درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

70/02/07

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 142 الی 144

 

﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصّابِرينَ﴾﴿142﴾﴿وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ﴾﴿143﴾﴿وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلي عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللّهَ شَيْئًا وَ سَيَجْزِي اللّهُ الشّاكِرينَ﴾﴿144﴾

 

خلاصه مباحث گذشته

امتحان همان‌طوري كه براي شكوفايي استعداد در مسائل دنيايي سهم مؤثري دارد، براي تعيين هدف هم نقش مؤثري دارد. هدف يا جهنم است كه هدف كافران است كه ﴿وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيرًا﴾[1] يا بهشت است كه هدف بالاصاله همان بهشت است كه براي مؤمنين است كه ﴿أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقينَ﴾[2] و اين با امتحان حل مي‌شود. مهم‌ترين مسائل امتحاني هم جريان جنگ و دفاع عليه كفر است كه جهاد و صبر را به همراه دارد، لذا اين دو اصل را به عنوان انگيزه امتحان ذكر كرد، فرمود: ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ﴾ اين يك اصل مي‌شود جهاد ﴿وَ يَعْلَمَ الصّابِرينَ﴾ كه اين يعلم منصوب است به اين واوي كه در كنارش «أَنْ» مقدر است نظير «لا تأكل السمک و تشرب اللبن» كه اين مي‌شود اصل دوم كه مهم‌ترين عامل، همان جهاد است و صبر. صبر معلوم است كه در موقع امتحان ظهور مي‌كند؛ انسان تا به يك حادثه دردناكي امتحان نشود كه صبرش مشخص نيست. صبر يعني مقاومت نه صبر يعني سكوت. سكوت كه تحمل ظلم است، صبر يعني مقاومت و اين بدون امتحان ممكن نيست، جهاد هم كه خب روشن است. پس اين دو چيز بايد در امتحان مشخص بشود تا روشن بشود كه بهشت براي مجاهدان است و صابران، اگر جهاد عمومي نيست صبر، عمومي است. لذا مسئله صبر در همه مسائل هست كه صبر از دين به منزله رأس دين است[3] ، چون صبر عند المصيبة است، صبر عن المعصيه است، صبر در طاعت است كه سه قسم صبر است[4] كه معروف و مصطلح است. انسان، در هر لحظه‌اي امتحان مي‌شود، اگر گناهي در دسترس او قرار گرفت به صبر عن المعصيه امتحان مي‌شود و اگر يك حادثه ناگواري رخ داد به صبر عند المصيبة مبتلا مي‌شود، امتحان مي‌شود و در برابر اطاعتهايي هم كه برنامه‌هاي هر روز اوست صبر علي الطاعه مورد آزمون اوست. صبر بالأخره هست و انسان صابر به بهشت مي‌رود. خب، آن گاه فرمود كه شما در اين امتحان بايد مجاهداً صابراً پيروز از عهده برآييد و قبل از امتحان، علاقه به شهادت داشتيد ولي در ظرف امتحان، خود را كنار كشيديد ﴿وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ﴾ شما بعد از جريان بدر كه فضايل شهادت و شهدا بازگو شد، اشتياق پيدا كرديد [و] گفتيد: ﴿يا لَيْتَني كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظيمًا﴾[5] قبل از اينكه مرگ را ملاقات كنيد تمني موت داشتيد؛ اما وقتي صحنه پيكار رسيد به عنوان يك تماشاچي اين مرگ را نگاه مي‌كرديد، نه به عنوان يك متمني.

تفاوت شهادت با شکست خوردن

مطلب مهمي كه مطرح است اين است كه در جنگ اگر كسي كشته شود، نشانه شكست نيست و علامت پيروزي دشمن نيست، براي اينكه يكي از بهترين خواسته‌هاي ما در اين ادعيه، مسئله شهادت است يا عنوان شهادت مطرح است كه «نسأل الله منازل الشهداء»[6] يا همان دعاي اول صحيفه سجاديه است كه امام سجاد عرض مي‌كند خدايا! آن توفيق را به ما بده كه من در نظم شهداي در راه تو به شمشير دشمنان تو قرار بگيرم[7] كه مبادا كسي خيال كند اينجا فقط درجه شهادت را حضرت مسئلت كرد يا شهادت به معناي شهادت در اعمال است و امثال‌ذلك. اين دعاي اول صحيفه سجاديه اين است كه خدايا! ما را در نظم شهداي به سيوف اعدايت قرار بده. خب يا عنوان شهادت نيست ولي مصداق شهادت است، نظير اين دعايي كه در ماه مبارك رمضان خوانده مي‌شود «و قتلاً في سبيلك فوفِّق لنا»[8] پس مسئله شهادت و دعاي قتل در سبيل خدا، از دستورات رسمي ماست و شهادت به معني شكست اين جناح و پيروزي جناح كفر نيست وگرنه كسي در دعاها، پيروزي كافر را طلب نمي‌كند يا شكست مسلمين را نمي‌خواهد. معلوم مي‌شود اگر دعاي همه مستجاب شد و همه اين سربازها كشته شدند، دين آسيب نديد، شهادت و قتل في سبيل‌الله به معناي شكست دين نيست يا پيروزي كافران نيست وگرنه ما در اين دعاها كه پيروزي آنها را نخواستيم يا شكست مسلمين را طلب نكرديم، ما پيروزي اسلام را طلب كرديم. پيروزي دوگونه است: يك وقت است با خون است؛ يك وقت با علل و عوامل ديگر. اگر كسي با خون خود دين را پيروز كند به دو مطلب رسيده است: هم دين را تأييد كرد و پيروز كرد؛ هم خود به آن منازل رفيع راه يافت. پس معلوم مي‌شود كه شهادت شاهدان كه جزء مهم‌ترين خواسته‌هاي دعاي ماست، معنايش شكست مسلمين يا پيروزي كافران نيست و اگر ﴿وَ قَتْلِهُمُ اْلأَنْبِياءَ﴾[9] يا ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقِّ﴾[10] كه آمده، به اين معنا نيست كه انبيا كه در آن صحنه‌هاي پيكار شهيد شدند، دشمنانشان پيروز شدند اين‌طور نيست، اين به عنوان يك مطلب مهم تا كسي خيال نكند كه در جنگ احد مسلمين كه چند تا شهيد دادند پس شكست خوردند. فرمود: ﴿وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ﴾؛ موت را نگاه كرديد يعني آن صحنه موتي كه مورد تمني شما بود؛ اما دست از دور بر او داشتيد.

نشانههاي شکست خوردن مؤمن در صورت شهادت

نشانه اينكه مرگ در راه خدا شكست نيست و دشمن اگر سالم برگشت باز پيروز نشد و برنده نشد در سورهٴ «توبه» فرمود: ﴿إِحْدَي الْحُسْنَيَيْنِ﴾ نصيب ما مي‌شود[11] ؛ آيهٴ 51 به بعد سورهٴ «توبه» است ﴿قُلْ لَنْ يُصيبَنا إِلاّ ما كَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَي اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ﴾ آن‌كه به مقام رضا رسيده است اين آيه را به همين وضع نگه مي‌دارد، بدون اينكه در اطلاقش تصرف بكند يا چيزي را محذوف بپندارد ﴿لَنْ يُصيبَنا إِلاّ ما كَتَبَ اللّهُ لَنا﴾[12] اگر «علينا»ست باز «لنا»ست [و] اگر «لنا»ست هم باز «لنا»ست ﴿لَنْ يُصيبَنا إِلاّ ما كَتَبَ اللّهُ لَنا﴾.

پرسش:...

پاسخ: تلاش وسيله است هدف، پيروزي دين است خواه به شهادت او خواه به حيات او، اين شخص نرفته كه زنده برگردد [بلکه] رفته كه دين را پيروز كند، حالا يا «كلا الحسنيين» نصيبش مي‌شود يا ﴿إِحْدَي الْحُسْنَيَيْنِ﴾[13] .

پرسش:...

پاسخ: چرا؛ اينها كه مرتب مي‌آمدند حضور رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌گفتند دعا كنيد ما شهيد بشويم يعني با خون ما دين ياري بشود، اين «و اجعلني ممن تَنتَصِرُ به لدينك و لا تَستَبدِل بي غيري»[14] هم همين را مي‌خواهد بگويد.

پاسخ: بسيار خب عمده پيروزي دين است بالأخره پيروزي دين يك وسيله‌اي طلب مي‌كند چه بهتر كه انسان هر دو را تأمين كرده باشد هم فوز شهادت هم نصرت دين.

پرسش:...

پاسخ: آنها اصلاً يك لحظه هم پيروز نمي‌شوند در يك مقطع، اين‌چنين نيست كه گاهي حق پيروز بشود گاهي باطل وگرنه نظمي در عالم نيست، گاهي ممكن است باطل چند نفر را بكشد؛ اما ﴿وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَبَقُوا﴾[15] اگر گاهي حق پيروز بشود گاهي باطل، پس نظامي در جامعه حكومت نمي‌كند، مي‌شود هرج و مرج ﴿فَهُمْ في أَمْرٍ مَريجٍ﴾[16] اما اگر حق هميشه پيروز است ﴿وَ تِلْكَ اْلأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ﴾[17] امتحان مي‌شود اين مي‌شود حق، حاكم وگرنه ﴿إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقًا﴾[18] چگونه مي‌شود ما بگوييم گاهي كف، پيروز است گاهي آب، اين‌طور نيست.

پرسش:...

پاسخ: بله اين؛ اما نه اينكه دين آسيب ببيند يك خلائي است، ديگري هم ﴿ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها﴾[19] كسي درس مي‌خواهد بهتر از او مي‌شود يا مثل خود او، اين طور نيست كه حالا فاجعه‌اي در جهان پيدا بشود. البته يك مقدار آدم آسيب مي‌بيند بايد تلاش كند آن خلاء‌ را پر كند، اين‌چنين نيست كه حالا به تعبير شيخ اشراق وقف نامه‌اي درآمده باشد كه علم را وقف كسي كرده باشند كه اين آقا بشود موقوفٌ عليه و حالي‌ كه رفت رفت، نه علم و دانش وقف كسي است نه معارف حضور و شهود موقوفه براي كسي است، اگر هم ﴿ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها﴾ شد ﴿ نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها﴾ يا بهتر از او مي‌آيد يا مثل خود او، اين آيه تشويق مي‌كند طالبان را كه خوب درس بخوانند و آن خلأ را پر كنند؛ منتها اينكه «لايسدّها شيء» شد يعني هر كه آمد جاي خود را مي‌گيرد البته، به آن معنا هم مي‌شود گفت «لايسدّها شيء»ل چون زيد درس خواند جاي خودش را پر كرده نه جاي آن عمرو رفته را؛ اما آن اصل كلي مي‌گويد ما آن خلاء نوعي را به وسيله مثل يا بهتر از مثل حفظ مي‌كنيم: ﴿ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها﴾ نبايد انسان دست روي دست بگذارد بگويد اين همه علما رفتند فعلاً خلائي است، نه بهتر از آنها هم مي‌آيند يا لااقل مثل آنها مي‌آيند.

پرسش:...

پاسخ: نه؛ شهادت، هدف نيست [بلکه] پيروزي هدف است. انسان، مي‌خواهد پيروز بشود حالا مي‌خواهد با دوتا حسن يا با يك حسن، معلوم مي‌شود شهادت پيروزي دشمنان يا شكست اسلام نيست وگرنه به ما نمي‌گفتند «و قتلاً في سبيلك» را بخوانيد و بخواهيد، اين كسي كه در جبهه اسلام شهيد مي‌شود به اين معنا نيست كه حالا كافر پيروز شد يا به اين معنا نيست كه مسلمين شكست خوردند، اگر قتل في سبيل‌الله مستلزم يكي از اين دو محذور بود هرگز در دعاهاي ما ظهور نمي‌كرد، معلوم مي‌شود قتل في سبيل‌الله نه شكست اسلام و مسلمين است، نه پيروزي كفر و منافقين.

پيروي از راه شهيد وسيلهاي براي پيروزي اسلام

اين يك وسيله خوبي است براي پيروزي اسلام همين كه فرمود: ﴿وَلَن يتِرَكُمْ أَعْمَالَكُمْ﴾[20] همين است، چون شهيد بالأخره عده‌اي را به دنبال خود راه مي‌اندازد ﴿وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ﴾[21] فرمود اگر كسي شهيد شد يك عده به راه مي‌افتند اين شهدا خوشحال‌اند كه راهشان ادامه دارد، شهيد يستبشر است يعني خوشحال مي‌شود، بشارت طلب مي‌كند كه يك عده دارند مي‌آيند هنوز، اين ﴿لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ﴾ عدم ملكه است يعني «من شأنهم ان يلحقوا بالشهداء و لم يلحقوا بعده» اگر قافله‌اي در حركت است آنها كه پيشگام بودند به مقصد رسيده‌اند و آنها كه قدري متوسط بودند در راه‌اند، به اين سالكان بين راه مي‌گويند هنوز نرسيدند. اين هنوز نرسيدند براي سالك بين راه است وگرنه آن كه در شهرش، در خانه‌اش خوابيده اتومبيلش را پارك كرده كه نمي‌گويند او هنوز نرسيد كه، هنوز نرسيد براي سالك است. شهيد از اين سالكان در راه لذت مي‌برد يعني ادامه ‌دهنده‌هاي راه او ﴿وَ يَسْتَبْشِرُونَ﴾ اين شهدا ﴿بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا﴾ نه به آن «الذين لم يتحركوا» به آن «الَّذينَ»ي كه حركت كردند يك مقدار راه را طي كردند؛ منتها هنوز نرسيدند، اين عدم ملكه است، معلوم مي‌شود آن كه شربت شهادت نوشيد يك عده را راه انداخت. پس اين‌چنين نيست كه اگر كسي كشته شد زمينه شكست اسلام يا پيروزي كفر را در برداشته باشد وگرنه در دعاهاي رسمي ما نمي‌آمد و همين سرپلي است براي كشته شدن آن رهبر مسلمين كه مسئله و آيهٴ بعدي است.

لزوم ادامه دادن راه پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بعد از رحلت آن حضرت

چون آنچه شايع شد اين بود كه رسول خدا‌(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در جبهه شهيد شد، اين جنگ رواني را دشمنها همان جا به پا كردند، گفتند حضرت شهيد شد. بعضيها هم گفتند بسيار خب، حالا شهيد شد، شهيد شد ديگر، خود خدا فرمود: ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ﴾[22] حالا اگر امروز شهيد نشود در آينده نزديك يا دور مي‌ميرد بالأخره، ديگر او كه نيامد براي هميشه بماند كه، حالا بر فرض شهيد شد، اين همه انبيا شهيد شدند ما كه براي او نمي‌جنگيم كه «ان کان محمد قد قتل فان رب محمد لم يقتل»[23] آن كسي كه اين فرياد را برآورد گفت دست به شمشير بزنيد، دست از شمشير نگيريد او گفت: «ان کان محمد قد قتل فان رب محمد لم يقتل» لذا در آيهٴ بعد فرمود بسيار خب، حالا يك روز كه حضرت بايد رحلت كند بالأخره ﴿أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي أَعْقابِكُمْ﴾[24] اولاً او پيامبري است همانند پيامبراني كه قبل از او آمدند خب، اگر پيامبر مي‌ماند ديگر نوبت به اين نمي‌رسيد خب، انبياي قبل بودند ديگر، نوح بود ابراهيم بود موسي بود عيسي بود ديگر احتياجي به او نبود آن انبياي اولواالعزم اگر بودند كه خب همين برنامه را اجرا مي‌كردند. پس وجود گرامي رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك انسان كاملي است، چون انسانهاي كامل گذشته ﴿اِلاّ رَسُولٌ﴾ كه ﴿قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ﴾[25] حالا آن رسل قبلي يا بالموت بود يا بالقتل بود، اين‌هم يا بالموت است يا بالقتل، بالأخره رفتني است. خودش هم عبدي از عباد حق است، شما كه براي او نمي‌جنگيد ﴿أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي أَعْقابِكُمْ﴾ گرچه موت، جامع است همه اقسام زهوق روح را شامل مي‌شود؛ اما چون تفصيل قاطع شركت است وقتي قتل، در قبال موت قرار گرفت، منظور از اين موت همان مرگ حتفِ انف است و بدون سبب عمدي، منظور از اين قتل، آن سبب عمدي است. فرمود حالا اگر وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به جريان طبيعي رحلت كند يا در ميدان جنگ شربت شهادت بنوشد، شما بايد دست از دين برداريد؟ ﴿أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي أَعْقابِكُمْ﴾ اگر اين بود پس اين همه امتها كه بعد از موت پيامبرشان، يا قتل پيامبرشان دين را حفظ كردند، چگونه حفظ كردند اين همه امتهاي ابراهيمي بعد از ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقِّ﴾[26] ، ﴿وَ قَتْلِهِمُ اْلأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقِّ﴾[27] دين را حفظ كردند و به شما رساندند، پس اين‌چنين نيست كه مرگ ولي مسلمين يا شهادت ولّي مسلمين شكستي باشد، نه مرگ آحاد مسلمين شكست اسلام و مسلمين است، نه مرگ ولّي مسلمين شكست اسلام و مسلمين، اينها يك جريان عادي است حالا اگر در آن جنگ شهيد نشدند به موت عادي بالأخره مي‌ميرند.

لزوم پرهيز از ارتداد از ولايت و اسلام

پرسش:...

پاسخ: نه؛ او را فرمود: ﴿وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ﴾[28] اما به مسلمين فرمود بالأخره شما اين مقداري كه آمده مسلّم است كه حق است بايد از آن دفاع كنيد، حالا چرا برمي‌گرديد؟ ﴿أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي أَعْقابِكُمْ﴾ بعد اين انقلاب علي عقبيه، كنايه از ارتداد است كه اين «ارتد الناس بعد النبي»[29] همان ارتداد عن الولاية است. در جريان جنگ احد، ارتداد از اصل اسلام بود كه عده‌اي از منافقين گفتند: «لو كان نبياً لما قتل»[30] اين براساس نفاقشان ظهور كرد و مرتد شدند. البته عده‌اي شكست خوردند يا فرار كردند آن فرار، جزء گناهان كبيره است فرار از زحف؛ اما اينكه گفتند: «لو كان نبياً لما قتل» اين ارتداد است و كفر. فرمود كه در آيات فراواني ما جريان انبيا را آورديم، مگر نبوت معنايش اين است كه آب زندگاني خورده پيامبر، همه رحلت مي‌كنند و اگر شما بعد از رحلت او يا شهادت او دست از دين برداريد، به عقب برگشتيد، مثل كسي كه دارد با پاشنه‌هاي پايش برمي‌گردد، چون نمي‌بيند بالأخره سقوط مي‌كند. آن كسي كه جلو مي‌رود، بالأخره مي‌بيند آن كسي كه ﴿يَنْقَلِبُ عَلي عَقِبَيْهِ﴾ با پاشنه‌هاي پا دارد برمي‌گردد، چون نمي‌داند كجا مي‌رود، فقط مي‌رود چون نمي‌بيند بالأخره سقوط مي‌كند. فرمود ارتداد و ارتجاع اين‌چنين است كه انقلاب روي پاشنه پاست با پاشنه پا دارد برمي‌گردد نه با اقدام و انامل و اين ضررش دامن‌گير خودش مي‌شود. پس مبادا ارتداد را بپذيريد، چون به خود ستم كرده‌ايد. خب، اينها وقتي مسئله شهادت و قتل في سبيل‌الله را درست فهميدند، همان حرف سورهٴ «توبه» حالا ظهور مي‌كند كه آيهٴ 51 اين است كه ﴿قُلْ لَنْ يُصيبَنا إِلاّ ما كَتَبَ اللّهُ لَنا﴾ در اين‌گونه از موارد يك فرد عادي مي‌گويد «كتب الله علينا» اما مؤمنان راستين مي‌گويند: ﴿إِلاّ ما كَتَبَ اللّهُ لَنا﴾ براي ما اين‌چنين نوشته است. اين‌چنين نيست كه عليه ما باشد، ذات اقدس الهي هر چه براي ما نوشت به ما مي‌رسد ﴿لَنْ يُصيبَنا إِلاّ ما كَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَي اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ﴾ مولا كه براي مولّيٰ عليه‌اش بد نمي‌نويسد، تكيه‌گاه اميد متوكلان كه براي متوكلانش بد نمي‌نويسد.

پرسش:...

پاسخ: شكست نيست اصلاً، اين ﴿تِلْكَ اْلأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ﴾[31] است، مثل اينكه اين علف هرز جلوي اين درخت را گرفته و چند روزي نگذاشت اين درخت شكوفايي‌اش باز بشود؛ اما باغبان مي‌آيد اين علف هرز را وجين مي‌كند ﴿وَ اللّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ اْلأَرْضِ نَباتًا﴾[32] اين علف هرز را ﴿فَجَعَلْناهُمْ أَحاديثَ﴾[33] قرار مي‌دهد و اين درخت رشد مي‌كند، آن ‌چند لحظه‌اي را كه علف هرز جلوي رشد اين درخت را گرفت معنايش اين نيست كه هرز، پيروز شد هرز، هرگز پيروز نيست او اصلاً هدف ندارد پيروز بشود او رهزن است؛ منتها اين درخت ﴿وَ اللّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ اْلأَرْضِ نَباتًا﴾ بايد مقاوم باشد.

رسيدن به يکي از دو فضيلت براي مجاهدين در راه خدا

خب ﴿لَنْ يُصيبَنا إِلاّ ما كَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَي اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ٭ قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاّ إِحْدَي الْحُسْنَيَيْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصيبَكُمُ اللّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدينا فَتَرَبَّصُوا إِنّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ﴾[34] ؛ فرمود شما درباره ما انتظار يكي از اين دو فضيلت را داريد يا شهادت كه آن ‌هم پيروزي است يا فتح كه آن ‌هم پيروزي است، هر دو حسناست؛ ما چه زنده برگرديم حسناست چه شهيد بشويم حسناست، شما چه زنده برگرديد سوئاست، چه كشته بشويد سوئاست. شما «احدي السوئين» را داريد «احدي السيئتين» را داريد، ما «احدي الحسنتين» را داريم اين منفصلاً به عنوان مانعة الخلو است كه جمع را شايد. ما اگر شهيد شديم پيروز كرديم دين را، حسنه عندالله را هم داريم. سالم برگشتيم، دين را پيروز كرديم، حسنه عندالله هم داريم. شما كشته شديد، سيئه دنيا را داريد و عذاب آخرت را هم داريد. به دست ما كشته شديد، هر دو سيئه دامن‌گيرتان شده است، در دنيا سيئه در آخرت هم سيئه، اگر كشته نشديد به طور عادي مُرديد، فقط يك سيئه داريد كه در قيامت ظهور مي‌كند ﴿هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاّ إِحْدَي الْحُسْنَيَيْنِ﴾ كه به نحو منفصله مانعة الخلو است كه جمع را شايد، اگر شهيد بشويم يك حسنه است اگر هم زنده برگرديم دو تا حسنه است، دين را ياري كرديم و حسنه ظاهري هم كه نصيب ما شد و اما ﴿وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصيبَكُمُ اللّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ﴾ كه يك سيئه است حالا اگر عذاب اخروي باشد كه يك سيئه است، اگر به دست ما خدا شما را عذاب كرد ﴿أَوْ بِأَيْدينا﴾ اين دو سيئه هست: هم سيئه دنياست كه كشته شديد؛ هم سيئه آخرت ﴿فَتَرَبَّصُوا إِنّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ﴾[35] براساس اين ديد، هرگز كشته شدن به قتل في سبيل‌الله شكست نيست.

مراد از ﴿يَنْقَلِبُ عَلي عَقِبَيْهِ﴾ و رجوع به قهقرا در آيه شريفه

پس استدلال قرآن كريم اين است كه شما به خودتان اجازه ارتداد ندهيد، اين انقلاب علي عقبين، كنايه از ارتداد است، چه اينكه در همين سورهٴ «آل عمران» آيهٴ 149 اين است كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تُطيعُوا الَّذينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلي أَعْقابِكُمْ﴾ اگر به دنبال كافر آمديد آنها از پشت سر مي‌آيند شما را از پشت سر مي‌برند، اين يك تشبيه معقول به محسوس است؛ اين شخصي كه مي‌خواهد مرتد بشود رويش به مسلمين است؛ اما قلبش به كافران است و مثل كسي كه رويش به سمت قبله باشد و به پشت قبله دارد حركت بكند، اين ﴿يَنْقَلِبُ عَلي عَقِبَيْهِ﴾ است، چون نمي‌بيند سقوط مي‌كند فرمود: ﴿إِنْ تُطيعُوا الَّذينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلي أَعْقابِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرينَ﴾ اين ﴿يَرُدُّوكُمْ عَلي أَعْقابِكُمْ﴾ يعني «تصيروا كفارا» چون آنها به كمتر از ارتداد شما قانع نيستند، براي اينكه اينها تلاش و كوشش‌شان اين است كه «يردوكم كفارا من بعد ايمانكم» پس انقلاب علي عقبين كنايه از كفر و ارتداد است، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» هم مشابه اين گذشت. آيهٴ 143 سورهٴ «بقره» اين بود كه در جريان تغيير قبله فرمود: ﴿وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتي كُنْتَ عَلَيْها إِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلي عَقِبَيْهِ﴾ ما اين كار را كرديم، معلوم مي‌شود كه تابع پيامبر كيست، منقلب ﴿عَلي عَقِبَيْهِ﴾ كيست. اين منقلب ﴿عَلي عَقِبَيْهِ﴾ در قبال تابع پيغمبر است، تابع پيغمبر يعني مسلم، غير تابع پيغمبر يعني مرتد ﴿إِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ﴾ ﴿لِنَعْلَمَ﴾ يعني نُميّز «نميّز التابع» را از متخلف «نميّز» مؤمن را از مرتد ﴿إِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلي عَقِبَيْهِ﴾ پس انقلاب در عقبيه و رجوع قهقرايي، كنايه از كفر و ارتداد است، نه فرار از زحف و ميدان جنگ كه يك معصيت كبيره باشد، آن را نمي‌خواهد بگويد.

خاموش نشدن نور الهي

وقتي كه اين شايعه منتشر شد كه وجود مبارك حضرت را شهيد كردند، عده‌اي گفتند: «لو كان نبياً لما قتل»[36] در اين مقطع، اين كريمه نازل شد كه وجود مبارك رسول خدا(سلام الله عليه) جز رسالت، سمتي ندارد، گرچه خدا او را از خطر بدانديشان حفظ مي‌كند ولي او بالأخره مردني است ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ﴾[37] ، ﴿قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ﴾ اين ﴿أَ فَإِنْ ماتَ﴾ با همزه انكار و استنكاري مُصدّر شد ﴿أَ فَإِنْ ماتَ﴾ به جريان طبيعي ﴿أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي أَعْقابِكُمْ﴾ اين براي آن است كه هم مشكل مسئله احد حل بشود و هم زمينه سقيفه هم برچيده شود. در مسئله ﴿قُتِلَ﴾ ناظر به جريان احد است، در جريان ﴿ماتَ﴾ بالقول المطلق، ناظر به هر صحنه‌اي است كه حضرت در آن صحنه حضور نداشته باشد ﴿أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي أَعْقابِكُمْ﴾ بعد فرمود: ﴿وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلي عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللّهَ شَيْئًا﴾، ﴿فَلَنْ يَضُرَّ اللّهَ شَيْئًا﴾ كه جاي توهم نيست عمده، دين خداست يعني دين خدا را شما نمي‌توانيد از بين ببريد، حالا شما با ارتدادتان مگر مي‌توانيد دين را از بين ببريد؟ آن كه فرمود: ﴿يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾[38] يا ﴿يَأْبَي اللّهُ إِلاّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ﴾[39] يك اصل كلي است يعني با هيچ عاملي نمي‌شود نور خدا را خاموش كرد، حالا اسلحه سرد و گرم دشمنان باشد يا ارتداد و ارتجاع كافران و مرتدين و منافقين داخلي باشد. اگر كسي با ارتدادش خيال كند جلوي نور خدا را مي‌گيرد، مثل همان كسي است كه خيال مي‌كند با فوت دهانش جلوي نور آفتاب را مي‌گيرد كه در جاي خودش بايستد، مدام فوت كند با دهان كه بخواهد نور آفتاب را خاموش كند ﴿يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾[40] نور اللهي كه نور السماوات و الارض است، اين را با دهان مي‌خواهد خاموش كند. يكي از نورهاي يا نّير‌هاي ضعيف آفريده در جهان خلقت شمس است يا قمر است يا ستاره‌هاي ديگر، همان‌طوري كه دسترسي به او نيست با فوت دهان نمي‌شود آفتاب را خاموش كرد با تبليغ سوء هم نمي‌شود نور خدا را خاموش كرد، با ارتجاع و ارتداد هم نمي‌شود ﴿فَلَنْ يَضُرَّ اللّهَ﴾ نه يعني به خدا آسيب نمي‌رساند، آن اصلاً محلّ بحث نيست. مگر ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ﴾[41] يعني نصرت خدا؟ او كه فوق بحث است، اينجاها معلوم است «ان تنصروا دين الله ينصركم» ديگر، مگر در ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ﴾ يا ﴿وَ لَيَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ﴾[42] هيچ كس توهم مي‌كند كه خدا را ياري كند. مسئله ياري كردن خدا يعني ياري دين خدا، مسئله ضرر رساندن به خدا يعني ضرر به دين خدا وگرنه او اصلاً جاي توهم نيست كه حالا كسي كفر بورزد به خدا، او را ذات اقدس الهي به موساي كليم فرمود اعلان جهاني بده، اين در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» از زبان موسي كليم اعلام عمومي كرد؛ موساي كليم مأمور شد كه اين را به عنوان يك پيام جهاني اعلام بكند اذان؛ اعلان عمومي كه ﴿إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ جَميعًا﴾[43] حالا اگر همه مردم روي زمين كافر بشوند، اين‌طور نيست كه ذات اقدس الهي آسيب ببيند كه، نه تنها غني از شماست ﴿غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ﴾[44] است، نه تنها به شما نياز ندارد به عالمين نياز ندارد، نه تنها ﴿إِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنكُمْ﴾[45] بلكه ﴿غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ﴾ اين مسئله توحيد است. پس درباره ذات اقدس الهي نه نصرت خدا معنا دارد كسي به ذهنش مي‌آيد كه من خدا را ياري كردم، نه آسيب خدا در ذهن كسي مي‌آيد كه حالا من به خدا آسيب برسانم، اصلاً فرض ندارد.

مصونيت دين از آسيبها همراه بازگشت مکر به مکاران

پرسش:...

پاسخ: نه دين ضرر نمي‌كند «و ما يضرون الا بانفسهم» فرمود كه هر كسي هر كاري كه كرده است به خودش آسيب رسانده، اين سرسبز است، اين سر جايش هست؛ منتها جلوي ديد عده‌اي را گرفتند كه نگذاشتند اين ببيند، اين‌چنين نيست كه حالا ﴿يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾[46] اين ديگر قابل استثنا باشد كه فلان گروه در فلان مقطع ولو يك لحظه هم كه شد اين دين را خاموش كردند، اين همواره مي‌تابد. حالا البته جلوي استفاده عده‌اي را گرفتند كه نگذاشتند عده‌اي از اين نور بهره ببرند، به آن مردم آسيب رساندند كه آنها را مبتلا كردند، گمراه كردند «ضَلُّوا وَأَضَلُّوا» اما نسبت به دين اين‌چنين نيست كه «ضروا» و «اضروا» باشد، به دين آسيب برسد. البته جلوي پيشرفت دين كه يك عده ديندار بشوند گرفته شد، به ديگران ضرر رساندند كه نيامدند دين را بپذيرند؛ اما چيزي از اركان دين كم بشود، دين را آسيب برسانند كه دين نتواند بماند يا به رشدش ادامه بدهد، اين‌طور نيست.

پرسش:...

پاسخ: اين‌هم همان مويد آن است كه ﴿وَ لا يَحيقُ الْمَكْرُ السَّيِّي إِلاّ بِأَهْلِهِ﴾[47] يعني هر نقشه‌اي كه ماكران بكشند دامن‌گير خودشان خواهد شد از آنها تعدي نمي‌كند، هر كسي كه دارد نقشه مي‌كشد اول در حريم دل خود شيطنت را راه داد، خود شد شيطان ممثل، كار شيطان را دارد انجام مي‌دهد ﴿رانَ عَلي قُلُوبِهِمْ﴾[48] شد ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلي قُلُوبِهِمْ﴾[49] شد بعد ضررش بالعرض به ديگران هم مي‌رسد، اين‌طور است ديگر. حالا اگر كسي خواست دسيسه كند كسي را از بين ببرد، همين كه دسيسه كرد شد شيطان، خود را براي ابد محروم كرد، بازده كارش اين بود كه يك نفر را كشت يعني حيات ظاهري را از او گرفت او يا شهيد است و «قتيل في سبيل الله» است، اگر مسئله، مسئله ديني است يا مظلوم است اگر مسئله، مسئله مالي و دنيايي است ﴿وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطانًا﴾[50] اين شخصي كه به فكر دسيسه است اول صحنه دل خود را تيره كرد و تمام شد، اين ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلي قُلُوبِهِمْ﴾ شد آن گاه يك ضرر جزئي هم به ديگري رساند، لذا فرمود: ﴿وَ لا يَحيقُ الْمَكْرُ السَّيِّي إِلاّ بِأَهْلِهِ﴾ كه «احاطت بهم خطيئتهم».

بينش الهي جنگجويان صدر اسلام در جهاد در راه خدا

خب براساس اين اصل كلي، بينشي به جنگجويان صدر اسلام داد، فرمود از اين به بعد حواستان جمع باشد، شما براي پيامبر نمي‌جنگيد و اگر شايعه‌اي منتشر شد چه حق چه باطل شما بايد جبهه را حفظ بكنيد، براي اينكه او بالأخره يك روز رفتني است، مثل همه انبيا ﴿أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي أَعْقابِكُمْ﴾ خب خود اين رهبران الهي چرا اين همه از خدا شهادت طلب مي‌كردند. اگر شهادت آنها زمينه شكست اسلام و مسلمين بود كه شهادت، طلب نمي‌كردند اينها كاري كه وسيله شكست است كه در دعا نمي‌خواهند كه مي‌گويند خدايا! اين دين پيروز مي‌شود چه بهتر كه با خون ما پيروز بشود كه ما هم به فيض شهادت برسيم، هم سبب نصرت دين باشيم پس هرگز شهادت و قتل في سبيل‌الله مايه شكست اسلام و مسلمين نيست وگرنه جزء بهترين دعاها نبود، آن‌ كه مالك اشتر(رضوان الله عليه) را بدرقه مي‌كند با همان جمله كه در آن نامه رسمي حضرت آمده، فرمود براي خودم و تو طلب شهادت مي‌كنم از ذات اقدس الهي، آرزو دارم كه شهادت را روزي من و تو بكند[51] ، معلوم مي‌شود اين‌چنين نيست كه اگر كسي شهيد شد يا ولّي مسلمين رهبران الهي شربت شهادت نوشيدند دين آسيب ببيند، اين يك اصل كلي را قرآن بيان كرده كه ﴿أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي أَعْقابِكُمْ﴾ بعد هم فرمود: ﴿وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلي عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللّهَ شَيْئًا﴾ اين انقلاب ﴿عَلي عَقِبَيْهِ﴾ كنايه از همين مسئله ارتداد است كه چه در همين آيهٴ سورهٴ «آل عمران» آمده، چه در آيات سورهٴ مباركهٴ «بقره»[52] آمده يا در بخشهاي ديگر مطرح شده است.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] اعراف/سوره7، آیه179.
[2] آل عمران/سوره3، آیه133.
[3] . ر.ک: الکافي، ج2، ص87.
[4] . الکافي، ج3، ص91.
[5] نساء/سوره4، آیه73.
[6] . الکافي، ج5، ص58.
[7] . ر.ک: الصحيفة السجاديه، دعاي 1؛ «... وَ نَصِيرُ بِهِ فِي نَظْمِ الشُّهَدَاءِ بِسُيُوفِ أَعْدَائِهِ...».
[8] . الاقبال، ص61؛ مفاتيح الجنان، اعمآل‌ليالي ماه رمضان.
[9] نساء/سوره4، آیه155.
[10] آل عمران/سوره3، آیه21.
[11] توبه/سوره9، آیه52.
[12] توبه/سوره9، آیه51.
[13] توبه/سوره9، آیه52.
[14] . الکافي، ج2، ص589.
[15] انفال/سوره8، آیه59.
[16] ق/سوره50، آیه5.
[17] آل عمران/سوره3، آیه140.
[18] اسراء/سوره17، آیه81.
[19] بقره/سوره2، آیه106.
[20] محمد/سوره47، آیه35.
[21] آل عمران/سوره3، آیه170.
[22] زمر/سوره39، آیه30.
[23] . بحارالانوار، ج20، ص27.
[24] محمد/سوره47، آیه144.
[25] محمد/سوره47، آیه144.
[26] آل عمران/سوره3، آیه21.
[27] نساء/سوره4، آیه155.
[28] مائده/سوره5، آیه67.
[29] . بحارالانوار، ج34، ص274.
[30] . بحارالانوار، ج20، ص25.
[31] آل عمران/سوره3، آیه140.
[32] نوح/سوره71، آیه17.
[33] سبأ/سوره34، آیه19.
[34] توبه/سوره9، آیه51 و 52.
[35] توبه/سوره9، آیه52.
[36] . بحارالانوار، ج20، ص25.
[37] زمر/سوره39، آیه30.
[38] صف/سوره61، آیه8.
[39] توبه/سوره9، آیه32.
[40] صف/سوره61، آیه8.
[41] محمد/سوره47، آیه7.
[42] حج/سوره22، آیه40.
[43] ابراهیم/سوره14، آیه8.
[44] آل عمران/سوره3، آیه97.
[45] زمر/سوره39، آیه7.
[46] صف/سوره61، آیه8.
[47] فاطر/سوره35، آیه43.
[48] مطففین/سوره83، آیه14.
[49] بقره/سوره2، آیه7.
[50] اسراء/سوره17، آیه33.
[51] . نهج البلاغه، نامه 53؛ «...وَ أَنْ يَخْتِمَ لِي وَ لَكَ بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ...».
[52] بقره/سوره2، آیه143.