درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

70/02/17

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 151 الی 153

 

﴿سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَكُوا بِاللّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ وَبِئْسَ مَثْوَي الظَّالِمِينَ﴾﴿151﴾﴿وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ حَتَّي إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَعَصَيْتُم مِن بَعْدِ مَا أَرَاكُم مَا تُحِبُّونَ مِنكُم مَن يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنكُم مَن يُرِيدُ الآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيكُمْ وَلَقَدْ عَفَا عَنكُمْ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ‌﴾﴿152﴾﴿إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَي أَحَدٍ وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْرَاكُمْ فَأَثَابَكُمْ غَمَّا بِغَمٍّ لِكَيْلاَ تَحْزَنُوا عَلي مَا فَاتَكُمْ وَلاَ مَا أَصَابَكُمْ وَاللّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾﴿153﴾

 

خلاصه مباحث گذشته

در همان جريان احد فرمود: ﴿سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَكُوا بِاللّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً﴾ مشرك از آن جهت كه تكيه‌گاهي ندارد، همواره متزلزل است [و] مؤمن از آن جهت كه پناهگاه دارد، همواره مطمئن و آرام است، لذا دربارهٴ مؤمنين فرمود: ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾[1] ؛ دلها به نام حق و به ياد حق مي‌آرمد ولي كافران، چون مركز طمأنينه بخش ندارند همواره مرعوبند، آ‌ن‌گاه فرمود برهاني بر شرك ندارند؛ نه تنها خدا براي شرك برهاني نازل نكرد، بلكه برهان بر خلاف شرك و بر بطلان شرك نازل كرده است، ادلّهٴ فراواني در قرآن بر توحيد و نفي شرك اقامه شد.

مراد از تعبير ﴿مَأْوَاهُمُ النَّارُ﴾ براي مشرکين

آ‌ن‌گاه فرمود: ﴿وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ وَبِئْسَ مَثْوَي الظَّالِمِينَ﴾ «مأوا» به معناي قرارگاه نيست به معناي آسايشگاه است، اينكه فرمود «يأوي اليها» و مانند آن، خدواند براي مرد همسري آفريد كه «ياوي اليها» «أوا اليها» يعني آرميد آن قراري كه با رفاه همراه باشد، آن را مي‌گويند «أوا»، در حقيقت «مأوا» آسايشگاه است، نه قرارگاه. قرارگاه يعني شيئي در آنجا قرار دارد [و] بيرون نمي‌رود، هم زندان قرارگاه است، هم بوستان قرارگاه ولي «مأوا» به معناي مقر نيست يعني جايي كه قرار هست با رفاه يعني آسايشگاه، تعبير اينكه ﴿وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ﴾ مثل آن است كه بفرمايد ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾[2] كه خود اين تعبير، يك توبيخ و سرزنش را به همراه دارد. آسايشگاه اينها جهنم است، مثل آن است كه فرمود: ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيم﴾ گرچه در معناي «بشّر» گفته شد كه بشارت به معناي نشاط و خوشحالي و مژده نيست، بلكه بشارت اين است به انسان خبري برسد كه در بشرهٴ او تغيير پيدا شود. خبر، اگر تلخ باشد بشارت است اگر شيرين باشد بشارت، در هر دو حال در بشره و چهرهٴ شنونده اثر پيدا مي‌شود. بنابراين استعمال بشارت در موارد عذاب و مانند آن تحكّم و استهزا نيست؛ منتها معروف اين شد كه بشارت را در خبرهاي مسرّت‌بخش به كار ببرند، لذا اگر كسي خسارت ديد به عنوان استهزا مي‌گويند از اين خسارت كه ديدي بشارت به شما مي‌دهيم به خسارت مثلاً. ولي دربارهٴ «مأوا» اين‌چنين گفتند «مأوا» يعني آسايشگاه، اگر بفرمايد مأواي اينها جهنم است خودش سرزنش و توبيخي را به همراه دارد. آن‌گاه فرمود: ﴿وَبِئْسَ مَثْوَي الظَّالِمِينَ﴾ «مثوي» يعني جايي كه كسي در آنجا مدت مديدي مي‌ماند «ثوي في المكان» يعني «مكث فيه و لبث فيه مكثاً طويلا». خب، پس هم طول ماندن را و هم اينكه آسايششان در آتش است كه به صورت تعيير و سرزنشي است ياد فرمود.

وفاي به وعده از جانب پروردگار و پيمانشکني بعضي در احد

آن‌گاه پيمان‌شكني برخي از كساني كه در احد بودند آن را ذكر مي‌كند و سرّ محروميت مقطعي مسلمانها را در احد بازگو مي‌كند و بخشش الهي را كه سرانجام، نصيب مسلمانهاي اُحد شد آن را ذكر مي‌كند. فرمود: ﴿وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ﴾؛ فرمود خدا به شما وعده داد، به وعده‌اش وفا كرد، جنگي كه شما در جريان احد با مشركين داشتيد جنگ نابرابري بود، همان طوري كه جنگ بدر نابرابر بود خدا به شما پيروزي داد و به وعده وفا كرد، در جنگ اُحد هم به شما پيروزي داد و به وعده وفا كرد، زيرا آنها چند برابر شما بودند؛ هم از نظر عدد چند برابر شما بودند هم از نظر سلاح و امكانات مادي از شما قوي‌تر بودند. به حسب ظاهر بايد شما در همان حملهٴ اوّل شكست مي‌خورديد، در حالي كه اين طور نبود. خداوند فرمود اگر شما صابر باشيد، نصرت الهي نصيب شما مي‌شود و شد ﴿وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللّهُ وَعْدَهُ﴾؛ تحقيقاً خدا به وعدهٴ خود عمل كرد، صادق الوعد بود؛ وفا كرد. چطور خدا صادق الوعد بود، براي اينكه ﴿إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ﴾؛ شما آنها را محسوستان قرار داديد يعني مغلوبتان قرار داديد.

تبيين معناي ﴿تَحُسُّونَهُم﴾ در آيه کريمه

كسي كه چيزي را حس مي‌كند زير اشراف و سيطرهٴ خود قرار مي‌دهد. در اين‌گونه از موارد «حسّ» را به معناي «قطع اصله و استأصله» معنا كردند «حسّه» يعني «قطع دابره و استأصله»، «استأصله» يعني « قطع اصله» مستأصل يعني «مقطوع الاصل» يعني ريشه كنده شد. فرمود: ﴿إِذْ تَحُسُّونَهُم﴾ ﴿تَحُسُّونَهُم﴾ يعني «تقطعون اصلهم، فستأصلونهم، تقتلونهم» محسوس يعني مقتول؛ اما در حقيقت گفته‌اند محسوس يعني چيزي يا كسي كه مغلوب باشد؛ زير سلطهٴ حس قرار بگيرد و محسوس هم كه معناي مدرك به حس است، چون زير سلطهٴ حاس است. اما در اينجا ﴿إِذْ تَحُسُّونَهُم﴾ به معناي ادراك حسّي نيست به معناي استيصال هست، غلبه هست كه لازمه‌اش قتل است و امثال ذلك. فرمود خدا صادق الوعد است؛ به وعده‌اش وفا كرد، براي اينكه در آن جنگ اُحد كه نابرابر بود شما دشمنان را مستأصل كرديد ﴿إِذْ تَحُسُّونَهُم﴾؛ اما ﴿بِإِذْنِهِ﴾ به اذن ذات اقدس الهي شما دشمنان قوي را مستأصل كرديد، پس خدا صادق الوعد بود ﴿وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللّهُ وَعْدَهُ﴾ چرا «إذ تحسون» اعدايتان را «بإذن الله»، اگر شما برابر بوديد حقش اين بود كه نه شما پيروز باشيد نه آنها، اگر آنها قوي‌تر بودند ـ چه اينكه قوي‌تر بودند‌ ـ حقش اين بود كه شما پيروز نباشيد، در دو حال، پيروزي نصيب شما نمي‌شد، چه رسد به حال سوم كه شما كمتر بوديد. خب، اگر شما كمتر هستيد يقيناً پيروز نيستيد، در حالي كه شما كمتر بوديد و يقيناً پيروز شديد، پس خدا صادق الوعد بود ﴿وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم﴾ يعني آن اعدا را و «تستأصلون» آن اعدا را «بإذن الله» اين مقطع اوّل جريان اُحد.

اذن خداوند در تمام تکوينيات

پرسش:...

پاسخ: البته ديگر، چون چيزي در جهان تكوين اتفاق نمي‌افتد كه به اذن حق نباشد، نهي تشريعي است و اذن تكويني وگرنه چيزي نيست كه در برابر ذات اقدس الهي بر خلاف خواستهٴ خدا بتواند كاري انجام بِدهد. يعني با نهي تشريعي هست ولي با اذن تكويني؛ اما آن مواردي كه كافر پيروز مي‌شود در جريان طبيعي است؛ اگر سنگي سر كسي را مي‌شكند بإذن الله است. اين سنگ، قوي است و آن استخوان سر ضعيف است او را مي‌شكند و اين جريان طبيعي است. كارها چه بر شيوه عادت باشد بإذن الله است، چه خرق عادت باشد هم بإذن الله است. آنجا كه معجزه است ﴿مَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾[3] اينجا كه خرق عادت است. آنجا هم كه عادت است كه انسان آب مي‌نوشد و سيراب مي‌شود، سنگي، شيشه را مي‌شكند آنجا هم بإذن الله است، عادت و خرق عادت هر دو بإذن الله است؛ منتها در عادت، چون سير، سير عادي است كسي خيال نمي‌كند بإذن الله است و در خرق عادت حتماً خيال مي‌كند كه بإذن الله است، در حالي كه در كل نظام تكوين در همان بحثهاي قبلي گذشت كه ﴿مَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللّهِ﴾[4] يا ﴿وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾[5] نشانهٴ آن است كه چيزي در جهان هستي نمي‌گذرد مگر به اذن حق منتها اين كلمهٴ ﴿بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ در خرق عادت، ظهور بيشتري دارد. فرمود شما بر خلاف عادت، بر دشمنان نابرابرتان پيروز شديد در مقطع اوّل اُحد، پس خدا صادق الوعد است.

تحقق وفاي وعده الهي در صورت صبر و استقامت

﴿حَتَّي إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَعَصَيْتُم مِن بَعْدِ مَا أَرَاكُم مَا تُحِبُّونَ﴾ اين مقطع اوّل تمام شد كه خدا صادق الوعد بود، فرمود: ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ﴾[6] شما هم صادقانه آمديد، خدا هم به وعده وفا كرد. وقتي شما برگشتيد يعني ديگر آن صبر و استقامت را از دست داديد، خب لطف خدا هم برمي‌گردد، خدا وعده نداد كه شما را ياري كند چه پايداري كنيد چه فرار كنيد. در دو بخش قرآن كريم سنّت الهي را به اين صورت ذكر كرد، فرمود: ﴿إِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا﴾[7] ، ﴿إِن تَعُودُوا نَعُدْ﴾[8] ؛ شما برگرديد، مستقيم باشيد آن فيض خدا هم برمي‌گردد. خدا وعده نداد كه شما را ياري كند، چه صابر باشيد چه جزع كنيد، چه فرار كنيد چه قرار داشته باشيد، اين طور نيست ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ﴾ اين چنين نيست كه «إن لن تنصروا» باز هم ﴿يَنصُرْكُمْ﴾ اين طور نيست. پس آن مقطع اوّل اين بود كه شما خالصاً آمديد براي نصرت حق، خدا هم به طور غيبي شما را ياري كرد [و] در آن مقطع اوّل پيروز شديد.

عوامل سلب نصرت الهي در جنگ احد: الف: ضعف، ب: تنازع، ج: عصيان

بعد مختصري كه گذشت عده‌اي به فكر جمع غنيمت بودند، عده‌اي به اين فكر بودند كه خب چرا ما در جمع غنيمت حضور نداشته باشيم. ضعف اراده پيدا شد، اين ضعف اراده مايهٴ تنازع است و اين تنازع، زمينهٴ عصيان فراهم مي‌شود و اين عصيان، زمينهٴ سلب نصرت الهي و توفيق را تهيه مي‌كند. آن‌گاه اين چهار امر پشت‌سر هم ذكر شده است ﴿حَتَّي إِذَا فَشِلْتُمْ﴾ «فَشَل» يعني ضعف، وقتي كه ضعف آمد بعضيها اراده‌شان ضعيف شد. بعضيها بر همان قوت اراده باقي‌اند اينجا نزاع شروع مي‌شود كه بمانيم يا برويم. در نزاع و درگيري، اوايل ممكن است كه انسان براساس مسائل سليقه و اختلاف‌نظر نزاع كند، بعد وقتي كه خود انسان حرفش مطرح شد از آن به بعد اين حرف و اين انديشه كه جنبهٴ عالي داشت و مرآت واقع بود، حالا جنبهٴ استقلالي پيدا مي‌كند، مي‌گويد چون سخن من عمل نشد به من هتک شد، از آن به بعد ديگر سخن از اختلاف سليقه نيست ديگر سخن از عصيان است، طوري است كه «حُبُّکَ للشي يعمي و يصم»[9] كه شد، «بغض شيء» هم «يعمي و يصم» انسان در اين بحثها از آن جهت كه خود را دوست دارد و مي‌خواهد پيروز بشود و پيروزي رقيب را دوست ندارد. كم كم رقيب مي‌شود مغضوب و مبغوض او، خودش هم كه محبوب خودش بود، آ‌ن‌گاه حب خودش نمي‌گذارد نقص خود را بفهمد، بغض رقيب نمي‌گذارد حرف صحيح رقيب را بفهمد، اين است كه آن بحث و تضارب آرايي كه منشأ بركت بود تبديل مي‌شود به منشأ شر. فرمود اوّل، ضعف اراده شد بعد با هم نزاع كرديد كه بمانيد نمانيد سنگر را حفظ كنيد، آنجا كه تيراندازان رفته بودند در آن شكاف كوه احد آنجا بمانيد يا نمانيد، بعد يك عده ماندند يك عده نماندند، آ‌نهايي كه نماندند معصيت كردند. پس ضعف اراده، زمينهٴ نزاع است و اين نزاع، زمينهٴ عصيان است فرمود: ﴿وَعَصَيْتُم﴾. منشأ همهٴ اينها همان اصل چهارم است كه اصل چهارم را ذكر مي‌كند، چون «حب الدنيا رأس كل خطيئة»[10] اين چند روايت است با مضمونهاي واحد به تعبيرهاي مختلف، يكي «رأس کل خطيئة حب الدنيا»[11] يكي هم «حب الدنيا رأس كل خطيئة»؛ فرمود منشأ اين عصيان، آن تنازع است زمينهٴ آن تنازع، ضعف اراده است؛ اما همهٴ اينها براي آ‌ن است كه ﴿مِنكُم مَن يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنكُم مَن يُرِيدُ الآخِرَةَ﴾. اين ﴿مِنكُم مَن يُرِيدُ الدُّنْيَا﴾ نزاع مي‌كند با ﴿مِنكُم مَن يُرِيدُ الآخِرَةَ﴾. اين ﴿مِنكُم مَن يُرِيدُ الدُّنْيَا﴾ معصيت مي‌كند، آن ﴿مِنكُم مَن يُرِيدُ الآخِرَةَ﴾ اطاعت مي‌كند، خطاب به جمع است كه شما اين كار را كرديد نه يعني همهٴ شما، نه يعني جميع، يعني مجموع، اين كار را كرد در اين مجموع، ضعف پيدا شد در اين مجموع، نزاع پيدا شد در اين مجموع، عصيان پيدا شد منشأ عصياني كه در اين مجموع راه يافت ارادهٴ دنياست ﴿حَتَّي إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَعَصَيْتُم﴾ اما ﴿ مِن بَعْدِ مَا أَرَاكُم مَا تُحِبُّونَ﴾ اين ﴿مِن بَعْدِ مَا أَرَاكُم مَا تُحِبُّونَ﴾ بيان همان ﴿لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ﴾ است كه در صدر ذكر شده، اين مثل ترجيع‌بندي است كه فرمود هيچ عذري نداشتيد شما، در آن فَشَل بي‌عذر بوديد، در اين نزاع بي‌عذر بوديد در آن عصيان، بي‌عذر بوديد در اين ارادهٴ دنيا بي‌عذر بوديد، براي اينكه آنچه خواستيد خدا به شما داد ﴿مِن بَعْدِ مَا أَرَاكُم مَا تُحِبُّونَ﴾ اين ﴿مِن بَعْدِ مَا أَرَاكُم مَا تُحِبُّونَ﴾ در خلال سخن براي محكوم كردن اين امور ياد شده است يعني شما هيچ بهانه‌اي نداشتيد براي آن ضعف و آن نزاع و آن عصيان ﴿مِن بَعْدِ مَا أَرَاكُم مَا تُحِبُّونَ﴾.

پرسش:...

پاسخ: اين ﴿لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ﴾ خداوند وقتي كه جريان اُحد را دارد بازگو مي‌كند مي‌فرمايد اوّل قصه اين بود كه خداي صادق الوعد به وعدش وفا كرده، بعد آن نصرت ادامه پيدا نكرد، براي اينكه شما «ضعيف الارادهَ» شديد، نزاع كرديد، عصيان كرديد منشأش هم حب دنيا بود و در حين اين امور، دامنگيرتان شد كه خدا شما را به مقصودتان رساند و هيچ بهانه‌اي نداشتيد ﴿مِن بَعْدِ مَا أَرَاكُم مَا تُحِبُّونَ﴾ يعني هيچ دليلي نداشتيد كه شما «ضعيف الارادهَ» باشيد و هيچ دليلي نداشت كه نزاع كنيد و هيچ دليلي نداشت كه عصيان كنيد و هيچ دليلي نداشت كه دنياطلب باشيد ﴿مِن بَعْدِ مَا أَرَاكُم مَا تُحِبُّونَ﴾.

علت دعوت پروردگار به دوري جستن از نزاع

خب، منشأ اين نزاع و عصيان چه شد، رأس هر خطيئه‌اي حبّ دنياست[12] ﴿مِنكُم مَن يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنكُم مَن يُرِيدُ الآخِرَةَ﴾ در بخشهاي ديگر وقتي كه از نزاع نهي مي‌كند، مي‌فرمايد: ﴿وَلاَتَنَازَعُوافَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ﴾[13] ؛ فرمود با هم نزاع نكنيد، زيرا اين نزاع، مايهٴ فشل و ضعف شما مي‌شود و ضعف شما باعث زوال ريح و شوكت مي‌گردد. اوّل نزاع است بعد فَشَل، در آن گونه از موارد. در اين گونه از موارد آنجا سوء استفاده از قدرت است طرفين يعني همه مقتدرند، به جاي اينكه از اين قدرت، بهرهٴ صحيح ببرند به جان هم مي‌افتند. آن نزاع، زمينهٴ اين فَشَل هست. البته تنازع يك اتحادي است يك توافقي است و يقيناً اثر مي‌كند، چون طرفين اتفاق دارند در نزع قدرت ديگري، اين مي‌كوشد كه قدرت او را نزع كند، آ‌ن مي‌كوشد كه قدرت اين را نزع كند، چهار كار در اينجا مي‌گيرد بازده‌اش ضعف است. هر كدام دو كار مي‌كنند، اين يكي كه مي‌كوشد قدرت او را نزع كند، قدرت خود را هزينه مي‌كند صرف مي‌كند كم مي‌كند براي كم كردن قدرت او، چون كار مي‌خواهد ديگر. زيد كه بخواهد با عمرو نزاع كند اين دو كار مي‌كند يعني مقداري از قدرت خود را صرف مي‌كند تا قدرت عمرو را كم بكند، اين‌چنين نيست كه بدون صرف قدرت و اِعمال نيرو، قدرت عمرو را كم بكند كه. پس زيد دو كار كرده، هر دو كار هم جنبهٴ كمبود و نقص داشت يعني مقداري از قدرت خود كم كرد تا از قدرت عمرو بكاهد، پس دو كار هست هر دو براي كم كردن، عمرو هم دو كار مي‌كند براي كم كردن، يك مقدار قدرت عمرو را كه زيد برد، چه اينكه زيد يك مقدار قدرت خود را صرف كرد تا قدرت عمرو را از بين ببرد. پس عمرو نيمي از قدرت را دارد، زيد هم نيمي از قدرت، آن عمرو كه نيمي از قدرت براي او مانده بود همان قدرت مانده را صرف مي‌كند تا نيمي از قدرت زيد را كه مانده است بردارد، عمرو هم دو كار منفي مي‌كند يعني با صرف نيمي از قدرت خود، نيمي از قدرت زيد را سلب مي‌كند، مي‌شود چهار كار منفي، قهراً هر دو طرف مي‌شوند فَشَل و ريحشان، شوكتشان در مي‌رود. اين همان تعبيري است كه در ادبيات فارسي مي‌گويند «فلان كس بادش در رفت» ﴿وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ﴾[14] يعني بادش در رفت يعني شوكتش، اين ريح و روحان همين است.

لزوم رجوع به ولي مسلمين در صورت نزاع و تلاش در رفع دشمني

تا آنجا که ممكن است انسان در داخلهٴ گروه اسلامي نبايد رقيب را و دشمن را از پا دربياورد، فرمود دشمني را از پا دربياوريد. البته كار آساني نيست، دشمن را از پاي درآوردن سخت نيست؛ اما دشمني را از پا درآوردن سخت است، اين مي‌شود جهاد اكبر. دشمني را نمي‌شود به هر ابزاري از پا درآورد، دشمن را با بهانه‌هاي گوناگون از حق و باطل با تهمت و افترا يا با هر وسيله مي‌شود از پا درآورد؛ اما دشمني را فقط و فقط از راه اخلاص مي‌شود از پا درآورد، اين است كه ﴿وَمَا يُلَقَّاهَا إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَمَا يُلَقَّاهَا إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِيم﴾[15] وظيفهٴ مسلمين در داخل حوزهٴ اسلامي كه فرمود: ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ﴾[16] اين است كه دشمني را از بين ببرند نه دشمن را ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ﴾[17] ؛ فرمود اگر با مسلمانها و با ساير برادران ايماني اختلاف داشتيد، به بهترين روش آن سيّئه را از بين ببر تا اين دشمن تو وليّ گرم تو باشد ﴿حَمِيمٌ﴾ باشد، دوستي باشد حمّام‌گونه خيلي گرم، نه حمايت كننده، ﴿حَمِيمٌ﴾ باشد خيلي داغ باشد، دوست گرم باشد، دوست ﴿حَمِيمٌ﴾ باشد دوست صميم باشد. اگر اين كار را كرديد اين دشمن سرسخت شما وليّ حميم شما مي‌شود. خب، چه بهتر، كه ما نه تنها خود را به چنگ دشمني نينداختيم، بلكه دشمن را به دوست تبديل كرديم و از همهٴ نيروهاي او در هدف مشترك بهره برديم. اگر اين راه نشد كسي نتوانست براي اينكه ﴿وَمَا يُلَقَّاهَا إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَمَا يُلَقَّاهَا إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِيم﴾[18] قهراً گرفتار تنازع و فَشَل خواهد شد. در حين قدرت، طرفين سعي مي‌كنند اين قدرت را با كاربرد منفي، مايهٴ سلب قدرت از خود قرار بدهند، لذا زيد و عمرو اگر به اختلاف يكديگر ادامه دادند هر كدام دو كار مي‌كنند كه هر دو منفي است، نتيجهٴ اين چهار كار منفي ضعف است، لذا فرمود: ﴿وَلاَتَنَازَعُوافَتَفْشَلُوا﴾[19] آن فَشَل، متفرّع بر اين نزاع است، با «فاء» هم ذكر شده؛ اما اينجا چون «فاء» نيست «واو» است و «واو» براي مطلق جمع است، لذا بعضي از مفسّرين را وادار كرده كه بفرمايند اين تقديم تأخير در ذكر است وقتي كه با «واو» عطف بشود «واو» اين تحمل را دارد؛ اما براساس آن تحليلي كه در خلال تفسير عرض شد، مي‌شود گفت كه اين تقديم ذكري، ترتيب ذكري به جاي خود قرار گرفته است يعني بعضي «ضعيف‌الارادة» شدند بعضي «قوي‌الارادهَ» بودند، اينها با هم نزاع كردند، به جاي اينكه آن «ضعيف‌الارادة» به رسول خدا پناهنده بشود و ببيند پيامبر چه دستور مي‌دهد با «قوي‌الارادهَ» درگير شده، قهراً زمينهٴ عصيان را فراهم كردند، يك عده در آن سنگر ماندند، يك عده فرار كردند.

عامل انصراف فيض الهي از مسلمين

خب، پس ﴿لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللّهُ وَعْدَهُ﴾ چه زماني؟ ﴿ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ﴾ چطور و چرا خدا به وعده وفا كرد، براي اينكه شما در آن جنگ اُحد كه نابرابر مي‌جنگيديد شما شكست داديد؛ هيچ عاملي باعث استيصال آنها نشد، مگر عنايت غيبي حق ﴿إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِه﴾ اين بخش اوّل قصّهٴ احد ﴿حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَعَصَيْتُم﴾ اين ﴿وَعَصَيْتُم﴾ بعد از ﴿مَا أَرَاكُم مَا تُحِبُّونَ﴾ بود، بعد از اينكه ذات اقدس الهي محبوبتان را كه پيروزي است به شما نشان داد، شما باز معصيت كرديد [و] منشأ اين عصيان هم «حب الدنيا» است، كه ﴿مِنكُم مَن يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنكُم مَن يُرِيدُ الآخِرَةَ﴾.

خب، اين كار را كرد. آن وقت ذات اقدس الهي وعده نداد كه رايگان و مجان دين خود را پيروز كند و شما را به بهشت ببرد، اين طور نيست. حالا خدا شما را رها كرده، شما را رها كرده آن قدرتي كه در شما بود عليه كفار صرف مي‌كرديد ديگر شما را از كفار بازداشت، گرفتار جنگ داخلي كرد ﴿ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيكُمْ﴾ در بعضي از بخشها، نظير جريان صلح حديبيه و امثال حديبيه، مي‌فرمايد مهاجمين آمدند؛ اما خداوند ﴿كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنكُمْ﴾[20] ؛ آنها را منصرف كرد، نگذاشت به جان شما حمله كنند، دستشان را بست، اينهايي كه مبسوط‌اليد بودند مكفوف‌اليد شدند، اين بإذن الله بود؛ اما شمايي كه اينجا مبسوط‌اليد بوديد در اثر ضعف اراده و تنازع داخلي و عصيان كه منشأش حبّ دنياست، خدا شما را از آنها منصرف كرد، بعد به جان هم افتاديد.

امتحان مؤمنين در جنگ احد و عفو پروردگار از مؤمنين پشيمان

﴿ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ﴾ چرا ﴿لِيَبْتَلِيكُمْ﴾ تا شما را بيازمايد. نشئه، نشئهٴ ابتلا و بلواست تا خطر نيايد، تا استقامت ظهور نكند كسي اهل سعادت نخواهد شد ﴿ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ﴾ چرا؟ ﴿ لِيَبْتَلِيكُمْ﴾ در موقع ابتلا و بلوا يك عده در امتحان موفق شدند كه همان ﴿سَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ﴾[21] هستند كه حضرت امير (سلام الله عليه) و اصحاب خاص، يك عده در امتحان شكست خوردند همانهايي كه ﴿إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ﴾ فرار كردند، آنهايي كه منافق بودند، نيامدند يا مرتد شدند ﴿فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ﴾[22] آنها هيچ، آنهايي كه در اثر ضعف ايمان يك مقدار فرار كردند باز مشمول عفو الهي شدند و خدا عفو كرده است از آنها ﴿وَلَقَدْ عَفَا عَنكُمْ﴾ اما سرشكسته برگشتيد بالأخره، خدا عفو كرد؛ اما اين‌چنين نبود كه پيروز بشويد ﴿وَلَقَدْ عَفَا عَنكُمْ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ﴾ معلوم مي‌شود اينهايي كه مورد عفو بودند، مؤمنين بودند؛ منتها ايمانشان ضعيف بود، آنهايي كه «في قلوبهم مرض و نفاق» بود، آنهايي كه نيامده بودند يا مرتد شدند يا توطئه مي‌كردند، آنها مشمول عفو الهي نيستند هرگز از آنها عفو نشده است، از همين شماهايي كه منشأش حبّ دنياست نه ارتداد، عفو كرده است چرا؟ چون شما مؤمنيد و خدا بر مؤمنين تفضّل دارد بر شما تفضل داشت اين هم صغرا و كبرا و شكل اوّلي است كه اين دو مقدمه‌اش ذكر شده است يك مقدمه‌اش مطوي است. خدا ذو فضل بر مؤمنين است اين يك مقدمه، از شما گذشت اين دو مقدمه، خب، اين دو تا با هم ارتباط دارد يا نه. آن ﴿وَلَقَدْ عَفَا عَنكُمْ﴾ نتيجهٴ قياس است اين ﴿وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ﴾ كبراي قياس است صغراي قياس هم اين است كه شما مؤمنين هستيد، چون از اوّل با مؤمنين دارد خطاب مي‌كند ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ كذا و كذا. شما مؤمن هستيد و هر مؤمني مورد فضل الهي است، پس شما مورد فضل الهي هستيد لذا از شما عفو كرده، پس آنهايي كه ﴿فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ﴾[23] شدند آنها مشمول عفو الهي نيستند، آنها كه از اوّل منافق بودند يا بعد مرتد شدند، آنها مشمول عفو الهي نيستند ﴿وَلَقَدْ عَفَا عَنكُمْ﴾ چرا؟ چون ﴿وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ﴾.

تبيين معناي ﴿وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾ و ﴿وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾

پرسش:...

پاسخ: آن ﴿سَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ﴾[24] مرحلهٴ عاليهٴ همان كساني هستند كه آخرت مي‌خواهند، چون آخرت در مقابل دنيا، گاهي به معناي بهشت و اينها ذكر مي‌شود، گاهي گفته مي‌شود ﴿وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾[25] گاهي گفته مي‌شود شما دنيا مي‌خواهيد ولي ﴿وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾[26] گاهي الله در مقابل دنيا قرار مي‌گيرد اين براي آن مرحلهٴ عاليه و غايت قسو است كه شاكرين آن را طلب مي‌كنند، يك وقت آخرت به همين ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[27] به همين معنا در مقابل دنيا قرار مي‌گيرد كه دنيا، ـ متاع دنيا ـ لهو و لعب است اين يك، ﴿وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾ اين دو، اينها در مقابل هم هستند. يك وقت مي‌فرمايد دنيا لهو و لعب است ﴿وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾ اين ﴿وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾ اين چنين نيست كه مضافي محذوف باشد يعني «وَمَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقَيٰ» يا «جنة الله خير و أبقيٰ» اين طور نيست نه خود الله، آنهايي كه لقاء الله طلب مي‌كنند، نه مضافي محذوف است نه مجازي در اسناد است، نه مجازي در كلمه است نه چيزي كم است نه چيزي زياد، عده‌اي الله طلب مي‌كنند عده‌اي هم جنّت آخرت را كه ﴿تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ مي‌طلبند.

خب، آن معنا كه آخرت بالقول المطلق باشد، گاهي در مقابل دنياست و گاهي آخرت بالقول المطلق يعني پايان راه، بر ذات اقدس الهي هم اطلاق مي‌شود كه ﴿وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾ وقتي كه سه گروه شدند، البته عده‌اي دنيا مي‌خواهند، عده‌اي بهشت مي‌خواهند، عده‌اي مافوق هر دو هستند كه شاكرين هستند. اما وقتي دو گروه شد اين گروه سوم در رديف همان گروه دوم قرار مي‌گيرد.

نافرماني و فرار مسلمين و معناي تصعدون در آيه

پرسش:...

پاسخ: براي اينكه اينها ديگر به اختلاف داخلي پرداختند، در مسئلهٴ جريان اُحد حرف، جبير را گوش ندادند، عده‌اي خود فرمانرواي آنها فرمانده آنها گفتند ما موظفيم اين سنگر را حفظ بكنيم، چند نفري هم با او موافقت كردند آنجا ماندند، يك رقم قابل توجهي مخالفت كردند آمدند به فكر جمع غنائم، اينها به اختلاف داخلي خودشان پرداختند، ديگر به جنگ دشمن نرفتند، به اختلاف داخلي پرداختند يكي گفتند مگر نمي‌بينيد دارد غنائم جمع مي‌كنند، يكي گفت سهم شما محفوظ است نرويد اينها به اختلاف هم پرداختند وقتي به اختلاف هم پرداختند، دشمن از آن طرف حمله كرد وقتي دشمن از آن طرف حمله كرد اينها پراكنده شدند، لذا فرمود: ﴿إِذْ تُصْعِدُونَ﴾ يعني شما اين صحنه را متذكر باشيد كه بد كرديد و منشأش هم حبّ دنيا بود ﴿إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَي أَحَدٍ وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْرَاكُمْ﴾؛ شما آن‌چنان صحنه را ترك كرديد كه اصعاد كرديد «أصعد» يعني «أبعد علي وجه الصعيد» «علي الصعيد» همان صعيد «وجه الارض» است «صَعَد» با صعود همراه است يعني به مكان بالا رفت؛ به طرف كوه رفت. اما «أصعد» يعني «أبعد صعيد الارض، وجه الارض» كه فرمود: ﴿فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً﴾[28] و امثال ذلك، كه اين سير افقي طولاني است يعني آن چنان فرار كرديد كه اصلاً حرف پيغمبر را نشنيديد، به كسي گوش نمي‌داديد، نه به دوستتان نه به دشمنتان، معلوم نبود كه چه كسي كنار شماست، آن چنان فرار كرديد كه ﴿وَلاَ تَلْوُونَ عَلَي أَحَد﴾ نه حرف پيامبر را گوش مي‌داديد، نه حرف دوستانتان را گوش مي‌داديد، نه معلوم بود آن كس كه نزديك شماست دوستتان است نه معلوم بود آن كس كه نزديك شماست دشمنتان است، فقط به فكر خودتان بوديد. برخي گفتند «أصعد» يعني «ذهب إلي جبل صعوداً» اما ظاهراً «إصعاد» در مقابل «صَعَد» است «صعد» يعني بالا رفت ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾[29] يا ﴿كَأَنَّمَا يَصَّعَدُ فِي السَّماءِ﴾[30] و مانند آن اما «أصعد» يعني «علي صعيد الارض» در سير افقي از چشم دور شد طوري دور شد كه آن گروه اوّل كه فرار كردند هيچ صدايي را نمي‌شنيدند.

تنها گذاشتن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) توسط انسانهاي ضعيف الايمان

رسول خدا(صلي الله عليه و آله) آخر اين گروه مي‌فرمود: «إليّ إليّ» برگرديد. شايد اصلاً صداي پيامبر را نشنيدند و يا اگر شنيده بودند باورشان نمي‌شد، معلوم نيست كه اين فرار، بعد از شايعه است يا قبل از شايعه، بعد از اينكه شايعه‌اي پخش شده است كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) رحلت كرده است اينها فرار كردند يا نه، اصلاً رسول خدا را مي‌ديدند، وقتي ديدند مهاجمين خيلي قوي هستند فرار كردند. عده‌اي اين‌چنين بودند حالا ممكن است عده‌اي بعد از شايعه فرار كرده باشند؛ اما وقتي عده‌اي ديدند كه از همان جاي سنگر، از همان دهانهٴ شكاف برداشتهٴ كوه احد، مهاجمين سرزير شدند از آن بالا، اينها مرتب دارند كشته مي‌دهند فرار كردند، با اينكه پيامبر را مي‌ديدند [که] پيامبر زنده است. وقتي فاصله گرفتند فرار كردند آن‌گاه آن شايعه منتشر شد و تقويت كرد فرار عده‌اي را كه مثلاً رسول خدا شهيد شده. عده‌اي هم نزديك بودند حرف پيامبر را مي‌شنيدند ﴿وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ﴾ فرمود: «إليّ إليّ» خب آدمهاي «ضعيف الايمان» چه در حال منفعت، چه در حال مضرّت، هر دو حال پيغمبر را ترك مي‌كنند. اما در حال مضرّت، همين جريان احد بود كه ترك كردند. در حال منفعت، براي اينكه يك مختصر جنس را ارزان‌تر بخرند وجود مبارك رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) ايستاده، دارد خطبه‌هاي نماز جمعه را مي‌خواند همين مستعمين در مسجد پيغمبر در مدينه او را تنها گذاشتند ﴿وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْواً انفَضُّوا إِلَيْهَا وَتَرَكُوكَ قَائِماً﴾[31] همين مردم بودند ديگر خب، براي اينكه قدري ارزان‌تر بخرند، با اينكه اگر صبر مي‌كردند بعد از نماز، بالأخره به همه‌شان مي‌رسيد. اين گروه البته اگر حادثه‌اي پيش بيايد در سقيفه سينه مي‌زنند ديگر، اين طور است چنين شده، اگر اين گروه كساني بودند كه براي خريد ارزان‌ پيغمبر را تنها نمي‌گذاشتند و در جريان اُحد پيغمبر را تنها نمي‌گذاشتند، اينها هرگز زمينهٴ آن سقيفه را نمي‌گذاشتند فراهم بشود، منشأ هر دو هم حبّ دنياست، براي اينكه قدري ارزان بخرند هم در جريان ﴿وَتَرَكُوكَ قَائِماً﴾ هم در جريان احد، ريشهٴ هر دو را هم كه «حب الدنيا رأس كل خطيئه»[32] است مشخص كرده، آنجا چون اصلاً مصبّ حرف، دنياست، ديگر نفرمود ﴿مِنكُم مَن يُرِيدُ الدُّنْيَا﴾ آنجا اصلاً طليعهٴ حرف اين است ديگر ﴿وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْواً انفَضُّوا إِلَيْهَا﴾ ديگر لازم نيست بفرمايد ﴿مِنكُم مَن يُرِيدُ الدُّنْيَا﴾ آ‌نجا چون متن حرف دنياست؛ اما اينجا لازم بود كه از نظر تحليل مسائل نظامي مشخص بشود كه سرّ فرار چه بود يا سرّ نزاع چه بود، اينجا مشخص كرد كه ﴿مِنكُم مَن يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنكُم مَن يُرِيدُ الآخِرَةَ﴾، لذا فرمود اين صحنه را به ياد بياوريد كه وجود مبارك پيغمبر(صلي الله عليه و آله) در بين شما بود و شما آن چنان رفتيد كه گوش به حرف كسي نمي‌داديد.

«والحمدلله رب العالمين»


[1] الرعد/سوره13، آیه28.
[2] آل عمران/سوره3، آیه21.
[3] الرعد/سوره13، آیه38.
[4] آل عمران/سوره3، آیه145.
[5] یونس/سوره10، آیه100.
[6] محمد/سوره47، آیه7.
[7] اسراء/سوره17، آیه8.
[8] انفال/سوره8، آیه19.
[9] . من لايحضره الفقيه، ج4، ص380.
[10] . الکافي، ج2، ص131.
[11] . الکافي، ج2، ص315.
[12] . الکافي، ج2، ص131.
[13] انفال/سوره8، آیه46.
[14] انفال/سوره8، آیه46.
[15] فصلت/سوره41، آیه35.
[16] فتح/سوره48، آیه29.
[17] فصلت/سوره41، آیه34.
[18] فصلت/سوره41، آیه35.
[19] انفال/سوره8، آیه46.
[20] فتح/سوره48، آیه24.
[21] آل عمران/سوره3، آیه145.
[22] آل عمران/سوره3، آیه149.
[23] آل عمران/سوره3، آیه149.
[24] آل عمران/سوره3، آیه145.
[25] اعلی/سوره87، آیه17.
[26] طه/سوره20، آیه73.
[27] آل عمران/سوره3، آیه15.
[28] نساء/سوره4، آیه43.
[29] فاطر/سوره35، آیه10.
[30] انعام/سوره6، آیه125.
[31] جمعه/سوره62، آیه11.
[32] . الکافي، ج2، ص131.