درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

70/03/07

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 160 الی 161

 

﴿إِن يَنصُرْكُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَكُمْ وَإِن يَخْذُلْكُمْ فَمَن ذَا الَّذِي يَنصُرُكُم مِن بَعْدِهِ وَعَلي اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ﴾﴿160﴾﴿وَمَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَغُلَّ وَمَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ثُمَّ تُوَفَّي كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ﴾﴿161﴾

 

انحصار نصرت در پروردگار و وظيفه نصرت مؤمنين

آنچه دربارهٴ آيهٴ قبل يعني ﴿إِن يَنصُرْكُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَكُمْ﴾ گفته شد بر‌اساس همان توحيد افعالي بود، چه اينكه ظاهر اين كريمه هم همان توحيد افعالي است كه ناصري غير از ذات اقدس الهي نيست. مع‌ذلك نصرت، در قرآن كريم به غير خدا اسناد داده شد، گاهي به مؤمنين مي‌فرمايد شما پيامبر را ياري كرديد يا ياري بكنيد، گاهي به انصار مي‌فرمايد شما مهاجرين را ياري كرديد و رسول خدا را ياري كرديد، اين نصرت كه به غير خدا اسناد داده شد با آن حصري كه هم از اين آيه استفاده مي‌شود، هم از آيهٴ سورهٴ «انفال»[1] و همچنين آيه‌اي كه قبلاً در همين سورهٴ «آل‌عمران» خوانده شد سازگار نيست.

قبلاً در همين سورهٴ «آل‌عمران» آيهٴ 126 اين‌چنين بود ﴿وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيم﴾ مشابه اين حصر، در سورهٴ «انفال» هم هست، اگر نصر فقط از ناحيه خداست «كما هو الحق» و اگر برابر آيهٴ محلّ بحث يعني ﴿إِن يَنصُرْكُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَكُمْ﴾ كه اين هم دلالت مي‌كند بر حصر «كما هو الظاهر» پس آياتي كه دلالت مي‌كند عدّه‌اي از مؤمنين، رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را ياري كردند يا مؤمنين مأمور به نصرت پيامبرند يا خدا به مؤمنين مي‌فرمايد: ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ﴾[2] جمعش چگونه است؟

اما آياتي كه دلالت مي‌كند بر اينكه مؤمنين، موظف‌اند پيامبر را ياري كنند، هم در سورهٴ «اعراف» آيهٴ 157 اين‌چنين آمده است ﴿فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُوْلئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ و هم در سورهٴ «انفال» دربارهٴ انصار آيهٴ 72 و 74 اين‌چنين آمده است. در آيهٴ 72 سورهٴ «انفال» اين‌چنين است كه ﴿وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ﴾ چه اينكه در همان آيهٴ 72 هست ﴿وَإِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْر﴾؛ اگر از شما ياري خواستند بر شماست كه آنها را ياري كنيد ﴿فَعَلَيْكُمُ النَّصْر﴾ چه اينكه در آيهٴ 74 هم باز آمده است ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ آوَوا وَنَصَرُوا﴾ پس برابر اين آيات نه تنها مؤمنين، مأمور به نصرند، بلكه مؤمنيني كه ياري كردند خدا از اينها به عظمت ياد مي‌كند، چه اينكه در سورهٴ 47 كه به نام مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، نصرت الهي را مشروط به نصرت انسانها قرار داد. آيهٴ هفت سورهٴ 47 اين است ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ﴾[3] اين آيهٴ هفت، خصوصيتي هم دارد و آن اين است كه نفرمود اگر شما خدا را ياري كرديد خدا شما را ياري مي‌كند، بلكه برابر آن اصل ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا﴾[4] فرمود: ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ﴾ يعني اگر شما خدا را ياري كرديد، بهتر از ياري شما نصيب شما مي‌شود و آن نصرت است و تثبيت قدم.

عدم تنافي بين انحصار نصرت در خداوند و نصرت مؤمنين

خب، عمده آن است كه اگر نصرت منحصر در خداست، براي اينكه هم آيهٴ سورهٴ «انفال» و هم آيهٴ سورهٴ «آل‌عمران» به صورت صريح فرمود: ﴿وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ﴾[5] و هم آيهٴ محلّ بحث، ظهورش در حصر است آنها نصّ در حصر بود، اين ظهور در حصر است كه ﴿إِن يَنصُرْكُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَكُمْ﴾ يا آيهٴ ﴿كَفَي بِرَبِّكَ هَادِياً وَنَصِيراً﴾[6] آن‌گاه چگونه همين نصرت، به غير خدا اسناد داده شد؟

جوابش آن است كه مشابه اين مطلب، در بسياري از اوصاف هست؛ دربارهٴ رزق آمده، دربارهٴ عزّت آمده، دربارهٴ شفاعت آمده، دربارهٴ قوّت آمده و مانند آن، كه در بعضي از آيات اين اوصاف، منحصر در خدا قرار داده مي‌شود و در بعضي از آيات، همين اوصاف به غير خدا اسناد پيدا مي‌كند. درباره عزّت كه فرمود: ﴿ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾[7] در بخش ديگر فرمود: ﴿افَإنَّ لْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً﴾[8] در جمع آن طوايف از آيات اشاره شد كه اين‌گونه از اوصاف كمالي اولاً و بالذات براي خداست، ثانياً و بالتبع بلكه ثانياً و بالعرض براي مؤمنين است، مؤمنيني كه واجد اين اوصاف‌اند، در حقيقت به منزلهٴ آيات الهي‌اند يا حقيقتاً آيات الهي‌اند و اگر يكي از اين اوصاف كمالي از كسي صادر شده است آن شخص، جُندي از جنود الهي است، اين سرباز الهي مأمور شد كه اين كمال را به ديگري اعطا كند، اگر انصار، مهاجرين را ياري داده‌اند انصار، مأموران الهي‌اند و اگر انصار، مهاجرين را جا و مسكن داده‌اند، مأموران الهي‌اند. لذا ذات اقدس الهي همين نصرتي كه به وسيله انصار به مهاجرين رسيد، همين ايوا و جا دادني كه به وسيلهٴ انصار، بهرهٴ مهاجرين شد، همين را در بخش ديگر از سورهٴ «انفال» به خودش اسناد مي‌دهد. مثلاً در سورهٴ «انفال» دوجا فرمود آنهايي كه ﴿آوَوا وَنَصَرُوا﴾[9] ايوا و مأوا دادند مهاجرين را و مهاجرين را ياري كردند و رسول خدا را ياري كردند. آيهٴ 72 و 74 سورهٴ «انفال». آن‌گاه همين دو مطلب را در سورهٴ «انفال» در آيهٴ 26 خدا به خودش نسبت مي‌دهد، به مؤمنين مي‌فرمايد: ﴿وَاذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي الْأَرْضِ تَخَافُونَ أَن يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ فَآوَاكُمْ وَأَيَّدَكُم بِنَصْرِهِ﴾؛ فرمود به ياد آن روز و آن تاريخ باشيد كه شما اندك بوديد، مستضعف در زمين بوديد، گرچه دربارهٴ مستضعفين في الارض بعضي از شارحان اصول كافي آمده است كه فرمودند اينهايي كه ﴿اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ﴾[10] مستضعف در زمين‌اند؛ اما «في السماء عند ملائكة الله» مستضعف نيستند، بلكه عظيم‌اند و قوي‌اند.

خب، فرمود: ﴿وَاذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي الْأَرْضِ تَخَافُونَ أَن يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ﴾[11] ؛ مي‌ترسيديد كه دشمنان شما، شما را اختطاف كنند؛ بربايند، خدا شما را مأوا داد و ياري كرد. همين ايوا و نصرتي كه در آيه 72 و 74 سورهٴ «انفال» به ديگران اسناد داده شد، همين ايوا و نصرت در آيهٴ 26 ‌«انفال‌» به ذات اقدس الهي اسناد پيدا كرد، معلوم مي‌شود ديگران اگر مهاجرين را جا دادند و ياري كردند، اينها مأموران الهي‌اند و از اينجا معلوم مي‌شود كه آنچه در همين سورهٴ «آل‌عمران» قبلاً گذشت يعني آيهٴ 150 معنايش به خوبي روشن مي‌شود و آن اين است كه فرمود: ﴿بَلِ اللّهُ مَوْلاَكُمْ وَهُوَ خَيْرُ النَّاصِرِينَ﴾ اين ﴿خَيْرُ النَّاصِرِينَ﴾ مثل ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾[12] است يا ﴿خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ﴾[13] است يا ﴿فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظاً وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ﴾[14] است، خب ﴿خَيْرُ النَّاصِرِينَ﴾ معنايش آن است كه عده‌اي ناصر هستند ولي الله ﴿خَيْرُ النَّاصِرِينَ﴾ است يا در سورهٴ «جمعه» كه فرمود خدا ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾[15] است يعني عدّه‌اي رازق‌اند و خدا ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ است، در حالي كه در قرآن كريم رازق بودن، منحصر در خداست، فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ﴾[16] اين ﴿هُوَ﴾ كه ضمير فصل است با معرفه بودن خبر، نشانهٴ حصر است كه ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ﴾ پس اگر رزق، منحصراً كار خداست، ديگران اگر موصوف شدند كه رازق‌اند، چون مأموران الهي‌اند و مظاهر رزق حق‌اند و آيات الهي‌اند، لذا خدا شده ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ چون بالأصالة و الذّات است، اينها شدند رازقين، براي اينكه بالتبع يا بالعرض‌اند، پس ﴿إِن يَنصُرْكُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَكُمْ﴾ به اين استناد، تبيين مي‌شود.

معناي (لا غالب عليكم) در حقيقتِ تعبير ﴿لاَغَالِبَ لَكُمُ﴾

مطلب ديگر آن است كه اين بايد «فلا غالب عليكم» گفته مي‌شد، حتماً عنايتي در كار هست، چون معمولاً غلبه با «علي» استفاده مي‌شود كه ﴿وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَي أَمْرِهِ﴾[17] بعضي از كلمات‌اند كه مادهٴ اينها استيلا را مي‌رساند، بعضي از كلمات‌اند كه هيئت آنها استيلا را مي‌رساند. كلمهٴ «غلبه» مادهٴ او اصولاً مستلزم استيلاست كه بايد با «عليٰ» استعمال بشود، اگر ﴿لاَ غَالِبَ لَكُمْ﴾ گفته شد در حقيقت به معناي «لا غالب عليكم» است.

لطف خداوند موجب توفيق بر توبه و كارهاي خير

مطلب ديگر آن است كه هر نصرتي به استناد آن حصر، هر نصرتي كه از انسان، نسبت به دين خدا سر بزند، اين مسبوق است به نصر ديگر الهي، همان‌طوري كه دربارهٴ توبه گفته شد كه هر توبهٴ عبد محفوف به دو توبهٴ خداست، درباره نصرت هم اين‌چنين است.

بيان‌ذلك در باب توبه اين بود كه اگر يك عبد عاصي بخواهد توبه كند، اول بايد توفيق الهي نصيبش بشود كه او از غفلت به تذكّر منتقل بشود، از خواب به بيداري مبدّل بشود، بيدار بشود تا توبه كند و انابه كند «الي الله»، آن‌گاه ذات اقدس الهي، توبه او را بپذيرد. توبهٴ اول، توبهٴ ابتدايي است و تفضّل الهي است كه خدا توبه مي‌كند «علي العبد» يعني فيضش را بر بنده نازل مي‌كند كه او را از غفلت به تذكّر و از خواب به بيداري منتقل مي‌كند، اين توبهٴ الله است «علي العبد»، آن‌گاه اين بنده‌اي كه از غفلت به تذكّر آمده يا از خواب به بيداري منتقل شده، توبهٴ عبد است «الي الله» حالا توبه مي‌كند «الي الله» نه «علي الله» به سوي خدا برمي‌گردد. بار ديگر توبهٴ الهي شامل اين شخص مي‌شود به اين معني قبول توبه است كه ﴿يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾[18] باز اين توبهٴ «عن العبد» است «توبة الله» است «عن العبد» يا «توبة الله» است «علي العبد» كه در همه موارد، به معناي رجوع است توبه، حالا با اين حروف جرّ مفاهيمش عوض مي‌شود يا خصوصيت پيدا مي‌كند، اوّلي «توبة الله علي العبد» است، در وسط «توبة العبد الي الله» است، پايان كار «توبة الله عن العبد» است كه ﴿يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾ يا «توبة الله علي العبد» است. اين ﴿يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾ كه با كلمهٴ حرف تجاوز ذكر شد، گفتند بر‌اساس اين نكته است كه اگر توبهٴ او هم به نصاب كامل نرسيد يك مقدار كمبودي هم دارد، باز ذات اقدس الهي از آن نقيصه، تجاوز مي‌كند و عفو مي‌كند، كه ﴿يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾[19] نه «من عباده» كه با حرف تجاوز ياد شده است يعني مي‌گذرد، مثل اينكه اينجا توبه كرد يعني خدا عفو كرد از او، در باب توبه اين‌چنين است. در ساير ابواب هم همين‌طور است، هر كمالي كه از عبد صادر شده است محفوف به دو كار خداست: اول لطف خدا شامل اين شخص مي‌شود او بيدار مي‌شود شروع به كار خير مي‌كند، وقتي كار خير كرد بار ديگر لطف خدا شاملش مي‌شود، آن كار خير را قبول مي‌كند، اين يك اصل قرآني است كه تمام كارهاي خيري كه از انسان صادر مي‌شود محفوف به دو كار خداست عرض مي‌كند خدايا! من هر وقتي كه بگويم «الحمد لله» و تو را شكر بكنم بر من واجب مي‌شود يك شكر ديگري، براي اينكه اين توفيق تو بود كه مرا بيدار كرد و من شدم شاكر و گفتم «الحمد لله» يك حمد ديگري براي اين حمد لازم است. «فكلّما قلت لك الحمد وجب عليّ لذلك أن أقول لك الحمد»[20] هر بار گفتم «الحمد لله» يك حمد ديگري لازم است براي اين «الحمد لله» اين است كه انسان عاجز است از شكر، چون خود شكر نعمتي است.

محفوف بودنِ نصر عبد بر دو نصرت الهي

در باب نصر هم اين‌چنين است، اگر در آيهٴ هفت سورهٴ 47 فرمود: ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ﴾[21] بعد از پذيرش آن حصر كه فرمود: ﴿وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ﴾[22] معلوم مي‌شود اول، نصر الهي شامل حال اين بنده شد كه اين بنده، از غفلت به تذكّر درآمد، به اين فكر افتاد كه رسول خدا يا دين رسول خدا را ياري كند. اول، نصر الهي نصيب اين شخص مي‌شود، دوم نصر اين شخص نسبت به دين خدا ثابت مي‌شود، بار ديگر نصرت الهي نصيب اين شخص مي‌شود، با اضافهٴ تثبيت قدم كه اين نصر عبد محفوف به دو نصرت الهي است، پس دوتا مشكل با اين چند آيه حل مي‌شود. مشكل اول اين بود كه اگر بر‌اساس حصري كه ﴿وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيم﴾[23] دلالت دارد تنها ناصر خداست، چرا خدا نصرت را به غير خود اسناد مي‌دهد؟ اين يك اشكال. اشكال ديگر اين است كه اگر تنها ناصر خداست، چرا خدا مي‌فرمايد اگر شما خدا را ياري كرديد خدا شما را ياري مي‌كند، چون اگر «النصر كله من الله»، چرا مي‌فرمايد اگر شما خدا را ياري كرديد خدا شما را ياري مي‌كند، ديگران كه مقدورشان نيست خدا را ياري كنند كه. اين هم معلوم مي‌شود كه ديگران، مقدور نيستند كه دين خدا را ياري كنند، مگر بعد از نصر الهي يعني اول، خدا ياري مي‌كند كه ديگران بيدار بشوند، بعد ديگران كه بيدار شدند دين خدا را ياري مي‌كنند، سپس خدا به اينها نصرت مي‌دهد و اين فيض الهي، شامل حال خيليها مي‌شود؛ منتها عدّه‌اي از فيض روبرمي‌گردانند، اين‌چنين نيست كه خدا آن توفيق را منحصراً به يك گروه خاص بدهد به خيليها مي‌دهد؛ اما خيليها ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[24] مي‌شود.

وجود توحيد افعالي در آيات محل بحث

پرسش:...

پاسخ: نه، آن كريمهٴ ﴿حَسْبُكَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ آن در عرض است؛ اما اينكه فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ﴾[25] معلوم مي‌شود كه بر‌اساس توحيد سخن گفته. آن كريمه اين است كه ﴿حَسْبُكَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ در بحبوحهٴ قيام رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به پيغمبر فرمود نگران نباش، براي اينكه خدا و مردم كافي‌اند: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾[26] اينجاست كه عرض هم است. اين بر فرضي كه اين‌چنين قرائت بشود كه ﴿حَسْبُكَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ﴾، ﴿مَنِ اتَّبَعَكَ﴾ عطف بر ﴿اللّهُ﴾ باشد؛ اما اگر ﴿مَنِ اتَّبَعَكَ﴾ عطف بر «كاف» ﴿حَسْبُكَ﴾ باشد يعني ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾ حسبِ تو و حسبِ مردم ﴿اللَّهِ﴾ است يعني ﴿اللَّهِ﴾ براي تو و مردم بَس است ‌«حَسب‌» يعني بَس «حسبي الله» يعني خدا بس است. حالا اگر اين‌چنين معنا نشد يا ﴿وَمَنِ اتَّبَعَكَ﴾ عطف بر «كاف» نشد، عطف بر ﴿اللّهُ﴾ شد و معنايش اين‌چنين بود كه ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾[27] يعني خدا و خلق خدا بَس‌اند، آن وقت آن آيهٴ ﴿هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ﴾[28] مسئله توحيد را حل مي‌كند يعني مؤمنين، از سربازان الهي‌اند، نصر غيبي هم از سربازان الهي است، مؤمن، خودش ياور تو نيست، خدا، ياور توست به وسيلهٴ مؤمن، گاهي به وسيله باد و باران ياري مي‌كند، گاهي به وسيلهٴ زيد و عمرو ياري مي‌كند، چون ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾[29] اگر بفرمايد: ﴿وَأَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهَا﴾[30] ناصر، خداست، اگر يك عده مؤمنين را اعزام بكند كه رسول خدا را تأييد كنند، باز ناصر خداست، اين‌چنين نيست كه وقتي كه باران آمده يا از راه غيب، فرشته‌ها آمدند بگوييم امداد غيبي؛ اما وقتي مردم در صحنه آمدند بگوييم نه، كمك مردمي، اين‌چنين نيست در هر دو جا امداد غيبي است، چون سراسر جهان ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾ سپاه و ستاد حق‌اند يك، مؤيّد و ناصر، فقط و فقط خداست دو، آن خدا گاهي به وسيلهٴ جنودي كه ﴿لَمْ تَرَوْهَا﴾ تأييد مي‌كند، گاهي به وسيلهٴ مردم حمايت مي‌كند ﴿هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ﴾ نه اينكه مؤمنين، ناصر باشند يا مؤيّد باشند.

توكّل مؤمنين به پروردگار در تمام كارها

خب، پس ﴿إِن يَنصُرْكُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَكُمْ وَإِن يَخْذُلْكُمْ فَمَن ذَا الَّذِي يَنصُرُكُم مِن بَعْدِه﴾ حالا كه اين‌چنين است ﴿وَعَلي اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ﴾ اگر كسي ايمان به اين مسئله دارد خب به او تكيه كند، توكّل كند يعني در تمام كارها اين‌طور باشد، آنها كه مؤمن جدّي‌اند در هر حال خود را غريق مي‌يابند. آنهايي كه غافل‌اند در بعضي از كارها مثلاً مي‌گويند خدايا به نام تو؛ اما آنها كه مؤمن‌اند واقعاً در هر حال خود را غريق مي‌يابند، اين‌چنين نيستند كه به حول و قوّهٴ خود تكيه كنند.

اينكه در نماز مي‌گوييم «بحول الله و قوّته أقوم و أقعد» نه يعني ايستادن ما به كمك خداست، بلكه زمين افتادن و نشستن هم باز [به كمك خداست]. يك وقت است انسان مي‌گويد نشستن را خودم مي‌نشينم ولي بخواهم بلند شوم بايد كمك داشته باشم، در اين جمله مي‌گوييم نه آن نشستن هم كه آدم خيال مي‌كند مقدور خود اوست، اين هم به حول الهي است. خب، حالا اگر اين حوقله براي كسي كه وظيفه او استجاب بود يا استلقا بود يا ايما بود آن وقت اين به چه معناست او هم همين‌طور است ديگر. باز كردن چشم براي غريق مئونه دارد، بستنش زحمت ندارد. در آنجا مي‌گويد «بحول الله و قوّته أقوم و أقعد» يعني نه تنها باز كردن چشم به حول الهي است، بستنش هم، زمين افتادن هم، خوابيدن هم باز به حول الهي است، تعليم اين است و آ‌نهايي كه برابر با اين تعليم آشنايند كلّ احوال خودشان را، مثل احوال غريق مي‌پندارند، اين‌طور نيست كه حالا كارهاي سخت به كمك الهي باشد، كارهاي سهل به كمك خودمان باشد، اين‌طور نيست، بلكه «بحول الله تعالي و قوّته أقوم و أقعد و اضطجع و استلقي» و مانند آن.

اختلاف در شأن نزول آيهٴ 161 سورهٴ آل‌عمران

خب، اما آيه بعد فرمود: ﴿وَمَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَغُلَّ وَمَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ثُمَّ تُوَفَّي كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ﴾. در شأن نزول اين كريمه ملاحظه فرموديد وجوه فراواني ذكر شده است، بعضي گفتند براي غنايم هست مربوط به اموال هست، بعضي گفتند مربوط به وحي هست[31] ، اين اختلاف اول. آنها كه گفتند مربوط به وحي است يعني هرگز پيامبر خيانت نمي‌كند كه بعضي از اسرار وحي را بازگو كند، بعضي از احكام وحي را نگويد اين‌چنين نيست، اين ﴿وَمَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَغُلَّ﴾ بر وِزان ﴿وَمَا هُوَ عَلَي الْغَيْبِ بِضَنِين﴾[32] خواهد بود، اين ﴿وَمَا هُوَ عَلَي الْغَيْبِ بِضَنِين﴾ معنايش آن است كه ذات مقدس رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ضنّت نمي‌ورزد، بُخل نمي‌ورزد كه بعضي از آيات الهي را كتمان كند او ضنين و بخيل نيست، هرچه يافت مي‌گويد، اگر منظور غلول و خيانت در وحي باشد وِزان اين كريمه وِزان ﴿وَمَا هُوَ عَلَي الْغَيْبِ بِضَنِين﴾ است، آنها كه گفتند شأن نزول درباره اداي وحي نيست، بلكه مربوط به مسائل مالي است بعضي درباره آن مال، بعضي در آن جنگي كه اين حادثه اتفاق افتاد، اختلاف كردند بعضيها گفتند يك قطيفهٴ حمرائي گُم شده است، بعضي گفتند ـ معاذ الله ـ اين را رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گرفته است، خدا اينجا افشا كرد كه رسول خدا هرگز خيانت نمي‌كند. بعضيها گفتند كه مربوط به رسول خدا نيست، عده‌اي خواستند درباره غنيمت، تخلّف بكنند و تقلّب بكنند كه اين آيه نازل شد[33] .

جمع نشدن بين خيانت و نبوّت

به هر حال چه شأن نزول داشته باشد، چه نداشته باشد آن كبراي كلّي كه در جملهٴ دوم ذكر شد، فراگير است، صغراي قياس اين است كه ﴿وَمَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَغُلَّ﴾ حالا ﴿يَغُلَّ﴾ قرائت شد «يُغَل» قرائت شد، معروف همين ﴿يَغُلَّ﴾ است ﴿مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَغُلَّ﴾ براي پيامبر نيست كه خيانت بكند يعني «ما كان النبي ليغلّ»، ﴿مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَغُلَّ﴾ در حُكم اين است كه «ما كان النبي ليغلّ»؛ هرگز پيامبر اين كار را نمي‌كند، مثل اينكه «ما كان لله ان يتخذ ولدا» يعني «ما كان الله ليتّخذ ولدا»؛ هرگز پيامبر اين كار را نمي‌كند و اين آيه در صدد تنزيه ساحت رسالت است و اين مربوط به رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نيست، براي نبوّت عامه است اصلاً نبوت، با خيانت جمع نمي‌شود، نه «ما كان الرسول» با «الف» و «لام» باشد كه ناظر به وجود مبارك پيغمبر باشد نه، اين جزء احكام نبوت عامه است ﴿وَمَا كَانَ لِنَبِيٍّ﴾، «أيّ نبيّ كان» اصولاً نبوت با خيانت جمع نمي‌شود. نظير آنچه در همين سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» قبلاً بحثش گذشت. در همين سورهٴ «آل‌عمران» آيهٴ 79 اين است ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَاداً لِي مِن دُونِ اللّهِ﴾ اصلاً نبوّت با داعيهٴ ربوبيت جمع نمي‌شود، براي هيچ بشري نيست كه خدا به او كتاب و حُكم و نبوت بدهد، بعد اين بشر در كنار سفرهٴ خدا بنشيند ولي مردم را به خود دعوت كند، نه به الله كه خدا به او حُكم و نبوت و كتاب بدهد ﴿ثُمَّ يَقُولَ﴾ اين بشري كه از كتاب و حُكم و نبوت استفاده كرد ﴿ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَاداً لِي مِن دُونِ اللّهِ﴾ بلكه همه را به الله دعوت مي‌كند، اصلاً اين كار با نبوت سازگار نيست كه كسي نبيّ بشود و مردم را به الله دعوت نكند به خودش دعوت بكند، اين هم براي نبوت عامّ است.

بنابراين اين ﴿وَمَا كَانَ لِنَبِيٍّ﴾ از احكام نبوت عامه است يك، و خيانت با نبوت، جزء اوصاف سلبي نبوت است دو، نظير همان آيهٴ 79 سورهٴ «آل‌عمران» كه قبلاً گذشت و كبراي كلّي دلالت بر آن مي‌كند كه اگر صغرا اسم پيامبر برده شد، بر‌اساس اهميت مسئله است كه هرگز پيامبر اين كار را نخواهد كرد.

رسوايي خيانتكار در ابتداي ورود به محشر

كبرا يك اصل كلي است چه پيامبر، چه غير پيامبر؛ هر كسي در امانت، خيانت كرد البته همان اوّلين لحظه‌اي كه مي‌خواهد در ساهرهٴ قيامت محشور بشود رسواست. بعضيها در اوايل امر رسوا نيستند، اوايل امر سرّشان مكتوب است، اين قدر مي‌آيند تا «عند الحساب»، ‌«‌عند الحساب» حالا هر كه در آن حول و حوش است مي‌بيند كه اين چه كاره بود. بعضيها نه، همين كه ﴿مِنَ الْأَجْدَاثِ﴾[34] سر از قبر برداشتند رسواي‌اند، تا به موقف حساب برسد خيلي طول مي‌كشد.

خب، اين از آن گروه‌اند ﴿وَمَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ اين روي دوش مي‌كشد مي‌آورد، حالا گفتند وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ندايي داد كه هر كس شتري را خيانت كرد، آن شتر را به دوش مي‌كشد «و له الرعاء» هر كسي اسبي را خيانت كرد اسبي را بر دوش مي‌كشد «و له الحمحمه» اين به عنوان مثال ذكر شده است؛ اما اين اصل كلي است كه اگر كسي در امانت، خيانت بكند ـ مخصوصاً خيانتهاي اجتماعي ـ اين همين كه سر از قبر برمي‌دارد رسواست، نظير اينكه رباخوار همين كه سر از قبر بردارد، رسواست تا برسد به موقف حساب، اين رنجها را بايد تحمل كند كه ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ﴾[35] بعضيها اسرارشان فاش نمي‌شود مگر «عند الحساب».

خب، شايد تا «عند الحساب» شفاعت شافعين نصيبش بشود و آن هم «عند الحساب» كساني هم كه آنجا هستند از سرّش باخبر مي‌شوند يا يك شعاع بيشتري و اما اگر كسي همين كه وارد صحنهٴ قيامت شد، آن امانتي را كه خيانت كرده روي دوش داشته باشد، همه هم مي‌فهمند كه اين خيانت است، آن وقت اين ديگر چيزي براي او نخواهد ماند ﴿وَمَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾.

درباره بُخل، مشابه اين آمده است كه اگر كسي بخيل بود ﴿سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾[36] اما كجا اين بُخل را به صورت طوق لعنت به گردنش مي‌آويزانند معلوم نيست؛ اما ظاهر اين كريمه اين است كه اين ﴿يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ اين يك اصل كلي است، اين مي‌شود كبرا، حالا خواه نبي باشد خواه غير نبي، خواه غلول و خيانت در مال باشد خواه در علم و خواه براي جامعه باشد خواه براي فرد.

تبيين معناي غلول در قرآن

غلول را هم اين‌چنين معنا كردند: آن آبي كه به پاي درخت به صورت مرموز و آهسته و آرام، مخفيانه جذب درخت مي‌شود مي‌گويند «غَلّ الماء في الشجر» آن را مي‌گويند غَلَل. «غليل» با «غين» يعني تشنه‌كام، اينكه فرمود: «لا يشفي العليل و لا يبرد الغليل» كه در اين كتابها مثلاً مي‌گويند اين تحقيقي كه فلان كس كرده يا جوابهايي كه دادند «لا يشفي العليل و لا يبرد الغليل» يعني نه عليل را شفا مي‌دهد نه تشنه را سيراب مي‌كند، غليل يعني تشنه.

خب، اين شجر كه غليل است و تشنه‌كام است آن آب را به طور غير علن جذب مي‌كند، اگر كسي در امانت به طور غير علن و مرموزانه دخل و تصرّف بكند، اين مي‌شود غلول و خيانت، همين معناي مخفي در آن روز علن خواهد شد و به صورت روشن، انسان او را به همراه خود حمل مي‌كند ﴿وَمَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾.

مورد سؤال قرار نگرفتن رسوايان در قيامت

خب اين هنوز مسئله حساب نيست، از آن به بعد ﴿ثُمَّ تُوَفَّي كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ﴾. پس يك عدّه درونشان روشن نيست، مگر در بعضي از مواقف، يك عده ديگر نه درونشان روشن است. آنها كه درونشان روشن است در آن مقطع، آن مقطع ديگر جا براي سؤال و جواب نيست، اينكه در سورهٴ مباركهٴ «الرحمن» فرمود: ﴿فَيَوْمَئِذٍ لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَان﴾[37] اين در آن مقطع خاص است كه سؤال نمي‌شود، چرا سؤال نمي‌شود؟ با اينكه ﴿قِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُون﴾[38] فرمود اينها را بازداشت كنيد، اينها مسئول‌اند، زير سؤال‌اند، چرا ﴿لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَان﴾ براي اينكه ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُم﴾[39] خب، چه چيزي را سؤال بكنيم؟ سيما يعني سِمه و علامت، حالا اگر كسي ـ معاذ الله ـ درنده خوي بود و به صورت گرك درآمده خب، چه چيزي از او سؤال بكنند؟ اينجاست كه ﴿لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَان﴾[40] چرا ﴿لاَ يُسْأَل﴾ براي اينكه معلوم است ديگر، چون ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُم﴾[41] از اينجا جا براي سؤال و جواب نيست.

حالا آنها كه به اين صورت درنيامدند، جاي ﴿قِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُون﴾[42] هست يا در سورهٴ «اعراف» فرمود: ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِين﴾[43] ؛ فرمود هيچ‌كس بي‌سؤال نيست، آن سؤال عام است. انبيا و مرسلين زير سؤال‌اند و مؤمنين همه زير سؤال‌اند ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ﴾ مرسل و مرسل‌اليه زير سؤال است.

شهادت قولي و فعلي اعضاء و جوارح انسانها عليه خودشان

اما يك گروه خاصّي كه هرچه كردند ظاهر شد و به قدري فراگير شد كه سيماي اينها را سيماي جُرم قرار داد، ديگر جا براي سؤال نيست، آنجاست كه ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ﴾[44] همه هم شهادت مي‌دهند، اگر كسي ـ معاذ الله ـ به صورت يك حيوان درآمده، همه اعضا و جوارح او شهادت فعلي مي‌دهند، البته شهادت قولي هم براي عدّه‌اي در يك مقطع ديگر آن هم حق است؛ اما اگر برابر آن حديثي كه فريقين نقل كردند در ذيل آيه مباركهٴ ﴿فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً﴾[45] هم مرحوم امين‌الاسلام نقل كرد، هم زمخشري در كشاف نقل كرد كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در ذيل اين آيه ﴿فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً﴾ فرمود عده‌اي به صُوَر گوناگون حيواني درمي‌آيند[46] ، حالا اگر به آن صورت درآمدند خب، اگر كسي درنده بود و به صورت كَلب يا گرگ درآمده است همه اعضا و جوارح او شهادت مي‌دهد به درندگي او، نه تنها اعضا و جوارح او، خود او عليه خود شهادت مي‌دهد ﴿شَهِدُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ﴾[47] ، ﴿شَهِدُوا عَلَي أَنْفُسِهِم﴾ غير از ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾ است. يك وقت انسان حالت عادي دارد اقرار مي‌كند، يك وقت نه، اين بيرونش به حالت درون برگشت و شده درنده، اين ﴿شَهِدُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ﴾ ديگر لازم نيست ما بگوييم ﴿شَهِدُوا﴾ يعني «أقرّوا واعترفوا» ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِير﴾[48] براي جايي است كه انسان به حالت عادي محشور بشود بعد اقرار بكند، اينجا جاي اقرار است، اگر كسي بگويد من فلان كار بد را كرده‌ام، مي‌گويند اقرار كرد، نمي‌گويند شهادت داد كه. شاهد غير از مشهودله است، حالا اگر كلّ بدنش عوض شد خب، اين ﴿شَهِدُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُوا كَافِرِينَ﴾[49] .

كلّ هستي اين شخص شهادت مي‌دهد كه اين مؤمن نبود، به اين صورت درمي‌آيد، حالا آن فطرت كجا هست كه آن بيچاره فطرت مشهودعليه است آن يك بحث ديگري دارد كه از خود انسان سؤال مي‌كنند كه با خودت چه كار كرده‌اي؟ يعني ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالفُؤاد كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾[50] اين جمله اول و دوم تا حدودي قابل فهم است، جمله سوم واقعاً فهمش مشكل است يعني از گوش سؤال مي‌كنند كه چه كردي بله، از چشم انسان سؤال مي‌كنند كه چه كردي از فؤاد، فؤاد همان روح است و قلب است و حقيقت انسان، فؤاد كه چيز ديگري نيست. آن وقت فؤاد، مسئول است مسئول‌عنه چه كسي است؟ فؤاد، مسئول‌عنه است مسئول، كيست؟ ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالفُؤاد كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ اينها مسئول‌عنه‌اند، خدا سائل است، مسئول كيست؟ يك سائل داريم كه سؤال اعتراض‌آميز دارد و آن خداست، مشخص است و مأموران الهي، مسئول داريم كه شخص است، مسئول‌عنه، آن مطلب است.

درباره سمع و بصر قابل فهم است يعني خدا از انسان سؤال مي‌كند كه نعمت گوش و چشم را چه كردي؟ كجا صرف كردي؟ اين قابل فهم است؛ اما از حقيقت انسان سؤال بكنند كه اي حقيقت انسان، خودت را كجا صرف كردي، اين يك مقدار پيچيده است كه مسئول، همين حقيقت است، مسئول‌عنه هم همين حقيقت است. به هر حال آن اگر حل بشود مسئله ﴿شَهِدُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ﴾[51] هم حل خواهد شد، ديگر ﴿شَهِدُوا﴾ به معناي «اقرّوا و اعترفوا» نخواهد بود كه معناي مجازي باشد.

«و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] انفال/سوره8، آیه10.
[2] محمد/سوره47، آیه7.
[3] محمد/سوره47، آیه7.
[4] نمل/سوره27، آیه89.
[5] انفال/سوره8، آیه10؛ سورهٴ آل‌عمران، آيه 126.
[6] فرقان/سوره25، آیه31.
[7] منافقون/سوره63، آیه8.
[8] نساء/سوره4، آیه139.
[9] انفال/سوره8، آیه72.
[10] قصص/سوره28، آیه5.
[11] انفال/سوره8، آیه26.
[12] مائده/سوره5، آیه114.
[13] مؤمنون/سوره23، آیه29.
[14] یوسف/سوره12، آیه64.
[15] جمعه/سوره62، آیه11.
[16] ذاریات/سوره51، آیه58.
[17] یوسف/سوره12، آیه21.
[18] توبه/سوره9، آیه104.
[19] توبه/سوره9، آیه104.
[20] . بحار الانوار، ج91، ص146.
[21] محمد/سوره47، آیه7.
[22] آل عمران/سوره3، آیه126.
[23] آل عمران/سوره3، آیه126.
[24] آل عمران/سوره3، آیه187.
[25] انفال/سوره8، آیه62.
[26] انفال/سوره8، آیه64.
[27] انفال/سوره8، آیه64.
[28] انفال/سوره8، آیه62.
[29] فتح/سوره48، آیه4.
[30] توبه/سوره9، آیه26.
[31] . مجمع البيان، ج2، ص872.
[32] تکویر/سوره81، آیه24.
[33] . مجمع البيان، ج2، ص872.
[34] یس/سوره36، آیه51.
[35] بقره/سوره2، آیه275.
[36] آل عمران/سوره3، آیه180.
[37] الرحمن/سوره55، آیه39.
[38] صافات/سوره37، آیه24.
[39] الرحمن/سوره55، آیه41.
[40] الرحمن/سوره55، آیه39.
[41] الرحمن/سوره55، آیه41.
[42] صافات/سوره37، آیه24.
[43] اعراف/سوره7، آیه6.
[44] نور/سوره24، آیه24.
[45] نبأ/سوره78، آیه18.
[46] . مجمع البيان، ج10، ص642؛ الكشاف، ج4، ص687.
[47] انعام/سوره6، آیه130.
[48] ملک/سوره67، آیه11.
[49] انعام/سوره6، آیه130.
[50] اسراء/سوره17، آیه36.
[51] انعام/سوره6، آیه130.