70/06/31
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 161 الی 164
﴿وَمَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَغُلَّ وَمَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ثُمَّ تُوَفَّي كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ﴾﴿161﴾﴿أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ﴾﴿162﴾﴿هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللّهِ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ﴾﴿163﴾﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمَهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾﴿164﴾
وجود سه قضيه موجبه كليه در آيهٴ 161 سورهٴ آلعمران
مطالب فراواني مربوط به آن آيات اوّليه بحث شد. نكتهاي مربوط به همان آيه ﴿وَمَا كَانَ لِنَبِيٍّ﴾ است كه اين كريمه، سه قضيه موجبه كليه را به همراه دارد كه هر كدام از ما قبل خود، اوسع است.
قضيه موجبهٴ كليه اول اين است ﴿وَمَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَغُلَّ﴾ كه اين براي نبوت عامه است كه هيچ نبيّاي اهل غلول و خيانت نيست، اين از احكام نبوت عامه است و اختصاصي به پيامبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ندارد، گرچه در زمينه جنگ بدر يا اُحد يا مطلق غلول در اسلام مطرح شده است، اين يك قضيه موجبه كلّيه است.
قضيه دوم، اوسع از اين است، فرمود: ﴿وَمَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾؛ چه پيامبر، چه غير پيامبر هر كسي خيانت كرد با خيانت خود محشور ميشود، اختصاصي به پيامبر ندارد.
قضيه موجبه كلّيه سوم، اوسع از هر دوست و آن اين است كه هر كسي هرچه كرد به همان جزا داده ميشود، چه خيانت باشد، چه غير خيانت از معاصي و چه معصيت باشد چه غيرمعصيت، پس قضيه سوم، موجبهٴ كلّيهاي است كه اوسع از هر دوست، زيرا هم شامل خيانت و غيرخيانت ميشود، هم شامل معصيت و اطاعت ميشود ﴿ثُمَّ تُوَفَّي كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ﴾ و در هيچ مرحلهاي از اين مراحل ياد شده، ظلمي به آنها نميشود.
استفهام از تساوي انسانها ناظر به معاد
اما آيهٴ بعد ﴿أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ﴾ احتمال دادند كه اين «فاء» عطف بر محذوف باشد ﴿أَفَمَنِ اتَّبَعَ﴾ يعني «أمن التقي فاتبع» كه اين «فاء» عطف بر محذوف باشد. اينكه فرمود آيا كسي كه تابع رضوان خدا باشد، مثل كسي است كه در غضبگاه خدا زندگي كرده، جاي او غضب است يا محصول كارش فراهم كردن غضب است، سفري كرده و با غضب خدا برگشت باء و رجع به غضب الهي يا «استقرّ» به غضب الهي، آيا اين دو مساويند، اين ناظر به اثبات معاد است كه مشابه اين هم در بعضي از آيات گذشته بود.
در آيات معاد يكي از ادلهاش اين است كه اگر معادي نباشد مؤمن و كافر يكساناند، براي اينكه زندگي دنياي اينها مساوي هم ميگذرد «بعد الموت» هم اگر حساب و كتابي نباشد اينها يكساناند، چون بين معدومها هيچ تمييزي نيست، اگر روز حسابي نباشد هر كس اينجا رفت در آنجا حسابي نخواهد داشت، بنابراين بد و خوب يكسان ميشوند. قرآن كريم براي نفي تساوي مؤمن و كافر، مسئلهٴ معاد را مطرح ميكند كه معاد، حق است، چون بين بد و خوب بايد فرق باشد، در دنيا كه اينها باهم زندگي ميكنند و يكساناند و شايد حال بدان بهتر از حال نيكان باشد ولي در قيامت، يك روز حسابي يقيناً بايد باشد كه به حساب اينها رسيدگي كنند.
بعض از آيات قرآن كه دلالت بر تفاوت بين انسانها دارد
بعضي از آيات، قبلاً خوانده شد در سورهٴ مباركهٴ «ص» بود[1] كه آن شبيه همين مضمون را داشت. در سورهٴ «جاثيه» هم آيهاي است كه مشابه همين مطلب را دارد، آيهٴ 21 سورهٴ «جاثيه» اين است كه ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئَاتِ أَن نَّجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاءً مَحْيَاهُمْ وَمَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾؛ آيا آنها كه اجتراح سيّئه كردند يعني اكتساب سيّئه كردند؛ سيّئات را با جوارحشان كسب كردهاند فكر ميكنند كه آنها مثل مؤمنيناند؟ مرگ و زندگي آنها يكسان است؟ يعني در عالم دنيا هر كدام به شرايط خاص زندگي ميكنند و بعد از مرگ هم خبري نيست كه «بعد الموت» اينها مساوي هماند؟ ﴿سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾؛ اين يك حُكم بدي است هرگز ﴿الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئَاتِ﴾ با ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾[2] يكسان نيستند يعني يك روز حساب و كتاب و معادي هست.
مشابه اين آيه، در سورهٴ مباركهٴ «سجده» هم هست. سورهٴ «سجده» همين آيهاي است كه بخشي از آن در «دعاي كميل» هم آمده، آيهٴ هيجده سورهٴ «سجده» اين است ﴿أَفَمَن كَانَ مُؤْمِناً كَمَن كَانَ فَاسِقاً﴾ خب، اگر حساب و كتابي نباشد مؤمن و فاسق يكساناند، اگر قيامتي نباشد هر دو در دنيا يكسان زندگي ميكنند شايد فاسق، راحتتر زندگي كند، بعد هم كه نابود ميشوند. چون تساوي بين مؤمن و كافر باطل است، پس يك محكمه حساب و كتابي هست ﴿أَفَمَن كَانَ مُؤْمِناً كَمَن كَانَ فَاسِقاً لَا يَسْتَوُونَ﴾ اينچنين نيست.
مراد از تمثل اعمال در قيامت
و آيهاي كه دلالت ميكرد ﴿مَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ كه بر تجسّم اعمال دلالت ميكرد، بر تمثّل اعمال شهادت ميداد، مشابه اين در آيهٴ 35 سورهٴ «توبه» هم هست كه ﴿يَوْمَ يُحْمَي عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَي بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هذَا مَا كَنَزْتُمْ لأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا مَا كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ﴾؛ آنها كه مال حرام جمع كردند يا مال حلال جمع كردند ولي در موارد انفاق واجب بُخل ورزيدند؛ آن موارد انفاق واجب را انجام ندادند، آن مالِ اينها همان مال كه اينها اكتناز كردهاند آن كنز، در قيامت گداخته ميشود و به پيشاني و پهلو و پشت اينها زده ميشود و به اينها گفته ميشود اين، همان اكتناز شماست.
خب، اولاً ممكن است در طيّ سنين و اعوام متعدّد، دستهاي فراواني روي اين مال قرار گرفته، بعضيها همان مال را گرفتند «في سبيل الله» صرف كردند، بعضيها آن مال را گرفتند در همين هزينههاي عادي صرف كردند، بعضي آن مال را گرفتند، اكتناز كردند و انفاق واجب نكردند و مانند آن. همين مال، در قيامت براي آن طبقات گوناگون ظهورهاي مختلف دارد و براي اين گروه كه اكتناز كردند و مال را در راه خدا صرف نكردند به صورت يك فلز گداخته درميآيد. حالا اين چه صحنه است كه در حال واحد يك شيء، به صُوَر گوناگون درميآيد، آن را بايد بحث معاد حل كند. مثل يك مكان كه يك مكان يك وقت مركز كارهاي عادي بود، يك وقت مركز معاصي بود، بعد تبديل شد به مسجد، مركز عبادت شد، همان مكان واحد در حال واحد، متمثّل ميشود به صُوَر گوناگون و براي هر صاحبكاري هم شهادت مختلف ميدهد، چون مكان، شهادت ميدهد. آن وقتي كه جاي عصيان تبهكاران بود بايد به همان حال دربيايد و شهادت بدهد، آن وقتي كه مسجد شد و جاي عبادت عابدان شد بايد به همان صورت دربيايد و شهادت بدهد، بالأخره مكان واحد در قيامت به صُوَر گوناگون متمثّل ميشود و شهادت ميدهد. مال هم همينطور است. مال واحد به صُوَر گوناگون متمثّل ميشود، گاهي براي يك عده وسيله خير فراهم ميشود، گاهي هم به صورت يك فلز گداخته درميآيد كه پيشاني و پهلو و پشت افراد اكتناز كننده را با همان فلز گداخته داغ ميكنند.
حالا چرا پيشاني و پهلو و پشت، وجوهي براي اين ذكر كردند، چون اوّلين باري كه اين افراد مُصرف مُترف، با فقرا برخورد ميكنند اول، چهره درهم ميكشند [و] نشانه غضب در پيشاني اينها ظهور ميكند، اخم ميكنند. بعد كمكم رو برميگردانند، بعد پشت ميكنند و او را طرد ميكنند. اين سه نحو بياعتنايي كه اول در پيشاني ظهور ميكند، بعد در پهلو و بعد در پشت، اين سه جا را داغ ميكنند خلاصه، با همان پول.
خب، البته اين كريمه فقط در بخش جهنم شبيه آيه محلّ بحث است. آيه محلّ بحث كه مربوط به خيانت بود از اين پربارتر بود، چون آيه خيانت دارد كه ﴿وَمَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ يعني با همان خيانت، وارد صحنه قيامت ميشود، نه تنها در جهنم با آن خيانت روبهروست و ميسوزد، بلكه در كلّ صحنهٴ قيامت هم با آن خيانت، روبهروست و آن خيانت را به دوش ميكشد ولي در بخش جهنّمش اينها شبيه هماند.
خب، ﴿أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ﴾ اينچنين نيست، بلكه ﴿وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ﴾ ﴿كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ﴾ آيا آن شخص مثل اين شخص است؟ نه.
بررسي احتمالات مختلف در مرجع ضمير (وهم درجات)
بعد فرمود: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللّهِ﴾ دربارهٴ مرجع ضمير ﴿هُمْ﴾ سهتا احتمال است و هر كدام يك وجه مناسبي دارد ولي سوّمي انسبالوجوه است. وجه اول اين است كه اين ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللّهِ﴾ به همان جملهٴ دوم بخورد يعني ﴿كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ﴾ بخورد. اين تنها وجهي كه دارد اين است كه چون اقرب به اوست ﴿أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ ٭ هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ يعني اينهايي كه ﴿بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ﴾ اينها درجاتي دارند، چون اينها نزديكترين مرجعاند به ضمير ﴿هُمْ﴾ اين تنها وجه اوست و وجوه فراواني، مخالف با رجوع ضمير به خصوص ﴿مَنْ بَاءَ﴾ است كه دوم باشد.
احتمال دوم آن است كه اين ضمير ﴿هُمْ﴾ به آن ﴿أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ﴾ برگردد، اين سهتا وجه مناسب گفتند دارند: يكي اينكه كلمهٴ ﴿دَرَجَاتٌ﴾ آمده، درجات با مراتب رفيعه ايمان و عمل صالح سازگار است و درباره كافران دركات است نه درجات اين يك، دوم كلمه ﴿عِنْدَ اللّهِ﴾ است و معمولاً قرآن كريم، كافر را ﴿عِنْدَ اللّهِ﴾ نميداند، ميگويد ﴿أُولئِكَ يُنَادَوْنَ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾[3] آنهايي كه عنداللهياند، آنها مؤمنيناند. پس اينكه فرمود: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللّهِ﴾ اين ﴿عِنْدَ اللّهِ﴾ تأييد ميكند كه ضمير به همان مؤمنين برميگردد.
سوم اينكه در آيه محلّ بحث، حُكم بدان مشخص شد، حُكم خوبان مشخص نشد او بايد گفته بشود، فرمود: ﴿أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ﴾ آيا آنها مثل اينها هستند اينها حُكمشان مشخص شد كه ﴿وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ﴾؛ اما ﴿فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ﴾ حُكمش مشخص نشد كه آنها حُكمشان چيست؟ آنها بايد حُكمشان بيان بشود، فرمود: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللّهِ﴾ پس اين وجه سوم هم تأييد ميكند كه ضمير ﴿هُمْ﴾ به آن ﴿مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ﴾ برميگردد، نه به دوّمي.
احتمال سوم كه انسبالاحتمالات است اين است كه ﴿هُمْ﴾ به همه ماسبق برگردد يعني مردم در قيامت درجات دارند؛ منتها حالا مؤمنين، درجات دارند، كافران دركات دارند تغليباً گفته شد، آن قابل توجيه است و همه اينها هم عنداللهاند يعني در روز قيامت در محضر الهي، انسانها به درجاتي تقسيم ميشوند ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللّهِ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ﴾ چون خدا به همه كارهاي اينها بيناست، در توزيع درجه هم عادلانه تقسيم كرده است.
پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نعمت عظيم الهي براي مؤمنين
حالا نوبت به اين كريمه بعد ميرسد كه فرمود: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ در اين زمينهاي كه عدّهاي رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را در جنگ اُحد ياري نكردهاند و خداوند وجود مبارك پيغمبر و كيفيت رهبرياش را رحمت خاصّه معرفي كرد، فرمود: ﴿فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ﴾[4] بعد عدهاي نه تنها او را ياري نكردند، بلكه حضرتش را متّهم به خيانت كردند كه قرآن نازل شد ﴿وَمَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَغُلَّ﴾، آنگاه ذات اقدس الهي تنها به تبرئه پيغمبر اكتفا نكرد كه او را تنزيه بكند، او را از خيانت بريء بداند، بلكه به جلالت و عظمت او هم پرداخت كه فرمود اين يك نعمت عظيمي است براي مردم با ايمان: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ﴾.
رضوان، درجهاي از درجات مؤمنين
پرسش:...
پاسخ: نه رضوان از «جنّتاللقاء» يا «جنّتالاسماء و الصفات»خارج نيست، از ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[5] خارج است، سورهٴ «حديد» كه اين سه امر را جدا كرده براساس آن نكته است، فرمود: ﴿وَفِي الآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ﴾ يك ﴿وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ﴾ دو ﴿وَرِضْوَانٌ﴾[6] . در بخشهاي ديگر آمده است كه ﴿وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ﴾[7] آن رضوان كه اكبر است يك لذّت معنوي است كه فوق ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ است، لذا بالاتر از ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي﴾ است و خارج از اوست و خودش البته مراتبي دارد.
پرسش:...
پاسخ: درجهٴ وجودي است اين مثل بهشت نيست كه بهشتي كه ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ نيست كه مكان باشد، آن ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ جايي است و مكاني است و حسابي است و درختي است و نهري است و اينها؛ اما ﴿رِضْوَانٌ مِنَ اللّهِ﴾ جا نيست، اين منزلت است، مكانت است نه مكان.
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر، چون سه قِسم شد برابر سورهٴ «حديد»، فرمود در قيامت جهنّم است و بهشت است و رضوان.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ اين شخص، فطرتش را دارد، آن اوصافي كه كسب كرده است به صورت ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾[8] درميآيد، اگر اين شخص، فطرت خودش را از بين ببرد، فطرتش، فطرت الهي نباشد و واقعاً يكنواخت بشود آتش، البته عذابي ندارد؛ اما ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[9] چه در دنيا، چه در آخرت، اين شخص انسان است [و] فطرتش، فطرت توحيدي است و هر معصيتي كه انجام داده است نسبت به اين، مزاحم است. اين از آن جهت كه معصيتكار است به صورت ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[10] درآمده است و از آن جهت كه فطرت انساني را دارد ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ دائماً دارد ميسوزد.
تبيين معناي منّت پروردگار بر انسان
خب، ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً﴾ «من» همان سنگين را به همراه دارد آن شيء سنگين را ميگويند «مَن» و اينكه در عُرف سه كيلو را گفتند مَن، اين يك امر قراردادي است وگرنه «مَن» آن بار سنگين را ميگويند «من» و چون منّت زباني، آن نعمت را سنگين ميكند و تحمّلش را براي آدم سنگين ميكند، ميگويند منّت گذاشت؛ اما منّتي كه در قرآن كريم به خداي سبحان اسناد داده شد و يكي از اسماي حُسناي خداوند هم «منّان» است او حنّان است، منّان است، سبحان است، منّان است يعني صاحب منّت است. منّت «هي النعمة الثقيله» آن نعمت بزرگ را ميگويند منّت، نعمتهاي عادي را نميگويند منّت يعني آب و هوا و حيات دنيايي و زندگي ظاهري، اينها نعمتهاي عادي حق است؛ اما ايمان و قرآن و امامت و رسالت و ولايت و نبوت اينگونه از معارف الهي اينها منّتاند يعني نعمت عظيماند ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ﴾ يعني «أنعم الله بنعمة الثقيلة العظيمة» اين طور است، نه ﴿مَنَّ اللّهُ﴾ يعني لساناً ممنون كرد، آن جزء رذايل اخلاقي است «فانّ المنّةَ تَهدِمُ الصّنيعة»[11] اگر كسي كار خوبي نسبت به ديگري كرد و بعد منّت نهاد، آن كار خوب را از بين ميبرد. اينكه در نثرها و در شعرها آمده است اگر كسي اهل كَرَم بود و اميدوار بود كه از درخت كَرَمش استفاده كند «به منّت منه ارّه بر پاي او» يعني اگر كسي درخت كَرَمي غرس كرد، بعد منّتگذاري كرد اين منّت، مثل ارّهاي است پاي اين درخت «به منّت منه ارّه بر پاي او» اين منّت لساني است و ذات اقدس الهي منزّه از اين است؛ اما آن منّت فعلي، آن است كه انسان يك احسان عظيمي به ديگري بكند بدون توقّع، اين دوتا قيد رُكن منّت است يعني نعمت بايد عظيم باشد يك، توقّع هم نبايد باشد دو و خدا منّان است يعني نعمتهاي فراواني دارد «مِنّتُكَ ابْتِداءٌ»[12] بدون توقع فرمود: ﴿هذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾[13] ، ﴿فَامْنُنْ﴾ يعني ببخش بدون توقف يا امساك بكن و نبخش. درباره اسراي جنگي آمده است وقتي شما در جنگ فاتح شديد ﴿فَإِمَّا مَنَّاً بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً﴾[14] يعني يا آزاد ميكنيد نعمت آزادي را كه يك نعمت مهم است به اين اسيران ميدهيد بدن توقّع ﴿فَإِمَّا مَنَّاً بَعْدُ﴾ اين يك راه، يا نه آزاد ميكنيد در قبال، چيزي دريافت ميكنيد؛ فِديهاي دريافت ميكنيد، ميشود ﴿فَإِمَّا مَنَّاً بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً﴾[15] در هر دوجا آزادي است؛ منتها يكجا آزدي بيتوقّع و رايگان، اين ميشود مَن، يك وقت آزاد كردن در مقابل فِديه گرفتن است اين ميشود فِداء، پس آن نعمت عظيم بيتوقّع را ميگويند منّت ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ﴾ يعني ذات اقدس الهي بدون اينكه توقّعي از كسي داشته باشد، نعمت عظيمي را افاضه كرده است.
معناي لغوي و اصطلاحي منت
پرسش:...
پاسخ: «المن ما يوزن به»[16] مَن لغوياش است، همانكه اول ذكر شد. الآن سه كيلو را ميگويند مَن، بار سنگين را ميگويند مَن، مَن اين وزن سه كيلوست كه «يوزن به الموزون» گندم با «مَن» وزن ميشود، وزن، واحدي دارد و اين گندم موزون به اوست «المنّ ما يوزن به» اين معناي لغوي اوست، بعد كمكم از همين معني لغوي آن معاني بلند اصطلاحي نشئت گرفته كه آن نعمت وزين را ميگويند «مَن» به اين شرط كه توقّعي هم او را همراهي نكند، پس نعمت، اگر عظيم نبود منّت نيست يا عظيم بود ولي توقّع پاداش، او را همراهي كرد منّت نيست. اگر نعمت، عظيم بود بدون توقّع ميشود منّت.
امام و نبي از مِنّتهاي مهم پروردگار بر انسان و رايگان بودن هدايت براي بشر
پرسش:...
پاسخ: البته اين كلّياش زير پوشش اين معارف درميآيد ولي آنچه قرآن كريم براساس آن منّت حساب كرده، مسئله امامت است، مسئله نبوت است، مسئله ايمان است و مانند آن. اما چيزهايي هم كه به اين امور برميگردد البته منّت هست؛ اما اگر به اين امور برنگردد نه، البته معارف و معنويّات هرچه هست به همين امور برميگردد.
﴿وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ﴾[17] ، ﴿وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ﴾ يعني «نريد أن ننعم علي المستضعفين في الأرض نعمة الامامه بلا توقع» نعمت رهبري، بدون توقّع، ميشود منّت ﴿يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُل لاَ تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلاَمَكُم بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلْإِيمَانِ﴾[18] ؛ آنها منّت لساني داشتند؛ زباني به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) منّت مينهادند كه ما تو را به رسميت شناختيم، دينت را قبول كرديم. خدا ميفرمايد اينها منّت ميگذارند كه اسلام آوردند، در حالي كه اينچنين نيست خدا، منّت فعلي گذاشت كه اينها را به ايمان، موفّق كرده است. ايمان، ميشود منّت الهي، امامت، ميشود منّت الهي، رسالت، ميشود منّت الهي و مانند آن.
پرسش:...
پاسخ: بعد هم فرمود: ﴿مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾[19] ديگر، مثل اينكه طبيب به بيمار بگويد من شما را رايگان معالجه ميكنم، هيچ توقّعي از شما ندارم، مگر اين راهنماييهايي كه اين دستياران من ميگويند انجام بدهيد. خب، دستياران او در صدد عمل به نسخه او دستور صادر ميكنند. اگر طبيبي به بيمار بگويد من در درمان شما هيچ توقّعي ندارم، مگر اينكه حرف دستياران مرا گوش بدهي، حرف نايبان مرا گوش بدهيد، نايبان او مفسّر آن نسخهاند و براي عمل به آن نسخه، سخن ميگويند. اين طبيب، بعداً ميتواند بگويد كه من از شما هيچ چيزي نخواستم، چون آن مُزدي كه از شما خواستم آن هم به سود شما بود: ﴿مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾ لذا در عين حال كه فرمود: ﴿قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾[20] در كنار آيات ديگر فرمود: ﴿مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾ چون قرآن ﴿شِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ﴾[21] است و ائمه(عليهم السلام) مفسّران همين نسخهاند. در حقيقت، اين كار رايگان است.
متقيان بهرهمندان واقعي از قرآن
عمده آن است كه فرمود: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ﴾ با اينكه دربارهٴ رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾[22] اگر براي همه مردم است، چرا ﴿مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ﴾ اين مشابهش هم قبلاً ملاحظه فرموديد، درباره قرآن آمده است كه ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُديً لِلنَّاسِ﴾[23] اما معذلك در اول سورهٴ «بقره» هست كه ﴿الم ٭ ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾[24] يعني گرچه قرآن، براي هدايت همه مردم آمده است؛ اما آنها كه بهره ميبرند از قرآن، متّقياناند. مثل اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گرچه براي انذار همه مردم آمده براي همه مردم روي زمين وجود مبارك پيغمبر نذير است، چه اينكه بشير هم خواهد بود؛ اما خدا به پيغمبر ميفرمايد: ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن يَخْشَاهَا﴾[25] ؛ تو فقط كساني را ميترساني كه از قيامت خشيّت داشته باشند يعني انذار تو در اينها اثر ميكند، آنها بهره ميبرند وگرنه تو براي همه مُنذري. اين نمونهها در قرآن كم نيست، در جريان ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ با آيه ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ﴾ اينچنين است يعني اصل رسالت براي همه است؛ اما آنكه بهره ميبرد مؤمنيناند: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ﴾.
فوائد چهارگانه رسالت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
اينكه فرمود: ﴿إِذْ بَعَثَ﴾ اين شرح آن متن است كه چگونه منّت نهاد و بر مؤمنين، اين منّت را نازل كرده است ﴿إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمَهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾؛ فرمود چهار فايده عظيم در رسالت و بعثت مترتّب است و اين فوايد چهارگانه براي شما تازگي دارد و شما قبلاً در ضلالت روشن بوديد، بيّنالغي بوديد و گروهي كه بيّنالغي بودند، اين چهار نعمت عظيم نصيب آنها شد: اوّلاً از متن اينها برخاست، بيگانه نيست، با جان اينها ارتباط دارد، از اينهاست و اوّلين كاري هم كه او انجام ميدهد، آيات الهي را براي اينها تلاوت ميكند، قرائت ميكند، اينها خواندن و نوشتن را ياد ميگيرند، اين مرحله اول. بعد اينها را تهذيب ميكند وارسته ميكند، اينهايي كه كارشان غارتگريِ قافلهها بود به جايي رسيدند كه ﴿وَيُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾[26] خيلي هنر ميخواهد كه انسان يك قوم غارتگر را به ايثارگر تبديل بكند. آن عرب جاهلي كه با غارت زندگي ميكردند، به جايي رسيدند كه آنچه خودشان دارند ـ با اينكه مورد خصاصت و حاجت اينهاست ـ به ديگران اعطا ميكنند.
خب، تربيت كردن نفوس كار آساني نيست. الآن شما ميبينيد هر روحاني يا غير روحاني كه عهدهدار تهذيب نفوس چند نفر هست، با اينكه بسياري از بركات علمي در اين سرزمين هست؛ اما معذلك ميبينيد موفقيتش كم است، كسي ظهور بكند در بين غارتگران اُمّي كه علماً اُمياند و عملاً هم غارتگر، آن وقت در بين اينها، اينها را به اوج برساند كه همينها ﴿وَيُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾ بشوند اين خيلي هنر است، اين جزء ﴿يُزَكِّيهِم﴾ است. بعد ميماند مسئله تعليم كتابِ و حكمت كه تعليم بعد از تزكيه قرار گرفت، تفسير آيات و تفسير معارف، تفسير باطن و تأويل اينها را وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مردم ياد ميدهد كه جزء منافع چهارگانه به شمار ميآيد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»