70/02/30
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 156 الی 159
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِي الْأَرْضِ أَوْ كَانُوا غُزًّي لَوْ كَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَمَا قُتِلُوا لِيَجْعَلَ اللّهُ ذَلِكَ حَسْرَةً فِي قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ﴾﴿156﴾﴿وَلَئِن قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَرَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ﴾﴿157﴾﴿وَلَئِن مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَي اللّهِ تُحْشَرُونَ﴾﴿158﴾﴿فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَي اللّهِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ﴾﴿159﴾
منظور از برادران کفار در آيه
مطالبي كه در اين بحث مانده است يكي اين است كه كافران و منافقين كه درباره برادرانشان اين سخن را گفتند، منظور از اين برادران يا برادران نَسبي است يعني از يك نژادند، مثلاً برادران قبيلهاي و قومي و نژادياند، مثل اينكه گفته ميشود به ﴿إِلَي ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً﴾[1] ، ﴿وَإِلَي عَادٍ أَخَاهُم﴾[2] كذا، در حالي كه هود و صالح فقط برادران نژادي آن قومشان بودند وگرنه آنها كافر بودند، قوم ثمود و صالح(سلام الله عليه) مؤمن و موحد اينكه خداوند صالح را برادر طايفه ثمود ميداند، همان برادر قبيلهاي است، چه اينكه هود نسبت به قوم عاد اينچنين است. يك وقت برادري اعتقادي و فكري است، نظير ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾[3] يك وقت برادر نژادي و قبيلهاي است، نظير اينكه هود را برادر عاد ميداند و صالح را برادر ثمود. اينكه فرمود كافران و منافقين درباره برادرانشان ميگفتند، منظور از آن برادران يا خصوص برادران قبيله و نژاد است، چون در جنگ اُحد، مؤمنين شهيد شدند و منافقين تخلّف كردند و نرفتند، آن مؤمنين كه شهيد شدند با اين كافرين و منافقين كه تخلّف كردند از يك قبيله بودند، از اين جهت خداوند ميفرمايند كافران درباره برادرانشان اينچنين گفتند. يا نه، احياناً بعضي از منافقين به طمع غنيمت رفتند و كُشته شدند، اين منافقين زنده درباره آن منافقيني كه به طمع غنيمت رفتند و كُشته شدند درباره آنها اين حرف را زدند. پس اينكه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ﴾ يعني «في حقّ اخوانهم» منظور از اين اخوان، يكي از اين دو وجه خواهد بود و جمع را شايد يعني هم درباره مؤمنيني كه كُشته شدند، و برادران قبيلهاي اينها بودند و هم درباره بعضي از منافقيني كه به قصد غنيمت رفتند و كُشته شدند، درباره هر دو گروه گفته باشد، اين يك مطلب.
وجود﴿ماتوا او قتلوا﴾به صورت محذوف در آيه
مطلب دوم آن است كه در آيه چيزي محذوف است كه به قرينه مذكور، آن محذوف را ميشود فهميد و آن اين است كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِي الْأَرْضِ أَوْ كَانُوا غُزًّي﴾ «ثم ماتوا أو قتلوا»، آنگاه گفتند ﴿لَوْ كَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَمَا قُتِلُوا﴾ كافران نسبت به برادران خودشان كه سفر كردند سفر دور يا به جنگ اعزام شدند و در سفر مُردند يا در جنگ كُشته شدند، درباره آنها ميگويند ﴿لَوْ كَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَمَا قُتِلُوا﴾ كه اين «مَاتُوا» و «قُتِلُوا» اول محذوف است به قرينه ﴿مَاتُوا﴾ و ﴿قُتِلُوا﴾ی دوم.
بررسي سخن فخر رازي درباره سنديت کلمات قرآن در مسائل ادبي
مطلب سوم آن است كه اين كلمهٴ ﴿إِذَا﴾ گرچه براي مضارع است؛ اما گاهي به جاي «إذ» در ماضي به كار ميرود يك و ميشود به عنوان حكايت حال، چون حكايت حال است، گرچه گذشته است و حكايت حال و استمرار را تفهيم ميكند، جنبهٴ مضارع دارد از اين جهت استعمال بشود دو.
نكته سوم آن است كه در بحث ﴿لاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ﴾[4] در سورهٴ «بقره» گذشت، يك نكته خوبي است كه امام رازي دارد. امام رازي در تفسيرش چند جا اين مطلب را دارد، ميگويد عدهاي اشكال ادبي ميكنند كه آيا اين كلمهبه اين وضع استعمال شده است يا نه؟ يا اين كلمه در فلانجا كاربرد دارد يا نه؟ يك قاعده معروفي بين اينها هست و اگر آيه را ديدند برابر با آن قاعده معروف نيست، خود را در مقابل يك مشكل ميبينند، اگر شعري از يك عرب ناشناختهاي پيدا كنند، خيلي خوشحال ميشوند كه در شعر فلان عرب، اين كلمه به اين معنا به كار رفت. ولي وقتي همين معنا را در قرآن كريم بيابند، براي قرآن سنديّت قائل نيستند، به دنبال اين ميگردند كه حرف قرآن را با شعرِ شاعران مجهول توجيه كنند، لذا نبايد گفت چون كلمه «تهلكه» از ثلاثي مجرّد به اين وزن نيامده ما چگونه در قرآن كلمه «تهلكه» داريم يا كلمهٴ «اذا» براي ظرف مضارع است چرا در ظرف ماضي به كار ميرود؟[5] اين سخن از سخنهاي بسيار خوب امام رازي است، البته با توجه يك مقدمه و آن اين است كه براي كسي كه اوّلين بار قرآن را زيارت ميكند اين نميتواند به خود قرآن استناد كند براي توجيه نكات ادبي، ولي وقتي تحدّي قرآن را توجه كرد و ديد قرآن دعوت به مبارزه ميكند به اتيان مثل و كارشناسي كرد كه اتيان مثل ممتنع است و بررسي كند ببيند كه خيليها در طيّ ساليان متمادي به فكر اين بودند كه مثل قرآن بياورند حالا يا ده سوره يا يك سوره و عاجز ماندند آنگاه معجزه بودن قرآن براي او ثابت ميشود، وقتي معجزه بودن قرآن ثابت شد با طيّ اين مقدمه ثابت شد كه قرآن كلامالله هست، از آن به بعد ديگر به دنبال شواهد شعر و كلمات عربِ ناشناخته نميگردد، اگر چيزي در قرآن كريم يافت، خود او را سند قرار ميدهد، نه اينكه به دنبال يك سند ديگر بگردد.
خب، بعد از احراز آن مقدمه، اين حرف را ميتوان بيان كرد كه اگر كلمهاي در قرآن به كار رفت، خودش سند هست. چه اينكه همين كلمه «اذا» در سورهٴ مباركهٴ «جمعه» با فعل ماضي به كار رفت، نظير همان آيه معروف ﴿وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْواً انفَضُّوا إِلَيْهَا﴾[6] نه «إذ رأوه» فرمود: ﴿وَإِذَا رَأَوْا﴾ در اينگونه از موارد خود قرآن سند است بعد از اثبات معجزه بودن قرآن.
تقدم ياتأخر قتل و موت در آيات قرآن
مطلب ديگر آن است كه اين كلمه قتل و موت گاهي قتل مقدم است، گاهي موت كه در خلال بحث ديروز تا حدودي اشاره شد، آنجا كه سخن از فضيلت و ثواب و مغفرت و رحمت است كلمهٴ قتل، قبل از موت ذكر ميشود، چه اينكه فرمود: ﴿وَلَئِن قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَرَحْمَةٌ﴾ و آنجا كه درباره اصل رخت بربستن است، خواه به صورت موت عادي، خواه به صورت مرگ، آنجا موت، مقدم بر قتل است، براي اينكه موت، اكثر است و اشيع از قتل است، چه اينكه در كلمات خود آنها هم موت قبل از قتل است، در جواب خداي سبحان هم موت قبل از قتل است. آنها ميگفتند ﴿لَوْ كَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَمَا قُتِلُوا﴾ خدا هم در قبالش فرمود: ﴿وَلَئِن مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَي اللّهِ تُحْشَرُونَ﴾.
تفکر کفار در عامل و دليل مرگ بودن جنگ و سفرهاي طولاني
مطلب بعدي آن است كه اين كلمهاي كه آنها ميگفتند ﴿لَوْ كَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَمَا قُتِلُوا﴾ آنها هر سفري را عامل مرگ نميدانستند، سفرِ دور را عامل مرگ ميپنداشتند، چه اينكه حضور در جنگ را هم سبب مرگ ميپنداشتند، لذا گفتند ﴿لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِي الْأَرْضِ أَوْ كَانُوا غُزًّي﴾ «ضرب في الأرض» همان دور شدن در زمين است؛ هر سفري را «ضرب في الأرض» نميگويند، مسافرتهايي كه با مسافتهاي كوتاه همراه است، حدود تحت ترخّص يك بَلد هست يا مقداري بيشتر آن را «ضرب في الأرض» نميگويند. نماز خوف كه در قرآن با قصر همراه هست ﴿إِذَا ضَرَبُتُم فِي الْأَرْضِ﴾[7] اين «ضرب في الأرض» يعني سفر قابل توجه و طولاني. سفر طولاني و دور است كه خطر دارد. از اين جهت كلمهٴ سفر در قرآن به كار نرفته «ضرب في الأرض» به كار رفته، چون «ضرب في الأرض» دوري از وطن را به همراه دارد، با خطر احياناً همراه است.
اما مسئلهٴ جنگ خودش به نفسه سبب خطر است، خواه دور باشد، نظير جنگ بدر، خواه نزديك باشد، نظير جنگ اُحد، جنگ اُحد در همان محدودههاي نزديكهاي مدينه بود، لذا مسئلهٴ سفر در مقابل جنگ قرار نگرفت، مسئله «ضرب في الأرض» در مقابل جنگ قرار گرفت ﴿لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِي الْأَرْضِ أَوْ كَانُوا غُزًّي لَوْ كَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَمَا قُتِلُوا﴾ يعني هر وقت اينها سفر دور ميكردند، درباره كساني كه سفر دور ميكردند يا به جنگ ميرفتند اين حرف را ميزدند. لذا كلمهٴ «ضرب في الأرض» مُغني از كلمهٴ جنگ نيست، چون جنگ گاهي بدون «ضرب في الأرض» است يعني در مسافتهاي كوتاه انجام ميگيرد، نظير جريان اُحد.
پرسش:...
پاسخ: نه، ﴿وَاللّهُ يُحْيِي وَيُمِيتُ﴾ ابطال حرف آنهاست، اينچنين نيست كه اين سخن تام باشد.
پاسخ قرآن به ديدگاه زنده ماندن و جنگ نرفتن کفار
لذا در همين سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» در بحثهاي آينده داريم كه مشابه همين مضمون آمده، آيه 168 اين است ﴿الَّذِينَ قَالُوا لإِخْوانِهِمْ وَقَعَدُوا﴾ يعني كافران و منافقين، دربارهٴ برادرانشان و همان دو تقريري كه گذشت، برادران قبيلگي يا برادران همفكري كه رفتند و به قصد غنيمت و مانند آن شركت كردند و كُشته شدند ﴿الَّذِينَ قَالُوا لإِخْوانِهِمْ وَقَعَدُوا﴾؛ خودشان قاعد بودند نه قائم، درباره ديگران ميگفتند ﴿لَوْ أَطَاعُونَا﴾؛ اگر حرف ما را گوش ميدادند و نميرفتند ﴿مَا قُتِلُوا﴾؛ كشته نميشدند، پس اگر حرف ما را گوش ميدادند و نميرفتند زنده بودند و چون رفتند كُشته شدند، اين منطق باطل آنها. خدا در جواب اينها به رسولش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد ﴿قُلْ فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾؛ شما اگر در اين فكر صادقيد، در اين حرف صادقيد، شما كه نرفتيد، بمانيد، اينچنين نيست. اينها ميروند بعضي شهيد ميشوند، بعضي سالم برميگردند شما هم اينجا نشستيد بعضيهايتان ميميريد، بعضيها هم زنده ميمانيد، اينچنين نيست كه كسي نرود زنده بماند شما هم كه نرفتيد خيليهايتان يا بعضيهايتان مُرديد، اين ﴿فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ﴾ نميخواهد بگويد شما اصلاً نميريد، چون اگر منظور اين است كه شما اصلاً نميريد اين جواب با سؤال هماهنگ نيست، آنها ميگويند هر كس يك عمر طبيعي دارد، در زمان پيري ميميرد، اين يك اصل كلي را همه قبول دارند. ميگويند براساس نظام طبيعت هر انساني در دوران فرتوتي كمكم ميميرد، هر درختي هم پژمرده ميشود، هر حيواني ميميرد و مانند آن. آنها منكر اصل مرگ نيستند، ميگويند سفر طولاني يا حضور در جنگ عامل مرگ است، خدا براي تخطئه اين فكر و تكذيب اين سخن ميفرمايد اينچنين نيست، شما كه نرفتيد هم ميميريد ﴿فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾[8] پس معلوم ميشود سفر دور يا حضور در جنگ، عامل قطعي مرگ نيست، چه اينكه ماندن و تخلّف كردن از حضور در جبهه هم عامل قطعي حيات نيست، هم در پشت جبهه مرگ رواج دارد، هم در درون جبهه، هم براي حاضر، هم براي مسافر، پس آن سخن تام نيست.
قرائتهاي مختلف﴿مُتُّمْ﴾ و نشانههاي عظمت هجرت الي الله در آيه
خب، پس اين نكاتي كه مربوط به آيات قبلي بود اينها به پايان ميرسد حالا ميماند مسئلهٴ اينكه بعضيها قرائت كردند «مِتُّمْ» و معروف همين قرائت ﴿مُتُّمْ﴾ است، آنهايي كه اين كلمه را از «مات، يمات» نظير «خاف، يخاف» گرفتند «مِتّم» قرائت كردند، آنها كه برابر معروف اين كلمه را از «مات، يموت» دانستند ﴿مُتُّمْ﴾ قرائت كردند. معروف همين ﴿مُتُّمْ﴾ است ﴿وَلَئِن مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَي اللّهِ تُحْشَرُونَ﴾ يا ﴿وَلَئِن قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَرَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ﴾ اينكه فرمود: ﴿وَلَئِن مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَي اللّهِ تُحْشَرُونَ﴾ آوردن اسم ظاهر با اسم جلاله و مقدم داشتن اين اسم بر آن فعل، نشانه عظمت هجرت الي الله هست، گرچه براي رعايت سَجع و اصطلاح، چون آيه قبل ﴿يَجْمَعُونَ﴾ است، آيه بعد هم ﴿تُحْشَرُونَ﴾ باشد اُولاست؛ اما تقديم متعلّق بر اصل فعل هم نشانهٴ عظمت آن متعلّق است كه فرمود: ﴿لإلي الله تحشرون﴾ به ضمير اكتفا نشد اوّلاً و بعد از فعل ذكر نشد، بلكه قبل از فعل ذكر شده است ثانياً.
بازداشتن منافقين از شرکت مسلمانان در جنگ
خب، همه اين ناملايمات فكري، سياسي، نظامي را وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در جريان اُحد و غير اُحد تحمل كرد، آنگاه خداوند ميفرمايد: ﴿فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ﴾ دشمني كه آمده نزديك مرز با همه عِدّه و عُده هَجمه كرده است، يك گروه قابل توجّهي هم نائي بودن، هم ناهي؛ اينها هم خودشان بازماندند، هم بازدارندهٴ ديگران شدند، هم خودشان نرفتند هم سعي كردند عدهاي را نگذارند، اين تعبير نائي و ناهي يعني بعيد و مبعّد كه هم خود دورند و هم دور نگه ميدارند آمده است كه ﴿وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ﴾ همه اين ناملايمات را وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تحمل كرد.
خداوند منشا رأفت و رحمت پيامبر نسبت به مردم
آنگاه ذات اقدس الهي ميفرمايد اين رحمت الهي است كه نصيب تو شد و به وسيله اين رحمت الهي تو يك زمامدار لَيّن و نرمي: ﴿فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ﴾ كه اين ﴿ما﴾ براي تأكيد گفتند زائد شده است «فبرحمة» نفرمود، ﴿فَبِمَا رَحْمَةٍ﴾ فرمود، نظير ﴿فَبِمَا نَقْضِهِم مِيثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً﴾[9] خب، كه نقطه مقابل اين است. فرمود: ﴿فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ﴾ يعني ذات اقدس الهي رئوف و رحيم هست، تو هم رئوف و رحيم هستي؛ اما اينچنين نيست كه تو هم رئوف و رحيم باشي، خدا هم رئوف و رحيم باشد. اين بحث هم نظير بحثهاي ديگر در دو، سه بخش تنظيم ميشود. يك بخش اين است كه خدا ميفرمايد خداوند نسبت به مؤمنين، رئوف و رحيم است. در بخش ديگر ميفرمايد پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نسبت به مؤمنين، رئوف و رحيم است. در بخش، سوم جمعبندي ميكند، ميفرمايد اينچنين نيست كه هم خدا رئوف و رحيم باشد، هم پيغمبر رئوف و رحيم، بلكه رأفت و رحمتي كه پيغمبر نسبت به امت دارد به بركت رأفت و رحمت ذات اقدس الهي است.
در سورهٴ «توبه» آن دو بخش با هم ذكر شده است يعني در آيه 117 سورهٴ «توبه» اينچنين است ﴿لَقَد تَابَ اللّهُ عَلَي النَّبِيِّ وَالْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِن بَعْدِمَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾؛ ذات اقدس الهي نسبت به مؤمنين و مهاجرين رئوف هست و رحيم. در همين سورهٴ «توبه» در آيه 128 رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را معرفي ميكند، ميفرمايد: ﴿لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَاعَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾ خب، خداوند رئوف رحيم است، پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رئوفِ رحيم است يعني اينها دو موجود مستقلاند ـ معاذ الله ـ هر دو منشأ رأفت و رحمت هستند يا نه، ﴿فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ﴾ يعني اين رأفت و رحمتي كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نسبت به مؤمنين دارد، همان رأفت الهي و رحمت الهي است كه به وسيله اين مظهر، نصيب مردم شده است. آنگاه كه اين جمعبندي شد و معلوم شد كه ﴿فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ﴾ آنگاه آيه سورهٴ «انبياء» وضعش به خوبي روشن خواهد شد.
در سورهٴ «انبياء» آيه 107 اينچنين است كه ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾ نه اينكه تو «رَحْمَةٌ لِلْعَالَمِينَ» هستي بلکه ما تو را «رَحْمَةٌ لِلْعَالَمِينَ» فرستاديم، پس معلوم ميشود اگر وصفي را ذات اقدس الهي براي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كرد، اين براساس عنايت الهي و فضل الهي است. ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾؛ ما تو را به عنوان رحمت فرستاديم، پس ﴿ فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُم﴾ اين جنبهٴ اثبات قضيه.
پراکنده شدن مردم در صورت غليظُ القلب بودن پيامبر
بعد فرمود: ﴿وَلَوْ كُنتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ﴾ وظايف رهبري و زمامداري رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را اينچنين تشريح ميكند. ميفرمايد رحمت الهي باعث شد كه تو يك رهبر لَيّن و نرم و زمامدار نرمي براي مردم باشي، اگر آن رحمت الهي نبود و اگر نرمرفتاري شما به بركت رحمت خدا نبود و شما فَظ و غليظُالقلب بودي « فَظ» يعني جفاكار، غليظُالقلب يعني سختدل كه حرف در او اثر نكند، آهِ محروم در او اثر نكند، متأثر نشود، اگر تو يك زمامدار خودسر و جفاكار بودي و سختدل بودي ﴿لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ﴾؛ اينها تو را رها ميكردند، براي اينكه مردم قلباً به كسي دل ميبندند كه رئوف و رحيم باشد و چون مردم، تو را رها نكردند معلوم ميشود كه فَظِ غليظُالقلب نيستي و منشأ اينكه فَظ غليظُالقلب نيستي همان رحمت الهي است كه مايه نرمرفتاري تو شد.
براساس اين آيه، معلوم ميشود آنچه جامعه را اصلاح ميكند صفاي رهبر است و وفاي او و مهرباني او كه اصل ميشود اخلاق.
پاسخ خداوند به دعوت منافقين به محاصره اقتصادي مسلمين
منافق و كافر كه تفكّر مادي دارد، براساس همان اصالت اقتصاد، اصل را ماده و مال ميداند. ذات اقدس الهي از آن صحنه پرده برميدارد، ميگويد منافق و كافر كه براساس اصالةالاقتصاد ميانديشد، اينچنين ميگويد، آن گفتار اينها را در سورهٴ «منافقون» در آيه هفت نقل ميكند، ميفرمايد: ﴿هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لاَ تُنفِقُوا عَلَي مَنْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّي يَنفَضُّوا﴾؛ تصميم شوم منافقين اين بود، ميگفتند مسلمانها را در محاصرهٴ اقتصادي قرار بدهيد، كمك نكنيد، چيزي از اينها نخريد، چيزي به اينها نفروشيد تا اينها مجبور بشوند در اثر فشار مالي، پيغمبر را تنها بگذارند. اين براساس همان تفكر اصالةالاقتصاد است ﴿يَقُولُونَ لاَ تُنفِقُوا عَلَي مَنْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّي يَنفَضُّوا﴾؛ تا اينكه پيغمبر را تنها كنند « انفضاض» يعني انشعاب و شعبه شعبه شدن و پراكنده شدن.
خداوند دو جواب ميدهد: يكي اصل مسئله را باطل ميداند كه اصل، اخلاق و اعتقاد است نه اقتصاد، ممكن است عدهاي گرسنه بمانند و پيغمبرشان را تنها نگذارند. جواب ديگر آن است كه زِمام مال و اقتصاد، به دست شما نيست. آن جواب دوم در همان آيه در سورهٴ «منافقون» آمده كه آنها گفتند ﴿يَقُولُونَ لاَ تُنفِقُوا عَلَي مَنْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّي يَنفَضُّوا﴾ جواب آمد كه ﴿وَلِلَّهِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لاَ يَفْقَهُونَ﴾ اصلاً مقدورتان نيست كه شما تحريم اقتصادي كنيد، چون خزائن آسمانها و زمين به دست خداست و براي خداست و اوست كه ميتواند تأمين كند اين يك.
در آيه محلّ بحث سورهٴ «آلعمران» ميفرمايد آنچه اساس جامعه است، اعتقاد و اخلاق است نه اقتصاد، يعني مردم دشواري مالي را تحمل ميكنند، اما خونآشامي و سرسختي و خودسري زمامدار را تحمل نميكنند ﴿فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ﴾ نشانهاش همان جريان شِعب ابيطالب و مشكلات مالي ديگر بود كه فقر را تحمل كردند و پيغمبر را رها نكردند، پس ﴿فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»