70/02/23
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 153 الی 154
﴿إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَي أَحَدٍ وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْرَاكُمْ فَأَثَابَكُمْ غَمَّا بِغَمٍّ لِكَيْلاَ تَحْزَنُوا عَلي مَا فَاتَكُمْ وَلاَ مَا أَصَابَكُمْ وَاللّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾﴿153﴾﴿ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُم مِن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسَاً يَغْشَي طَائِفَةً مِنكُمْ وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَيءٍ قُلْ إِنَّ الأَمْرَ كُلَّهُ لِلّهِ يُخْفُونَ فِي أَنْفُسِهِم مَا لاَ يُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَيءٌ مَا قُتِلْنَا هاهُنَا قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَي مَضَاجِعِهِمْ وَلِيَبْتَلِيَ اللّهُ مَا فِي صُدُورِكُمْ وَلُِيمَحِّصَ مَا فِي قُلُوبِكُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾﴿154﴾
بيان احتمالات صاحب الميزان در تفسير ﴿فَأَثَابَكُمْ غَمَّا بِغَمٍّ﴾
بياني را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در كتاب شريف الميزان دارند كه شايد اثبات آن بيان، آسان نباشد. ايشان مدعياند كه، اينكه خدا فرمود: ﴿فَأَثَابَكُمْ غَمَّا بِغَمٍّ﴾ دو احتمال در آن هست. البته احتمال دوم معناي تامّي است كه در بحثهاي قبل هم گذشت [و] قابل اثبات است؛ اما احتمال اول اثباتش آسان نيست.
احتمال اول آن است كه ﴿فَأَثَابَكُمْ غَمَّا بِغَمٍّ﴾ اين «باء» باي بدليه باشد يعني خداوند غمي را بدل از غمّ ديگر به شما داد، شما بدل آن غمّ مذموم كه مبادا گرفتار آن غم مذموم بشويد، غم ممدوحي را به شما داد ﴿فَأَثَابَكُمْ غَمَّا﴾ بدل از آن غم مذموم. غم مذموم آن است كه چرا ما غنيمت نصيبمان نشد، چرا پيروز نشديم، چرا كشته داديم، اين غم مذموم است. غم ممدوح اين است كه انسان نگران باشد چرا پيغمبر را تنها گذاشتيم، چرا ايستادگي نكرديم، چرا شربت شهادت ننوشيديم، چرا ما هم مثل ديگران زخمي نشديم، اينها غم ممدوح است.
فرمود: ﴿فَأَثَابَكُمْ غَمَّا بِغَمٍّ﴾ بدل آن غم مذموم، يک غم ممدوحي را به عنوان ثواب، خدا نصيب شما كرد، اين يك وجه در بيان بدليت؛ وجه ديگر در همين بيان ـ كه بيان بدليت باشد ـ اين است كه ﴿فَأَثَابَكُمْ﴾ اين «اثاب» معناي ابدال را تضمين كرده باشيم ﴿أَثَابَكُمْ﴾ يعني «ابدلكم»؛ «ابدلكم غما مذموما بغم ممدوح» همان معناست؛ منتها به عكس. در تقريب اوّل، غم اوّل غم ممدوح است [و] غم دوّم غم مذموم، يعني خداوند غم ممدوح را به عنوان ثواب، بدل آن غم مذموم قرار داد. تقريب دوم آن است كه خداوند آن غم مذموم را تبديل كرد به غم ممدوح ﴿فَأَثَابَكُمْ﴾ يعني «ابدلكم غما مذموما بغم ممدوح، فابدلكم غما باطلا بغم حق» يعني خداوند آن غم باطلي كه داشتيد كه چرا ما پيروز نشديم، چرا ما شكست نداديم، چرا غنيمت نصيبمان نشد، آن را تبديل فرمود به غم ممدوح كه چرا استقامت نكرديم، چرا صبر نكرديم، چرا پيغمبر را تنها گذاشتيم و مانند آن[1] .
اين دو تقريب، جامعش اين است كه آن غم اوّل غير از غم دوم است، حالا يا اوّلي ممدوح، دومي مذموم «كما في التقريب الاوّل» يا اوّلي مذموم و دومي ممدوح «كما في التقريب الثاني» «باء» هم باي بدليه است، اين جامع اين دو تقريب و دو تا غم از يك سنخ هم نخواهد بود، اين را به عنوان احتمال ذكر كرده است.
بررسي و جمعبندي احتمالات علامه طباطبايي(ره) درباره آيه مذکور
آنچه مبعّد اين احتمال است اين است كه هنوز سخن از غم مذموم نيامده، خواه تقريب اول كه غم دوم را مذموم ميداند، خواه تقريب دوم كه غم اوّل را مذموم ميداند، هنوز غم مذموم نيامده. آيه ميفرمايد ما شما را به غم، ثواب داديم تا اينكه به آن حزن مذموم مبتلا نشويد: ﴿لِكَيْلاَ تَحْزَنُوا عَلي مَا فَاتَكُمْ وَلاَ مَا أَصَابَكُمْ﴾ هنوز سخن از آن حزن و غم مذموم نيست تا ما اين غم را به عنوان غم مذموم بدانيم، نظير آيهٴ سورهٴ «حديد» كه فرمود هر چه كه ﴿مَا أَصَابَ مِن مُصِيَبةٍ فِي الْأَرْضِ وَلاَ فِي أَنفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِن قَبْلِ أَن نَبْرَأَهَا إِنَّ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسِيرٌ ٭ لِكَيْلاَ تَأْسَوْا عَلَي مَا فَاتَكُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ﴾[2] يعني ما قبلاً همه را تنظيم كرديم تا شما نگراني بيجا نداشته باشيد. خب، اين نگراني بعدها ظهور ميكند. در اينجا هم حزن مذموم بعدها ظهور ميكند؛ هنوز سخن از حزن مذموم نيست تا اينكه ما يكي از اين دو غمها را غم مذموم بدانيم و ديگري را غم ممدوح، اين وجه اوّلشان است كه احتمال دادند، البته ابطال نكردند. اما وجه دوم كه آن را ميفرمايند ظهور سياق با آن مساعد است البته معناي خوبي است، معنايي است كه ظهور سياق دارد، اين معنايي است كه در بحثهاي روزهاي قبل هم مكرراً به عرضتان رسيد. آن معنا را كه ميفرمايند وجه ثاني است كه ظهور سياق هم او را تأييد ميكند، اين است: ﴿فَأَثَابَكُمْ غَمَّا بِغَمٍّ﴾ يعني شما دو غم ممدوح پيدا كرديد، قهراً ميشود غم مستمر، غم متراكم. اين دو غم يكي در اثر اينكه اختلاف كرديد، فَشَل پيدا شد تنازع كرديد، زمينهٴ فَشَل را فراهم كرديد، معصيت كرديد بعد هم ناچار شديد فرار كنيد خود اين فرار، غمي را در بر دارد، خود اين ﴿إِذْ تُصْعِدُونَ﴾ با غم همراه است، كسي كه ميگريزد غمگين است؛ از ترس فرار ميكند.
خب، اين ﴿إِذْ تُصْعِدُونَ﴾ غمي را به همراه دارد، آن ﴿فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ﴾[3] هم غمي را به همراه دارد. اين غم متّصل و مستمر را خدا به شما داد تا سرگرم باشيد، به اين غم فكر كنيد، نه به آن حزن باطل كه چرا غنيمت نصيبمان نشده و شكست نداديم، به اين فكر باشيد كه چرا اختلاف كرديم، به اين فكر باشيد كه چرا فرار كرديم، ديگر به اين فكر نباشيد كه چرا غنيمت نصيبمان نشد و شكست نداديم.
تبيين معناي غم
پرسش:...
پاسخ: غم را گفتند از آن جهت كه مثل غمامه و ابر، صفحهٴ دل را ميپوشاند و ميبندد، از اين جهت گفتند غم. حزن، اينچنين نيست وقتي انسان محزون هست، شايد غمگين نباشد؛ اما وقتي كاملاً صفحهٴ دل بسته شد، انسان تنگحوصله شد، مثل اينكه هوا را ابر و غمامه گرفته است يک چنين حالتي در درون انسان پيدا بشود ميگويند اين مغموم است، مغموم يعني غم گرفته، غم هم نظير غمامه است. در اين كتابهاي فقهي دارد كه «مع غمّة الشهور»[4] اگر چند ماه هوا ابري بود، ما ماه را نديدم آيا يك ماه در بين حساب بكنيم يا همه را با استصحاب سي روز، سي پُر حساب بكنيم و اينها، ناظر به همين است «غمّة الشّهور» يعني چند ماه ابري باشد، غمّ هم از اين غمامه و ابر گرفته شده كه صفحهٴ نفس و خاطر را ميپوشاند.
مشغول شدن به غم ممدوح براي دور ماندن از افکار بد
خب ﴿فَأَثَابَكُمْ غَمَّا بِغَمٍّ﴾؛ خداوند شما را به كارهاي خوب مشغول كرده كه ديگر مبتلا به فكر بد نباشيد، آن كسي كه غمگين است كه چرا من، پيغمبر را تنها گذاشتم، چرا مانند شهدا و جانبازان ديگر شهيد يا زخمي نشدم اين ديگر به اين فكر نيست كه غمگين باشد كه چرا غنيمت نصيب من نشد يا چرا من شكست ندادم.
پرسش:...
پاسخ: بله بسيار خب، توبه كردند از آن معصيت نه از آن غم، معصيت كردند، فرار كردند، فرار از زحف است جزء گناهان كبيره است معصيت كردن، غمشان در اين نبود كه چرا غنيمت نصيبمان نشده تا ما بگوييم آن غمزدايي شده با غم بعدي، بلكه چون معصيت كردند و توبه كردند مشمول عفو و فضل الهي شدند و براي اينكه به دام آن حزن مذموم نيفتند، خداوند اينها را غمگين كرده، اين حالت شاغل فكر است. اين سعادتي است، خيليها هستند كه از جبهه برگشتند يكسان فكر نميكنند، بعضيها به اين فكر هستند كه ما چرا پيروز نشديم، بعضيها به اين فكر هستند كه ما چرا شهيد نشديم. آن كه به اين فكر است چرا غنيمت نصيبمان نشده، اين معلوم ميشود براي اداي تكليف نرفت، آن كه به اين فكر است كه چرا من مانند ديگران شهيد نشدم، معلوم ميشود كه او براي اداي تكليف رفت. هر دو غمگين هستند؛ اما غم اينها يكسان نيست. خداوند براي اينكه مؤمنيني كه توبه كردند گرفتار حزن مذموم نشوند، آنها را به غم ممدوح مبتلا كرده، معلوم ميشود گاهي غمگين شدن، محزون شدن ثواب الهي است كه انسان را به خود مشغول بكند تا انسان به دام فكر باطل نيفتد، خيلي از موارد است که اينچنين است.
پرسش:...
پاسخ: چون معصيت كردند در تنازع، در ارادهٴ دنيا، در ترك صحنه، در تنها گذاشتن پيامبر، اينها معصيت است اين معاصي باعث شده که اينها توبه كردند، وقتي كه توبه كردند نعمتي نصيبشان شده و آن نعمت اين است كه چرا ما اين كارهاي بد را انجام داديم، اين غم است و اگر اين غمّ كه شاغل فكري است و غم ممدوح است به عنوان ثواب، به اينها داده نميشد، اينها به حالت عادي كه آمدند، به اين فكر بودند كه غصّه بخورند چرا غنيمت نصيبشان نشد. براي اينكه به آن دام نيفتند، خدا يک شاغل فكري فراهم كرده. گاهي انسان ميبينيد با عجله ميخواهد سفري يا غير سفري را طي كند در حالي كه خطر منتظر اوست، خداوند او را مشغول ميكند به كاري، دوستي با او مذاكره ميكند، سؤال و جواب ميكند كه اين چند لحظه صبر كند تا خطر برطرف شود، گرچه اين شخص، خوشايندش نيست كه الآن اينجا معطّل شده؛ اما خداوند او را به معطّلي خوب معطّل كرده تا مبتلا به يک مصيبت سختي نشود، در اينجا هم از همين قبيل است. وجه دومي را كه فرمودند سياق، ظاهر با اوست [و] او را تأييد ميكند، اين وجه دوّم وجهي است كه با ظاهر بحثهاي گذشته هماهنگ است و ظاهراً منظور آيه همين باشد و آنچه كه مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) به عنوان غم متراكم گفته يعني «غم متصّلاً بغم» وجه خوبي است[5] . ﴿فَأَثَابَكُمْ غَمَّا بِغَمٍّ لِكَيْلاَ تَحْزَنُوا عَلي مَا فَاتَكُمْ وَلاَ مَا أَصَابَكُمْ﴾. اما اينكه فرمود: ﴿لِيَبْتَلِيكُمْ﴾ در آنجا كه ﴿ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيكُمْ﴾[6] در همين محورها ميفرمايد: ﴿وَاللّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾ كه مبادا كسي خيال كند ابتلاي الهي، براي اين است كه خدا عالم بشود، بلكه براي آن است كه اينها پخته بشوند.
تبيين احتمالات علامه طباطبايي درباره مصداق طائفهاي که ظن جاهلي داشتند
﴿ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُم مِن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسَاً يَغْشَي طَائِفَةً مِنكُمْ وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ﴾. باز بيان ديگري را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اينجا دارند كه اثبات همهٴ جوانب آن بيان آسان نيست. ايشان ميفرمايند اين ﴿يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ﴾ منظور منافقين نيستند [بلکه] منظور همان افراد ضعيف الايمان هستند. سه بيان دربارهٴ اين گروه هست كه اينها چه كساني هستند، اين ﴿طَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ﴾ اينها چه كساني هستند: يك بيان اين است كه اينها منافقين هستند، ايشان ميفرمايند وضع منافقين را خدا جداگانه ذكر ميكند، در همين مقطعها ميفرمايد: ﴿لِيَعْلَمَ الَّذِينَ نَافَقُوا﴾[7] كه در بحثهاي آينده است كه مرز اينها جداست، منافقين در جريان احد كساني بودند كه اصلاً حاضر در صحنه نشدند، آنها يک بخش جداگانهاي دارند كه قرآن عليحده [جداگانه] متعرّض است؛ قول دوّم اين است كه اينها مؤمنين هستند، ميفرمايند اين هم با ايمان سازگار نيست، براي اينكه ﴿يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ﴾ دارد، نميشود مؤمنين باشند، نظير مؤمنين گذشته و نميشود منافقين باشند، چون بحث منافقين بعداً خواهد آمد و اصلاً منافقين در جريان احد حضور پيدا نكردند. ميماند گروه سوّم كه افراد مؤمن ضعيف الايمان[8] ، ضعيف الايمان جزء كساني هستند كه ﴿الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ در قرآن كريم گرچه بر منافقين اطلاق شده است كه ﴿فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾[9] اما گاهي عنوان ﴿الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ در كنار منافقين ذكر ميشود ﴿الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ﴾[10] اينها سه گروه بودند در مدينه: يك عده شايعهپراكني داشتند كه كارشان اشاعه بود مُرجِف بودند «مُرجِف» به كساني ميگويند كه اراجيف دارند، اراجيف آن اخباري است كه رَجِفه دارد «رَجِفه» يعني لرزه، خبر وقتي پايگاه فكري و اصيل داشته باشد ديگر رجفه ندارد، لرزه ندارد به جاي خود است ﴿لِكُلِّ نَبَاٍ مُسْتَقَرٌّ﴾[11] خبر صحيح اين است، اخبار دروغ و باطل چون پايگاه ندارد اراجيف است «رجفه» دارد؛ ميلرزد، چون ثابت نيست. كساني كه ناشرين اخبار دروغين هستند اينها را ميگويند مرجفين يعني ناشر اراجيف، اين «مرجفون» در مدينه بودند كه اكاذيب را و اخبار دروغ را كه رجفه داشتند منتشر ميكردند ﴿الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ افراد مؤمن ضعيف الايمان بودند، منافقون هم كه البته كافرند باطناً و مسلماً ظاهراً ﴿الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ﴾.
نقد احتمالات علامه طباطبايي (ره) درباره مصداق آيه شريفه
البته در آن بخشها اين سه گروه از هم جدا شدند؛ اما اينجا افراد ضعيف الايمان منظورشما باشد اثبات اين هم خيلي آسان نيست. البته گروه زيادي از منافقين، صفشان را جدا كردند از همان اوّل نيامدند؛ اما هيچ يك از منافقين در اين صحنه نيامده باشد يا كفر دروني يك عده ظهور نكرده باشد اثبات اين هم كار آساني نيست، چون تعبير قرآن اين است كه ﴿يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ﴾ گمان جاهليت كه بوي وثنيت ميدهد اين با ايمان ولو درجهٴ ضعيفش سازگار نيست، اين اصل مظنّه. آنگاه دو حرف هم از اينها نقل شده است: يكي به صورت استفهام است ﴿يَقُولُونَ هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَيء﴾؛ يكي به عنوان اعتقاد دروني است كه آن را كتمان كردند و آن اين است كه ﴿لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَيءٌ مَا قُتِلْنَا هاهُنَا﴾ اگر حق با ما بود كه ما اينجا كشته نميداديم. خب، اين بالأخره درجهاي از نفاق است. مگر اينكه ضعيف الايمانها را شما مقول تشكيك بدانيد كه سقف اين ضعفاء الايمان به سطح نفاق هم برسد كه بعضي از منافقين هم جزء همين افراد ضعيف الايمان هستند وگرنه كسي كه ميگويد اگر حق با ما بود، ما كشته نميشديم و اين را در درون خود دارد و قدرت اظهار ندارد و ظنّ جاهليت ميبرد، اين يك درجهٴ نفاق است.
پرسش:...
پاسخ: غير حق، ممكن است كه اعم باشد از ظنّ جاهلي، همان طوري كه ايشان در الميزان مبسوطاً بيان كردند[12] ، كارهايي كه از بتها ميخواستند همان كارها را هم الآن توقع داشته باشند.
مراد از ظنّ و حميّة جاهلي در قرآن
در قرآن كريم حميّت جاهلي و امثال ذلك را به كافرين نسبت ميدهد، نظير آنچه در سورهٴ «فتح» آيهٴ 26 آمده است كه ﴿إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ﴾ چه قسم حميّتي؟ ﴿حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ﴾ حميّت جاهليت اين است كه «انصر اخاك ظالماً او مظلوما» اينگونه از حميّتها و تعصّبها، تعصّبهاي جاهلي است. كافران در دلشان حميّت جاهلي را احيا ميكنند، در اينجا هم مظنّهٴ جاهلي را احيا ميكنند. اگر رسوب جاهليت در قلب كسي ظهور كرده باشد اين با ايمان سازگار نيست، مگر اينكه بگوييم ضعيف الايمان بودن مراتبي دارد كه بعضي از اين مراتب و درجات ميخورد به سقف نفاق، بعضي از مراتبش البته با ايمان سازگار است.
پرسش:...
پاسخ: غير حق است، خيال كردند خدا اين وعدهاي كه داد الآن هست، معلوم شد كه نه الآن نيست و بعداً هست. يك وقت است كه ميگويند ـ معاذ الله ـ خدا خلف وعده كرده است، اين ظنّ جاهلي است. يك وقت است خيال كردند كه آن وعدهاي كه داد الآن عمل ميشود، معلوم شد كه در الآن نيست و در جبههٴ بعد است. خب ﴿يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَيءٍ قُلْ إِنَّ الأَمْرَ كُلَّهُ لِلّهِ يُخْفُونَ فِي أَنْفُسِهِم مَا لاَ يُبْدُونَ لَكَ﴾ يعني آن ظنّ جاهلي را اظهار نميكنند، آنچه را كه گفتند رقيقهاي از آنچه در دل دارند است و آن را هم به صورت استفهام ذكر كردند كه ﴿هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَيءٍ﴾ و آنچه در دل دارند اين است كه «ليس لنا من الامر شيء»؛ ما بر چيزي نيستيم، اگر حق با ما بود، شما گفتيد ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾[13] ما كه شكست خورديم، آن اين است كه ﴿يَقُولُونَ لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَيءٌ مَا قُتِلْنَا هاهُنَا﴾ خب، اين با ايمان سازگار نيست مگر اينكه همان ضعيف الايمان را مقول به تشكيك بدانيم با آن وصف. خب قرآن كريم، چون فرمود: ﴿هذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ﴾[14] و فرمود: ﴿وَاللّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾ همهٴ اين مطالب را گفته و نگفته را بايد بيان كند. آنچه را كه آنها گفتند، بايد بيان كند مبيّن مدلّل كند، چه اينكه كرد.
وجود سختيها و مشکلات در راه مقابله با کفر
آنچه اينها گفتند اين بود كه ﴿هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَيء﴾ قرآن بيان كرد كه نه ﴿إِنَّ الأَمْرَ كُلَّهُ لِلّهِ﴾ آنچه را كه اينها نگفتند در دل دارند، قرآن اينها را بازگو ميكند آنها را هم بيان ميكند معلّل و مدلّل ميكند، آنها گفتند ﴿لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَيءٌ مَا قُتِلْنَا هاهُنَا﴾؛ ما اينجا كشته نميشديم اين حرف را كه در درون دارند قرآن بيرون آورد بعد آن را باز كرد، مستدل كرد. فرمود: ﴿قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَي مَضَاجِعِهِمْ﴾؛ فرمود شما چه پنداشتيد، پنداشتيد همين كه كسي شهادتين جاري كرد بيزحمت دين را منتشر كند. خب، اگر اين است مسلمان هرگز شكست نخورد و كشته نشود، همهٴ مردم به آساني اسلام ميآورند، اگر كافر در هيچ صحنهاي غالب نشود كه هيچ كسي كفر نميورزد، آنگاه ايمان و كفر ارزشي پيدا نميكند، نه تكامل انسان ظهور ميكند نه كفر و ايمان ارزشي دارد، براي اينكه هر كسي اين كلمات را جاري كرد بر زبانش پيروز ميشود ولو اقدام نكند، هر كسي كافر بود شكست ميخورد ولو هرچه هم مسلّح باشد، اگر اين باشد كه كسي كفر نميورزد، كسي از آوردن اسلام مضايقه نميكند. آن وقت اين با جهاد اكبر همراه نيست، با جهاد اصغر همراه نيست، اينكه تكامل نيست. پس مسئلهٴ ﴿وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ﴾[15] يک اصل كّلي است به عنوان سنّت، گاهي شما كشته ميشويد گاهي آنها تا معلوم بشود چه كسي درست ميگويد. همان بيان نوراني حضرت امير [(سلام الله عليه)] در نهجالبلاغه يک شرح خوبي است از اين آيات. فرمود در صدر اسلام ما گاهي كشته ميداديم، گاهي دشمنان ما كشته ميدادند «يَتَصَاوَلاَنِ تَصَاوُلَ الْفَحْلَيْنِ يَتَخَالَسانِ أَنْفُسَهُما: أَيُّهُما يَسْقِي صَاحِبَهُ كَأْسَ الْمَنُونِ ... فَلَمَّا رَأَي اللَّهُ صِدْقَنَا أَنْزَلَ بَعدُوِّنا الْكَبْتَ وَ أَنْزَلَ عَلَيْنا النَّصْرَ»[16] ؛ ما گاهي كشته ميداديم، گاهي دشمنان كشته ميدادند، اينها مثل دو تا فحل به هم حمله ميكردند، به جان هم حمله ميكردند تا يكي ديگري را از پاي در بياورد تا اينكه معلوم شد ما راست ميگوييم، آن وقت خدا كمكش را بر ما نازل كرده. خداوند نفرمود هر كس صبر كرد من او را پيروز ميكنم [بلکه] فرمود هر كس حق با او بود و صبر كرد يقيناً پيروز است. ديگران اهل صبر و استقامت بودند ولي چون حق با آنها نبود، آنها شكست خوردند، صبر با حق، پيروز ميشود، حق بيصبر، شكست ميخورد، چه اينكه صبر بيحق هم اثر ندارد، لذا فرمود اين مسائل را برايشان باز كنيد، اين يك.
زير سؤال بردن حق بخاطر کشته شدن چند نفر در جنگ احد
مطلب دوّم اينكه، اينكه گفتيد ﴿لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَيءٌ مَا قُتِلْنَا هاهُنَا﴾ كاشف از آن است كه ما چرا اصلاً آمديم اينجا، معلوم ميشود حق با ما نبود ما بيخود آمديم، اين روح سخن است. ما اگر خواستيم ببينيم روح سخن و روح استدلال و سؤال چيست، اگر سؤال مبهم باشد از نحوهٴ جواب ميشود روح سؤال را فهميد. خيلي از موارد است كه در روايات دارد كه سؤال شد از مردي دربارهٴ خلل نماز، راوي چون ميداند كه جواب، مبسوط است سؤال را با آن گسترشاش نقل نميكند، از لحن جواب معلوم ميشود كه سؤال چه بوده، از بيان و جواب حقتعالي معلوم ميشود كه اينها چه ميخواستند بگويند، اينها گفتند ﴿لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَيءٌ مَا قُتِلْنَا هاهُنَا﴾؛ چون در اينجا كشته شديم، معلوم ميشود كه چيزي براي ما نيست. خب، اينها چه ميخواهند بگويند، ميخواهند هم اصل اين قضيهٴ جنگ را زير سؤال ببرند يك، همين كه ما اصلاً بيخود آمديم اينجا دو. اينكه ميگويد اگر كار به دست ما بود ما اينجا كشته نميشديم يا اگر حق با ما بود ما اينجا كشته نميداديم، اين تنها نميخواهد اصل جنگ را زير سؤال ببرد ميخواهد آمدن خودش را هم تقبيح كند كه ما اصلاً چرا آمديم اينجا.
تبيين پاسخ پروردگار به پشيماني بعضي از جنگيدن در احد
آن نكته كه آيا حق با ماست، كار با ماست، زمام سرنوشت به دست ماست، اين را در بخش قبل جواب داد ﴿قُلْ إِنَّ الأَمْرَ كُلَّهُ لِلّهِ﴾ جواب داده شد. اما آن بخش دوّم كه ما اصلاً چرا آمديم اينجا، اين طور جواب ميدهد خب شما نيامديد، شما نياييد، يك عده رادمردان هستند كه هميشه ميآيند ﴿قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَي مَضَاجِعِهِمْ﴾ خب، شما نيامديد عدهٴ ديگري ميآيند، معلوم ميشود آنها اين را ميخواستند بگويند كه ما اصلاً چرا آمديم، چرا كشته داديم، نه اينكه اصل جنگ را زير سؤال ببرند، آمدنشان را خواستند تقبيح كنند كه ما بيخود آمديم، ما چرا آمديم، خدا فرمود شما نشديد ديگري ﴿قُلْ لَوْ كُنْتُمْ﴾ اگر آنها ميخواستند بگويند اصل جنگ را زير سؤال ببرند خب، آن جواب با اين سؤال هماهنگ نيست، آنها ميخواهند بگويند اين جنگ باطل است ـ معاذ الله ـ خدا ميفرمايد شما نشد ديگري ميآيد، اينكه جواب آن سؤال نيست كه، اين با آن سرفصلي كه خدا فرمود: ﴿هذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ وَهُديً وَمَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ﴾[17] هماهنگ نيست ﴿بَيَانٌ﴾ يعني تبيين دارد، تعليل دارد، استدلال دارد مسئله را بيّن ميكند تا شما «عَلَي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّ» باشيد، مثل دو، دو تا چهار تا روشن ميكند براي شما، اينكه تازه اوّل ابهام است. سؤالشان اين است كه اين جنگ زير سؤال است، چرا جنگ شده. كسي جواب بگويد آقا تو نيامدي ديگري اينكه جواب محقّقانه نيست كه، كسي بگويد اين جنگ فعلاً مصلحت نيست، كسي بگويد برو تو نيامدي ديگري ميآيد، اينكه جواب عالمانه نيست. معلوم ميشود كه آنها دو حرف دارند، قرآن هم دو جواب دارد. حرف اوّلشان اين است آيا زمام كار به دست ما هست، ما هم در تصميمگيري نقش داريم يا نه، حق با ما هست يا نه. سؤال دوّم اين است كه چون حق با ما نيست اصلاً ما چرا آمديم اينجا، ما چرا آمديم. جواب اوّل اين است كه حق با پيامبر است و با خداست كه ﴿إِنَّ الأَمْرَ كُلَّهُ لِلّهِ﴾ و اين جنگ هم حق است، پس جنگ زير سؤال نيست آنها براي اسلام دارند قيام ميكنند و اين حق است. حالا كه معلوم شد كه جريان احد و امثال احد حق است، شما نشد ديگري، اين دو جواب با آن دو سؤال هماهنگ است. ميفرمايد بسيار خب، حالا شما هم اگر مثل ديگران در خانهها مينشستيد يك عده رادمردان بالأخره ميآمدند ﴿قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَي مَضَاجِعِهِمْ﴾ حالا كه معلوم شد سؤال دو تاست و جواب دو تا، همين را گاهي مسئولين به بعضي از افراد نقزن ميگويند، كسي كه ميگويد ما اين همه كشته داديم، ديگري چون اصل مشروعيت دفاع را قبلاً تثبيت كرد آنگاه به آن مطلب دوّم ميپردازد كه ميگويد تو براي خودت نق ميزني نه براي اصل مسئله، چون براي خودت نق ميزني، تو نشد ديگري، اين دو مطلب در طول هم است. قرآن كريم اوّل روشن كرد كه ﴿إِنَّ الأَمْرَ كُلَّهُ لِلّهِ﴾ كسي حق ندارد كه بگويد زمام امر به دست ماست، تصميمگيري به دست ماست نه، دستور داد كه شما دفاع كنيد. حالا كه دستور داد شما دفاع كنيد، خداوند دينش را حفظ ميكند، شما نشد ديگري، اينچنين نيست كه هيچكس نباشد ناصر دين خدا، يك عده كساني هستند كه شهادت روزي آنهاست. حالا آنگاه ميرسيم به مسئلهٴ بعدي كه آيا شهادت قطعي و حتمي است، آنها كه شهيد شدند ﴿كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ﴾ بود لاغير؛ مجبور بودند بروند و شربت شهادت بنوشند يا نه، اين آيهٴ بعد چه ميخواهد بفرمايد.
فرمود اگر شما نشد ديگري، اين اگر شما نشد ديگري الآن مثلاً فرماندهي بعد از اينكه مسئلهٴ جنگ را كاملاً در طي يك هفته تحليل كرد كه اين جنگ بر ما تحميل شده ما سيصد، چهارصد بار اينها حمله كردند از هوا و پاسگاههاي گوناگون غرب و شمال غرب و جنوب و جنوب غرب را كوبيدند ما گفتيم اشتباه كردند، حالا ديگر هوا و زمين و دريا حمله كردند، ديگر ما مظلوميم، داريم دفاع ميكنيم، بيش از سيصد بار همين صدّام ملعون اوايل انقلاب حمله كرد، پاسگاههاي مختلف را كوبيد، مسئولين ما گفتند اينها اشتباه كردند، ـ ان شاء الله ـ اشتباه كردند، گذشت كنيم بعد ديگر ريختند ديگر، ريختند كه ديگر حالا اينجا جا براي صبر نيست، اين ميشود دفاع كه بر زن و مرد هم واجب است، نه تنها بر مرد واجب است، بر زن و مرد هر كه ميفهمد بر او واجب است. دفاع اينچنين است خب حالا اگر مسئولي همهٴ اين مسائل را تحليل كند، بعد كسي نق بزند بگويد ما در فلان صحنه كشته داديم، اينجا مسئول ميگويد خيلي خب، تو نشد ديگري يعني ما آن مسئله را پشتسر گذاشتيم، حقانيت اين دفاع را تبيين كرديم، مظلوم بودن خودمان را مشخص كرديم حالا تو نشد ديگري. اين تو نشد ديگري، جواب دوّم است نه جواب اوّل، جواب اوّل همان جواب تحليلي است. در اين مقطع خدا ميفرمايد يك عدّه كه شهادت نصيبشان شده ميآيند. در اينگونه از موارد اگر بگويند تو نشد ديگري، آنقدر گويا نيست؛ اما اگر بگويند تو نشد كساني كه مشتاق شهادت هستند ميآيند، اين تهييج و تشويق به شهادت هم هست.
تکويني بودن کتابت در ﴿كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ﴾
عمده اين است كه ﴿لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَي مَضَاجِعِهِمْ﴾ اين همان بياني است كه زينب كبرا (صلوات الله عليها) در كوفه به ابن زياد فرمود، وقتي ابن زياد گفت: «كيف رَاَيتِ صَنَع اللهُ بأخيكَ» بعد فرمود: «مَاَ رأيتُ الاً جميلاً» آنگاه كمكم سؤال و جواب تكرار شد، فرمود: «هؤلاءِ قومٌ كَتَبَ اللهُ عليهم القتلَ فَبَرَزُوا الي مَضٰاجِعِهم»[18] خب، اين نشانهٴ آن است كه «كَتَبَ اللهُ عَليهم القتلَ» اينها مجبور بودند بروند شهيد بشوند يا نه، اين «هؤلاء قوم كتَبَ اللهُ عليهم القتلَ» ﴿لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ﴾ اين كتابت تشريعي است، نظير همان ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ﴾ است يا كتابت تكويني است. كتابت تشريعي نيست، چون كتابت تشريعي بر همهٴ اين چند گروه تنظيم شده است ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ﴾[19] نظير ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَي الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ﴾[20] اين كتابت تشريعي قتال بر همه هست، چه بر مؤمني كه تا آخر ايستاد، چه بر مؤمني كه زخمي شد و فرار كرد، چه بر مؤمني كه احياناً ضعيف الايمان شد، چه بر منافقي كه نيامده، چه بر كسي كه آنجا احياناً شك كرده، همهٴ اين گروه مشمول ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ﴾ هستند، معلوم ميشود اين، آن كتابت تشريعي و وجوه فقهي نيست، كتابتي است بالاتر. اين كتابت بالاتر، نشانهٴ قضا و قدر و روزي كردن و اينهاست، مثل اينكه ما در دعاهايمان ميگوييم «واكتُبنٰا مَع الشاهدين»[21] يا ميگوييم «أَن تَکتُبَني مِن حُجّٰاجِ بيتِك الحرام»[22] اين «أَن تَکتُبَني مِن حُجّٰاجِ بيتِك الحرام» نه يعني تشريعاً، تشريعاً كه فرمود: ﴿وَلِلّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً﴾[23] بگوييم خدايا! روزيمان كن يعني تكويناً، اينها هم كساني بودند كه شهادت روزي اينها شد.
منظور از کتابت شهادت براي بعضي افراد
خب، شهادت روزي اينها شد اينها خواه و ناخواه بايد شهيد بشوند كه بشود جبر، در پذيرش شهادت يا نه، خداوند در اثر آن استعدادها و لياقتها و غذاي حلالها و دعاهاي پدر و مادر و تربيتهاي صحيح، به طرزي وسيله را فراهم كرده است كه اين شخص با حسن اختيار خود راه شهادت را طي كند. كتابت، مايهٴ قهر و جبر نميشود. نشانهاش اين است كه خداوند بر خودش هم رحمت را كتابت كرده است ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾[24] اين ميشود جبر؟ خب، آنكه گفت علم ازلي چنين است اگر من اين كار را نكنم علم خدا جهل بود، مگر خداوند به كار خود علم ندارد، مگر خداوند نميداند که در فلان وقت چه كار ميكند. خب، اگر در فلان وقت اين كار را نكند، علمش ميشود جهل، پس مجبور است آن كار را انجام بدهد. علم كه علّت اشياء نيست، هرطور واقع ميشود خدا علم دارد. كتابت هم در اين حد است، شخص چون با حُسن اختيار خود اين راه را طي ميكند، خدا براي او شهادت را روزي كرده است، نظير اينكه بر خودش كه با اختيار رحمت ميفرستد رحمت را لازم كرد ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ مستلزم جبر نيست، «كتب علي هؤلاء القتال» مستلزم جبر نيست. بنابراين چون اختيار است و يک گروه خاصّي اينچنين هستند، آنگاه جبري در كار نيست.
«والحمدلله رب العالمين»