70/02/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 139 الی 142
﴿وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ﴾﴿139﴾﴿انْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْكَ اْلأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَ اللّهُ لا يُحِبُّ الظّالِمينَ﴾﴿140﴾﴿وَ لِيُمَحِّصَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرينَ﴾﴿141﴾﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصّابِرينَ﴾﴿142﴾
تقسيمپذيري قدرت و تقسيم ناپذيري پيروزي
در جريان احد كه عدهاي آسيب ديدند و به حسب ظاهر غمگين شدند، براي ادامه مبارزه اين آيه نازل شد كه به خود وهن و حزن راه ندهيد، براي اينكه شما پيروزيد اگر مؤمن باشيد. اين ﴿إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ﴾ چند احتمال در آن بود كه نوع آن احتمالات گذشت. بعد از اينكه آن نهي را با آن وعده ذكر فرمود، آنگاه اصل مسئله را به عنوان تحليل سنت الهي تبيين ميكند، ميفرمايد: ﴿اِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ﴾؛ اگر شما زخمي شديد و مجروح، كافران هم زخمي شدند و مجروح. پس اين باعث دست برداشتن از مبارزه نيست، چه اينكه آنها هم اين كار را نكردند ﴿وَ تِلْكَ اْلأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ﴾ گاهي روزگار به كام اين گروه است، گاهي روزگار به كام گروه ديگر؛ اما هيچ كدام از اينها پيروزي نيست [بلکه] پيروزي يك مسئله است، قدرت و سلطه پيدا كردن مسئله ديگر. چرا سنت الهي بر اين قرار گرفت كه روزها را و صفحات تاريخ را تقسيم كنند؟ براي اينكه اگر سنت الهي همهاش بر اين بود كه اگر كسي لفظاً ايمان بياورد، بدون مقاومت و جهاد هميشه پيروز باشد، اين ايمان آوردن سهل است [و] همه اين ايمان را ميپذيرند و اگر سنت الهي بر اين باشد كه اگر كسي كفر ورزيد هميشه در عذاب و بلاست خب، كسي كافر نميشود اين به الجا نزديك است نه به اختيار. فرمود ما اين زمانه را به عنوان دولت كه تداول بشود از دستي به دست ديگر بگردد تقسيم كردهايم، نه اينكه پيروزي را تقسيم كرده باشيم، چون باطل زهوق است[1] و حق، ماندني است ﴿فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ﴾[2] اينچنين نيست كه گاهي روزگار به كام زبد باشد گاهي به كام ما ينفع الناس[3] ، اينطور نيست پيروزي تقسيم نميشود؛ اما سلطه تقسيم ميشود و سلطه غير از ظفر و نصرت و پيروزي است.
پرسش:...
پاسخ: امداد ميكنيم يعني مددهاي مادي ميفرستيم، وسايل را در اختيارش قرار ميدهيم ﴿كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ﴾[4] آن هم مؤيد همين بحث است، اينچنين نيست كه اگر كسي خواست گناه بكند ما وسيلهاش را فراهم نكنيم، اينطور نيست [بلکه] هر كسي هر راهي را بخواهد طي كند ما وسيلهاش را فراهم ميكنيم انتخاب راه به عهده اوست، راهنمايي به عهده ماست و اعلام نتيجه پايان هر راه هم به عهده ما، تشويق پيمودن راه خير هم به عهده ما ولي انتخاب راه به عهده شما. فرمود: ﴿ثُمَّ السَّبيلَ يَسَّرَهُ﴾[5] ؛ خدا پيمودن هر راه را آسان كرده، انتخاب راه ﴿إِنّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمّا شاكِرًا وَ إِمّا كَفُورًا﴾[6] انتخاب راه به عهده خود انسان است؛ هر راهي را كه انتخاب كرد خدا وسيلهاش را هم فراهم ميكند.
پرسش:...
پاسخ: نه پيروزي آن است كه بماند و نافع به حال جامعه باشد، آن سلطه ماندني سودمند را ميگويند ظفر و نصرت كه از ناحيه خداست.
پرسش:...
پاسخ: اين خيال ميكند ﴿وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَبَقُوا﴾[7] اينها برنده نشدند، اينها خيال نكنند جلو افتادند، ما اينها را از عقب داريم تعقيب ميكنيم تا برسيم به جايي كه ﴿فَأَخَذْناهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ﴾[8] ، ﴿وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَبَقُوا﴾[9] ؛ هرگز كافر خيال نكند كه سابق شد و برنده شد.
پرسش:...
پاسخ: اين «نداول» غير از پيروزي است، سلطه زودگذر است گاهي دست اين است گاهي دست آن؛ اما ظفر و نصرت تقسيمي نيست كه گاهي خدا باطل را منصور كند گاهي حق را نصرت بدهد، اينچنين نيست ﴿إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقًا﴾[10] اما اين قدرت ﴿وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلي لَهُمْ خَيْرٌ ِلأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْمًا﴾[11] آزمون، سلطه زودگذر، اينها هيچ كدام ظفر نيست، آن كه ﴿أَمّا ما يَنْفَعُ النّاسَ﴾[12] است آن ظفر است و آن فقط براي مؤمنين است.
رنج و تلاش بسيار لازمه تشکيل حکومت اسلامي و رفتن به بهشت
پرسش:...
پاسخ: هر دو پيروزي آخرت كه به عنوان ﴿إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ﴾[13] هميشه هست، پيروزي دنيا را وعده داد، اينها مانعةالجمع نيستند حالا به آن آيه هم ميرسيم كه هر پيروزي دنيايي، پيروزي اخروي را هم به همراه دارد. خب، پس سنت الهي بر اين است كه گاهي اين قدرت و سلطه در دست مؤمنين باشد گاهي قدرت و سلطه در دست كافران، اينچنين نيست كه اگر كسي مؤمن شد بدون رنج، هميشه مسلط باشد و اگر كسي كافر شد بدون قيام و خونريزي هميشه در زحمت باشد، اينطور نيست وگرنه كسي كافر نميشد و كسي از ايمان سر باز نميزد يك چيز سهلالمئونهاي بود، هم نظام دنيا و هم نظام آخرت چون دنيا و آخرت دو عالم گسيخته از هم نيست مرز جغرافيايي ندارند، بلكه دو روي يك واقعيتند و سنت الهي براي برقراري احكام در دنيا و آخرت شبيه هم است؛ منتها ما كه مسافريم اين مقطع اول را دنيا نام ميگذاريم، آن مقطع بعد را به نام آخرت و به لسان قرآن هم بخش اول، دنياست و بخش دوم، آخرت حاكم هر دو بخش خداست، سنت در هر دو بخش هم خداست به دست خداست، همانطوري كه بعد از اين عالم بهشت رفتن رايگان نيست به صرف گفتن شهادتين و اسلام صوري كسي بهشت نميرود كه در آيه بعد فرمود شما خيال كرديد همين كه ظاهراً مسلمانيد بهشتي هستيد، ظفر و نصرت و سياست اسلامي و پيروزي بر منطقه هم با گفتن شهادتين و اسلام صوري حاصل نميشود، مسئله نظام حاكم بر دنيا و آخرت را كنار هم ذكر كرد فرمود همانطوري كه اسلام صوري باعث بهشت رفتن نيست، اسلام صوري هم باعث برقراري نظام اسلامي نيست، بخواهيد حكومت اسلامي مستقر بشود فداكاري ميخواهد، بخواهيد بهشت برويد فداكاري ميخواهد هر دو را كنار هم ذكر كرد. در آيه بعد فرمود: ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصّابِرينَ﴾ اينچنين نيست كه بدون جهاد و صبر بهشت رفت اين براي آخرت، اينچنين نيست كه بدون جهاد و صبر حكومت اسلامي مستقر بشود اين براي دنيا؛ اما اين سلطههاي زودگذر اين مثل گويي است كه به دست بازيگران اين نظام است: ﴿وَ تِلْكَ اْلأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ﴾ اين را به عنوان امتحان است.
دليل آزمايش پروردگار و مراد از علم الهي
چرا اين كار را ميكنيم؟ براي اهداف فراواني كه بعضي از آن اهداف به عنوان راز قدر هست كه در اينجا نيامده، بخشي ديگر از آن اهداف كه قابل تحليل و تعليل است و بيان كردن است در اينجا آمده و آن اين است كه فرمود: ﴿وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا﴾ تا معلوم بشود مؤمن چه كسي است، غير مؤمن چه كسي است. اينجا ملاحظه فرموديد كه مرحوم امينالاسلام اين علم را به علم قبل از ايجاد زدند، گفتند: ﴿و لِيَعْلَمَ﴾ علم خدا هميشه هست، تغيير در علم مستلزم تغير در معلوم نيست، مثل اينكه شما ميدانيد بعد از امروز فرداست و بعد از فردا پس فرداست. وقتي فردا فرا رسيد ميشود امروز، وقتي پس فردا هم فرا رسيد ميشود امروز، اين اليوم و غد و امس اينها تغييرپذير است؛ اما علم شما به اينكه امروز اول، فردا بعد، پس فردا بعد بعد اين علم تغيير پيدا نميكند اين معلوم است كه دگرگون ميشود، تغيّر در معلوم مستلزم تغيير در علم نيست. لذا ذات اقدس الهي ميداند كه اين اشخاص در باطنشان چه كارهاند و اين اشخاص در موقع آزمون، آنچه در درون دارند بيرون ميآورند و اگر تحول و تغيري هست در معلوم هست نه در علم.
اين بيان يك سخن تامي است در صورتي كه ايشان به آن «عَالِمٌ إِذْ لَا مَعْلُومٌ»[14] حضوري پي برده باشند، نه علم حصولي. از طرز مثال ايشان و امثال ايشان برميآيد كه علم حق به ما عداي علم حصولي ميداند احياناً نظير مهندسي كه نقشه ميكشد بعد پياده ميكند يعني صور اشياء نزد حق حاصل است و خود اشياء در خارج يكي پس از ديگري ميآيند و زايل ميشوند ولي صورت علميهشان ثابت است، علم ثابت هست ولي معلوم تغييرپذير هست. نوع اينها علم را علم حصولي ميدانند، البته ساحت اقدس الهي از علم حصولي و مفهومي و ماهوي و امثال ذلك منزه است، چون متن اشياء خارجي نزد ذات اقدس الهي حاضر است، نه اينكه علم خدا به عنوان «الصورة الحاصلة من الشيء» باشد، نظير علم ما كه علم حصولي است كه صورت و مفهومي از شيء نزد ماست، نه خود شيء و آنچه خود شيء را تشكيل ميدهد معلوم بالعرض ماست. درباره ذات اقدس الهي حقيقت هر چيزي معلوم بالذات حق است يعني خودش نزد حق حاضر است. آن «عَالِمٌ إِذْ لَا مَعْلُومٌ» كه علم، عين ذات است البته او منزه از تغيّر است، چه اينكه مبراي از مفهوم و ماهيت و حصولي بودن هم هست. اشكالي كه در مسئله است اين است كه ظاهر كريمه اين است كه قبل از اين امتحان، علم نبود و بعد از اين امتحان، علم آمده ﴿وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا﴾ ظاهر آيه اين است كه تغير در علم است نه تغير در معلوم، ظاهر ﴿لِيَميزَ اللّهُ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾[15] و آيات فراواني ﴿وَ لَمّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذينَ جاهَدُوا﴾ يا آيات ديگر همه اينها نشانه تغير علم است.
بررسي تاويل امينالاسلام در آيه ﴿لِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا﴾
براساس تفسير مرحوم امينالاسلام ﴿لِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا﴾ كه ظاهرش اين است كه اين علم نبود بعد پيدا شده است، ايشان بايد تأويلي را مرتكب بشوند ﴿لِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا﴾ يعني تا آن معلوم محقق بشود، در حالي كه ظاهر آيه اين است كه تا علم حاصل بشود.
پرسش:...
پاسخ: چه فرق ميكند، به هر حال وصف خدا تغييرپذير نيست.
پرسش:...
پاسخ: بله ﴿وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا﴾ يعني «علمته و عرفته» علم حق، چه به معناي معرفت و چه به معناي علم، هم منزه از تغير است هم مبراي از مفهوم و ماهيت بودن.
پرسش:...
پاسخ: اگر هم به معناي عرفه باشد مصحح اين نيست كه حالا در معرفت حق، تغيير رواست يا در معرفت حق، مفهوم راه دارد. چه يك مفعولي چه دو مفعولي چه علم مصطلح چه معرفت مصطلح درباره ذات اقدس الهي نه مفهوم و ماهيت كه امر ذهني است راه دارد، نه تغيّر و تبدّل. ايشان مشكلشان در دو مفعولي و يك مفعولي نيست، مشكلشان اين است كه چون علم حق تغييرپذير نيست در آيه بايد ما دخل و تصرف كنيم بگوييم: ﴿وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا﴾ ظاهر آيه اين است كه علم نبود و پيدا شد يعني معلوم نبود و پيدا شد ﴿لِيَميزَ اللّهُ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾[16] كه ظاهرش اين است كه ميز نبود و پيدا شد، بايد بگوييم آن متميز نبود و پيدا شد. در حالي كه اگر علم، علم فعلي باشد آنطور كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) بيان كردند نه علم ذاتي، علم فعلي صفت فعل است و علم حضوري است خود اشياء بذواتها لدي الله حاضرند، نه اينكه مفهوم و ماهيت آنها، نه اينكه العلم درباره حق «هو الصورة الحاصلة من الشيء لدي العالم» باشد و مانند آن. خب، اين ﴿وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا﴾ يعني اين علم ظهور بكند.
قلمرو علم خداوند
اما براي اينكه مبادا كسي خيال بكند اين علم، علم ذاتي است يا علم قبل از وجود است در بعضي از آيات كنار چنين مطلبي آن اصل مبيّن ذكر ميشود، در بعضي از آيات ديگر آن اصل مبيّن به وسيله شواهدي ديگر روشن ميشود. در بحثهاي قبل گذشت آنچه در درون انسان است خدا ميداند، چه اينكه آنچه در بيرون انسان است هم خدا ميداند نه تنها آنچه در درون انسان است خدا ميداند آنچه در درون درون است و انسان از او غافل است خدا از او غافل نيست، لذا فرمود: ﴿وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ﴾؛ اگر سخن را به جهر و آشكار بگوييد كه خب اين روشن است كه خدا ميداند، اين نياز به گفتن ندارد فرمود: ﴿وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ﴾ نه «يعلم الجهر»، چون جهر كه روشن است وقتي سرّ را ميداند جهر را به طريق اُوليٰ، پس ﴿وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ﴾ سرّ يعني آنچه شما در نهان داريد و خود باخبريد و ديگران بياطلاعند. از اين سرّ ميگذرد، فرمود: ﴿وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفي﴾[17] يعني آنچه بر خود شما هم پيچيده است و نميدانيد چه ميكنيد آن راز راز، آن درونِ درون كه شما را ميگرداند و شما تحت ولاي او هستيد و غافل هستيد او را خدا ميداند حتي از شما هم پيچيده است، لذا فرمود: ﴿وَ إِنْ تُبْدُوا ما في أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللّهُ﴾[18] آنچه شما اظهار بكنيد يا اظهار نكنيد ممكن است در بحثهاي فقهي فرق بكند ولي در بحثهاي كلامي فرق نميكند، بالأخره ما شما را به سريرهتان مؤاخذه ميكنيم. اين آياتي است كه نشان ميدهد علم ذات اقدس الهي براي هميشه هست و احتياج به آزمون ندارد. چون آيات، مستقل است و اين آياتي كه دارد ﴿وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا﴾ و مانند آن در كنار آن آيات، روشن ميشود. ولي در بعضي از آيات هر دو مطلب در كنار هم است، نظير اينكه همين مطلب را در همين سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» آيهٴ ١٥٤ بيان كرده. در همين سورهٴ «آل عمران» آيهٴ ١٥٤ اينچنين ميفرمايد: ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعاسًا يَغْشي طائِفَةً مِنْكُمْ وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ﴾ در همين جريان احد، تا ميرسد به اينجا كه ﴿يَقُولُونَ لَوْ كانَ لَنا مِنَ اْلأَمْرِ شَيْءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا﴾ اين حرف منافقانه را ميزدند؛ ميگفتند اگر ما هم بهرهاي داشتيم اينجا كشته نميداديم يا كشته نميشديم. جواب ميدهد كه ﴿قُلْ لَوْ كُنْتُمْ في بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلي مَضاجِعِهِمْ﴾؛ شما هيچ سهمي نداريد، نقشي هم نداريد و اگر شما در خانههايتان باشيد آن مردان الهي كه سرنوشتشان شهادت است، آنها ميآيند جبهه را گرم ميكنند و حفظ ميكنند، اينطور نيست كه اگر شما نيامديد نظام اسلامي بخوابد، اينطور نيست ﴿لَبَرَزَ الَّذينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلي مَضاجِعِهِمْ وَ لِيَبْتَلِيَ اللّهُ ما في صُدُورِكُمْ﴾ اين از همان مواردي است كه خدا از وسط قصه شروع ميكند. ميفرمايد ما اين كارها را انجام ميدهيم و براي اينكه اين «و براي اينكه» يعني اسرار ديگري هست كه گفتني نيست، نظير اينكه ﴿لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ﴾[19] و مانند آن يا فكرتان به آنجا نميرسد و آن چيزهايي كه فكرتان ميرسد اين است و براي امتحان.
آزمون الهي براي تمييز و تمحيص مؤمنين
اين طرز حرف زدن قرآن است ميفرمايد اينكه شما ميبينيد يكي فشارهاي فراوان ميبيند [و] يكي با اينكه كافر است در رفاه است و براي آنكه؛ اين «و براي آنكه» نشان ميدهد كه چيزهايي هم پشت پرده هست. اينجا فرمود: ﴿وَ لِيَبْتَلِيَ اللّهُ ما في صُدُورِكُمْ﴾؛ آنچه در دلهاي شماست خدا امتحان ميكند. خب، اين يك مسئلهاي است قابل تبيين كه امتحان را انسان ميتواند بفهمد ﴿وَ لِيُمَحِّصَ ما في قُلُوبِكُمْ﴾؛ آنچه در دلهاي شماست تمحيص بكند، تخليص بكند كه اين تمحيص با تمييز فرق دارد كه در همين آيهٴ محلّ بحث هم بايد جدا بحث بشود كه تمحيص چيست و تمييز چيست. بعد براي اينكه كسي اشتباه نكند كه چه نيازي به امتحان دارد، فرمود كه ﴿وَ اللّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾[20] ، «ذاتِ الصُّدُورِ» يعني آن خاطرات و عقايد و اوصافي كه در دل هست، اگر شما ظرفي داشته باشيد، اين ظرف مظروفي داشته باشد، آن مظروف را در آن ظرف پوشانديد و آن ظرف را در چيزي پيچيديد، اين سفرهاي كه داريد اين سفره پوششي است روي آن ظرف، آن ظرف پوششي است روي آن مظروف. حالا اگر كسي از آن مظروف باخبر بود يقيناً از ظرف، باخبر است. فرمود اين بدن شما پوششي است روي دل كه دل، ناديدني است و اين بدن قشر است و ديدني. آن دل همان صدر است از او به نفس، صدر، قلب و مانند آن ياد ميشود. عقايد و افكار و خاطرات ذاتالصدورند يعني در دلاند، عقيده را ميگويند ذات الصدر يعني داخل صدر است. اگر ذات اقدس الهي به ذات الصدور عالم بود يعني به آن مظروفي كه جز ظرف است خب يقيناً ظرف را هم ميداند، هم قلب را ميداند هم آنچه در دل است ميداند. نظير اينكه اگر سرّ را ميداند يقيناً جهر را ميداند، فرمود: ﴿وَ اللّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾ خب، يقيناً به خود صدر هم عالم است.
تفاوت تمييز و تمحيص
پرسش:...
پاسخ: بله ﴿وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ﴾ كه بالاتر است او را هم ميداند ديگر ﴿يَعْلَمُ خائِنَةَ اْلأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ﴾[21] خب ﴿وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ﴾ را خدا ميداند ديگر، پس ﴿وَ اللّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾ اگر ذات اقدس الهي به آن عقايد و افكار و اخلاقي كه در دلاند آگاه است، پس از خود دل هم يقيناً آگاه است [و] اين نيازي به امتحان ندارد، اين امتحان براي آن نيست كه خدا بفهمد، براي اينكه شما را بسازد. اولاً جامعه اسلامي يك پيكر است و بايد اين يك واحد اين يك مجموعه كه به حساب امت اسلامي آورده ميشود، مرزبندي بشود [و] مرز كافر و منافق جدا بشود، مرز مسلمانها بماند اين يك، اين را ميگويند تمييز ﴿لِيَميزَ اللّهُ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾[22] ﴿وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾[23] تمييز آن تفرقه نسبي است با بيرون سنجيده ميشود. اگر مرزها جدا شد يعني آنها كه كافرند و آنها كه منافقاند و به حسب ظاهر در امت اسلامي زندگي ميكنند مرزشان جدا شد، آنگاه نوبت به خود مؤمنين ميرسد اينها كه مؤمناند بايد تمحيص بشوند، تمحيص آن امتياز دروني و نفسي است نه نسبي. اينها كه مسلمانند بعضي خالصند بعضي ناخالص، آنها كه خالصند كه خالصند، آنها هم كه ناخالصند بايد خالص بشوند، نه اينكه از اين مرز بيرون بروند. آنچه در دلهاي اينهاست از غبار و رين بايد زدوده بشود؛ مثل اينكه ميگويند شما طلاها را از فلز ديگر جدا كنيد اين طلا را از آن چدن جدا كنيد، اين فلزها را جدا كنيد. وقتي طلا از چدن جدا شد اين را ميگويند تمييز، حالا اين طلاها بعضيها ناب و خالصند بعضي غير خالص، وقتي در كوره رفتند آن ناخالصي برطرف ميشود اين را ميگويند تمحيص، لذا فرمود: ﴿وَ لِيُمَحِّصَ ما في قُلُوبِكُمْ﴾[24] مسئله تمييز كه يك تفرقه نسبي است براي خود جامعه اسلامي است. وقتي كه مرز كافران و منافقان از جامعه اسلامي جدا شد مؤمنين ماندند بعضيها مؤمن خالصند، مثل زر ناب، بعضي مؤمناند ولي ناخالص با اين امتحانها و آزمون سخت الهي آن ناخالصي برطرف ميشود، فرمود: ﴿وَ لِيُمَحِّصَ ما في قُلُوبِكُمْ﴾ آنكه در دل شماست آن را با تمحيص، با تهذيب برطرف ميكنيم، ميشويد خالص. آنگاه با اين عمل، جا براي شما در بهشت است.
بهشت جايگاه انسانهاي خالص
بهشت جا براي انسانهاي خالص هست، لذا ميفرمايد: ﴿وَ نَزَعْنا ما في صُدُورِهِمْ مِنْ غِلِّ﴾[25] اين عداوتهايي كه نسبت به هم داريد اين بايد تهذيب بشود، تمحيص بشود تا انسان نسبت به برادر مسلمان كينه دارد اهل بهشت نيست، يقيناً بداند كه بهشت براي او نيست. اگر نسبت به كافر، كينه دارد اين فضيلت اوست اين بغض فيالله است و وسيله بهشت رفتن او؛ اما اگر با برادر مسلمان روي مسايل جزئي كينه دارد، روي مسائل دنيايي كينه دارد كه چرا من نشدم او شد، چرا او شد و من نشدم روي اين معيارها كينه دارد و به زعم خود، خود را حق ميپندارد، اين شخص يقيناً بهشت نميرود؛ اما نه به اين معناست كه ـ معاذالله ـ جهنمي است [بلکه] اين بايد در بين راه، تمحيص بشود در كورهاي گداخته بشود تا اين ناخالصيها زدوده بشود ﴿وَ نَزَعْنا ما في صُدُورِهِمْ مِنْ غِلِّ﴾[26] باشد، آنگاه بهشت جاي اوست. حالا اگر در امتحانهاي دنيا به عنوان ﴿وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا﴾[27] يا علل و عوامل ديگري انسان توانست اين ناخالصي را برطرف كند «طُوبي لَهُ وَ حُسْنُ مَآبٍ» وگرنه بالأخره اگر با ميل خود و با دست خود اين ناخالصيها را زدود البته، سخت است «طُوبي لَهُ وَ حُسْنُ مَآبٍ» نشد، او را در برزخ خالص ميكنند، بعد ميبرند بهشت. از آن به بعد ديگر تحملش سخت است، از آن به بعد او ديگر مبدأ قابلي است مبدأ فاعلي نيست. مثل انساني كه يك طبيب به او دستور پرهيز ميدهد ميگويد اين بيماري هست با اين پرهيز و دارو بايد خوب بشوي، اگر كسي پرهيز كرد به نام تقوا، حميه و مانند آن خب آن درد را برطرف ميكند، چون قرآن ﴿شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ﴾[28] اگر با دست خود و تقوا و پرهيز خود را درمان نكرد او را به اتاق عمل ميبرند، آنجا ديگر او مبدأ قابلي است، آنجا با ارباً اربا بالأخره آن بيماري و غده را درميآورند وقتي خالص شد او را در جاي خوب جا ميدهند. انساني كه «في قلبه حِقدٌ و حسد» اين جا براي بهشت ندارد تا ﴿وَ نَزَعْنا ما في صُدُورِهِمْ مِنْ غِلِّ﴾ نباشد بهشت نميرود. چه اينكه تا انسان خالص نباشد، نميتواند در جامعه حكومت بكند، اين چه در مقطع اول چه در مقطع دوم به نام دنيا و آخرت سنت الهي اين است.
اتصال دنيا و آخرت با يکديگر
ما همانطوري كه روز و شب به هم وصل است ولي براي تنظيم كارها آمديم شب را از روز و روز را از شب جدا كردهايم وگرنه او يك واحد متصل است، دنيا و آخرت هم بشرح ايضاً [همچنين] اين قافله و اين كاروان دارد ميرود به دارالقرار، اينطور نيست كه وسطها نابود بشود يا وقفهاي ايجاد بشود هيچ كاري نباشد بعد آخرت به پا بشود، اينطور نيست [بلکه] دنيا و آخرت يك دار متصلاند كه اولش ميشود دنيا، آخرش ميشود آخرت و اين قافله كدح فراوان دارد تا ﴿كَدْحًا فَمُلاقيهِ﴾[29] اينطور نيست كه اين وسطها نابود بشود.
پرسش:...
پاسخ: همين ديگر يعني پشت سر اين، اوست.
پرسش:...
پاسخ: وسط نه به معناي عدم، حالا نه به معناي خلأ يا برزخ جزء آخرت است، نظير خيلي از آياتي كه دارد شما وقتي مُرديد حق براي شما روشن ميشود يا برزخ جزء دنياست، نظير آياتي كه وقتي برزخيان وارد قيامت شدند سؤال ميكنند ﴿كَمْ لَبِثْتُمْ فِي اْلأَرْضِ عَدَدَ سِنينَ﴾[30] .
پرسش:...
پاسخ: بالأخره در اين عالم هم انسان دارد بررسي ميشود، دارد نتيجه عمل را ميبيند. يك بخش دنيايي دارد، لذا نيابتها اهداي ثوابها هر كار خيري كه براي آنها انجام بدهيم يا به آنها اهدا بكنيم ميرسد، اين جنبه دنيايي بودن اوست. يك جنبه اخروي دارد كه «إمّا حفرة من حفر النيران» است يا «روضة من رياض الجنه»[31] است و مانند آن، لذا به برزخ ياد شده است، اينچنين نيست كه انسان در بين راه معطل محض باشد يا نابود، در بين راه نيمي از كارهاي خود را دريافت ميكند كه «اذا مات ابن آدم انقطع عمله الا عن ثلاث»[32] كه جامعش اين است هر اثري از او در جامعه بماند بهره ميبرد و يكي اينكه وقتي هم مُرد يا «حفرة من حفر النيران» دامنگيرش ميشود يا «روضة من رياض الجنة»[33] دستگيرش ميشود، عالمي باشد معطل كه نه به گذشته ارتباط داشته باشد، نه به آينده حلقه مفقوده باشد، اينچنين نيست، بلكه اين قافله دارد ميرود كه به مقصد برسد، كادح است الي ربه ﴿كَدْحًا فَمُلاقيهِ﴾[34] .
امتحان و آزمايش جزء سنت الهي
سنتي كه بر اين مسير، حاكم است يكي است و آن اين است كه هر كسي در هر مقطعي بخواهد مقرب عندالله باشد بايد امتحان بشود، اول تمييز، بعد تمحيص و از او تعبير ميشود به خلوص، لذا انسان مخلِص را خدا قبول دارد، مخلَص را ميپذيرد ﴿لِلّهِ الدِّينُ الْخالِصُ﴾[35] هم از نظر كمّي فرمود: ﴿لَهُ الدِّينُ واصِبًا﴾[36] يعني همه دين براي خدا «واصب» يعني تام، اين ناظر به كميت دين است هم ﴿مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ﴾[37] يا ﴿لِلّهِ الدِّينُ الْخالِصُ﴾ ناظر به كيفيت اوست يعني همه دين، خالصاً و يكپارچه براي خداست. اگر كسي بعضي از احكام را آورد و بعضي از احكام را نياورد اين واصب نيست يا همه احكام را آورد ولي در كيفيت، خالص نبود اين خلوص ندارد، بالأخره بايد تمحيص بشود و اين تمحيص هم براي آن است كه اين زر ناب بايد بماند وگرنه ﴿وَ اللّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾[38] . آنگاه مسئله سورهٴ «رعد» مشخص ميكند ميفرمايد در جامعهاي كه شما زندگي ميكنيد حق و باطلش مخلوط هم است، نظير سيل خروشاني كه آمده كف را هم به همراه دارد، اين يك مثال آب ميزند. يك مثال آتش و فلز هم ميزند، اينكه فرمود: مثل اينكه ﴿أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رابِيًا﴾[39] بعد مثال آب كه تمام شد مثال فلز و آتش ميزند، ميفرمايد: ﴿وَ مِمّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ﴾ حالا يك زرگر يا يك صنعتگر يا آن كه بخواهد زيور درست كند يا آن كه بخواهد ظرف درست كند، بالأخره اين فلز را گداخته ميكند. فلز كه گداخته شد آن نابش ميماند آن ناخالصياش و كف روي اين فلز گداخته با خود فلز، بدون اينكه آن صنعتگر يا آن زرگر دستي به اين كف بزند اين كف ميرود. آن كسي كه باران فرستاده به وسيله اين باران سيل راه انداخت، خود اين سيل كفي هم به همراه دارد. اين كف را بدون اينكه كسي دست به آن بزند خود اين سيل او را از بين ميبرد ﴿فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً﴾[40] چه زبد سيل كه مثال آب است چه زبد و كف فلز كه مثال آتش است. بعد از اينكه اين دوتا مثال را ذكر فرمود، آنگاه فرمود: ﴿فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً﴾ اين آب برانداز را ميگويند جفا اين سيل كه ميآيد خود اين آب آن كفها و حبابها را از بين ميبرد، اينچنين نيست كه حالا بادي بوزد اين كف را از بين ببرد، خود اين آب، اين كف را از بين ميبرد. آن از بين رفتن كف كه به وسيله آب است و اين كار را آب برانداز ميگويند، عرب ميگويد جفاء. خب، اگر مثال حق و باطل برابر آيهٴ سورهٴ «رعد» اين است كه ﴿كَذلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ﴾[41] اگر كفر مثل كف است و كافر مثل كف روي اين آب است تا انسان سيل نشود اين كفها از بين نميرود تا گداخته نشوند اين كفها هستند، مزاحم هم هستند، وقتي گداخته شدند به دست تواناي همين فلز گداخته، آن زبد رخت برميبندد، به دست تواناي همين سيل خروشان، آن زبد رخت برميبندد. اگر سيل شد طوري است كه ﴿فَيَذْهَبُ جُفاءً﴾ و اگر فلز، گداخته شد و طلاي ناب ماند ﴿فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً﴾ و اگر نه مثل سيل شد نه مثل فلز گداخته شد خب، اين باطل در كنار او هست. در اينجا هم فرمود كه خدا با اين كارها ميخواهد شما را تمحيص كند ﴿وَ يَمْحَقَ الْكافِرينَ﴾ كافر كه مثل زبد است تا شما نجوشيد او از بين نميرود تا نخروشيد مثل سيل نشويد او از بين نميرود، پانصد سال هم اگر يك فلز غير ناب و ناخالص را در يك انبار بگذارند اين باطل هم در كنارش هست.
تلاش اميرالمؤمنين (عليه السلام) براي احياي اسلام و کم بودن ياران ايشان
حالا پانصد سال عباسيان ستم كردند، خب كردند، براي اينكه اين فلز نجوشيد. در همان بيانات حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه دارد كه ما يك خاندان ترسو نيستيم، اصلاً ما ترس را ترسانديم، ترس حق ندارد به حريم ما راه پيدا كند ولي من هرچه حساب كردم ديدم كه من ماندم و حسنين ماند و همين بچههاي پيغمبر ماندند، همين اهل بيت و اينها بايد كشته بشويم من ضنت ورزيدم «فَضَنَنْتُ بِهِمْ»[42] ضنين شدم با «ضاد» اخت الصاد يعني حاضر نشدم اينها كشته بشوند، اين نه براي آن است كه حسينبنعلي(سلام الله عليهما) ـ معاذالله ـ اشجع از حضرت امير است يا اسخاي از اوست، اين براي آن است كه اگر حضرت امير همين چند نفر را شهيد ميداد و شهيد ميشد اثري از دين نميماند، اينها بايد ميماندند تا زمينه آماده بشود، مثل اينكه خود سيدالشهداء ده سال هم ساكت بود، بين قيام امام حسين(سلام الله عليه) و رحلت حسنبنعلي(عليهما السلام) ده سال طول كشيد، اين ده سال براي پيدايش زمينه است، تا آن معاويه كه داحيه است از بين برود و حسينبنعلي(سلام الله عليه) فرصتي پيدا كند كه بخش مهم اين خاورميانه را روشن بكند و كرد، يك بخش مهم را شخصاً مسافرت كرد يك بخش مهم را نامه فرستاد يك بخش مهم را سفير فرستاد [و] مسئله را حل كرد، آن بخشي را كه خودش در زمان حيات خودش دسترسي به او نداشت با سر و اسرا و اينها رفت تا شام [و] آن هم مسئله را حل كرد يعني اين فلات خاورميانه كه حرفهاي اسلام و مسلمين از اين فلات برميخواست اين منطقه را روشن كرد بالأخره و گرفت. اينكه حضرت امير فرمود من خيلي تلاش و كوشش كردم ديدم بيش از چند نفر نمانده است براي همين است، اين نه براي آن است كه حالا ديگران رفتند با باطل بودند و باطل پيروز شد، باطل ولو يك لحظه هم باشد پيروز نميشود. حالا شما همين كف روي آب را اگر جوشش نباشد اين كف ميماند، به صورت ديگر مزاحم درميآيد. نشانهاش اين است كه مدتها در كنار همين فلز بود. اگر قرآن، بخواهد اسرار قَدَر را تا حدودي كه قابل تفهيم است بيان كند از اينجا شروع ميكند، ميفرمايد اينكه سلطهها و قدرتها تقسيم ميشود جهت آزمون دارد اولاً معلوم بشود مؤمن چه كسي است. ثانياً همه مؤمنين آن صلاحيت را ندارند كه شهداي اعمال باشند يا شهداي في القتال باشند. ثالثاً خود اين مؤمنين هم بايد تمحيص بشوند، وقتي تمحيص شدند رابعاً، آن كافران هم رخت برميبندند. در اين خلال، آن نكته خامس هم وسطها ذكر شده است كه ﴿وَ اللّهُ لا يُحِبُّ الظّالِمينَ﴾. اين ﴿وَ اللّهُ لا يُحِبُّ الظّالِمينَ﴾ اگر منظور آن ظلم اكبر باشد كه كفر است وزان او در قبال ﴿يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ﴾، وزان ﴿وَ يَمْحَقَ الْكافِرينَ﴾ است در قبال ﴿وَ لِيُمَحِّصَ﴾. اگر منظور، ظلم اصغر باشد يعني كسي كه مؤمن است و گناه ميكند اين ناظر به آن است كه مؤمنين ناخالص را خدا نميپذيرد. اگر با تمحيص، خالص شدند آنگاه خدا قبول ميكند.
سخن حضرت علي در بيان سرّ موفقيت و عدم آن براي مؤمنين صدر اسلام
در جريان حضرت امير(سلام الله عليه) وقتي سرّ پيروزي صدر اسلام را ذكر ميكند، ميفرمايد اينچنين نيست كه ما گفته باشيم لا اله الا الله به رسالت هم شهادت داده باشيم و حكومت هم به دست ما آمده باشد، اينطور نيست. در خطبهٴ ٥٦ سرّ موفقيت مسلمين در صدر اسلام و سرّ عقب ماندگي پيروان حضرت امير در زمان امويان را تشريح ميكند، ميفرمايد «وَ لَقَدْ كُنَّا مَعْ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سلم)؛ نَقْتُلُ آباءَنا وَ أَبْنَاءَنا وَ إِخْوَانَنَا وَ أَعْمَامَنَا» ما يعني جامعه اسلامي وقتي كه اسلام آمد به عنوان ﴿وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾[43] مرز مسلمين از كافرين جدا شد، يك برادر مسلمان يك برادر كافر، برادر مسلمان برادر ديگر غير مسلمان، برادرزاده مسلمان عمو كافر و بالعكس. فرمود وقتي كه ما دعوتمان به پايان رسيد، نصاب حجت به كمال خود رسيد [و] ديديم چاره نيست آنها هم تهاجم كردند ما دست به شمشير كرديم. جامعه ما طوري بود كه برادر، برادر خود را ميكشت پسر، پدر خود را ميكشت يا پدر، پسر خود را ميكشت يا عمو، برادرزاده خود را ميكشت يا برادرزاده، عمو را ميكشت و همه اين فاميلكشي، مايه مزيد ايمانمان ميشد: «وَ لَقَدْ كُنَّا مَعْ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سلم)؛ نَقْتُلُ آباءَنا وَ أَبْنَاءَنا وَ إِخْوَانَنَا وَ أَعْمَامَنَا مَا يَزِيدُنا ذلِكَ إِلا إِيمَاناً وَ تَسْلِيماً» چون هر اندازه كه ما دين را بهتر اطاعت كنيم، بهتر متدين ميشويم و آشناتر ميشويم «مَا يَزِيدُنا ذلِكَ إِلا إِيمَاناً وَ تَسْلِيماً، وَ مُضِيًّا عَلَي اللَّقَمِ» ما قسمت مهم جاده را با اين فاميلكشي طي كرديم، قسمت مهم راه را با همين برادركشي با عموكشي با ابولهبها در افتادن، طي كرديم «وَ صَبْراً عَلَي مَضَضِ الْأَلَمِ، وَ جِدًّا فِي جِهَادِ الْعَدُوِّ»؛ بعد فرمود ميدانيد چرا خدا ما را پيروز كرد، براي اين نكته «وَ لَقَدْ كَانَ الرَّجُلُ مِنَّا وَ الآخَرُ مِنْ عَدُوِّنا»؛ در ميدانهاي جنگ گاهي تن به تن كه ميجنگيديم «يَتَصَاوَلاَنِ تَصَاوُلَ الْفَحْلَيْنِ»؛ مثل دو كبش جنگي، دو فحل جنگي كه صولت دارند و حمله ميكنند برادران مسلمان ما با كافران، تصاول ميكردند، صولتي داشتند [و] حملهاي داشتند و «يَتَخَالَسانِ أَنْفُسَهُما»؛ هر كدام سعي ميكردند ديگري را اختلاس كنند يعني غافلگير كنند، بربايند روحش را بگيرند اين را ميگويند اختلاس «يَتَخَالَسانِ أَنْفُسَهُما أَيُّهُما يَسْقِي صَاحِبَهُ كَأْسَ الْمَنُونِ»؛ تا چه كسي ديگري را از پا درميآورد و كاسه مرگ را به او ميچشاند «فَمَرَّةً لَنَا مِنْ عَدُوِّنا»؛ گاهي ما آنها را ميكشتيم «وَ مَرَّةً لِعَدُوِّنا مِنَّا»؛ گاهي آنها ميكشتند. اما ما براي آخرت و خدا بود آنها هم براي بت و دنيا بود، اين كار در صحنهها بود تا اينكه «فَلَمَّا رَأَي اللَّهُ صِدْقَنَا»؛ خدا ديد ما مؤمن صادقيم «أَنْزَلَ بَعدُوِّنا الْكَبْتَ، وَ أَنْزَلَ عَلَيْنا النَّصْرَ، حَتَّي اسْتَقَرَّ الْإِسْلامُ مُلْقِياً جِرَانَهُ، وَ مُتَبَوِّئاً أَوْطَانَهُ»؛ تا اينكه اسلام مستقر شد عنانش متمكن شد، افسارش به دست خودش آمد و وطنش را انتخاب كرد، اهل وطن را هم در وطن جا داد و مستقر شد. خب، اين ﴿وَ تِلْكَ اْلأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ﴾ در صدر اسلام بود، فرمود: «فَمَرَّةً لَنَا مِنْ عَدُوِّنا، وَ مَرَّةً لِعَدُوِّنا مِنَّا»؛ گاهي آنها شكست ميدادند، گاهي ما كشته ميشديم گاهي آنها ولي چون معلوم شد ما راست ميگوييم نصر الهي براي ما آمده و خذلان براي آنها و اسلام مستقر شد و الآن آنطور نيست. در جريان جنگ صفين و جمل و نهروان، به همين مسلميني كه پشتسر او اقتدا ميكردند اين حرفها را ميزد، اين خطبههايي كه حضرت ميخواند براي مستمعين او در منبر، در مسجد كوفه ايراد ميكرد. فرمود الآن آنطور نيست و شما آنطور نيستيد، بعد فرمود: «وَ لَعَمْرِي»؛ به حياتم قسم «لَوْ كُنَّا نَأْتِي مَا أَتَيْتُمْ»؛ اگر در صدر اسلام ما هم روش شما را ميداشتيم «مَا قَامَ لِلدِّينِ عَمُودٌ، وَ لاَ اخْضَرَّ لِلإِيمانِ عُودٌ»؛ هرگز ستون دين، ستوني از ستونهاي دين قيام نميكرد و شاخهاي از درخت ايمان سبز نميشد، اين راهي نيست كه به ثمر برسد، با اينكه رهبري مثل حضرت امير داشتند. بعد فرمود: «وَ أيْمُ اللَّهِ لَتَحْتَلِبُنَّهَا دَماً وَ لَتُتْبِعُنَّهَا نَدَماً»[44] ؛ شما اين ناقهاي كه پرورش داديد از او خون ميدوشيد. آنچه الآن شما در عراق ميبينيد همين است، عمري سكوت كردند منتظر امام زمان بودن چنين چيزي است ديگر، به ما فرمودند اگر امر به معروف نكنيد، نهي از منكر نكنيد [و] بگوييد حضرت خودش ظهور بكند «ليسلطن الله شرارکم» كه خيار شما دعا ميكنند مستجاب نميشود[45] دعا، اگر كسي بگويد دست پشت دست بگذاريم ما را چه كار به قيام خود حضرت بيايد اظهار كند يعني امر به معروف نكند، نهي از منكر نكند، راه را براي بيگانه باز كند، آنگاه كه شرار مسلط شدند دعاي اخيار هم مستجاب نميشود. غرض آن است كه مسئله تداول جزء سنن الهي است و تتمهاش براي بحث بعد.
«و الحمد لله رب العالمين»