70/03/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 159 الی 160
﴿فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَي اللّهِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ﴾﴿159﴾﴿إِن يَنصُرْكُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَكُمْ وَإِن يَخْذُلْكُمْ فَمَن ذَا الَّذِي يَنصُرُكُم مِن بَعْدِهِ وَعَلي اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ﴾﴿160﴾
ليّن بودن پيامبر نسبت به مؤمنين
اوصافي كه در اين كريمه، براي وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميشمارند يكي اين است كه نسبت به مؤمنين لَيّن است و فَظّ غليظالقلب نيست. «فَظ» يعني جافي و بداخلاق و تندرفتار، غليظالقلب يعني كسي كه متأثر نيست. ممكن است كسي غليظالقلب باشد ولي فَظ نباشد. غليظالقلب يعني اينكه قلبش متأثر نميشود، قهراً كمك به احسان هم ندارد؛ اما فَظ باشد يعني درشترفتار و درشتخوي و تندگفتار باشد اينچنين نيست، لذا بين فَظ و بين غليظالقلب بودن فرق است. ممكن است كسي فَظ نباشد ولي غليظالقلب باشد يعني درشتخوي و بدرفتار و تندرفتار نباشد؛ اما قلبش رئوف و مهربان نيست كه اثر كند.
وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نه خشن و تندرفتار و بدرفتار بود، نه قلبش سخت بود كه متأثر نشود. آنكه قلبش سخت نيست، متأثر ميشود زود رحم ميكند و آنكه فَظّ نيست، كسي از او نميرَمد و نميرنجد، اگر اين اوصاف، در تويِ پيامبر ميبود آنها تو را رها ميكردند ﴿لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ﴾. خب، پس بايد او ليّن باشد.
نقش رحمت الهي در سيره پيامبر
نشانه لِين هم آن است كه از لغزشهاي آنها بگذرد، فرمود: ﴿فَاعْفُ عَنْهُمْ﴾؛ از لغزشهاي اينها عفو بكن، همان طوري كه خدا از اينها عفو كرد. در آيات قبل خوانديم ﴿وَلَقَدْ عَفَا عَنكُمْ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ﴾[1] مجدداً فرمود خداوند عفو كرده است ﴿وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ﴾[2] در همين جريان آياتي كه به دنبال جنگ اُحد ياد شده است، دوجا سخن از عفو الهي است كه فرمود خدا از اينها عفو كرد، تو هم كه رسول خدايي بايد متخلّق به اخلاق الهي باشي، از اينها عفو بكني، اين يك.
﴿وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ﴾ آنچه اينها نسبت به ولايت امر تو نافرماني كردند، حقّ تو را تضييع كردند عفو بكن و آنچه اينها نسبت به خدا نافرماني كردند، احكام الهي را اطاعت نكردند، نسبت به اينها طلب مغفرت بكن، پس عفو كردن درباره حقوقي است كه به رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برميگردد و طلب مغفرت كردن دربارهٴ حقوقي است كه به الله برميگردد. اين هم كه خدا به رسولش دستور داد فرمود براي آنها طلب مغفرت كن، براي آن است كه اين طلب مغفرت با غُفران الهي همراه است، ديگر فرض صحيح ندارد كه خداوند به رسولش كه مستجابالدعوه است دستور بدهد كه براي اين مجرمين، طلب مغفرت بكن ولي خدا اينها را نيامرزد، اين طور نيست، پس ﴿فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ﴾ كاملاً از هم جدا خواهند بود.
مشورت پيامبر اعظم با مؤمنان
حالا اگر از اينها عفو كردي، حقّ خودت را بخشيدي و حقّالله را با استغفار كه زمينهٴ غفران الهي را فراهم ميكند براي اينها تأمين كردي كه اينها هم از حقّ تو و هم از حقّ الهي به درآمدند، مديون كسي نيستند ولو با عفو و مغفرت، آنگاه با اينها مشورت بكن.«قبل العفو» يا «قبل المغفره» مشورت نكن [بلكه] «بعد العفو» و «بعد المغفره» مشورت بكن ﴿وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ﴾. مشورت هم آن است كه انسان از لابهلاي چند امر، آن عصاره را بگيرد مثل اينكه كسي كه زنبور عسل دارد، كندو دارد از لابهلاي موم و امثال موم، آن عسلها را درميآورد «شار العسل» از همين قبيل است مشئورت و مَشُوَرتْ عسل يعني جداسازي عسل از آن موم و مانند آن.
در مشورت، رأي ناب از رأي آلوده جدا ميشود، اين معناي مشورت است و قواعد فراواني هم دارد. فرمود: ﴿وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ﴾.
قلمرو مشورت
سرّ دستور رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه خداوند او را دستور داد كه با مؤمنين مشورت كند فراوان است، مطالب فراواني را به همراه دارد. يكي از آن مطالب و فوايد اين است كه احترام به افكار اين مردم است كه به افكار اينها احترام گذاشته بشود، اگر آحاد امت، احساس شخصيت و احترام بكنند بهتر خود را در انجام وظايف، مسئول ميدانند.
نكته دوم آن است كه اگر به افكار كسي احترام گذاشته شد، او سعي ميكند فكر بهتري را فراهم كند و ارائه دهد، فكرها را پختهتر كند؛ نه تنها احساس شخصيت ميكند، بلكه سعي ميكند افكار عميقتري را عرضه كند.
فايده سوم هم اين است كه چون وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اسوهٴ كارهاي مردم است، اگر از طرف خدا مأمور به مشورت شد، مردم هم به حضرت تأسّي ميكنند [و] در كارهاي خود به افكار ديگران احترام ميگذارند، با آنها مشورت ميكنند، از فكر آنها بهره ميگيرند.
[چهارم آن است كه] در هنگام مشورت، آرا مشخص ميشود؛ آن كسي كه نظر صائب و ثاقب دارد با كسي كه نظر خاطي دارد فرق ميكند. آن كسي كه نظر مُخلصانه ارائه ميكند، با كسي كه نظر غرضورزانه ارائه ميكند فرق ميكند، اينها از يكديگر تميز داده ميشود. براي يك مسئول جامعه، شناسايي نيروها يك عامل مؤثري در پيشبرد و پيشرفت است، لذا مشورت آثار فراواني دارد.
در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه اگر كسي با ديگران مشورت كرد در عقول آنها سهيم است[3] . رواياتي كه در فضيلت مشورت شد، ممكن است مقداري از آنها را از نهجالبلاغه بخوانيم. ولي اينكه فرمود: ﴿شَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ﴾ آيا اين «الف» و «لام» امر «الف» و «لام» عهد است كه ناظر به همان خصوص جريان اُحد و امثال اُحد است يا «الف» و «لام» جنس و استغراق است يعني در همه امور با اينها مشورت بكن.
عدم جواز م شورت در احكام و موضوعات شرعيه
چند نكته در اينجا مهم است: اولين نكته مهم آن است كه اين «الف» و «لام» امر، چه «الف» و «لام» عهد ذكري يا ذهني باشد، چه «الف» و «لام» استغراق و جنس باشد، محدودهٴ شمولش در موضوعات است نه در احكام.
درباره احكام يا تصميمگيريهاي الهي، هيچ كسي نقشي و سهمي ندارد. در همين سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» آيهٴ 127 و 128 قبلاً گذشت كه فرمود: ﴿لِيَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خَائِبِينَ ٭ لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْء﴾؛ در تصميمگيريهايي كه به الله برميگردد، براي تويِ پيامبر هيچ سهمي نيست ﴿أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ﴾؛ خدا بخواهد بر اينها توبه كند، توفيق توبه به اينها بدهد يا اينها را عذاب كند، همه اين امور به سرنوشت الهي و به قضاياي الهي برميگردد كه براي تو هيچ سهمي در تصميمگيريها نيست، اگر براي رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در اينگونه از مهامّ اموري كه زِمامش به يدِ حق است، هيچ سهمي نيست، براي ديگران به طريق اُوليٰ سهمي نخواهد بود. پس اينكه فرمود: ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ﴾ نشان ميدهد كه براي امت هم از آن امر چيزي نيست، قهراً امري كه زِمامش به دست حق است، از قلمرو مشورت كاملاً خارج است، اين يك.
در سورهٴ مباركهٴ «شوريٰ» وقتي مسئلهٴ مشورت را مطرح ميكند، ميفرمايد مؤمنين كسانياند كه امر آنها در بين آنها با مشورت انجام ميشود. آيه 38 سورهٴ «شوريٰ» اين است كه ﴿وَالَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ﴾ فضايل فراواني را براي مؤمنين ذكر ميكند كه يكي از آن فضايل، مسئلهٴ شوراست؛ اما ميفرمايد: ﴿أَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُمْ﴾ كار مربوط به آنها با مشورت خودشان انجام ميشود؛ اما اگر كاري مربوط به مردم نبود «امر الله» بود نه «امر الناس» اين ديگر جا براي مشورت نيست. در اين كلمهٴ ﴿أَمْرُهُمْ﴾ حالا بگوييم اين امر، مصدر مضاف است، مفيد جمع است يا از تعبيرات ديگر يا از آن كلمه «الأمر» ما جنس بفهميم يا استغراق بفهميم دو مورد را بايد كاملاً استثنا كنيم كه هرگز نميشود به اين ﴿شَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ﴾ يا ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُمْ﴾[4] تمسّك بكنيم.
يك مورد كه يقين داريم «امر الله» است، نظير احكام الهي، احكام الهي كه با مشورت حاصل نميشود، او بايد با وحي باشد.
پس در احكام، هيچ جا براي مشورت نيست، براي اينكه اين «امر الناس» نيست اين «امر الله» است، چون «امر الله» است و زِمامش «بيد الله» است بايد كه منتظر وحي بود، اين يك مورد.
مورد ديگر اگر جزء موضوعات بود نه جزء احكام ولي ما نميدانيم در اين موضوع تصميمگيري به عهدهٴ حق است كه بشود «امر الله» يا در اختيار مردم هم هست كه بشود «امر الناس». در اين مورد هم نميشود تمسّك كرد چون شبههٴ مصداقيه ﴿وَأَمْرُهُمْ﴾ هست، ما نميدانيم اين «امر الناس» است اين جزء موضوعات رايج بين مردم است كه مردم در تصميمگيريهايشان مجازند كار خود آنهاست بايد به آنها واگذار بشود، يا نه اين يك موضوع خاصي است كه «امر الله» هست، نه «امر الناس».
در اينگونه از موارد هم نميشود به ﴿أَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُمْ﴾[5] تمسّك كرد. ميماند قِسم سوم كه احكام نباشد، موضوع خاص هم كه زِمامش به دست حق است نباشد، جزء امور رايجه و موضوعاتي باشد كه عقلا هم در اينجا سهيماند، بعضيها كه مغرورند و خودپسند، به رأي خود اكتفا ميكنند، آنها كه مؤمنيناند در همين موضوعات، با مشورت كارها را انجام ميدهند.
جواز مشورت در امر الناس
در مسئله ﴿شَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ﴾ هم چه عهد ذكري يا ذهني باشد يا جنس و عموم داشته باشد، بالأخره بايد «امر الناس» باشد نه «امر الله». «امر الله» چه حُكم باشد و چه قضا و قَدر و تكوين، زمامش به دست خداست.
پرسش:...
پاسخ: سخن از عموم رفع نيست. ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ﴾[6] آن ناظر به مسائل تكويني است. احكام الهي را هم كه فرمود: ﴿لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾[7] قبل از وحي، زبانت را حركت نده. خب، وقتي رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) موظّف شد كه قبل از وحي، زبانش را حركت نده ديگران به طريق اُوليٰ موظفاند كه در اين زمينه نينديشند. احكام خدا مربوط به خداست، در اينكه «حُكمالله» با مشورت حل نميشود، اين ترديدي نيست ما نميدانيم كه فلان چيز واجب است يا نه، فلان چيز مستحب است يا نه، اين احكام خداست.
امر الهي بودنِ رهبري جامعه
اما در موضوعات، موضوعات هم ما بايد بدانيم كه اين موضوع از چيزهايي است كه زِمامش به دست مردم است يا زِمامش به دست خداست؟ در همين جريان رهبري آيا رهبر جامعه، وكيل مردم است [كه] اين ميشود «امرالناس» وليّ مردم است [كه] ميشود «امر الله» مردم، وكيل انتخاب ميكنند در مقام رهبري كه رهبر، وكيل اينهاست يا آنكه امام ششم(سلام الله عليه) فرمود: «فاني قد جعلته عليكم حاكماً»[8] اين سِمت را امام معصوم «من قِبَل الله» نصب كرده است، ديگران تولّي دارند نه تُوْكيِل يعني وِلاي او را ميپذيرند، نه اينكه ديگران، او را وكيل خود قرار بدهند.
در اينكه آن وليّ مسلمين، داراي اين سِمت باشد اين «امر الناس» نيست كه كسي بگويد ما او را وليّ كرديم، نظير وكالت كه وكالت «امر الناس» است؛ مردم ميتوانند بگويند ما فلان شخص را وكيل كرديم. ولي آنچه در باب ولايت، به مردم برميگردد اين است كه مردمي كه براساس دستورات ائمهشان(عليهم السلام) بايد وِلاي يك وليّ را بپذيرند، مشورت ميكنند كه چگونه بپذيرند آن وليّ چه كسي است، چه كسي واجد آن شرايط است تا توليّ او را اعلام كنند، نه او را وكيل كنند. قهراً محدودهٴ «امر الناس» از «امر الله» جدا ميشود، محورهاي مشورت هم مشخص خواهد شد.
پرسش:...
پاسخ: آن ديگر اگر «امر الله» باشد، ديگر احتياجي به تخصيص ندارد كه، او تخصّصاً خارج است احتياجي به تخصيص ندارد كه ﴿أَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُمْ﴾[9] اگر دليلي بيايد بگويد كه «امر الله» به «يد الله» هست، اين تخصّص است نه تخصيص، اين ﴿أَمْرُهُمْ﴾ كه اصلاً «امر الله» را شامل نميشود، اگر چيزي مشكوك بود، ندانستيم كه آيا «امر الناس» است يا «امر الله» است، اين نميشود به ﴿أَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُمْ﴾[10] تمسّك كرد، گفت اينجا هم كجا مشورت است، مگر اينكه احراز بشود اين كار، زِمامش به دست مردم است.
خب، پس ﴿وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ﴾ مربوط به «امر الله» نيست، نظير ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ﴾[11] مربوط به حُكم الله نيست، مربوط به اموري كه مشكوك است بين اينكه «امر الناس» است يا «امر الله» است نيست، مسلّم است در جايي كه «امر الناس» است، اين هم يك مطلب.
رسيدن به قول ثواب نتيجهٴ تضارب آراء
مطلب مهمّ ديگر آن است كه در مشورت، چون تضارب آراست، رأيي با رأي ديگر برخورد ميكنند، نتيجهاي را توليد خواهند كرد. در غرر و درر حضرت امير(سلام الله عليه) آمده است كه «اضربوا بعض الرأي ببعض يتولّد منه الصواب»[12] اين تضارب آرا از همين تعبيرات گرفته شده يعني بعضي از نظرها را با بعضي از نظرهاي ديگر بياميزيد، هماهنگ كنيد، نظر را در كنار نظرهاي ديگر قرار بدهيد كه تنه بزنند به يكديگر خلاصه، تضارب آرا بشود، عرضه بشود تا حقّي از اينها توليد بشود: «اضربوا بعض الرأي ببعض يتولّد منه الصواب».
بينياز بودن پيامبر و ائمه از مشورت و فايدهٴ مشورت براي مخاطبانشان
حالا در مشورتها معمولاً اينچنين است كه آن كسي كه مشورت ميكند بهره ميبرد، از زحمات فكري ديگران. آيا وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از مردم، در محدودهٴ مشورت بهره ميبرد، اثباتش خيلي مشكل است.
بيانذلك اين است كه اين كلمهٴ «أمر» چه «لامش» عهد باشد، چه «لامش» عهد ذكري باشد يا عهد ذهني باشد يا استغراق داشته باشد يا جنس، اين جريان جنگ اُحد و لشكر كه متفرّق شد و فرار كرد و دشمن هم به فكر تهاجم بعدي است، يقيناً اين مورد را شامل ميشود، نميشود گفت كه اين مورد، خارج از محدودهٴ مشورت است. در اين مورد، كار همه برخلاف بود، الا اوحديّ از آنها. در مشورت دارد كه با بخيل مشورت نكنيد، با جبان ترسو مشورت نكنيد[13] ، با كسي كه اهل گناه است مشورت نكنيد، با كسي كه دين را براي خود ميخواهد نه خود را براي دين، مشورت نكنيد و مانند آن. خيلي از اين فراريهاي اُحد اينچنين بودند، اهل گناه بودند، خود را براي دين نخواستند، دين را براي سود خود طلب كردند، ترسو بودند، اهل ايثار نبودند و امثال ذلك. خب، در مسئلهٴ مهمّ جنگ با كساني مشورت كنند كه آنچنان فرار كردند كه سه روز بعد از غائله بعداً پيدايشان شد، اين نشان ميدهد كه مشورت وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) براي آن نيست كه از رأي اينها استفاده كند، البته اينها از آراي يكديگر مدد ميگيرند و از رأي وجود مبارك پيغمبر هم استفاده ميبرند؛ اما پيغمبري كه موظّف است اگر همه صحنه را ترك كردند او حاضر باشد [فرمود:] تو فقط خودت مكلّفي[14] اگر كسي نبود تو فقط خودت را مواظب باش كه صحنه ترك نكني، اين مشورت ميكند با كساني كه اگر در مسائل مالي است كه ﴿إِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْواً انفَضُّوا إِلَيْهَا وَتَرَكُوكَ قَائِماً﴾[15] اگر در مسائل سياسي ـ نظامي است كه ﴿وَلَّوْا مُدْبِرِينَ﴾[16] اين پيداست كه مشورت با آنها براساس آن منافع ياد شدهٴ قبلي است، نه براي آن است كه خود حضرت هم از افكار اين مردم ترسويِ فراري استفاده كند، با اينكه دو برنامه است، دو طرز فكر است اصلاً، حضرت ميفرمايد وقتي دين در خطر است ما بايد باشيم «بلغ ما بلغ» آن يكي همين كه ميبيند غنيمت نصيبش نشده، دشمن دارد حمله ميكند فرار ميكند. خب، از جبان و بخيل كه نميشود كمك فكري گرفت، پس قرينهٴ مورد، نشان ميدهد كه منظور استفادهٴ شخص رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از اينها نيست. اما مشورت، منافع فراواني دارد، چه اينكه در نهجالبلاغه بعضي از آن فضايل مشورت آمده است كه اگر كسي مشورت كرده است هرگز هلاك نميشود و اگر كسي مشورت كرد، در عقول ديگران سهيم است و مانند آن[17] .
يكي از فوايد مشورت، همان است كه در كلمات قصار، رقم 161 نهجالبلاغه آمده است: «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ هَلَكَ وَ مَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَكَهَا فِي عُقُولِهَا»؛ اگر كسي اهل مشورت بود، در عقول مردم با آنها شريك است.
در كلمات قصار، شماره 113 آنجا فرمود: «لاَ مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ وَ لاَ وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ» بعد به اينجا ميرسند «وَ لاَ مُظَاهَرَة أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَةِ»؛ هيچ مظاهره و پشتيبانياي، قويتر و بهتر از مشورت نيست.
پرسش:...
پاسخ: آنها هم به اذن الله است، چون در همين «زيارت جامعه» وصفي كه براي اهلبيت(عليهم السلام) است، مشابه همان وصفي است كه در سورهٴ «انبياء» براي ملائكه است. در سورهٴ «انبياء» براي ملائكه اينچنين وصف آمده است كه ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ ٭ لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[18] در «زيارت جامعه» در اوصاف ائمه(عليهم السلام) و اهلبيت(عليهم السلام) آمده است كه اينها عباد مُكرماند بدون اذن حق سخني نميگويند[19] ، اينكه فرمود: ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ ٭ لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ يعني اينچنين نيست كه اول اينها تصميم بگيرند و حرف بزنند، بعد خدا امضا بكند. معنايش اين است كه ارادهٴ اينها تابع ارادهٴ حق است، حرف اينها تابع فرمايش حق است ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْل﴾.
بررسي قرائت صحيح ﴿إِذَا عَزَمْتَ﴾
خب، اينكه فرمود: ﴿وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ﴾ گرچه گروهي از علماي سنت نقل كردند كه اينچنين قرائت شد «فإذا عزمتُ فتوكّل»[20] ؛ اما قرائت معروف همين است ﴿فَإِذَا عَزَمْتَ﴾ و مناسب با سياق آيه هم همين است يعني وقت تصميمگيري با توست نه، «فإذا عزموا» يا «إذا عزمتم» هيچكدام از آن دو نيست، اينچنين نيست كه آنها بايد تصويب كنند و تصميم بگيرند تو اجرا كني يا اينچنين نيست كه در تصميمگيري آنها سهيم باشند، اين دو نيست. نه «فإذا عزموا» است، نه «فإذا عزمتم» است، بلكه ﴿فَإِذَا عَزَمْتَ﴾ يعني تو فقط تصميم گرفتي، كه قدرت تصميمگيري و حقّ تصميمگيري به وجود مبارك حضرت داده شد كه وليّ مسلمين است، خب.
نياز به دعا و توكل
مشورت شده، همه ابزار مادي هم فراهم شده؛ اما آن خلأ غيبي را كه با امداد غيبي پُر ميشود، آن را با توكّل بايد تتميم كنيد. ﴿فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَي اللّهِ﴾ اين توكّل بر خدا، باعث ميشود كه همهٴ آن كمبودها با داشتن يك پشتوانه، جبران بشود و همه آن ابزارها، با داشتن يك روح، قدرت پيدا ميكند. در توكّل، اينچنين نيست كه مرز توكّل از مرز تسبّب به اسباب جدا باشد كه مثلاً انسان مقداري از راه را براي فراهم كردن اسباب انجام بدهد، بخش ديگر را با توكل، چه اينكه مرز دعا و مرز تسبّب به اسباب هم همين طور است، اينچنين نيست كه انسان مقداري كار را با ابزار مادي انجام بدهد، بقيه را با دعا، بلكه دعا كه مُخّ عبادت است و همچنين توكل كه مُخّ عبادت است، در همه اين محدودهها حضور و ظهور دارد، حتي در آن موردي هم كه انسان با وسايل مادي دارد كار انجام ميدهد «متوكّلاً علي الله» هست، نه اينكه توكل بر خدا براي خارج از محدودهٴ اسباب و علل مادي باشد. مثلاً بگوييم مقداري از كارها را با ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ وَمِن رِبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَعَدُوَّكُمْ﴾[21] اين مقدار را با تسبّب به اسباب انجام ميدهيم، بخش ديگر را با توكّل، اين طور نيست. همان مقدار هم كه به عنوان ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّة﴾[22] است آن هم با توكل و دعا انجام ميشود و اينچنين نيست كه وقتي به محدودهٴ توكّل رسيديم ديگر كار به اسباب و ابزار نداشته باشيم، اين طور هم نيست. اين مسئله توكّل وظيفهاي است در همه شرايط، مرز دعا هم مشخص از مرز وسايل عادي نيست، آن هم در همه موارد است كه دعا، در كارهاي ما توكّل و توسّل و امثال ذلك در كارهاي ما، مثل همان گلاب است در برگ گُل، اين طور نيست كه ما دو كار داشته باشيم يك كار مربوط به فراهم كردن اسباب مادي است، نظير ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّة﴾ اين كار كه تمام شد بعد بياييم متوكّل باشيم، اين طور نيست، بلكه در همه امور متوكّلايم، حتي در تهيه كردن آن اسباب. در دعا هم اينچنين است، اين طور نيست كه مرز دعا از مرز تسبّب به اسباب و توسّل به وسايل، جدا باشد كه بخشي از كارها را به عهدهٴ خود بدانيم، بعد آن مقداري كه در دست ما نيست آنها را به دعا حل كنيم، بلكه دعا، روح عبادت است آن مقداري هم كه در اختيار ماست ما نميدانيم چگونه او را فراهم كنيم. دعا هم در همه امور خواهد بود، پس ﴿فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ﴾ در كلّ اين هم، در تصميمگيري، هم در آن مقدمات امر و هم در اعلام نتيجه و اگر متوكّل بوديد محبوب خداييد. ذات اقدس الهي، محبوب خود را رها نميكند، آثار هر مُحب به دست محبوب ظهور ميكند.
تصميمگيري نهايي بر عهده پيامبر و جانشينان ايشان
اما اينكه فرمود: ﴿فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ﴾ براي آن است كه آنها ديگر خود را در تصميمگيري سهيم ندانند؛ نگويند ما بايد تصميم بگيريم، پيغمبر اجرا كند يا ما و پيغمبر با هم در تصميمگيري بايد سهيم باشيم. جملهاي را حضرت امير(سلام الله عليه) به ابنعباس فرمود كه در آن جمله، منطقهٴ مشورت مشخص ميشود. كلمه 322 از كلمات قصار اين است كه حضرت امير به عبداللهبنعباس در جايي كه با او مشورت كرده، ولي رأي ابنعباس را انجام نداد، حضرت به ابنعباس فرمود: «لَكَ أَنْ تُشيرَ عَلَيَّ وَأَرَي فَإِنْ عَصَيْتُكَ فَأَطِعْني»[23] ؛ تو مُشيري و من مستشير، من از تو رأي خواستم با تو مشورت كردم تو هم رأيت را دادي، تصميمگيري با من است، اگر من تصميم بر خلاف گرفتم، تو موظفي كه اطاعت كني «لَكَ أَنْ تُشيرَ»؛ تو بايد مُشير باشي؛ اما «وَأَرَي»؛ صاحبرأي من هستم، آنكه حقّ رأي دارد من هستم «لَكَ أَنْ تُشيرَ عَلَيَّ» تو مُشيري كه مشورت كردم بايد در مشورت كمك بكني؛ اما «وَأَرَي»؛ حقّ رأي براي من است «فَإِنْ عَصَيْتُكَ فَأَطِعْني»؛ من اگر در مشورت، حرفت را نپذيرفتم تو موظّفي اطاعت كني. خاصيت ولايت امر اين است.
در اينجا هم اگر تو تصميم گرفتي ﴿فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَي اللّه﴾ چه اينكه آنها بپذيرند، چه اينكه آنها نپذيرند تو بايد به افكار اينها احترام ميگذاشتي، حالا اگر اينها در مشورت، اظهار نظر كردند ولي تو رأي ديگر دادي و نظر ديگر را ارائه كردي، آنها موظفاند كه اطاعت كنند.
«و الحمد لله رب العالمين»