70/02/22
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 153 الی 155
﴿إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَي أَحَدٍ وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْرَاكُمْ فَأَثَابَكُمْ غَمَّا بِغَمٍّ لِكَيْلاَ تَحْزَنُوا عَلي مَا فَاتَكُمْ وَلاَ مَا أَصَابَكُمْ وَاللّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾﴿153﴾﴿ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُم مِن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسَاً يَغْشَي طَائِفَةً مِنكُمْ وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَيءٍ قُلْ إِنَّ الأَمْرَ كُلَّهُ لِلّهِ يُخْفُونَ فِي أَنْفُسِهِم مَا لاَ يُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَيءٌ مَا قُتِلْنَا هاهُنَا قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَي مَضَاجِعِهِمْ وَلِيَبْتَلِيَ اللّهُ مَا فِي صُدُورِكُمْ وَلُِيمَحِّصَ مَا فِي قُلُوبِكُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾﴿154﴾﴿إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنكُمْ يَوْمَ الْتَقَي الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطَانُ بِبَعْضِ مَا كَسَبُوا وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ﴾﴿155﴾
تبيين معناي ﴿فِي أُخْرَاكُمْ﴾ در آيه
در اين جريان احد فرمود يک حادثهٴ تلخي پيش آمد كه در كل نظام حادثهٴ شيريني بود، چون امتحان الهي است و هر چه امتحان الهي است خير و رحمت است، شما در اين امتحان به چند گروه تقسيم شديد:
عدهاي اهل دنيا؛ عدهاي اهل آخرت؛ عدهاي مافوق دنيا و آخرت را همّت خود قرار دادند. شما به ياد اين صحنه باشيد كه خدا خواست شما را بيازمايد و شما در اثر آن فشار جنگ احد، پيغمبر را تنها گذاشتيد و فرار كرديد و به هيچ كس هم نگاه نكرديد ﴿وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْرَاكُمْ﴾ اين ﴿وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْرَاكُمْ﴾ يعني «والرسول في اخراكم يدعوكم» يعني پيامبر در آخر غافله قرار داشت و شما را ميخواند كه مدعو، همهٴ جمعيت باشند و قهراً اين ﴿فِي أُخْرَاكُمْ﴾ به رسول برميگردد يعني «والرسول في اخراکم» مستقر بود و ﴿يَدْعُوكُمْ﴾؛ همهٴ شما را ميخواند يا نه، اين ﴿فِي أُخْرَاكُمْ﴾ متعلّق به ﴿يَدْعُوكُمْ﴾ است يعني ﴿وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْرَاكُمْ﴾، براي اينكه آن گروههاي اوّل آن قدر فاصله گرفتند كه ديگر دعوت پيامبر به گوش آنها نميرسيد، فقط پيامبر اين آخريها را كه در خود آنها بودند و نزديك بودند ميخواندند وگرنه آنها كه إصعاد كردند يعني «علي صعيد الارض» به دور رفتند، آنها حرف پيامبر به گوششان نميرسيد. شايد اين دومي مراد باشد كه ﴿وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْرَاكُمْ﴾ نه اينكه «والرسول في اخراكم» آن وقت «يدعوا» همهٴ شما را، اين طور نيست.
اندوه و امنيت نتيجه کار توبهکنندگان جنگ احد
خب، در اين صحنه كه فرار كردند يك عده پشيمان شدند كه چرا فرار كردند و چرا ياري نكردند و توبه كردند. يك عده با شك و ترديد، احياناً اين صحنه را پشتسر گذاشتند. آنها كه توبه كردند، خداوند يك سلسله غموم متراكم را نصيب اينها كرد تا ثواب آن توبهشان باشد و مبتلا نشوند به حزن مذموم.
فرمود: ﴿فَأَثَابَكُمْ غَمَّا بِغَمٍّ﴾ غمهاي فراواني دامنگير شما شد كه چرا پيغمبر را تنها گذاشتيد، چرا فرار كرديد، چرا شهادت نصيب شما نشد و مانند آن. اين غموم متراكمه همهاش ثواب است، براي اينكه شما داريد در راه خير غمگين ميشويد و اين غموم كه غم ممدوح است، جلوي آن حزن مذموم را ميگيرد، يك عده غمگيناند كه چرا غنيمت نصيبشان نشد، چرا در اين جنگ پيروز نشدند. اين حزنها، حزنهاي مذموم است، چون آنها فقط براي دنيا آمدند شما غمتان اين است كه چرا وظيفه را انجام نداديد، آنها غمشان اين است كه چرا غنيمت، نصيبشان نشده، پيروزي دنيايي نصيبشان نشد و مانند آن.
آن حزن، مذموم است و اين غم شما ممدوح، حرف شما هم با توبهٴ شما همراه است، آن توبه و انابهٴ شما اين ثواب را به همراه داشت كه غم متراكم نصيب شما شد، بعد خداوند هم كه غم مؤمنين را برطرف ميكند به شما امن مركب داد ﴿أَنْزَلَ عَلَيْكُم مِن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسَاً يَغْشَي طَائِفَةً مِنكُمْ﴾ پس آن توبه و انابهٴ شما زمينهٴ اين ثواب است كه غم متراكم است و اين غم متراكم، زمينه است براي آن امن متراكم. اين سه بخش براي مؤمنين راستين كه ﴿وَمِنكُم مَن يُرِيدُ الآخِرَةَ﴾[1] هستند.
اندوه و خباثت دروني دنيا طلبان در جنگ احد
اما آنها كه ﴿مِنكُم مَن يُرِيدُ الدُّنْيَا﴾[2] آنها حزن مذموم مضاعف داشتند، حزنشان اين بود كه چرا غنيمت نصيبشان نشد و حزنشان اين بود كه چرا فاتح ميدان جنگ دنيايي نشدند، چون آنها براي آخرت حسابي باز نميكردند، اين حزن مضاعف اينها، كمكم زمينه شد كه آن خبث سريرهٴ اينها ظهور كند. همان طوري كه مكروهات، انسان را به گناهان صغيره ميكشاند و گناهان صغيره، انسان را به گناهان كبيره ميكشاند و گناهان كبيره ـ معاذ الله ـ انسان را به اكبر كبائر كه تكذيب و شرك است ميكشاند ﴿ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّواي أَن كَذَّبُوا﴾[3] در اينجا هم اين حزن مذموم، كمكم انسان را به بدگويي ميكشاند، اين بدگويي كمكم به بدبيني ميكشاند، يك وقت است كسي بدبين نيست عقيدهاش بد نيست؛ اما حرف بدي ميزند. يك وقت است نه اين حرف بد كه گناه لساني است كمكم به آن بدبيني ميكشد. در قرآن كريم حرف اين گروه را نقل كرد، فرمود: ﴿وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾ اينها كساني بودند كه آن حزن مذموم را داشتند كه ﴿لِكَيْلاَ تَحْزَنُوا عَلي مَا فَاتَكُمْ وَلاَ مَا أَصَابَكُمْ﴾ كه دامنگير اينها شد. آنگاه اينها لساناً، به صورت استفهام گفتند آيا زمام امر به دست ما هم هست: ﴿هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَيء﴾ اين نحو حرفزدن، كمكم منتهي ميشود به آنچه در درون هست ظهور كند و آن اين است كه ﴿لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَيءٌ مَا قُتِلْنَا هاهُنَا﴾ اين حرف، طعم معصيت كبيره دارد، غير از آن استفهام است. آنگاه ذات اقدس الهي جواب اينها را داد، گذشته از اينكه مسئلهٴ امتحان را تكرار كرد، راز اين قضيه را هم شرح داد.
تفسير غم و شادي به ممدوح و مذموم و نمونههاي اندوه در قرآن
قبل از اينكه به آن بخشهاي نهايي برسيم بايد معلوم بشود كه غم و شادي دو قسم است: يك غم مذموم است؛ يك غم ممدوح، يك شادي مذموم است؛ يك شادي ممدوح. اصل حاكم در اين امور آن است كه آنچه به ذات اقدس الهي برميگردد كه انسان به كار او راضي باشد يا از اينكه دستور او را انجام نداده است غمگين باشد، به خير و معنويت برگردد هر دو خوب است؛ هم غمش خوب است هم شادياش خوب است؛ خدا را شكر ميكند كه وظيفهاش را انجام داد، هم اين شادي، شادي مطلوبي است و هم آن غم و هر چه به غير خدا برگردد به دنيا برگردد چه غم باشد چه شادي، هر دو مذموم است اين اصل كلّي. نمونههايش اين است كه با اينكه يعقوب(سلام الله عليه) از اولياي الهي است و اولياي الهي حزن و خوفي ندارند، مع ذلك يعقوب(سلام الله عليه) در فراق يوسف سه مقطع را طي ميكند، برادران كه پيشنهاد ميدهند كه ﴿أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدَاً يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ﴾[4] ميفرمايد ﴿إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَن تَذْهَبُوا بِهِ﴾[5] ؛ شما اين را ببريد من محزون ميشوم، اين يك مرحله، بردند و نياوردند، حزن او اين قدر مضاعف شد كه ﴿وَابْيَضَّتْ عَينَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيم﴾[6] اين دو مرحله؛ اما در همهٴ اين مراحل ميگويد ﴿إِنَّمَا أَشْكُوا بَثِّي وَحُزْنِي إِلَي اللَّه﴾[7] سرّ اينكه او محزون ميشود براي آن است كه فرزندي را ميخواهند از او جدا كنند كه اين فرزند يک آيندهٴ بسيار خوبي دارد، اين فرزند در همان دوران خردسالي، آن رؤياي ملكوتي نصيبش شد كه گفت ﴿يَا أبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ﴾[8] وجود مبارك يعقوب هم فرمود: ﴿لاَ تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَي إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً﴾[9] چنين فرزندي كه آيندهٴ نبوت خواهد داشت او را ميخواهند از پدر جدا كنند. اين است كه فرمود اگر او را ببريد من محزون ميشوم، بعد هم محزون شد تا حدي كه ﴿وَابْيَضَّتْ عَينَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيم﴾ اما در همهٴ مراحل ميگويد ﴿إِنَّمَا أَشْكُوا بَثِّي وَحُزْنِي إِلَي اللَّهِ﴾ وقتي آن خبر تلخ را هم به ايشان دادند، فرمود: ﴿فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَي مَا تَصِفُونَ﴾[10] اين حزن ممدوح است، چون حزن، براي آخرت است حزن، براي معنويت است. يا وقتي هنگام اعزام نيرو مطرح ميشد، عدهاي از مسلمانان در صدر اسلام ميآمدند به وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض ميكردند كه ما را هم مجهّز كنيد، امكاناتي به ما بدهيد كه ما به جبهه برويم. رسول خدا هم ميفرمود چيزي كه من به شما بدهم ندارم كه شما را اعزام بكنم. اينها اشك ميريختند، غمگين ميشدند كه چرا نتوانستند بروند به جبهه، اين يک حزن ممدوح است نه حزن مذموم ﴿لِكَيْلاَ تَحْزَنُوا عَلي مَا فَاتَكُم﴾ نيست و قرآن كريم از اينها با ستايش ياد ميكند آيهٴ 91 و 92 [توبه] در همين زمينه است، فرمود: ﴿لَيْسَ عَلَي الضُّعَفَاءِ وَلاَ عَلَي الْمَرْضَي وَلاَ عَلَي الَّذِينَ لاَيَجِدُونَ مَايُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُوا لِلّهِ وَرَسُولِهِ مَا عَلَي الْمُحْسِنِينَ مِن سَبِيلٍ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ٭ وَلاَ عَلَي الَّذِينَ إِذَا مَا أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لاَأَجِدُ مَاأَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوا وَأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ يَجِدُوا مَا يُنفِقُونَ﴾؛ بر آنها هم حرجي نيست، آنها كه ميآيند از تو زاد و راحله طلب ميكنند كه تو آنها را اعزام بكني تو به آنها ميگويي من امكانات ندارم ندارد كه شما را اعزام بكنم، چون تداركات ما كم است، اينها برميگردند در حالي كه چشمشان پر از اشك است، محزوناند كه چرا وسيلهٴ رفتن به جبهه ندارند. خب، اين حزن ممدوح است نه حزن مذموم، اين جاي آن نيست كه ما آيهٴ سورهٴ «حديد» يا سورهٴ «آلعمران» را تطبيق كنيم بگوييم ﴿لِكَيْلاَ تَأْسَوْا عَلَي مَا فَاتَكُمْ﴾[11] يا ﴿لِكَيْلاَ تَحْزَنُوا عَلي مَا فَاتَكُمْ﴾ اينچنين نيست، اين يک حزن ممدوحي است.
حزن ممدوح حضرت علي(ع) در فراغ حضرت زهرا
اينگونه از حزنها در روايات هم هست، آنكه حضرت امير(سلام الله عليه) در فراق زهرا(صلوات الله عليها) فرمود: «أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ»[12] بازگشتش به همين حزن معنوي است، زيرا كسي را از دست داد كه ملائكه بر او نازل ميشدند او پشتوانهاي بود حيثيت معنوي بود براي اهل بيت و همه روي فاطمه(عليها سلام) صحّه ميگذاشتند و عظمت فاطمه به همه جا رسيده بود، حالا امام سجّاد(سلام الله عليه) وقتي مفاخر خودش را در شام ميشمارد يكي از بزرگترين افتخاراتشان در شام اين است «انا ابنُ فاطِمَةَ الزَهرا»[13] خب، اين افتخار را انسان از دست بدهد غمگين ميشود؛ اما از آن طرف «رِضَي اللهُ رِضٰانٰا اهلَ البيت»[14] اينچنين نيست كه انسان، اينگونه از حزنها را بتواند حزن مذموم بداند و غمي كه دامنگير مؤمنين هست براي آن است كه چرا مثلاً موفق نشدند خيري را انجام بدهند يا خير، به دست آنها انجام نگرفت و مانند آن، اينها غمهاي مطلوب است.
ظاهر شاداب و باطن محزون مؤمنين
مؤمن هم غمش در دل اوست، گرچه بِشرِش در وجه او باشد؛ ظاهر شادابي دارد؛ اما درون غمگيني دارد، نميداند چه خواهد شد، از آن طرف ﴿أَلاَ إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾[15] نسبت به قضاي الهي هميشه راضي و خوشحال هستند، كار خدا را ميپسندند و به او دل ميبندند؛ اما روي نقص خود يا چيزي كه از دست اينها رفت، از امور معنوي غمگيناند، اينها حزن ممدوح و مذموم كه دو قسم است.
نمونههاي فرح و شادي مذموم و ممدوح در قرآن
اما فرح و نشاط هم براساس همين اصل كلّي به دو قسم تقسيم ميشود: اصل كلّي اين بود كه اگر نشاط، به دنيا برگردد مذموم است، اگر به معنويت و خير برگردد، ممدوح است. در سورهٴ مباركهٴ «رعد» اصل اين فرح را كه به دنيا برميگردد بازگو ميفرمايد؛ آيهٴ 26 سورهٴ «رعد» اين است كه ﴿اللَّهُ يُبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ وَفَرِحُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا مَتَاعٌ﴾؛ اينها با رسيدن به متاع دنيا خوشحال هستند، در حالي كه دنيا در مقابل آخرت، جز تمتع چيزي نيست، اصلاً قابل قياس نيست، اينها بايد به آن آخرت خوشحال باشند نيستند ولي به دنيا خوشحال هستند: ﴿وَفَرِحُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾[16] اين اصل كلّي. در جريان قارون به عنوان نمونه و مصداق، ميفرمايد آيهٴ 79 سورهٴ «قصص» اين است كه ﴿فَخَرَجَ عَلَي قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ﴾ در آيهٴ 76 همان سورهٴ «قصص» دارد كه ﴿إِنَّ قَارُونَ كَانَ مِن قَوْمِ مُوسَي فَبَغَي عَلَيْهِمْ وَآتَيْنَاهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُوْلِي الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لاَ تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ الْفَرِحِينَ﴾ اين هم به عنوان مصداق و نمونه، فرح و نشاط قارونگونه مذموم است، كسي كه خوشحال باشد همتاي قارون، اينچنين خوشحال باشد اين محبوب خدا نيست. خب، در سورهٴ مباركهٴ «غافر» مشابه سورهٴ «رعد» سرّ مذموم بودن فرح را ذكر كرد فرمود: ﴿تَفْرَحُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾ آيهٴ 75 سورهٴ «غافر» ﴿ذلِكُم بِمَا كُنتُمْ تَفْرَحُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَبِمَا كَنتُمْ تَمْرَحُونَ﴾ گفتند «مَرَح» چون فرح كاذب است، آن مقيّد نشد ولي «فَرَح» چون دو قسم است مقيّد شد، فرمود: ﴿ذلِكُم بِمَا كُنتُمْ تَفْرَحُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَبِمَا كَنتُمْ تَمْرَحُونَ﴾ چون ﴿تَمْرَحُونَ﴾ بيش از يك قسم نيست، لذا مقيّد نشد «مَرَح» همان فرح باطل است ولي چون «فَرَح» دو قسم است: فرح حق و فرح باطل، در اينجا فرمود فرح ﴿بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾ دامنگيرتان شد. خب «فرح بالحق» كدام است «فرح بالحق» نمونههايش اين است كه در سورهٴ «روم» آيهٴ چهار و پنج اينچنين آمده است ﴿فِي بِضْعِ سِنِينَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ وَيَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ٭ بِنَصْرِ اللَّهِ﴾؛ از آمدن كمك غيبي اينها خوشحال هستند، نه اينكه پيروز شدند يک مقدار خاكي گرفتند و مانند آن.
﴿وَيَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ٭ بِنَصْرِ اللَّهِ﴾ اين ميشود فرح حق، «فرح بالحق» در قبال آن فرح ﴿بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «يونس» آيهٴ 58 خدا امر ميكند كه شما در مقابل نشاط اهل دنيا، نشاط معنوي داشته باشيد آنها خوشحال هستند كه مال نصيبشان شده ولي شما خوشحال باشيد كه معنويت نصيبتان شده. آيهٴ 58 سورهٴ «يونس» اين است كه ﴿قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ﴾ اين ميشود فرح حق.
معيار ممدوح و مذموم بودن غم و شادي
خب، پس براساس اين تحليل آنچه در سورهٴ «حديد» فرمود: ﴿لِكَيْلاَ تَأْسَوْا عَلَي مَا فَاتَكُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ﴾[17] معلوم ميشود كه مسائل دنيايي است، اينچنين نيست كه مطلق باشد چه دنيا و چه آخرت، براي اينكه خودش در سورهٴ «يونس» ميفرمايد شما به فضل خدا خوشحال باشيد، امر ميكند.
بنابراين معيار حزن مذموم و ممدوح مشخص شد، معيار فرح ممدوح و مذموم هم مشخص شد. اگر يک وقت انسان پيروز شد به عنواني كه حق پيروز شد اين فرح ممدوحي است. به عنواني كه ما لشكركشي كرديم خاكي گرفتيم، دشمني را سركوب كرديم، نام ما در تاريخ ميماند، همين حرفهاي اعتباري، اين مذموم است. به عنوان اينكه دين خدا و كلمهٴ «الهي» احيا شده است و اعلا شده است، اين يک فرح ممدوح است.
ابتلا به غم ممدوح براي دور شدن از حزن مذموم
حالا ذات اقدس الهي فرمود ما شما را به اين غم ممدوح به عنوان ثواب، براي آن انابه و توبه مبتلا كرديم تا گرفتار آن حزن مذموم نشويد. كسي كه به اين فكر است كه چرا من صحنه را ترك كردم، چرا من شهيد نشدم، چرا پيغمبر را تنها گذاشتم اين ديگر به اين فكر نيست كه چرا من خلخال نگرفتم، چون گفتند وقتي كه زناني كه همراه سران كفر آمده بودند وقتي به دامنهٴ كوه ميرسيدند، خلخال پايشان پيدا شد، صداي خلخال هم به گوش بعضيها رسيد، اينها تحريك شدند كه بروند خلخال غارت كنند. خب، اگر كسي به اين غم، گرفتار است كه چرا من مثل حمزه سيدالشهداء نشدم، چرا من شهيد نشدم، چرا پيغمبر را تنها گذاشتم، چرا دين خدا را ياري نكردم، با اين چراها دارد سرگرم ميشود و غمگين است ديگر غم ندارد كه چرا غنيمت نصيبم نشده. فرمود ما شما را گرفتار اين غم ممدوح كرديم تا مبتلا به آن حزن مذموم نشويد ﴿أَثَابَكُمْ غَمَّا بِغَمٍّ لِكَيْلاَ تَحْزَنُوا عَلي مَا فَاتَكُمْ﴾ خب، اين دو غم كه جمع نميشود، اگر كسي غمش در اين است كه چرا من مثل حمزه سيدالشهداء نشدم، چنين آدم غمگيني ديگر براي اينكه چرا غنيمت نصيبم نشده غمناك نيست که، آن يک غم مذموم است. اينكه من چرا پيغبر را تنها گذاشتم، يک غم ممدوح است. كسي كه به اين غم ممدوح مبتلا شد ديگر به اين فكر نيست كه غصّه بخورد چرا غنيمت نصيبم نشده چهار تا سپر نگرفتم، اين طور نيست که، اين فضل الهي است. فرمود خدا از شما عفو كرده، خدا ﴿ذُو فَضْلٍ﴾[18] بر مؤمنين است و خداوند تفضّلي كرده بر شما، همينها بودند ديگر، وگرنه فرار از زحف بدون توبه را كه خدا نميگذرد، فرمود شما در ميدان جنگ وقتي حق با باطل رو در رو قرار گرفت حق نداريد تكان بخوريد، هيچ حركت نبايد بكنيد، فقط دو مورد استثناست ﴿إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلي فِئَة﴾[19] همين وگرنه يا كشتن يا كشته شدن، بخواهيد تكان بخوريد براي غير اين دو مورد روا نيست يا ﴿مُتَحَرِّفاً لِقِتَال﴾ ميخواهيد سنگر بگيريد، اينجا جايش نيست قدري كنارتر برويد، ﴿أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلي فِئَة﴾ يا ميخواهيد به ستاد مركزي نزديك بشويد به اين فئه و گروه سري بزنيد، تحيّز كنيد، آنجا خبر بگيريد و دستور بگيريد و مانند آن.
بيخود بخواهيد جايتان را ترك كنيد روا نيست، فقط براي اصل حركت، ممنوع در جنگ است مگر براي همين دو كار. خب، حالا اينها بيايند در تلخترين شرايط پيغمبر را تنها بگذارند، آن وقت خدا هم ميفرمايد ما از شما عفو كرديم، تفضّل كرديم نسبت شما، چون ﴿وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ﴾[20] اين طور كه نيست. بعد هم امن متراكب نصيبشان بشود كه ﴿أَنْزَلَ عَلَيْكُم مِن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسَاً يَغْشَي طَائِفَةً مِنكُمْ﴾ در همين ميدان جنگ كه همه هم فرار كردند، همه هم خستهاند ولي يك عده از دلهره خوابشان نميبرد، يك عده كاملاً در آن بيابان افتاده خوابشان برده، اين غم را برداشت؛ اما آن ﴿لِكَيْلاَ تَحْزَنُوا عَلي مَا فَاتَكُمْ وَلاَ مَا أَصَابَكُمْ﴾ اين حزن مثل يک خوره است كه نميگذارد اينها بخوابند، اينها كه نخوابيدند، اينها خوابشان نبرده اينها مشغول آن توطئه بودند، گفتند ﴿هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَيءٍ﴾.
دليل بيپرده سخن گفتن قرآن در بعضي از مسائل
در اينجا معلوم ميشود كه چرا قبلاً در سرفصل اين قصّه ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ﴾[21] را خدا ذكر كرده كه اين بحثش البته قبلاً گذشت. گاهي يك مطلب را قرآن كريم خيلي بيپرده، بالصّراحه به آن اوجش ميرساند حتماً مطلبي در كنارش هست، گاهي هم نه، به طور عادي سخن ميگويد. به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) مكرّر اين جمله را ميفرمود، ميفرمود اينكه آيات، خيلي بيپرده مدام به زنهاي پيغمبر خطاب ميكند [که] مبادا شما بيرون برويد، مبادا بلوا كنيد، مبادا شما شورش كنيد، مبادا دست به كار بد بزنيد، معلوم ميشود كه چيزي در بين اينها بوده، بعد معلوم شد جنگ جمل چه كارها كه شده. مسلمانها نميدانستند كه اين آيات با آن آيات كه در سورهٴ «احزاب» است خيلي فرق ميكند، همه در يك رديف است ﴿فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلاَ مَعْرُوفاً﴾ اما ﴿وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَي﴾[22] اين حرفها بو ميدهد، مبادا خودتان را در معرض دربياوريد، آخر زنان پيغمبر اين كاره نبودند که، تا پيغمبر زنده بود كه اين كاره نبودند. از آن طرف به مردان ميگويد به نامحرمان ميگويد اگر خواستيد با زنان پيغمبر تماس بگيريد مستقيماً حرف نزنيد ﴿فَسْأَلُوهُنَّ مِن وَرَاءِ حِجَاب﴾[23] دستور مردها را مشخص ميكند. دستور زنها را هم مشخص ميكند كه رقيق حرف بزنيد، حالا كه پشت پرده حرف ميزنيد رقيق حرف بزنيد، اين هم مشخص ميكند. آن وقت اين دو بخش از دستور با اينكه بگويد مبادا بيرون بياييد، مبادا مثل جاهليت تبرّج كنيد خودت را، اين معلوم ميشود بو ميدهد، قضيهاي دارد پيشبيني ميشود، چه اينكه جريان جمل پيشبيني شده بود براي آنها. مردم عادي اين سه قسمت را ميديدند هماهنگ نيست، شما الآن با بهترين شخصيت با فاضلترين طلبه اگر بخواهيد او را نصيحت كنيد ديگر نميگوييد مبادا جزء گروهك منافق باشيد، اين را كه نميگوييد، ميگوييد مبادا نماز شبتان ترك بشود. اگر چهار نفر طلبه آمدند نزد شما، شما خواستيد نصيحت كنيد اينچنين نصيحت ميكنيد؛ اما اگر در قبال اين گفتيد مبادا با تودهايها همراهي داشته باشيد، مبادا با كموله، مبادا با گروهك، معلوم ميشود در اينها كساني هست. اينگونه حرفزدن قرآن كريم با اهل بيت پيغمبر معلوم ميشود خبرهايي بعداً خواهد شد وگرنه از آن طرف به مردها دستور بدهد كه ﴿فَسْأَلُوهُنَّ مِن وَرَاءِ حِجَاب﴾ به خود زنان پيغمبر هم دستور بدهد كه حالا كه پشت ديوار داري حرف ميزني خيلي آهسته و ملايم حرف بزن، رقيق نكن كه مبادا بيگانه طمع كند، بعد بگويد ﴿وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَي﴾[24] اين معلوم ميشود كه چيزهايي پيشبيني ميشد.
دليل صراحت قرآن بر تصميم گيرنده نبودن پيامبر در کارها
در اين سرفصل قضيه، مستقيماً به وجود پيغمبر در آن مقطع حسّاس فرمود هيچ كاري از دست توي پيغمبر ساخته نيست[25] ؛ آخر اين طور با انسان كاملي كه همهٴ فرشتهها در پيشگاه او خاضعاند مدبّرات امر، شاگرد او هستند به يمن او «رزق الوريٰ» اين طور حرفزدن، معلوم ميشود چيزي را در بر دارد. فرمود ما تصميم نهايي را خودمان ميگيريم دستورات را خودمان ميدهيم ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ﴾[26] ميفرمايد هيچ نقشي براي توي پيغمبر نيست. خب، اين طور حرفزدن با كسي كه صاحب ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[27] است با كسي كه همهٴ فرشتگان به اذن اينها كار ميكنند اين معلوم ميشود چيزي در بر دارد. اين بحث و اين فصل هنوز تمام نشد، ديديم بوي بد اين حرف به مشام رسيد كه ﴿هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَيءٍ﴾ معلوم ميشود در مردم كساني بودند كه چنين چيزي را توقع داشتند، لذا ذات اقدس الهي از اوّل به پيامبرش فرمود: ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ﴾ تا مبادا كسي حساب بكند كه ما هم در تصميمگيري نقشي داريم. اينها كمكم، كمكم همين فرار از زحف، همين طمع غنيمت اوّل به صورت استفهام ظهور كرده ﴿هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَيء قُلْ إِنَّ الأَمْرَ كُلَّهُ لِلّهِ﴾ ما كه قبلاً گفتيم هيچ كسي در تصميمگيري قضا و قدر نقشي ندارد ﴿قُلْ إِنَّ الأَمْرَ كُلَّهُ لِلّهِ﴾.
اما تو چون مبيّن مردمي، آنچه را كه اينها سؤال ميكنند تو جواب ميدهي، هر شبههاي كه دارند حل ميكني؛ اما آنچه در درون اينهاست بايد چطور حل بشود، آنچه در درون اينهاست آنها را ما براي تو شرح ميدهيم و آنها را هم تو، جواب بده. آنها ﴿يُخْفُونَ فِي أَنْفُسِهِم مَا لاَ يُبْدُونَ لَكَ﴾ بدتر از آنچه را كه گفتند در دل دارند، چون مشابه اين هم قبلاً گذشت كه ﴿قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ مِن أَفْوَاهِهِمْ وَمَا تُخْفِيْ صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ﴾[28] ؛ دشمنان آنچه در زبان ميگويند بخشي از عداوت آنهاست و آنچه در دل دارند شديدتر از چيزي است كه بر زبان جاري كردند. افراد ضعيفالايمان و مانند آن هم اينچنين هستند، آنچه بر زبان جاري ميكنند بخشي از چيزهايي است كه در دل دارند، آنچه در دل دارند خيلي شديدتر است. در زبان به صورت استفهام ذكر ميكنند ﴿هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَيء﴾ در دل ميگويند پس معلوم شد حق با ما نبود يا شك دارند ﴿يُخْفُونَ فِي أَنْفُسِهِم مَا لاَ يُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَيءٌ مَا قُتِلْنَا﴾ آن وقت اين شبهه را ذات اقدس الهي از درون اينها بيرون ميكشد، بعد پاسخ ميدهد تا بشود ﴿هذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ﴾[29] .
«والحمدلله ربالعالمين»