درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

70/03/06

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 160

 

﴿إِن يَنصُرْكُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَكُمْ وَإِن يَخْذُلْكُمْ فَمَن ذَا الَّذِي يَنصُرُكُم مِن بَعْدِهِ وَعَلي اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ﴾﴿160﴾

 

خلاصه مباحث گذشته

قبلاً گوشه‌هايي از جريان بدر و اُحد بازگو شد و جريان پيروزي در جنگ بدر ذكر شد و جريان شكست ظاهري در جنگ اُحد ذكر شد و سرّ آن پيروزي بدر و شكست اُحد هم بازگو شد، آن‌گاه به رحمت خاصّه الهي رسيد و رسولش فرمود: ﴿فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ﴾ در پايان هم فرمود: ﴿فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَي اللّهِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ﴾[1] آن‌گاه بر‌اساس توحيد افعالي هم شكست و پيروزي را تشريح مي‌كند و هم لزوم توكل بر ذات اقدس الهي را تبيين مي‌كند و هم بهره‌مندان از اين توكل را معرفي مي‌كند.

غير ممكن بودن غلبه بر كفّار در صورت ياري پروردگار

اما نكته اول كه بر‌اساس توحيد افعالي تنظيم شد اين است كه فرمود: ﴿إِن يَنصُرْكُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَكُمْ وَإِن يَخْذُلْكُمْ فَمَن ذَا الَّذِي يَنصُرُكُم مِن بَعْدِهِ﴾ در فرازهاي دعاي شريف ‌«جوشن كبير‌» هست كه او ‌«ضارّ‌» هست و ‌«نافع‌»[2] ضارّ و نافع، از اسماي مختصّ الهي است و هرجا ضرر يا نفعي هست، آيت آن ضارّ و نافع هست و مظهر آن ضارّ و نافع خدا «هو الضار النافع» و بر‌اساس اين توحيد افعالي كه خدا ضارّ است و نافع و خدا ناصر هست و مُخذل، فرمود: ﴿إِن يَنصُرْكُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَكُمْ﴾؛ اگر خدا شما را ياري كند، هيچ كسي بر شما پيروز نخواهد شد. نفرمود «إن ينصركم الله فلا يغلبكم أحد» فعل و وصف را نفي نكرد، بلكه ذات را نفي كرد به نحو نفي جنس، فرمود اصلاً غالبي نيست، نه غلبه نيست، اگر خدا شما را ياري كرد، هيچ غالبي نداريد نه تنها فعل ديگران نفي شد، بلكه اصل اين جنس و اسم نفي شد ﴿فَلاَ غَالِبَ لَكُمْ﴾ وقتي غالب نبود، غلبه هم يقيناً نيست، ممكن است غلبه نباشد ولي غالب وجود داشته باشد كه غالب بالقوه باشد بعد غلبه‌اش به فعليّت برسد و فعلاً كار نكند؛ اما وقتي جنس، نفي شد يعني نه بالفعل، نه بالقوه احدي بر شما غالب نيست ﴿فَلاَ غَالِبَ لَكُمْ﴾.

معلوم مي‌شود در جايي كه خدا نصرت كرد، نظير جريان بدر، فرض غلبه راه ندارد، اصلاً فرض ندارد، چون نحو جنس نفي شد.

توفيق، نصرت و خذلان الهي

در مقابل فرمود ﴿وَإِن يَخْذُلْكُمْ﴾ اگر خدا شما را ياري نكرد، شما را به حال خودتان واگذار كرد ﴿فَمَن ذَا الَّذِي يَنصُرُكُم مِن بَعْدِهِ﴾ چه كسي غير از خدا بتواند شما را ياري كند كيست؟ اين استفهام، استفهام انكاري است و استفهام انكاري چون جواب آن نفي است، لازم نيست كه جواب ذكر بشود، خود استفهام كار آن جواب را انجام مي‌دهد يعني وقتي سؤال بشود ﴿مَن ذَا الَّذِي يَنصُرُكُم﴾ چون با اين استفهام هست، جوابش اين است كه «لا ناصر» جواب نفي است و همان جواب نفي از اين «مَن» استفهامي استفاده مي‌شود، لذا جواب محذوف است.

استفهام انكاري جا براي جواب نمي‌گذارد، از نحوهٴ سؤال پيداست كه جواب نفي است، لذا جواب حذف مي‌شود «فحذف ما يعلم منه جائز»، لذا اين‌گونه از موارد جواب ذكر نمي‌شود «وَإِن يَخْذُلْكُمْ فَمَن ذَا الَّذِي يَنصُرُكُم مِن بَعْدِهِ خِذلانه» يعني بعد از اينكه خدا شما را مخذول كرد، رها كرد چه كسي ناصر است؟

تفاوت ولايت و نصرت الهي

اين معنا در آيات فراواني بازگو شد بخشي از اين معنا قبلاً در همين سورهٴ «آل‌عمران» گذشت يعني آيه 126 اين‌چنين بود كه ﴿وَمَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ﴾ به نحو، نفي جنس و حصر فرمود هيچ نصري نيست مگر از ناحيهٴ خدا و اگر خدا ياري نكرد، هيچ نصري نيست. بين نصرت و ولايت هم فرق بود. يك وقت است كه انسان تمام كارها را به عهدهٴ خدا مي‌سپارد و هيچ اثري از خود نمي‌بيند يا ندارد، اين را مي‌گويند ولايت. يك وقت به آن مقام نرسيد، بعضي از كارها را از آنِ خود مي‌داند، تتميمش را از ناحيهٴ خدا طلب مي‌كند، اين مي‌شود نصرت. بين ناصر و وليّ همين فرق است، اگر كودك نوزادي، كارها را سرپرست او به عهده بگيرد اينجا جاي ولايت است كه همه كارهاي اين كودك را آن سرپرست به عهده دارد، اگر اين كودك، رشد كرد به حدّ نوجواني رسيد بعضي از كارها را خودش به عهده مي‌گيرد كمبودش را از پدر و مادر مدد مي‌گيرد، اينجا جاي نصرت است كه بين نصرت و ولايت فرق است و بين ناصر و وليّ هم فرق است.

از نظر واقع، ذات اقدس الهي وليّ است، ولي از نظر ديد ما گاهي وليّ است و گاهي ناصر تا عبد صالح خود را در چه مقطع ببيند، اگر همه شئون خود را مشمول رحمت الهي ديد اينجا ديد، او ديد ولايت است، اگر به آن عمق نرسيد برخي از كارها را به خود اسناد داد و كمبودش را از خدا توقع داشت، اينجا جاي نصرت است. به هر حال ذات اقدس الهي مي‌فرمايد نصرت فقط از آنِ خداست، هم در سورهٴ «انفال» نصر كرد ﴿مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ﴾[3] هم در سورهٴ «آل‌عمران» آن آياتي كه قبلاً خوانده شد اين بود ﴿وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ﴾[4] در بخشهاي ديگر فرمود: ﴿وَكَفَي بِرَبِّكَ هَادِياً وَنَصِيراً﴾[5] يعني هدايت و نصرت از آنِ خداست و خدا در نصرت و هدايت كافي است، اين راجع به نصرت.

بررسي انواع مختلف غلبه در آيات قرآن

دربارهٴ غلبه، در آيات فراواني فرمود غلبه از آنِ خدا و مأموران الهي است نظير آيهٴ 21 سورهٴ «مجادله» اين است كه ﴿كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي﴾ چرا چون ﴿إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ﴾ اين غلبه گاهي غلبهٴ علمي است و گاهي غلبهٴ نظامي. غلبهٴ علمي دائمي است، اين‌چنين نيست كه مؤمنين گاهي شكست بخورند، گاهي پيروز باشند ﴿لَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً﴾[6] نه جعلِ تشريعي كرده است، نه از نظر مقام استدلال و احتجاج مؤمن را محكوم به شكست مي‌كند. از نظر استدلال، مؤمن هميشه پيروز است، از نظر مسائل تشريعي هم هرگز خدا براي كافر عليه مؤمن، ولايت جعل نكرده است.

اما اينكه فرمود: ﴿كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي﴾[7] گاهي غلبهٴ نظامي هست، گاهي غلبهٴ نظامي نيست، گاهي محكوم به شكست است. آنجا كه فرمود: ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾[8] يا ﴿قَتْلِهُمُ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾[9] در چند بخش قرآن فرمود گروهي بسياري از انبيا را شهيد كردند، در آن‌گونه از موارد معلوم مي‌شود غلبهٴ نظامي نيست؛ اما اينكه فرمود گاهي انبيا را شهيد كرده‌اند و مقتولشان كرده‌اند به اين معنا نيست كه در همان مقطع باز انبيا شكست خوردند، بلكه گاهي پيروزي با خون است، گاهي پيروزي با شمشير خود انبيا، در حقيقت انبيا با دادن خون، آن دين را آزاد كردند كه پيروزي است، باز پيروزي از آنِ اينهاست. هرگز دين به آن معنا شكست نخواهد خورد، البته مسلمين گاهي در اثر رعايت نكردن همان دستورات اسلامي محكوم به شكست‌اند، نظير آ‌نچه در جريان اُحد پيش آمد. در جريان اُحد چون دستور رهبر الهي را رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را عمداً ترك كردند، محكوم به شكست شدند و ياري خدا نصيب اينها نشد وگرنه اگر كسي رسالت الهي را و دستور الهي را حفظ بكند، برابر آيه 21 سورهٴ «مجادله» پيروزي، يقيني است ﴿كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي﴾ چرا، چون ﴿إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ﴾ اگر قوي است و ديگران ضعيف‌اند، اگر عزيز است و ديگران مقهورند، پس غلبه همواره از آنِ خدا و انبياي الهي است.

در سورهٴ مباركهٴ «صافات» بين نصرت و غلبه جمع كرده است. آيهٴ 172 و 173 سورهٴ «صافات» بين منصور بودن و غالب بودن مؤمنين جمع كرده است، فرمود: ﴿إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ ٭ وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمْ الْغَالِبُونَ﴾ در اثر نصرت الهي اينها پيروزند كه جمع فرمود بين نصرت و بين غلبه، چه اينكه دربارهٴ موسي و هارون(عليهما السلام) هم در همان سورهٴ «صافات» آيه 116 اين‌چنين فرمود: ﴿وَنَصَرْنَاهُمْ فَكَانُوا هُمُ الْغَالِبِينَ﴾ كه باز بين غلبه و نصرت جمع كرده است. فرمود ما اينها را ياري كرديم، اينها پيروز شدند. در موارد ديگر باز بين غلبهٴ الهي و اينكه خدا ناصر است جمع كرده است.

وجودي بودنِ صفت غلبه و عدم ملكه بودن صفت خذلان

مطلب مهم اين است كه اين معنا را زير پوشش رحمت، در سورهٴ «فاطر» بيان كرد. در آيه محلّ بحث سورهٴ «آل‌عمران» فرمود: ﴿إِن يَنصُرْكُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَكُمْ وَإِن يَخْذُلْكُمْ فَمَن ذَا الَّذِي يَنصُرُكُم مِن بَعْدِهِ﴾ خدا گاهي انسان را خوار مي‌كند، رها مي‌كند گاهي هم ياري مي‌كند. آيا خذلان و نصرت دو صفت وجودي است كه گاهي خدا ياري مي‌كند، گاهي خوار مي‌كند اين‌چنين است؟ گاهي خدا انسان را پيروز مي‌كند، گاهي محكوم به شكست مي‌كند اين‌چنين است؟ يا اين دو امرِ وجودي نيستند؛ يكي وجودي است و ديگري عدم ملكهٴ آن وجودي است يعني گاهي خدا لطف دارد و فيض مي‌رساند، گاهي فيض نمي‌رساند. وقتي فيض نرساند افراد، محكوم به حوادث‌اند و سقوط مي‌كنند، چون تنها منشأ خير و رحمت خداست، اگر خدا اين رحمت را امساك كند، اينها سقوط مي‌كنند.

ظاهر آيات محلّ بحث، نظير ‌«آل‌عمران‌» و مانند آن، موهم اين است كه نصرت و خذلان هر دو وصف وجودي‌اند گاهي خدا خوار مي‌كند، گاهي خدا ياري مي‌كند؛ اما شارح همه اين آيات، آيه دوم سورهٴ «فاطر» است كه در حقيقت هم معنا مي‌بخشد به ساير آيات و هم به اين نكته مي‌پردازد كه اين دو وصف هر دو وجودي نيستند، بلكه يكي وجودي است و ديگري عدمي، گاهي خدا لطف مي‌فرستد، گاهي در اثر عدم لياقت و عدم شايستگي فيض نمي‌فرستد، همين كه فيض نفرستاد، مثل اينكه وليّ اگر كودك را در دامن نگرفت، او را رها كرد اين مي‌افتد. وليّ كودك، كودك را نمي‌اندازد، دستِ او را نمي‌گيرد، وقتي دستِ او را نگرفت او مي‌افتد، اگر در لحظه‌اي فيض خدا به كسي نرسد او مي‌افتد، نه اينكه خدا او را مي‌اندازد. مسئله هدايت و ضلالت هم اين‌چنين است؛ اگر لطف خدا شامل حال كسي نشود او گمراه مي‌شود، نه اينكه خدا كسي را گمراه بكند. اين آيهٴ دو سورهٴ «فاطر» گذشته از اينكه در زمينهٴ توحيد افعالي يك دلالت تامّي دارد، شارح آيات ديگر هم هست و آن آيه اين است كه ﴿ما يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ لَهَا وَمَا يُمْسِكْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ مِن بَعْدِهِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾ يعني آن درِ رحمتي را كه خدا باز كند هيچ‌كس نمي‌تواند ببندد، اگر رحمتي را خدا شامل حال كسي كرد احدي جلوي آن رحمت را نمي‌تواند بگيرد. اين يك وصف وجودي است؛ اما ديگري عدم مَلكه مقابل اين است، فرمود: ﴿وَمَا يُمْسِكْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ﴾ اگر خدا اين رحمت را اِمساك كرد و نفرستاد، هيچ‌كسي نيست كه رحمت، براي انسان تهيه كند. اين نشان مي‌دهد كه خدا گاهي افاضه مي‌كند، گاهي افاضه نمي‌كند نه گاهي افاضه مي‌كند، گاهي ضد افاضه نازل مي‌كند، اين‌چنين نيست دو كار نيست كه هر دو وجودي باشد. گاهي درِ رحمت را باز مي‌كند، گاهي باز نمي‌كند، اگر باز نكرد انسان، در ظلمت مي‌افتد، در ضلالت مي‌افتد، در خذلان و خواري مي‌افتد و مانند آن.

فتحصّل كه دو امر ياد شده نصرت و خذلان، هر دو امر وجودي نيستند كه گاهي خدا خوار بكند، گاهي ياري بكند، اين طور نيست. خدا يا ياري مي‌كند يا ياري نمي‌كند، اگر ياري نكرد افراد مي‌افتند. اين آيه دو سورهٴ «فاطر» شارح آن آيات خواهد بود ﴿مَّا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ لَهَا وَمَا يُمْسِكْ فَلاَ مُرْسِلَ﴾ آنجا كه خدا درِ رحمت را باز نكند، هيچ‌كس نمي‌تواند باز كند، پس اينكه فرمود: ﴿يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ﴾[10] اضلال يك امر وجودي نيست، اينكه فرمود: ﴿إِن يَنصُرْكُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَكُمْ وَإِن يَخْذُلْكُمْ فَمَن ذَا الَّذِي يَنصُرُكُم مِن بَعْدِهِ﴾ خذلان يا اِخذالي كه بعضيها قرائت كردند يك امر وجودي نيست، مثل اينكه وليّ كودك به كودك بگويد اگر من دستِ تو را گرفتم مي‌تواني روي پا بايستي، اگر تو را رها كردم مي‌افتي، اين‌چنين نيست كه وليّ كودك او را بيندازد، همين كه دستش را نگرفت او مي‌افتد، لذا فرمود: ﴿كَفَي بِرَبِّكَ هَادِياً وَنَصِيراً﴾.

جمع بين خذول بودنِ شيطان و صفت خذلان براي پروردگار

در قرآن، شيطان به عنوان خذول معرفي شد كه او انسان را خوار مي‌كند، خب نقش خذول بودن شيطان چيست؟ اگر تنها خذول خداست كه فرمود: ﴿إِن يَخْذُلْكُمْ فَمَن ذَا الَّذِي يَنصُرُكُم﴾ پس نقش شيطان چيست؟ و اگر فرمود: ﴿إِن يَنصُرْكُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَكُمْ﴾ پس نقش شيطان كه خذول است چيست؟ در سورهٴ «فرقان»، شيطان به عنوان خذول معرفي شد؛ آيهٴ 29 سورهٴ «فرقان» اين است كه ﴿لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِي وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولاً﴾ خب، حالا اگر شيطان خذول است ولو خدا ياري بكند باز هم شيطان خذول است يا نه، در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد كه شيطان كلب معلَّم است در برابر الهي، اين‌چنين نيست كه ارادهٴ شيطان در مقابل ارادهٴ الله باشد در كارهاي تكويني. شيطان، مأموري از مأموران الهي است. مأموريتهاي او در كلّ نظام بسيار خوب است، او براي تودهٴ مؤمنين، فقط حقّ وسوسه دارد، اين وسوسه هم بسيار نعمت خوبي است، زيرا انسان را وادار مي‌كند به مبارزه و جهاد نفس و از همين‌جا ﴿الَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا﴾[11] نصيب انسان خواهد شد. وسوسه بد نيست، هيچ سلطه‌اي بر مؤمنين ندارد در اين حد، اگر كسي با داشتن عقل از درون و وحي از بيرون و الهامهاي الهي و فرشتگان مع‌ذلك وسوسهٴ شيطان را گوش داد از آن به بعد خدا اين را مهلت مي‌دهد تا توبه كند، اگر هم خدا مهلت داد و او توبه نكرد در آن مراحل بعد شيطان را بر او مسلط مي‌كند، پس اين‌چنين نيست كه شيطان بتواند به اذن خود كاري را انجام بدهد، پس اگر در سورهٴ «فرقان» آمده است ﴿وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولاً﴾ يعني «خذولاً باذن الله» اين‌چنين نيست كه مستقلاً بتواند در نظام عالم كاري انجام بدهد، مأمور الهي است. لذا فرمود: ﴿ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ﴾[12] ﴿أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ عَلَي الْكَافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً﴾[13] و مانند آن و شاهد اين جمع، آيهٴ سورهٴ «يوسف» است كه در آيهٴ 21 سورهٴ «يوسف» فرمود: ﴿وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَي أَمْرِهِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ﴾ اين غالب بر امر خودش است چه بر نصرت، چه بر اخذال، آنجا كه خذول است غالب است كسي نمي‌تواند ياري كند، آنجا كه ناصر است، غالب است كسي نمي‌تواند مخذول كند، او در غلبه و در نصر و خذلان غالب است ﴿وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَي أَمْرِهِ﴾ اگر امر او ياري كردن مؤمنين باشد خدا غالب است، اگر امر او مخذول كردن عده‌اي باشد باز خدا غالب است، خدا قاهر است در امرش. در بحثهاي ديگر هم فرمود: ﴿فَوْقَ عِبَادِهِ﴾[14] چون واحدِ قهّار هم همين است، پس فرض ندارد جايي ذات اقدس الهي كاري را انجام بدهد و آن كار به ثمر نرسد، نمي‌شود گفت خدا اين‌چنين خواست ولكن شيطان نگذاشت، اين طور نيست. شيطان، در برابر ارادهٴ مؤمنين مي‌تواند كاري انجام بدهد ولي در برابر ارادهٴ الله كاري از او ساخته نيست.

مطلب ديگر آن است كه همين وعده را كه خدا داد نسبت به مؤمنين، همين فريب را به صورت وعده، شيطان مي‌دهد.

پرسش:...

پاسخ: شيطان از كار بركنار نشد در حدّ وسوسه اجازه گرفت كه بماند ﴿فَأنظِرْنِي إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ خواست فرمود: ﴿فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنظَرِينَ ٭ إِلَي يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ﴾[15] تا وقت معلوم به او مهلت دادند ولي تا روز قيامت به او مهلت ندادند.

فريب مؤمنين بواسطه وعدهٴ غلبه از جانب شيطان

همين مطلب را به صورت فريب، شيطان با پيروان خود درميان مي‌گذارد كه خدا مي‌فرمايد كه شيطان فريب مي‌دهد مي‌گويد كه كسي بر شما غالب نيست. در سورهٴ «انفال» آيه 48 اين است ﴿وَإِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لاَغَالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّي جَارٌ لَكُمْ﴾ در همان جريان بدر شيطان، فريب داد گفت هيچ كسي بر شما پيروز نمي‌شود، شما با داشتن همين امكانات نظامي غالب هستيد. حرف شيطان بود كه گفت ﴿لاَغَالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ﴾ خدا هم به مؤمنين مي‌فرمايد: ﴿كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي﴾[16] يا ﴿إِن يَنصُرْكُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَكُمْ﴾ و مانند آن. وقتي كه مؤمنيني كه به وعدهٴ الهي تكيه كردند، با كافراني كه مبتلا به فريب شيطان شدند، اين دو گروه به جنگ پرداختند ﴿فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَان﴾ در همان سورهٴ «انفال» ﴿نَكَصَ عَلَي عَقِبَيْهِ وَقَالَ إِنِّي بَرِي‌ءٌ مِنكُمْ إِنِّي أَرَي مَا لاَ تَرَوْنَ﴾[17] شيطان فرار كرد و اينها را مخذول كرد اين همان است كه ﴿وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولاً﴾[18] اينها را فريب داد، عليه مسلمين صف‌آرايي كردند و شكست خوردند و شدند، مخذول. لذا در قيامت شيطان مي‌گويد كه خدا وعدهٴ درست داد به وعده عمل كرد، من فريب دادم به وعده عمل نكردم، من را ملامت نكنيد خودتان را ملامت كنيد: ﴿فَلاَ تَلُومُونِي وَلُومُوا أَنفُسَكُم مَّا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَمَا أَنتمُ بِمُصْرِخِيَّ﴾[19] ؛ نه من امروز به داد شما مي‌رسم، نه شما به داد من مي‌رسيد، خدا وعدهٴ حق داد، من وعدهٴ باطل دادم، شما مي‌خواستيد به حق عمل كنيد.

خب، پس اگر در سورهٴ «فرقان» فرمود: ﴿وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولاً﴾ اين‌چنين نيست كه در مقابل نصرت الهي شيطان بتواند گروهي را خوار كند، بلكه همانهايي كه مقهورند و همانهايي كه محكوم‌اند، شيطان اينها را فريب نصرت مي‌دهد تا اينها را خوار كند، چه اينكه در جنگ بدر همين كار را كرد. اينكه فرمود: ﴿وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولاً﴾[20] نه يعني «خذولاً لمن نصره الله»، بلكه «خذولاً لمن خذله الله» اين‌چنين نيست كه كسي را كه خدا ياري كرد، شيطان خوار كند، اين طور نيست، اين ممكن نيست، اگر كسي را خدا بخواهد خوار كند از ابزاري استفاده مي‌كند كه يكي از آن ابزار همين شيطنت شياطين انس و جن است.

در مواردي ديگر همين معنا به صورتهاي بازتري تشريح شد، گاهي به عنوان اينكه حزب‌الله غالب‌اند ياد شده است، نظير آنچه در سورهٴ «مائده» آيه 56 فرمود: ﴿مَن يَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ﴾.

تبيين معناي توكّل

خب، بنابراين آنچه اين كريمه تبيين مي‌كند توحيد افعالي است يك و برهان مسئله هم اين است كه ﴿وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَي أَمْرِهِ﴾[21] دو و اينكه نصرت و خذلان هر دو امر وجودي نيستند، بلكه نصرت، امر وجودي است، خذلان، امر عدمي است سه و معناي عدمي بودن اين است كه هرجا خدا فيض خود را بردارد، ديگران محكوم به شكست و سقوط‌اند اين چهار وگرنه از طرف خدا، خذلاني نخواهد آمد. وقتي اين‌چنين شد، آن‌گاه به مؤمنين دستور مي‌دهد ﴿وَعَلَي اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ﴾ مؤمنين بر اين خدا كه نصرت از آنِ اوست، خذلان به وسيله اوست، اگر او ياري كرد در جاي ديگر اصلاً ياري نيست، اگر او خذلان كرد در جاي ديگر باز اصلاً ياري نيست ﴿وَعَلَي اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ﴾.

در آيه قبل به رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَي اللّهِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ﴾[22] در آيه بعد به مؤمنين مي‌فرمايد شما هم به پيامبرتان تأسّي كنيد، به خدا توكل كنيد. معناي توكل هم اين نيست كه بعضي از امور كه در اختيار شماست، آن امور را خودتان انجام بدهيد، بقيه را به خدا متوكل بشويد كه مرز تسبّب به اسباب از مرز توكّل جدا باشد. اين هم كه گفته شد با توكّل زانوي اشتر ببند كه ترجمه آن حديث است «إعقل و توكّل»[23] يعني عِقال بكن و توكل بكن، معنايش اين نيست كه تا آن اندازه كه مقدور شماست، آن اندازه را با تسبّب اداره كنيد و حركت كنيد، آن مقدار كه مقدور شما نيست آن بقيه را با توكل حل كنيد، اين‌چنين نيست. مسئله توسل، مسئله توكل، مسئله دعا، مرز مشخص ندارد كه انسان بگويد اين مقداري را كه من در قدرتم هست اين مقدار را خودم انجام مي‌دهم، بقيه را كه ندارم توكل به خدا مي‌كنم، اين طور نيست، بلكه آ‌ن مقدار را كه دارم و آن مقدار را كه ندارم كلاً را «متوكلاّ علي الله» انجام مي‌دهم. مثلاً كسي بيمار است مي‌گويد من اين دارو را مصرف مي‌كنم، آنچه هم كه پيدا نشده آن را هم توكل مي‌كنم به خدا، بقيه داروهايي كه پيدا نكردم توكل مي‌كنم به خدا بلكه حل بشود، اين طور نيست. اين معنايش آن است كه آن مقداري كه به حسب ظاهر در اختيار من است آن را خودم انجام مي‌دهم، آ‌ن مقداري كه ندارم توكل مي‌كنم يا آن مقداري كه ندارم، توسل مي‌جويم به اهل‌بيت(عليهم السلام) يا آن مقداري كه ندارم با دعاي افراد مستجاب‌الدعوه حل مي‌كنم، اين طور نيست، بلكه تسبّب من متوكّلانه است، تسبّب من متوسّلانه است، تسبّب من داعيانه است يعني همين مقداري هم كه دارم با توكل بر خدا دارم انجام مي‌دهم، همين مقدار هم كه دارم با توسل و دعا دارم انجام مي‌دهم كه همين مقدار هم به عنايت الهي است، نه اينكه «اعقل و توكّل» يعني بستن و عِقال كردن زانوي شتر كار شماست بدون توكل، وقتي اين را رها مي‌كني به مسجد مي‌رويد، انجام عبادت را در مسجد به عهده مي‌گيريد از آن به بعد كه نيستي توكل بكن، اين طور نيست، كار خدا شريك‌بردار نيست. كلّ كاري را كه انسان انجام مي‌دهد، براي اينكه اين كارها به اثر برسد. اين كارها را متوكلاً انجام مي‌دهد «اعقل متوكّلاً علي الله في العقال» نه اينكه «اعقل» بعد كه عقال كردي و رفتي مسجد براي ترميم زمان غيبتت توكل كن. كارها هم همين طور است، اين طور نيست كه شما ﴿أَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾[24] آن وقت «ما لا تستطيون» را با توكل و توسل و دعا حل كنيد، اين طور نيست، بلكه همين مقداري هم كه ﴿أَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾[25] اين را متوكلاً انجام بدهيد، نه اينكه اين را به عنوان اينكه كار خود شماست انجام بدهيد، بقيه را توكل كنيد، اين طور نيست ﴿وَعَلَي اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ﴾ اين حصر هم با تقديم ﴿عَلَي اللّهِ﴾ اثبات مي‌شود يعني فقط به خدا تكيه كنيد، پس اين‌چنين نيست كه بعضي از كارها را در آن كارها توكل به قدرتهاي نظامي بكنيد، در بعضي از كارها به خدا، در بعضي از كارها توكل بكنيد به ﴿أَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾ در بعضي از كارها به الله، نه ﴿وَعَلَي اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ﴾؛ مؤمن فقط به خدا تكيه مي‌كند، وكيل مي‌گيرد خدا را. تتمّه‌اش براي روز بعد.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] آل عمران/سوره3، آیه159.
[2] . بحار الانوار، ج91، ص388.
[3] انفال/سوره8، آیه10.
[4] آل عمران/سوره3، آیه126.
[5] فرقان/سوره25، آیه31.
[6] نساء/سوره4، آیه141.
[7] مجادله/سوره58، آیه21.
[8] آل عمران/سوره3، آیه21.
[9] نساء/سوره4، آیه155.
[10] نحل/سوره16، آیه93.
[11] عنکبوت/سوره29، آیه69.
[12] اعراف/سوره7، آیه27.
[13] مریم/سوره19، آیه83.
[14] انعام/سوره6، آیه18.
[15] حجر/سوره15، آیه36 ـ 38.
[16] مجادله/سوره58، آیه21.
[17] انفال/سوره8، آیه48.
[18] فرقان/سوره25، آیه29.
[19] ابراهیم/سوره14، آیه22.
[20] فرقان/سوره25، آیه29.
[21] یوسف/سوره12، آیه21.
[22] آل عمران/سوره3، آیه159.
[23] . عوالي اللئالي، ج1، ص75.
[24] انفال/سوره8، آیه60.
[25] انفال/سوره8، آیه60.