درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

69/12/19

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 133 الی 138

 

﴿وَ سارِعُوا إِلي مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقينَ﴾﴿133﴿الَّذينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ وَ الْكاظِمينَ الْغَيْظَ وَ الْعافينَ عَنِ النّاسِ وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ﴾﴿134﴾﴿وَ الَّذينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلي ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ﴾﴿135﴾﴿أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلينَ﴾﴿136﴾﴿قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسيرُوا فِي اْلأَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ﴾﴿137﴾﴿هذا بَيانٌ لِلنّاسِ وَ هُدًيٰ وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقينَ﴾﴿138﴾

 

خلاصهٴ مباحث گذشته

در عين حال كه دستور سرعت فرمود كه به طرف اسباب مغفرت مسارعت كنيد، بهشتي كه وسيع است به آن سمت حركت كنيد، راه رسيدن به اين مغفرت و آن بهشت را هم مشخص فرمود كه راهش تقواست. آن‌گاه متقيان را با اين اوصاف معرفي كرد كه فرمود متقيان كساني‌اند كه ﴿يُنْفِقُونَ فِي السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ﴾، قهراً در حالت عادي به طريق اُوليٰ «لا تلهيهم السّرّاء و لا الضّراء عن الانفاق في سبيل اللّه» اگر سرّا و ضرّا كه هر كدام به نوبه خود شغل شاغل‌اند، آنها را از انفاق باز نداشتند، در حال عادي به طريق اُوليٰ از توفيق انفاق برخوردار است.

تفاوت غيظ و غضب و ارتباط كظم غيظ با حقَ النَاس

﴿وَ الْكاظِمينَ الْغَيْظَ﴾ غيظ آن حالت هيجان است. در معناي غيظ، غضب اخذ شده است ولي غير از غضب است. غضب، در مقابل رضاست. غيظ، در مقابل كظم است و مانند آن. در كلمات قصار حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه انسان را با خواصش معرفي مي‌كند، مي‌فرمايد كه «إِنْ عَرَضَ لَهُ الْغَضَبُ اشْتَدَّ بِهِ الْغَيْظُ»[1] ؛ وقتي عصباني شد [و] در مقابل رضا قرار گرفت هيجاني به او دست مي‌دهد. از اينكه فرمود وقتي غضب كرد به غيظ مي‌افتد، معلوم مي‌شود غيظ، آن حالت هيجان است غير از غضب است كه غيظ، در مقابل كظم است و حلم است و غضب، در مقابل رضا. ﴿الْكاظِمينَ الْغَيْظَ﴾ اينها درباره حق‌الناس است وگرنه درباره حق‌اللّه همان‌طوري كه در سورهٴ مباركهٴ «نور» فرمود: ﴿لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ في دينِ اللّهِ﴾ آيهٴ دو سورهٴ «نور»، معلوم مي‌شود كه اعمال رحمت و مانند آن درباره حدود الهي نيست كه اگر مجرمي خواست محدود بشود حد الهي بر او جاري بشود كسي بگويد كه ما در اينجا بايد كظم غيظ كنيم عفو كنيم و مانند آن، اينها كظم غيظ و عفو درباره حقوق ناس است نه درباره حق‌اللّه، حق‌اللّه زمامش به دست ذات اقدس الهي است. ديگران كه اهل نفاق و كفرند، غيظشان ظهور مي‌كند در گفتارشان، در رفتارشان و مانند آن. چه اينكه قبلاً در همين سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» بحثش گذشت كه فرمود: ﴿وَدُّوا ما عَنِتُّمْ﴾؛ دشمنان دين اين‌چنين‌اند كه علاقه‌مندند شما به زحمت بيفتيد ﴿قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَيَّنّا لَكُمُ اْلآياتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ ٭ ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لا يُحِبُّونَكُمْ﴾ تا به اين جمله رسيد، فرمود: ﴿وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ اْلأَنامِلَ مِنَ الْغَيْظِ﴾؛ اينها وقتي تنها شدند از شدت غيظ، انگشتها را به دهان مي‌گذارند، گاز مي‌گيرند و مانند آن ﴿قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ﴾[2] آنها نشانه غيظشان در نوشتارشان. گفتارشان، رفتارشان و مانند آن ظهور مي‌كند ولي مؤمنين نسبت به هم اين‌چنين هستند كه كظم غيظ مي‌كنند. بلكه ممكن است در مسائل حق‌الناس متقي، از يك غير مسلمان هم عفو كنند در مسائل حق‌الناس، نه حق‌اللّه ﴿وَ الْكاظِمينَ الْغَيْظَ﴾ اين اختصاصي به مؤمن ندارد، ممكن است نسبت به غير مؤمن هم كظم بكند، در صورتي كه به حدود الهي آسيب نرسد، البته فضيلت كظم غيظ از لغزش مؤمن بالاتر از فضيلت كظم غيظ از لغزش غير مؤمن است.

وجود كظم غيظ در حالت حزن و اندوه در اولياي الهي

كظم غيظ معمولاً در افراد عادي هم براي حزن است هم براي غضب ولي براي اولياي الهي(عليهم السّلام) نوعاً در برابر حزن است؛ كمتر آنها خشمگين مي‌شوند، خشمگيني‌شان در حوزه اسلامي بسيار كم است آنها كظم دارند؛ اما كظم براي حزن، نه براي غضب. نظير آنچه در جريان يعقوب(سلام الله عليه) آمده است. در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» دارد كه آيهٴ ٨٤ سورهٴ «يوسف» اين است كه ﴿وَ تَوَلّي عَنْهُمْ وَ قالَ يا أَسَفي عَلي يُوسُفَ وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظيمٌ﴾؛ از بس اين حزن و غصه را فرو برد و غصه خورد كه چشمانش سفيد شد، چون در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد كه كظم غيظ آن است كه آن اندوه و يا غضب دروني را كه مي‌خواهد بيرون بيايد آدم، خودش را كنترل كند، دهانش را ببندد و مواظب گفتار و اعمالش باشد كه چيزي از آن درون به بيرون نيايد، نه تنها حرفي نزند كاري هم نكند، قهراً اين خودخوري شروع مي‌شود. اگر خيلي نيرومند باشد آن حادثه را در درون هضم مي‌كند، وقتي هضم شد به صورت يك شربت شيرين در‌مي‌آيد كه در نامه مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) هست[3] كه بعد مي‌خوانيم، ولي او كار خودش را احياناً مي‌كند. در جريان حضرت يعقوب براي فراق يوسف(عليهما السّلام) از شدت حزن كه اثرش را بيرون نداد و كظم حزن كرد، چشمانش سفيد شد: ﴿وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظيمٌ﴾ كه در اين‌گونه از موارد هم كاظم‌اند هم مكظوم، چون خودشان را بستند، خودشان كاظم‌اند و خودشان مكظوم. مثل طبيبي كه خودش را معالجه بكند هم معالج است هم متعالج، از نظر قدرت روح كه توان كنترل را دارند مي‌شوند كاظم، چون خودشان را رام كردند مي‌شوند مكظوم، لذا در جريان يونس(سلام الله عليه) به صورت مكظوم در‌آمده است. در آيهٴ 48 سورهٴ مباركهٴ «قلم» در جريان حضرت يونس دارد كه ﴿فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادي وَ هُوَ مَكْظُومٌ﴾ بعد وقتي كه يونس(سلام الله عليه) در بين قومش به سر مي‌برد خب، هم حالت غضب داشت للّه و هم حالت حزن داشت آن‌ هم للّه ولي الآن كه في ظلمات قرار گرفت؛ در دريا افتاد ﴿فَسَاهَمَ فَكَانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ ٭ فَالْتَقَمَاهُ الْحُوتُ وَهُوَ مُلِيمٌ﴾[4] آنجا كه در شب تار است در دريا هست در شكم ماهي هست، در آن حال، محزون است در آن حال، به حق مستغيث است و ملتجئ و چيزي نمي‌گويد كه برخلاف رضاي حق باشد، خودش را كظم كرده مي‌شود كظيم به معناي مكظوم، لذا فرمود: ﴿اذْ نادي وَ هُوَ مَكْظُومٌ﴾[5] پس هم كظيم است يعني كاظم و هم كظيم است يعني مكظوم كه خويشتن‌دار بود. اما اينكه فرمود: ﴿وَ الْكاظِمينَ الْغَيْظَ﴾ اين البته مي‌تواند مطلق باشد هم نسبت به ذات اقدس الهي هم نسبت به مردم ولي نسبت به ذات اقدس الهي، كظم غيظ نيست [بلكه] كظم حزن است و كظم غيظ نسبت به مردم است كه اگر مردم كاري كردند كه او را به غضب آوردند او هيجانش را فرو مي‌نشاند؛ غضب نمي‌كند. بعد فرمود: ﴿وَ الْعافينَ عَنِ النّاسِ وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ﴾ اينها درجات تقواست كه يكي پس از ديگري ذكر مي‌شود.

پرسش:...

پاسخ: نه؛ آن همان است كه در سورهٴ «نور» فرمود: ﴿لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ في دينِ اللّهِ﴾[6] اگر مربوط به حدود الهي و احكام الهي است، آنجا جا براي حلم و عفو و امثال‌ذلك نيست.

پرسش:...

پاسخ: اين خب، فراق فرزند است، صبر است. فرمود: ﴿فَصَبْرٌ جَميلٌ وَ اللّهُ الْمُسْتَعانُ﴾[7] اين امتحان الهي است كه او تحمل كرده است.

پرسش:...

پاسخ: نه؛ او از حزن كظم پيدا كرده است، نه اينكه نسبت به آنها گفت من مي‌دانم: ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَميلٌ وَ اللّهُ الْمُسْتَعانُ عَلي ما تَصِفُونَ﴾[8] نسبت به آنها اين جمله‌ها را فرمود؛ اما اين كظم يا در مقابل غيظ است يا در مقابل حزن يعني آن حالتي كه انسان را مي‌شوراند، غمگين كه مي‌شود گاهي انسان از شدت غم در حال مصيبت سر و سينه مي‌زند و به سرش مي‌زند به سينه‌اش مي‌زند كه آن حالات هم باز هست ولي انسان كظيم، اين‌چنين نيست، حالت بردباري را حفظ مي‌كند.

كظم غيظ و عفو و احسان بالاتر از عدل و اقرب به تقوا

اينكه فرمود كظم غيظ، عفو عن‌الناس و احسان اينها درجاتي است كه بعضها فوق بعض است. متقي كسي است كه اينها را يكي پس از ديگري طي مي‌كند، در آن كريمه كه فرمود: ﴿اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوي﴾[9] آنجا ﴿أَقْرَبُ﴾ افعل تعييني است نه تفضيلي، اين‌چنين نيست كه غير عدل نسبت به تقوا نزديك باشد ولي عدل، نسبت به تقوا اقرب است، اين‌طور نيست، بلكه جور و ظلم از تقوا دور است اصلاً كاري به تقوا ندارد، عدل است كه به هسته مركزي تقوا نزديك‌تر است. عدل، قريب است به تقوا و جور و ظلم بعيدند از تقوا، لذا آن اقربي كه فرمود: ﴿اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْويٰ﴾ نظير ﴿أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ﴾[10] يا ﴿أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ﴾[11] افعل تعييني است نه تفضيلي ولي در اين‌گونه از موارد كه از عدل بالاتر است، همه اينها «أَقْرَبُ لِلتَّقْوي» هستند يعني كظم «أَقْرَبُ لِلتَّقْوي» است، از آن بالاتر عفو عن الناس «اقرب للتقوي» است، از آنها بالاتر احسان «أَقْرَبُ لِلتَّقْويٰ» است، همه اينها درجه عدل‌اند بالاتر از عدل اين است كه انسان غيظش را فرو بنشاند. اگر خواست براساس ﴿فَمَنِ اعْتَدي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدي عَلَيْكُمْ﴾[12] باشد، ديگر كظم غيظ نيست كسي به او بد كرده است او به همان اندازه شرعاً مجاز است بد كند، او را زد او مي‌تواند بزند، قصاص داشته باشد و مانند آن، اين عدل است. وقتي كه در زد و خورد، كتك خورد بخواهد به همان اندازه جبران كند، اين با غيظ و غضب است ديگر نه با كظم غيظ و اين اعمال غيظ است براساس عدل يا اعمال غضب است براساس عدل. ولي اگر خواست به صبر عمل كند كه بالاتر از تقابل به مثل است، بالاتر از ﴿مَنِ اعْتَدي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدي عَلَيْكُمْ﴾[13] است آن مي‌شود كظم غيظ كه او «أَقْرَبُ لِلتَّقْوي» است من العدل و اگر غيظش را فرو نشاند ولي نسبت به آن شخص دل‌چركين است اگر بخواهد عفو كند اين عفو كه دل‌چركيني را به صفا تبديل مي‌كند اقرب از كظم غيظ است و اگر عفو كرد نسبت به، او دل‌چركين نبود؛ اما كاري با او نداشت اين همان مرحله عفو است. ولي بالاتر از او آن است كه نسبت به او احسان كند، او را با ديگران فرق نگذارد، اين بالاتر از عفو است.

لطف پروردگار در فراموشي گناه بهشتيان

البته از آن به بعد ديگر كاري كه در اختيار اين شخص باشد نيست، ذات اقدس الهي از آن به بعد را هم مي‌تواند. الآن اگر كسي نسبت به ما بد كرد حداكثر قدرت ما اين است كه كظم غيظ داشته باشيم، از او عفو بكنيم و به روي او نياوريم، گله هم نكنيم نزد كسي هم نگوييم و نسبت به او احسان بكنيم، او را مثل ديگران عزيز بدانيم و مانند آن، بيش از اين از ما بر‌نمي‌آيد. ولي او همچنان در درون خود رنجور است هر وقت احسان ما را مي‌بيند خجالت مي‌كشد، ما اگر كاري بكنيم كه به وسيله آن كار او نرنجد و خجالت نكشد ديگر مقدور ما نيست. ولي ذات اقدس الهي فوق اين را قدرت دارد يعني اگر ما نسبت به ذات اقدس الهي بد كرديم اهانت كرديم معصيت كرديم، خداوند ممكن است كه بازگو نكند، از ما عفو كند صفح جميل كند نسبت به ما احسان كند ما را هم به بهشت ببرد؛ اما بالأخره آن حالت نفساني كه انسان متذكر مي‌شود سابقه سوئي داشت، او را مي‌رنجاند و اين يك عذاب دروني است در انسان، در حالي كه در بهشت عذاب نيست اصلاً. گفتند ذات اقدس الهي كاري مي‌كند كه انسان، چون او «مقلب‌القلوب»[14] است او منشأ ذُكر و نسيان است، كاري مي‌كند كه انسان يادش نيست كه قبلاً گناهكار بود، اين مهم است. حالا وقتي يادش نباشد، مثل ساير بهشتيها لذت مي‌برد، ديگر خجالت نمي‌كشد نمي‌گويد كه من قبلاً گناه كردم بعد توبه كردم، اصلاً يادش نيست كه گناه كرد و اين فقط مقدور ذات اقدس الهي است كه در دل اثر مي‌گذارد.

پرسش:...

پاسخ: بله آن چون چهارده سال تحت نظر بود و چهار سال مستقيماً در زندان بود، اين طور براي خود وجود مبارك سيدالشهداء(سلام الله عليه) پيش نيامد.

پرسش:...

پاسخ: البته او لقبي دارد كه ديگران ندارند، هر كدام در جاي ديگري اگر بودند همان كار را مي‌كردند. حضرت كظم غيظ نكرد [بلكه] نهضت كرد و قيام كرد.

پرسش:...

پاسخ: در قيامت، شست و شو مي‌كنند بعد وارد بهشت مي‌شوند. در قيامت اگر كسي مشمول حق تعالي باشد اين خاطرات را مي‌زدايند بعد وارد بهشت مي‌كنند. در درون بهشت ولو يك لحظه هم كه باشد، حزن نيست ﴿لا لَغْوٌ فيها وَ لا تَأْثيمٌ﴾[15] ، ﴿لا يَمَسُّهُمْ فيها نَصَبٌ﴾[16] .

خب، اينها درجات تقواست كه يكي بالاتر از ديگري است، كظم غيظ هم معيارش مشخص است. بعد فرمود: ﴿وَ الَّذينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً﴾ اين ﴿وَ الَّذينَ﴾ را گفتند عطف بر ﴿لِلْمُتَّقِينَ﴾ است نه بر آن ﴿الَّذينَ﴾ قبلي.

پرسش:...

پاسخ: غضب را هم در سورهٴ مباركهٴ «شوري» مشخص فرمود مؤمنان كساني‌اند كه ﴿وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ﴾ اين را در سورهٴ مباركهٴ «شوري» مشخص فرمودند؛ اما اينجا چون قبلش درباره غيظ و امثال‌ذلك آمده از اين جهت فرمود. در سورهٴ مباركهٴ «شوري» آيهٴ ٣٧ كه برخي از اوصاف مؤمنين را مي‌شمرد، مي‌فرمايد: ﴿وَ الَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ اْلإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ﴾ كه آن آيه در بحث فرق بين فحشا و غير فحشا هم خواهد آمد يعني در حال غضب هم مي‌بخشند، إعمال غضب نمي‌كنند.

پرسش:...

پاسخ: بله ديگر، چون غضب در مقابل رضاست، هر دو كار نفساني و ارادي‌اند. هيجان، محصول آن غضب است كه در كلمات قصار نهج‌البلاغه هست كه «إن عَرَضَ لهُ الْغَضَبُ اشْتََدَّ بِهِ الْغَيْظُ»[17] كه غضب، ‌زمينه براي غيظ است. غضب در مقابل رضاست و غيظ، براي اعمال آن اثر غضب است، آن هيجان را مي‌گويند غيظ كه بعد از غضب است براساس آنچه در نهج‌البلاغه در كلمات قصار هست، فرمود كه قلب، طوري است كه وقتي غضب كرد «اشتدَ بِهِ الْغَيْظُ».

تفاوت آسمان و زمين آخرت با دنيا

پرسش:...

پاسخ:بله، از آن جهت كه بهشت بالاست و جهنم پايين، اين در ساير روايات هم هست؛ اما اين آسمان و زمين نمي‌تواند باشد، براي اينكه اين آسمان و زمين بساطش برچيده مي‌شود ﴿دُكَّتِ اْلأَرْضُ دَكًّا دَكًّا﴾[18] و زير آسمان آن طرف را هم اگر برويد كره ماه است ديگر، مثل اين طرف. اين‌چنين نيست كه آن طرف زمين كه الآن مثلاً شب هست به جاي ديگري ختم بشود، اين زمين كره‌اي است كه ساير كرات اطراف او هستند.

پرسش:...

پاسخ: دليلي نداريم كه غير از آسمان و زمين جاي ديگري نيست.

پرسش:...

پاسخ: كشف شايد نشده باشد، ممكن است سماواتي باشد كشف نشده باشد.

پرسش ...

پاسخ: نه؛ برابر آن حديثي كه حضرت فرمود: «اذا جاء النهار فأين الليل»[19] براساس آن حديث، معلوم مي‌شود كه اينها باهم‌اند و مزاحم هم هم نيستند؛ هر كدام در جهتي هم هستند.

پرسش:...

پاسخ: نه؛ چون چند تا احتمال بود ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ﴾ كه در اين آيه هست، نظير سورهٴ «حديد» است كه ﴿عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّماءِ وَالأرْضِ﴾[20] يعني نشئه‌اي است به اندازه آسمان و زمين، نه در همين نشئه اين يك احتمال بود. سه، چهار تا احتمال بود ولي در خصوص تبيين آن حديث شريف كه حضرت فرمود: «اذا جاء النهار فأين الليل» معلوم مي‌شود اينها باهم‌اند و مزاحم هم هم نيستند.

پرسش:...

پاسخ: بله، حالا هر كسي شواهد ديگري داشت مي‌تواند آنها را بپذيرد.

پرسش:...

پاسخ: آن مطلب ديگري است، آن مطلب مقام ثاني بحث بود، مقام اول بحث اين بود كه اگر مجموعه نظام سماوات و ارض جاي بهشت است پس جهنم جايش كجاست، اين يك مقام اول. مقام ثاني اين بود كه اين براي مجموع است يا براي جميع يعني تك‌تك اين قدر جا دارند يا جاي همه اين‌قدر است.

پرسش:...

پاسخ: چرا؛ اين‌قدر عوالم است كه ﴿فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ ٭ وَ ما لا تُبْصِرُونَ﴾[21] خيلي از چيز‌هاست كه انسان با چشم مسلح هم نمي‌تواند ببيند، فرمود قسم نمي‌خورم، نه قسم به چيزهايي كه شما مي‌بينيد يا نمي‌بينيد، اين قسم اليوم هم زنده است ديگر، اليوم كه انسان با تلسكوپ مي‌تواند دور‌ترين اجرام را ببيند، اليوم هم اين حرف زنده است ﴿فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ ٭ وَ ما لا تُبْصِرُونَ﴾؛ چيزي كه شما مي‌بينيد يا نمي‌بينيد.

عطف ﴿الَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً﴾ بر متقين و دلائل آن

خب اين ﴿وَ الَّذينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً﴾ گفتند عطف است بر ﴿لِلْمُتَّقِينَ﴾ نه بر ﴿الَّذينَ يُنْفِقُونَ﴾ يا بر ﴿الْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ﴾ زيرا اگر عطف باشد بر ﴿الْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ﴾ معنايش آن است كه متقين كه ﴿الَّذينَ يُنْفِقُونَ﴾ هستند ﴿الْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ﴾ هستند ﴿الْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ﴾ هستند ﴿وَ الَّذينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً ذَكَرُوا اللّهَ﴾اند، متقين كساني‌اند كه اگر مثلاً ـ معاذالله ـ فعلوا كذا ﴿ذَكَرُوا اللّهَ﴾ اين با تقوا سازگار نيست، اين است كه گفتند اين ﴿وَ الَّذينَ﴾ عطف بر آن ﴿الْعَافِينَ﴾ يا ﴿وَالْكَاظِمِينَ﴾ يا ﴿الَّذينَ يُنْفِقُونَ﴾ نيست، عطف است بر خود متقين، پس اينها جزء متقين نيستند. ولي بهشت براي اينها هم آماده است براي اينكه اينها جزء تائبين‌اند، آن‌گاه اين آيه با آيه قبل كه ضميمه بشود نتيجه‌اش اين خواهد شد كه بهشت «أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقينَ و للتائبين» به اين صورت در مي‌آيد.

پرسش:...

پاسخ: آن‌وقت بعداً اگر مي‌فرمود «أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقينَ و التّائبين للمتقين الّذين ينفقون» بعد ‌«و التّائبين‌» اين ‌«و التّائبين‌» مي‌توانست عطف باشد بر ﴿وَالْكَاظِمِينَ﴾ ﴿وَالْعَافِينَ﴾ و امثال ‌ذلك؛ اما اگر بفرمايد: «أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقينَ و للعاصين الّذين سيتوبون» اينها نمي‌توانند همه‌شان جزء متقيان باشند.

پرسش:...

پاسخ: متقي بما انّه متقي، از گناه صغيره دور نيست و در موقع امتحان اگر مي‌خواهد دستش را به گناه دراز بكند، همان وقت مي‌فهمد و دستش را جمع مي‌كند، اما اينها كساني‌اند كه گناهان كبيره هم مي‌كنند بعد توبه نصيبشان مي‌شود، معلوم مي‌شود كه قبلاً متقي نبوده‌اند، بعداً متقي مي‌شوند. از اين جهت اين ﴿وَ الَّذينَ﴾ عطف بر ﴿الْعَافِينَ﴾ يا ﴿الْكَاظِمِينَ﴾ يا ﴿الَّذينَ يُنْفِقُونَ﴾ نيست كه بشود وصف چهارم، كه ﴿أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقينَ﴾ متقين كساني‌اند «المنفقين الكاظمين العافين العاصين الّذين سيتوبون» اين‌چنين نيست. اگر مي‌فرمود ‌«و التّائبين‌» بله اين ‌«و التّائبين‌» مي‌توانست عطف باشد بر عافين يا كاظمين يا مانند آن. سرّش اين است كه اگر اينجا معصيت كبيره و فحشا مطرح نبود، ممكن بود برابر سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه آنجا متقين را معرفي مي‌كند برابر آن باشد، آيهٴ ٢٠١ سورهٴ «اعراف» اين است كه ﴿إِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾؛ متقين كساني‌اند كه مانند صاحبان كعبه‌اند، متوليان كعبه‌اند كه اگر شيطاني بخواهد در حريم كعبه دل طواف بكند كه ببيند در كعبه دل چه وقت باز مي‌شود كه ناخودآگاه نفوذ كند، اينها مي‌فهمند كه الآن شيطاني آمده دارد دور دل طواف مي‌كند و منتظر نفوذ است، فوراً بيدار مي‌شوند او را طرد مي‌كنند؛ اما ﴿إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا﴾ اين نمي‌تواند متقي باشد، بعد از اينكه توبه كرد البته به متقين ملحق است.

تبيين معناي فحشا و تفاوت آن با معاصي كبيره

خب كساني‌اند كه ﴿إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللّهَ﴾ فحشا آن گناهي كه زشتي‌اش بالغ باشد، فاحش يعني بالغ و مفرط، در اين بحثهاي معاملات مثل مكاسب و اينها ملاحظه فرموديد در خيار غبن مي‌گويند غبن فاحش يا در بحثهاي نماز جماعت كه مأموم مي‌تواند بالاتر از امام بايستد مي‌گويند در صورتي كه علو فاحش نداشته باشد، اگر نماز جماعت در مسجد است و مأموم در پشت بام مسجد و ارتفاع اين مسجد هم سقفش هم خيلي بلند است، اين مي‌شود علوّ فاحش، مگر اينكه جماعت زياد باشد نظير جماعت خود مسجد الحرام، چون اين جماعت زياد هست طبقات بعضها به بعض‌ وصل‌اند، آنها كه در پشت بام‌اند ولو فاصله و ارتفاعشان هم خيلي زياد باشد، مع‌ذلك وصل به جماعت‌اند ولي اگر يك گروه كمي در يك مسجد نماز بخوانند و يك چند نفري هم در پشت بام و ارتفاع سقفش هم خيلي رفيع باشد اينجا مي‌گويند علو فاحش است فاحش يعني بالغ، زياد. در معصيت اگر قبحش زياد باشد از آن معصيت به فحشا ياد مي‌كنند، آن‌گاه اين‌چنين نيست كه فحشا يعني معصيت كبيره و ﴿ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ﴾ يعني معصيت صغيره، براي اينكه خود فحشا يكي از معاصي كبيره است، نه مطلق كبيره.

در سورهٴ «نجم» وقتي كبائر را با فحشا ذكر مي‌كند، معلوم مي‌شود كه فحشا عين كبائر نيستند. آيهٴ ٣٢ سورهٴ «نجم» اين است كه ﴿الَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ اْلإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ﴾ معلوم مي‌شود كه فواحش، همان معصيتهاي كبيره نيست [بلكه] يك قسم خاصي از معصيت كبيره است. معصيت كبيره اعم از فحشاء است، فحشا آن معصيت كبيره‌اي است كه زشتي‌اش خيلي بالغ باشد. در سورهٴ «شوري» هم مشابه اين آمده است آيهٴ ٣٧ سورهٴ «شوري» كه ﴿وَ الَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ اْلإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ﴾ پس فحشا، آن كبيره بالغه در قبح هست. نمونه‌هايي از اين كبائر بالغه در قبح را قرآن كريم ذكر مي‌كند، مثلاً در سورهٴ «نساء» آيهٴ ٢٢ مي‌فرمايد: ﴿وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ مِنَ النِّساءِ إِلاّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ مَقْتًا وَ ساءَ سَبيلاً﴾[22] در جاهليت اين بود كه ‌«معقودة الاب و منكوحة الاب‌» را پسر، بعد از او مي‌گرفت [و] با او ازدواج مي‌كرد. مي‌فرمايد اين ديگر جزء فحشاست كه انسان ‌«منكوحة الاب معقودة الاب‌» و زوجه اب را بعد از او با او ازدواج كند، مگر اينكه در جاهليت آنچه گذشت، گذشت ﴿إِلاّ ما قَدْ سَلَفَ﴾[23] در جاهليت ديگر اين كار را نمي‌شود بعد از آمدن اسلام انجام داد. يا آنچه لوط(سلام الله عليه) به قومش مي‌فرمود: ﴿إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمينَ﴾[24] ، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» هم اصل رابطه نامشروع با نامحرم را فحشا دانست؛ آيهٴ ٣٢ سورهٴ «اسراء» اين است ﴿وَ لا تَقْرَبُوا الزِّني إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبيلاً﴾ اينها به عنوان بيان مصداق است، پس فحشا آن گناه كبيره‌اي است كه بالغ در قبح و زشتي باشد.

ياد خداوند و استغفار بعد از ارتكاب به فحشاء

كساني كه اگر فحشايي را مرتكب شدند يا به خودشان ظلم كردند حالا آن نسبت به عموم، اين نسبت به خودش ظلم كردند ـ ﴿ذَكَرُوا اللّهَ﴾ اينكه فرمود: ﴿ذَكَرُوا اللّهَ﴾ معلوم مي‌شود كه ارتكاب فحشا يا ظلم به نفس در حال غفلت و نسيان بود، چون اگر كسي متذكراً، ملتفتاً با اينكه توجه به علم الهي دارد، مي‌داند كه در مرئا و مشهد ذات اقدس الهي است تن به چنين كاري بدهد و بدنش نلرزد، اين بعيد است به توبه موفق بشود. اين يك چنين آدمي به توبه موفق شدنش مشكل است، زيرا اين عالماً، ملتفتاً، عامداً، متذكراً از خدا نمي‌ترسد. اين خبث سريره نشانه آن است كه او از يك جهت از شيطان بدتر است، براي اينكه شيطان برابر آنچه در سورهٴ «حشر» آمده مي‌گويد: ﴿إِنّي أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمينَ﴾ آيهٴ شانزده «حشر» اين است كه ﴿كَمَثَلِ الشَّيْطانِ إِذْ قالَ لِْلإِنْسانِ اكْفُرْ فَلَمّا كَفَرَ قالَ إِنّي بَري‌ءٌ مِنْكَ إِنّي أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمينَ﴾ و اما «انت لا تخاف رب العالمين» اين استكبار شيطان نمي‌گذارد او اطاعت كند وگرنه ترس دارد؛ اما اين شخصي كه عالماً، متذكراً، ملتفتاً دستش به فحشا دراز مي‌شود، احتمال موفقيت اين براي توبه خيلي ضعيف است، زيرا در آن حال بعيد است او مؤمن باشد.

اينكه دارد «لا يزني الزاني و هو مؤمن»[25] يعني عالماً مختاراً، ملتفتاً، متوجهاً ذاكراً؛ اما اگر در اثر اينكه «غلبت عليه شقوته» غافل شده است او ناسي شده است اصلاً به فكر اين مسائل نيست، اين اميد بازگشتش هست. لذا فرمود: ﴿وَ الَّذينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللّهَ﴾ معلوم مي‌شود تا حال ناسي بوده است؛ در حال نسيان و غفلت اين كار را كرده است، حالا كه به ياد حق افتاد بر اين ياد حق، اثر استغفار بار كرد ﴿فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ﴾ و اين مطلب را هم مي‌داند كه ﴿وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ﴾ چون در جاهليت، بالأخره يك سلسله گناهاني كه به زعم خودشان مرتكب مي‌شدند به اوثان و اصنام پناه مي‌بردند تا گناهشان بخشوده شود كه ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللّهِ زُلْفي﴾[26] يا آنچه در گروهي از مسيحيين رواج دارد احياناً مي‌روند اعتراف مي‌كنند تا پاپشان و مانند آن، مغفرتنامه و توبه‌نامه به اينها بدهد. اين را هم قرآن نفي مي‌كند كه ﴿وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ﴾ نه از واتيكان و كشيش و كاتوليكهاي سرشناس كاري ساخته است، نه از اوثان و اصنام كه انسان برود آنجا نزد آنها توبه كند و شفاعتش را دريافت كند، چاره‌اي جز بخشايش گناه نيست و بخشنده هم جز ذات اقدس الهي نيست ﴿وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ﴾. ﴿وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلي ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ﴾ آنها كه مي‌دانند اين معصيت است تكرار نمي‌كنند. خب، پس اصل گناهشان در حال غفلت است نه تذكر و اگر عالم به حرام بودند هم اصرار هم نمي‌ورزند، پس حكم شرعي را مي‌داند، غافل از ياد خدا مي‌شود تن به معصيت مي‌دهد، بعد وقتي متذكر شد توبه مي‌كند.

پرسش ...

پاسخ: ‌«‌اذا فَعلوا ذكروا»، نه اينكه در حين ارتكاب فحشا و ظلم به نفس متذكر مي‌شوند. مشابه اين آيه البته نه به اين وضع، در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آمده است؛ آيهٴ ١١٠ ﴿وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءًا أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللّهَ يَجِدِ اللّهَ غَفُورًا رَحيمًا﴾ ﴿وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءًا أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ﴾؛ چه نسبت به خود چه نسبت به ديگري اگر بد كرد بعد استغفار بكند خدا غفار و رحيم است و البته آن آيه نرم‌تر از اين آيه است، اين آيه لسانش فحشا را هم مي‌گيرد. خب، اگر عالماً اصرار نداشتند، متذكراً گناه نكردند، بعد از گناه هم استغفار كردند و به ياد حق افتادند اينها جزء تائبين‌اند و تائبين اهل بهشت‌اند و بهشت براي تائبين هم آماده است كه اين تشويق به توبه مي‌كند ﴿أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ﴾ اولاً شست‌ و شو مي‌كنند، مي‌پوشاند گناه اينها را، بعد از شست و شو و غفران و پوشش گناه، آن‌گاه وارد بهشت مي‌شوند ﴿وَ جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلينَ﴾ يعني «نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلينَ اجرهم» يا «نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلينَ ذلك الغفران» كه اين مخصوص به مدحش محذوف است.

پرسش:...

پاسخ: علم به حرام بودن دارند؛ اما آن مسئله‌اي كه به ياد حق باشند او را ندارند كه مسئله كلامي يادشان نيست، مسئله فقهي يادشان است.

پرسش ...

پاسخ: ...

فاصله زياد است آن‌وقت، قطع مي‌شود.

پرسش:...

پاسخ: ﴿أُولئِكَ﴾ خودش مبتداست كه شامل همه اينها مي‌شود.

سير در زمان و عبرت گرفتن از گذشتگان

فرمود كه ﴿قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسيرُوا فِي اْلأَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ﴾؛ فرمود اين جرياني كه ما گفتيم از جريان احد و امثال‌ذلك، اين نه تنها يك سلسله قضاياي كلي و تئوري است، بلكه در خارج پياده هم شده. شما، نه تنها كتابهاي تاريخي را تورق كنيد، بلكه سيري هم في‌الارض كنيد، آثار اينهارا هم ببينيد كه عده‌اي به چه وضعي بودند و به چه روز سياهي نشانده شدند يا عده‌اي در چه محروميتي بودند و به چه روز سفيدي رسيدند ‌«يرفع المستضعفين و يضع المستكبرين‌»[27] و مانند آن. فرمود اينها جزء سنن الهي است، شما سفر كنيد و عبرت بگيريد، نه اينكه اين آثار باستاني را براي تجليل و شكوه مادي آنها حفظ بكنيد به تعبير سيدناالاستاد كه يك بوي وثنيت مي‌دهد. البته آثار هنري چيز خوبي است؛ اما يك تكه سنگ را نشانه عظمت و شكوه كورش و امثال‌ذلك بدانيد او روا نيست، اين به جاي اينكه آدم عبرت بگيرد مي‌خواهد به اين عظم باليه ببالد، اين‌طور نيست. لذا فرمود سفر كنيد، سنن الهي را ببينيد تا ببينيد پايان كار مكذبين چگونه است، بعد مي‌فرمايد ما همه حرفها را مستدل بيان مي‌كنيم.

هدايت قرآن كريم براي متقين

اما مردم دو قسم‌اند: يك عده فقط در حد اينكه مسائل ‌برايشان حل مي‌شود؛ اما حالا ترتيب اثر عملي بدهند نيست، يك عده واقعاً براي آنها بعد از حل شدن، اثر عملي هم دارد، لذا بين اينها را جدا كرد، فرمود: ﴿هذا بَيانٌ لِلنّاسِ﴾ ما تمام اين قضايا را مستدل مبرهن تحليل مي‌كنيم [و] براي مردم شرح مي‌دهيم، چه بر چه فاجر، چه مؤمن چه كافر؛ اما آن كه بهره مي‌گيرد متقيان‌اند، لذا فرمود: ﴿وَ هُدًي وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقينَ﴾ لذا برابر ﴿الم ٭ ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدًي لِلْمُتَّقينَ﴾[28] مشخص مي‌شود كه «الم ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ للناس، هُدًي لِلْمُتَّقينَ» يعني چون بيان مستدل و مبرهن است، جا براي شك نمي‌گذارد براي همه مردم است؛ اما آن كه بهره مي‌برند مردم باتقوايند، اينجا فرمود: ﴿هذا بَيانٌ لِلنّاسِ وَ هُدًي وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقينَ﴾. اما اينكه فرمود: ﴿هُدًي لِلنّاسِ﴾ يعني براي هدايت مردم آمده؛ اما همه بهره نمي‌برند، آن براي انگيزه نزول است كه ما اين را براي هدايت همه مردم فرستاديم. اين تفكيك، براي بيان واقعيت است كه در خارج، مردم چطورند، لذا آنجا كه فرمود: ﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُدًي لِلنّاسِ﴾[29] با اينجا كه فرمود: ﴿بَيانٌ لِلنّاسِ﴾ اما ﴿هُدًي وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقينَ﴾ منافات ندارد؛ آن براي بيان انگيزه است كه ما او را براي هدايت همه مردم فرستاديم؛ اما اينجا فرمود همه مردم اين‌چنين نيستند كه از قرآن به عنوان هدايت بهره ببرند، يك عده مي‌فهمند اما بهره معنوي نمي‌برند. يك عده بعد از بيان، هدايت و موعظه هم نصيبشان مي‌شود.

تعليم عملي پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به مردم

مطلب ديگر آن است كه راه تبيين همان‌طوري كه در الميزان ملاحظه فرموديد گذشته از بيان علمي، يك بيان عملي هم بود يعني وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بعد از اينكه به دستور الهي مسائلي را به مردم ياد مي‌داد، در هنگام عمل هم پا به پاي مردم هم مي‌رفت و آن نقطه قوت و ضعف را يادداشت مي‌كرد، دوباره مردم را در مسجد جمع مي‌كرد، مي‌فرمود اين بياني كه ما گفتيم شما عمل كرديد نقاط قوتتان اين بود، نقاط ضعفتان هم اين بود [و] نقاط قوت را تأييد كنيد، نقاط ضعف را ترميم كنيد. جريان جنگ احد از همين قبيل بود كه حضرت اينها را آورد در مسجد و فرمود سرّ پيروزي ما تا آن مقطع اين بود، سرّ شكست شما در آن مقطع آن بود، اين‌چنين زشت و زيبا را در كنار هم جمع مي‌كرد تا مي‌شد بيان براي مردم؛ نه تنها بيان تئوري محض، بلكه تجزيه و تحليل را هم به همراه داشت.

بيان اميرالمؤمنين(عليه السلام) در نتيجه شيرين كظم غيظ

اما سه، چهار جمله از كتاب نوراني نهج‌البلاغه قرائت كنيم كه درباره بهشت و جهنم ذكر فرمود. اصل مسئله غضب كه ﴿وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ﴾ است ﴿وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ﴾ است، در نامه‌اي كه براي امام مجتبي(سلام الله عليه) مرقوم داشت، آنجا فرمود كه «وَ امْحَضْ أَخَاكَ النَّصِيحَةَ حَسَنَةً كَانَتْ أَوْ قَبِيحَةً، وَ تَجَرَّعِ الْغَيْظَ فَإِنِّي لَمْ أَرَ جُرْعَةً أَحْلَي مِنْهَا عَاقِبَةً، وَ لاَ أَلَذَّ مَغَبَّةً»[30] ، فرمود غيظ را فرو بنشان، براي اينكه من هيچ شربتي از آن گواراتر نديدم. غب و آينده‌اش خيلي خوب است، لذيذ است. اينكه مي‌گويند ‌«غب الحمد و ‌التصلية» ‌«غب‌» يعني بعد، ‌«مغبه‌» يعني بعد، آنچه بعد مي‌آيد ‌«غَبّه‌» مثل ‌«غٰابَه‌» است ‌«‌مغبةً» همان ‌«‌عاقبةً» معنا خواهد داد يعني الآن تلخ است؛ اما همين داروي تلخ، وقتي هضم شد خيلي انسان را فربه مي‌كند، ‌خيلي شيرين است، چون خود من هم اين تلخي را چشيدم الآن مي‌دانم كه چقدر نتيجه شيريني داد. در خطبهٴ ٢١٧ مي‌فرمايد وضع ما از نظر خلافت به جايي رسيد كه هيچ كس يار و ياور من نبود: «وَ لاَ ذَابٌّ وَ لاَ مُسَاعِدٌ، إِلاَّ أَهْلَ بَيْتِي»؛ فقط همين چند نفر اعضاي خانوادگي ما ماندند «فَضَنَنْتُ بِهِمْ عَنْ الْمَنِيَّةِ»؛ من ضنت ورزيدم، حاضر نشدم اينها كشته بشوند، براي اينكه آن روز اگر اينها كشته مي‌شدند هيچ اثري براي شهادت اينها بار نبود؛ اما وقتي نوبت به سيدالشهداء(صلوات اللّه و سلامه عليه) رسيد، فرمود همه بايد شهيد بشويم، چون حالا جايش است، حالا وقتش است، الآن اين شهادت خوب اثر مي‌كند، ما اين قسمت مهم خاورميانه را الآن سفر كرده‌ايم، بقيه را هم با بچه‌هايمان مي‌رويم مسئله حل مي‌شود ولي آن روز اگر حضرت امير قيام مي‌كرد در داخله مدينه همه اينها شهيد مي‌شدند، براي اينها هم يك مجلس ماتم مي‌گرفتند و همه لباس عزا بر تن مي‌كردند و ‌«وا عليا‌» مي‌گفتند، مسئله تمام مي‌شد. فرمود اين خونهاي مقدس كه مفت نبايد ريخته بشود كه، خود سيدالشهداء(سلام الله عليه) هم ده سال در همان مدينه ساكت بود، فرمود الآن وقتش نيست، چون آن مكر‌هاي اموي و شيطنت معاويه، كاري مي‌كرد كه حضرت را مسمومانه شهيد مي‌كردند، لباس عزا مي‌پوشيدند، براي او مجلس مي‌گرفتند مسئله تمام مي‌شد. بعد از اينكه معاويه ‌«عليه اللعنه‌» رخت بربست و آن خنيّز روي كار آمد، حضرت ديد موقع موقع خوبي است، لذا فرصت پيدا كرد از مدينه تا مكه همه را باخبر كرد در خود مكه كه همان جريان بين المللي اسلام است همه را با خبر كرد، از مكه تا كوفه براي عده‌اي نامه نوشت با عده‌اي مصاحبه كرد مناظره كرد، كل اين جريان را باخبر كرد، براي عده‌اي پيام فرستاد، قاصد فرستاد‌ [و] باخبر كرد بقيه هم كه طبق برنامه پيش‌بيني شده به عنوان اسرا مي‌رفتند كه در رؤيا براي اينها مشخص شد، مسئله شام را هم از اين به بعد بچه‌ها تأمين مي‌كردند، لذا وقتي كه آن مرد شامي از امام سجاد(سلام الله عليه) سؤال كرد در اين صحنه چه كسي پيروز شد، فرمود: «اذا اردت أن تعلم من غلب و دخل وقت الصلاة فاذّن ثمّ اقم»[31] ؛ اگر خواستي بفهمي چه كسي پيروز شد، موقع نماز اذان و اقامه بگو، ببين نام چه كسي را مي‌بري، ما رفتيم و نام پيغمبر را زنده كرديم و برگشتيم. آنها خواستند اين نام را دين را پيغمبر را بردارند، ما برديم سر جايش گذاشتيم ما كاري غير از اين نداشتيم، ما پيروز شديم و برگشتيم. آن روز خاورميانه‌اي كه مسلمان بود همين قسمت بود و همين قسمت را هم سيدالشهداء حفظ كرد.

اينكه حضرت مي‌فرمايد من ضنّت ورزيدم: «فَضَنَنْتُ بِهِمْ عَنْ الْمَنِيَّةِ» نه براي اينكه سيد الشهداء اشجع يا اسخاي از حضرت امير است نه، خود آن روزها هم سيدالشهداء(سلام الله عليه) آرام بود، همين اهل‌بيت را ده سال در مدينه نگه داشت و حاضر نشد اينها كشته بشوند. بعد فرمود: «فَأَغْضَيْتُ عَلَي الْقَذَي، وَ جَرِعْتُ رِيقِي عَلَي الشَّجَي، وَ صَبَرْتُ مِنْ كَظْمِ الْغَيْظِ عَلَي أَمَرَّ مِنَ الْعَلْقَمِ، وَ آلَمَ لِلْقَلْبِ مِنْ وَخْزِ الشِّفَارِ»[32] علقم، كه جزء تلخ‌ترين داروهاست، فرمود من صبر كردم خانه‌نشين شدم بعد از جريان سقيفه، بر تلخ‌تر از علقم و اگر آهسته خنجر را كنار دل آدم فرو ببرند به تدريج بخواهند در بياورند خب، خيلي سخت است. فرمود چيزي را خوردم كه تلخ‌تر از آن علقم است، دردناك‌تر از شمشير به پهلو فرو بردن است همه اين كار‌ها را كرده‌ام، كظم غيظ كرده‌ام و مي‌دانم كه عاقبت چه اثري دارد و خيلي شيرين شد، امروز اسلام محفوظ است، آن روز اگر خداي ناكرده ما هم قيام مي‌كرديم مي‌گفتند اختلاف است و اكثري مردم حديث العهد بالاسلام بودند و از اسلام خبري نداشتند و چيزي از دين باقي نمي‌ماند، اين درباره كظم غيظ.

توصيف بهشت و جهنم در نهج‌البلاغه

اما درباره بهشت و جهنم، درباره بهشت ملاحظه فرموديد وسعت بهشت چقدر است كه ﴿عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ﴾. اين بهشتي كه ﴿عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ﴾ خواننده‌اي دارد كه داود(سلام الله عليه) قاري اهل جنت است او طوري است كه بالأخره كل اين فضا را مي‌پوشاند. وقتي از داود(سلام الله عليه) ياد مي‌كند در خطبه ١٦٠ مي‌فرمايد: «وَ إِنْ شِئْتَ ثَلَّثْتُ بِدَاوُدَ (صلي الله عليه و سلم) صَاحِبِ الْمَزَامِيرِ، وَ قَارِي‌ءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ»؛ اين خواننده است. البته قرآن مي‌خواند، بهشت را هم طوري توصيف مي‌كند، مي‌فرمايد اگر شما مي‌دانستيد بهشت چه خبر است و جهنم چه خبر، هرگز اينجا نمي‌نشستيد. درباره جهنم هم مشابه اين تعبير را دارد. درباره جهنم مي‌فرمايد خطبهٴ ١١٦ «لَوْ تَعْلَمُونَ مَا أَعْلَمُ مِمَّا طُوِيَ عَنْكُمْ غَيْبُهُ، إِذاً لَخَرَجْتُمْ إِلَي الصُّعُدَاتِ تَبْكُونَ عَلَي أَعْمَالِكُمْ، وَ تَلْتَدِمُونَ عَلَي أَنْفُسِكُمْ، وَ لَتَرَكْتُمْ أَمْوَالَكُمْ لاَ حَارِسَ لَهَا وَ لاَ خَالِفَ عَلَيْهَا»؛ اگر مي‌دانستيد جهنم چيست و چه خبر است، اينها را به كافرين كه نمي‌فرمود كه، به اصحاب خود مي‌گفت ديگر. مي‌فرمود اگر آنچه من مي‌دانم شما مي‌دانستيد، مي‌دانستيد بعد از مرگ با انسان گناهكار چه مي‌كنند، خانه‌هايتان را رها مي‌كرديد [و] هيچ كسي را در خانه‌تان نمي‌گذاشتيد، سرپرستي براي اموالتان نمي‌گذاشتيد، به بيابانها مي‌ريختيد سر و سينه مي‌زديد، مثل يك زن بچه مرده، چون نمي‌دانيد بعد از مرگ با آدم چه مي‌كنند؛ اما درباره بهشت آن را هم در خطبه ديگر وضع بهشت را شرح مي‌دهد. در خطبهٴ ١٦٥ پايانش وضع بهشت را شرح مي‌دهد كه مي‌فرمايد اگر شما بهشتي كه گويا روي تلي از مشك، درختانش را كاشتند، تلي از مشك يعني خاكش مشك است، گِلش مشك است آبش مشك است، همه ابزار مشك است روي مشك اين درخت را كاشته‌اند، حالا ميوه‌هايش چقدر معطر خواهد بود، بعد فرمود: «فَلَوْ شَغَلْتَ قَلْبَكَ أَيُّهَا الْمُسْتَمِعُ بِالْوُصُولِ إِلَي مَا يَهجُمُ عَلَيْكَ مِنْ تِلْكَ الْمَنَاظِرِ الْمُونِقَةِ،لَزَهِقَتْ نَفْسُكَ شَوْقاً إِلَيْهَا، وَ لَتَحَمَّلْتَ مِنْ مَجْلِسِي هذَا إِلَي مُجَاوَرَةِ أَهْلِ الْقُبُورِ اسْتِعْجَالاً بِها»؛ فرمود اگر مي‌دانستيد بهشت چه خبر است اينجا را ترك مي‌كرديد، من به عنوان معلم مرا ترك مي‌كرديد، به سراغ قبرستانها مي‌رفتيد كه علاقه به دنيا از دلها گرفته بشود.

نحوه تبليغ در ماه مبارك رمضان

حالا ماه مبارك رمضان در پيش است ـ ان‌شاءاللّه ـ به لطف الهي، رسالتهاي الهي را براي مردم منتقل مي‌كنيد. اولاً همه ما محتاجيم كه خودمان را آزاد بكنيم كه فرمود: «انّ انفسكم مرهونه بأعمالكم ففكوها باستغفاركم»[33] و هر تلخي يا زشتي كه براي دنيا بود و هست، اين كوچك‌تر از آن است كه انسان را از آن هدف و راه اصلي‌اش باز بدارد. بكوشيم كه خودمان را در اين ماه واقعاً آزاد كنيم اين يك، هر سخني كه ـ ان‌شاءاللّه ـ در ماه مبارك رمضان داريد، محور اصليتان قرآن و روايات باشد، حرفهايي كه جنبه سخنراني و اعمال فني و اينها دارد كمتر داشته باشيم، در خود ما اثر كند در مستمعين ثانياً، از قرآن و روايات نگذريد، مسائل سياسي در قرآن فراوان است، مسائل اخلاقي در قرآن فراوان است، مسائل انقلابي در قرآن فراوان است، طوري كه محور اصلي قرآن و روايات باشد و گذشته از اينكه سخنرانيهاي عمومي براي همه مستمعين داريد، جلسات خصوصي هم داشته باشيد، بالأخره در شهر يا روستا افرادي هستند كه از سطح ديگران بهتر فكر مي‌كنند، يك جلسه تعليمي هم در كنار جلسه تبليغ داشته باشيد ـ ان‌شاءاللّه ـ كه گذشته از تبليغ، چيزي هم ياد بدهيد كه آنها گذشته از اينكه بالغ مي‌شوند، عالم هم باشند و مبادا خداي ناكرده هر جا وارد شديد به من و ما دامن بزنيد، اين هست در هر جا هست. اگر خداي ناكرده آدم وارد جايي شد كه اختلاف نظر بود، سعي كند كه آن اختلاف نظر را به وحدت نظر تبديل كند و اگر موفق نشد، ديگر آن اختلاف را دامن نزند.

مطلب بعدي آن است كه انسان ميزاني دارد بين خود و خداي خود، اگر با آن ميزان، رفتار كند مي‌فهمد كه در صراط مستقيم است يا در صراط مستقيم نيست، اعمال او مقبول است يا اعمال او مقبول نيست. اين ماه، ماه قرآن است كه وقتي ماه مبارك رمضان را خدا معرفي مي‌كند، نمي‌فرمايد «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي كتب عليكم فيه الصيام» مي‌فرمايد: ﴿الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ﴾[34] اصلاً عظمت ماه مبارك رمضان به اين است كه ظرف قرآن است. بنابراين اميدواريم كه به لطف الهي با قرآن سفر كنيد و با قرآن برگرديد ﴿وَ هُوَ مَعَكُمْ﴾ باشد ﴿أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾[35] .

«و السلام عليكم و رحمه اللّه و بركاته»

 


[1] . نهج‌البلاغه، حكمت 108.
[2] آل عمران/سوره3، آیه118 و 119.
[3] . ر . ك: نهج‌البلاغه، نامه 31؛ ‌«تَجَرَّعِ الْغَيْظَ فَإِنِّي لَمْ أَرَ جُرْعَةً أَحْلَي مِنْهَا عَاقِبَةً».
[4] صافات/سوره37، آیه141 و 142.
[5] قلم/سوره68، آیه48.
[6] نور/سوره24، آیه2.
[7] یوسف/سوره12، آیه18.
[8] یوسف/سوره12، آیه18.
[9] مائده/سوره5، آیه8.
[10] انفال/سوره8، آیه75.
[11] یونس/سوره10، آیه35.
[12] بقره/سوره2، آیه194.
[13] بقره/سوره2، آیه194.
[14] . التهذيب، ج2، ص74.
[15] طور/سوره52، آیه23.
[16] حجر/سوره15، آیه48.
[17] . نهج‌البلاغه، حكمت 108.
[18] فجر/سوره89، آیه21.
[19] . بحار الانوار، ج8، ص83.
[20] حدید/سوره57، آیه21.
[21] حاقه/سوره69، آیه38 و 39.
[22] نساء/سوره4، آیه22.
[23] نساء/سوره4، آیه22.
[24] اعراف/سوره7، آیه80.
[25] . الكافي، ج2، ص278.
[26] زمر/سوره39، آیه3.
[27] . تهذيب الاحكام، ج3، ص110؛ مفاتيح الجنان، دعاي افتتاح.
[28] بقره/سوره2، آیه1 و 2.
[29] بقره/سوره2، آیه185.
[30] . نهج‌البلاغه، نامهٴ 31.
[31] . بحار الانوار، ج45، ص177.
[32] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 217.
[33] . وسائل الشيعه، ج10، ص314.
[34] بقره/سوره2، آیه185.
[35] حدید/سوره57، آیه4.