70/02/28
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 154 الی 158
﴿قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَي مَضَاجِعِهِمْ وَلِيَبْتَلِيَ اللّهُ مَا فِي صُدُورِكُمْ وَلُِيمَحِّصَ مَا فِي قُلُوبِكُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾﴿154﴾﴿إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنكُمْ يَوْمَ الْتَقَي الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطَانُ بِبَعْضِ مَا كَسَبُوا وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ﴾﴿155﴾﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِي الْأَرْضِ أَوْ كَانُوا غُزًّي لَوْ كَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَمَا قُتِلُوا لِيَجْعَلَ اللّهُ ذَلِكَ حَسْرَةً فِي قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ﴾﴿156﴾﴿وَلَئِن قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَرَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ﴾﴿157﴾﴿وَلَئِن مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَي اللّهِ تُحْشَرُونَ﴾﴿158﴾
بيان اصول چهارگانه درباره مرگ
در سرفصل آن بخش از جريان اُحد فرمود: ﴿هذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ﴾[1] قهراً بايد كلّ مسائلي كه مربوط به جنگ اُحد بود خواه خطوط نظامي، خواه خطوط سياسي اين را مبرهن كند، لذا در طي اين آيات فراوان اصل قضيه را به صورت مستدل تحليل ميكند تا رسيديم به اينجا كه كساني كه منافق بودند، لذا ضعيفالايمان بودند، حرفشان اين بود كه اگر اينها به جبهه نميرفتند كُشته نميشدند. خدا در جوابشان فرمود: ﴿قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَي مَضَاجِعِهِمْ﴾ اين كريمه، همه زواياي مطلبي كه مربوط به مرگ است به كمك ساير آيات روشن ميكند.
يك مطلب درباره اين است كه مرگ براي همه است كه ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[2] است، مطلب ديگر اين است كه هيچ مكاني نميتواند انسان را از مرگ برهاند و هيچ قلعه و حصني هم حافظ انسان از مرگ نيست كه ﴿وَلَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ﴾ اگر در قصرهاي محكم و مستحكم هم به سر ببريد، هرجا باشيد مرگ به سراغ شما خواهد آمد، پس اصل اول آن است ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ اصل دوم آن است كه هيچ قلعه و حصني انسان را از مرگ نجات نميدهد ﴿أَيْنََما تَكُونُوا يُدْرِككُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ﴾[3] اصل سوم آن است كه در چه مكاني و در چه زماني انسان ميميرد خدا ميداند، نه خود انسان كه در پايان سورهٴ «لقمان» اينچنين فرمود: ﴿مَّاذَا تَكْسِبُ غَداً وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ﴾[4] در چه زميني يا در چه زمينهاي شخص ميميرد، معلوم نيست. در اين آيه محل بحث هم فرمود آنها كه مرگشان در يك مكان مشخص تعيين شده است آنها هم به سراغ مكان مشخص خود ميروند و همانجا رحلت ميكنند.
﴿لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَي مَضَاجِعِهِمْ﴾ اين هم چهار مطلب، پس اصل موت، عدم حافظ و صائن بودن قصرهاي مجلّل و مجهول بودن زمان موت، مكان موت و اينكه هر كسي سرنوشتش در هر جايي هست به همانجا خواهد رفت و خواهد مُرد.
منظور از اَجَل مسمّي
پرسش:...
پاسخ:
اجل مسّما آن اجل جمعبندي شده است و ذات اقدس الهي همه راهها را مشخص كرد، اينچنين نيست كه بفرمايد فلان شخص، در فلان وقت بايد بميرد در هر شرايطي كه شد، در هر اوضاعي كه شد، بلكه راه در جهان حركت و ماده دو راه است كه اگر كسي آن راه را طي كند عمر طولانيتر دارد در فلان مكان ميميرد، راه ديگر را طي كند عمر كوتاهتر را طي ميكند در فلان مكان ديگر ميميرد و ابهام در واقع هم نيست، براي اينكه شخص بالأخره يكي از اين دو راه را طي ميكند و ذات اقدس الهي ميداند كه فلان شخص با اختيار خود، آن راه معيّن را طي ميكند، لذا عمر طولاني و در مكان خوب ميميرد و ديگري با سوء اختيار خود عمر كوتاهتري دارد و در مكان ديگر ميميرد، لذا برابر آنچه را كه شخص اختيار ميكند، خدا تنظيم ميكند و ميشود اجل مسمّا.
مراحل تأثير شيطان بر انسان
آنگاه فرمود اين لغزشهايي كه دامنگير عدهاي شد و از ميدان جنگ فرار كردند اين گناهان كبيره در اثر بعضي از گناهان قبلي است، از اينجا معلوم ميشود كه شيطان، در درجهٴ اول جز وسوسه كار ديگر ندارد، رَجم او و لَعن او عبارت از بياعتنايي به اوست. او عدوّ مبين هست؛ اما نه در مرحلهٴ اول، در مرحلهٴ اول فقط وسوسه ميكند و انسان در قيامت اگر شكستش ظاهر شد، هرگز نميتواند شيطان را ملامت كند. حرف شيطان را خدا در قرآن كريم نقل كرد كه شيطان در قيامت به تبهكاران ميگويد: ﴿لاَ تَلُومُونِي وَلُومُوا أَنفُسَكُم﴾[5] نه من به داد شما ميرسم، نه شما به داد من، شما من را ملامت نكنيد خود را ملامت بكنيد، براي اينكه خدا و پيغمبر و عقل، شما را به طرف خير دعوت كرده است گوش نداديد من، شما را به طرف شرّ دعوت كردم گوش داديد. از شيطان جز دعوت چيزي نيست. همين دعوت را فطرت دارد، خدا دارد، پيغمبر دارد، عقل دارد. داعيان و مناديان خير، خيلي بيش از داعيان و مناديان شرّند، لذا اگر كسي در اثر وسوسهٴ شيطان فريب خورد و به جهنم رفت هيچ نميتواند شيطان را سرزنش بكند، شيطان ميگويد ﴿لُومُوا أَنفُسَكُم﴾؛ من را ملامت نكنيد، براي اينكه من جز دعوت و وسوسه چيزي نداشتم، البته اگر كسي با داشتن همه راههاي خير، راهي كه شيطان ارائه ميدهد طي كند كمكم به دام شيطان ميافتد از آن به بعد. لذا در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد اين سه مرحله را قرآن طي ميكند: يكي اينكه اول انسان سرِ دوراهي كه قرار گرفته الهامهاي الهي از يك طرف، وسوسههاي شيطان از طرف ديگر، اينجا هيچ كاري از طرف شيطان نيست، فقط وسوسه است. تصميمگيرنده خود شخص است، اگر خود شخص كتاب خدا را «نَبَذَهُ وَرٰاءَ ظَهْره»[6] و به وسوسه شيطان گوش داد، اين مرحله اول را به سوء اختيار خود پشتسر گذاشت، وارد مرز گناه ميشود، وارد مرز گناه هم كه شد در اين مرتع، گناه را ميچرد، باز هم خدا مهلت ميدهد بلكه توبه كند، انابه كند، باز هم شيطان حق ندارد او را بگيرد و بگزد اين همه دو مرحله. اگر شخص با سوء اختيار خود، با داشتن همه راههاي بازگشت توبه و انابه، باز بياعتنايي كرد در آن مرحله سوم است كه در تحت وِلاي شيطان قرار ميگيرد، اينچنين نيست كه خداوند مهلت بدهد، اجازه بدهد كه شيطان بر افراد مسلّط باشد، اين طور نيست خود تصميمگيرنده در مرحله اول، خود انسان است، در مراحل دوم كه ادامه گناه و عدم بازگشت به توبه و انابه است به دست خود انسان است، از آن به بعد وقتي تجرّياش كامل شد و جسور شد در تحت وِلاي شيطان است كه ﴿كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ﴾[7] لذا در اين كريمه ميفرمايد: ﴿إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنكُمْ يَوْمَ الْتَقَي الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطَانُ بِبَعْضِ مَا كَسَبُوا﴾.
اشاره ﴿بِبَعْضِ مَا كَسَبُوا﴾ به ولايت شيطان بر انسان
اين ﴿بِبَعْضِ مَا كَسَبُوا﴾ مرحله سوم را نشان ميدهد. در مرحله اول كه مرحله تصميمگيري است خود شخص است كه يا كسب دارد يا اكتساب دارد، يا خير دارد يا شرّ. وقتي اين مرحله را به سوء اختيار خود پشتسر گذاشت وارد مرز گناه شد گناهان را مرتكب ميشود، وقتي گناهان را مرتكب شد، راه توبه و انابه باز است، اگر توبه و انابه را هم بياعتنايي كرد، نوبت به مرحله سوم كه تجرّي و جسارت رسيد، از آن به بعد شيطان اينها را ميلغزاند ﴿بِبَعْضِ مَا كَسَبُوا﴾ نه «كلّ ما كسبوا» و نه «في أصل الكسب».
از اين كريمه سه مطلب استفاده ميشود يعني در اصل كسب، شيطان جز وسوسه نقشي ندارد و وسوسه هم چيز بسيار خوبي است، چون هر كس به هر جايي رسيده است در اثر جنگ با هوس بود، چه اينكه اولياي الهي، فرشتگان همه دعوت به خير دارند، انسان كه سرِ دو راه قرار ميگيرد آن كمالش ظهور ميكند، پس در مقطع اول شيطان كاري جز فرستادن دعوتنامه ندارد، مكرّر مرتب در زير گوش آدم ميخواند، فلان وقت، فلان كار، فلان وقت فلان كار، فلان وقت فلان كار، اين وسوسه است.
در مقابل شيطان، خدا، پيغمبر، عقل، فطرت، فرشتگان، اين همه مناديان به خير همه در گوش انسان ميخوانند فلان وقت، فلان كار خير را انجام بده، فلان وقت، فلان فضيلت را انجام بده، اين دو صدا در گوش انسان هست، اين مرحله اول.
پس در اصل تصميمگيري شيطان نقشي ندارد، وقتي تصميم گرفت شخص راه بد را انتخاب كرد، وارد كسب گناه شد اينجا هم باز شيطان حقّ نفوذ ندارد كه فوراً بيايد و اسير بگيرد، اينطور نيست باز خدا راه توبه و انابه را ميگشايد كه شخص برگردد، اگر در مرحله دوم هم شخص، آن كسب رذايل را ادامه داد از اين ﴿بَعْضِ مَا كَسَبُوا﴾ گذشت، به آن بعضِ ديگر رسيد، آنگاه شيطان در بخش سوم ﴿إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطَانُ بِبَعْضِ مَا كَسَبُوا﴾ نه «بكلّ ما كسبوا» و نه به «أصل الكسب».
سرزنش نشدن شيطان در قيامت
اين است كه حجت شيطان در قيامت، تام است كه شيطان به گنهكار ميگويد كه ﴿لاَ تَلُومُونِي وَلُومُوا أَنفُسَكُم﴾[8] ؛ خودتان را سرزنش كنيد نه من را سرزنش كنيد.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ راهِ اغوايش هم ﴿لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ﴾[9] ﴿وَلَأُمَنِّيَنَّهُمْ﴾[10] من در انديشههاي اينها تصرّف ميكنم چيزهايي را به عنوان زينت و زرق و برق نزد ايشان نشان ميدهم، براي اينها اُمنيه ايجاد ميكنم همين كار. آنگاه در مقابل، ذات اقدس الهي انبيا فرستاد، فرشتگان، علما، كتاب، عقل و فطرت همه را براي راهنمايي بشر وضع كرد، آنها هم هدايت كردند و ايمان را به عنوان زينت، معرّفي كردند [و] هر وسوسهاي كه شيطان دارد، چندين برابر را اولياي الهي به عنوان وحي و الهام، هدايت و راهنمايي فراسوي انسان نصب ميكنند و مانند آن.
خب، ﴿إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطَانُ بِبَعْضِ مَا كَسَبُوا﴾ نه به «أصل الكسب» و نه به «كلّ ما كسبوا»، نشانهاش اين ست كه ذات اقدس الهي در خيلي از موارد، عفو ميكند. خب، اگر به صِرف كسب، شيطان بخواهد بگيرد جا براي عفو خدا نيست، خيلي از موارد است كه ذات اقدس الهي عفو ميكند، بعضي از موارد كه ديگر مورد عفو الهي نشد آنجا، جاي دستاويز شيطان است. فرمود: ﴿وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ﴾.
غفران و حلم پروردگار موجب مغفرت و رحمت بر توبه كنندگان
درباره آن گروه اول كه توبه كردند، انابه كردند، آنها را ذات اقدس الهي در پايان آيه 152 فرمود: ﴿وَلَقَدْ عَفَا عَنكُمْ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ﴾. اين لسان، لسان رحمت و مغفرت محضه است، معلوم ميشود يا كلاً مشمول عفو بودند يا واقعاً اينها توبه و انابه كردند ديگر شست و شو شدند؛ اما در اين آيه محل بحث يعني آيه 155 فرمود: ﴿وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ﴾ از همينهايي كه فرار كردند، خدا عفو كرد؛ اما ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ﴾ نه ﴿أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾[11] ، ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ﴾.
غفران حق مشخص است كه گناه را ميپوشاند؛ اما حليم است يعني عجله نميكند، مهلت ميدهد. خب، اگر خدا حليم است و مهلت ميدهد، پس اجازه نميدهد كه شخص اگر وارد مرز گناه شد فوراً شيطان او را به اصل كسب بلغزاند، اينجا جاي حِلم خداست، ديگر فرض ندارد كه هم خدا حليم باشد، هم از آن طرف شيطان بخواهد بلغزاند.
پرسش:...
پاسخ: البته ديگر، اين ﴿بِبَعْضِ مَا كَسَبُوا﴾ يعني به بعضي از گناهانشان، نه ﴿بِبَعْضِ مَا كَسَبُوا﴾ يعني به بعض از آن فضايل نه، چون آنچه جزء فضايل است كه كار فرشتگان است كه ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً﴾[12] اگر كسي كار خير انجام بدهد اين زمينهٴ فرقان است يا ﴿مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً ٭ وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ﴾[13] يا ﴿مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾[14] و امثال ذلك كه اينها پاداش آن فضايلي است كه انسان كسب كرده است؛ اما آنچه را كه شيطان بخواهد بگيرد، در آن بخش رذايل است، نظير همان آيهاي كه در بحث ديروز از آيات سورهٴ «شوريٰ» خوانده شد كه ﴿مَا أَصَابَكُم مِن مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾[15] اين ﴿فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ﴾ گرچه مطلق است؛ اما مصائب، نشان ميدهد كه مربوط به رذايل و گناهان است وگرنه ﴿مَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ﴾[16] اعم از حسنات و سيّئات است. خب، در اين كريمه فرمود: ﴿وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ﴾ چرا؟ چون ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ﴾. اگر اينها كه صحنه را ترك كردند، رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را تنها گذاشتند يا با اصحاب مخصوصش تنها گذاشتند، اگر فوراً خدا اينها را ميگرفت اينها توفيق بازگشت نداشتند، چون خدا حليم است با حِلم و مدارا رفتار كرد به اينها مهلت داد، كمكم مشمول عفو الهي شدند، مثلاً توبه كردند يا زمينههاي بازگشت فراهم شده است كه فرمود: ﴿وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ﴾ اما در آن آيه 152 فرمود: ﴿وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ﴾[17] معلوم ميشود اينها با هم فرق دارند، آن گروه، كساني نبودند كه معاصي داشته باشند و مثلاً فرار كرده باشند، بلكه يا معاصي صغيره داشتند يا مثلاً آن اعتناي لازم را كه بايد به جنگ ميداشتند نداشتند و مانند آن. پس اينكه فرمود: ﴿وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ﴾ ناظر به اين است.
تقدم عفو بر مغفرت و معناي هر يك از آنها
بحثي را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در پايان همين قسمت دارند كه عفو و مغفرت را شرح ميكنند كه ميفرمايند عفو چيست؟ مغفرت چيست؟ چند مطلب مهم است كه در ذيل همان عنوان هست[18] . اولاً در اساس لغتشناسي معناي عفو را بازگو ميكنند، بر اساس فقهاللغه البته، ميفرمايند عفو آن است كه كسي با عنايتي، با توجهي به سراغ چيزي برود و او را محو كند، اين را ميگويند عفو، وقتي ميگويند «عفت الديار» مثل آن است كه سرزمينها با توجه و عنايت رفتند آثار خودشان را بردارند، اين معناي لغوي و فقهاللغه عفو است، وقتي هم كه گفته ميشود ذات اقدس الهي چيزي را عفو كرد يعني به كسي عنايت كرد، رفت آن نقطه ضعفهايش را جمع كرد و پوشاند. از اينجا معلوم ميشود كه عفو، مقدّم بر مغفرت است يعني بايد با عنايتي گرفت و بعد او را پوشاند، وقتي گرفت و پوشاند، ميگويند «غَفَر» يعني «سَتر»، چون مِغفر و كلاهخود را هم كه گفتند مِغفر براي اينكه او غافر سَر است.
خب، البته بالاتر از مغفرت و ستّار بودن، رحمت هست كه اصلاً كلّ صحنه را عوض ميكند آن رحمت خاصّه، پس عفو و مغفرت از نظر تحليل مفهومي يكي مقدم بر ديگري است، ولي از نظر مصداق خارجي آنچه مصداق عفو است، مصداق مغفرت هم خواهد بود، اين يك بخش.
عدم اختصاص عفو و مغفرت به خداوند
بخش ديگر آن است كه عفو و مغفرت، اختصاصي به ذات اقدس الهي ندارد يعني درباره غير خدا هم كلمه عفو و كلمه مغفرت به كار ميرود. در سورهٴ مباركهٴ «بقره» هم اين بحثش گذشت كه فرمود: ﴿أَوْ يَعْفُوَا الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكَاحِ﴾[19] ؛ كسي كه گِره عقد به دست اوست مگر او عفو كند، چه اينكه در مسئله قصاص هم درباره اولياي دَم آمده است كه عفو كردن، تخفيف دادن اينها يك نحو احساني است از اولياي دَم اين معناي عفو است.
به رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿فَاعْفُ عَنْهُمْ﴾[20] نسبت به مؤمنين هم فرمود: ﴿فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا﴾[21] كه البته صَفح، بالاتر از عفو است. اينها موارد كاربردي كلمه عفو است كه در مسائل خانوادگي، در مسائل قصاص و مسائل اجتماعي و رهبري به كار ميرود ﴿فَاعْفُ عَنْهُمْ﴾ يا ﴿فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا﴾ يا ﴿يَعْفُوَا الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكَاحِ﴾[22] اينها نشانهٴ آن است كه كلمه «عفو» در غير خدا هم هست. كلمه مغفرت هم اينچنين است ﴿قُل لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ أَيَّامَ اللَّهِ﴾[23] كلمه مغفرت، اختصاصي به ذات اقدس الهي ندارد، اگر كسي گناهي نسبت به انسان كرد، حقّ كسي را تضييع كرد انسان ميتواند او را سَتر كند و مغفرتش را نصيب آن شخص قرار بدهد، اين هم بخش دوم.
شمول عفو و مغفرت بر امور تشريعي و تكويني
بخش سوم آن است كه اين كلمه عفو و مغفرت، اختصاصي به يكي از اين امور تشريعي يا تكويني ندارد، بلكه شامل همه مسائل تكويني يا تشريعي خواهد شد، چه اينكه شامل مسائل دنيوي و اخروي هم خواهد بود يعني ميشود در مسائل تكويني هم گفت عفو شده است، نظير اينكه فرمود: ﴿مَا أَصَابَكُم مِن مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾[24] اين ﴿يَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾ ناظر به مسائل تكويني است، چه اينكه ناظر به مسائل تشريعي هم هست، كسي كه گناهي را كرده است خداوند ممكن است عفو كند و حدّي از حدود را از او بردارد، پس مسائل تكويني و تشريعي مثل حدود و قصاص و ديات را هم شامل ميشود، چه اينكه مسائل دنيوي و اخروي را هم شامل ميشود. مسائل اخروي را كه مشخص است كه ما از خدا عفو طلب ميكنيم در جريان بعد از موت، شامل مسائل دنيوي هم خواهد شد، براي اينكه، اينكه ميگوييم خدايا ﴿وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾[25] اين پيداست مسائل دنيوي را مدّ نظر دارد، پس سعادتهاي دنيوي و اخروي هر دو با عفو و مغفرت تأمين ميشوند، تكويني و تشريعي هم با عفو و مغفرت تأمين ميشوند.
طلب عفو و مغفرت بعد از ازاله گناهان
بخش چهارم بحث هم اين است كه مسئله عفو و مغفرت، روحش به زمينهسازي برميگردد. اصل عفو و مغفرت براي اِزالهٴ مانع است، مثل اينكه اگر خواستند لباسي را رنگين كنند اول آن چركها را برطرف ميكنند، چركزدايي ميكنند، بعد به صبغهٴ صحيح رنگين ميكنند. عفو و مغفرت اينچنين است؛ اول آن لغزشها شست و شو بعد آن عنايت خاصّه به انسان ميرسد، لذا وقتي در قرآن كريم مغفرت با رحمت كنار هم ذكر ميشود معمولاً مغفرت قبل از رحمت است، اينچنين نيست كه «ان الله رحيم غفور» باشد، بلكه ﴿إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾[26] ؛ اول مغفرت هست يعني آن چركزدايي، آن رِينزدايي، آن گناهزدايي هست، بعد مشمول رحمت كردن، بهشت بردن و مانند آن خواهد بود و چون بازگشت عفو و مغفرت به ازالهٴ مانع است و خود عفو و رحمت هم در مسائل تكويني بود هم در تشريعي، هم درباره دنيا بود هم درباره آخرت اين مانعزدايي در چهار بخش ياد شده خواهد بود؛ هم در مسائل تكويني مانعزدايي ميشود هم در مسائل تشريعي، هم درباره سعادت و شقاوت دنيا مانعزدايي ميشود، هم درباره سعادت و شقاوت آخرت مانعزدايي ميشود.
يك بحث جامع و جاذبي ايشان به عنوان عفو و مغفرت اينجا مطرح فرمودند كه ﴿وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ﴾ قبلاً هم ملاحظه فرموديد هر اسمي از اسماي حُسنا كه در پايان آيه آمده،اين ضامن محتوا و مضمون خود آن آيه است،اين ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ﴾ ضامن محتواي خود اين آيه است يعني در اين آيهٴ، مطالبي مطرح شد كه نه تنها با مغفرت و عفو خدا همراه است، با حِلم و صبر خدا هم همراه بود، معلوم ميشود كه خداوند اينها را مهلت داد تا برگردند و اين مهلت خداوند هم هست، اينچنين نيست كه فقط درباره جريان اُحد حليم باشد، در موارد ديگر هم حليم است، مگر اينكه كسي ديگر لايق حِلم و صبر خدا نباشد ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ﴾ اين ﴿إِنَّ اللّهَ﴾هايي كه در پايان هر آيه ذكر ميشود، به منزله سند محتواي آن آيه خواهد بود.
بيپايه و اساس بودن شانس و اتفاق از نظر قرآن
حالا ضمن اينكه كافران و منافقان را نااميد كرده است و وسوسههاي اينها را هم بازگو كرد و سرّ سقوط اينها را هم تشريح كرد يا سرّ سقوط ضعيفالايمانها را تشريح كرد، آنگاه به مؤمنين ديگر ميرسد كه مبادا اين شياطين انسي در شما وسوسه كنند، فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِي الْأَرْضِ أَوْ كَانُوا غُزًّي لَوْ كَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَمَا قُتِلُوا لِيَجْعَلَ اللّهُ ذَلِكَ حَسْرَةً فِي قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ﴾؛ فرمود مؤمنين! مبادا از نظر انديشههاي الحادي شبيه كافران باشيد، كافر كسي است كه كلّ جريانهاي قضا و قَدَر را منكر است به همين تصميمگيريهاي خودي واگذار ميكند، كار را به دست انديشه خود، وقتي هم كه مجبور شد و راهحل نداشت به شانس تكيه ميكند؛ بخت و شانس و اتفاق و تصادف و امثال ذلك، به حقيقت معتقد نيست، به خرافات تن درميدهد، مسئله شانس، مسئله بخت اينها جزء خرافات است ديگر.
خب، وقتي كه آن حق را نپذيرفت يعني ذات اقدس الهي كه آفريدگار اين عالم است، پروردگار اين عالم است، تنظيمكنندهٴ امور است، قضايي دارد، قَدري دارد، كارها را به حق واگذار نكرد و به غيب، ايمان نياورد همه را خواست با مسائل حسّي حل كند، وقتي كه نتوانست حل كند، ميگويد شانس بدي آورده يا شانس خوبي پيدا كرديم.
يكي از آن پليدترين خرافات همين مسئله شانس است. اين شانس، نظير نحس بودن سيزده مورد پذيرش خيلي از ملحدين است، بالأخره آن خلأ فكري را با يك خرافات دارند پُر ميكنند، ميگويند شانس خوبي آورديم يا شانس بدي آورديم. ذات اقدس الهي به مؤمنين ميفرمايد مسئله شانس، بخت، تصادف، اتفاق، امثال ذلك جزء خرافات است، هرگز اين حرفها را نزنيد يك و نبايد تمام كارها را به انديشههاي خود واگذار كنيد دو. شما راهنمايي شدهايد؛ اما هر راهي را كه رفتيد، پايان راه به دست خود شما نيست، اين راههاست كه مشخص است، بدش مشخص، خوبش هم مشخص، لازمهٴ طيّ هر طريق هم مشخص و شما را هم راهنمايي كردند كدام راه را برويد؛ اما وقتي كه انتخاب كرديد ديگر از آن به بعد به دست شما نيست، راهِ بد را انتخاب كرديد دلتان ميخواهد به گمان خرافي خود خوششانس باشيد، اين شدني نيست ﴿لَيْسَ بِأَمَانِيِّكُمْ وَلاَ أَمَانِيِّ أَهْلِ الْكِتَابِ﴾[27] كار با اُمنيه و آروز حل نميشود، نظمي دارد. ميفرمايد مؤمنين! مثل كافران نباشيد كه كارها را از ذات اقدس الهي گرفتند به انديشه خودي سپردند ﴿لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا﴾.
سخن كافران با هم كيشانشان و منظور از ﴿لإِخْوَانِهِمْ﴾ در آيه
خب، آن ﴿الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ چه كسانياند؟ حرفشان چيست؟ اين ﴿الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ حرفشان اين است ﴿وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِي الْأَرْضِ أَوْ كَانُوا غُزًّي لَوْ كَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَمَا قُتِلُوا﴾ اين كافران، به همفكران خودشان ميگويند كافر، حرفش درباره مؤمن اثر نميكند، ولي درباره همفكرانشان اثر ميكند ﴿وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ﴾ اخوان يعني امثال، نه برادران و اگر برادر را هم اَخ ميگويند يا خواهر را هم اُخت ميگويند، براي اينكه چون مثل هماند وگرنه ظاهراً كلمه «اُخت» به معني خواهر نيست يا اَخ به معني برادر نيست، آن ريشهٴ اصلي اينها به معني مِثل است «اَخ» يعني مثل، «اُخت» يعني مثل؛ منتها حالا در تذكير و تأنيث فرق ميكند. اينكه در قرآن كريم آمده است ﴿كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾[28] يعني «لعنت مثلها» اينكه در كتابهاي ادبي نظير سيوطي و امثال سيوطي آمده «باب كان و أخواتها» يعني «أمثالها» نه يعني خواهرهاي او، تا كسي به دنبال اين بگردد چرا اِخوه نگفت و اَخوات گفت، اصلاً اُخت يعني مِثل.
پرسش:...
پاسخ: بسيار خب، يعني امثال فكري، اصلاً برادر را كه برادر گفتند چون به معني مثل است، اگر گفته شد «النَوم أخُ المَوت» چون مثل اوست، نه اينكه اَخ يعني برادر، اُخت يعني خواهر. «اَخ» يعني مثل، اينها چون مِثل او هستند از اين جهت گفتند «اَخ»
پرسش ...
پاسخ: بايد اينچنين باشد وگرنه اين قرآن كريم كه موارد اسم برد يا در كتابهاي ادبي به كار ميبرند يا در روايات به كار برد اينها مجاز نيست، نه اينكه ﴿لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾ يعني خواهرش را، نه اينكه اُخت هم به دو معنا باشد، دو معنا مشترك لفظي باشد اين يك معناي جامع بيشتر ندارد در اين كتابهاي ادبي هم بر اساس همان ذوق لغوي اصليشان ايشان گفتند «باب كان و أخواتها» يعني «أمثالها»، نه اينكه واقعاً اخت مشترك لفظي باشد دو معنا داشته باشد يك معني خواهر يكي به معني مثل. «النَوْم أخُ المَوت» كه در تعبيرات روايي آمده است نه يعني اين برادر اوست، نه مثل اوست و چون برادر و خواهر مثل برادر و خواهر خودشاناند، از اين جهت اينها را اَخ و اُخت گفتند، به هر حال اينچنين نيست كه مشترك لفظي باشد جامعي دارد.
پرسش:...
پاسخ: اشكال ندارد، اين ذوق لغوي است، اگر كسي بيايد كلمه اُخت را دوبار وضع بكند: يكي به معني مثل، يكي به معني خواهر محال نيست؛ اما اين لغتشناسي نيست يا اَخ را دو بار وضع بكند؛ يكي به معني برادر؛ يكي به معني مثل.
اما در تعبيرات ديگر وقتي مثل شده است مثلاً در ﴿إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كَانُوا إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ﴾[29] يعني «امثال الشياطين» در اينگونه از موارد هم كه فرمود: ﴿لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ﴾ ﴿لإِخْوَانِهِمْ﴾ يعني «لأمثالهم» يعني كساني كه مثل اينها فكر ميكنند وگرنه سخن از برادر نژادي يا برادران خانوادگي يا برادران قبيلگي نيست. اين برادر اوست يعني برابر اوست در فكر و مِِثل، اينچنين است.
سخن كافران درباره تأخير در مرگ انسانها و پاسخهاي قرآن
خب، اينها كه همتاي هم فكر ميكنند در يكديگر اثر ميگذارند، ميفرمايند ﴿لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ﴾ كساني كه مثل اينها فكر ميكنند، ميگويند چون به قضا و قَدر و امثال ذلك معتقد نيستند، اگر يكي از اينها به سفر رفت و مُرد يا جنگي پيش آمد و در جنگي شركت كرد و مُرد، ميگويند اگر نزد ما بود نميمرد يا اگر به جنگ نميرفت نميمرد. ذات اقدس الهي دو پاسخ در اين زمينه ميدهد، ميفرمايد اينها چوب خرافات خودشان را ميخورند، اين حسرتي است در قلب اينها، چون تكيهگاهي ندارند كه، همهاش با اگر و كاش و شايد زندگي ميكنند، بايد براي اينها نيست اين يكي. جواب تحليلياش اين است كه ﴿وَاللّهُ يُحْيِي وَيُمِيتُ﴾ او كه حيات داد او اِماته ميكند، حضر و سفر نقشي ندارد، چه بسا عدهاي سفر كردند و برگشتند و حاضران را مُرده يافتند، چه بسا عدهاي جنگ رفتند و سالم برگشتند و غايبان را مُرده يافتند.
پس دو جواب ميدهد؛ يكي اينكه اين حسرت، در اثر خرافات خود شما پيدا شده ﴿لِيَجْعَلَ اللّهُ ذَلِكَ حَسْرَةً فِي قُلُوبِهِمْ﴾؛ دوم كه جواب اساسي است همان است كه ﴿وَاللّهُ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»