشود، معلوم خواهد شد كه همه مردم در برابر پيغمبر اُمي‌اند ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ﴾ اختصاصي به مردم عرب ندارد.

در اين خطبه 104 نهج‌البلاغه هم آمده است وقتي پيامبر مبعوث شد كه «لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ يَقْرَأُ كِتَاباً وَ لاَ يَدَّعِي نُبُوَّةً وَ لاَ وَحْياً»؛ در آ‌ن وقت، هيچ‌كس اهل خواندن و نوشتن نبود و داعيه‌اي هم نداشت و پيغمبر نه تنها با موعظه اينها را آگاه كرد، بلكه از راه جهاد هم با اينها مبارزه كرد «فَقَاتَلَ بِمَنْ أَطَاعَهُ مَنْ عَصَاهُ» تا اينها را به نجاتگاهشان برساند.

حاكميت اسلام بر امپراطوريهاي بزرگ

در خطبهٴ 192 نعمت رسالت را به اين صورت تشريح مي‌كند، مي‌فرمايد: «فَانْظُرُوا إِلَي مَوَاقِعِ نِعَمِ اللَّهِ عَلَيْهِمْ حِينَ بَعَثَ إِلَيْهِمْ رَسُولاً فَعَقَدَ بِمِلَّتِهِ طَاعَتَهُمْ وَ جَمَعَ عَلَي دَعْوَتِهِ أُلْفَتَهُمْ كَيْفَ نَشَرَتِ النِّعْمَةُ عَلَيْهِمْ جَنَاحَ كَرَامَتِهَا وَ أَسَالَتْ لَهُمْ جَدَاوِلَ نَعِيمِهَا وَ الْتَفَّتِ الْمِلَّةُ بِهِمْ فِي عَوَائِدِ بَرَكَتِهَا فَأَصْبَحُوا فِي نِعْمَتِهَا غَرِقِينَ وَ فِي خُضْرَةِ عَيْشِهَا فَكِهِينَ» بسياري از اين نِعَم را ذكر مي‌كند بعد تا به اينجا مي‌رسد، مي‌فرمايد: «فَهُمْ حُكَّامٌ عَلَي الْعَالَمِينَ وَ مُلُوكٌ فِي أَطْرَافِ الْأَرَضِينَ يَمْلِكُونَ الْأُمُورَ عَلَي مَنْ كانَ يَمْلِكُهَا عَلَيْهِمْ وَ يُمْضُونَ الْأَحْكامَ فِيمَنْ كَانَ يُمْضِيهَا فِيهِمْ لاَ تُغْمَزُ لَهُمْ قَنَاةٌ وَ لاَ تُقْرَعُ لَهُمْ صَفَاةٌ»؛ همين مردمي كه محكوم بودند، زير سلطه ابرقدرتها بودند، به بركت اسلام، حاكم بر آن امپراطوريها شدند. همينهايي كه مملوك بودند شدند مالك، همينهايي كه محكوم بودند شدند حاكم. خب، بالأخره اينها زير سلطه‌هاي اين چندتا امپراطوري آن روز بودند و به بركت اسلام، همه آ‌ن امپراطوريها زير پوشش اسلام آمدند، لذا فرمود مملوكها مالك شدند و محكومها حاكم شدند.

سخنان پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در فوائد و تأثيرات نماز اول وقت

بيانات ديگري هم البته در نهج‌البلاغه هست كه فوايد رسالت را تشريح مي‌كند. حديثي را مرحوم شيخ مفيد(رضوان الله عليه) در كتاب شريف امالي در مجلس شانزدهم از اين كتاب شريف امالي ذكر مي‌كند. طبق اين چاپ صفحه 136 آن روايت اين است كه علي‌بن‌ابي‌طالب(سلام الله عليه) مي‌فرمايد: «قال رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ما من عبدٍ اهتمََ بمواقيت الصلاة و مواضع الشمس إلاّ ضمنتُ له الروح عند الموت وانقطاع الهموم والأحزان والنجاة من النار»[28] ؛ حضرت امير(سلام الله عليه) از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل مي‌كند، هيچ كسي نيست كه به وقت نماز اهميت بدهد و آفتاب را شناسايي كند كه چه موقع از دايره نصف‌النهار زايل مي‌شود تا نماز ظهر را بخواند، چه موقع غروب مي‌كند تا زمينه براي نماز مغرب را فراهم بكند و مانند آن. هيچ عبدي و بنده‌اي نيست كه وقت نمازش را اهميت بدهد و خوب بررسي كند و جايگاه آفتاب را خوب بشناسد، مگر اينكه من آن نشاط عند الموت را براي او تضمين مي‌كنم و هرگونه همّ و غمّ و حُزني را من ضامنم كه از او زدوده بشود و نجات از آتش را هم من ضامنم يعني هر كس مواظب نماز اول وقت باشد، اهتمام بورزد نسبت به اين كار، اين چند مطلب را وجود مبارك پيغمبر براي او تضمين كرده است «ما من عبدٍ اهتمَ بمواقيت الصلاة و مواضع الشمس إلاّ ضمنتُ له الروح عند الموت»؛ كه [ضامن مي‌شوم] راحت و آسايش «عند الموت» را من ضامن مي‌شوم كه به آساني جان بدهد، اين براي «عند الموت». «وانقطاع الهموم والاحزان» خيليها زندگي ساده دارند؛ اما پريشان نيستند، غمگين نيستند، گرفته نيستند. خيليها زندگي پيچيده دارند، بسياري از نِعم براي آنها فراهم هست؛ اما غم و اندوه اينها را رها نمي‌كند، همواره تابلويي از فقر در برابر اينها هست كه اگر اوضاع برگشت چه كنم؟ اگر اين مال از دستم برود چه كنم؟ آ‌نكه عذاب اليم است براي روح، همان همّ و غم است.

وجود مبارك پيغمبر فرمود اگر كسي مواظب وقت نمازش بود، سعي كرد كه نمازها را اول وقت بخواند و آفتاب‌شناس خوبي هم بود براي رعايت نماز، من انقطاع همّ و حُزن را ضامنم و اين اختصاصي به مسئله موت يا بعد الموت ندارد مطلق است «والنجاة من النار»؛ يكي از چيزهايي كه من تضمين مي‌كنم نجات از آتش است، چون همين خود نماز، بسياري از مشكلات را حل مي‌كند ﴿وَاسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ﴾[29] .

سخنان نبي اكرم در تأثير بركات اسلام بر ديدگاه مردم

بعد اين جمله را فرمود اين نقلي است كه حضرت امير از رسول خدا(عليهما الصلاة و عليهما السلام) دارد، فرمود: «كنا مرة رعاة الإبل فصِرنا اليوم رعاة الشمس»[30] ؛ ما به بركت اسلام آن قدر ترقّي كرديم كه يك روز مواظب شتر بوديم، يك روز هم مواظب شمس. آن روز حدّاكثر كار ما اين بود كه شترها چه موقع مي‌خوابند، چه موقع مي‌خورند، چه موقع حركت مي‌كنند، كجا مي‌روند و آنها را مواظب باشيم، شترباني كنيم. الآن در صدد اين هستيم كه بفهميم آفتاب چه موقع طلوع مي‌كند، چه موقع به دايره نصف‌النهار مي‌رسد و چه موقع از نصف‌النهار خارج مي‌شود، چه موقع در كرانهٴ غرب فرو مي‌رود تا ما نماز صبح و ظهر و مغربين را با حركت شمس تطبيق كنيم. ما كه شتربان بوديم حالا مواظب شمس شديم، ما به بركت اسلام به اينجا رسيديم «كنا مرة رعاة الإبل فصِرنا اليوم رعاة الشمس». خلاصه از زمين به آسمان رفتيم اين اسلام بود كه ما را به اين مسائل آشنا كرد وگرنه در جاهليت، كسي كاري به ظهر و طلوع شمس ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَي غَسَقِ اللَّيْلِ﴾[31] و امثال ذلك نداشت. خب، اين گوشه‌اي از نعمتهاي نبوت است كه نصيب مسلمين شده.

پرسش:...

پاسخ: اين مي‌تواند حاكم بر آنها باشد، چون خود همين اهتمام به نماز، كم‌كم زمينه اصلاح را فراهم مي‌كند ﴿إِنَّ الصَّلاَةَ تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ﴾[32] ؛ اگر كسي به نمازش اهميت بدهد، كم‌كم آن رذايل اخلاقي از او زدوده مي‌شود، اگر ضعايري بماند ذات مقدس پيغمبر شفاعت مي‌كند يا احياناً يك اشتباهات ديگري هم مانده باشد، پيغمبر شفاعت مي‌كند. عمده آن است كه انسان، اصل را دريابد. چون بخشي از اينها در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت ديگر درباره اين آيه خيلي بحث نكنيم، فقط اين نكته را به عنوان اينكه در تعليم نقشي دارد از او نگذريم.

تعليم پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بر مسائلي كه بشر هرگز نمي‌توانست بياموزد

در مسئلهٴ ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمَهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آمده است كه پيامبر به شما چيزي ياد مي‌دهد كه شما نه تنها نمي‌دانيد، بشر اصولاً نمي‌تواند بدون وحي آنها را ياد بگيرد. درباره نعمتهاي الهي اين‌چنين است كه ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[33] اين ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ يك نقش مهمّي دارد، نه «يعلّمكم ما لا تعلمون». در بحثهاي قبل هم اين آيه گذشت كه پيغمبر چيزي ياد بشر مي‌دهد كه بشر، آن نيست كه از خود ياد بگيرد. بعضي از چيزهاست كه بشر مي‌تواند ياد بگيرد و دين تأييد مي‌كند يا امضا مي‌كند يا تكميل مي‌كند و مانند آن. بعضي چيزهاست كه اصلاً بشر از نزد خود نمي‌تواند آنها را ياد بگيرد، همان‌طوري كه خدا به خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً﴾[34] يعني خدا چيزي ياد تو داد كه تو با همه آن استعداد و عظمتي كه داشتي و داري، نمي‌تواني آن را از نزد خود ياد بگيري، نه «علمك ما لم تعلم»، اين طور نيست ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾، اين ﴿لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾ اين «كان» منفي نقشش اين است كه تو آن نيستي كه از نزد خود ياد بگيري، هرچه هم نابغه باشي و هرچه هم زحمت بكشي.

درباره بشر هم جوامع و امم هم فرمود كه پيغمبر به شماها چيزي ياد مي‌دهد كه شما هر اندازه هم زحمت بكشيد و نابغه باشيد، راهش را نداريد ياد بگيريد ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[35] نه ‌«‌ما لا تعلمون». اسرار مرگ به بعد اين‌چنين است، خيليها از راه فكر زحمت كشيدند؛ اما دورنمايي از قيامت به دستشان آمده است؛ اما مواقف قيامت، اسرار قيامت، خيلي از جزئيات قيامت اصلاً قابل درك براي بشر نيست و هيچ راهي براي آشنايي با آن مواقف قيامت نيست، مگر از راه دين، كه علم دين خبر بدهد. چه اينكه خيلي از اسرار عوالم گذشته است كه ممكن است عقل، به كليات آنها پي ببرد؛ اما خيلي از جزيئات آنهاست كه بدون دين حل نمي‌شود، هر اندازه عالم و آگاه باشيد و هر اندازه زحمت بكشيد، از نزد خودتان نمي‌توانيد ياد بگيريد ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾. نظير كيفيت عبادت كردن، چون در مسئله عبادت كردن آن مقداري را كه عقل مي‌فهمد اصل خضوع است؛ اما چقدر عبادت كند، چطور عبادت كند، چه موقع عبادت كند اينها را واقعاً عقل نمي‌فهمد، بعد از گفتن هم عقل نمي‌تواند به كُنه اسرار اينها پي ببرد. مثلاً در همان سورهٴ «بقره» اين‌چنين دارد ﴿فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجَالاً أَوْ رُكْبَاناً فَإِذَا أَمِنْتُمْ فَاذْكُرُوا اللّهَ كَمَا عَلَّمَكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[36] ؛ فرمود گاهي ايستاده، گاهي نشسته، گاهي سواره، گاهي غير سواره، در حالت خوف و امثال ذلك نمازتان را بخوانيد؛ اما وقتي كه امنيت برقرار شد، احساس امنيت كرديد خدا را طوري و طرزي يادآور باشيد كه خدا يادتان داد كه چگونه او را به ياد بياوريد، خدا چيزي يادتان داد كه شما از خودتان نمي‌توانستيد ياد بگيريد. همين مسئله نماز، اگر كسي بخواهد خدا را عبادت كند آيا مي‌تواند با فكر خود، با عقل خود به اين اسرار صوم و صلات پي ببرد كه ما خدا را بايد اين‌چنين عبادت بكنيم، هرگز. الآن هم كه دين فرموده، باز نمي‌تواند به كُنه اين اسرار پي ببرد، فرمود وقتي امنيت حاصل شد ﴿فَاذْكُرُوا اللّهَ كَمَا عَلَّمَكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[37] وقتي كه در حال خوف هستيد، مقداري تخفيف به شما داده مي‌شود، وقتي امنيت برقرار شد طوري به ياد خدا باشيد و خدا را عبادت كنيد كه خدا يادتان داده و بدون ياد دادن خدا، اصلاً مقدور نبود كه شما ياد بگيريد. البته اين يك اصل كلي است كه هرچه انسان دارد ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[38] حتي آن چيزهايي را هم كه به حسب ظاهر، خودش ياد مي‌گيرد اين را خدا به او تعليم داد.

اقسام مختلف تعليمات الهي

اما تعليمات الهي دو قِسم است: بعضي از چيزها را زمينه را فراهم كرده كه خود انسان باذن الله ياد بگيرد؛ بعضي از امور طوري است كه جز از راه وحي مقدور نيست ياد بگيرد. اصل نوشتن را، خب، نوشتن نعمتي است كه خدا به انسان آموخت، اين را خدا به بشر ياد داد كه چگونه بنويسد، مثل اينكه خدا به بشر ياد داد چگونه حرف بزند، اينها نِعَم الهي است؛ اما اين‌گونه از نِعم چون مقدور همه هم هست، قرآن اينها را مطرح نمي‌كند، فقط آن نعمتهاي خاصّه‌اي كه مربوط به معارف غيبي است در آن‌باره مي‌فرمايد پيغمبر، چيزي به شما ياد داد كه شما از نزد خودتان نمي‌توانيد اينها را ياد بگيريد وگرنه بر‌اساس اصل كلّي ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ هرچه را كه انسان دارد از خداست، چه اينكه در آيهٴ 282 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين‌چنين فرمود: ﴿وَلْيَكْتُب بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَلاَ يَأْبَ كَاتِبٌ أَن يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ﴾؛ در هنگام داد و ستد دِيْني، شما سعي كنيد بنويسد كه بدهكار كيست بستانكار كيست مبلغ دِين چقدر است و كسي كه قدرت نوشتن دارد، مضايقه نكند و بنويسد آن‌طوري كه خدا يادش داده است. خب، اصل اين كتابت را خدا ياد بشر داد؛ اما اين‌گونه از نِعم را به حساب نياوردند، نفرمودند پيغمبر اين چيزها را به شما ياد مي‌دهد، چون اينها گرچه نِعم الهي است ولي بدون پيغمبر هم حل مي‌شود ولي درباره آن معارف كه نظير عبادتها، پي بردن به اسرار مرگ به بعد فرمود در اين‌گونه از موارد ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[39] ؛ چيزي به شما ياد مي‌دهد كه اگر او نباشد، هرگز شما آشنا نيستيد.

«و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] اعراف/سوره7، آیه73.
[2] اعراف/سوره7، آیه65.
[3] حجرات/سوره49، آیه10.
[4] جمعه/سوره62، آیه2.
[5] هود/سوره11، آیه32.
[6] ص/سوره38، آیه26.
[7] هود/سوره11، آیه76.
[8] مائده/سوره5، آیه22.
[9] انفال/سوره8، آیه64.
[10] مائده/سوره5، آیه67.
[11] مدثر/سوره74، آیه1.
[12] مزمل/سوره73، آیه1.
[13] نور/سوره24، آیه63.
[14] قصص/سوره28، آیه5.
[15] صافات/سوره37، آیه114.
[16] طه/سوره20، آیه37.
[17] مائده/سوره5، آیه48.
[18] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 235.
[19] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 235.
[20] . (سورهٴ نحل، آيه 125)؛ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 95.
[21] جمعه/سوره62، آیه2.
[22] سبأ/سوره34، آیه28.
[23] انبیاء/سوره21، آیه107.
[24] بقره/سوره2، آیه151.
[25] بقره/سوره2، آیه151.
[26] جمعه/سوره62، آیه2.
[27] آل عمران/سوره3، آیه75.
[28] . الامالي (شيخ مفيد)، ص136.
[29] بقره/سوره2، آیه45.
[30] . الامالي (شيخ مفيد)، ص136.
[31] اسراء/سوره17، آیه78.
[32] عنکبوت/سوره29، آیه45.
[33] بقره/سوره2، آیه151.
[34] نساء/سوره4، آیه113.
[35] بقره/سوره2، آیه151.
[36] بقره/سوره2، آیه239.
[37] بقره/سوره2، آیه239.
[38] نحل/سوره16، آیه53.
[39] بقره/سوره2، آیه151.