70/02/25
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 154 الی 155
﴿ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُم مِن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسَاً يَغْشَي طَائِفَةً مِنكُمْ وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَيءٍ قُلْ إِنَّ الأَمْرَ كُلَّهُ لِلّهِ يُخْفُونَ فِي أَنْفُسِهِم مَا لاَ يُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَيءٌ مَا قُتِلْنَا هاهُنَا قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَي مَضَاجِعِهِمْ وَلِيَبْتَلِيَ اللّهُ مَا فِي صُدُورِكُمْ وَلُِيمَحِّصَ مَا فِي قُلُوبِكُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾﴿154﴾﴿إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنكُمْ يَوْمَ الْتَقَي الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطَانُ بِبَعْضِ مَا كَسَبُوا وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ﴾﴿155﴾
جدا شدن مؤمنين خالص از ناخالص در جريان احد
حادثه اُحد زمينه پيدايش خيلي از مسائل كلامي شد. عدهاي فكر ميكردند كه، همين كه گفتند ما مسلمانيم و شهادتين جاري كردند پيروزند و هيچ حادثه تلخي را نبايد تحمل كنند، چه اينكه اگر كساني كافر بودند همواره محكوم به شكستاند و هيچگاه در صحنه جنگ غنيمتي، ظفري، نصيبشان نخواهد شد.
اين سخن برداشتي است ناصواب از اسلام، زيرا نميشود گفت ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾[1] اسلام آن مسئله استقامت و پايداري و امتحان را هم در كنار حضور در صحنهٴ جنگ لازم ميداند، اينچنين نيست كه صِرف اينكه كسي بگويد من موحّدم همه مسائل با اين تشهّد صوري حل بشود، لذا خدا ميفرمايد اينها را ما ميآزماييم. در جنگ اُحد يكي از بارزترين مصاديق امتحان ظهور كرد، فرمود: ﴿ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيكُمْ﴾[2] وقتي حادثه پيش آمد، عدهاي غمگين شدند، زمينه براي بروز خاطرات دروني فراهم ميشود. در حال خطر آن كسي كه در دل، گوهر ايمان دارد ايمانش ظهور ميكند، آنكه مبتلا به نفاق و شرك است شركش ظهور ميكند. خاصيت امتحان آن است كه هم مرز مشركان و كافران و منافقان از مرز موحّدين جدا ميشود، هم مرز موحّدين خالص از موحّدين مشوب جدا ميشود، با امتحان دو كار انجام ميشود: يكي اينكه كافر، از مؤمن جدا ميشود؛ يكي اينكه مؤمنين خالص از مؤمنين ناخالص جدا ميشوند، منتها آنها كه مؤمناند خواه خالص، خواه ناخالص، مشمول عفو الهياند با تفاوتي كه براي مؤمنين خالص درجاتي است در دنيا و آخرت ولي براي مؤمنين ناخالص آن درجات نيست، لذا ذات اقدس الهي نسبت به مؤمنيني كه توبه كردهاند، فرمود چند كار را ما نسبت به شما روا داشتيم كه مبادا به آلودگيهاي بعدي مبتلا بشويد. ما يك غم و حُزن و ممدوحي را نصيب شما كرديم كه شما سابقه فكري داشته باشيد و مبتلا به آن حُزن مذموم نشويد ﴿فَأَثَابَكُمْ غَمَّا بِغَمٍّ لِكَيْلاَ تَحْزَنُوا عَلي مَا فَاتَكُمْ وَلاَ مَا أَصَابَكُمْ﴾[3] ؛ ما شما را به آن غم ممدوح مبتلا كرديم كه شما نگران باشيد چرا صحنه را ترك كرديد، چرا پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را تنها گذاشتيد و چرا ايستادگي نكرديد، به اين غم مبتلا بشويد تا به آن حُزن مذموم گرفتار نشويد كه چرا ما شكست خورديم، چرا غنيمت نصيبمان نشد و مانند آن.
به دنبال اين غم ممدوح كه جلوي آن حُزن مذموم را ميگيرد، خداوند يك امنيت و آرامشي نصيب شما كرد: ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُم مِن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً﴾ چون خطاب به مؤمنين است اينجا با امتحان، مرز مؤمنين خالص از مؤمنين ناخالص جدا شد، لذا آن فضيلتها و كرامتهايي كه براي مؤمنين خالص منظور داشت آن را از مؤمنين ناخالص بازداشت، فرمود: ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُم مِن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسَاً﴾ كه ﴿يَغْشَي طَائِفَةً مِنكُمْ وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾.
مخالفت منافقين و مؤمنين ناخالص با اصل جنگ
عدهاي به حال خودشان واگذار شدند كه گمانهاي ناروا داشتند، اينها البته يا جزء منافقين نيستند يا اگر هستند آن مرحلهٴ رقيقهٴ از نفاق كه ضعف ايمان است در اينهاست، طوري نيست كه اينها را از مرز مؤمنين جدا بكند، البته حرفهاي اينها با ايمان سازگار نيست، مظنّهٴ جاهليتي كه رسوبات جاهلي را نشان ميدهد با ايمان سازگار نيست، آن حرف كه ﴿لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَيءٌ مَا قُتِلْنَا هاهُنَا﴾ اين هم با ايمان سازگار نيست ولي چون مرز منافقين جدا شد در همين بخش مربوط به جنگ اُحد كه فرمود: ﴿وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ نَافَقُوا﴾[4] و سرفصل اين خطاب هم به عنوان ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ از آيه 130 همين سوره شروع شد، معلوم ميشود كه اينها، اين گروه دوم هم جزء مؤمنيناند ولي مؤمنين ناخالص. اينها كسانياند كه از تبليغات سوء منافق رنج ميبرند يعني گرفتار گمراهي آن تبليغاتاند. اين گروه اگر هم جنگ در خود مدينه شروع ميشد و اينها بيرون نميرفتند، جنگ در همان مدينه شروع ميشد باز هم حاضر نبودند كه دين را ياري كنند. اين دو گروه يعني منافق با ﴿الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾[5] اينها مشكلشان اصل مسئله جنگ بود، نه اينكه جنگ را ما در داخلهٴ مدينه قبول داريم، بيرون مدينه در مرز اُحد را قبول نداريم، بعد بگويند اگر ما همان نقشه را، تصميم اول را اجرا ميكرديم كُشته نميشديم در اينجا و چون آن نقشه اول را رعايت نكرديم، از مدينه بيرون آمديم كُشته شديم.
منافق با ﴿الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ اينها اصل جنگ را نميپذيرند. نشانهاش اين است که در جريان جنگ احزاب اينها بيرون نرفتند از مدينه، دشمن از هر طرف تهاجم كرده [و] اينها را در مدينه محاصره كرده، اينها با اينكه در مدينه بودند در شهر خودشان بودند، بعد معذلك اين دو گروه، عليه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) موضع گرفتند، هم منافق، هم ﴿الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾.
دوري جستن منافقين و مؤمنين ناخالص از جنگ در نبرد احزاب
در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» آيه ده به بعد اينچنين است فرمود: ﴿إِذْ جَآءُوكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا ٭ هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِيداً ٭ وَإِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ﴾ در اين مقطع كه دشمن آمده در مدينه، مدينه را مورد تهاجم قرار داد، جنگ در داخلهٴ مدينه شروع شد، بيرون مدينه نبود در اين مقطع حرف منافق با ﴿الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ اين است ﴿وَإِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً﴾[6] همين سخن در سورهٴ مباركهٴ «انفال» به صورت ديگري بازگو شده است. در سورهٴ «انفال» آيه 49 اين است ﴿إِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاَءِ دِينُهُمْ﴾ اينكه گفته ميشود اينها ناآگاهاند، فريب تبليغات ظاهري رهبران اسلامي را ـ معاذ الله ـ خوردند، دين اينها، اينها را فريب داد، خيال كردند كه اگر بروند كُشته بشوند اهل بهشتاند، خيال كردند اگر جهاد كنند پيروزند، اين حرف، حرف منافق است با ﴿الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾، اين ﴿الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ كسانياند كه ملحق به منافقيناند؛ منافق نيستند يعني قشري از ايمان ولو ضعيف را دارند، كفر محض در درونشان راه پيدا نكرده است؛ اما ملحق به منافقيناند. اين گروه چه در جريان احزاب، چه در جريان اُحد، چه در جنگهاي ديگر، حرفشان همين بود، اينها اصل جنگ را نميپذيرفتند، نه اينكه اصل جنگ را ما قبول داريم؛ منتها در مدينه بجنگيم نه خارج مدينه.
تفاوتهاي منافق و کافر و مؤمن ناخالص
پرسش:...
پاسخ: نفاق، بعد از اينكه مرزش مشخص شد بعضيها «اشدّ قسوة من بعض»اند، مثل كفر، مثل شرك اينها دركاتي دارد، چه اينكه ايمان هم درجات دارد؛ اما اصلش نفسي است نه نِسبي. انسان يا قبول دارد يا ندارد، اين بين وجود و عدم است، نه اينكه كسي نسبت به كسي منافق باشد، نسبت به كس ديگر مؤمن. انسان يا قبول دارد مبدأ و معاد و وحي و شريعتي هست يا نه، اگر قبول داشت، مؤمن است ولو ايمانش ضعيف باشد، اگر قبول نداشت كافر است و اگر اظهار نكرد، منافق است ولو آن دركهٴ اُولاي از نفاق البته كافران دركاتي دارند و منافقان هم دركاتي دارند، چه اينكه مؤمنان درجاتي دارند.
پرسش: ...
پاسخ: نه، اگر واقعاً چيزي را جزء مصداق بداند و جزء دين بداند ولي قبول نكند، چون دين تبعيضبردار نيست كه ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾[7] اگر كسي اين را جزء دستور دين بداند ولي قبول نكند، مثل اينكه نماز را جزء دستور دين ميداند ولي قبول نميكند، خب بله؛ اما صِرف اينكه كسي اختلاف نظر دارد، اجتهاداً يا تقليداً نميشود گفت كه تو منافقي يا امثال ذلك.
پرسش:...
پاسخ: دركات نفاق مثل درجات، كسي طوري است كه حاضر است يك آدم عادي را بكُشد ولي حاضر نيست پيغمبر را بكشد، كسي حاضر است يك كتاب عادي را بسوزاند؛ اما حاضر نيست قرآن را بسوزاند، بالأخره اين دركات بعضها با بعض فرق ميكند، مثل اينكه درجات با هم فرق ميكند.
پرسش:...
پاسخ: دركات به معاصي به كفر به الحاد به جمود ﴿فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾[8] به اينهاست ديگر.
خب، اينگونه از افراد را قرآن كريم بازگو كرد، فرمود اينها مشكل سياسي يا نقشه نظامي وادارشان نكرده جنگ، چه در داخل مدينه باشد، مثل احزاب حرفشان همين است، چه در خارج مدينه باشد مثل اُحد حرفشان همين است. سرّ اينكه اينها در جنگ اُحد شركت نكردند نه براي اين است كه اينها گفتند كه پيشنهاد ما، طرح ما اين است كه در داخل مدينه ميجنگيم و رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) پيشنهاد ديگران را پذيرفته كه بروند خارج مدينه بجنگند، مشكل منافقين تفاوت طرح يا اختلاف نقشه نظامي ـ سياسي نبود، زيرا در جريان احزاب با اينكه مورد تهاجم قرار گرفتند و در داخلهٴ مدينه هم محصور شدند و جنگ هم شروع شد، اينها همين حرف را داشتند.
پاسخهاي پروردگار به منافقين و مؤمنين سست عنصر
ذات اقدس الهي فرمود اين كتاب، كتاب بيّن است؛ مسائل را باز ميكند، ببينيد مسائل فروع را اين قدر باز نميكند؛ اما مسائل اعتقادي، كلامي و اصولي را يكي پس از ديگري باز ميكند، تحليل ميكند آن شبهات درون را شرح ميدهد، بازگو ميكند، جواب ميدهد، راهحل نشان ميدهد، راه توبه ارائه ميكند. ميفرمايد اين جنگ حق است، شما اگر از نظر مسائل كلامي حرف داريد ﴿إِنَّ الأَمْرَ كُلَّهُ لِلّهِ﴾ اگر براساس ساز و برگ نظامي حرف داريد خب، شما نشد ديگران. شما گيرتان چه چيزي است؟ گيرتان اين است كه آيا زِمام كار به دست شما باشد، در تصميمگيري شما هم نقش داشته باشيد، همين كه گفتيد مسلمانيم پيروز بايد باشيم «كائناً ما كان»، اينچنين نيست ﴿إِنَّ الأَمْرَ كُلَّهُ لِلّهِ﴾ ميخواهيد بعد از اينكه حقّانيت روشن شده است با نيامدنتان ضربه بزنيد، اين كار هم از دستتان برنميآيد، شما نشد ديگري، خدا دينش را حفظ ميكند ﴿قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ﴾ اين حرف در جنگ احزاب هم هست، با اينكه اينها در جنگ احزاب مورد تهاجم مشركين قرار گرفتند در داخلهٴ مدينه محصور شدند، اين اصل يك اصل كلي است كه شما نشد ديگران؛ اما اين شما نشد ديگران مطلب دوم است نه مطلب اول، مطلب اول همان است كه ﴿إِنَّ الأَمْرَ كُلَّهُ لِلّهِ﴾ حالا كه مسئله كلامي حل شد، نوبت به مسائل نظامي ميرسد، ميفرمايد: ﴿لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَي مَضَاجِعِهِمْ﴾ در اينجا مقداري بحث شد كه اين ﴿كُتِبَ﴾، ﴿كُتِبَ﴾ تشريعي نيست، زيرا ﴿كُتِبَ﴾ تشريعي شامل همه مكلّفين است كه ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ﴾[9] اين معلوم ميشود مافوق تشريع است يعني كتابت تكويني است به قضا و قدر برميگردد، به عنايت و توفيق الهي برميگردد. يك عده قضا و قَدَر آنها اين است كه شهيد بشوند، نه اينكه «كتب تشريعاً» فقط، بلكه تشريعاً و تكويناً.
پاسخهاي نقضي شيخ طوسي در عدم منافات کتابت شهادت با اختيار
ميماند آن مطلب ديگر، كه اين از جاهاي بسيار لطيف سخنان مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) است در تبيان كه بعد در مجمع امينالاسلام(رضوان الله عليه) هم آمده[10] كه پاسخ بسيار لطيفي مرحوم شيخ طوسي در تبيان از اين شبهه دادند كه خب، اگر يك عده قضا و قَدر براي آنها شهادت است و ذات اقدس الهي براي آنها شهادت را نوشته، خب براي يك عده نوشته براي يك عده ننوشته، آنها كه ننوشته كافرند و منافقاند مجبور به كفر و نفاقاند، آنهايي هم كه برايشان كتابت و شهادت نوشته شده مجبور به شهادتاند، اين جبر طرفيني است[11] .
ايشان ميفرمايند ذات اقدس الهي اين مطلب را نوشت؛ اما با حفظ مبادي نوشت، ميداند كه اينها با حُسن اختيار اين راه را طي ميكنند، ديگران با سوء اختيار طي نميكنند و ميداند كه اينها قادرند اين كار را انجام بدهند و ميتوانند نكنند، چه اينكه ديگران هم قادرند آن كار را انجام بدهند و ميتوانند بكنند. بعد نمونهاي مرحوم شيخ ذكر ميكند، ميفرمايد خداوند ميداند كه چه گروهي چه كاري انجام ميدهند هم بدان را، هم نيكان را و مقدّر فرموده است و براي عدهاي شهادت را نوشته است ﴿كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ﴾ اين كتابت هم كتاب تكويني است به قضا و قَدر برميگردد؛ اما اگر چيزي را ذات اقدس الهي عالِم بود كه فلان شخص، فلان كار را انجام ميدهد يا خداوند براي او مقدّر كرده است كه آن كار را انجام بدهد «كتب و أثبت و عيّن»، هيچكدام از مسئله كتابت يا مسئله علم حق، مستلزم جبر و نفي اختيار نيست، براي اينكه هر دو مطلب درباره كارِ خود خدا هست. ذات اقدس الهي خودش ميداند كه در فلان وقت، فلان كار را انجام ميدهد، اين يك و ذات اقدس الهي به عنوان قضا و قدر ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾[12] بر خودش چيزهايي را مقدّر كرده است كه فلان كارها را در فلان مواقع انجام بدهد، اين دو. هم علم به كارِ خود دارد، هم درباره كارِ خود نوشته و ثبت كرده است، در حالي كه هيچكدام از اين دو امر، مايه جبر ذات اقدس الهي نيست. اين يك جواب نقضيِ كوتاهي است كه ايشان فرمودند و لطيف است.
پاسخ حلّي کتابت شهادت با اختيار انسان
حلّياش همان است كه در بحثهاي قبل مبسوطاً بيان شد و آن اين است كه ذات اقدس الهي نه تنها به همه ذرّات عالم علم دارد، بلكه هر چيزي را با اسباب و علل و مبادي و مبانياش علم دارد يعني اگر ميداند كه زيد در فلان روز دست به فلان گناه ميزند، ميداند كه زيد عالماً مختاراً در حالي كه ميتواند گناه نكند، در حالي كه موعظه به او رسيده است و دوستان او تذكّر دادند و ديگران مثل او بودند و گناه نكردهاند زيد به سوء اختيار خود گناه ميكند و اگر ميداند كه عمرو در فلان وقت تاريخي اطاعت ميكند، ميداند كه عمرو با حُسن اختيار خود راه خوب را طي ميكند، عدهاي هم بودند كه پيشنهاد راه بد را به او دادند و خودشان مبتلا شدند و عمرو هم ميتوانست مبتلا بشود ولي با حُسن اختيار خود نشد و نميشود.
هرچه در خارج واقع ميشود خدا ميداند؛ اما با مبادي و علل و اسبابي كه آن شيء را همراهي ميكنند. اينجا هم ذات اقدس الهي شهادت را با حفظ مبادي اختياري براي يك عده تقدير كرده است كه كاملاً تغييرپذير است. حالا نمونههاي اين كلمه كتابت را در قرآن كريم برويم، ببينيم در آن موارد همهجا با اختيار همراه است، هيچجا مسئله جبر و حتميّت در كار نيست.
پرسش:...
پاسخ: بله، قضاي تكويني است، قضاي تكويني دو قِسم است: آنچه به مرحله لوح محفوظ است، نشئه مجرّدات است اين مصون از تغيّر است، آنچه مربوط به عالم ماده و حركت است تغيّرپذير است. اوايل سورهٴ «انعام» هم همين معنا را در بردارد، فرمود: ﴿ثُمَّ قَضَي أجلا و أَجَلٌ مُسَمّي عِندَهُ﴾[13] اين اجل مسمّا تغييرپذير نيست، چون ﴿عِندَهُ﴾ است؛ اما اين اجل مقضي، تغييرپذير است، معلوم ميشود آنچه در نشئهٴ حركت هست قابل زوال و دگرگوني است؛ منتها خدا ميداند كه اين شخص با حُسن اختيار خود آن راه را طي ميكند و همان پايان را تنظيم ميكند و ديگري با سوء اختيار راه مقابل را طي ميكند.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ منتها اينها كارهاي خير را به آساني انجام ميدهند، مثلاً كسي كه در بيت علم و تقوا تربيت شده، محيط خانوادگي خوبي او را همراهي كرده، محيط مدرسهاش هم بسيار مساعد بود، دوستان خوبي هم نصيبش شد اين كسي است كه به آساني كارهاي خير را انجام ميدهد؛ اما ميتواند بد باشد، چه اينكه عدهاي در بهترين بيت تربيت شدند و پسر نوح درآمدند، اينچنين نيست كه راه يك طرفه باشد. از آن طرف كسي در بيت شرك و كفر و نفاق به سر ميبرد، نظير امرئه فرعون و جزء مقدّسات عالم به شمار ميآيد كه قرآن از او به نيكي ياد ميكند. آنها علل و عوامل كمك ميكنند؛ اما اينچنين نيست كه راه را يك طرفه كنند.
موارد مختلف کتابت در قرآن و عدم منافات آنها با اختيار
موارد كتابت در قرآن كريم فراوان است كتابتهاي تكويني كه تغييرپذير هم هست، نظير آيه 22 سورهٴ «مجادله» اين است كه درباره حزبالله ميفرمايد اينها كسانياند ﴿أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾؛ اينكه ايمان در دل اينها نقش شد به عنايت الهي است، يك هدايت تكويني است گرايش به مباني الهي است؛ اما طوري نيست كه مزاحم با اصل اختيار باشد، با حفظ همه شئون اختيار، اين كار نوشته شده است.
در سورهٴ مباركهٴ «حج» آيه چهارم اين است ﴿كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ﴾ اين «علي الشيطان» نوشته شده، نه «للشيطان». نظير آنچه در سورهٴ «مجادله» بود ﴿حِزْبُ اللَّهِ﴾ نوشته شده، نه «علي حزب الله». در آيه چهار سورهٴ «حج» آمده است كه بر شيطان اينچنين تثبيت شد كه هر كس وِلاي او را بپذيرد و او را به عنوان متولّي قبول بكند، شيطان او را گمراه ميكند و به عذاب سعير راهنمايي ميكند. خب، اين با حفظ اختيار است نه بدون حفظ اختيار، اين يك كتابت تكويني هم هست يعني نظم جهان اينچنين است، نه تنها تشريع.
در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيه 156 دو جا و دو بار كلمه كتابت آمده هر دو تكويني است و هر دو با حفظ اختيار هم هست. آن آيه اين است كه مؤمنين عرض ميکنند ﴿وَاكْتُبْ لَنَا فِي هذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الآخِرَةِ﴾ مؤمنان به موساي كليم (سلام الله عليه) عرض ميكنند ﴿وَاكْتُبْ لَنَا فِي هذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الآخِرَةِ إِنَّا هُدْنَا إِلَيْكَ﴾ ﴿هُدْنَا﴾ يعني يهودي شديم، «هاد» يعني «رَجع»، «يهود» يعني «يرجع»، ﴿هُدْنَا﴾ يعني مثل «قلنا» يعني «رجعنا»، ﴿إِنَّا هُدْنَا إِلَيْكَ﴾ يعني «رجعنا اليك»، «تُبنا إليك».
خب، اين گروه كسانياند كه به خدا عرض ميكنند حَسَنه را براي ما بنويس. خب، حَسنه را براي ما بنويس يعني تشريعاً مقدّر كن، خداوند براي همه حَسنه را تشريعاً مقدر كرد و تشريعاً سيّئه را نهي كرد، اينكه براي همه است. اينكه در دعا گفته ميشود ﴿وَاكْتُبْ لَنَا فِي هذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةً﴾ يعني قضا و قدر را طوري تنظيم كن كه در دنيا حَسنه نصيب ما بشود؛ اما با حفظ مبادي اختيار. در جمله بعد همين آيه 156 «اعراف» آمده است كه خداوند در جواب فرمود: ﴿عَذَابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشَاءُ وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ﴾ اينكه فرمود من رحمتم را براي متّقيان و پرداختكنندگان زكات مينويسم يعني تكويناً البته براساس قضا و قدر مينويسم؛ اما با حفظ اختيار، با حفظ اراده و قدرت اينها. موارد ديگري هم كه اين كلمه كتابت به كار رفت باز با اختيار است، نظير آيه 21 سورهٴ «مائده» اين است كه موساي كليم(سلام الله عليه) به پيروانش فرمود: ﴿يَا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَلاَ تَرْتَدُّوا عَلَي أَدْبَارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ﴾؛ فرمود خداوند براي شما مقدّر كرده است اين را، خب، اين روزي را از دست ندهيد و مرتد نشويد، با اينكه خدا مقدّر كرده است براي آنها ارض مقدّس را، عدهاي مرتد شدند كه ﴿يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ﴾[14] خب، اين نشانه آن است كه كتابت الهي مستلزم جبر و حتمي بودن نيست، خدا روزي كرده است يك عده عمداً از رزق حلال خود صرفنظر ميكنند. اينجا هم ﴿كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَي مَضَاجِعِهِمْ﴾ با حفظ مبادي اختيار است، اين طور نيست كه عدهاي به خواه و ناخواه بايد بروند شهيد بشوند يعني مجبورند در انتخاب راه، اينچنين نيست. خداوند توفيقي فراهم كرده، عنايتي به اينها كرده اينها با اينكه ميتوانند نروند، معذلك براساس حُسن اختيار خود راه شهادت را طي ميكنند ﴿قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَي مَضَاجِعِهِمْ﴾ اين براي اين.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ شهادت، فعل اختياري است. اين فعل اختياري تا انسان زنده است بايد با حفظ اختيار به انسان اسناد پيدا كند، از آن به بعد كه ديگر لطف الهي است بعد الموت است بعد الموت، انسان فاعلِ فعل نيست «لا بالجبر و لا بالاختيار» تا زنده است اين راهي را كه طي ميكند راه اختياري است.
بيان گفتنيها و پنهان ماندن اسرار در جريان جنگ احد
خب، در اين جريان فرمود اسرار فراواني است. اينكه فرمود در آن سرفصل اين قصه ﴿هذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ﴾[15] يعني آنچه قابل گفتن و به عقل شما هست ما ميگوييم وگرنه آنچه در پشت پرده است و انسان كامل مثل رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهلبيت (عليهم السلام) ميدانند، آنها را براي شما بازگو نخواهيم كرد ﴿وَلِيَبْتَلِيَ﴾ اين ﴿وَلِيَبْتَلِيَ﴾ قبلاً يك بحث مفصّلي در همين زمينه بود كه در چندين بخش قرآن، خداوند وقتي كه ميخواهد اسرار خود را بازگو كند هميشه از وسط قصه شروع ميكند، ميفرمايد ما اين كارها را كرديم و براي اينكه، اين «و براي اينكه» اين «واو» عطف بر محذوف است. در جريان ارائه ملكوت نسبت به خليل حق(سلام الله عليه) فرمود: ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ﴾[16] اين جاي «واو» نيست، نظم عادي اين است كه بفرمايد «كذلك نري ابراهيم ملكوت السماوات والارض ليكون من الموقنين» اين ﴿وَلِيَكُونَ﴾ اين عطف بر محذوف است يعني «لأهداف غيبية اُخر و ليكون» در همه مواردي كه اينگونه از «واو»ها آمده و عطف بر محذوف است يعني آنچه را كه محذوف است به فكر شما نميآيد، ما اين كارها را كرديم و براي اينكه شما را امتحان بكنيم و براي اينكه مرز مشرك را از مؤمن جدا بكنيم اولاً، مؤمنين خالص را از ناخالص جدا كنيم ثانياً، آن مؤمنيني را كه ميتوانند گداخته بشوند در كورهٴ آزمون، آن ناخالصيهايشان از بين برود و آن زرّ ناب بماند اين كار را بكنيم ثالثاً، كه اين را ميگويند ابتلا، اين را ميگويند تمحيص. اين آيه هم از همان آياتي است كه از وسط قصه شروع ميكند، فرمود ما اين كار را كرديم و براي اينكه شما را امتحان كنيم ﴿وَلِيَبْتَلِيَ اللّهُ مَا فِي صُدُورِكُمْ﴾.
ناملايمات و سختيها موجب تمييز بين مؤمن و غيرمؤمن
اين ابتلا براي آن است كه ﴿وَامْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾[17] ؛ مرزها جدا بشود اين يك، وقتي مرزها جدا شد مرز مؤمنين از كافرين جدا شد، اين قدم اول ﴿وَلِيَبْتَلِيَ اللّهُ مَا فِي صُدُورِكُمْ﴾ اين همان است كه ﴿وَمَا تُخْفِيْ صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ﴾[18] و امثال ذلك، اينها مرزشان مشخص بشود، بعد آنهايي كه مؤمناند ولي يك مقدار دُرديها و ناخالصيها در قلبشان است، اينها را بايد با فشار و سوخت و سوز، آب بكنيم بشود تمحيص، اين هم قدمهاي بعدي ﴿وَلِيُمَحِّصَ مَا فِي قُلُوبِكُمْ﴾ آن وقت انسان همين كه در كارهايي ميگويد خدا هست ولي، خدا هست اما، قدري كه فشار ببيند آن اماها هم از دستش ميافتد، آن وليها هم از فكرش رها ميشود، ميشود خدا.
افراد عادي در شرايط معتاد ميگويند خدا هست ولي بالأخره رفاقتي هم هست، باندي هم هست، رابطهاي هست، ضابطهاي هست اما. اين خدا هست اما، خدا هست ولي، اين براي در زمين است. وقتي انسان رفت به جايي كه هم اماها از دستش افتاد، هم وليها رها شد، ميشود اول خدا، آخر خدا، اين ميشود تمحيص. فرمود ما شما را در كوره گداخته كرديم تا اين اماها و وليها تمحيص بشود «تمحيص» همان تهذيب است، همان تخليص است، همان تلخيص است خلاصه، ناب، خالص و بيدُردي ماندن ﴿وَليُمَحِّصَ مَا فِي قُلُوبِكُمْ﴾ بعد هم به آن واسطةالعِقد اشاره كرد، فرمود اينچنين نيست كه ما براي اينكه ندانيم كسي چه چيزي هست ﴿وَاللّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾ در نوع اين موارد، آن واسطةالعِقد را ذكر ميكند كه خدا نه تنها به قلبتان آگاه است، به آنچه در قلب شما هم هست آگاه است.
لغزش بعضي از مسلمين و عنايت پروردگار به آنها
حالا ميماند به اينكه چرا حالا اينها لغزيدند. اين لغزش اينها را هم استدلال ميكند، ميفرمايد خدا خيلي خداي مهربان است. شما با نيّتهاي بدي رفتيد، چشمتان به خلخالهاي پاي اين و آن بود و چشمتان به دست اين و آن بود چرا غنيمت گيرتان نيامده نگران بوديد، خيلي گناه كرديد، خيلي لغزش داشتيد، ما خيلي از آن لغزشها را نگذاشتيم شيطان بفهمد يا رويش ترتيب اثر بدهد. بعضي از اين لغزشها را شيطان دسترسي به آن پيدا كرده با همان نقطه ضعفهاي شما كه كمش را ما به او نشان داديم، با همان كم، شما را لغزانده بعد هم خدا از شما عفو كرده، چون خدا حليم است كه اين بحثش ميماند براي فردا.
«و الحمد لله رب العالمين»