70/02/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 145 الی 148
﴿وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ كِتابًا مُؤَجَّلاً وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ اْلآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها وَ سَنَجْزِي الشّاكِرينَ﴾﴿145﴾﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيِّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثيرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ في سَبيلِ اللّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا وَ اللّهُ يُحِبُّ الصّابِرينَ﴾﴿146﴾﴿وَ ما كانَ قَوْلَهُمْ إِلاّ أَنْ قالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا في أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَي الْقَوْمِ الْكافِرينَ﴾﴿147﴾﴿فَآتاهُمُ اللّهُ ثَوابَ الدُّنْيا وَ حُسْنَ ثَوابِ اْلآخِرَةِ وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنين﴾﴿148﴾
مرگ و زندگي انسان در اختيار پروردگار
در جريان اُحد كه عدهاي فرار كردند از ترس مرگ و عدهاي در اثر آن شايعه شهادت رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) منهزم شدند، در اين مقطع تاريخ، آيهاي نازل شده است كه سنّت مرگ و زندگي را به دست حق ميداند.
فرمود بر فرض، رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رحلت كند، مرگش به اذن خداست، چه اينكه اگر شما هم در جريان جهاد، شهيد بشويد آن هم به اذن خداست، نه شهادت حضرت زمينه انهزام شما را فراهم كند، نه حضور در جبهه شما را بترساند. سنّت خدا اين است كه هيچكس نميميرد، مگر به اذن خدا ﴿وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللّهِ﴾ يعني اين سنّت قطعي خداست. اين تعبير ﴿وَمَا كَانَ﴾ نظير ﴿مَا كَانَ لَكُمْ أَن تُنبِتُوا شَجَرَهَا أَءِلهٌ مَّعَ اللَّهِ﴾[1] كه نشانهٴ سنّت است يعني از غير خدا ساخته نيست كه كسي درخت بروياند ﴿وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللّهِ﴾؛ اين طور نيست كه مرگ را كسي از قدرت حق بيرون كند و در اختيار خود بگيرد، همه اينهاست ديگر ﴿بِإِذْنِ اللّهِ﴾.
تبيين معناي ﴿إِذْنِ﴾ و ﴿كِتَابَاً مُؤَجَّلاً﴾ در آيه
مطلب دوم اين است كه «اذن» به معناي علم نيست، بلكه يك مفهوم زائدي را به همراه دارد «اذن» غير از «علم» است. «اذن» يعني رفع مانع كردن، مانع را از سر راه برداشتن، وسيله را فراهم كردن و مانند آن. پس هيچ حادثهاي اتفاق نميافتد، مگر اينكه گذشته از اينكه به علم خداست، به اذن خدا هم هست تكويناً، گرچه آن حادثه ممكن است مورد نهيِ تشريعي باشد.
﴿وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللّهِ﴾ براي اينكه اين مسئله، مسجّل باشد و اين سنّت الهي بودن، تبيين بشود فرمود: ﴿كِتَابَاً مُؤَجَّلاً﴾ يعني «كتب الله كتاباً مؤجّلا» تثبيت فرمود و هر چيزي داراي اجل مؤجّل است يعني وقت معيّن هست كه اين يك وصف تأكيدي است، «أجلاً مؤجّلا» يعني «أجلاً مشخّصاً و معيّنا».
بررسي قول شيخ طوسي در تبيين معناي اجل
مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) ذيل همين كريمه دو قول نقل ميكند، درباره اجل: قول اول اين است كه انسان همين يك اجل مشخّص دارد كه با آن اجل ميميرد؛ قول دوم اين است كه داراي دو اجل هست: يك اجلي است حتمي كه تخلّفناپذير است؛ يك اجل تقديري است. اگر تقديري با تحقيقي مطابق بود كه اثر ميكند و اگر نبود، همان تحقيقي اثر ميكند، نه تقديري. بعد از نقل اين دو قول، ميفرمايد اوّلي اقواست، چون اجل تقديري را اجل نميگويند، مثل اينكه مِلك تقديري يا فرضي را مِلك كسي نميدانند. اجل، همان يكي بيش نيست و همان است كه وقتي انسان به آن حد رسيده است ميميرد، اجل يعني مدّت، اين خلاصه فرمايش مرحوم شيخ طوسي است در تبيان[2] .
اما اين بحث ناتمام است فرمايش ايشان، چون در سورهٴ مباركهٴ «انعام» اينچنين آمده است؛ آيه دو سورهٴ «انعام» ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِن طِينٍ ثُمَّ قَضَي اجلاً و أَجَلٌ مُسَمّي عِندَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ﴾ يعني ذات اقدس الهي بدن شما را از گِل آفريد، بعد يك وقت مشخصي را هم براي رحلت شما معيّن كرد و اجل مسمّا را نزد خود نگه داشت. آن ﴿قَضَي أَجَلاً﴾ اجلي است تغييرپذير، آن اجل مسمّا، چون عندالله است، تغييرناپذير است. چند روايت در ذيل اين آيه دوم سورهٴ «انعام» در تفسير شريف نورالثقلين هست كه مراجعه ميفرماييد. برابر آن چند روايت، انسان داراي دو اجل است: يك اجل مَقضي؛ يك اجل محتوم؛ يك اجل موقوف، يك اجل محتوم؛ يك اجل مقدّر، يك اجل منجّس. آن روايات ثابت ميكند كه انسان داراي دو مدّت است يعني براي هر كسي اينچنين مقدّر شده است كه اگر راه صحيح را طي كند، راه دعا و صدقه و صِله رَحِم را كه راهِ معنوي است طي كند، يك مدّت بيشتري «أبعد الأجلين» را به سر ببرد و اگر راه باطل را طي كند [و] آن معنويات را رها كند «أقصر الأجلين» را طي كند. اين دو راه است، نه در واقع، ابهام هست، نه در علم خدا. ذات اقدس الهي ميداند كه اين شخص با حُسن اختيار خود آن راهِ خير را طي ميكند و به «أبعد الأجلين» هم ميرسد، اين ميشود ﴿أَجَلٌ مُسَمّي عِندَهُ﴾ يا ميداند كه شخص ديگر با سوء اختيار خود، راه بد را طي ميكند به «أقصر الأجلين» ميرسد، اين ميشود ﴿أَجَلٌ مُسَمّي عِندَهُ﴾ نه هيچ كسي حقّ اعتراض دارد، چون دو راه را خدا جلوي او باز گذاشت، نه ابهام در واقع راه پيدا ميكند و نه در علم ذات اقدس الهي.
پس آنچه مرحوم شيخ در تبيان فرمودند كه اجل يك قِسم است[3] ، البته اجل به آن معنا آنچه در خارج واقع ميشود، همان اجل مشخّص است؛ اما از نظر تنظيم، در لوح محفوظ يك حساب است، در لوح محو و اثبات حساب ديگر. لوح محو و اثبات تغييرپذير است يعني براي فلان شخص مينويسند كه او عمرِ طولاني بكند، وقتي بيراهه را انتخاب كرده است، تغيير ميدهند كه ﴿يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ﴾[4] اين ﴿أُمُّ الْكِتَابِ﴾ كه جمعبندي شدهٴ حوادث است، تغييرناپذير است؛ اما لوح محو و اثبات كاملاً تغييرپذير است با خيلي از حوادث ميشود جلوي خيلي از حوادث را گرفت، راه باز است تا انسان در قيامت هيچ حجّتي نداشته باشد؛ اما جمعبندي شدهاش هم در واقع مشخص است، هم در نزد ذات اقدس الهي.
تفسير اجل از نظر محقق طوسي
مرحوم خواجه طوسي(رضوان الله عليه) در كتاب شريف تجريد ملاحظه فرموديد آنجا بعد از مسئلهٴ لطف و ارزاق، بحثي را به عنوان آجال ذكر ميكند. وقتي مشخص كرد كه اجل يعني چه، فرمود اجل مدتي است كه انسان با فرارسيدن آن مدت ميميرد و مرحوم علامه هم در شرح اين جمله تجريد مشخص كرد كه اجل، آن وقت معيّن است؛ منتها چون آن وقت، معيّن است، آن حادثه را با آن وقت ميسنجند، مثلاً ميگويند زيد هنگام طلوع آفتاب آمد. اجل مجيء زيد يعني وقت آمدن زيد را با طلوع آفتاب تنظيم ميكند، چون طلوع آفتاب يك چيز روشني است، لذا آمدن زيد را به طلوع آفتاب تنظيم ميكنند، مخصوصاً درباره حوادث آينده، وقتي وعده ميگذارند كه چه موقع بيايد يا چه موقع برود، ميگويند «عند طلوع الشمس» يا «عند زوال الشمس».
يك وقت است كه مطلب به عكس است، يك حادثه، معيّن است؛ اما طلوع شمس مشخص نيست. كسي در اتاق تاريك نشسته، سؤال ميكند كه شمس طلوع كرد يا نه؟ ميگويند آري طلوع كرد. ميپرسد چه موقع طلوع كرد؟ ميگويند آن وقتي كه زيد وارد اتاق شد، همان وقت آفتاب طلوع كرد. «طلعت الشمس عند مجيء زيد» آن شيئي كه مشخص است آن را ميزان قرار ميدهند، ديگري را با آن ميسنجند. «اجل» يعني آن مقدار مشخص، اين معناي اجل است.
توضيح سخنان محقق طوسي و علامه حلي درباره طول عمر مقتول
بعد از اينكه اين متن تمام شد كه معناي اجل و تفسير اجل است، متنِ ديگري مرحوم خواجه دارد و آن اين است كه اگر كسي كُشته شد درباره مقتول، اين شخص اگر كُشته نميشد «لجاز فيه الأمران والمقتول يجوز فيه الأمران» اگر كسي كُشته شد دربارهٴ او ميتوان گفت كه اگر او را نميكُشتند، حُكم مشخصي نبود، ممكن بود همين الآن بميرد، ممكن است كه بعداً بميرد «يجوز فيه الأمران» در شرح اين جملهٴ مرحوم خواجه نصير، مرحوم علامه ميفرمايد كه جبريها كه هم اعمال عباد را براساس جبر، تدوين ميكنند و هم گرفتار جبر تاريخياند، ميگويند كسي كه كُشته شد، مرگش همان وقت بود، اين يقيني است و هرگز بيش از اين عمر نميكرد، اگر كُشته نميشد هم در همين وقت ميمرد. در مقابل جبريين گروه ديگرند كه ميگويند اگر اين شخص، كُشته نميشد يقيناً ميماند. گروه سوم كه محقّقين را تشكيل ميدهند يا اكثر اهل تحقيق را تشكيل ميدهند، كسانياند كه حرف خواجه نصير را دارند: «يجوز فيه الأمران» ما نميدانيم، شايد عمرش بيش از اين بود يا نبود، اگر اين شرط حاصل نميشد، شرط ديگر حاصل ميشد و او عمر طولاني پيدا ميكرد؛ اما حالا اين شرط، حاصل شده است عمرش كوتاه شده، البته واقع ابهام ندارد، علم الهي هم مبهم نيست، پس در مقتول «يجوز فيه الأمران».
پرسش: ...
پاسخ: في الواقع دو امر است؛ اما اينچنين نيست كه در ظرف وقوع هم ابهام داشته باشد. الآن در خارج، نسبت به آينده دو راه دارد، اين دو راه است در خارج مشخص و زيد هم سرِ دو راه است «بينالنجدين» است يا به «أبعد الأجلين» ميرسد يا به «أقصر الأجلين»، هميشه همين طور است يعني اختصاصي به جريان اجاره حضرت موسي و شعيب ندارد، براي خود شخص مبهم است؛ اما واقع، اين راهِ خوب را انتخاب بكند يقيناً به «أبعد الأجلين» ميرسد، راه بد را انتخاب بكند، يقيناً به «أقصر الأجلين» ميرسد، ذات اقدس الهي ميداند كه اين شخص با حُسن اختيار خود، با اينكه دوستان بد دارد آنها را پشتسر ميگذارد [و] با حُسن اختيار راه خير را طي ميكند و به «أبعد الأجلين» ميرسد. ديگري با اينكه دوستان خوب دارد، راهنمايياش ميكنند، حرف آنها را پشتسر ميگذارد، با سوء اختيار خود و ارادهٴ خود راه بد را طي ميكند [و] به «أقصر الأجلين» ميرسد.
پس در واقع ابهام نيست، چون همه علل و اسباب روابطشان مشخص است. در علم ذات اقدس الهي هم ابهام نيست، چون ﴿لاَ يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ﴾[5] خودِ شخص است كه نميداند، اختيار انتخاب هم به دست اوست، لذا هيچ حجّتي عبد بر مولا ندارد.
تأثير اعمال انسان در قضا و قدر
پرسش:...
پاسخ: صدقه و صِلهٴ رَحِم راه خوب است. خود صدقه، صلهٴ رحِم و دعا جزء علل و اسباب است، نه اينكه حوادث دارد ميگردد و صدقه يا صلهٴ رحِم يا دعا، چوبي لايِ چرخ قضا و قدر ميگذارد، اين طور نيست. خود صدقه و صله رحم و دعا و امثال ذلك، جزء جدولهاي اين نهر قضا و قدر است. قضا و قدر اينچنين است كه اگر كسي با صله رحم زندگي كرد خيلي از موانع برطرف ميشود، خيلي از مشكلات حل ميشود، خيلي از شرايط تقويت ميشود و مانند آن. خودِ اين مثل باران است، خود اين مثل جوشش آب از زمين است، اينچنين نيست كه عالم و حوادث دارد ميگردد، صدقه و صله رحم بيرون از دروازه حوادث ايستاده است و جلوي حادثه را ميگيرد، اين طور نيست. خودش مُهرهاي است از مُهرههاي قضا و قدر و اينچنين نيست كه انسان، كارش از جهان بريده باشد، همان طوري كه هر حادثهاي در جهان اتفاق ميافتد، درباره انسان، يقيناً اثر ميگذارد. اين طور نيست كه فصول چهارگانه درباره انسان بياثر باشد، كمترين حادثه در درجهٴ هوا اثر بگذارد، در انسان اثر ميگذارد. انسان هم يك موجود جدايي نيست كه هر كاري بخواهد انجام بدهد، بيارتباط با حوادث نظام باشد تا كسي بگويد بدي و خوبي ما چه ربطي دارد به سِعهٴ ارزاق ما، يا چه ربطي دارد به باران آمدن يا نيامدن. مرحوم شيخ در الهيات شفا ميفرمايد آنهايي كه ميگويند عمل انسان چه ربطي به حوادث نظام آفرينش دارد آنها را رها كن، آنها متفلسفاند، نه فيلسوف[6] . آن كه نتواند اثبات كند كه دعا، صدقه، صلهٴ رَحِم، نماز استسقا از كيان اثر ميگذارد او طعم فلسفه را نچشيد، او خيال ميكند كه انسان بيرون دروازه حوادث ايستاده است، بعد سؤال ميكند كه عالم دارد ميگردد و قضا و قدر دارد اداره ميشود، دعاي من چه اثر دارد؟ خودِ انسان با همهٴ عقايد و اوصاف و افعالي كه دارد مُهرههاي همين گردونه است؛ ممكن نيست انسان، كاري انجام بدهد و در كلّ نظام اثر نگذارد، اين است كه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَأَ لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَي الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً﴾[7] ؛ مردم اگر خوب زندگي كنند باران به موقع ميآيد، قناتهايشان به موقع جوشش دارد، چشمههاي خوب دارند ﴿وَأَن لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَي الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً﴾ حالا گاهي با صلات استسقا حل ميشود، گاهي نه، با سيرهٴ معتدله حل ميشود. در خيلي از موارد است كه فرمود: ﴿ولَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِم مِن رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ﴾[8] ؛ روزيهاي آسمان و زمين براي اينها فراهم ميشود، هم مادّي، هم معنوي. اينچنين نيست كه كسي بگويد خب گناه من چه نقشي دارد در كلّ نظام، براي اينكه تو مُهرهٴ كوچكي هستي در كل اين گردونه، بد بچرخي، بد ميچرخد. ﴿فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ﴾[9] است.
رجحان نظر محقق طوسي بر شيخ طوسي
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر؛ اين تقدير است يعني در مرحله ﴿يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ﴾[10] اينجا مقدّر بود كه اين شخص اين راه را اگر طي كند اضافه بشود و اگر اين راه را طي نكند اضافه نشود، كم كردن، زياد كردن در لوح محو و اثبات يك امر يقيني است؛ اما جمعبندي شدهاش كه چيست در «امالكتاب» است. در آنجا كه محفوظ از تغيّر و زوال است دگرگوني نيست، در علم هم ابهام نيست، در متن خارج هم اجمال نيست و انسان سرِ دو راه است؛ هر راهي را انتخاب بكند آزاد است.
بنابراين آنچه را كه مرحوم شيخ طوسي در تفسير فرمودند راهِ تحقيقي نيست، راه تحقيق همان است كه محقق طوسي يعني خواجه نصير در تجريد فرمودند، روايات اين را تأييد ميكند. البته اگر منظور مرحوم شيخ اين است كه در خارج، ابهامي نيست خب آنها هم كه قائل به اجليناند كه نميگويند در خارج ابهام است كه، در خارج يك اجل هست و بياثر، آن هم كه قائلين به تعدّد اجل چنين حرفي نزدند كه، يعني دو راه در محدوده محو و اثبات هست.
بنابراين «و المقتول يجوز فيه الأمران» است و اما «يجوزُ» قبل از رسيدن به آن مرحلهٴ نهايي يعني انسان، قبل از اينكه راهِ قتل را انتخاب بكند سرِ دوراهي هست: يك راه «أبعد الأجلين» هست؛ يك راه «أقصر الأجلين». اما وقتي راهِ «أقصر الأجلين» را طي كرد «يتعيّن فيه الأجل الواحد» ديگر «يجوز فيه الأجلان» نيست، اينچنين نيست كه انسان هر راهي را برود باز دو مرگ دارد نه، اول بايد خطّ مشياش را مشخص كند. البته گاهي ممكن است برگردد به نام توبه تا نزديكهاي آن «أقصر الأجلين» برسد، بعد با توبه و انابه برگردد و راه «أبعد الأجلين» را طي كند تا زنده است مختار است، تا كار ميكند ميتواند مسير را عوض كند، وقتي كارش تمام شد، هيچ.
پس آن قول جبريه و آن قولي كه گفتند حتماً شخص، در آن حال ميميرد يا قولي كه گفتند حتماً ميماند، اينها برهان ندارد. قولي گفتند «يجوز فيه الأمران» برهان عقلي در حدّ احتمال، آن را تأييد ميكند، رواياتي كه ذيل آيه ﴿قَضَي اجلاً و أَجَلٌ مُسَمّي عِندَهُ﴾ است، او را هم بيان ميكند و بعد بحث مبسوطش را سيدناالاستاد(رضوان الله عيله) ذيل همان آيه دو سورهٴ مباركهٴ «انعام» بيان كردند.
مراحل مختلف قضا و قدر و عوامل تأثير گذار بر آنها
پرسش:...
پاسخ: در قَدَر مرتب تغيير و تغيّر هست، فعل است، انفعال است، تغيّر است، زوال است.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ خيلي فاصله دارد تا ذات اقدس الهي، بعد از او لوح محفوظ است و بعد از لوح محفوظ، مراحل فراواني از مخازن الهي است، تا برسد به مقام ذات اقدس الهي. لوح محو و اثبات، لوحي است كه فرشتگان خاص آن را تأمين ميكنند ﴿يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ﴾ اين يك لوح ﴿وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ﴾[11] كه ريشه است آن ديگر لا يزال و لا يتغيّر است. اينكه دارد دعا، آن قضا را دگرگون ميكند «بعد ما ابرم ابراماً»[12] يعني «و لو اشرف علي الإبرام» اينكه دارد «من القضاء الذي لا يردّ و لا يبدّل»[13] يعني به آن مرحلهاي برسد كه ديگر هيچ چيزي آن را تغيير ندهد يعني خدايا! مثلاً حجّ بيتت را نصيب من بكن، طوري من اين راه را طي كنم كه هيچ عاملي جلوي من را نگيرد كه برگردم، به آنجا برسم. حتي در ليلهٴ قدر آنچه را كه در شب قدر نازل ميشود تا شب قدر ديگر، باز اينچنين نيست كه تغييرناپذير باشد، انسان تا زنده است و اهل كار، سرِ دو راه است؛ منتها ذات اقدس الهي ميداند كه او با اختيار خود كدام راه را طي ميكند و واقع هم پيوند بين راه و هدف مشخص است، نه در واقع ابهام هست، نه در علم حقتعالي و اين انسان است كه «لست ادري» عمل ميكند.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ در طول علل طبيعي. خودِ اين نماز استسقا خواندن، حالت انكسار پيدا كردن، توجه عبد به مولا، مُهرهاي است در كلّ اين گردونه، شريعتي است برابر با فطرت، فطرتي است برابر با طبيعت، دارد درست ميچرخد و كلّ اين نظام هم براي تأمين ارزاق اينهاست كه فرمود: ﴿وَقَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَوَاءً لِلسَّائِلِينَ﴾[14] خب، حالا اگر انسان بد بپيچد، باران ميآيد؛ اما جاي ديگر سيل ميشود نه اينجا، اينچنين نيست كه انسان بگويد عالَم دارد ميگردد، زمزمه زير لب من چه اثر دارد؟ خودش را بيرون از كارگاه هستي حساب ميكند، بعد ميگويد نماز استسقايِ من چه نقشي دارد در باران؟ انسان و جهان همه و همه يك واحد يك مجموعهاند؛ همان طوري كه حوادث جهان در انسان اثر ميگذارد، اعمال انسان مستقيماً در حوادث اثر ميگذارد. بنابراين يك تعبّد صِرف نيست كه فرمود: ﴿ألَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَي الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً﴾[15] يا ﴿أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِم مِن رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ﴾[16] اينها همهشان مبرهن است، البته بحثهاي نقلي هم مؤيّد اين بحثهاي عقلي است.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ خداي سبحان اينها را تقدير كرده است و تعيين كرده است، كه اگر راهِ صحيح را انتخاب بكند به «أبعد الأجلين» برسد و اگر راه بد را انتخاب كند به «أقصر الأجلين» برسد. اينكه در خيلي از دعاهاست كه خدايا! عمر ما را طولاني كند: «و أطل في طاعتك»[17] و كذا و كذا، همين است ديگر.
پرسش: ...
پاسخ: يعني اگر دعا ميكرديم باران ميفرستاد، دعا نميكرديم نميفرستاد، اين تقدير و ميداند كه ما دعا ميكنيم و ميداند كه ميفرستد، آن ميشود تعيين.
پرسش: ...
پاسخ: البته، در خارج تعيين است، عند علم الهي تعيين هست، ولي شخص مختار و آزاد است.
پرسش: ...
پاسخ: اينچنين نيست كه عوامل خارجي هيچ اثر نكند، آنها هم.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ غرض اين است كه در واقع، ابهام نيست معيّن است، در علم الله معيّن است؛ اما شخص است كه مختار است سرِ دو راهي.
بيبهره بودن دنياطلبان از آخرت
﴿وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللّهِ كِتَابَاً مُؤَجَّلاً﴾ بعد در همين زمينه فرمود، پس درباره مسئله مرگ بحثي نيست [و] حُكم همين است؛ اما درباره انتخاب راه و اراده و همّت. دنيا را مشخص كرد كه چيست، آخرت را هم معيّن كرد كه چيست، فرمود انسان به اندازه اراده و همّتش ميارزد، آنگاه فرمود اگر كسي همّتش و ارادهاش دنياست يعني همين بازيچه و لهو و لعب است، از او آن را برخوردار ميكنيم و اگر آخرت، همّت اوست، او را برخوردار ميكنيم و كساني كه شاكرند ما جزاي اختصاصي به آنها خواهيم داد.
دربارهٴ كسي كه همّتش دنياست، هيچ سهمي از آخرت ندارد براي اينكه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحثش قبلاً گذشت كه فرمود: ﴿فَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا﴾[18] نه «في الدنيا حسنة» اين دنيا ميخواهد چه حلال، چه حرام. اينكه ﴿يَقُولُ﴾ نه يعني «يتلفّظ و يتكلّم» ميگويد، يعني منطق او اين است، سيرهٴ عملي هر كسي، منطق اوست، اين ممكن است در نمازها بگويد ﴿رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً﴾؛ اما در مقام عمل ميگويد «ربنا آتنا في الدنيا» وقتي حلال و حرام براي او يكسان است، منطق او اين است كه خدايا! به من دنيا بده چه حلال، چه حرام. ولو بارها بگويد ﴿رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً﴾ او حرف آخرت دارد؛ اما فكر دنيا در سرش است. ﴿فَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا﴾، ﴿يَقُولُ﴾ يعني «يصير علي هذا المنوال»؛ سيرهاش اين است، وقتي ما گفتيم ببينيد حرف اين آقايان چيست، يعني مكتبشان چيست، نه آنچه زبان جاري ميكند آن چيست. فرمود مكتب عدهاي، حرف عدهاي، مرام عدهاي دنياست چه حلال، چه حرام. در ذيل همان آيه فرمود: ﴿وَمَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ﴾ اينها بهره معنوي ندارند هيچ چيزي؛ اما ﴿وَمِنْهُمْ مَن يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ﴾ آنگاه ﴿أُولئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمَّا كَسَبُوا﴾[19] چه در دنيا، چه در آخرت، بهره دنيايي دارند، بهره اخروي هم دارند.
نکات سلبي مهم درباره دنياطلبان
در اين آيه كه فرمود: ﴿وَمَن يُرِدْ ثَوَابَ الآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا﴾ نفرمود دنيا ندارد. در بخشهاي ديگر مشخص كرد كه اگر كسي دنيا خواست، سه مطلب را بايد بداند: اول اينكه آخرت بهرهاي ندارد هيچ؛ دوم و سوم اين است كه دو قيد بايد به اراده خودش بزند؛ اينچنين نيست كه هر كسي براي دنيا، هوس كرد و اراده كرد به هر اندازه كه خواست برسد، و هر كس هم خواست برسد، اينچنين نيست، هر كس برسد اينچنين نيست، به هر اندازه برسد اينچنين نيست، بلكه ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ﴾ اين يك قيد، ﴿لِمَن نُّرِيدُ﴾ اين دو قيد، نه «ما يشاء» و «من أراد» اين طور نيست كه اين در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» بود كه اين دو قيد، مشخِّص و مقيِّد اطلاقات آيات ديگر است.
آيه هيجده سورهٴ «اسراء» اين بود كه ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ﴾، البته، ﴿يُرِيدُ﴾ يعني با عمل، نه ﴿يُرِيدُ﴾ بيعمل. كسي رفته مغازه باز كرده يا كشاورزي دارد ديگري هم مغازه باز كرده و كشاورزي دارد فاصله كم است، اما خيليها به سراغ اين ميروند به سراغ او نميروند، آن كه دلها را بايد راهنمايي كند براي خريد از اين مغازه به آن مغازه، او ديگري است. فرمود: ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا﴾ اما ﴿مَا نَشَاءُ﴾ نه «ما شاء»، ﴿لِمَن نُّرِيدُ﴾ نه «لمن أراد» اين دو قيد. اين دو قيد ضميمه آن قيدي كه در سورهٴ «بقره» آمده است ﴿وَمَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاَق﴾[20] سه مسئله را ميفهماند: يكي اينكه دنياطلب، از آخرت محروم است بالقول المطلق؛ يكي اينكه دنياطلب هر اندازه كه خدا بخواهد به او ميرسد، نه هر اندازه كه خودش هوس داشته باشد؛ سوم اينكه هر دنياطلبي، كامياب نخواهد شد.
نکات اثباتي مهم درباره آخرت خواهان
اما درباره آخرت در مقابل اين سه قيد سلبي، سه قيد اثباتي هست. يعني فرمود كسي كه آخرت خواست، ما حيثيت دنيايي او را تأمين ميكنيم، حالا لازم نيست كه در دنيا قارونگونه زندگي كند، حيثيت دنيايي او را تأمين ميكنيم يك. هر اندازه كه بخواهد ميدهيم و بيشتر، هر كس بخواهد ميدهيم، اينچنين نيست كه درباره آخرت، موجبهٴ جزئيه باشد، اين موجبهٴ كليه است. فرمود: ﴿وَمَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ﴾ آيه نوزده سورهٴ «اسراء» ﴿وَمَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ وَسَعَي لَهَا سَعْيَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ﴾ حُسن فعلي دارد سعيش لله است، حُسن فاعلي دارد مؤمن هست ﴿فَأُولئِكَ كَانَ سَعْيُهُم مَّشْكُوراً﴾ شكرِ سعي، به اين است كه ما هر اندازه كه او كار كرد هدر ندهيم، مسئله ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾[21] و امثال ذلك هم مزيد را ميفهماند.
در سورهٴ مباركهٴ «شوريٰ» آيه بيستم اين است كه ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ﴾ اين ﴿نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ﴾ مطلقي است كه درجات گوناگوني دارد. يك وقت است ميفرمايد: ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا﴾[22] از اين بالاتر ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ و از اين بالاتر هم ﴿مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ﴾ كه يكي ميشود 1400 برابر و به جايي هم ميرسد كه ﴿وَاللّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾[23] ديگر آن ﴿وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾ حدّ و مرز ندارد.
پس ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ﴾ حالا تا چه اندازه خلوص داشته باشد، تا چه اندازه موقعيت آن عمل به حال اسلام و مسلمين سودمند باشد ﴿وَمَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُوْتِهِ مِنْهَا﴾ نه «نؤته ايّاها أو نؤتها ايّاه» ﴿نُوْتِهِ مِنْهَا﴾، ﴿وَمَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِن نَصِيب﴾ بهرهٴ اخروي كه هيچ ندارد، بهرهٴ دنيوي هم به اندازهاي كه ذات اقدس الهي اراده كند، نه اندازهاي كه خود او هوس كرده است.
در اين آيات محلّ بحث سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» در پايان همين بخش ميفرمايد: ﴿فَآتَاهُمُ اللّهُ ثَوَابَ الدُّنْيَا وَحُسْنَ ثَوَابِ الآخِرَةِ وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ﴾ درباره همين مجاهديناند ديگر، درباره همينهايي كه ﴿وَكَأَيِّنَ مِنْ نَبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ﴾ درباره همينها فرمود: ﴿فَآتَاهُمُ اللّهُ ثَوَابَ الدُّنْيَا وَحُسْنَ ثَوَابِ الآخِرَةِ﴾ اينها حيثيت دنيايي پيدا كردند، حيثيت اخروي هم به انتظار اينهاست.
خب، بنابراين ﴿وَمَن يُرِدْ ثَوابَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَن يُرِدْ ثَوَابَ الآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا وَسَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ﴾ اگر اين شاكرين، فوق اين دو گروهاند كه جزايشان خاص است، همان احرارند و اگر كسي كه حَرث آخرت را طلب كرده است جزء شاكرين باشد، اين اشاره به آن است كه گذشته از اينكه به اندازه سعيش بهره ميبرد، يك پاداش الهي هم نصيبش ميشود در دنيا هم بهره خواهد برد و بيش از آن اندازه كه براي آخرت كار كرده است، بهرهٴ غيبي و معنوي دارد. آنگاه اين تحليل قرآني؛ اما مسئله تاريخي كه در جريان جنگ اُحد اثر بگذارد، ميفرمايد پس برهان عقلي و نقلي اين است كه ﴿مَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللّهِ﴾ است، ﴿وَمَن يُرِدْ ثَوابَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا﴾ است ﴿وَمَن يُرِدْ ثَوَابَ الآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا﴾ است، ﴿وَسَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ﴾ است.
مبارزه جزء سيره انبياء سلف
اما اگر شما سيرهٴ انبياي سلف را بخواهيد طي كنيد، سيرهٴ مسلمين و مؤمنين گذشته را طي كنيد ﴿وَكَأَيِّنَ مِنْ نَبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ﴾ خب، آنها حافظان دين بودند، بالأخره قتال كردند حالا ﴿رِبِّيُّونَ﴾ چه به معناي علماي ربّاني باشد كه يكي از وجوه پنجگانه است يا ﴿رِبِّيُّونَ﴾ به آن اتباع ميگويند «ربّانيّون» به آن متبوع ميگويند، بالأخره يا نيروي مردمي بودند يا علما و صابران و فقها بودند كه يكي از وجوه است. آن که بالأخره «شديدالربط بالرب» است حالا يا عالِم ربّاني است يا يك مؤمن و سادهٴ رِبّي است ولي پيوندش با رب برقرار است، اينها بودند كه همراهان انبيا بودند در نبرد ﴿وَكَأَيِّنَ﴾ حالا اين ﴿كَأَيِّنَ﴾ را هم كه ملاحظه فرموديد يك «أيّ» است با «تنوين»، با «كاف» كه جمعاً يك كلمه را تشكيل داده است، نظير «كذا» كه يك حرف است و يك اسم، جمعاً يك كلمه را تشكيل داده است. خب، ﴿وَكَأَيِّنَ﴾ اين ﴿كَأَيِّنَ﴾ كارِ «كمِ» خبريه را ميكند يعني چه بسا ﴿وَكَأَيِّنَ مِنْ نَبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ﴾ پس اكثر انبيا اين بودند، اصلاً پيامبري كه پيامِ مبارزه و جنگ و اينها نداشته باشد اين ميشود نماينده يك پيامبر وگرنه برهاني كه براي نبوّت عامّه اقامه ميشود اين است كه بشر يك راهنما ميخواهد، براي اينكه بشر خونريزي و مبارزه و تجاوز در او فراوان هست، قانوني ميخواهد كه جلوي تجاوزات را بگيرد، حدودي ميخواهد و مجري حدود طلب ميكند و ما پيامبر را براي همين ميخواهيم و اگر اين قانون را خودِ بشر تدوين كند اين اول كلام است؛ هر قانوني كه به سود جامعه خودش يا وطن خودش يا نژاد خودش است ترسيم ميكند. كسي بايد باشد كه مصون باشد از سود اين و ضرر او و كسي بايد باشد معصوم باشد و در اجرا هم معصوم باشد، لذا ميشود پيامبر، ميشود از طرف خدا. حالا اگر كسي پيامبر بود [و] فقط كارش بيان احكام بود، اين معلوم ميشود نمايندهٴ يك پيامبر است آن سِمَت اصلي را پيامبر ديگر دارد وگرنه نميشود پيامبر جامعهاي باشد كاري با جنگ و صلح نداشته باشد. خيليها شربت شهادت نوشيدند و خيليها هم به مبارزه برخاستند ﴿وَكَأَيِّنَ مِنْ نَبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ﴾ آنچه به اينها رسيده است از زخم و درد و رنج و امثال ذلك، اينها احساس ضعف نكردند، وَهن و سستي به خود راه ندادند، چون ترس، عامل وَهن است، آن زخم، عامل ضعف است. فرمود نه ترس در اثر مسائل رواني عامل وَهن اينها شد كه عزمشان سست بشود، نه آن زخم و دردِ ظاهري، مايهٴ ضعف بدني اينها شد، پس احساس ضعف نكردند در محدوده تن، احساس وَهن نكردند در محدوده روح، با اراده قوي، با پشتكار در صحنه بودند. هرگز زمينگير نشدند جايي بنشينند، مسكنتي، سكون در زميني امثال ذلكي نداشتند ﴿وَمَا اسْتَكَانُوا وَاللّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ﴾ چون اينها صبر كردند، ذات اقدس الهي اينها را دوست دارد.
نسبي بودن حصر در آيه و سخن مجاهدين با پروردگار
خب، اينها تنها تكيهگاهشان همين دعاست ﴿وَمَا كَانَ قَوْلَهُمْ﴾ هيچ حرفي نداشتند مگر اين، اين حصر، حصر نسبي است، شما اگر با كسي بحث كنيد او دو جمله بگويد، بگوييد اين هيچ حرفي نداشتند مگر همين، نه يعني شب و روز هيچ حرفي نزد مگر همين دو كلمه كه با شما گفت. اين حصر، پيداست يك حصر اضافي و حصر نسبي است، او شب و روز حرفهاي زيادي دارد. وقتي گفتيد من در بحث، اينچنين كه گفتم او هيچ حرفي نداشت مگر اين، يعني در اين مقطع در برابر جواب من يا سؤال من هيچ حرفي نزد مگر اين. در مقابل احتجاجات انبيا(عليهم السلام) خدا ميفرمايد: ﴿و مَّا كَانَ حُجَّتَهُمْ إِلَّا أَن قَالُوا ائْتُوا بِآبَائِنَا﴾[24] ؛ حرفي نداشتند مگر اينكه گفتند اگر معاد حق است، گذشتگان ما را زنده كنيد، خيال كردند معاد يعني دوباره به دنيا برگشتن. اين يك حصر نسبي و اضافي است. در اينجا هم حصر، حصر اضافي و نسبي است، فرمود مجاهدين هيچ حرفي نداشتند مگر همين دعاها، نه يعني زندگي كه ميكردند حرف نميزدند، هيچ كلماتي از زبانشان شنيده نميشد نه، يعني در اين مقطع جنگ حرفشان اين بود كه ﴿رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسْرَافَنَا فِي أَمْرِنَا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَي الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ﴾ اينها با اينكه مجاهدتهاي فراوان كردند، زخمهاي فراواني ديدند، جز اين جملهها چيزي نميگفتند، هرگز نميگفتند ما خسته شديم، هرگز نميگفتند اي كاش نميشد و مانند آن. ﴿وَمَا كَانَ قَوْلَهُمْ إِلَّا أَنْ قَالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا﴾؛ پروردگارا! گناهان ما را بيامرز ﴿وَإِسْرَافَنَا فِي أَمْرِنَا﴾ كه جزء گناهان كبيره است، آن اعم از صغيره و كبيره است.
خب، نه تنها گناهان ما را بيامرز، بلكه ما را ثابتقدم قرار بده، چه در ميدان جنگ اصغر، چه در ميدان جهاد اكبر ﴿وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا﴾؛ ما نلغزيم، چه در مبارزهٴ با نفس، چه در مبارزه با دشمن بيرون ﴿وَانْصُرْنَا عَلَي الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ﴾؛ پروردگارا! نصرتت را نصيب ما بفرما كه ما بر كافران پيروز بشويم. خب، اينها كه عمل كردند با دعا، عملشان همراه بود، خداوند دربارهٴ اينها اين مرحمت را روا داشت كه ﴿فَآتَاهُمُ اللّهُ ثَوَابَ الدُّنْيَا وَحُسْنَ ثَوَابِ الآخِرَةِ﴾؛ هم اينها را در دنيا پيروز كرد موجّه و آبرومند كرد و هم ثواب آخرت كه نسبت به ثواب دنيا حُسني دارد هم به اينها اعطا فرمود ﴿وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»