درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

70/02/21

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 152 الی 154

 

﴿وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ حَتَّي إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَعَصَيْتُم مِن بَعْدِ مَا أَرَاكُم مَا تُحِبُّونَ مِنكُم مَن يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنكُم مَن يُرِيدُ الآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيكُمْ وَلَقَدْ عَفَا عَنكُمْ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ‌﴾﴿152﴾﴿إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَي أَحَدٍ وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْرَاكُمْ فَأَثَابَكُمْ غَمَّا بِغَمٍّ لِكَيْلاَ تَحْزَنُوا عَلي مَا فَاتَكُمْ وَلاَ مَا أَصَابَكُمْ وَاللّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾﴿153﴾﴿ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُم مِن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسَاً يَغْشَي طَائِفَةً مِنكُمْ وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَي‌ءٍ قُلْ إِنَّ الأَمْرَ كُلَّهُ لِلّهِ يُخْفُونَ فِي أَنْفُسِهِم مَا لاَ يُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَي‌ءٌ مَا قُتِلْنَا هاهُنَا قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَي مَضَاجِعِهِمْ وَلِيَبْتَلِيَ اللّهُ مَا فِي صُدُورِكُمْ وَلُِيمَحِّصَ مَا فِي قُلُوبِكُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾﴿154﴾

 

خلاصه مباحث گذشته

تشريح اينكه جريان جنگ و تحليلهاي مسائل سياسي و نظامي را قرآن به صورت باز ذكر مي‌كند، نه به صورت بستهٴ تعبدي در اين آيات به خوبي روشن است، چون در صدر اين بخشها فرمود: ﴿هذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ﴾[1] يعني آن مسائل را براي شما مبسوطاً تشريح مي‌كنيم، اين چنين نيست كه بگوييم حالا اين نظير نماز ظهر است كه اخفات بخوانيد يا آن نظير نماز مغرب و عشاست كه جهر بخوانيد كه تعبد محض باشد، گرچه در آن بخشها هم باز گوشه‌اي از اسرار را نشان مي‌دهد؛ اما در اين‌گونه از مسائل نظامي و سياسي، مسائل را در آيات مكرّر باز مي‌كند كه سرّش شكست، معلوم مي‌شود سرّ پيروزي، معلوم مي‌شود سرّ بينشهاي گوناگون، مشخص مي‌شود، حرفها ظهور مي‌كند درون، آشكار مي‌شود همهٴ اينها را به صورت باز ذكر مي‌كند. گرچه در مسئلهٴ جنگ فرمود: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ﴾[2] نفرمود برويد بجنگيد همين طور، هر قضيه‌اي كه اتفاق مي‌افتد از جريان جنگ، بعد از اتفاق و قبل از اتفاق و حين جريان، آيات فراواني در آن زمينه هست كه به خوبي تحليل مي‌كند. حرف همهٴ كساني كه در جنگ شركت كردند يا اظهار نظر كردند آنها را هم بازگو مي‌كند، لذا مي‌شود ﴿هذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ﴾[3] .

صبر و استقامت از شرايط پيروزي

يكي از جاهايي كه قرآن خيلي در موردش بحث كرده است همين جريان جنگ احد است، گرچه بدر هم مفصّل بحث شد و مقداري هم بحث خواهد شد ولي در جريان جنگ احد، چون زمينهٴ شبهه فراهم شده است، آيات فراواني آمده است. فرمود ذات اقدس الهي وعدهٴ پيروزي داد، مادامي كه شما اهل صبر و استقامت باشيد و به وعده عمل كرد. آنها اهل صبر و استقامت بودند ولي پيروز نشدند، اين‌چنين نيست كه هر كه صبر كرد پيروز مي‌شود، آنها هم صابر بودند تا آخرين لحظه جنگيدند ولي شكست خوردند. آنها اگر در جريان پيروزي صوري و دنيايي نصيبشان مي‌شد، براي اينكه جنگ، نابرابر بود چند برابرشان بودند مسلّح بودند، شما كمتر از آنها بوديد و بي‌سلاح. خدا نفرمود هر كه استقامت كرد پيروز مي‌شود، چه حق باشد چه باطل، فرمود اين اقلّ شرايط پيروزي مسلمين است كه صابر باشند و مستقيم، فرمود ما اين وعده را به شما داديم و اين وعده، انجاز شد. مسئلهٴ صبر و پيروزي مثل سلاح نيست كه دست هر كسي باشد پيروز مي‌شود، آنها صابر بودند و استقامت داشتند ولي بالأخره شكست خوردند، شما صابر بوديد و استقامت داشتيد، پيروز شديد.

سستي و فرار مسلمين در جنگ احد

در جريان جنگ بدر كه مشاهده كرديد پيروزيد، در جريان جنگ احد در آن مقطع اوّل هم صدق وفاي خدا را در وعده ديديد ﴿وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم﴾ يعني «تستأصلون اعداكم بإذنه» ﴿حَتَّي إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَعَصَيْتُم﴾ كه شما آن شرط را از دست داديد. حالا كه شرط را از دست داديد، منشأش هم حب دنيا بود كه ﴿مِنكُم مَن يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنكُم مَن يُرِيدُ الآخِرَةَ﴾ خدا شما را از آ‌نها منصرف كرد تا شما را بيازمايد، اين آزمايش شما هم براي تكامل شماست كه در جنگهاي بعد اثر مي‌گذارد، چه اينكه گذاشت ﴿لِيَبْتَلِيكُمْ﴾ و اين لغزش شما را هم بخشيد، براي اينكه مؤمن بوديد، مؤمن اگر بلغزد مورد عفو الهي قرار مي‌گيرد ﴿وَلَقَدْ عَفَا عَنكُمْ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ﴾.

خب، آن لغزش شما چه بود، گرچه فَشَل داشتيد و تنازع داشتيد و عصيان كرديد؛ اما عصيان به چه ظهور كرد، به اينكه صحنه را ترك كرديد ﴿إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَي أَحَد﴾ خب، حالا فرار كرديد، اين فرار شماست همان عصيان شما است و اينكه هيچ گوش به حرف پيامبر نداديد اين هم عصيان شماست، براي اينكه ﴿وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْرَاكُمْ﴾ و هيچ كدامتان گوش نداديد و همه شما رفتيد، الا آن گروهي كه گفتيم ﴿وَسَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ﴾[4] كه در اين صحنه، شاكرين ماندند يعني حضرت امير(سلام الله عليه) و عده‌اي هم تا آخرين لحظه ماندند كه اينها را فرمود: ﴿وَسَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ﴾. پس شما لغزشتان و عصيانتان فرار از زحف و فرار از گناه بود ﴿إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَي أَحَد﴾ به هيچ كس هم اعتنا نكرديد ﴿وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْرَاكُمْ﴾ يعني اين جماعتهاي شما كه متراكم بود آن گروههاي اوّل و وسط كه حرف پيامبر را ناديده مي‌گرفتند و رسول هم در آخر اين جمعيت قرار داشت و مي‌گفت كه «إليَّ ... مَن يكرّ فلَه الجَنّه»[5] و مانند آن.

خب، بعد هم که دور شديد اين شايعه منتشر شد كه رسول خدا شهيد شد، وقتي كه نزديك بوديد حرف پيغمبر را مي‌شنيديد جا براي اين شايعه نبود، چون حضرت فرمود: «إليّ ... مَن يكرّ فله الجَنَّه» وقتي فاصله گرفتيد دشمن هم از اين فرصت، سوء استفاده كرد، دسترسي به پيغمبر نداشتيد آنها هم منتشر كردند كه رسول خدا شهيد شد. شما بعد برگشتيد، چون يك مقدار كه كافران، صحنه را ترك كردند، چون تا آخرين لحظه حضرت امير و عده‌اي مقاومت كردند آنها ديگر كافران به طرف مكه رفتند، حركت بكنند برگردند شما برگشتيد.

غم ممدوح مسلمين براي جلوگيري از حزن مذموم

اين برگشت شما با توبه همراه بود لابد، در اين مقطع، خدا توبهٴ شما را قبول كرده عفو كرده، نه اينكه در حال فرار از جنگ، فرار از زحف كه از گناهان كبيره است در حين فرار از زحف، خدا از شما عفو كرده باشد، بلكه حالا كه غمگين شديد متأثّر شديد ﴿فَأَثَابَكُمْ غَمَّا بِغَمٍّ﴾ حالا كه متأثّر شديد، دو تا غم خدا، دامنگيرتان كرد كه اين دو غم به منزلهٴ ثواب است تا به آن غم مذموم مبتلا نشويد، براي اينكه شما غمي داشتيد كه مجروح شديد، غمي داشتيد كه عده‌اي از شما كشتند، غمي داشتيد كه بر خلاف توقع پيروز نشديد و مانند آن. اين غمها ثواب الهي است يعني ذات اقدس الهي در اثر آن بدرفتاريتان شما را تنبيه كرده كه غمگين بشويد. اين غم براي آن است كه چرا وظيفه را انجام نداديد، چرا صحنه را ترك كرديد، چرا پيغمبر را تنها گذاشتيد يک ‌چنين غمي است اين يك غم ممدوح است. وقتي غم ممدوح شد مي‌شود ثواب، چرا خداوند اين غم را نصيب شما كرد، براي اينكه گرفتار آن حزن مذموم نشويد، حزن مذموم نصيب آن گروه ديگر شد آنها محزون شدند كه چرا پيروز نشدند، مي‌گفتند اگر حق با ما بود خب، پيروز مي‌شديم. اين حزن مذموم دامنگير يك گروه ديگر شد، خداوند شما را به اين غم مبتلا كرد به صورت ثواب تا گرفتار آ‌ن حزن مذموم نشويد: ﴿لِكَيْلاَ تَحْزَنُوا عَلي مَا فَاتَكُمْ وَلاَ مَا أَصَابَكُمْ﴾ يعني آ‌ن مصيبتهايي كه به شما رسيده است كه عده‌اي از شما كشته و مثله و مجروح شدند، غمگين نشويد محزون نباشيد كه چرا ما كشته داديم و محزون نباشيد كه چرا ما شكست خورديم يا پيروز نشديم.

اقسام مختلف حزن

معلوم مي‌شود حزن دو قسم است: يك حزن ممدوح است كه انسان متأثّر است كه چرا وظيفه‌اش را انجام نداده، يك غم خوبي است، انسان غم مي‌خورد كه چرا كوتاهي كرده است، محزون است كه چرا وظيفه را ترك كرده، يك وقت است كه نه، محزون است كه چرا قضا و قدر به كام او نشد خب، اين نبايد محزون باشد. حزن براي ترك انجام وظيفه اين حزن خوبي است، انسان غمگين باشد كه چرا وظيفه را ترك كرده است؛ اما محزون باشد كه چرا روزگار به كام ما نشد. خب، اين حزن مذمومي است، كسي كه وظيفه‌اش را انجام داد هر چه شد بايد راضي باشد به قضاي الهي، از آن به بعد هرگونه غم و حزني مذموم است. اگر كسي كوتاهي كرد، بر كوتاهي كار خودش مي‌تواند محزون باشد که حزن بجاست ولي اگر كسي كوتاهي نكرد وظيفه‌اش را انجام داد، بقيه به قضا و قدر الهي وابسته بود، او حق غمگين شدن ندارد. اين همان است كه در سورهٴ «حديد» فرمود: ﴿لِكَيْلاَ تَأْسَوْا عَلَي مَا فَاتَكُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ﴾[6] معلوم مي‌شود هر دو بد است ﴿لِكَيْلاَ تَأْسَوْا﴾ يعني آن اظهار اسف و افسوس براي چيزي كه از دست آدم رفت بد است، اين مطابق با رضا و قضاي الهي نيست.

پرسش:...

پاسخ: ايشان هم به همين استناد اينكه ﴿وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ﴾ ﴿وَلَقَدْ عَفَا عَنكُم﴾ استشهاد مي‌كند، مي‌فرمايد معنا ندارد كه فرار از زحف كه از كبائر موبقه است، اينها مبتلا شده باشند و پيغمبر را هم در شديدترين حال، تنها بگذارند بعد مع ذلك بي‌توبه مورد عفو باشند ﴿وَلَقَدْ عَفَا عَنكُمْ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ﴾ معلوم مي‌شود اينها كه در سخت‌ترين و شديدترين حالت، پيغمبر را تنها گذاشتند يعني اسلام را تنها گذاشتند، بعد انابه كردند وگرنه فرار از زحف كه جزء كبائر موبقه است كه با لطف و فضل همراه نيست، لذا برگشتند دوباره، چون آمدند اطراف پيغمبر، اين‌چنين نيست كه آنجا ماندند، همين كه شنيدند كافران گفتند ما دوباره برمي‌گرديم، اينها گفتند ما هستيم اينجا، يک ‌چنين استقامتي را بعد نشان دادند بعد حضرت فرمود نه، بايد برويم مدينه، فردا اعلام كرد كه هر كس كه ديروز با ما بود بايد با همين حالت زخمي و جانبازي بيايد.

حزن اولياي الهي براي رسيدن به رضاي پروردگار

پرسش:..

پاسخ: براي اينكه ﴿لِكَيْلاَ تَحْزَنُوا عَلي مَا فَاتَكُمْ﴾ آن حزن، حزن مذموم است انسان موظّف است دربارهٴ قصور يا تقصير خود غمگين باشد، غم خوبي هم هست؛ اما اگر انجام وظيفه كرد، كاري كه به دست او نبود، كاري كه به قضاي الهي وابسته است حق حزن ندارد، اينكه اولياء اله ﴿لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾[7] همين است وگرنه اولياي الهي كه دائماً در غصّه هستند كه ما چرا عقب افتاديم. انسان بر قصور يا تقصير خود غصّه بخورد كه فضيلت است، انسان كه از اولياي الهي است بيرون از قلمرو كار خود، حق غصّه خوردن ندارد. آنجا جاي رضاي به قضاي الهي است، در محدودهٴ كار خود كه نبايد راضي باشد به آنچه خودش خواست که، اين مي‌شود خودپسندي، در محدودهٴ كار خود هميشه بايد خود را متّهم بكند و بنالد كه چرا تقصير كردم كوتاهي كردم و مانند آن، اگر در محدودهٴ كار خود هيچ تقصيري نكرده است شاكر باشد، بقيه هر چه شد صابر باشد، چه به سود چه به زيان او، چون بقيه براي او نيست. منطقهٴ رضا و قضا، منطقهٴ خارج از كار خود انسان است. منطقهٴ كار انسان، رضاي به فعل كه نيست، مي‌شود خودپسندي ما نبايد آنچه كرديم راضي باشيم [بلکه] ما بايد آنچه كرديم و آنچه نكرديم جمع‌بندي كنيم، اگر كوتاهي كرديم غمگين باشيم و اين غم، فضيلت است. اگر كاري از دست ما برآمد انجام داديم، بقيه بايد رضا به قضاي الهي، راضي باشيم به قضاي الهي هر چه شد، چون كار ما نيست.

پرسش:...

پاسخ: بله چون هر چه كه تبليغ اثر بكند «لَاَن يَهدي اللهُ علي يَدَيک رجلاً خيرٌ لك ممِّا طَلَعت عليه الشَمس و غَرَبَت و لك وِلاؤُهُ يا علي»[8] انسان موفق‌تر است، در حقيقت غم به اين برمي‌گردد كه چرا من موفق‌تر نشدم وگرنه آنچه به خارج از كار انسان است، جا براي غم نيست. منطقهٴ غم ممدوح، آنجاست كه به كار خود آدم برگردد، انسان غمگين است كه چرا كوتاهي كرده. اولياي الهي دربارهٴ كار خودشان دائماً غمگين هستند، اشك مي‌ريزند، ناله مي‌كنند، ضجّه دارند در مناجات و دعا مشخص است؛ اما از محدودهٴ كار خودشان كه بگذريم ﴿أَلاَ إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾[9] راضي هستند به قضاي الهي، راضي و خوشحال بودن ديگر با غمگين بودن كه جمع نمي‌شود؛ منتها آنها راضي هستند به قضاي الهي نه راضي هستند به كار خودشان، پس آنچه به خودشان برمي‌گردد هميشه در حال حزن‌اند كه مؤمِن «بِشْرُهُ فِي وَجْهِهِ وَ حُزْنُهُ فِي قَلْبِهِ»[10] اما همين مؤمن كه جزء اولياي الهي است ﴿لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ چون راضي است به قضاي الهي، ديگران كه در اختيار ما نيست قضاي الهي، اگر ديگران نظير همان كار پيامبر باشد، البته پيامبر موظّف است ديگران را هدايت كند و هر اندازه كه هدايت كرد توفيق بيشتري دارد و هر اندازه كه هدايت اثر نكرد توفيق كمتري. انسان غمگين است كه چرا حرف من در او اثر نكرده است، او به كار خود انسان برمي‌گردد.

ممدوح بودن حزن به خاطر سستي و ممدوح بودن خوشحالي به خاطر اطاعت

پرسش:...

پاسخ: آن يكي از وجوه است يعني غم متصّل، غرض اين است كه اين غمهايي كه به مؤمنين رسيده است آن غم اوّل كه از او به «اصابه» ياد كرده است، ثواب هم هست، يک غم ممدوحي هم هست كه مبادا اينها گرفتار آن حزن مذموم بشوند، ما اين كار را كرديم كه مبادا شما محزون بشويد به چيزي كه در اختيار شما نيست: ﴿لِكَيْلاَ تَحْزَنُوا عَلي مَا فَاتَكُمْ وَلاَ مَا أَصَابَكُمْ﴾ نه محزون بشويد بر شهادت يك عده، نه محزون بشويد بر عدم نصرت و پيروزي، شما اگر وظيفه‌تان را انجام داديد بايد راضي باشيد به قضاي الهي، اگر وظيفه‌تان را انجام نداديد در اثر فَشَل و تنازع في الامر و عصيان و ارادهٴ دنيا، تقصيري روا داشتيد، اين غم يك غم ممدوح است، اين ثواب است ﴿فَأَثَابَكُمْ غَمَّا بِغَمٍّ﴾ حالا يا غم متصّل است هر دو مربوط اين يا نه، اين غم دومي، غم مذموم است «باء» هم «باي» معاوضه است؛ خداوند براي اينكه شما به آن غم مذموم مبتلا نشويد يک غم ممدوحي را دامنگير شما كرد؛ توفيق توبه داد، غمگين شديد كه چرا دين را ياري نكرديد.

خب، آن ﴿لِكَيْلاَ تَأْسَوْا عَلَي مَا فَاتَكُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ﴾[11] سورهٴ «حديد» هم همين را مي‌خواهد بگويد. انسان يك وقت به كار خودش خوشحال است، شاكر است كه انجام وظيفه كرده، اين ﴿فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ﴾[12] است، آنچه خدا به او داده خوشحال است و به كار خود شاكر است و امثال ذلك. يك وقت است نه، به دنيا خوشحال است فرمود اين خوشحالي دنيا جا ندارد، براي اينكه امتحاني بيش نيست، اگر چيزي به شما رسيده است به عنوان امتحان است [و] شما بكوشيد كه خوب و سرفراز از امتحان برآييد، چرا مسرور شديد ﴿لِكَيْلاَ تَأْسَوْا عَلَي مَا فَاتَكُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ﴾[13] .

بازگشت عنايت پروردگار پس از بازگشتن مسلمين به صحنه

اصل كلّي اين است كه ﴿إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَي أَحَدٍ وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْرَاكُمْ﴾ براي اينكه شما، چون دوباره برگشتيد [و] همان صحنه را دوباره پر كرديد و دوباره هم آماده شديد كه فردا كافران را تعقيب كنيد تا نزديكهاي مكّه، چنين جمعيتي بودند، لذا فرمود ما شما را به عنوان ﴿وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ﴾ مورد عنايت قرار داديم، غمي نصيب شما كرديم كه غم ممدوح است، مبادا به آن حزن مذموم مبتلا بشويد كه ديگران مبتلا شدند ﴿فَأَثَابَكُمْ غَمَّا بِغَمٍّ﴾ چرا؟ ﴿ لِكَيْلاَ تَحْزَنُوا عَلي مَا فَاتَكُمْ وَلاَ مَا أَصَابَكُمْ﴾ آن حزن، حزن بدي است ﴿وَاللّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾؛ آنچه كرديد خدا مي‌داند؛ كوتاهي كرديد، كوتاهي نكرديد همه نزد خدا مشخص است. پس اين امتحانها براي پختگي شماست، در نوع موارد امتحان، اين جمله كم و بيش هست كه خدا مي‌داند، آنچه مي‌كنيد خدا مي‌داند، آنچه در دل داريد خدا مي‌داند. در همين صحنه كه سخن از امتحان است، مي‌فرمايد خدا اسرار اينها را هم مي‌داند، نه تنها ﴿وَاللّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾ دربارهٴ مؤمنين، دربارهٴ كساني كه حرفهاي بد دارند و گمان بد دربارهٴ خدا دارند، ذات اقدس الهي درون اينها را هم مي‌داند.

بازگشت مجاهدين به دور پيامبر موجب نزول آرامش براي آنها

خب، همين گروه كه آمدند دوباره اطراف پيغمبر را گرفتند و آمادهٴ نبرد مجدد شدند و به همراه پيغمبر هم برگشتند مدينه و آمادگي‌شان را هم اعلام كردند كه همين زخميها نه ديگران، همينها كه ديروز در احد بودند، همينها بروند مشركين را تعقيب كنند، چون همينها آمادگي‌شان را اعلام كردند. خب، همينها كساني هستند كه ﴿لَقَدْ عَفَا عَنكُمْ﴾ شاملشان مي‌شود يک غم ممدوحي نصيبشان شده است تا جلوي آن خطر گرفته بشود كه گرفتار حزن مذموم نباشند و مانند آن. اما يك عدهٴ ديگري كه نه، اين بينش را نداشتد، دربارهٴ اينها سخن ديگري است. خب، نسبت به اينهايي كه مؤمنين بودند مورد فضل الهي شدند، مورد عفو الهي شدند، غم ممدوح پيدا كردند تا از حزن مذموم نجات پيدا كنند و هر گونه آمادگي خود را آن روز و فرداي آن روز در اُحد اعلام كردند، خدا فرمود حالا كه اينها كه آمدند ديگر طوري شد كه ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُم مِن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسَاً﴾ يعني قبلاً غم، نازل كرديم حالا امن، نازل مي‌كنيم. آن اوّلي ﴿فَأَثَابَكُمْ غَمَّا بِغَمٍّ﴾ بود، الآن «ثم انزل أمنا بعد امن» است؛ منتها «أمنا بعد أمنٍ» به صورت ﴿أَمَنَةً نُعَاسَاً﴾ ذكر شده كه اين ﴿نُعَاسَاً﴾ به منزلهٴ أمن بعد از أمن است. يك وقت انسان مي‌آرمد، يك وقت آن چنان مي‌آرمد كه خوابش مي‌برد، با همهٴ خطرهايي كه در جلوي آنهاست، آنها گفتند ما برگرديم يعني مشركين اين تهديد را هم كردند كه الآن بر‌مي‌گرديم، اينها هم گفتند بياييد.

مراد از ﴿أَمَنَةً نُعَاسَاً﴾ در آيه

خب، اين ﴿أَمَنَةً نُعَاسَاً﴾ مثل آن است كه بفرمايد «أمناً بعد أمن» هر أمني خواب نمي‌برد، بعضي از أمنها آن دلهره را از بين مي‌برد؛ اما اينكه آرامش محض باشد، اين‌چنين نيست آن أمن اكيد أمني است كه خواب‌آور است. حالا گرفتند خوابيدند همه خسته شدند؛ اما يك عده كه در داخل بودند حرفشان اين بود كه ﴿لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَي‌ءٌ مَا قُتِلْنَا﴾ اينها خوابشان نمي‌برد. چرا، اينها چون آن حزن مذموم را داشتند؛ اما مؤمنيني كه توبه كردند، چون غم ممدوح را داشتند، عنايت الهي نصيب اينها شده است و اينها خوابشان برده در همان ميدان، اينها گرفتند خوابيدند، آنها مشغول توطئه بودند، مشغول زمزمه بودند ﴿لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَي‌ءٌ مَا قُتِلْنَا هاهنا﴾ گفتن بودند و مانند آ‌ن. فرمود: ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُم مِن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسَاً﴾ دربارهٴ «اَمَنَ» يک احتمال ديگري هم دادند كه اين جمع «آمن» باشند، مثل طلبه، قهراً اين «اَمَنَ» حال مي‌شود براي «كم» در ﴿عَلَيْكُم﴾، ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُم﴾ در حالي كه شما آمنين هستيد ﴿نُعَاسَاً﴾. اما معروف همين است كه اين «اَمَنَ» همان «اَمن» است و ﴿نُعَاسَاً﴾ هم تأكيد اَمن است ﴿أَمَنَةً نُعَاسَاً يَغْشَي طَائِفَةً﴾ اين نعاس همان سنه‌اي است كه مقدمهٴ خواب است که در ﴿لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ﴾[14] گذشت که سنه و نعاس همان مقدمهٴ خواب است ﴿يَغْشَي طَائِفَةً مِنكُمْ﴾؛ فراگير بود، نه تقريباً خوابي كه فقط در چشم پيدا مي‌شود مثل «قرارالنوم» و «مزمزة النوم» نه، واقعاً ﴿يَغْشَي﴾؛ نعاس فراگير.

پرسش:...

پاسخ: آن حالا يا نظير تمر و تمره‌اي است كه ديروز اشاره شده ﴿يَغْشَي طَائِفَةً مِنكُمْ﴾.

ظن جاهلي انسانهاي خودخواه

اما ﴿وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾ يك عده فقط به فكر خودشان هستند، يك عده به اين فكر هستند كه ما چرا كوتاهي كرديم پيغمبر را تنها گذاشتيم و مقاومت نكرديم به اين فكر بودند، يك عده فقط به فكر خودشان هستند. اينها همانهايي هستند كه برابر سورهٴ «حشر» خودشان را فراموش كردند، فرمود: ﴿وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾[15] اينها آن خود راستين را، خود اصيل را فراموش كردند كه بايد براي سعادت او بكوشند. اين خود حيواني و خود دروغين را الآن به ياد دارند. در قرآن مي‌فرمايد اين‌گونه از افراد، خودشان را فراموش كردند، بعد مي‌فرمايد اينها فقط به فكر خودشان هستند. اينكه فقط به فكر خودشان هستند اين خود حيواني است، اين مي‌خواهد زنده بماند. آن خود اصلي را كه «مَن عَرَف نَفسَه فقد عَرَفَ رَبّه»[16] او را فراموش كرده؛ اما اين خودي كه ﴿وَيَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ﴾[17] همگي او را به ياد دارند. پس اين خود حيواني را به ياد دارند، آن خود انساني را فراموش كردند، فقط به فكر خودشان هستند، همينها كه خودشان را فراموش كردند.

انواع بدگماني در آيات قرآن

﴿وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾ چون فقط به فكر حيوانيت خودشان هستند، حالا گمانهاي ناروا دربارهٴ خدا مي‌برند؛ همان كاري و گماني كه در جاهليت بود. مؤمن، در حال خطر، گمانهاي گوناگون به خدا مي‌برد؛ اما همهٴ آنها در محورهاي حق دور مي‌زند، مي‌گويد آيا خدا مي‌خواهد ما را امتحان كند، آيا ما را ياري مي‌كند، آيا ما پيروز مي‌شويم، آيا شكست مي‌خوريم اجر صابرين را بايد ببريم يا پيروز مي‌شويم ثواب شاكرين را بايد ببريم، اين ظنون گوناگون است در محور ايمان. اما آن يكي مي‌گويد خب، اگر حق با ما بود شكست نمي‌خورديم كه، اين ظنّ جاهليت است، مگر كسي به شما وعده داد كه اگر مسلمان بودي كشته نمي‌شوي و شهيد نمي‌شوي، قصّهٴ همهٴ انبياي ابراهيمي را كه قرآن نقل كرده فرمود بسياري از اين انبيا شهيد شدند، اين ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ﴾[18] ، ﴿وَقَتْلِهُمُ الْأَنْبِيَاءَ﴾[19] ، ﴿وَكَأَيِّنَ مِنْ نَبِيٍّ قَاتَلَ﴾[20] همهٴ اينها شهادت مي‌دهد كه سيرهٴ انبياي سلف، جنگ و كشته شدن بود، شما به فكر نان آمديد كه اسلام بياوريد ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَي حَرْفٍ﴾[21] به اين عنوان ايمان آورديد يا نه، ايمان آورديد هر چه ذات اقدس الهي دستور داد عمل بكنيد. پس ديگر نگوييد اگر حق با ما بود ما شكست نمي‌خورديم، مگر شما شك داريد كه حق با شما بود.

پرسش:...

پاسخ: بله «لم ينصرالله حتي إذا فشلوا و تنازعوا و عصوا و ارادوا الدنيا» تا ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ ينصرکم﴾[22] بود ﴿لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللّهُ وَعْدَهُ﴾؛ اما ﴿حَتَّي إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ﴾ ديگر خدا نفرمود خدا «ينصركم و إن اردتم الدنيا»، لذا اين گروه، ظنّشان به حق، ظنّ جاهليت بود. در قرآن كريم ظنون فراواني دربارهٴ مردان باايمان ذكر كرده است؛ اما هيچ كدام ظنّ سوء نيست، در سورهٴ «احزاب» آيهٴ ده اين است ﴿إِذْ جَآءُوكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا﴾ در جنگ احزاب شما ديديد از هر طرف مورد هجمه قرار گرفتيد و ظنون گوناگوني نصيبتان شد، آيا شكست مي‌خوريم، آيا پيروز مي‌شويم، آيا بايد صبر بكنيم، آيا بايد تغيير موضع بدهيم چه كار بكنيم، اينها ظنون گوناگون است ﴿وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا﴾ اما كساني كه همان رسوم جاهليت در آنها هست، حالا يا واقعاً منافق‌ند يا منافق نيستند ولي ضعيف الايمان هستند، آن ضعف ايمانشان گاهي ظهور مي‌كند.

افشاگري پروردگار از قلوب مريض بعضي از مردم مدينه

در سورهٴ مباركهٴ «فتح» در چند قسمت مسئلهٴ بدگماني را بيان فرمود، آيهٴ شش سورهٴ «فتح»، بدگماني منافقين و مشركين را ذكر مي‌كند، فرمود: ﴿وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكَاتِ الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ﴾؛ بد گمان داشتند، مي‌گفتند اگر اين حق است خدا بايد انجام بدهد.

خب، اگر اين حق است خدا بايد «كائناً ما كان» را انجام بدهد يا شرايطي هم دارد، صرف اينكه دين، حق است هر كسي به اين دين گرائيد چه ناصر باشد چه ناصر نباشد خدا او را ياري بكند كه خب، همه مسلمان مي‌شوند. صرف اينكه اگر كسي كافر بود، چه قدرت داشته باشد چه نداشته باشد، چه مسلمين صابر باشند چه نباشند، آن اين كافران را خدا تدمير بكند خب، هيچ كسي كافر نخواهد شد. اين مي‌شود الجا، اين ظنّ جاهليت كه كارها به بتها واگذار شده است هر كاري را آنها بتوانند انجام مي‌دهند، اين سوء ظنّي بود كه در مشركين و منافقين در اثر رسوب همان فكر جاهلي پيدا شد. در همين سورهٴ «فتح» فرمود سرّ اينكه شما پيامبر را ياري نكرديد، در آيهٴ دوازده اين سوره است، فكر مي‌كرديد اينها رفتند كه رفتند، براي اينكه عِدّه و عُدهٴ اينها كمتر از مشركين است، قهراً شكست مي‌خورند ديگر برنمي‌گردند ﴿بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَن يَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَالْمُؤْمِنُونَ إِلَي أَهْلِيهِمْ أَبَداً وَزُيِّنَ ذلِكَ فِي قُلُوبِكُمْ وَظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَكُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾[23] ؛ شما ملت بائري بوديد، زمينهٴ زندگي‌تان دائر نبود كه قابل كشت و زرع باشد يک زمينهٴ بائري بود «بائر» يعني هالك، «بارَ» يعني هلك، «بوار» يعني هلاك، جمع «بائر» هم مي‌شود «بور»، شما ملت بوري بوديد يعني ملت هالكي بوديد، زمينه‌تان بائر بود و اثر نكرد اين زرع الهي و خيال كرديد پيامبر هم كه رفت، رفت، هيچ كسي او را برنمي‌گرداند، لذا ياري نكرديد ﴿بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَن يَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَالْمُؤْمِنُونَ إِلَي أَهْلِيهِمْ أَبَداً﴾ گفتيد اينها برگشت‌كننده نيستند، براي اينكه مشركين چند برابر هستند و گمان بد هم داشتيد به حق‌تعالي كه خدا اينها را ياري نمي‌كند، به كام خطر مي‌فرستد، اين گمان بد بود، اين ظن، ظنّ سوء است و ظنّ جاهليت. نظير اينكه در سورهٴ «فصلت» فرمود عده‌اي كه دستشان به تباهي دراز است براي اين است كه خيال مي‌كنند خدا نمي‌بيند، اين ظنّ سوء است و ظنّ جاهلي آيات سورهٴ «فصلت» اين است كه ﴿وَمَا كُنتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَن يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَلاَ أَبْصَارُكُمْ وَلاَ جُلُودُكُمْ وَلكِن ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللَّهَ لاَ يَعْلَمُ كَثِيراً مِمَّا تَعْمَلُونَ ٭ وَذلِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذِي ظَنَنْتُم بِرَبِّكُمْ أَرَدَاكُمْ فَأَصْبَحْتُم مِنَ الْخَاسِرِينَ﴾[24] اين‌گونه از ظنون، ظنون جاهلي است با توحيد سازگار نيست با سعهٴ علم حق سازگار نيست با امتحان الهي سازگار نيست، اين ظنّ جاهليت است.

در بين اين گروه كساني بودند كه ظنّ جاهلي داشتند حالا يا گوشه‌اي از نفاق در اينها بود يا ايمان ضعيفي داشتند، ايمانشان خيلي ضعيف بود. گرچه جريان منافقين را در بخش بعد ذكر مي‌كند، اينها در هر حال ﴿فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾[25] بودند ولو منافق هم نبودند اما ﴿فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾[26] بودند. فرمود: ﴿وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ﴾.

خب، چه مي‌گفتند بعضي از آن حرفها را اظهار مي‌كردند، بعضي از آن اسرارشان را هم نمي‌گفتند، خدا هر دو را افشا كرده، فرمود: ﴿يَقُولُونَ هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَي‌ء﴾؛ آيا ما هم در تصميم‌گيري نقشي داريم، چيزي براي ما هست يا نه، بايد بگويند نه، كسي كه بندهٴ حق است تابع فرمان الهي است براي ما سهمي هست يا نه، آيا براي ما پيروزي هست يا نه، چون ما به حسب ظاهر، اظهار اسلام كرديم بايد سهمي از پيروزي داشته باشيم، اين‌چنين نيست. اين را كه مي‌توانند بگويند به صورت استفهام مي‌گويند، مي‌گويند: ﴿هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَي‌ء﴾ در جواب بگو ﴿قُلْ إِنَّ الأَمْرَ كُلَّهُ لِلّهِ﴾ اين را كه مي‌توانند بگويند به صورت استفهام مي‌گويند؛ اما آن كفر مستتر را ديگر به صورت استفهام نمي‌گويند، آن كفر مستترشان اين است يا آن مرض مستترشان اين است ﴿قُلْ إِنَّ الأَمْرَ كُلَّهُ لِلّهِ يُخْفُونَ فِي أَنْفُسِهِم مَا لاَ يُبْدُونَ لَكَ﴾؛ چيزهايي را كه براي تو اظهار نمي‌كنند.

خب، آنكه براي تو اظهار نمي‌كنند، در دل خودشان دارند يا در جمع خودشان مي‌گويند چيست، اين است ﴿يَقُولُونَ لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَي‌ءٌ مَا قُتِلْنَا هاهُنَا﴾؛ اگر حق با ما بود كه ما شكست نمي‌خورديم، چون شكست خورديم حق با ما نيست، اين را صريح مي‌گويند. اگر تفصيل قاطع شركت باشد اين مي‌شود مرض، چون در قرآن كريم بعضي از كساني كه منافق‌ند جداگانه ذكر شد و بعضي از كساني كه ﴿فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾ جداگانه ذكر شد. اما بالقول المطلق دربارهٴ كافران و منافقان و اينها آمده است ﴿فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾[27] اما در بعضي از موارد مي‌فرمايد: منافقين و ﴿الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾[28] اين‌گونه از آيات كه ﴿الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ را در كنار منافقين ذكر كرده است، معلوم مي‌شود كه عده‌اي در عين ايمان، مريض القلب هستند؛ ايمانشان خيلي ضعيف است.

پرسش:...

پاسخ: نه ديگر تأسيس اوليٰ است از تأكيد.

خب، ﴿يُخْفُونَ فِي أَنْفُسِهِم مَا لاَ يُبْدُونَ لَكَ﴾ حالا اين را يا واقعاً در جمع خودشان مي‌گويند، شده ﴿يَقُولُونَ لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَي‌ءٌ﴾ يا نه آنچه را كه در دل دارند آ‌ن هم قول است، آنچه را كه در راز نهفته است آن هم قول است. مثلاً يوسف صديق(سلام الله عليه) به برادران نگفت من مي‌دانم شما چه كار كرديد ولي خدا مي‌فرمايد برادرها كه گفتند اگر اين شخص متهم به سرقت است، برادري هم داشت كه متهم به سرقت بود، يوسف صديق فرمود: ﴿أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً﴾[29] ؛ ﴿ قَالَ﴾ اين ﴿ قَالَ﴾ را يعني «قال سرّاً» «علناً سرّاً» نه اينكه به اينها گفته باشد. گاهي بر آن راز دروني و آن خاطرات دروني هم قول اطلاق مي‌شود. به هر حال اين خاطرات دروني را يا در جمع خودشان مي‌گفتند يا نه، در دل نگاه مي‌داشتند كه مي‌گفتند ﴿لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَي‌ءٌ مَا قُتِلْنَا هاهُنَا﴾؛ اگر حق با ما بود چيزي از پيروزي نصيب ما مي‌شد، غلبه براي ما مي‌شد، حق با ما بود، ما كشته نمي‌داديم، چون كشته داديم معلوم مي‌شود حق با ما نيست.

«والحمدالله رب العالمين»


[1] آل عمران/سوره3، آیه138.
[2] بقره/سوره2، آیه216.
[3] آل عمران/سوره3، آیه138.
[4] آل عمران/سوره3، آیه145.
[5] . بحارالانوار، ج20، 31.
[6] حدید/سوره57، آیه23.
[7] یونس/سوره10، آیه62.
[8] . الکافي، ج5، ص28.
[9] یونس/سوره10، آیه62.
[10] . نهج البلاغه، حکمت 333.
[11] حدید/سوره57، آیه23.
[12] آل عمران/سوره3، آیه170.
[13] حدید/سوره57، آیه23.
[14] بقره/سوره2، آیه255.
[15] حشر/سوره59، آیه19.
[16] . بحارالانوار، ج2، ص32.
[17] محمد/سوره47، آیه12.
[18] بقره/سوره2، آیه61.
[19] نساء/سوره4، آیه155.
[20] آل عمران/سوره3، آیه146.
[21] حج/سوره22، آیه11.
[22] محمد/سوره47، آیه7.
[23] فتح/سوره48، آیه12.
[24] فصلت/سوره41، آیه22 و 23.
[25] بقره/سوره2، آیه10.
[26] احزاب/سوره33، آیه32.
[27] بقره/سوره2، آیه10.
[28] انفال/سوره8، آیه49.
[29] یوسف/سوره12، آیه77.