70/02/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 145 الی 148
﴿وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ كِتابًا مُؤَجَّلاً وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ اْلآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها وَ سَنَجْزِي الشّاكِرينَ﴾﴿145﴾﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيِّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثيرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ في سَبيلِ اللّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا وَ اللّهُ يُحِبُّ الصّابِرينَ﴾﴿146﴾﴿وَ ما كانَ قَوْلَهُمْ إِلاّ أَنْ قالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا في أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَي الْقَوْمِ الْكافِرينَ﴾﴿147﴾﴿فَآتاهُمُ اللّهُ ثَوابَ الدُّنْيا وَ حُسْنَ ثَوابِ اْلآخِرَةِ وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنين﴾﴿148﴾
خلاصه مباحث گذشته
در جريان اُحد ملاحظه فرموديد كه از هر نظر لازم بود مسئلهٴ مرگ، مسئلهٴ اجل، مسئلهٴ اراده و همّت تبيين بشود، چون مشكلات كساني كه در جنگ اُحد آسيب ديدند، حل نشدن اين مسائل است.
اولاً مسئله مرگ را تبيين فرمود كه هيچكس بدون اذن حق نميميرد، چون مرگ و حيات دو نحوه كار است و بر اساس توحيد ربوبي هيچ كاري در عالم انجام نميگيرد، مگر به اذن الله، چون مُحيي و مُميت اوست: ﴿يُحْيِي وَيُمِيتُ﴾[1] .
تشريح قضا و قدر الهي
مطلب دوم آن است كه براي هر كسي يك اجل مشخص است كه اين شخص تا چه موقع بايد زندگي كند و اين اجل، قابل تغيير و تبديل هست يعني گرچه قضا كه هر كسي بايد بميرد اصل كلي است و قابل تغيير نيست؛ اما قَدَر ـ كه فلان شخص چقدر بايد زندگي كند ـ كاملاً قابل تغيير و تبديل هست. راه براي قَدَر، هميشه دو طرفه است يك طرفه نيست؛ اما هيچ ابهام و اجمال در جهان نيست، نه در جهان جاي اجمال هست، نه براي ذات اقدس الهي چيزي مبهم است، البته انساني كه اين راه را طي ميكند، چون از عواقب اين راه خبر ندارد براي او مبهم است و احياناً سرنوشت را هم مُجمل و مبهم ميپندارند، اين طور نيست.
خب، پس اصل قضا كه ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[2] اين «اصلٌ لا يتقدّر و لا يتغيّر و لا يتبدّل». مطلب دوم كه قَدر است براي هر كسي يك اجل مشخصي است و كاملاً تغييرپذير. راه تغيير را هم ذات اقدس الهي مشخص كرده است، فرمود اگر راهِ صحيح طبّي را طي كنيد، راه دعا و صدقه و صله رَحِم را طي كنيد از يك عمر طولانيتر برخورداريد و آن راههاي طبّي را كه مربوط به طبيعت است اگر ناديده بگيريد و اگر راه دعا و صدقه و صله رَحِم و امثال ذلك را كه مربوط به معنويّت است آنها را ناديده بگيريد، آن عمر كوتاهتري را داريد، پس همان طوري كه در نظام تشريع، انسان سرِ دو راه هست يا خير يا شرَ ﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾[3] ، ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾[4] در نظام تكوين هم سرِ دو راه است يا عمر طولاني يا عمر كوتاه و همان طوري كه در نظام تشريع اينچنين نيست كه هر كسي بتواند به هر مقامي برسد، اين قدر هست كه هر كسي بتواند سعادتمند بشود و از شرَ و جهنم نجات پيدا كند، اين مقدار هست؛ اما آن طور نيست كه همه آن استعداد را داشته باشند كه بشوند انسان كامل.
در نظام تكوين هم اينچنين است يعني دو راه است هر كسي ميتواند از عمر طولاني برخوردار باشد؛ اما نه عمر نوح. عمر طولاني نسبت به خود او، اينچنين نيست كه هر كسي بتواند جزء معمّرين قوم باشد ولي اين طور است كه هر كسي ميتواند از يك عمر طولاني نسبي برخوردار باشد، همان طوري كه در نظام تشريع، هر انساني سرِ دو راه هست ﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾ در مسائل تكويني هم هر انساني سرِ دو راه است يا راههاي خير كه عمر طولانيتري دارد يا راههاي شرّ كه عمر كوتاهتري دارد و هيچ ابهامي نيست يعني اگر راهِ مشخصي را طي كرده است، پايان او هم معيّن است.
مطلب سوم اين بود كه ذات اقدس الهي كه ناظمِ كلّ اين برنامههاست، ميداند كه فلان شخص با اختيار خود آن راهِ خوب را طي كرد، با اينكه ميتوانست راه بد را طي كند، با اينكه پيشنهاد راه بد به او داده شده است، با اينكه دوستان بدي او را اِغوا كردهاند؛ اما او به حُسن اختيار خود راه خير را طي كرد و ميكند و عمر طولاني دارد و فلان شخص با اينكه ميتواند راهِ خير را طي كند، راهنمايان هم، او را راهِ خير را يادش دادند، تشويق كردند ولي او به سوء اختيار خود راهِ بد را انتخاب ميكند و عمر كوتاهتري دارد. خدا ميداند در ازل كه اين شخص را هرچه نصيحت بكني نميپذيرد و آن شخص را هرچه وسوسه بكني تحت تأثير قرار نميگيرد، چون براي ذات اقدس الهي هيچ ابهام و اجمالي نيست، قهراً كتاب مؤجّلي دارد، مدّتش مشخص است كه فلان شخص در فلان لحظه ميميرد.
نقل و نقد شبههٴ فخررازي
قهراً شبههاي كه امام رازي در نوعِ مسائل دارد در همين بحث هم ذيل ﴿وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللّهِ﴾ دارد[5] ، آن شبهه هم برطرف ميشود. آن شبهه را گرچه در بعضي از كتابهاي خودش برطرف كرده است و اما آن تفكّر اشعري و جبريِ او نميگذارد كه از دست و پاي آن شبهه نجات پيدا كند.
آن شبهه همين حرف معروف است كه ذات اقدس الهي در ازل ميدانست كه فلان شخص اين كار را ميكند يا نه؟ اگر بگوييم خدا در ازل نميدانست كه زيد، فلان كار را ميكند، اين ـ معاذ الله ـ ميشود جهل، با اينكه خدا ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾[6] است، چون در ازل ميدانست كه فلان شخص در فلان وقت آن كار را انجام ميدهد، پس فلان شخص بايد آن كار را انجام بدهد وگرنه علم خدا جهل بُوَد.
اين در اصل جبر هست، در نوع مسائل قضا و قَدَر هست كه امام رازي همين شبهه را در ذيل همين آيه در تفسير خودش ذكر ميكند. غافل از اينكه ذات اقدس الهي به جميع اشياء با همه مبادي و اسباب و عللش عالِم است؛ اين طور نيست كه اصل پديده را بداند و از علل و عوامل او آگاه نباشد. حوادث، در يك مقطع تاريخي فراواناند در يك لحظه يا در يك روز معيّن، حوادث فراواني اتفاق ميافتد؛ هر حادثهاي، مبادياي دارد خداوند آن پديدهها را با همه آن مبادي ميداند، مثلاً در روز شنبه در ماه معيّن، در سال مشخص يك تكّه خاك به فلزي در دل كوهي تبديل ميشود، اين يك. يا گياهي از خاك سر برميآورد، جوانه ميزند و شكوفا ميشود اين دو. يا حيواني در دشتي صيدي دارد اين سه. يا انساني در فلان مكاني، اطاعتي يا عصياني دارد چهار و هزارها كار ديگر.
خب، همان طوري كه ذات اقدس الهي ميداند كه در فلان روزِ از فلان ماه از فلان سال اين حوادث، اتفاق ميافتد به مبادي و اسباب و علل اينها هم عالِم است يعني ميداند كه طبق علل طبيعي، فلان خاك چندين قرنِ قبل حركت كرده است با پيمودن ردهها و رگههاي كوهي، خود را به فلان معدن در امروز رسانده است، فلان خاك بعد از چند قرن حالا لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن. اينچنين نيست كه فقط بداند كه فلان خاك لعل بدخشان شد يا عقيق يمن. اين راههايي را كه او طي كرده است ميداند، بارانهاي مناسبي كه آمده است ميداند، جذب و دفعي كه اين خاك در طيّ اين چند قرن پشت سر گذاشت ميداند، حفّاريهايي كه خواست بشود و نشد ميداند، سيلهايي كه آمده و جلوي رشد او را گرفت ميداند، عواملي هم كه او را تأييد كرد ميداند، اينچنين نيست كه بداند لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن ولي علل و اسبابش را نداند كه، اين براي كار اول.
كار دوم كه فلان گياه در فلان گوشهٴ زمين سبز شده است اين را هم ميداند كه بذري از چند ماه قبل، اينجا پاشيده شده، علل و عواملي او را ياري كرده، موانعي جلوي رشد او را گرفته، شرايطي در رشدش شركت كرده تا فلان روز اين گياه جوانه زده يا اگر حيواني در فلان دشت، در فلان روز، شكاري كرده يا شكاري شده ميداند كه اين حيوان از چند مدت قبل حركت كرده، گرسنگي وادارش كرده كه به اين سرزمين بيايد يا فلان حيوان هم فضاي اين سرزمين، جاذبهاي داشت او را به اين سرزمين كشانده، او شده شكار و اين شكارچي. كارِ دو تا حيوان را با همه مبادي و اسباب و علل ميداند، اين كار سوم.
كار چهارم اين است كه در همان روز معيّن كه زيد اطاعت كرده، عمرو عصيان كرده حق، ذات اقدس اعظم ميدانست كه اين شخص در اثر رشد در فلان محيط يا تربيت در فلان محيط، آن عوامل درونياش چه بود، نصايح در او چرا اثر نكرده؟ براي اينكه ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾[7] بشود راهنمايان غيبي و دروني و بيروني براي او گمارد كه او دفعتاً به چاه نيفتد ولي ميداند كه اين شخص از ديرباز حركت كرده ولي گرفتار هوس است، در فلان مقطع به معصيت دست دراز ميكند. شخص ديگري كه همه امكانات را دارد، ميتواند دست به عصيان دراز كند عمداً با حُسن اختيار خود، دست به عصيان دراز نميكند و اطاعت ميكند، اين هم كار چهارم. پس حق ز ازل ميداند كه در فلان روز، فلان كار پديد ميآيد؛ اما با همه اسباب و عللش ميداند. حق ز ازل ميداند كه زيد با اختيار خود اطاعت ميكند و عمرو با اختيار خود معصيت ميكند، تمام اشتباه امام رازي و همفكرانشان اين است كه اينها فعل را بدون اسباب و علل در نظر گرفتند؛ گفتند آيا حق ز ازل ميداند كه زيد در فلان روز اين كار را ميكند يا نه؟ اگر نداند كه جاهل است، اگر بداند كه اگر زيد اين كار را نكند ميشود جهل، پس زيد مجبور است در آن كار. در حالي كه حق ز ازل ميداند كه زيد با اختيار خود اين كار را انجام ميدهد و اگر زيد آن كار را با اختيار انجام ندهد، علم خدا جهل بُوَد. اين موكَِد اختيار زيد است. عمرو با اختيار خود اين كارها را انجام ميدهد و اگر عمرو با اختيار، اين كارها را انجام ندهد، علم خدا جهل بوَد.
كيفيت واقع شدن مفعول و فاعل موت
مسئله موت هم اينچنين است؛ ذات اقدس الهي ميداند كه زيد نصيحتشنو نيست [و] با سوء اختيار خود راههايي را كه نهي شده، غذاهايي را كه نهي شده نبايد بخورد ميخورد، نبايد بنوشد مينوشد يا راههايي كه امر شده به نام دعا و صدقه و امثال ذلك آنها را ترك ميكند، اين شخص با امكان اينكه راهِ خير را طي كند به سوء اختيار خود راه بد را ميپيمايد و عمر كوتاهي دارد، اين ميشود كتاب مؤجّل و ديگري با اينكه ميتواند راه بد را طي كند با حُسن اختيار خود، راه خير را طي ميكند؛ هم مسائل طبّي و درماني را رعايت ميكند، هم مسائل معنوي را از نظر دور نميدارد، يك عمر طولاني پيدا ميكند.
پرسش:
پاسخ: عوامل خارجي ما را به يك طرف مجبور نميكنند، ما مجبوريم غذا بخوريم؛ اما مجبور به حرام نيستيم. علل و عوامل خارجي خيلي زيبا تنظيم شدند، ما را وادار ميكنند كه لباس بپوشيم، غذا بخوريم، آب بنوشيم؛ اما هرگز راه را يك طرفه نميكنند. اگر يك وقت علل و عواملي راه را يك طرفه كرده است آنجا درِ تكليف هم بسته ميشود «رفع ... ما اضطروا»[8] ، ولي هيچگاه عوامل، ما را به معصيت وادار نميكنند عوامل، ما را به اصل كار وادار ميكنند نه به معصيت. كسي نميتواند بگويد من نميخواهم بخوابم، نميخواهم غذا بخورم، نميتوانم، من مجبورم غذا بخورم، بنوشم، بپوشم، مسكن داشته باشم و صدها كار ضروري؛ اما تمام اين كارهاي ضروري كه با فشار عوامل بيروني، من مقهور اويم همه دو تا راه دارد: حلال دارد و حرام. اگر يك وقت اتفاق افتاد كه راه يك طرفه بود، نظير ﴿فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ﴾[9] آنجا تكليف هم برداشته ميشود «رفع ... ما اضطرّوا» آنجا ديگر جا براي تكليف نيست.
بنابراين ﴿وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللّهِ﴾ براي مردم روشن ميكند كه انسان موظف است تكليفش را انجام بدهد، اگر بخواهد بماند بايد زندگيِ انساني داشته باشد تا مرگ او هم مرگ انساني باشد. نبايد بگويد من اگر رفتم ميميرم، خب بر فرض مُردي، مُردي بالأخره حيات ابد را به همراه بُردي. اين گمان، برنامهٴ شما را تنظيم نكند آن دين، برنامه را تنظيم كند. شما كه جزم نداري وقتي كه رفتي ميميري، خيليها رفتند و سالم برگشتند، خيليها نرفتند و مُردند، ميشود مظنّه با مظنّه كه انسان نميتواند جهانبيني تنظيم بكند ديگر. البته اگر يك مظنّه خطري باشد برابر دستورات شرعي انسان موظف است به آن مظنّهاش حرمت بنهد از آن خطر برهد؛ اما اين خطر نيست، اين ﴿لاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ﴾[10] نيست، آنكه نميرود خود را به تهلكه مياندازد، نه آنكه ميرود.
بنابراين اين مطلبي است كه مربوط به جهانبيني ماست كه اگر كسي خواست درباره مرگ و حيات داوري كند، نميتواند با احتمالي كه موارد نقضش زياد است داوري كند: ﴿وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللّهِ﴾ آن هم ﴿كِتَابَاً مُؤَجَّلاً﴾. هرچه كه در جهان اتفاق ميافتد اينچنين است، در مسائل تكوين اين طور است [و] اختصاصي به مسئله مرگ و حيات ندارد، ايمان و كفر هم همين طور است.
مقصود آيه از اذن تكويني و گستره اذن تشريعي
در سورهٴ مباركهٴ «يونس» آيه صد اين است كه فرمود: ﴿وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ اين اذن، اذن تكويني است وگرنه اذن تشريعي را كه ذات اقدس الهي به همه داد نه تنها اذن داد، بلكه امر كرد، واجب كرد كه مؤمن بشويد؛ اما هر كس بخواهد ايمان بياورد، ايمان كاري است [كه] اين كار بدون اجازهٴ صاحبكار ممكن نيست، او ربّالعالمين است، علل و اسباب را بايد او تنظيم بكند، او بايد موانع را برطرف بكند تا اين امر محقّق بشود. هيچ كاري چه كار انبيا، چه كار اوليا، چه كار افراد عادي بدون اذن حق نيست.
در جريان مسيح(سلام الله عليه) در همين سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» ملاحظه فرموديد كه اگر او در آن ﴿أَنِّي أَخْلُقُ لَكُم مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً﴾[11] آن وقت ﴿فَيَكُونُ طَيْراً﴾ به اذن الله است ﴿وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾[12] است، هيچكس در جهان تكوين نميتواند بدون اذن حق كاري انجام بدهد، در بحثهاي تكويني. در مسائل تشريعي كه اراده تشريعي هست و تخلّفپذير است، البته جايي را كه خدا نهي ميكند عدهاي انجام ميدهند، جايي كه خدا امر ميكند عدّهاي تخلّف ميكنند. آن عوامل تشريعي است كه خداوند اراده كرده است، نه «ارادةالتشريع»، بلكه خداوند اراده كرده است كه اين كارها را بندگان بر اساس اراده خودشان انجام بدهند، اين را ميگويند اراده تشريعيه نه «ارادةالتشريع» كه به تكوين برميگردد و كار خود مولاست. خدا اراده كرده است كه امر بكند اين ميشود ارادةالتشريع و تخلّفناپذير؛ اما خدا اراده كرد كه اين عبادات در خارج به وسيله اشخاص با ارادهشان انجام بگيرد تا افراد پرورانده بشوند و با اختيار خود ترقّي كنند يا با سوء اختيار خود تنزّل كنند، لذا در آيه صد سورهٴ «يونس» فرمود كه ﴿وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ چه اينكه هيچ پيامبري توان اعجاز ندارد ﴿إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾[13] ، هيچ كسي نميميرد ﴿إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾، پس اين كار را بايد به عنوان اذن خدا دانست يك، ﴿كِتَابَاً مُؤَجَّلاً﴾ اين هم دو.
تشريح اجل معلق و مسمَا
در سورهٴ مباركهٴ «انعام» فرمود ـ اوايل سورهٴ «انعام» ـ در آيه دو سورهٴ مباركهٴ «انعام» است كه فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِن طِينٍ ثُمَّ قَضَي أَجَلٌ مُسَمّي عِندَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ﴾ اين اجل اول تغييرپذير است؛ اما حاصلِ جمع اين كارهاي شخص كه به صورت اجل مسمّا ظهور ميكند ﴿عِندَهُ﴾ است يعني مشخص است يعني خدا ميداند كه اين شخص چه راهي را انتخاب بكند و چه موقع به آن پايان عمر ميرسد ﴿وَأَجَلٌ مُسَمّي عِندَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ﴾، چون ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾[14] اجل مسمّا تغييرپذير نيست، اجل هم يعني آن مدّت.
اين مطلب را در شرايطي فرمود كه عدهاي ميگفتند اگر اينها به جبهه نميرفتند، كُشته نميشدند. دو آيه در همين زمينه است كه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» هست كه يك آيه قبلاً خوانده شد آن آيه 156 بود كه گفتند ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِي الْأَرْضِ أَوْ كَانُوا غُزًّي لَوْ كَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَمَا قُتِلُوا﴾؛ فرمود مبادا مثل آنهايي باشيد كه بگوييد اگر جبهه نميرفت كُشته نميشد، اين اگر را نگو، چون نميداني. خيليها جبهه رفتند و سالم برگشتند، خيليها نرفتند و مُردند. نگو اگر نميرفتند، نميمردند شما كه نميدانيد كه.
در همين سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» فرمود: همين منافقين كه ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَانِ﴾ كساني بودند كه ﴿الَّذِينَ قَالُوا لإِخْوانِهِمْ وَقَعَدُوا﴾ خودشان قاعد بودند، نه قائم، به همفكرانشان هم ميگفتند كه ﴿لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا﴾[15] ؛ اينها اگر حرف ما را گوش ميدادند كُشته نميشدند. خدا ميفرمايد خب، اگر اين است ﴿فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾[16] اين ﴿فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ﴾ نه يعني شما جلوي اصلِ مرگ را بگيريد، مگر منافقين ميگفتند ما حالا كه منافقيم اصلاً نميميريم، اين را كه نميگفتند كه. جواب، برابر سؤال است. سؤال آنها اين بود كه اگر كسي جبهه نرود، نميميرد. فرمود اين طور نيست، عدهاي نرفته مُردند، عدهاي رفته نمردند. منافقين كه نميگفتند كه اگر كسي گوش به حرف ما بدهد نميميرد كه، تا خدا بفرمايد كه ﴿فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾ بالأخره شما يك روز ميميريد، اين بالأخره را همه ميدانند. اگر منافق ميگفت كساني كه گوش به حرف ما بدهند آبِ زندگي ميخورند يعني ابدالدهر ميمانند، آن وقت خدا بفرمايد كه اينچنين نيست ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[17] حالا امروز نشد ده سال ديگر ميميريد يا صد سال ديگر ميميريد، اين طور نيست كه. آنها كه نميگفتند اگر كسي حرف ما را گوش بدهد اصلاً نميميرد كه. ميگفتند اگر حرف ما را گوش ميدادند در اين مقطع نميمردند، جوابش هم اين است كه شما هم در اين مقطع جلوي مرگتان را بگيريد نميتوانيد.
پرسش:
پاسخ: بله، يعني خود اين تقدير است، خود اين تقدير الهي است كه اگر انسان در برابر اتومبيل تندرو ايستاد، آسيب ميبيند، رفت پيادهرو مصون است، خودِ اين مقدّر است يعني نظم است.
پرسش:
پاسخ: حرف منافقين اين بود؛ اما مشخص نيست كه پشت جبهه جاي امن است كه. فرمود: ﴿فَادْرَءُوا﴾ چون مرگ ﴿مَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ﴾[18] كسي نميداند كجا ميميرد كه، ميشود به وهم ﴿تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ﴾[19] ميشود خَرس و تخمين با خَرس و تخمين كه نميشود جهانبيني تنظيم كرد كه، با گمان كه نميشود در عالم زندگي كرد كه. انسان با يقين بايد زندگي كند، خطوط كلّي دين مبرهن است و يقيني است، خطوط فراواني در فقه و دين است كه يقيني نيست، ولي اين اصول يقيني ميگويد اختيارت را به كسي بدهد كه با يقين تو را رهنمايي ميكند و آن وحي است. انسان مثل مسافري است كه يك چمدان دستش است، او را چشمبسته يك جا پياده كردند، نميداند كه از كجا آمده، نميداند به كجا ميرود، اين قدر هست كه فهميد مسافر است. او نه حق دارد بگويد كه من خودم راه را پيدا ميكند، نه حق دارد گوش به حرف كسي بدهد، چون هيچكس نميداند اين مسافر را چه كسي پياده كرده، از كجا آمده، كجا ميرود، فقط يك گروه ميدانند و آن پيامآوران ذات اقدس الهياند، آنها ميدانند اصلاً از كجا آمده، كجا ميرود، آنها حقّ راهنمايي دارند. برهان عقلي دو، دو تا چهار تا ميگويد گوش به حرف اينها بده. اينها اگر گفتند برو، برو گفتند نرو، نرو. پس اينچنين نيست كه كسي بگويد من اگر نروم ميمانم، اين طور نيست. ميشود مظنّه با مظنّه هم نميشود جهانبيني را تنظيم كرد.
پرسش:...
پاسخ: اگر نبود شايد كُشته نميشد ولي خدا ميدانست كه او در اثر تربيت ديني ميرود و شربت مينوشد و اين اجل مسمّاست، اگر طور ديگر ميكرد خدا طور ديگر ميدانست و طور ديگر تنظيم ميكرد.
پرسش:...
پاسخ: بله، اين ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ﴾[20] آن در مسئله جهاد است اينجا كه ﴿كُتِبَ﴾، چون خدا مقدّر كرده است و منظّم كرده است كه اين شخص به اين سعادت برسد، لذا شوق و گرايش اين را، چون اين شخص راهِ خوبي را طي كرد، خدا اين نعمت را هم فوض و رسيد براي او قرار داده است.
درباره آنهايي كه فرمود اگر شما نرويد، كساني كه ﴿كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ﴾[21] ميروند، چون يك عده را ذات اقدس الهي اين توفيق داده است كه دين او را ياري كنند. حالا ممكن است معمّرين قوم باشند، نظير كساني كه در پاي ركاب سيدالشهداء(سلام الله عليه) جزء معمّرين بودند و از حدود صد هم احياناً گذشته بودند يا برخيها در حدّ نود بودند، اينها جزء معمّرين قوم بودن، آنكه زينب كبرا(سلام الله عليها) در كوفه استدلال كرد به همين عده استدلال كرد، فرمود: «هؤلاء قومٌ كَتَبَ اللهُ عليهِمْ القَتْلَ فَبَرَزُوا الي مَضٰاجِعِهِم»[22] با اينكه در اينها معمّرين فراواني بودند كه جنگها را پشت سر گذاشتند و شربت شهادت ننوشيدند، مگر در كربلا. بعضيها هم از اصحاب رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بودند كه به حضرت عرض ميكردند كه الآن وجود ما در هر جا باشيم نوبر است، براي اينكه پيامبر پنجاه سال قبل رحلت كرده و كساني كه پيامبر را ديده باشند و از اصحاب او باشند در زمان آن حضرت پنجاه، شصت سال داشتند و الآن اگر بگويند در فلان كشور يا در فلان شهر يا در فلان استان، يكي از اصحاب پيامبر است نوبر است خلاصه و من از آن نوبرها هستم و قدرت كُشتن ندارم ولي ميتوانم شهيد بشوم و خون من يك خون ارزاني نيست، استدعاي من اين است كه اجازه بدهيد من كُشته بشوم با تمنّايي از حضرت اجازه گرفت. خب، اين جنگها را پشت سر گذاشته، حوادث فراواني را پشت سر گذاشته و نمرد مگر در همان روز ذخيره شده است.
پرسش:...
پاسخ: بله، چون در صحنه جنگ ديگر اين طور بود اجازه بدهيد به ميدان برويم، چون كسي كه پيرمرد است ميرود در برابر تلّي از سلاح و قدرت كُشتن ندارد او مقطوعالاجل است ديگر، حضرت هم در شب عاشورا فرمود هر كس اينجا باشد شهيد ميشود، آن را حضرت به همه اينها فرموده. خب، اين كسي كه پيرمرد است در برابر تلّي از شمشير قرار ميگرفت و اعتراف هم ميكند كه من فقط ميتوانم كُشته بشوم، از من كار كُشتن ساخته نيست، اين هم اجازه ميگيرد تازه، آن هم باز قطعي نيست، به دستور وليّاش حركت ميكند.
پرسش:...
پاسخ: بله، اينها كساني بودند كه نصيبشان شده، اينها كساني بودند كه بعد از اينكه حضرت فرمود: «أنتم في حلٍّ من بيعتي»[23] اينها عرض كردند ما دست از شما برنميداريم، لذا حضرت جاي اينها را به اينها نشان داد، كسي كه تا اينجا بيايد شهادت نصيبش ميشود، بنابراين ﴿كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ﴾[24] اينچنين خواهد بود.
اراده و همت، ميزان سنجش انسانها
ميماند مطلب بعدي فرمود حالا كه جهانبينيتان اينچنين ترسيم شد چه درباره رسول خدا آن شايعه در شما اثر نگذارد و چه درباره خودتان به فكر فرار نباشيد، بياييد همّتتان را تنظيم بكنيد؛ هر كسي به اندازه ارادهاش ميارزد، نه به اندازه علم و دانشاش ميارزد. اين از بيانات نوراني حضرت امير(صلوات الله و سلامه عليه) است، نفرمود «قيمة كلّ امرء ما يعلمه» هر كسي به اندازه سوادش ميارزد، اين طور نيست [بلكه] هر كسي به اندازه هنرش ميارزد. آن سوادداري كه به عمل ننشست سوادِ او، بيهنر است خلاصه، «قِيمَةُ كُلِّ امْرِىءٍ مَا يُحْسِنُهُ»[25] نه «ما يعلمه» يا «يعرفه». هر كسي به اندازه هنرش ميارزد، آنكه سواد دارد، ولي عمل ندارد يك آدم بيهنري است، وبالي است براي او، هر كسي آن سواد را به عمل نشاند هنرمند شد، «أحسنه» يعني خوب فهميد، خوب پياده كرد و هر كس به اندازه اراده و همّت خود ميارزد.
حالا قرآن كريم فرمود همّتتان را مشخص كنيد كه چه اندازه ميارزيد، دنيايي است كه ﴿لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ﴾ آخرش اين است كه من اين قدر مريد دارم، اين قدر شاگرد دارم، اين قدر كتاب چاپ كردم، اين قدر مقلّد دارم آخرش اين حرف است، آخرش اين حرف است كه مثل پوست پياز است، اين آخرش. يك وقت امام(رضوان الله عليه) در همان شبستان شرقي اين مسجد اعظم نصيحت ميكردند، ميفرمودند من الآن كه آمدم از كنار مزار مرحوم آقاي بروجردي فاتحه خواندم و آمدم، اوج مرجعيّت او را ديدم، تشييع جنازه او با اين عكس كه بالاي قبر اوست اين را هم ديدم. اين تازه در راهِ صحيح قدم برداشتن، فرمود دنيا اين است كه اوّلش از بازي كودكانه يا لَعب در گهواره شروع ميشود، آخرش هم به تكاثر ختم ميشود ﴿اعْلَمُوا أَ نَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الأمْوَالِ وَالأوْلاَدِ﴾[26] بيش از اين چهار بخش هم ندارد. اما ﴿وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾[27] است اين دنيا، آن هم آخرت. راه هم باز است، هر كسي اهل دنيا باشد، دنيا ميگيرد، هر كسي اهل آخرت باشد، دنيا و آخرت با هم ميگيرد، هر كس بالاتر از دنيا و آخرت باشد، بالاتر از دنيا و آخرت نصيبش ميشود، راه باز است سه تا راه است خلاصه. البته آن راه سوّم، كمال همان راه دوم است. فرمود دنيا وضعش اين است، آخرت هم وضعش اين است [و] هر كس هر چه بخواهد برابر سعي و كوششاش دريافت ميكند، شما ببينيد با چه همّتي ميارزيد.
در همين جريان جنگ اُحد پرده را برداشت، فرمود شما كساني بوديد كه ﴿مِنكُم مَن يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنكُم مَن يُرِيدُ الآخِرَةَ﴾ در همين جريان جنگ اُحد فرمود وضعتان به جايي رسيد كه يك عده دنيا ميخواستيد يا به فكر غنيمت بوديد كه اسلام را آسيب برسانيد، در اثر آن غنيمت بيجا يا مثلاً فرار كرديد كه از آن جهت به اسلام آسيب برسانيد يا از راههاي ديگر ﴿مِنكُم مَن يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنكُم مَن يُرِيدُ الآخِرَةَ﴾.
در همين سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» آيه 152 اين است كه ﴿وَعَصَيْتُم مِن بَعْدِ مَا أَرَاكُم مَا تُحِبُّونَ مِنكُم مَن يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنكُم مَن يُرِيدُ الآخِرَةَ﴾ اين را پرده برداشت، فرمود دنيا اين است، آخرت آن است، هر راهي را كه بخواهيد باز است ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُوْتِهِ مِنْهَا﴾[28] اينچنين نيست كه اگر كسي به سراغ دنيا برود، دنياطلب باشد [و] دنيا نصيبش نشود، آنگاه قهراً به طرف آخرت ميآيد، اين ميشود جبر ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُوْتِهِ مِنْهَا﴾ اما چقدر ميدهيم را در سورهٴ «اسراء» مشخص كرد[29] ؛ اگر كسي به سَمت معنويت حركت بكند راه باز است، به سمت ماديّت حركت بكند راه باز است، از هر دو راه منزّه باشد، الله طلب بكند آن هم راه ميانبري است كه باز است كه ﴿وَسَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ﴾ است، اين كساني است كه «حباً لله» عمل ميكنند، نه ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِي﴾[30] بخواهند ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي﴾ زيرِ پاي اينهاست، اينجا ﴿يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ﴾[31] نيست كه آنجا طعام بخورد، اينچنين نيست.
خب، پس راهها مشخص شد، مرگها هم مشخص است، عمده اين است كه انسان به اندازه همّت خود زنده است، فرمود ارادههايتان را تنظيم بكنيد ﴿وَمَن يُرِدْ ثَوابَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا﴾ ثواب همان «ثاب» يعني «رجع» يعني بازده دنيايي طلب كرده، ما به او ميدهيم، بازده آخرت طلب كرده، ما به او ميدهيم، اراده كند. البته اين ﴿نُؤْتِهِ مِنْهَا﴾ ظاهرش يعني از دنيا. به قرينه سورهٴ «اسراء» ﴿نُؤْتِهِ مِنْهَا﴾ «مِن» تبعيضيه است، ظاهرش نميشود بر تبعيض حمل كرد يعني از جنس دنيا خواهيم داد، حالا به آيه سورهٴ «اسراء» كه برسيم، معلوم ميشود اينچنين نيست كه هر كس به سراغ دنيا رفته، هر چه خواست گرفت، اين طور نيست.
مصداق بارز شاكران
پس ﴿وَمَن يُرِدْ ثَوابَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَن يُرِدْ ثَوَابَ الآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا وَسَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ﴾؛ اگر كسي شاكر بود گذشته از آخرت، دنيا هم به او ميدهيم و اگر جزء اوحدي از اهل شكر بود كه منزّه از دنيا و آخرت بود ما جزاي خودمان را به او ميدهيم؛ اما چيست ما ميدانيم و او، كه در اين بخش به حضرت امير(سلام الله عليه) تطبيق شده كه اين روايت را خيليها نقل كردند كه در جريان اُحد حضرت شصت زخم ديد كه كلّ بدن را زخم گرفته: «هو قرهة واحده»؛ گويا سراپاي حضرت يك تكّه زخم است، اين «قرهة واحده» اين است. وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دو نفر را مأموريت داد كه تداوي كنند، آنها عرض كردند ما هرجا را درمان ميكنيم، جاي ديگر شكافته ميشود. حضرت خودشان تشريف آوردند با دست مبارك كاري كردند كه مسح كردند و همه زخمها درمان شد، آن وقت حضرت امير عرض كرد خدا را شكر ميكنم كه ما را جزء صابرين قرار داد، فرار نكردم تا آخرين لحظه ايستادم، وجود مبارك رسول خدا هم فرمود كسي كه تا اين اندازه ايستاده است، حق را ادا كرده «ابلي و اعذر»[32] . خب، اين ميشود جزء شاكرين كه برتر از دنيا و آخرت است.
بررسي بحثهايي دربارهٴ دنيا و آخرت
در اينكه راه را مشخص كرد، فرمود دنيا اين است، آخرت آن است ﴿وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾[33] است، آن بازيچهاي بيش نيست شما را سرگرم نكند. اين بازيچه فقط تلاش و كوششاش اين است كه آبرويتان را ببرد، هيچ هدفي ندارد دنيا. آدم بيآبرو هم حرفش هرچه هم عالِم باشد، نوشتهاش هرچه هم محقّقانه باشد، بيسكه است، مردم به آبرو زندهاند. تلاش شيطان هم اين است كه آدم را بيآبرو كند، اين ميخواهد ﴿لِيُرِيَهُمَا سَوْءَاتِهِمَا﴾ وقتي جريان آدم و حوّا را ذكر ميكند، خدا ميفرمايد: ﴿يَا بَنِي آدَمَ لاَ يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم مِنَ الْجَنَّةِ﴾ و كوششاش اين بود كه ﴿لِيُرِيَهُمَا سَوْءَاتِهِمَا﴾[34] يعني آنچه بدش ميآيد آن را عَلن كند؛ آن مستور را، مشهور كند. آن درون را بيرون بياورد خلاصه و آن كار را كه كرد ديگر انسان مثل گلابي است كه آن گلابش كه گرفته شد، ميشود تُفاله. تمام تلاش شيطان فرمود اين است منظور كه ميخواهد سوئات شما را به شما نشان بدهد، سوئه را كه نشان داد، اين عوره را نشان داد ديگر انسان ميشود بيحيثيت.
فرمود اين كار را نكنيد، اين را راهها را مشخص كرده، دنيا بخواهيد اين است، آخرت بخواهيد اين است؛ اما درباره دنيا فرمود اينچنين نيست كه حالا هرچه شما خواستيد ما به شما بدهيم، اين طور نيست. در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اين مسئله را بازتر بيان كرده، قبل از سورهٴ «اسراء» در سورهٴ «هود» همين معنا را بيان كرده؛ اما نه به آن باز بودن كه در سورهٴ «اسراء» است. آيه پانزده سورهٴ «هود» اين است كه ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَهُمْ فِيهَا لاَ يُبْخَسُونَ﴾؛ هر كاري كه براي دنيا بكنيد ما به او ميدهيم؛ اما چه اندازه ميدهيم، آن مقداري كه خود ما مصلحت ميدانيم. در آيه هيجده سورهٴ «اسراء» خوب مشخص كرده و آيه نوزده، فرمود: ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ﴾؛ كسي كه دنيا طلب بكند ﴿عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نُّرِيدُ﴾ اين دو تا قيد به آن زده، اينچنين نيست كه هر كس، هر اندازه هوس داشته باشد به او برسد يا هر كس، به طرف دنيا رفت گيرش بيايد، اين طور نيست. آن اندازه كه ما بخواهيم براي آن افرادي كه ما بخواهيم، اين دو قيد همه مطلقات را تقييد ميكند ﴿عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ﴾ نه «ما يشاء»، ﴿لِمَن نُّرِيدُ﴾ نه «لمن أراد» اين براي دنيا.
اما درباره آخرت فرمود: ﴿وَمَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ وَسَعَي لَهَا سَعْيَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كَانَ سَعْيُهُم مَّشْكُوراً﴾[35] شكرش هم اين است كه ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾[36] ؛ ما ده برابر ميدهيم، هيچ تقييد ندارد؛ اما آن مسئله، تقييد دارد.
«و الحمد لله رب العالمين»