70/02/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 143 الی 145
﴿وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ﴾﴿143﴾﴿وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلي عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللّهَ شَيْئًا وَ سَيَجْزِي اللّهُ الشّاكِرينَ﴾﴿144﴾﴿وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ كِتابًا مُؤَجَّلاً وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ اْلآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها وَ سَنَجْزِي الشّاكِرينَ﴾﴿145﴾
خلاصه مباحث گذشته
در بحثهاي قبل، قرآن كريم فرمود: ﴿هذا بَيانٌ لِلنّاسِ وَ هُدًي وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقينَ﴾[1] كتابي كه به عنوان بيان، معرفي شد بايد معارف اخلاقي و اعتقادي را مستدل تبيين كند. يكي از آن مسائل اخلاقي، مسئله صبر و استقامت است. اين مسئله صبر و استقامت را در جريان احد قرآن كريم به خوبي تبيين كرد، فرمود شما قبل از جريان احد، بعد از جريان بدر اظهار علاقه كرديد كه جانتان را در راه خدا صرف كنيد كه با شهادتتان دين را ياري كنيد، از اين جهت تمني موت داشتيد. وقتي جريان احد ظهور كرد شما نشانههاي مرگ را از نزديك ديديد ولي حاضر نشديد كه در صحنه بمانيد، معلوم ميشود آن تمني، تمني كاذب است، تمني صادق نبود يعني به صرف تمني و گفتن: ﴿يا لَيْتَني كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظيمًا﴾[2] كافي نيست، بايد امتحان بشوند و امتحان هم در جريان احد و امثال احد محقق شد و درونها ظاهر شد و اين يك اصل كلي است، اينچنين نيست كه حالا مربوط به صدر اسلام باشد و در جريان احد ظهور پيدا كرده باشد، هميشه اين حرف هست يعني هميشه كساني كه به شهدا ميگويند: «فياليتني كنت معكم فافوز معكم فوزاً عظيماً»[3] در معرض امتحان قرار ميگيرند.
دليل فرار بعضي از مسلمين علي رغم علم آنها به زنده بودن پيامبر
مطلب بعدي آن است اين جرياني كه در احد اتفاق افتاده است تنها در اثر آن شايعه نبود، چون در بعضي از موارد مسلمين فرار كردند، با اينكه رسول خدا را از نزديك ميديدند. اين فرار، نه تنها براي آن شايعه رحلت يا شهادت حضرت است، براي اينكه بعضيها هم كه حضرت را ميديدند و حضرت به آنها ميگفت كجا ميرويد باز فرارشان را ادامه ميدادند كه ﴿وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ في أُخْراكُمْ﴾ شما را صدا ميزند و شما نميآييد ﴿إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلي أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ في أُخْراكُمْ﴾[4] چه اينكه در جريان جنگ حنين و امثال حنين هم احياناً اينها فرار كردند، با اينكه حضرت را از نزديك ميديدند. آيات سورهٴ «توبه» اين است كه ﴿لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ في مَواطِنَ كَثيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئًا وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ اْلأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرينَ ٭ ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكينَتَهُ عَلي رَسُولِهِ وَ عَلَي الْمُؤْمِنينَ وَ أَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْها﴾[5] ؛ فرمود خداوند شما را در جاهاي زيادي ياري كرده است و در جريان احد كه جمعيتتان زياد بود فكر ميكرديد اين زيادي جمعيت، مشكل را حل ميكند، در حالي كه اينچنين نبود و آنچنان زمين بر شما سخت و تنگ گرفته شد كه مجبور شديد فرار كنيد. در اين حالي كه عدهاي فرار كردند، خداوند سكينت و آرامش خود را بر رسولش و بر مؤمنين نازل كرده است و يك سلسله مأموران غيبي را هم اعزام كرد و كافران را تعذيب كرد و جزاي آنها را هم داد و شما را پيروز كرد. خب، اين آيهٴ 25 سورهٴ «توبه» نشان ميدهد كه هميشه منشأ فرار شايعه قتل نيست، گاهي هم رسول خدا را ميديدند معذلك فرار ميكردند، لذا از دو بخش، جريان احد مورد تحليل و تبيين قرار گرفت: يكي اينكه مسئله شايعه رحلت و شهادت رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چه درست باشد چه نادرست شما نبايد صحنه را ترك كنيد؛ يكي اينكه صرف تمني مايه بهشت رفتن نيست، شما قبلاً تمني داشتيد ميگفتيد: «يا ليتنا كنا معهم» و امتحان شديد ديديد كه خلاف درآمد، لذا اين دو آيهٴ، دو مطلب جداي از هم را در يك صحنه ترسيم ميكند. پس ﴿وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ﴾ اين راجع به «ليتنا كنا معكم» كه داشتيد و اما درباره شايعه شهادت حضرت، اين برنامهاي است كه هم مسئله احد را تحليل ميكند و هم زمينه است براي بحثهاي آينده كه يك وقت مبادا اگر رسول خدا رحلت كرده است زمينه ارتداد اينها فراهم بشود، گرچه با ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ﴾[6] ثابت شده است كه همه اينها مشمول مرگ الهياند و هيچ كدام نميماند؛ اما آنطوري كه اين آيه روشن است كه شما بعد از رحلت پيامبر، نبايد دست از دين برداريد آن آيه، گويا نيست. اين آيه ﴿أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي أَعْقابِكُمْ﴾ هم جريان صحنه احد را خوب تشريح ميكند و هم زمينه را براي بعدها هم فراهم ميكند كه اگر بعدها رسول خدا رحلت كرده است مبادا شما «منقلب علي عقبين» باشيد، به پاشنههايتان برگرديد يعني مرتد بشويد.
دليل تعبير ﴿أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ﴾ با وجود وعدهٴ ﴿وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ﴾
بعضيها گفتند كه چرا تعبير ﴿أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ﴾ ذكر شد، با اينكه خداوند وعده داد فرمود: ﴿وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ﴾[7] ، چون ﴿وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ﴾ نشانه آن است كه رسول خدا شهيد نميشود، پس چرا فرمود: ﴿أَوْ قُتِلَ﴾. اولاً آن كريمه مربوط به جريان حجةالوداع است و تبليغ خلافت وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) است كه در اواخر عمر مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شده است و جريان جنگ احد، خيلي قبل از مسئله حجةالوداع است اين يك مطلب. ثانياً همين كه اين شايعه در يك عده اثر گذاشت، معلوم ميشود كه اين آيهٴ، مورد حضور ذهني خيليها نبود بر فرض هم قبلاً نازل شده است؛ اگر هم قبلاً نازل شده باشد اينچنين نيست كه مورد حضور همه باشد كه يك عده در آن حال خطر، توجه داشته باشند به اينكه پيامبر كه آسيب نميبيند، خدا وعده داد فرمود: ﴿وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ﴾ پس يا براي آن است كه آن آيه هنوز نازل نشده يا اگر هم بر فرض نازل شده باشد فقط يك عده خواص ميدانستند، در توده مردم اين شهرت نداشت و علمايشان ميدانستند نه توده مردم، نشانهاش اين است كه همين كه شايعه شهادت حضرت پخش شد يك عده فرار كردند، يك عده منافق كفرشان را هم ظاهر كردند، گفتند: «لو كان نبياً لما قتل».
علت بقاء نبوت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با قرآن و عترت
خب فرمود وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شخصش رحلت ميكند؛ اما نبوتش به عنوان خاتَم نبوتها و خاتِم نبوتها ميماند، لذا شخصيت حقوقي آن حضرت يعني نبوت و رسالتش نمرده است، بلكه به صورت قرآن و عترت ظهور كرد، فرمود: «اني تارك فيكم الثقلين» و اين ثقلين هم «لن يفترقا حتي يردا علي الحوض»[8] نشانه خاتميت نبوت و عدم انقراض نبوت هم اين است كه «لن يفترقا حتي يردا علي الحوض» اين سه مطلب را در بردارد: يكي جاودانه بودن قرآن؛ يكي جاودانه بودن عترت؛ يكي جاودانه بودن هماهنگي قرآن و عترت، اينكه فرمود: «لن يفترقا حتي يردا علي الحوض» گرچه مصب مستقيم اين حديث، نفي تفرق است؛ اما نفي تفرق، فرع بر نفي زوال هر يك از دو گروه است. اينكه فرمود اينها تا روز قيامت از هم جدا نميشوند سه مطلب از آن استفاده ميشود يعني قرآن تا قيامت هست، عترت تا قيامت هست، هماهنگي اينها هم تا قيامت هست «حتي يردا علي الحوض» اين ميشود خاتميت نبوت يعني اينكه فرمود رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ﴿أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ﴾ نيست ﴿وَلكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ﴾[9] و نبوت هم يك امر ضروري است ممكن نيست بشر، بدون نبي زندگي كند پس نبوت، قطع شدني نيست و نبوت يعني شخصيت حقوقي پيغمبر و اين شخصيت به صورت قرآن و عترت مانده است براي هميشه هم ميماند. پس شخص حضرت رحلت ميكند؛ اما شخصيتش كه همان رسالت اوست زوالناپذير است، زيرا ممكن نيست كه برهان عقلي اقامه بشود بر وجود نبوت و ضرورت نبوت عامه بعد هم منقطعالآخر باشد كه ممكن نيست. نبوت عامه را برهان عقلي ضروري ميداند ميگويد ممكن نيست بشر در عصري از اعصار بينياز از وحي باشد، در همه موارد بايد از راهنماييهاي وحي مدد بگيرد، البته اجتهاد هست، اجتهاد مستمر هست در همان چهارچوب قرآن و عترت و وحي و امثالذلك. خب، پس اين يك زمينه است، گذشته از اينكه مسئله احد را حل كرده است، زمينهاي است براي بعديها كه ديگر مشكل سقيفه و امثال سقيفه هم پيش نيايد، اتمام حجت شده از قبل.
پرسش:...
پاسخ: معلوم نيست كه همه انبيا شربت شهادت نوشيده باشند كه، خب يك عده رحلت كردند، البته عده زيادي هم شربت شهادت نوشيدند، براي بعضي از انبيا مسئله آدم(سلام الله عليه) مسئله نوح(سلام الله عليه) اينها به شهادت نرسيدند.
منظور از انقلاب علي العقبين به ارتداد
خب، اينكه فرمود: ﴿أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي أَعْقابِكُمْ﴾ اين انقلاب علي عقبين به معناي فرار نيست، براي اينكه همين مسئله در جريان يوم حنين اتفاق افتاد، فرمود: ﴿ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرينَ﴾ در آيهٴ 25 سورهٴ «توبه» و مسئله انقلاب علي العقبين مطرح نشد، انقلاب علي العقبين كنايه از همان ارتداد است ﴿وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلي عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللّهَ شَيْئًا﴾.
پرسش:...
پاسخ: غرض اين است كه انقلاب علي العقبين يعني ارتداد، فرار از زحف فرار از ميدان جنگ يك معصيت كبيره است يك گناه مقطعي است. در جريان احد سه گروه بودند: يك عده منافق؛ يك عده ضعيفالايمان؛ يك عده هم مخلص، آنها كه مخلص بودند تا آخر ايستادند مثل حضرت امير(سلام الله عليه) و پيروان او، آنها كه كافر بودند گفتند «لو كان نبيا لما قتل»[10] ، آنها كه ضعيفالايمان بودند فرار كردند انقلاب علي العقبين به معناي فرار نيست، براي اينكه در همان جريان حنين هم عدهاي فرار كردند و قرآن كريم از فرار آنها به عنوان انقلاب عليالاعقاب ياد نكرده است، اين معلوم ميشود ارتداد است.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ اينها ظاهراً ايمان آوردند و باطناً كافر بودند و يا عدهاي هم كه باطناً هم به حسب ظاهر ايمان آوردند بعد مرتد شدند، مشمول اين انقلاب علي العقبيناند ديگر، آنها كه ارتداد پيدا كردند معنايش همين است ديگر.
تبيين معناي شاكرين و جزاي شاكرين در قرآن
پرسش:...
پاسخ: آن دو گروه كه عدهاي ضعيفالايمان بودند فرار كردند، عدهاي منافق بودند يا مرتد شدند به عنوان انقلاب عليالاعقاب از آنها ياد شد حسابشان روشن، حساب گروه ديگر بايد مشخص بشود كه فرمود: ﴿وَ سَيَجْزِي اللّهُ الشّاكِرينَ﴾ اين ﴿وَ سَيَجْزِي اللّهُ الشّاكِرينَ﴾ تتمه بحثش مانده بود و آن اين است كه شكر، عبارت است از صرف نعمت است في ما خلقت لاجله و جميع آنچه را كه خدا آفريد نعمت است و صرف همه اين نعمتها در جاي خود اگر ملكه شد، انسان ميشود شاكر كه صفت مشبهه است نه اسم فاعل، اين شاكر بالقول المطلق گروه سوماند كه جزء مخلصيناند و خداوند پاداش اينها را دو بار در اينجا بازگو كرد؛ اما چه چيزي ميدهد، آن را مشخص نكرد، گاهي فرمود: ﴿وَ سَيَجْزِي اللّهُ الشّاكِرينَ﴾ كه اللهي كه جامع جميع اسما است پاداش اينها را به عهده ميگيرد، گاهي هم به صيغه متكلم ياد كرده است، فرمود: ﴿وَ سَنَجْزِي الشّاكِرينَ﴾ اما چه چيزي ميدهيم جزاي آنها فوق آن است كه ذكر بشود. درباره يك عده ميفرمايد: ﴿جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾[11] و مانند آن يا بهشتي كه ﴿أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقينَ﴾[12] يا ﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقينَ﴾[13] و مانند آن، درباره اين اوحدي از آن انسانهاي كامل ميفرمايد پاداش آنها را الله ميدهد يا پاداش آنها را ما ميدهيم كه به صيغه متكلم معالغير ياد ميكند؛ اما حالا پاداش آنها چيست مشخص نميكند، اين معلوم ميشود كه از يك موقعيت خاصي برخوردار است.
نظر علامه طباطبايي(ره) در مخلص بودنِ شاكرين
استنباط سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) از جمع آيات اين است كه اين شاكرين همان مخلصيناند[14] ، به دليل اينكه در اين مورد خطر اينها تا آن آخرين لحظه ايستادند و در سورهٴ «اعراف» از اينها به عنوان اينكه حاميان ديناند ياد شده است؛ اينها هستند كه مصون از هر آسيبياند آيهٴ هفده سورهٴ «اعراف» است اين آيات جريان استكبار شيطان است كه شيطان، سجده نكرد [و] بعد ذات اقدس الهي او را رجم كرد، فرمود: ﴿فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فيها﴾ اين منزلت، منزلت تكبر نيست، جا براي تكبر نيست پايين برو ﴿فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصّاغِرينَ ٭ قالَ أَنْظِرْني إِلي يَوْمِ يُبْعَثُونَ ٭ قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ ٭ قالَ فَبِما أَغْوَيْتَني َلأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ ٭ ثُمَّ َلآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرينَ﴾[15] يعني اكثري، گرفتار وسوسه من هستند اكثري، شاكر نيستند. من فقط بر شاكرين، سلطه ندارم يعني از هر طرف بيايم راه بسته است ﴿لآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ﴾ باشد راه بسته است ﴿وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ﴾ باشد راه بسته است. اگر شيطان از چهار جهت بر بنيآدم سلطه دارد و وسوسه ميكند در حد وسوسه، آنگاه چگونه اين انساني كه محفوف است به اينكه چهار جهت [و] از هر طرف شيطان حمله ميكند، او خودش را نجات بدهد؟ دو تا راه را براي او باز گذاشتند: يكي راه بالا و يكي راه پايين، اين شش جهت بسته نيست دو جهتش باز است. چهار جهت بسته است يعني راه نفوذ شيطان هست؛ اما دو جهت باز است. آن جهت پايين، همان سجده است كه سجدهها ـ مخصوصاً سجده طولاني ـ مانع نفوذ شيطنت است؛ يكي هم دست به دعا برداشتن و از ذات اقدس الهي خواستن، گرچه انسان در تمام حالات ميتواند خضوع داشته باشد و از خدا بخواهد؛ اما حالت دعا و حالت سجده او را به خدا نزديك ميكند و از خطرهاي چهار جهت مصون ميماند. خب، اينكه شيطان گفت: ﴿وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرينَ﴾[16] يعني اگر اينها شاكر بودند من قدرت وسوسه نداشتم و نسبت به شاكرين هم من قدرت وسوسه ندارم، در حالي كه شيطان فقط يك گروه را استثنا كرده است و آن مخلصيناند؛ هم خود شيطان گفت كه ﴿لأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ ٭ إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ﴾[17] و هم اينكه ذات اقدس الهي فرمود كه تو گرچه حق وسوسه داري؛ اما بر بندگان مخلص من قدرت وسوسه نداري.
در تعبيرات گوناگون هم شيطان اظهار عجز كرد و اعتراف كرد كه من نسبت به مخلصين دسترسي ندارم هم ذات اقدس الهي اين را امضا كرده است كه تو نسبت به مخلصين دسترسي نداري. خب، ظاهر آن حصر اين است كه همه در معرض وسوسه شيطاناند [و] فقط مخلصيناند كه مصوناند. ظاهر اين آيه هم اين است كه همه در معرض وسوسه شيطاناند [و] فقط شاكريناند كه مصوناند. استنباط سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) بر اين است كه اين شاكرين همان مخلصيناند[18] و شاكر بالقول المطلق كسي است كه آن اصول ياد شده را فراهم كرده باشد يعني بداند كه سراسر جهان، نعمت است و شكر نعمت هم آن است كه هر چيزي را در جاي خود صرف بكنند و آنها هم با همه عالم و آدم اينچنين برخورد ميكنند كه با هر كس يا با هر چيز آنطوري رفتار ميكنند كه خدا بخواهد، اين ميشود شكر بالقولالمطلق كه شكر، بر اينها ميشود ملكه و اينها ميشود شاكر نه شكره و اين هم صفت مشبهه است، نه اسم فاعل.
تبيين معناي اسير بودن شيطان در دست عباد مخلَصين
پرسش:...
پاسخ: قدرت ندارد، چون در آنجا دارد كه ما شيطان را اسير كرديم. در جهاد اكبر وقتي انسان پيروز شد دشمن را اسير ميگيرد، همانطوري كه اگر كسي شكست خورد، اسير شيطان ميشود «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍتَحْتَ هَوي أَمِيرٍ»[19] اگر كسي فاتح و پيروز شد، شيطان را به اسارت ميبرد. شيطان هر چه بخواهد وسوسه كند دليل وحدانيت خدا را بازگو ميكند، چون كسي كه در جهاد اكبر پيروز شد وسوسه شناس ميشود، مثل كسي كه در وسط اين شبستان مسجد بخواهد هزار دليل اقامه كند كه كسي در مسجد نيست. خب، او هر سخني كه ميگويد هر دليلي كه اقامه ميكند نشانه كذب اوست. خب، اگر در مسجد كسي نيست پس تو چه كسي هستي. شيطان تمام وسوسهاش براي اين است كه انسان را از خدا باز بدارد، كسي كه در جهاد اكبر پيروز شد شيطان را به عنوان مخلوق و آيه خدا ميشناسد، هر حركتي و وسوسهاي شيطان انجام بدهد اين شخصي كه فاتح شد، ميگويد تو خلاف ميگويي، چون اگر راه ديگري بود آن مبدأ كه راهش علي صراط مستقيم است ما را هدايت ميكرد، همه وسوسههاي آنها برميگردد به عبادت، چون همه وسوسههاي آنها را اينها اغوا ميكنند و راه فريب هم بسته است، براي اينكه حداكثر تجرد شيطان كه يك جن است، تجرد وهمي است او در مسئله مخلصين دسترسي ندارد؛ نميداند آنها چه ميطلبند تا از آن راه، اينها را فريب بدهد، شيطان كارش ﴿لأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي اْلأَرْضِ﴾[20] است، اينها كه روي همه زينتهاي زمين پا گذاشتند، چيزي ميخواهد براي مخلصين نشان بدهد كه جاذبه داشته باشد، اينها كه قلبشان متيم به حب خداست به چيزي غير خدا دل نميبندند، آنچه محبوب اينهاست در اختيار شيطان نيست و آنچه در دسترس شيطنت شيطان است محبوب اينها نيست، لذا اين است كه اينها در تيررس شيطان نيستند.
پرسش:...
پاسخ: راه باز است ولي براي مخلصين همه طرف راه باز است.
پرسش:...
پاسخ: چون سجده، اقرب اليالله است از ساير عبادات، لذا رسول خدا فرمود: «أعنّا بطول السجود»[21] يا در همان آيهٴ مباركه كه سجده واجب دارد دستور داد كه با اين راه به خدا متقرب بشويد يا دعا كه مخّ عبادت است يك وسيله خوبي است براي نجات از وسوسه، از هر طرف انسان ميتواند نجات پيدا كند، چه اينكه در سجده و دعا هم ممكن است فريب بخورد؛ اما سجده به عبادت بودن و دعا به عبادت بودن كه مخّ عبادت است نزديكتر است. مهمترين حال نمازگزار همان حال سجده است ديگر.
ملازم بودنِ مصاديق شاكر و مخلَص
پرسش:...
پاسخ: خب، پس اينكه فرمود: ﴿وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرينَ﴾ آيهٴ هفده سورهٴ «اعراف» معلوم ميشود كه شاكرين همان مخلصيناند يعني اكثرشان شاكر نيستند. خب، اگر شاكر بودند چه ميشد، من به آنها دسترسي نداشتم. اينچنين نيست كه شيطان دو گروه را استثنا كرده باشد يك عده مخلص، يك عده شاكر فقط يك گروه را استثنا كرد كه آن استثناها هم نشانه حصر است و خداوند هم آن حصر را امضا كرده است. پس بيش از يك گروه از وسوسه شيطان مصون نيستند و آن مخلصيناند، در آيهٴ هفده سورهٴ «اعراف» هم شيطان گفت كه اكثرشان شاكر نيستند.
پرسش:...
پاسخ: شكر، حيثيت صرف نعمت است در جاي خود، اگر ملكه باشد با اخلاص همراه است، چون اگر ملكه نباشد احياناً نسيان هست، احياناً عصيان هست غفلت هست و مانند آن. شكري كه لا يخالطه النسيان با اخلاص همراه است كه همه موارد لله است، همان طوري كه قلب، متيم به حب خداست كار هم واصباً لله است و خالصاً لله.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ اخلاص كه مقدم بر شكر نيست، مخلص شاكر است و شاكر هم مخلص، اينها ملازم هماند در آن مقام بالا، شكر اگر بالقول المطلق نشد با اخلاص همراه نيست، نظير ﴿لَئِنْ شَكَرْتُمْ َلأَزيدَنَّكُمْ﴾[22] كه به صورت فعل بيان شده؛ اما شكر بالقول المطلق با اخلاص همراه است، مثل تقواي بالقول المطلق، مثل ايمان بالقول المطلق؛ منتها در آن موارد اينچنين تحليل نشده كه مثلاً شيطان بگويد كه اكثرشان مؤمنين نيستند، اگر چنين تعبيري شيطان داشت معلوم ميشد كه مؤمنين با مخلصين همتاي هماند، در حالي كه اينچنين استثنايي نيامده در كلمات شيطان. شيطان فقط مخلصين را استثنا كرده، قرآن هم رويش صحه گذاشته در آيهٴ هفده سورهٴ «اعراف» هم گفته كه اكثرشان شاكر نيستند يعني اكثرشان زير پوشش وسوسهاند اگر كسي شاكر باشد من توان وسوسه ندارم، براساس اين تلازم معلوم ميشود كه شاكر مطلق همان آن مخلص است، اينها مفهوماً دو تايند وصفاً دو تايند؛ منتها مصداقاً يكياند.
پرسش:...
پاسخ: مخلَص، معصومين همه اينها را دارا هستند؛ اما ممكن است بعضي از اينها را ديگران داشته باشند و معصوم نباشند. معصوم آن است كه در جهانبيني هم اصلاً اشتباه نكند، در فكر در درك و انديشه هم اشتباه نكند.
بيفايده بودنِ وسوسه شيطان براي مخلصين
پرسش:...
پاسخ: بله وسوسه حق مقدمي است يعني ابزار آزمون است، حالا اينها كه امتحان دادند چرا مزاحمت براي اينها فراهم بكنيم. مسائل امتحان نظير اينكه ﴿وَ إِذِ ابْتَلي إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ﴾[23] از آن به بعد ديگر چرا او را آزمايش بكنيم، با آب و آتش آزمايش كرديم ديديم خوب امتحان داده، هم ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾[24] را درست پشت سر گذاشته هم موارد تهديد قتل را، ديگر حالا از اين به بعد براي چه امتحان بكنيم. امتحان براي اينكه جوهره او پخته بشود حالا كه شده، وسوسه جنبه مقدمي دارد، نه اينكه حق مطلق باشد، وسوسه براي آن است كه اين شخص پخته بشود حالا شد، ديگر راه ندارد.
پرسش:...
پاسخ: البته آنجا لازمهاش عصمت است، عصمت در مقام انديشه هم كسي اشتباه نميكند. معصوم كسي است كه وحي به او نازل ميشود، حالا لازم نيست مخلص، معصوم هم باشد كه وحي بگيرد؛ اما در راه خودش اين مسير را صحيح طي كرده، حالا لازم نيست وحي بگيرد كه.
پرسش:...
پاسخ: مگر آنها كه متوكلاند نميتواني، حالا اگر آنها باز دست از توكل برداشتند، باز زير پوشش وسوسه هستند. چه اينكه در آن طرف هم گفته كه كسي تو بر آنها مسلط نيستي مگر كساني كه تحت ولايت تو باشند، آنجا كه گفت مگر كساني كه تحت ولايت تو باشند آن سلطه را اثبات كرده است نه وسوسه را، وسوسه عام است ﴿إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاّ﴾[25] كسي كه تو را به عنوان وليّ و وكيل قبول كرده است. آنها كه متوكل علي اللهاند از سلطه تو بيروناند نه از وسوسه تو، بر همه وسوسه ميكنند؛ منتها سلطه پيدا نميكند. يك سلطه است كه حصر كرد، فرمود تو بر اينها مسلط نيستي مگر آنهايي كه به تو رأي داده باشند اصلاً، تو را به عنوان وليّ انتخاب كرده باشند اين يك، كه در اينجا سلطه نفي شد در قبال، براي كساني سلطه ثابت شد كه متولي شيطاناند يعني تولي كردند، ولاي او را پذيرفتند. يكي هم مسئله وسوسه است؛ وسوسه براي همه است «الا مخلصين» كه درباره مخلصين اصلاً او دسترسي ندارند، آنها كسانياند كه تمرينشان از همين جا شروع شده است ﴿إِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾[26] همين كه شيطان لباس احرام پوشيد، خواست در درون اطراف كعبه طواف بكند منتظر است كه چه وقت درِ كعبه باز ميشود كه نفوذ كند، همين كه ﴿مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ﴾ آمده در دل خواست طواف بكند آرام، منتظر است كه چه وقت درِ كعبه دل باز ميشود، اينها ميفهمند اين بيگانه است كه احرام بسته ﴿تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾؛ متذكر ميشوند، بينا هستند اين را بيرون ميكنند. اين زمينه، باز ميشود براي اينكه اصلاً شيطان در حريم آنها اصلاً راه نداشته باشد. خب، اينكه فرمود: ﴿وَ سَيَجْزِي اللّهُ الشّاكِرينَ﴾ معلوم ميشود اينها از يك خصوصيت والايي برخوردارند. بعد به دنبال همين، مسئله را وسيعتر مطرح كرد كه ديگر اختصاصي به پيامبر هم نداشته باشد، فرمود: ﴿وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ كِتابًا مُؤَجَّلاً﴾ كه بحثش براي روز بعد ميماند.
«و الحمد لله رب العالمين»