درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

70/06/26

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 161 الی 162

 

﴿وَمَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَغُلَّ وَمَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ثُمَّ تُوَفَّي كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ﴾﴿161﴾﴿أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ﴾﴿162﴾

 

حرمت فقهي غلول

دربارهٴ غلول، گذشته از بحث تفسيري، بحثهاي فقهي هم هست كه غلول، از گناهان كبيره است. در بعضي از تفاسير اهل سنَت نقل شده است كه وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بر كسي كه از غنايم جنگي خيانت كرده است[1] ، نماز نخواند و اين هم باز در كتابهاي فريقين آمده است كه وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حرمت غلول و خيانت در امانت را بازگو فرمود، اشاره كرد كه «أدَوا الخياط و المخيط»[2] يعني امانت را ادا كنيد و در او خيانت روا نداريد، حتي نخِ سوزن و خود سوزن، كه سوزن مِخْيَطْ است و آن نخ خَيْط، لذا كساني كه در فقر مالي هم به سر مي‌بردند، وقتي اين دستورات را شنيدند، چيزي هم كه از غنايم گرفته بودند فوراً برمي‌گرداندند، گاهي از پرداخت آنچه گرفته بودند مضايقه مي‌كردند يا تأخير مي‌افتاد، دوباره مثلاً مي‌آوردند حضور حضرت، حضرت مي‌فرمود: «شراكٌ أو شراكان من نار» ‌«شِراك‌» اين بند كفش است، كسي يك بند يا دو بند كفش در جزء غنايم جنگي گرفته بود و دير اينها را به حضور حضرت آورد، حضرت طبق بعضي از نقلها فرمود «شراكٌ أو شراكان من نار»[3] البته مالِ حرام به صورت آتش درمي‌آيد، اين در آيات[4] و روايات ديگر هم هست.

حكم قاضي براساس ظاهر دليل و يمين

در بحث قضا هم حضرت فرمود: «إنّما أقضي بينكم بالبيَنات والأيْمان» من مأمور نيستم به علم غيب عمل بكنم، فصل خصومت بدهم، بلكه با همين يمين و بيّنه، داوري دارم. آن‌گاه در بحثهاي قضا هم ملاحظه فرموديد كه قضا، براي فصل خصومت است در مقام اثبات، نه در مقام ثبوت؛ اگر قاضي بر‌اساس بيّنه يا يميني حُكم كرد كه اين مال، براي اين شخص معيّن است نه آن مدّعي مثلاً، اين نظير بيع و صلح و اجاره نيست كه مايهٴ حصول ملكيت باشد كه واقع را عوض بكند، تغييري بدهد و امثال ذلك.

يك وقت انسان مالي را مي‌خرد يا اجاره مي‌كند يا صلح مي‌كند و مانند آن، كه اين ثبوتاً اثر دارد يعني بايع، واقعاً مالك آن ثَمن مي‌شود و مشتري واقعاً مالك مُثمن ولي اگر قاضي در فصل قضا گفت «حَكَمتُ أنّ هذا المال للزيد» اين در مقام اثبات فقط اثر دارد، نه در مقام ثبوت، اين‌چنين نيست كه ولو قاضي مجتهد عادل هم باشد به استناد بيّنه يا يمين حكم كرد كه مال، براي زيد است، نه براي عمرو، واقعاً براي زيد بشود، زيد مي‌داند و خداي او، اگر بين زيد و بين خداي او مسئله روشن است كه مال، براي او نيست، نمي‌تواند بگويد به استناد قضاي يك مجتهد عادل، من در اين مال تصرّف مي‌كنم، زيرا وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم فرمود: «إنّما أقضي بينكم بالبينات و الايمان» آن‌گاه فرمود اگر كسي من به استناد يمين و يا بيّنه حُكم كردم و مال را به او دادم و او مي‌داند كه اين مال، متعلّق به او نيست، او قطعه‌اي از آتش را به همراه مي‌برد: «قطعةً مِنَ النَٰار»[5] اين در روايات قضا هست. اين نشان مي‌دهد كه قضاي قاضي ولو مجتهد عادل، بلكه معصوم هم باشد در مقام اثبات، براي فصل خصومت اثر دارد نه در مقام ثبوت كه واقعاً واقع را هم تغيير بدهد و مِلك كسي بكند.

در آنجا تعبير فرمود كه اگر كسي مالي را به استناد قضايي بُرد و مي‌داند كه اين خلاف است «قطعةً مِنَ النَٰار»[6] در باب غلول و خيانت هم اين روايات هست كه آن كسي كه يك بند يا دو بند كفش را دير آورد، فرمود: «شراكٌ أو شِرٰاكان من نار»[7] .

غلول و خيانت بودن هدايا به كارگزاران نظام

مطلب ديگر آن است كه درباره هداياي كارگزاران يك نظام وارد شده است كه «هدايا العمّال غُلُول»[8] يعني هدايايي كه براي كارگزاران يك نظام مي‌برند اين هم غلول است و خيانت است و ريشه اين را هم گفتند روايتي است كه وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمودند كه «هَدٰايا الوُلاٰةِ غُلُول»[9] بعد در يك سخنراني رسمي فرمود چرا اين طور مي‌كنيد، ما كسي را براي انجام مأموريت به شهري مي‌فرستيم، او مالهايي را كه مي‌آورد مي‌گويد كه يك مقدارش هدايايي است به من دادند، يك مقدار براي بيت‌المال است، بعد فرمود: اگر در خانه بنشينيد سِمتي از طرف ما نداشته باشيد، باز هم براي شما هدايا مي‌آورند[10] ؟ البته مرز اينكه اين واقعاً هديه است، چون «نِعَم الشيء الهديةُ أمامَ الحاجة»[11] يا غلول و رشاست هم از مو باريك‌تر است، هم بعد از تشخيص رفتن روي اين راه راست، از رفتن روي شمشير برنده سخت‌تر است، صراط مستقيمي كه «أدقُّ مِنَ الشََعْر» است و «أحدّ مِنَ السََيْفَ»[12] ، مصاديقي دارد كه يكي از آن مصاديقش همين مسئله تشخيص بين هديه و رشوه است و آن پرهيز كردن و مال حلال به دست آوردن خب، نقش مهمّي دارد در اينكه روح واقعاً تطهير مي‌شود. دعا واقعاً مستجاب مي‌شود و انسان، در مأمن الهي قرار مي‌گيرد؛ اما اين ناپرهيزي كردن خوب تبعات فراواني دارد.

غرض آن است كه گرچه همهٴ هداياي وُلات يا هداياي همه ولات، غلول نيست ولي آمده اين نقل كه «هدايا الولاة غلول»[13] و با اين تحليلي كه از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است.

خب، مطلب ديگر آن است كه غِل يعني عداوت و كينه و دشمني، غُل يعني خيانت. ﴿وَلاَ تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِينَ آمَنُوا﴾[14] يا ﴿وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ﴾[15] يعني عداوت و بغضا در دلهاي مؤمنين نسبت به هم نيست.

پرسش:...

پاسخ: نه، هديه را براي افراد عادي رد نكنيد، كسي از مسافرت برگشته براي او هديه‌اي مي‌برند يا او هديه مي‌فرستد، اينها هداياي متقابلي است كاري ندارند به كسي؛ اما «هدايا الولاة غلول» اين شخص، قبلاً براي او هديه نمي‌دادند، وقتي هم كه از كار بركنار بشود باز هم هديه نمي‌دهند، حالا كه سرِ كار است براي او هدايا مي‌برند، معلوم مي‌شود كه اين ظاهراً هديه است، باطناً مقصود ديگري دارند اينجاست كه مشكل است.

پرسش:...

پاسخ: غرض اين است كه اينجا هم قِسم حلال فرض دارد، نه اينكه همه‌اش حرام باشد؛ اما تشخيص حلال و حرام «أدقّ من الشعر و أحدّ من السيف» است وگرنه فرمودند: «نعم الشيء الهدية أمام الحاجه»[16] اگر كاري داري قبل از اينكه كار را براي شما انجام بدهند، هديه‌اي به آن شخص بده كه او بالأخره با يك قلب آرام به دنبال كار تو برود، خب اين در صورتي كه آن كار واجب نباشد براي آن شخص، حالا اگر كار بر آن شخص واجب بود، انسان هديه‌اي براي او بفرستد، بالأخره تشخيص حلال و حرامش كار آساني نيست يا اگر كسي كار غير حلالي طلب مي‌كند، معلوم مي‌شود كه اين در حقيقت، غلول است نه هديه.

تبيين معناي غِل و غُل در آيات قرآن

فرقي كه بين غِل و غُل گذاشتند ريشهٴ قرآني هم دارد، در قرآن كريم فرمود بهشتيها اهل غِل نيستند، در دلهاي مردان بهشت غِل نيست ﴿وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ﴾[17] ؛ هرگز بهشتيها نسبت به هم كينه و عداوت و حسد ندارند. مؤمنين هم در دنيا دعاي آنها اين است كه خدايا اوصاف بهشتيان را به ما مرحمت بكن ﴿وَلاَ تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِينَ آمَنُوا﴾[18] در سورهٴ «حشر»، دعاي مؤمنين را كه نقل مي‌كند، مي‌فرمايد مؤمنين مي‌گويند خدايا! در دلهاي ما غِل و كينه براي مردم با ايمان قرار نده يعني همان‌طوري كه در بهشت، مردم بهشت با يكديگر در كمال صُلح و صفا زندگي مي‌كنند، ما هم در دنيا با ساير مؤمنين در كمال صلح و صفا زندگي بكنيم، اين خواستهٴ مردم است؛ اما غُل، همين آيه‌اي كه فرمود: ﴿وَمَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَغُلَّ وَمَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ اين از ‌«غُل‌» است نه از ‌«غِل‌» يعني خيانت، از محرّمات كبيره است و هر كسي خيانت كرد با همان خيانت محشور مي‌شود.

مراد از غل در نهج‌البلاغه

در نهج‌البلاغه همه اين اقسام مطرح شد به طور جامع، يكي از خُطَب مربوط به فرشته‌هاست كه فرشته‌ها اهل غِل نيستند، با هم در كمال صفا زندگي مي‌كنند. خطبهٴ 91 در اوصاف فرشته‌ها اين‌چنين مي‌فرمايد: «وَ لَمْ يَخْتَلِفُوا فِي رَبِّهِمْ بِاسْتِحْوَاذِ الشَّيْطَانِ عَلَيْهِمْ. وَلَمْ يُفَرِّقْهُمْ سُوءُ التَّقَاطُعِ وَ لاَ تَوَلاَّهُمْ غِلُّ التَّحَاسُدِ» يعني غِل و عداوت حسدورزي، متولّي فرشتگان نشد؛ هرگز در فرشته‌ها نسبت به هم غِلّ حسد نيست يعني عداوت حسادت نيست، چه اينكه در بهشتيها هم نيست.

در خطبهٴ 133 آنجا حضرت اصحابش را موعظه مي‌كند، مي‌فرمايد شما اصلاً مثل اينكه قرارداد امضا كرديد كه با هم بد باشيد، مثل اينكه مصالحه كرديد كه كينهٴ يكديگر را در دل داشته باشيد: «قَدِ اصْطَلَحْتُمْ عَلَي‌ الْغِلِّ فِيَما بَيْنَكُمْ وَ نَبَتَ الْمَرْعَي‌ عَلَي‌ دِمَنِكُمْ. وَ تَصَافَيْتُمْ عَلَي‌ حُبِّ الْآمَالِ وَ تَعَادَيْتُمْ فِي كَسْبِ الْأَمْوَالِ» اين «اصطلحتم» يعني اصلاً مصالحه كرديد، اين را هم مصلحت دانستيد كه با يكديگر به غلّ و خيانت رفتار كنيد.

درباره مؤمنين در خطبهٴ 192 آنجا مي‌فرمايد كه اينها اصلاً اهل غِل و عداوت نيستند، اهل غُل و فساد و خيانت هم نيستند. در پايان خطبهٴ 192 دربارهٴ مردم با ايمان اين‌چنين مي‌فرمايد، فرمود: «إِنِّي لَمِنْ قَوْمٍ»؛ من جزء قومي‌ام كه اين آثار را دارند «وَ إِنِّي لَمِنْ قَوْمٍ لاَ تَأْخُذُهُمْ فِي اللَّهِ لَوْمَةُ لاَئِمٍ سِيَماهُمْ سِيَما الصِّدِّيقِينَ» سيما يعني نشانه «وَ كَلاَمُهُمْ كَلاَمُ الْأَبْرَارِ عُمَّارُ اللَّيْلِ وَ مَنَارُ النَّهَارِمُتَمَسِّكُونَ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ. يُحْيُونَ سُنَنَ اللَّهِ وَ سُنَنَ رَسُولِهِ. لاَ يَسْتَكْبِرُونَ وَ لاَ يَعْلُونَ وَ لاَ يَغُلُّونَ»[19] نه اهل اعتلايند كه ﴿لاَ يُرِيدُونَ عُلُوّاً فِي الْأَرْضِ وَلاَ فَسَاداً﴾[20] و نه اهل غُلّ و غِلّ‌اند، نه اهل غِلّ و تحاسد و كينه‌اند، نه اهل غُلّ و خيانت در امانت‌اند.

معناي غل در جوامع روايي مفسرين

در ذيل آيه محلّ بحث، چند حديث در جوامع روايي در تفسيرهاي روايي هست، البته آنها هم از نظر سند بي‌ضعف نيست، هم بر فرض صحّت سند، دليلي بر تفسير بودن آنها نيست، آنها نوعاً جنبهٴ تطبيقي دارند. در تفسير شريف نورالثقلين ذيل همين آيه ﴿مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَغُلَّ﴾ از امالي مرحوم صدوق نقل كرده است يك حديث طولاني است كه از امام صادق(سلام الله عليه) رسيده كه به علقمه مي‌فرمايد: «يا علقمة إنّ رضا الناس لا يُملَك و ألسنتهم لا تضبط»؛ نمي‌شود جلوي زبانهاي مردم را بَست و گرفت «ألم ينسبوه يوم بدر»؛ يوم بدر نسبت ندادند به رسول خدا كه «أنه أخذ لنفسه من المغنم قطيفة»؛ كه رسول خدا ـ معاذ الله ـ پارچه‌اي را براي خودش گرفته «حتي أظهره الله علي القطيفة». قطيفه‌اي گُم شده بود، گروهي از اهل نفاق حضرت را متّهم كردند كه براي خود گرفت، تا اينكه كسي كه آن قطيفه را گرفت و يكجا حفر كرد و اين قطيفه را در آنجا دفن كرد و پوشاند، خدا او را آگاه كرد يعني رسول خدا را آگاه كرد بر آن قطيفه و با فرستادن اين آيه ﴿مَا كَانَ لِنَبِيٍّ﴾ وجود مبارك پيامبر را تبرئه فرمود. «برأ نبيّه(صلّي الله عليه و آله و سلّم) من الخيانة و أنزل في كتابه ﴿وَمَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَغُلَّ وَمَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾»[21] اين بر فرض اينكه صحيح‌السند باشد البته مي‌تواند يكي از موارد اين كريمه باشد.

«في تفسير علي‌بن ابراهيم و في رواية أبي الجارود» ابي‌الجارود هم قبلاً ملاحظه فرموديد كه بي‌ضعف نبود «عن أبي جعفر(عليه السلام) في قوله ﴿مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَغُلَّ﴾»؛ فرمود كه وجود مبارك رسول خدا مصون از خيانت است و خداوند درست فرمود، چون «لم يكن الله ليجعل نبيّاً غالا»؛ هرگز كسي كه اهل غلول است، خدا او را به مقام نبوت نمي‌رساند، بعد فرمود: ﴿وَمَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ يعني «من غلّ شيئاً رآه يوم القيامة في النار»؛ اگر كسي خيانتي ورزيد، آن خيانت را در آتش مي‌بيند، بعد مكلّف مي‌شود كه همان خيانتي كه به صورتي متمثّل شده است و در نار دارد مي‌سوزد، موظّف بشود كه وارد آتش بشود و آن خيانت را از آتش بيرون بياورد «ثم يكلّف أن يدخل إليه فيخرجه من النار» در بعضي از نقلهاي ديگر آمد كه تا به لبهٴ جهنم برسد دوباره اين بيفتد، اين دوباره، مكلّف مي‌شود وارد جهنم بشود و آن را دربياورد ‌«﴿ثُمَّ تُوَفَّي كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ﴾‌[22] ».

حديث سومي كه در اين تفسير هست باز درباره همان قطيفهٴ همراهي است كه «فقال رجل من أصحاب رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ما لنا لا نري القطيفة» ما أظن «الا رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) أخذها» ـ معاذ الله ـ ، آن وقت خداوند اين كريمه ﴿مَا كَانَ لِنَبِيٍّ﴾ را فرستاد «فجاء رجلٌ إلي رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فقال إنّ فلانا غَلّ قطيفة فأحفرها هنالك فأمر رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بحفر ذلك الموضع فأخرج القطيفة»[23] ؛ كه آن قطيفه را كند و كاو كردند و بيرون آوردند.

حديث بعدي آن است كه «الغلول كلّ شيء غُلّ من الامام» كه اين هم به عنوان تطبيق است و اظهر افراد، كه فرمود هرچه كه از امام خيانت بشود اين غلول است، چون «أفضح الغِش» غِشّ امت است و «أفضح الخيانه» خيانت ائمه است. «و أكل مال اليتيم شبهة و السُحت شبهة»[24] فرق بين غلول و شبهه را خواستند بگذارند. اينها رواياتي است كه در اين تفسير آمده، البته براي توضيح مطلب آيه بد نيست؛ اما هيچ‌كدام دلالت بر حصر و مانند آن ندارند.

ظهور آيهٴ محل بحث در تجسم اعمال و منظور از ﴿وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ﴾

خب، اينكه فرمود: ﴿وَمَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ثُمَّ تُوَفَّي كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ﴾ اين از آن آياتي است كه ظهورش در تجسّم عمل و اينكه جزا عين عمل است از بعضي از آيات ديگر اقواست. در بعضي از آيات آمده كه ﴿تُجْزَوْنَ إِلَّا بِمَا كُنتُم﴾[25] يك «باء» اضافه دارد ﴿بِمَا كُنتُمْ﴾ ولي آيات ديگر خيلي روشن بود بدون كلمهٴ «باء» كه ﴿هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ يعني جزاء، متن عمل شماست يعني همين عمل، باطني دارد كه اين باطنش ظهور مي‌كند و شما با او مي‌سوزيد. اين هم از آن آياتي است كه بدون كلمهٴ حرف جرّ به كار رفت، نفرمود: «توفي كل نفس بما كسبت» فرمود: ﴿تُوَفَّي كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ﴾ يعني همان را كه انجام داده است، همان جزاي او مي‌شود. اين ﴿وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ﴾ را هم مرحوم شيخ طوسي در تبيان و هم مرحوم امين‌الاسلام در مجمع‌البيان آوردند كه اين براي ردّ جبريهاست[26] ، چون از اينجا معلوم مي‌شود كه اگر كسي كاري را انجام نداده معذّب بشود، اين ظلم است و خدا ظلم نمي‌كند. در حالي كه بر‌اساس جبر، هرچه خدا بكند عدل است، اگر هم مؤمن را به جهنم ببرد ـ معاذ الله ـ اين عدل است، ظلم نيست و اين آيه مي‌فرمايد نه، خدا ظلم نمي‌كند، هر كسي را برابر اعمال خود پاداش مي‌دهد. البته اين يك استنباط خوبي است ﴿ثُمَّ تُوَفَّي كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ﴾ حالا مطالب ديگري هم در ذيل اين آيه ممكن است باشد كه در بحثهاي بعد به آن اشاره بشود.

يكسان نبودن اسنانهاي مطيع و عاصي

بعد فرمود: ﴿أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ﴾ در جريان اُحد كه خيلي از اين آيات مربوط به جريان اُحد هست مردم دو گروه شدند، در جريان امانت و خيانت هم مردم دو گروه‌اند، در جريان اتهام و ترك اتهام، مردم دو گروه شدند. فرمود آن كسي كه تابع رضوان خداست با كسي كه در اثر تبهكاري با غضب خدا برمي‌گردد اينها هرگز يكسان نيستند، چه آنها يكي امين است ديگري خائن [و] اينها يكسان نيستند. يكي مواظب گفتار خودش هست، وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را متّهم به غلول نكرده و نمي‌كند، ديگري آن حضرت را متّهم كرده يا متّهم مي‌كند اينها يكسان نيستند. همچنين در جريان اُحد بعضي تا آخرين لحظه مقاوم بودند و بعضي فرار كردند، اينها يكسان نيستند. جامع كلّي اين است كه آن كسي كه مطيع است با كسي كه عاصي است يكسان نيست، زيرا آن كسي كه مطيع است، هدف او رضوان خداست، به رضوان‌الله مي‌رسد، آن‌كه عاصي است به لقاءالله بار پيدا نمي‌كند، برمي‌گردد سير قهقرايي دارد؛ اما محصول اين سفرش، زادراهش اين است كه رفته به ديار گناه و غضب خدا را گرفت و برگشت ﴿بَاءَ﴾ يعني «رجع بسخط من الله» آن‌كه رضوان‌الله را دنبال مي‌كند، او به لقاءالله مي‌رسد، آن‌كه به دنبال معصيت حركت كرد، اين سِير صعودي ندارد، اين برمي‌گردد و اما زادراهش سَخط خداست و اينها هم هرگز يكسان نيستند ﴿أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّه﴾ يكي سخط الهي؛ يكي رضوان الهي را طلب كرده.

تحليل صرفي رضوان و مقام رضوان در آيات قرآن

اين ‌«رضوان‌» هم اسم مصدر است، گرچه ‌«رُضوان‌» هم نقل شده است، ولي معروفش همين ‌«رضوان است‌»، مثل حسبان و مقابل او عُدوان است. رضوان خدا ﴿وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ﴾[27] اين اكبرِ از خيلي از فضايل هست. البته كسي كه به مقام رضوان، رسيده است هنوز به پايان راه فاصله دارد، مقداري راه دارد. به شهادت سورهٴ «فجر» كه مي‌فرمايد: ﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً﴾ يعني كسي كه داراي نفس مقام مطمئنّه است و داراي وصف مقام رضاست كه «راضي عن الله و عن قضاء الله و قدر الله» هست و كارهاي او هم مرضيّ الله هست، داراي اين سه رُكن است به او گفته مي‌شود ﴿ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ﴾ معلوم مي‌شود كه هنوز مقداري راه مانده است كه بايد رجوع كند، اگر آن بقيه راه را رجوع كرد و طي كرد، آن‌گاه به او مي‌گويند ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾[28] اين‌طور نيست كه صاحب مقام نفس مطمئنّه، صاحب مقام رضوان كه «راضي عن الله» است و مرضيّ خدا هم هست، اين به پايان راه رسيده باشد، اين هنوز مقداري راه را بايد طي كند، گرچه براي عده‌اي همان‌جا مرحله پاياني است آنهايي كه راه را بيشتر ادامه نمي‌دهند.

به هر حال اين دو گروه يكسان نيستند ﴿أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ﴾ هرگز آنها مثل اينها نيستند.

معاد و قيامت تمييز دهنده بين مؤمن و فاجر

در سورهٴ مباركهٴ «ص» بالصراحة بين اين دو گروه فرق گذاشتند. سورهٴ «ص» آيهٴ 28 اين است ﴿أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ﴾، آيا كساني كه از نظر اعتقاد، مؤمن‌اند و از نظر رفتار، اعمال صالح دارند ما اينها را مثل مفسد في‌الأرض قرار مي‌دهيم؟ آيا متّقين را مثل فجّار قرار مي‌دهيم؟ يعني اگر مرگ نابودي باشد و حساب و كتاب و دوزخ و بهشتي نباشد، مسلم و كافر مساوي هم‌اند، متّقي و فاجر برابر هم‌اند، چون وقتي هر دو مُردند نابود مي‌شوند و حساب و كتابي نيست، وقتي حساب و كتابي نبود مؤمنينِ با عمل صالح، مثل مفسدين يكسان‌اند، متّقين هم مثل فجّارند، چون «لا ميز في الأعدام» وقتي انسانها از بين بروند، نابود بشوند و حساب و كتابي بعد الموت نباشد، اين «لا ميز في الأعدام»، مي‌شوند مثل هم.

براي نفي اين گمان و اثبات معاد مي‌فرمايد اين‌چنين نيست كه انسانها وقتي مُردند نابود بشوند، اگر نابود بشوند مسلمان و كافر مثل هم خواهند بود. در دنيا يك حيات عادي داشتند كه «يأكلون ويمشون» هر دو يكسان بودند؛ بعد از دنيا هم كه عدمِ محض است و خبري نيست، پس اينها مثل هم‌اند. براي اثبات معاد و ضرورت معاد، فرمود اينها هرگز مثل هم نيستند، آنجا حياتي است به نام حيات اُخروي، مؤمنين حساب خاص دارند و مفسدين دركات مخصوص دارند، متّقين درجات معيّن دارند و فجّار دركاتي دارند. ﴿أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ﴾[29] البته معتقدين به معاد، هرگز اين خيال را نداشتند كه مسلمان و غيرمسلمان در عالم بعد از مرگ يكسان‌اند تا آيه نفي كند، اين خيال را كسي نمي‌كرد. اين خيال، از باب سالبه به انتفاء موضوع فقط براي منكرين معاد است. منكرين معاد، خلاصه حرف آنها اين است كه مؤمن و كافر شبيه هم‌اند، مساوي هم‌اند و مساوات هم از باب سالبه به انتفاء موضوع است، اينكه اختلاف ندارند براي اينكه آنجا چيزي نيست تا با هم اختلاف داشته باشند. خدا مي‌فرمايد نه، آنجا چيزي هست به نام حيات بعد الموت و با هم يقيناً اختلاف دارند.

خب، پس ﴿أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ﴾ اين شخص، جايگاهش جهنّم است و جهنّم هم جاي بدي است.

تفاوت بين مرجع و مصير

مرحوم شيخ طوسي در تبيان اين نكته را دارد، ديگران هم كه خب اشاره كردند كه بين مرجِع و مصير فرق است. ‌«مرجع‌» آن است كه شيء متحوّل بشود به حالت اوّلي، ‌«مصير‌» آن است كه شيء متحوّل بشود به حالت ديگر. اگر چيزي حالتي داشت، نظير اينكه انگشتري از نقره بود كه اين نقره را به صورت انگشتر درآوردند و دوباره اين را آب كردند به صورت همان نقره خام درآمد، مي‌گويند اين «رجع الي ما كان» مرجعش همان نقره است. ولي اگر چيزي حالت فعلي را از دست بدهد و يك حالت تازه‌اي بپذيرد، مي‌گويند «صار» مصيرش اين است، مثل اينكه گِل به صورتي ديگر دربيايد، اين قبلاً اين صورت را نداشت بعداً اين صورت را پيدا كرد، صيرورت پيدا كرد و حالتي شد[30] .

درباره انسانها دو تعبير شده است هم ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾[31] است، هم ﴿إِلَي اللّهِ الْمَصِيرُ﴾[32] است اما ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾ است، براي اينكه به حالت اوّلي برمي‌گردند، حالت اوّلي اين بود كه ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾[33] انسان روزي هم فرامي‌رسد كه وقتي نفخهٴ صور، نفخ اول دميد به همان حالت ﴿إِنَّا لِلّهِ﴾ برمي‌گردند كه ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾ به همان حالت برمي‌گردند، در نفخهٴ اول كه چيزي از انسانها باقي نمي‌ماند. دوباره وقتي ذات اقدس الهي اينها را احيا كرد ﴿ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَي فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ﴾[34] در نفخهٴ ثاني، اينها هر كدام صيرورتي دارند، به جايي مي‌رسند. بعضيهايشان مصيرشان بهشت است، بعضيهاشان مصيرشان جهنم، آنها كه مصيرشان جهنم است، فرمود اينها ﴿بِئْسَ الْمَصِيرُ﴾ دارند يعني بدشدني را در پيش دارند.

دو طائفه از آيات دربارهٴ صيرورت و جزاء و تحليل هر يك از آٴها

مسئله صيرورت هم، نظير مسئله جزا آياتش دو طايفه است. درباره جزا، آيات دو طايفه بود: يكي با كلمه «باء» همراه بود، مثل اينكه فرمودند: ﴿جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾[35] آن آياتي كه هم كلمه «باء» در آيات هست، تفسيرش خيلي سخت نيست؛ اما آن آياتي كه كلمهٴ «باء» ندارد كه كم هم نيست ﴿هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾[36] آن آيات، تفسيرش آسان نيست كه جزا، متن عمل است؛ هر عمل يك صورت ملكوتي دارد كه در قيامت همان صورت ظهور مي‌كند و همان صورت، نصيب انسان مي‌شود اگر خوب باشد يا دامنگير انسان مي‌شود؛ اگر بد باشد، اين درباره جزا كه دو طايفه بود.

درباره صيرورت هم باز آيات دو طايفه است: بعضي از آيات با حرف جرّ استعمال شده است كه ﴿إِلَي اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ﴾[37] و مصيرتان الي الله است يعني شدن و صيرورت به طرف خداست. اين‌گونه از آيات، حلّش خيلي سخت نيست. بعضي از آيات است كه بدون حرف جرّ دارد كه مصيرشان الله است، مصيرشان بهشت است، مصيرشان جهنم است، نظير همين آيهٴ، كه جهنم مصير بدي است يعني اين اشخاص، صيرورتشان جهنم است، نه صيرورتشان به سوي جهنم، اگر جهنم، مصير است يعني صيرورت است يعني شدن است خب، پس بعضي جهنم مي‌شوند. حالا خيلي وضع جهنم روشن نيست كه آيا جهنم جزء غيرمنقولهاست يا جزء منقولها.

انسان به حسب ظاهر خيال مي‌كند جهنم مكاني است افروخته و تبهكار را در آن مكان مي‌اندازند، قهراً جزء غيرمنقولها خواهد بود؛ اما آنچه در سورهٴ مباركهٴ «فجر» هست دارد كه ﴿وَجِي‌ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾[38] در قيامت، جهنم را مي‌آورند. حالا در ذيل اين آيه، رواياتي هست كه زمام جهنم را زنجيردارهايي از فرشته‌ها هستند كه كشان‌كشان جهنم را مي‌كشند مي‌آورند[39] ، آن بماند. اگر واقعاً براي ما مسئلهٴ جهنم خوب روشن بشود كه جهنم جزء مكانهاي غيرمنقول است، جزء منقولات نيست، اين كريمهٴ سورهٴ «فجر» و مانند آن تأويلي دارد كه ﴿وَجِي‌ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾ جهنم آورده مي‌شود البته مي‌شود، براي او وجوهي به عنوان تأويل ذكر كرد؛ اما اگر مسئله جهنم، خيلي براي ما روشن نشد و يا احتمال تعدّد جهنم داديم، يكي منقول؛ يكي غيرمنقول، اين آيه بر همين ظاهرش باقي است كه بعضي از اقسام جهنم هستند كه جزء منقولات‌اند، اشخاص، جهنم‌اند، بعضي از اعمال جهنم مي‌شود. اين آياتي كه بدون حرف جرّ، صيرورت را ذكر مي‌كند كه عده‌اي جهنم مي‌شوند، مصيرشان جهنم است مصير با صاد نه مصيرشان الي جهنم است، آن وقت آن آيات را مي‌شود به همين ظاهرش حفظ كرد.

«و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] . الجامع لاحكام القرآن، ج4، ص258.
[2] . مستدرك الوسائل، ج11، ص130؛ الجامع لاحكام القرآن، ج4، ص258.
[3] . التفسير الكبير، ج9، ص412؛ الجامع لاحكام القرآن، ج4، ص258.
[4] نساء/سوره4، آیه10.
[5] . الكافي، ج7، ص414.
[6] . الكافي، ج7، ص414.
[7] . التفسير الكبير، ج9، ص412.
[8] . السرائر، ج3، ص178.
[9] . التفسير الكبير، ج9، ص411.
[10] . جامع البيان في تفسير القرآن، ج4، ص105.
[11] . من لا يحضره الفقيه، ج3، ص299.
[12] . ر . ك: الكافي، ج8، ص312.
[13] . التفسير الكبير، ج9، ص411.
[14] حشر/سوره59، آیه10.
[15] اعراف/سوره7، آیه43.
[16] . من لا يحضره الفقيه، ج3، ص299.
[17] اعراف/سوره7، آیه43.
[18] حشر/سوره59، آیه10.
[19] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 192.
[20] قصص/سوره28، آیه83.
[21] . تفسير نور الثقلين، ج1، ص405 و 406.
[22] . تفسير نور الثقلين، ج1، ص406.
[23] . تفسير نور الثقلين، ج1، ص406.
[24] . تفسير نور الثقلين، ج1، ص406.
[25] یونس/سوره10، آیه52.
[26] . التبيان، ج3، ص35؛ مجمع البيان، ج2، ص874.
[27] توبه/سوره9، آیه72.
[28] فجر/سوره89، آیه28 ـ 30.
[29] ص/سوره38، آیه28.
[30] . التبيان، ج3، ص36.
[31] بقره/سوره2، آیه156.
[32] آل عمران/سوره3، آیه28؛ سورهٴ فاطر، آيه 18.
[33] انسان/سوره76، آیه1.
[34] زمر/سوره39، آیه68.
[35] سجده/سوره32، آیه17.
[36] نمل/سوره27، آیه90.
[37] شوری/سوره42، آیه53.
[38] فجر/سوره89، آیه23.
[39] . بحار الانوار، ج7، ص125.