70/07/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 164
﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمَهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾﴿164﴾
خلاصه مباحث گذشته
فرمود ذات اقدس الهي بر مؤمنين اين نعمت سنگين را روا داشت، براي اينكه در بين اينها پيامبري مبعوث كرد كه از خود اينهاست و برنامههاي آن پيامبر هم عبارت از تلاوت آيات است كه آيات الهي را به طور ترتيل و ترتيب، به سمع آنها ميرسانند و آنها را از رذايل اخلاقي تهذيب ميكند و آنها را عالم و آگاه ميكند هم به مضمون كتاب، هم به معارف حكمت و تحقيقاً اينها قبل از بعثت در ضلال مبين بودند ﴿وَإِن كَانُوا﴾ كه اين ﴿إِن﴾ مخفّفه از مثقّله است يعني «انَّهم كانوا من قبل لفي ضلال مبين» كه «ان» وصليه نيست، نظير «وان كان كافرا»، «اكرم زيد و ان كان كافرا»، بلكه «ان» مخفّفه از مثقّله است.
استفاده از كلمه منّت براي نعمتهاي خاصه پروردگار
خب، منّت را همان طوري كه در قرآن كريم ملاحظه فرموديد در موارد نعمتهاي نبوت، رسالت، امامت، ايمان و مانند آن به كار ميبرند، گاهي هم دربارهٴ نوع نعمتهاي معنوي به كار ميرود. در موارد خاصّه، سخن از منّت است، مثل اينكه به موساي كليم ميفرمايد: ﴿وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَي﴾. در سورهٴ «طه» آيهٴ 37 اين است كه ﴿وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَي﴾ بعد از اينكه موساي كليم، خواستههاي خود را به عرض ذات اقدس الهي رساند، عرض كرد ﴿رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي﴾[1] و ساير خواستهها را عرض كرد، خداوند فرمود: ﴿قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَامُوسَي﴾[2] بعد فرمود: ﴿وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَي﴾؛ نه تنها الآن ما بر تو منّت نهاديم و اين نعمتهاي غيبي را به تو مرحمت كردهايم، قبلاً هم از نعمت خاصّ ما برخوردار بودي در جريان به نيل اندازي و نجاتت از نيل به وسيله آن منّت خاصّه بود كه به نيل دستور داديم ﴿فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّي وَعَدُوٌّ لَهُ﴾[3] گاهي به موسي و هارون هر دو(عليهما السلام) ميفرمايد ما به اينها منّت داديم، نظير آنچه در سورهٴ «صافات» آيهٴ 114 آمده است كه ﴿وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَي مُوسَي وَهَارُونَ﴾ كه اين هم نعمت خلافت است، هم نعمت ولايت و نبوت و رسالت است و هم نعمت نجات از آلفرعون. گاهي هم به عنوان اينكه اصل رسالت تبيين بشود كلمهٴ منّت به كار برده ميشود، نظير آيهٴ يازده سورهٴ «ابراهيم» كه انبيا به اممشان گفتند ﴿قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِن نَّحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ﴾؛ انبيا به امتهايشان فرمودند كه ما بشري هستيم مثل شما ﴿وَلكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلَي مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ﴾؛ خداوند منّت مينهد بر بعضي از بندگاني كه بخواهد و آنها را به مقام نبوت و رسالت ميرساند، ما را هم مشمول آن منّت قرار داد و ما را به رسالت رساند.
مؤمنين حاملين اصلي امانت الهي و منظور از مؤمنين در آيه
اينكه فرمود: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ﴾ اين مؤمنين، همانهايي هستند كه بار امانت الهي را حمل كردند. اصل عرض امانت بر همه انسانها هست؛ اما اكثري، ظلوم جهولاند[4] ﴿كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَاراً﴾[5] است يا ﴿ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا﴾[6] است و مانند آن يعني اول پذيرفتند بعد تكليف را ادا نكردند، تنها مؤمنيناند كه اين امانت را پذيرفتند و ادا كردند و در اين امانت، خيانت نكردند. اين مؤمنين، حاملين بار امانتاند، حاملين تكليف امت بودن در برابر امام و رسولاند و مانند آن. ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ﴾ نه اينكه قبلاً مؤمنيني وجود داشتند در بين مؤمنين، خداوند پيامبري را مبعوث كرد، البته عدهاي كه مؤمن بودند به انبياي سلف، آنها مشمول اين مؤمنين هستند كه در بين آنها پيامبر ظهور كرد و باعث ابقاي ايمان آنها شد؛ اما به شهادت آيهٴ سورهٴ «جمعه» كه فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً﴾ و به شهادت آن آيه و ذيل همين آيه كه فرمود: ﴿وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾[7] يعني تحقيقاً اينها، قبل از رسالت در ضلالت مبين بودند و خداوند در بين همين افراد ضالّ گمراه، پيامبري مبعوث كرد كه آن پيامبر، اينها را از ضلالت به هدايت آورد و از جهالت به علم منتقل كرد، نه اينكه از بين مؤمنين يك نفر را انتخاب كرده باشد نه، در بين همين امّيين فردي را انتخاب كرد كه اين اُميين را اين فرد، منقلب كرد [و] از آن غارتگري به ﴿يُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ﴾[8] منتقل كرد، از آن ﴿إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً﴾ از عداوت، به صداقت منتقل كرد [و] آنها به بركت بعثت، مؤمن شدند.
فوائد بعثت نبي اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
و فوايد فراواني داشت كه بعضي از اين فوايد در همين سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» قبلاً گذشت يعني در آيهٴ 103 همين سورهٴ «آلعمران» گذشت كه فرمود: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ﴾؛ شما در زمان جاهلي كينهتوز نسبت به يكديگر بوديد و دشمن هم بوديد، به وسيله اسلام برادر هم شديد ﴿فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً﴾ و از نظر مسائل اعتقادي، بتپرست بوديد؛ در لبهٴ درّه جهنّم بوديد كه فقط منتظر سقوط بوديد كه اگر سقوط ميكرديد به نام مرگ، در آتش ميافتاديد ﴿وَكُنْتُمْ عَلَي شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُم مِنْهَا﴾ از نظر مسائل نظامي، سياسي، اجتماعي با هم كينهتوز بوديد و هميشه به غارتگري و جنگ ميپرداختيد، از نظر مسائل اعتقادي هم بتپرست بوديد، بر لبهٴ اين درّه قابل ريزش آتش بوديد، فقط همين مقدار، وقت لازم بود كه شما بيفتيد، اگر ميافتاديد به آتش وارد ميشديد. كافر همين كه بميرد وارد جهنم ميشود، چون «حفرةٌ من حُفَر النيران»[9] قبر اوست. فرمود شما در لبهٴ پرتگاه آتش بوديد كه بين شما و بين آتش فقط مرگ فاصله بود كه پيغمبر شما را نجات داد ﴿فَأَنْقَذَكُم مِنْهَا﴾[10] .
اينها فوايد عامهاي بود كه در همان آيهٴ سورهٴ «آلعمران» قبلاً بحث شد ﴿فَأَنْقَذَكُم مِنْهَا كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾ پس اين گروه كه ﴿لَفِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ بودند و بيّنالغي بودن آنها نسبت به هم مشخص است كه اعداي هم بودند، درباره اعتقاد هم مشرك بودند روشن است، آنگاه اين گروه را خداوند به بركت رسولش آورد عابد و زاهد كرده است ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾.
تفاوت نداشتن عرب و عجم در معناي مؤمنين
پرسش:...
پاسخ: بله، در بين مؤمنين، نه سخن از عرب و عجم نيست در بين مؤمنين، در بين مؤمنين اينچنين هست، گرچه آن ظهور اوّلياش در بين مردم عرب بود، لذا فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾[11] اما آن رسول، براي عرب نيست، [بلكه] رسول براي همه مردم هست؛ منتها نحوهٴ اجراي اين رسالتش تدريجي است يعني تدريجاً رسالتش را اعمال ميكند، اينطور نيست كه اول فقط براي مردم حجاز رسالت داشت، بعد رسالتش توسعه پيدا كرد، بلكه از همان اول ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾[12] بود، ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾[13] بود و مانند آن؛ منتها از نظر دستور، كارهايش تدريجي بود، فرمود: ﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُم مِنَ الْكُفَّارِ﴾[14] اول با كافراني كه در تِلو شما هستند، نزديك شهر شما هستند با آنها مقاتله كنيد، بعد از پيروزي داخل، آن وقت نامه به سران كشورهاي ديگر مثل ايران و روم رسيده است كه نامه مرقوم فرمودند [و] آنها را به اسلام دعوت كردند.
پس منظور از مؤمنين، خصوص عرب نيست، البته آياتي كه دارد ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾[15] اين ناظر به آنهاست؛ اما منظور از آن مؤمنين، همه مردان صالحاند كه فرمان رسالت او را ميپذيرند و اين هم از جان خود اينهاست، از نفس خود اينهاست، بيگانه نيست.
پيامبر اكرم برخاسته از درون و جان مؤمنين
اين كلمهٴ ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ همه اينها عنايتِ منّت را توضيح ميدهد كه مؤمنين بيش از ديگران مشمول اين رحمتاند، زيرا اين رسول، از جان خود اينهاست، از متن همين مردم است، بيگانه نيست و در بين اينهاست نه به سوي اينها، نه اينكه «لقد منّ الله علي المؤمنين اذ بعث اليهم رسولا» ولي در بين اينها به سر ميبرد و در بين اينها زندگي ميكند، چه اينكه وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) استدلال ميكند، ميفرمايد: ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾[16] ؛ فرمود من عمري را در بين شما زندگي كردم و امتحان دادم و هرگز درباره مسائل رسالت و نبوت داعيهاي نداشتم و اين امتحان چهل ساله كافي است كه شما مرا به عنوان صادق امين بشناسيد ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً﴾؛ من عمري را در بين شما زندگي كردم ﴿أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾.
خب، ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾[17] است، ﴿كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾[18] است نه «الي المؤمنين»؛ اما در بين مؤمنين است، از انفس مؤمنين است، بيگانه با اينها نيست، گرچه بعضيها هم اين آيه و هم آيهٴ سورهٴ «توبه» كه ﴿جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَاعَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾[19] آنجا ﴿مِنْ أَنْفُسِكُمْ﴾ را «من أنفَسِكم» قرائت كردند يعني از نفيسترين شما، اينجا هم «رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ» يعني از نفيسترين انسانها؛ اما ظاهرش همين ﴿مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ هست يعني از متنِ جان شما مردم برخاست، از جان شما باخبر است و با جان شما در ارتباط است.
تلاوت و تعليم و تزكيه جزء وظائف پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
و كارهاي او هم اين است. اولاً ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ﴾ كه خودش طبق بعضي از آيات ديگر فرمود كه ﴿وَأَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ﴾[20] من مأموريت يافتم كه قرآن تلاوت كنم. ذات اقدس الهي هم به او دستور داد كه ﴿رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً﴾[21] بعد به همراهان او دستور داد كه ﴿فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرآنِ﴾[22] ؛ تا ميتوانيد قرآن بخوانيد. اين آيات را پشت سر هم خواندن و سُوَر را پشت سر هم خواندن، خودش نوري است كه بر قلب عرضه ميشود ولو آدم معنايش را نداند، اينطور نيست كه قرآن، نظير كتابهاي ديگر باشد كه اگر معنايش را نداند مثلاً فضيلتي داشته باشد يا ثوابي داشته باشد، كتابهاي ديگر اينطور نيست؛ اما خود قرآن چون خود اين الفاظ و كلمات، كلماتالله هست و معجزه است ولو انسان معنايش را هم نداند خواندش نور است و اثر دارد. اين درجه اول كه ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ﴾؛ آيات الهي را بر مردم تلاوت ميكند، مردم را اول از راه گوش عالم ميكنند كه اينها كه چيزي نشنينده بودند، وحي را كمكم ميشنوند و گرچه اين تلاوت، براي آن تفسير و تعليم است؛ اما هدف اصلي تلاوت و تعليم و امثال ذلك، تزكيه است، لذا آن تزكيه را به دنبال تلاوت ذكر ميكند، ميفرمايد: ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ﴾ اينها را تزكيه ميكند يعني با خود تلاوت هم اينها را تزكيه ميكند، قبل از تعليم.
دليل تقدم و تأخر بين تزكيه و تعليم در آيات قرآن
تزكيه از آن جهت كه هدف است مقدّم بر تعليم هست، گرچه تعليم، مقدمهٴ تزكيه است. لذا در نوع موارد از آيات، تزكيه قبل از تعليم ذكر شده است[23] كه آن در حقيقت هدف است و مبدأ غايي است و مهمتر از تعليم است، قبل از تعليم ذكر ميشود. همين تقديم ذكري اثر دارد، گرچه اين عطف به «فاء» و «ثمّ» و امثال ذلك نشده كه مفيد ترتيب باشد ولي صِرف تقديم ذكري هم بينكته نيست، لذا در نوع موارد چه در اين آيه، چه در آيهٴ سورهٴ «جمعه» كه فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ﴾[24] آنجا هم باز تزكيه، مقدم است. ولي در سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه قبلاً بحثش گذشت آنجا تعليم، قبل از تزكيه آمده يعني آيهٴ 129سورهٴ «بقره» اين است كه ابراهيم و اسماعيل(سلام الله عليهما) دعا ميكنند، ميگويند آيهٴ 129 سورهٴ «بقره»: ﴿رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ﴾ كه در آنجا تعليم، قبل از تزكيه ذكر شده است، براي اينكه تعليم، مقدمهٴ تزكيه است و از اين جهت بايد قبل از تزكيه ذكر بشود ولي در نوع موارد ديگر تزكيه، چون هدف است و اصل است قبل از تعليم ذكر شده است و بخشي از تزكيه هم با خود تلاوت حاصل ميشود، گاهي ممكن است انسان معناي يك آيه را نداند، ولي كسي كه خوب آن آيه را قرائت كرده است، انسان متّعظ ميشود و پند ميگيرد.
پرسش:...
پاسخ: نه آن متعظ شدن غير از خوشايند از صوت است. آن صوت، ممكن است يك كتاب را يا يك شعر را يك خواننده خوب بخواند ولي نفس، متعظ نشود، صِرف التذاذ نفس، نشانهٴ تزكيه نيست، عمده آن اتّعاظ است.
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر؛ فرق است. «قرأ» يعني همان «جَمَعَ»، «تَلا» يعني يكي در تِلو ديگري، اينها مرادف هم نيستند، اينها گرچه نزديك هماند ولي مرادف مفهومي نيستند ﴿فَإِذَا قَرَاْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ﴾[25] «قرأ» يعني «جَمَع » و قرآن هم كه قرآن گفته شد، براي اينكه سورش و آياتش، جمعاً يك كتاب واحد را تشكيل ميدهد.
پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و مؤمنين جزء ذرّيه معنوي حضرت ابراهيم
خب، در دعاي حضرت ابراهيم و اسماعيل(سلام الله عليهما) آمده است كه ﴿رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ﴾ اينها در بين ذريّهٴ من رسولي از اينها مبعوث بكن. البته به حسب ظاهر، وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه ميفرمود: «أنا دعوة أبي ابراهيم و بشارة عيسي»[26] يعني من محصول دعوت جدّم، دعاي جدّم ابراهيم خليل(عليه السلام) هستم و همان بشارتي هستم كه مسيح(عليه السلام) به او بشارت داد[27] . ظاهرش اين است كه در ذريّهٴ ابراهيم خليل، كسي به مقام رسالت برسد. اما منظور از اين ذريّه، همان ذريّههاي معنوي است، زيرا در سورهٴ مباركهٴ «حج» خداوند به همه مسلمين خطاب كرده، فرمود: ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ﴾[28] ، ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ﴾ كه اين كلمه ﴿مِّلَّةَ﴾ منصوب است به اغراء يعني «خذوا ملّة أبيكم»؛ دين پدرتان را بگيريد و شما همه فرزندان ابراهيم خليل و ذريّه خليلالرحمان هستيد، دين پدرتان را حفظ كنيد. ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ﴾ شما اگر انسان هستيد و مؤمن هستيد، فرزند خليلالله هستيد. آنگاه دعاي ابراهيم خليل كه فرمود: ﴿رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ﴾[29] اين شامل همه مؤمنين خواهد بود كه واقعاً مؤمنين، جزء فرزندان ابراهيم خليلاند. البته فرزند ظاهري هم در جريان رسالت رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حفظ شد و فرزند باطني هم حفظ شد.
تزكيه، برنامه اصلي انسان و نمونهها و راههاي آن
خب، ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ﴾ اين اوّلين برنامه است ﴿وَيُزَكِّيهِمْ﴾؛ تزكيه ميكند اينها را تطهير ميكند؛ هم از رذايل اخلاقي تطهير ميكند، آنها كه مشكلات اخلاقي دارند، هم از رذايل اعتقادي، تطهير ميكند آنها كه به وثنييت و صنميت و امثال ذلك مبتلا هستند و مشكلات اعتقادي دارند و هم آنها را از خرافات و پوچگرايي نجات ميدهند، آنها كه مبتلا به خرافاتاند، چون وقتي تعليم آمد، جاي هرگونه خرافاتي تمام ميشود. تزكيه كه آمد، جاي هر گونه آلودگي ديگر تطهير خواهد شد و نمونههايي از تزكيه را باز قرآن كريم ذكر كرده است كه در سورهٴ «توبه» در جريان گرفتن زكات فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ﴾؛ از اينها اين زكات را بگير و اينها را با گرفتن زكات پاك بكن: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾ كه در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه گرچه رسول خدا مزكّي است؛ اما يكي از بهترين راهها براي تطهير، همان عمل صالح خود انسان است و اين عمل صالح، چون با دستور پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) انجام ميشود، لذا پيغمبر مزكّي است. در همين آيهٴ زكات فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا﴾[30] اين ﴿تُزَكِّيهِم بِهَا﴾ ضمير «أنت» فاعل اوست يعني تو امت را با اين صدقه تطهير ميكني. ولي در ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ ضمير «هي» كه به صدقه برميگردد، فاعل است «تُطَهِّرُ» خطاب نيست، صيغه مغايب است ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾ كه آن صدقه، اينها را پاك ميكند، كه اين جملهٴ ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ در محلّ نصب است تا صفت براي ﴿صَدَقَةً﴾ باشد ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾ أي «صدقةً مطهرّةً» كه صدقه، آدم را پاك ميكند يعني پرداخت مال واجب، آدم آلوده را تطهير ميكند. اينكه احياناً گفته ميشود كه ما مالمان را پاك كرديم، اينچنين نيست. مال، پاك است اين مالدار است كه ناپاك است وگرنه مال، آلوده نيست. همين مال را وقتي به دست صاحب اصلياش رساندند ميشود تبرّك و بركت، خود اين مال، آلوده نيست اين شخص است كه آلوده است و اين صدقه، شخص را پاك ميكند خودش بايد پاك باشد كه شخص را پاك كند ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾؛ صدقهاي كه اينها را پاك ميكند، بعد تو چون مبيّن و معلم همه اين مسائلي، تو اينها را با دستور صدقه و با تفسير اين آيات، اينها را تزكيه ميكني ﴿وَتُزَكِّيهِم بِهَا﴾، بنابراين راههاي تزكيه را هم قرآن كريم مشخص كرده است كه ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾
پيامبر مفسر حكمتهاي قرآن
اوّلين مفسّر و معلم قرآن، وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود كه قرآن را براي مردم تعليم ميكرد، تبيين ميكرد، تفسير ميكرد و ظاهر قرآن را براي بعضيها، باطن قرآن را، تفسير قرآن را، نسبت به يك عده تأويل قرآن را، همه اينها را يادشان ميداد. منظور از حكمت يا به عنوان ذكر خاص بعد از عام است يعني آن معارف بلند قرآن يا منظور، سنّت است كه بدون تعليم پيغمبر حل نميشود، خيلي از احكام و حِكَم قرآن است كه تا معلّم الهي يعني رسول خدا نفرمايد، استنباط آنها از ظواهر قرآن سهل است. نظير خيلي از احكام الهي، احكام الهي به طور مطلق يا جامع يا في الجمله و كلّي در قرآن كريم آمده. شرح بسياري از عبادات، بيان شرايط و موانع بسياري از عبادات، اين جزء حكمت است كه در قرآن كريم نيست، مگر از راه وحياي كه به پيغمبر فهمانده شده و پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن را به ياد مردم ميدهد. در حقيقت ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾ ميشود قرآن و عترت كه «إنّي تاركٌ فيكم الثقلين كتابَ الله و عترتي»[31] چون من معلم قرآن و حكمت بودم، حكمت هم به صورت عترت ظهور كرده، من تارك قرآن و عترتم چون معلم كتاب و حكمتم كه تكرار هم نباشد، ذكر خاص بعد از عام هم نباشد و مانند آن. آنچه را كه وجود مبارك پيغمبر بيان ميكند، همان است كه به صورت سنّت معصومين و عترت طاهره جلوه كرده است ﴿و يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ ٭ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ كه اين هم باز تذكرهٴ به نعمت بودن است و مايه منّت شدن، نظير اينكه ﴿وَكُنْتُمْ عَلَي شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُم مِنْهَا﴾[32] خود قرآن، در بعضي از موارد، اين مِنَن را برشما شمرده.
فوائد بعثت در نهجالبلاغه
اما در بيانات حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه موارد فراواني از فائده بعثت و رسالت ذكر شده است، حضرت بازتر ذكر كرده كه شما چگونه غارتگري را فخر ميدانستيد و خدا به وسيله پيغمبر و قرآن شما را انسان كرده است، بعدها كه كار را از دست حضرت امير(سلام الله عليه) گرفتند، فرمود شما چنين رذيلتي سابق داشتيد، به چنين فضيلتي رسيديد، مؤمنِ مسلمان شديد حالا با انزواي ما دوباره ميخواهيد به حالت اوّلي برگرديد.
در خطبه اول نهجالبلاغه هدف رسالت عامّه را كه ذكر فرمود نوبت به رسالت خاصّهٴ رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميرسد، فرمود: «إِلَي أَنْ بَعَثَ اللَّهُ سُبْحانَهُ مُحَمَّداً رَسُولَ اللَّهِ(صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) لِإنْجَازَ عِدَتِهِ وَ إتمام نُبُوَّتِهِ مَأْخُوذاً عَلَي النَّبِيِّينَ ميثاقُهُ مَشْهُورَةً سِمَاتُهُ كَرِيماً مِيلادُهُ»؛ از همه انبيا تعهّد گرفته كه نسبت به پيغمبر مؤمن باشند، زمينهساز باشند و مانند آن، بعد فرمود: «وَ أَهْلُ الْأَرْضِ يَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ وَ أَهْواءٌ مُنْتَشِرَةٌ وَ طَرَائِقُ مُتَشَتِّتَةٌ بَيْنَ مُشَبِِّّهٍ لِلَّهِ بِخَلْقِهِ أَوْ مُلْحِدٍ في اسْمِهِ أَوْ مشير إِلَي غَيْرِهِ»؛ از نظر عقايد يا اصلاً ملحد بودند، نظير ماركسيستها كه اصلاً موحّد نبودند يا نه، مشبّهه بودند يا نه وثني و بتپرست بودند. اينها از نظر مسائل اعتقادي. دوتا كار را خدا به وسيله پيغمبر انجام داد «فَهَدَاهُمْ بِهِ مِنَ الضَّلالَةِ وَ أَنْقَذَهُمْ بِمَكَانِهِ مِنْ الْجَهالَةِ» اين همان ﴿يُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمَهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾ است. هدايت، به تزكيه برميگردد علم و نجات از جهل به «يعلّم» برميگردد.
فرمود خداوند به وسيله پيغمبر، مردم متفرّق و متشتّت را از ضلالت به هدايت آورد و به وسيلهٴ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از جهالت به علم آورد، اين دوتا كار «فَهَدَاهُمْ بِهِ مِنَ الضَّلالَةِ وَ أَنْقَذَهُمْ بِمَكَانِهِ مِنْ الْجَهالَةِ» همين دوتا كاري است كه در «زيارت اربعين» سالار شهيدان(سلام الله عليه) به عنوان هدف نهضت آن حضرت ذكر شده است كه در «زيارت اربعين» حضرت سيدالشهداء همين دو جمله است كه «وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فيكَ ليستنقذ عِبادَكَ مِنَ الْجَهالَةِ وَحَيْرَةِ الضَّلالَةِ»[33] همان دوتا كاري را كه پيغمبر كرد، همان دوتا كار را حسينبنعلي(سلام الله عليه) انجام داد؛ منتها يك وقت با بيان و سخنراني و نمازجمعه و جماعت ايراد كردن و تدريس و اينها حل ميشد، يك وقت در اثر تشكيل سقيفهٴ بنيساعده و علل و عوامل ديگر، آن قدر مردم به جاهليت فرورفتند كه چارهاي جز خون دادن نبود، يك وقت پيغمبر با بيان و سخنراني و امثال ذلك اين دوتا كار را كرد «فَهَدَاهُمْ بِهِ مِنَ الضَّلالَةِ وَ أَنْقَذَهُمْ بِمَكَانِهِ مِنْ الْجَهالَةِ» يك وقت بذل مُهجه لازم است يعني خون جگر بايد داد «وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فيكَ ليستنقذ عِبادَكَ مِنَ الْجَهالَةِ وَحَيْرَةِ الضَّلالَةِ»[34] ، قهراً «حسينٌ منّي»[35] معناي خودش را روشن مييابد.
در خطبههاي ديگر هم مشابه اين مضمون آمده. در خطبهٴ بيست و ششم نهجالبلاغه آمده است كه «إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً(صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ وَ أَمِيناً عَلَي التَّنْزِيلِ» اين وحي را به دست هر كس نميدهد [بلكه] به دست امين وحي ميدهد و اين امين وحي خداست «وَ أَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ عَلَي شَرِّ دِينٍ»؛ بدترين دين كه وثنيّت بود داشتيد «وفِي شَرِّ دَارٍ مُنيخُونَ بَيْنَ حِجَارَةٍ خُشْنٍ وَ حَيَّاتٍ صُمٍّ تَشْرَبُونَ الْكَدِرَ وَ تَأْكُلُونَ الجَشِبَ وَ تَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَ تَقْطَعُونَ أَرْحَامَكُمْ الْأَصْنَامُ فِيُكمْ مَنْصُوبَةٌ وَ الْآثَامُ بِكِمْ مَعْصُوبَةٌ»؛ شما هيچ تمدّني نداشتيد، نه تمدّن فرهنگي داشتيد، نه نظامي داشتيد، نه سياسي داشتيد كارتان و شرفتان به غارتگري بود. از نظر مسائل بهداشتي هم كه بدترين آب را ميخورديد، از نظر مسائل بهداشتي هم اين مار و عقربهاي فراوان، چون نميدانستيد دفع كنيد، در مارهاي كَر زندگي ميكرديد. اين مار كَر، كنايه از آن است كه با هيچ عاملي از بين نميرود. مار وقتي صدايي را بشنود به گوشهاي ميخزد؛ اما اگر مار خُرسان باشد و كَر، هيچ چيزي او را از صحنه بيرون نميكند. فرمود شما قدرت نداشتيد اينها كه زندگيتان را يك زندگي درنده ميكند، اينها را دفع كنيد يا برايتان خانه بسازيد اصلاً، طرز خانهسازي را بلد نبوديد، نه خانهسازي داشتيد نه آب آشاميدني خوبي داشتيد، نه آسايشي داشتيد، نه آثار فرهنگي داشتيد، بتها در بين شما منسوب بود و گناهان در بين شما خيلي رواج داشت و محكم، شما را پيغمبر آدم كرد.
بعثت پيامبر موجب تحوّل فرهنگي اعرابِ امّي
حالا آمديد به جايي كه ﴿وَيُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾[36] ، ﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ﴾[37] اين مردم به جايي رسيدند كه وقتي رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از مكه به مدينه مهاجرت كرد، اينها بيصبرانه مشتاق حضرت بودند و ميخواستند زندگيشان را از مكه به مدينه منتقل كنند اموالشان مصادره ميشد. اينها حاضر شدند كه با دست خالي در مكه هرچه داشتند، خانهاي داشتند، زندگي داشتند، و وسيله كسب و كاري داشتند، همه اينها را در مكه بگذارند كه اينها مصادره بشود با دست خالي بيايند در مدينه در صفّه بخوابند و زندگي كنند كه خلاصه نان و آبشان را اين و آن تأمين كنند، آنها كه در صُفّه ميخوابيدند نه كاري داشتند، نه كسبي داشتند، نه سرپناهي. اينطور مردم را پيغمبر شيفتهٴ معارف خود كرد، آن مردم درندهخوي.
وقتي آيه نازل شد ﴿وَكَأَيِّن مِن دَابَةٍ لَّا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُهَا وَإِيَّاكُمْ﴾[38] يعني شما را اگر فشار آوردند، گفتند شما حق نداريد مالتان را از مكه به مدينه ببريد، آن خدايي كه شما را در مكه تأمين ميكرد، همان خدا رازق مَدَنيها هم است. بعد اين آيه، نازل شد[39] كه جُنبندهها دو قِسماند: بعضي اهل پسانداز و ذخيرهاند، مثل مور و موش و اينها؛ بعضي اهل ذخيره و پسانداز نيستند؛ آزادانه زندگي ميكنند، مثل بلبل و امثال ذلك. آيه نازل شد كه همانطوري كه خدا آن حيواناتي كه اهل پساندازند، مثل موش و مور و اينها، آنها را روزي ميدهد، آنهايي را هم كه اهل پسانداز نيستند آنها را هم روزي ميدهد: ﴿وَكَأَيِّن مِن دَابَةٍ لَّا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُهَا وَإِيَّاكُمْ﴾ اين پرندههاي تابستاني، زمستاني كه قشلاق و ييلاق، ييلاق و قشلاق ميكنند كه روزيهايشان را به همراه نميبرند كه اين دابّهاي كه، روزي را به همراه نميبرد خدا او را تأمين ميكند. اين آيه كه نازل شد مهاجرين راه افتادند، اين خيلي هنر است آدم خانه داشته باشد، زندگي داشته باشد، يك وسيله كسب داشته باشد همه را رها كند تا مصادره كنند بيايد در صفّه مسجد بخوابد[40] ، درِ خانه اين و آن را نگاه كند تا دينش را ياري كند. اينكه قرآن روي مهاجر اوّليه خيلي تكيه ميكند: ﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ﴾[41] و حضرت امير ميفرمايد كه شما آن سابقهٴ سوء را داشتيد و شما را به اين اوج رساند بين حجاره خشك و حيات صم بوديد «الْأَصْنَامُ فِيُكمْ مَنْصُوبَةٌ» بود «وَ الْآثَامُ بِكِمْ مَعْصُوبَةٌ»[42] بود و شما را پيغمبر به اين جلالت و شكوه رساند.
حالا تتمّهاش براي روز بعد انشاءالله.
«و الحمد لله ربّ العالمين»