70/02/29
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 156 الی 158
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِي الْأَرْضِ أَوْ كَانُوا غُزًّي لَوْ كَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَمَا قُتِلُوا لِيَجْعَلَ اللّهُ ذَلِكَ حَسْرَةً فِي قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ﴾﴿156﴾﴿وَلَئِن قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَرَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ﴾﴿157﴾﴿وَلَئِن مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَي اللّهِ تُحْشَرُونَ﴾﴿158﴾
نظر كافران بر نابودي انسان
ديدگاه كافران و منافقان در جريان اصل مرگ و همچنين در جريان قتل اين است كه مرگ و همچنين يكي از اقسام مرگ كه قتل است، نابودي است يعني انسان كه ميميرد، نابود ميشود.
قرآن در اين زمينه ميفرمايد اينها فكر كردند كه هر كس بميرد نابود و معدوم محض ميشود، قهراً بين بدان و نيكان فرقي نخواهد بود، متّقيان كه ميميرند معدوم ميشوند و فاجران و ظالمان هم كه ميميرند، معدوم ميشوند و بعد از مرگ چون حساب و كيفري نيست، پس متّقي و مجرم يكسان است كه ﴿أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ﴾[1] ﴿سَوَاءً مَحْيَاهُمْ وَمَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾[2] آنها كه منكر معاد و حشرند، ميگويند خوب و بد هر دو ميميرند و هر دو نابود ميشوند و حسابي نيست. ذات اقدس الهي در ردّ اينها ميفرمايد، اينها خيال كردند كه بدان و خوبان يكساناند، اين يك راه كه اصل مرگ را نابودي ميپندارند كه مربوط به معاد بود.
مطلب دوم درباره مبدأ است، چون براي عالم، مبدأ تدبيري قائل نيستند كارها را به قضا و قَدَر و نظم الهي واگذار نميكنند، همه كارها را با نقشه و انديشه بشر تأمين ميكنند ولاغير. لذا تا آنجا كه ممكن است انديشه را پيش ميبرند، نشد ميگويند شانس و بخت و تصادف و امثال ذلك و چون انديشه خود را حاكم ميپندارند، ميگويند اينها اگر حرف ما را گوش ميدادند و سفر نميكردند يا به جنگ و جبهه نميرفتند، كُشته نميشدند، اين هم دو حرف.
ابطال نظر منافقان در قرآن
ذات اقدس الهي درباره اين دو بينش، نظر منفي دارد و آن حق را اثبات ميكند. ميفرمايد اولاً انسان هرگز با مرگ نابود نميشود، حشر هر كسي به طرف ذات اقدس الهي است، خواه به طور عادي بميرد يا در جنگ كُشته بشود، در هر دو حال حشرش الي الله است.
مطلب دوم آن است كه نقشه و انديشه اينها مؤثر نيست؛ عالم را مبدائي تدبير ميكند با نظم، اداره ميكند و براساس آن نظم، شريعتي را تدوين كرده است، براساس آن شريعت، احكامي را مقرّر كرده است كه بر يك عده واجب كرده جنگ رفتن و بر يك عده واجب نكرده، اگر كسي به جنگ رفت يا سفر كرد، اينچنين نيست كه به كام مرگ رفته باشد، چه اينكه اگر كسي تخلّف كرد ﴿فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاَفَ رَسُولِ اللّهِ﴾[3] اينچنين نيست كه آنها در حِصن حصين جا كرده باشند، اينچنين نيست، پس اين هم دو مطلب.
مطلب اول اينكه انسان كه ميميرد نابود نخواهد شد، حشرش الي الله است. مطلب دوم اينكه انديشههاي اينها مؤثر نيست، بلكه نظم الهي و قضا و قَدر مؤثر است.
نهي قرآن از انديشيدنِ شبيه كفّار
اين دو بينش را از منافقان و كافران اينجا نقل ميكند، بعد اين دو را ابطال ميكند، به مؤمنين ميفرمايد شما مثل كافرين نباشيد، براي اينكه حرفهاي اينها پشتوانهٴ علمي ندارد، اين حرفهاي اينها زمينه حسرت براي خودشان فراهم ميكند، بياعتنايي شما نسبت به اينها هم حسرت اينها را افزوده ميكند، پس شما مثل اينها سخن نگوييد و نينديشيد و حرف اينها را نپذيريد تا اينها متحسّر بشوند و حرف اينها وقتي در شما اثر نكرد، افسوس خواهند خورد گذشته از اينكه آنها گرفتار همين وهم باطل خودشان هم هستند، تكيهگاه هم ندارد. اگر كسي موحد بود تكيهگاهي دارد در هر دو حال راضي است، چون كار خود را به كسي واگذار كرده است كه او اعلم است، ارحم است، اقدر است و بصير و خبير است. اگر كسي موحد نبود، نميداند كه كار را به چه كسي واگذار كند، به شانس و بخت و اتفاق واگذار ميكند كه اينها خرافات محضاند، همواره مضطرباند، لذا فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِي الْأَرْضِ﴾؛ مثل كافران نينديشيد، كافر مگر چه ميگويد؟ كافر فكرش اين است كه ﴿وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ﴾ «اخوان» يعني امثالشان كه اخوّت ديني منظور است، همان طوري كه مؤمنين ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾[4] براساس وحدت عقيده، اينها برادر هماند، كافران هم برادر يكديگرند يعني امثال يكديگرند، چه اينكه امثال شيطان هم هستند كه ﴿إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كَانُوا إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً﴾[5] .
تبليغ و ترويج نبودن سخن كافران به برادرانِ از دست رفته
خب، اين حرف را كافران دربارهٴ امثال خود ميگويند ﴿لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ﴾ در اينجا كافران نميخواهند مؤمنين را تبليغ كنند كه كافر به مؤمن، اين فكر را القا كند، اين يك مطلب.
مطلب دوم اين است كه اين كافران نميخواهند به همفكرانشان اين مطلب را القا كنند، چون همفكرانشان مسافرت كردند يا به مرگ مُردند يا به قتل كُشته شدند. اين كافران نه ميخواهند به مؤمنين القا كنند و نه ميخواهند به برادران فكري و اعتقاديشان القا كنند؛ اما نميخواهند به مؤمنين القا كنند، براي اينكه قرآن نفرمود كافران اگر با شما سخن گفتند در اين زمينه، فكري را منتقل كردند نپذيريد و اما نميخواهند نسبت به آن برادران فكريشان القا كنند، چون آن برادران فكريشان سفر كردند و مُردند يا كُشته شدند. قرآن، اصل فكر كافران را نقل ميكند بعد به مؤمنين ميفرمايد شما اينچنين نينديشيد؛ مبادا شما اگر كسي را به جبهه فرستاديد و شهيد شد، بگوييد اگر نرفته بود شهيد نميشد، اين حرف را نزنيد، چون شما جزم نداريد، چون خيليها رفتند جبهه و سالم برگشتند، خيليها هم جبهه نرفتند و در پشت جبهه مُردند. آنگاه انسان نميشود به خَرص و تخمين حُكم كرد. در قرآن ميفرمايد يك عده با خَرص و تخمين سخن ميگويند ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ﴾[6] با خَرص و تخمين نميشود جهانبين بود و درباره جهان، اظهار نظر كرد.
خب، فرمود مؤمنين! مثل كافرها نينديشيد كه كافرها درباره برادران فكري خود وقتي سفر ميكردند يا به جنگ ميرفتند، اينچنين ميگفتند.
پرسش:...
پاسخ: كافران به برادران فكريشان ميگفتند، اگر منظور اين باشد كه اين برادران فكريشان وقتي ميخواهند به جبهه بروند يا سفر كنند به آنها ميگويند نرويد كه ميميريد، اينجا جنبهٴ تبليغ دارد ولي اينها درباره كساني كه رفتند يا مُردند يا كُشته شدند، درباره آنها ميگويند اگر نميرفتند و نزد ما ميماندند، نميمردند يا كُشته نميشدند. معلوم ميشود كه اين افسوسي است كه درباره از دستدادهها ميخورند. سخن از تبليغ و ترويج نيست، سخن از هنگام مشورت نيست، چون مشورت قبل از عمل است، اگر كافري به همفكرش بگويد نرو جنگ كه كُشته ميشوي، اين سخن، سخن مشورت است يا تبليغ است، ولي اگر همفكرش رفت و كُشته شد، اين بگويد اگر نميرفت كُشته نميشد، اين سخن، سخن افسوس است نه سخن تبليغ، ميفرمايد شما اين طرز فكر نداشته باشيد ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا﴾. خب، ﴿كَالَّذِينَ كَفَرُوا﴾ چه چيزي داشتند كه ما مثل آنها نباشيم، اين است كه ﴿وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ﴾ هنگامي كه برادرهاي اينها و همفكرانشان ميخواستند به جنگ بروند به آنها ميگفتند، «وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ إِذَا أرادوا أن يضربوا فِي الْأَرْضِ أَوْ أن يغزوا» يا نه، ﴿قَالُوا لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِي الْأَرْضِ أَوْ كَانُوا غُزًّي﴾ معلوم ميشود اين كافران، جنبهٴ تبليغ، تعليم، ارشاد و نصيحت نداشت، فقط جنبهٴ افسوس است. برادران و همفكرانشان كه رفتند و مُردند و كُشته شدند، اين كافران درباره آنها ميگويند اگر نميرفتند، كُشته نميشدند يا نميمردند، پس ﴿لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ﴾ كه ﴿إِذَا ضَرَبُوا فِي الْأَرْضِ﴾ نه «إذ ضربوا»، ﴿إِذَا ضَرَبُوا﴾ وقتي كه رفتند ﴿أَوْ كَانُوا غُزًّي﴾ و رفتند و مُردند در سفر يا كُشته شدند در قضا و جنگ، نسبت به آنها ميگويند ﴿لَوْ كَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَمَا قُتِلُوا﴾.
وجه شباهت آيهٴ 11 سورهٴ احقاف با آيهٴ محل بحث
مشابه اين تعبير، در سورهٴ مباركهٴ «احقاف» هم هست؛ آيه يازده سورهٴ «احقاف» اين است ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ كَانَ خَيْراً مَا سَبَقُونَا إِلَيْهِ وَإِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هذَا إِفْكٌ قَدِيمٌ﴾؛ وقتي دعوت انبيا منتشر شد، مؤمنين پذيرفتند، كافران تمرّد كردند، كافران درباره مؤمنين اينچنين داوري باطل دارند، ميگويند اگر ايمان به خدا خير بود ما برنده ميشديم، زودتر ميرفتيم نه اينها، چون ايمان به خدا ـ معاذ الله ـ خير نيست اين افراد سادهانديش بلند شدند، رفتند [و] ايمان آوردند.
خب، ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ كَانَ خَيْراً مَا سَبَقُونَا إِلَيْهِ﴾[7] نه اينكه كافران به مؤمنين ميگويند ميخواهند آنها را تبليغ كنند يا تعليمشان بدهند يا ارشاد و نصيحت كنند. كافران درباره مؤمنين اينچنين ميگويند؛ «لأجل المؤمنين» اينچنين ميگويند.
پرسش:...
پاسخ: هر دو هم «إذا» است.
پرسش:...
پاسخ: ﴿أَوْ كَانُوا﴾ آنجا هم شرط است كه ظرف را به همراه دارد.
پرسش:...
پاسخ: «إذ» براي وقت مشخص است نه به صورت كلي «إذ» يك حادثه موقت را ميگويند؛ اما «إذا» يك قانون كلي است، وقتي ميگويند زيد چه موقع آمد؟ ميگويند «إذ طلعت الشمس» وقتي ميخواهند از تلازم طلوع شمس و وجود نهار سخن بگويند، ميگويند «إذا طلعت الشمس يقع النهار» اين «إذا» يك اصل كلي است، اين نشانه اصل فكر است، نه به عنوان «قضية في واقعه».
در اينجا خداي سبحان به مؤمنين فرمود: ﴿لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِي الْأَرْضِ أَوْ كَانُوا غُزًّي﴾ به همفكرانشان يعني درباره همفكرانشان كه سفر كردند و جنگ رفتند و برنگشتند، اين كافران درباره آن رفتگان برنگشته ميگويند: اگر نميرفتند نميمردند، اينجا بايد به صورت فعل مضارع بيان كنند ديگر. اين تعبيري كه در آيه محلّ بحث است، بيشباهت نيست به آيه يازده سورهٴ «احقاف» كه فرمود: ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ كَانَ خَيْراً مَا سَبَقُونَا إِلَيْهِ﴾ كافران به مؤمنين اين حرف را نزدند كه بخواهند تبليغ كنند يا تعليم، درباره مؤمنين اين حرف را زدند، گفتند مؤمنين كه رفتند ايمان آوردند چيز خيري نصيبشان نشد، زيرا اگر ايمان، خير بود هرگز آنها سبقت نميگرفتند، ما سبقت ميگرفتيم، چون ما سبقت نگرفتيم، نشانه آن است كه اين خير نبود و اگر خوب بود نميگذاشتيم آنها جلو بروند.
دلالت آيه بر افسوس كفار از كشته شدن همفكرانشان
پرسش:...
پاسخ: ارشاد بكنند، ممكن است قبلاً بكنند؛ اما آيه ناظر به آن نيست، آيه ناظر به كساني نيست كه ارشاد بكنند كساني را كه رفتند و برنگشتند؟ ارشاد براي زمينهٴ مشورت و قبل از مرگ است. اينها درباره كساني كه رفتند و برنگشتند ميگويند اگر نميرفتند، نميمردند، اين فكرِ خود اينهاست و با افسوس هم همراه است، خدا ميفرمايد شما اينچنين نينديشيد، براي اينكه اينها به قضا و قدر و نظم الهي معتقد نيستند، احيا و اماته به دست خداست: ﴿وَاللّهُ يُحْيِي وَيُمِيتُ﴾، خب.
پرسش:...
پاسخ: بله، ممكن است همين مطلب را هم به دهها نفر بعدها بگويند، آن ميشود تبليغ و ارشاد، اين همان است كه مشابه اين در سورهٴ مباركهٴ «بقره» و مانند آن گذشت كه به يكديگر ميگفتند كه مبادا اسرارتان را نزد مسلمانها فاش كنيد ﴿لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ﴾[8] البته با يكديگر گفتگو دارند، اغوا ميكنند يكديگر را؛ اما در خصوص اين آيهٴ، منظور اين نيست كه اينها دارند ديگري را نصيحت و ارشاد ميكنند، نه مؤمنين را چون آيه ندارد كه كافران به شما ابلاغ ميكنند، نه درباره همفكرانشان، براي اينكه همفكرانشان رفتند و برنگشتند. پس منظور اين نيست كه اينها دارند ابلاغ ميكنند، مشورت ميكنند، تعليم دارند و مانند آن، بلكه منظور، نظير آيه يازده سورهٴ «احقاف» است كه فرمود: ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا﴾ يعني «لاجلهم» فرمودند.
نوع (لام) در آيهٴ ﴿لِيَجْعَلَ اللّهُ﴾
خب، در اين زمينه، ذات اقدس الهي ميفرمايد مثل آنها نباشيد، چرا؟ ﴿لِيَجْعَلَ اللّهُ ذَلِكَ حَسْرَةً فِي قُلُوبِهِمْ﴾ اين هم ميتواند «لام»، «لام» غايت باشد، هم ميتواند «لام» عاقبت. «لام» عاقبت باشد، براي اينكه به اين جملهاي كه نزديك است ارتباط پيدا ميكند، «لام» غايت باشد، براي اينكه به آن مطلبي كه در صدر كلام واقع شد و كلام مسبوق براي تفهيم آن است هماهنگ باشد. «لام» عاقبت، منظور اين است كه پايان كار، نه اينكه هدفشان اين باشد پايان كارشان اين شد، مثل اينكه آلفرعون وقتي آن جعبه را ديدند، گفتند ما اين جعبه را بگيريم حالا كه باز شد ديدند كودكي است، گفتند اين را ما ميگيريم ﴿أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً﴾[9] ؛ ما اين را ميگيريم شايد فرزندي براي ما بشود يا به حال ما نافع باشد. غايت گرفتن آن تابوت و صندوقچه و آن جعبه و باز كردن و كودك را پذيرفتن اين بود كه ﴿يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً﴾ اين ميشود غايت. ذات اقدس الهي ميفرمايد نه خير، اينچنين نيست ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً﴾[10] اين ﴿لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً﴾ كه به جاي ﴿يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً﴾ قرار گرفت، اين «لام» عاقبت است نه «لام» غايت. آلفرعون، جعبه را باز نكردند و كودك را نپذيرفتند، براي اينكه عدوّ آنها بشود ولي عاقبت عدوّ درآمد، اين را ميگويند «لام» عاقبت، غايت همان است كه ﴿يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً﴾ در اينجا، كافران اين حرف را زدند براي اينكه طمأنينه قلبي پيدا كنند، هدفشان آن بود ولي عاقبت اين كار حسرت است، كسي كه راضي به رضاي حق نيست جز خودخوري چيز ديگر ندارد، چون نميداند كه عالم را چه كسي دارد اداره ميكند و خودمحور است و هرچه كه به كام او نبود متأثر ميشود و حوادث هر روز هم كه ناكام ميكند عدهاي را، لذا هميشه در زحمتاند. لذا فرمود كسي كه مشرك است و موحد نيست پايگاهي ندارد، مثل اينكه بين آسمان و زمين معلّق است يا كركسها همانجا او را ميربايند يا تندباد او را خرد ميكند[11] ، چون پايگاه فكري ندارد [و] هميشه متزلزل است. اين كار براي آنها حسرت است.
خب، اگر اين به جمله اخير ارتباط پيدا كرد «لام»، «لام» عاقبت ميشود يعني اين حرف را زدند كه عاقبت افسوس و تحسّر دامنگير اينها باشد، اگر به صدر كلام برگردد كه علت نهي است، غايت نهي است. فرمود شما مثل اينها نباشيد تا اينها متحسّر بشوند، ببينند فكرشان حامي ندارد، پس اگر به صدر برگشت «لام»، «لام» غايت خواهد بود، به ذيل، ارتباط پيدا كرد «لام»، «لام» عاقبت است نه «لام» غايت. خب، شما مثل اينها نباشيد تا اينها متحسّر باشند.
جواب حلّي و نقض قرآن به جهانبيني كفار
اما درباره اصل مطلب اينها گفتند ﴿لَوْ كَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَمَا قُتِلُوا﴾ اين مطلب با چند عبارت در همين بخشهاي قرآن كريم نقل ميشود و چندين جواب به آنها داده ميشود. جواب نقضي دارد، جواب حلّي دارد. جواب حلّي آن است كه عالم را خدا آفريد اصل حيات و موت به اذن حق است ﴿وَاللّهُ يُحْيِي وَيُمِيتُ﴾ اين جواب حلّي. جواب نقضياش همان است كه در بخشهاي بعد در همين سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» ميآيد ﴿الَّذِينَ قَالُوا لإِخْوانِهِمْ وَقَعَدُوا لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا﴾؛ اينها درباره برادرانشان ميگويند اگر حرف ما را گوش ميدادند و نميرفتند جنگ، كُشته نميشدند. خدا جواب نقضي دارد، ميفرمايد: ﴿قُلْ فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾[12] شما كه نرفتيد، خب ميخواهيد نميريد اگر توانستيد نميريد، خيليها نرفته مردند، خيليها رفته سالم برگشتند اين چه حرفي است ميزنيد شما، اين جواب نقضي است، اين جدال احسن است كه ﴿وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[13] آن هم جواب حلّي است و برهاني است كه اصل حيات و ممات به اذن الله است، احيا و اماته به دست خداست و ذات اقدس الهي هم هرچه ميكنيد و ميگوييد او ميداند، چه موقع بميراند، چه موقع زنده كند، چه چيزي را بميراند، چه كسي را زنده نگه بدارد، خودش ميداند.
خب، پس اصل اين فكر، فكر باطلي است ﴿وَاللّهُ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ﴾ خب چه كسي را احيا ميكند؟ خودش بصير است، چه كسي را اماته ميكند؟ خودش بصير است، هر كاري كه مردم ميكنند خدا ميداند.
قياس قرآن در افضل بودن شهادت از اموال كفار
آنگاه به يك تحليل ديگر ميپردازد. دو مسئله مهم را حالا اينجا بازگو ميكند: يكي اينكه مرگ نابودي نيست، بسيار خب حالا رفتند و مُردند مگر نابود شدند، بلكه از يك موطن ضعيفي به وطن اصليشان برگشتند اين يكي، ثانياً مرگ عدهاي به مراتب بهتر از حيات ديگران است؛ يك چيز خوبي نصيبشان شده، اينكه بد نبود كه، اين هم دو. ميفرمايد: ﴿وَلَئِن قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ﴾ اگر اينجا چون شهادت در ميدان جنگ باشد و موت در راه جنگ باشد و آن شهادت مثلاً افضل از موت است، از اين جهت مثلاً كلمه قتل، مقدم ذكر شد ﴿وَلَئِن قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ﴾ در همين راه، اين خير است مغفرت الهي است، مغفرت الهي و رحمت الهي نصيب شما ميشود اين يك مقدمه، هر كسي كه در راه خدا شهيد بشود يا در سفر «الي الله» بميرد، مغفرت و رحمت است اين يك مقدمه و مغفرت و رحمت، بهتر از زرق و برق دنيايي است كه اينها جمع كردند اين دو مقدمه، پس شهادت «في سبيل الله» يا موت در راه حق، بهتر از زرق و برقي است كه اينها تهيه كردند، اين نتيجه. ﴿وَلَئِن قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ﴾ اين «لام» قسم يا به آن «إن» شرط، هنوز جواب پيدا نكرده، فرمود: ﴿لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَرَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ﴾.
اينگونه از قياسها كه بعضي از احديالمقدمتين محذوف است، ميگويند قياس ضمير «و حذف ما يعلم منه جائز» اگر به كسي بگويند شما زحمتهايي كه براي تحصيل، فراهم ميكنيد مغفرت الهي بهتر از زرق و برق ديگران است يعني چه؟ يعني يك مقدمه اينجا محذوف است. يعني وقتي تحصيل ميكنيد در راه خدا، مغفرت و رحمت الهي نصيب شما ميشود، چرا؟ چون تحصيل در راه خدا مغفرت است، هر كسي كه محصل در راه الهي است، رحمت نصيبش ميشود و هرگونه رحمت و مغفرت الهي بالاتر از زرق و برق است، پس تحصيلي كه آن پيامد را دارد بالاتر از زرق و برق است ﴿وَلَئِن قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ﴾ اين مغفرت و رحمت را دارد و مغفرت و رحمت بالاتر از چيزي است كه آنها جمع كردند؛ منتها يكي حذف شده است به كمك ديگري ﴿وَلَئِن قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَرَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ﴾ در اين جمله دوم ضميري نيست كه به آن شرط برگردد كه بشود جزاي او؛ اما معلوم است كه جزا چيست. خب، مغفرت كه قبل از رحمت هم ذكر شد، اينها بهتر از چيزي است كه آنها جمع كردند.
در آيات قبل كه فَرَح مذموم و ممدوح، مشخص ميشد در بعضي از آيات خدا فرمود: ﴿فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ﴾[14] اين فضل است و رحمت است و فَرح، فرمود اين بهتر از چيزي است كه آنها جمع كردند.
دليل مقايسه مغفرت و رحمت پروردگار با متاع غرور كافران
قبل از اينكه به آن مطلب دوم برسيم كه هر كسي كه ميميرد نابود نخواهد شد، حشرش با خداست، در تتمّهٴ اين مطلب اول سخني است كه فرمود: ﴿هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ﴾، با اينكه ﴿مِمَّا يَجْمَعُونَ﴾ متاع غرور است و سراب است و خير نيست، چگونه خداوند، مغفرت و رحمت را بهتر از سراب ميداند؟ آنها سراب جمع كردند، متاع غرور جمع كردند ﴿اعْلَمُوا أَ نَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ﴾[15] جمع كردند، آنها خوب نيستند تا ما بگوييم مغفرت و رحمت از آنها بهتر است. اين كلمه خير يا نظير افعل تعييني است كه معناي تفضيل را به همراه ندارد، نظير ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ﴾[16] كه تعيين است نه تفضيل، لذا ميشود گفت حق، بهتر از باطل است اين خير به معني بهتر افضل تفضيلي نيست، تعيين است اين يكي، دوم اينكه اگر اين خير افعل تفضيلي باشد همان معناي أخْيَر را داشته باشد يعني بهتر است، اين خيري است به زعم آنها يعني چيزي را كه آنها خير ميدانند براساس زعم آنها هم ما اگر اين متاع دنيا را خير بدانيم باز مغفرت و رحمت الهي از آنچه را كه اينها جمع كردند بهتر است، اينها اموري است به آن مطلب اول برميگردد.
محشور شدن نزد خداوند هنگام مرگ
اما مطلب بعدي كه اصل مرگ را حشر الي الله ميداند، در آنجا ميفرمايد: ﴿وَلَئِن مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَي اللّهِ تُحْشَرُونَ﴾ اينجا ديگر سخن از خير بودن و افضل بودن و امثال ذلك مطرح نيست، لذا مسئلهٴ موت بر قتل، مقدم شد، نظير آن تعبيري كه خود آنها داشتند، تعبير آنها اين بود كه ﴿لَوْ كَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَمَا قُتِلُوا﴾ چون آنها مرگ عادي را با قتل در «سبيل الله» را يكسان ميدانستند. در اين زمينه كه سخن از فضيلت قتل و شهادت مطرح نيست، بلكه اصل مطلب اين است كه هر كس ميميرد يا كُشته ميشود حشرش الي الله هست، برابر با سؤال آنها آيه نازل شد كه انسان چه بميرد، چه در راه خدا كُشته بشود، براي هميشه حشرش الي الله است.
«و الحمد لله رب العالمين»