69/12/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 133 الی 138
﴿وَ سارِعُوا إِلي مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقينَ﴾﴿133﴾﴿الَّذينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ وَ الْكاظِمينَ الْغَيْظَ وَ الْعافينَ عَنِ النّاسِ وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ﴾﴿134﴾﴿وَ الَّذينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلي ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ﴾﴿135﴾﴿أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلينَ﴾﴿136﴾﴿قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسيرُوا فِي اْلأَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ﴾﴿137﴾﴿هذا بَيانٌ لِلنّاسِ وَ هُدًيٰ وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقينَ﴾﴿138﴾
خلاصهٴ مباحث گذشته
در مسارعت الي مغفره، لابد منظور اسباب مغفرت است و اسباب مغفرت در همين دو آيهٴ بعد مشخص شد ﴿وَ سارِعُوا إِلي مَغْفِرَةٍ﴾ يعني «سارعوا الي اسباب مغفرة» و اسباب مغفرت همين است كه مشخص شد: انفاق است، كظم غيظ است، عفو عن ناس است و احسان اليالناس است، استغفار و توبه است و مانند آن كه ﴿وَ سارِعُوا إِلي مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقينَ ٭ الَّذينَ﴾ پس اينها علل مغفرت است.
مطلب ديگر اينكه فرمود: ﴿جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقينَ﴾ اگر منظور از ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ ﴾ نظير ﴿بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾[1] باشد كه وقتي بطائن، از حرير است ظهائر و ابرهها به طريق اُوليٰ گرانبهاتر است، وقتي ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ﴾ شد طولش به طريق اُوليٰ بيشتر است، از آن باب است يا نه ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ﴾ يعني مساحت، «الارض هو الوسعه و مساحة» عرض به معناي مساحت است، نه در مقابل طول.
وسعت آسمانها و زمين به اندازهٴ بهشت
مطلب ديگر آن است كه آيا مساحت بهشت به اندازه مساحت آسمانها و زمين است، نظير آيهٴ سورهٴ «حديد» كه فرمود: ﴿عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ﴾ در آنجا فرمود به طرف بهشتي استباق كنيد كه ﴿عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ﴾ اگر عرضش به اندازه عرض آسمانها و زمين است ديگر جا براي آن سؤال نيست، آيهٴ 21 سورهٴ «حديد» اين بود ﴿سابِقُوا إِلي مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ﴾ آنجا سما چون جنس است، سماوات را شامل ميشود، عرض بهشت به اندازه عرض آسمانها و زمين است، اين آسمانها و زمين سر جايش محفوظ، مساحت بهشت به اندازه مساحت آسمانها و زمين است، آنگاه جا براي آن سؤال نميماند كه از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال بشود كه اگر مساحت بهشت سماوات و ارض است پس جهنم جايش كجاست. خب، جوابش سهل بود، جوابش اين است كه بهشت، مساحتش به اندازه آسمانها و زمين است نه خود اين آسمان و زمين، جايي است به اندازه آسمان و زمين جاي بهشت است و اين آسمان و زمين خالي است [و] جهنم در يك گوشهاش قرار ميگيرد: اما از اينكه حضرت به سؤال سائل پاسخ مثبت داد و سؤال او را امضا كرد، معلوم ميشود كه منظور اين نيست كه اين آسمان و زمين هست و در جاي ديگري بهشت هست كه آن بهشت مساحتش به اندازه مساحت آسمان و زمين است، بلكه با آن آيهٴ سورهٴ «ابراهيم»(سلام الله عليه) هم سازگار نيست، چون آيهٴ سورهٴ «ابراهيم» اين است كه كل اين آسمانها و زمين وضعش برچيده ميشود، عوض ميشود ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ اْلأَرْضُ غَيْرَ اْلأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾[2] يا با آيه ديگري كه در سورهٴ مباركهٴ «غافر» و امثال «زمر» است سازگار نيست كه ﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِيّاتٌ بِيَمينِهِ﴾[3] كه ميشود ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ﴾[4] الآن سماوات، منشور است آن روز، مطوي است [و] بساطش برچيده ميشود؛ طومارگونه جمع ميشود، حالا آن فرشتهاي كه به نام سجل است او جمع ميكند يا دستهاي ديگر و مدبرات ديگر جمع ميكنند، به هر حال بساط سماوات برچيده ميشود ﴿دُكَّتِ اْلأَرْضُ دَكًّا دَكًّا﴾[5] زمين هم كه مندك خواهد شد. پس اينچنين نيست كه اين نظام باشد، معذلك جهنم در گوشهاي باشد، بهشت در گوشه ديگر، كل اين نظام عوض ميشود و نظام جديدي را ذات اقدس الهي ايجاد ميكند.
عدم تزاحم بهشت براي جهنم
بر اساس اينكه اين سماوات و ارض برچيده ميشود و وسعت بهشت به اندازه آسمانها و زمين آن نشئه خواهد بود، سائل سؤال كرد كه اگر بهشت مساحتش به اندازه آسمانها و زمين است، جهنم جايش كجاست. طبق آن روايت، حضرت فرمود يك جواب اسكاتي و اقناعي كه «اذا جاء النهار فأين الليل»[6] ؛ اگر روز آمد شب كجا ميرود؟ منظور اين نيست كه شب و روز هر دو در علم حقاند جهنم و بهشت هر دو معلوم حقاند، منظور سائل اين است كه جا براي جهنم نميماند، حضرت فرمود نه جا براي جهنم هست؛ اما اينها مزاحم هم نيستند با هماند. آن عالم در عين حال كه اجسامش و ارواحش با هم به سرميبرند؛ اما تزاحمي در آن عالم نيست، نظام حاكم بر آن عالم غير از نظام حاكم بر اين عالم است. اجسام اين عالم مزاحم هماند، اجسام آن عالم مزاحم هم نيستند. آتش اين عالم با آب اين عالم نميسازد؛ اما آتش آن عالم با آب اين عالم ميسازد، با آب آن عالم هم ميسازد. در سورهٴ مباركهٴ «نوح» وقتي جريان طوفان را طرح ميكند ـ آيهٴ ٢٥ سورهٴ «نوح» اين است ـ ﴿مِمّا خَطيئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نارًا فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْصارًا﴾؛ اين تبهكاران قوم نوح وقتي غرق شدند در همان آن طوفاني كه اينها را غرق كرد، در همان آب وارد آتش شدند، نه اينكه «اغرقوا ثم ادخلوا نارا» ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نارًا﴾[7] .
پرسش:...
پاسخ: بسيار خب؛ اين يك نمونه بود آتش آن عالم نه با آب اين عالم مزاحم است، نه با آن آب، اصلاً وجود مزاحم نيست. آن آتشي است كه در آب هم هست. اگر فرض دارد كه آتش، با آب اين عالم مزاحم نباشد با آب آن عالم به طريق اُوليّ مزاحم نيست، براي اينكه آب آن عالم، نظير آب اين عالم نيست كه مايه زحمت باشد، تزاحمي در آنجا نيست. خب، چنين چيزي است اگر آتش آن عالم مزاحم كسي نيست، لذا فرشتگاني كه سرپرستان جهنماند هيچ رنج نميبرند ﴿وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النّارِ إِلاّ مَلائِكَةً﴾[8] و آن جهنميها هستند كه ميسوزند، لذا حضرت طبق اين نقل فرمود كه شب سر جاي خودش هست، روز سر جاي خودش هست و مزاحمتي هم نيست.
تشبيه تزاحم نداشتن بهشت و جهنم به شعاع آفتاب
بياني را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) همينجا دارند كه ميفرمايد در آيهٴ ٣٧ سورهٴ «انفال» كه ﴿لِيَميزَ اللّهُ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾ آنجا روايتي هست كه آنجا بحث خواهد شد و ظاهراً به چشمم نخورد ايشان در سورهٴ «انفال» از اين روايت بحث كرده باشند. ميفرمايد در ذيل آيهٴ ﴿لِيَميزَ اللّهُ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾ روايتي رسيده است كه اگر بساط اين عالم برچيده شد، مثلاً بهشت و جهنم چگونه با هم جمع ميشوند و اينها، مشابه اين سؤال آنجا مطرح شد حضرت شبيه همين جواب را داد، فرمود وقتي آفتاب غروب كرد شعاعش كجا ميرود: «اذا غابت الشمس فاين يذهب الشعاع»[9] خب، البته اين جواب روشني دارد؛ هر جا آفتاب هست شعاع را با خودش ميبرد، آنجا هم شبيه همين است؛ منتها آنجا به عكس اينجا جواب داد، اينجا فرمود شب كه رفت روز چه ميشود، آنجا فرمود روز كه رفت شب چه ميشود[10] يعني آفتاب كه غروب كرد، شعاعش چه ميشود كه اين طرف تاريك است.
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر، جسماني بودنش كه مما لا ريب فيه است؛ منتها جسمش مزاحم با اجسام ديگر نيست، اگر روحاني بود كه اين بحثها را نداشت اصلاً، با يقين به اينكه جسم است و جسميتش مما لا ريب فيه است تزاحم در كار نيست.
پرسش: ميشود فرض كرد يك چيز در عين حالي كه آتش جهنم است در عين حال همان چيز نسيم بهشتي باشد؟
پاسخ: نه؛ با نسيم بهشتي كه ميوزد، مزاحم نيست وگرنه خودش آتش است. صحبت در اين نيست كه آتش بشود نسيم، آتش آتش است ولي كاري با آب ندارد.
پرسش: اگر اينگونه باشد جهنم در آن نظام جاي مشخصي دارد؟
پاسخ: اما مزاحم با آب نيست، چه اينكه بهشت جاي مشخصي دارد، مزاحم با آتش نيست سخن در اين است كه مزاحمت در اجسام آخرت نيست، نه اينكه جا ندارد يا جسم نيست.
پرسش:...
پاسخ: پس با هم هستند، با هم هستند اگر چيزي مزاحم نباشد با هم هستند، مثل اينكه آتش قوم نوح در آب هم هست با هم هم هستند، مزاحمتي نيست، اگر مزاحمت نباشد با هم هم هستند.
پرسش:...
پاسخ: نه، سخن از كشتي نيست، سخن از آتش در آب است كه ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نارًا﴾[11]
پرسش ...
پاسخ: آب براي كشتينشينان رحمت بود، براي اينها كه غرق شدند عذاب است ولي آب، بالأخره با آتش نميسازد ولي آتش قوم نوح با آب ميسازد يعني در عين حال كه اينها غرق شدند، در همان آب رفتند در آتش.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ بدنشان هم در آتش است
پرسش ...
پاسخ: نه؛ روح كه عذاب ميبيند؛ اما بدنشان هم معذب است ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نارًا﴾ نه اينكه «اغرقوا فادخلت ارواحهم في النار» اينطور نيست، همانهايي كه غرق شدند همانها رفتند در آتش.
پرسش: نمونهاي را بخواهيم مثال بزنيم از فرمايش شما اينطور ميشود در يك ليوان هم آب هست هم هوا،
پاسخ: نمونهاش نميشود آنوقت نظام آخرت را با نظام دنيا قياس كرد و مثال زد، اين مثال ديگر مبعِّد است من جميع الجهات، ديگر مقرب من وجه و مبعِّد من وجه نيست، ما با اين نظام مأنوسيم اين نظام دار تزاحم است؛ اما آنجا اگر تزاحم نباشد، هر چيزي سر جاي خودش هست.
پرسش:...
پاسخ: يعني دنيا نباشد نه اين جسم نباشد، نظام دنيا نيست البته، نظام دنيا اين است كه اگر كسي مدتي در جايي بماند خب پير ميشود ولي بهشتيها، جهنميها پير نميشوند، هميشه به همان حال هستند.
پرسش:...
پاسخ: آن در بهشت است بله.
بينايي و هوشياري و درك آتش جهنم
پرسش:...
پاسخ: بله آنها با هماند؛ اما در همان جهنم كه فرشتهها هستند و سرپرستي ميكنند ﴿وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النّارِ إِلاّ مَلائِكَةً﴾[12] آنها نميسوزند، افرادي كه در جهنماند ميسوزند وگرنه اصحابالنار، فرشته الهي(سلام الله عليهم) آنها﴿أَصْحابَ النّارِ﴾اند ديگر، آنها سرپرستان جهنماند، آنها كم و زياد ميكنند. در بيانات حضرت امير در نهجالبلاغه هست كه اگر يك وقت فرشته غضب بكند، آتش مشتعل ميشود[13] ﴿كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعيرًا﴾[14] اما اصحابالنار آسيب نميبينند.
پرسش:...
پاسخ: بله غرض هستند؛ اما منظور اين است كه هستند و آسيب نميبينند، پس آتش آتشي است كه ميداند چه كسي را بسوزاند، آتشي است درك دارد ﴿إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظًا وَ زَفيرًا﴾[15] رؤيت را در اين آيه به آتش جهنم نسبت ميدهد، ميفرمايد وقتي آتش جهنم آنها را ببيند ﴿إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظًا وَ زَفيرًا﴾؛ ميبينند عصباني شده، چنين آتش مدركي است. اگر ما دليل قطعي داشته باشيم كه آتش آنجا مثل آتش اينجاست، اسناد رؤيت به نار ميگويم اسناد الي غير ما هو له است مجاز در اسناد است؛ اما وقتي كه دليل نداريم براي اينكه آتش آنجا مثل آتش اينجاست و شواهد بر خلافش دلالت ميكند كه آتش آنجا درك دارد خب، اين اسناد به ظاهرش مأخوذ است [و] رؤيت را به نار قيامت نسبت داد، فرمود: ﴿إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظًا وَ زَفيرًا﴾ اين آتش وقتي از دور جهنميها را ببيند اين عصباني ميشود، حالت غيظ و غضبش مشهود است، جهنم جايي است كه با اينكه جا هست و جا دارد جزء منقولات است كه ﴿وَ جيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾[16] حالا رواياتي كه در ذيل اين كريمه هست كه زمامش را عدهاي از فرشتهها ميكشند[17] ، جهنم آن عالم جزء منقولات است جزء غير منقول نيست، جهنم را ميآورند، اين كجاست كه ميآورند؟ ما اگر دليل قطعي داشتيم كه نظام آخرت مثل نظام دنياست، اين آيات را توجيه ميكرديم تأويل ميكرديم؛ اما وقتي دليل قطعي نداريم كه آن نظام، مثل همين نظام باشد، آنوقت اين ﴿جِيءَ﴾ را هم به ظاهرش ابقا ميكنيم، ميگوييم جهنم آنجا جزء منقولات است جزء غير منقول نيست، جهنم را ميآورند.
پرسش:...
پاسخ: آنجا برهان قطعي داريم كه ذات اقدس الهي منزه از آمد و رفت است، اينجا كه برهان قطعي نداريم تا بگوييم مجاز در اسناد است كه.
مضروب كردن بدن براي معذّب كردن روح گناهكار
پرسش:...
پاسخ: نه؛ اصلاً آنجا به عرض رسيد شبهه آكل و مأكول نزد يك صاحب نظر، اصلاً شبهه نيست و هرگز جسم معذب نيست، روح معذب است چه در دنيا چه در آخرت، روح عذاب ميبيند نه جسم. اگر روح، متوجه نباشد هرگونه آثاري بر جسم وارد بشود اين جسم را قطعه قطعه بكنند، انسان احساس درد نميكند.
پرسش:...
پاسخ: اينجا؟ اينجا سخن از اين است كه جاي جهنم كجاست. يك بحث در اين است كه چه كسي معذب است، البته روح معذب است چه در دنيا چه در آخرت، بدن كه عذاب نميبيند، براي اينكه روح را معذب كنند بدن را ميزنند؛ بدن مضروب است نه معذب، درد را روح احساس ميكند گاهي كه انسان حواسش يا در نشاط يا در غضب، متوجه جاي ديگر است اين بدن، هرگونه آسيب ببيند روح، احساس درد نميكند، حالا در نشاط و پذيرايي جشن، مشغول پذيرايي است آن ميخي كه در كفشش است پايش را مجروح كرده خون آورده كفش خوني شده جوراب خوني شده پا خوني شده اين شخص اصلاً احساس نميكند يا در حالت غضب و دفاع، اگر جايي آتش گرفته او مشغول خاموش كردن آتش است، پايش زخمي ميشود او اصلاً احساس نميكند. بدن را ميزنند، نه بدن معذب است چه در دنيا چه در آخرت، درد درك است، درك براي روح است نه براي بدن. در قيامت هم براي اينكه روح را عذاب بكنند، پوست تازه ميرويانند ﴿لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ﴾، ﴿كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُودًا غَيْرَها﴾ چرا؟ ﴿لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ﴾[18] عذاب را، بدن كه عذاب نميبيند چه در دنيا چه در آخرت.
عوامانه بودنِ شبههٴ آكل و مأكول
شبهه آكل و مأكول آنجا ملاحظه فرموديد اصلاً هر كاري كه در دنيا درباره شبهه آكل و ماكول جواب داده شد، آنجا هم جواب داده ميشود. يعني در دنيا اگر سارقي سرقت كرده و فرار كرده بعد دستش تصادف كرده، گوشتش رفته گوشت ديگر روييده شده، جراحي پلاستيك كردند بعد از بيست سال، گوشت ديگري را در دست اين گذاشتند يا جراحي كردند اصلاً دستش قطع شده فوراً دست ديگري را با آن جراحي به دست اين وصل كردند، اين دست گرفته بعد از بيست سال محكمه عدل اسلامي، سارق را گرفته فتوا ميدهد كه دستش را بايد قطع كنند، اين شخص سارق ميتواند بگويد اين دست را قطع نكنيد، براي اينكه اين دست، دستي است كه من بعد از پنج، شش سال از سرقت جراحي پلاستيك كردم اين نيست، اين دست اوست، هر مادهاي را كه روح، جذب بكند بدن اوست. اصلاً شبهه آكل و مأكول را يك فيلسوف حسابي به حساب نميآورد، آن را در إنْ قلتهاي فلسفي نميآورد، چون شبههاي عوامانه است نه شبهه محققانه، مثل دنياست هر جوابي كه در دنيا داديم همانجا هم ميدهيم، نزد يك محقق شبهه آكل و مأكول، صبغه علمي ندارد اصلاً، لذا در نوع كتابهايي كه سطح بالاي فلسفه است آن را به حساب نميآورند، مثل دنياست هر جوابي كه درباره دنيا دادند، درباره دنيا هيچ ممكن است كسي بگويد آقا اين دستم را قطع نكنيد، براي اينكه دست دست ديگري است، هر مادهاي را كه روح جذب كرد به بدن او رسيد چه در فقه اصغر ما چه در فقه اكبر ما، فتوا همين است. مگر نه آن است كه بدن كافر نجس است، مگر نه آن است كه اگر گوشت كافري پوست كافري در لباس آدم باشد نماز باطل است خب، حالا اگر كسي دستش قطع شده، بلافاصله دست كافري را گرفتند به او وصل كردند. اين تا نگرفته نجس است وقتي گرفت همين دست پاك است، اين فتواي فقه ماست، در فقه اكبر هم بشرح ايضاً؛ اگر چيزي را بدن جذب كرد و قبول كرد و تغذيه كرد و به او حس داد، بدن همان شخص حساب ميشود، ديگر نميشود گفت اين دست چون براي كافر بود الآن جزء بدن اين شخص است، اين چگونه با آن وضو بگيرد با او غسل كند با او نماز بخواند الآن اين دست پاك است، دست مسلم است ولي اينجا بحث در جاي بهشت و جهنم است.
آن روايت كه از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال شده است، حضرت آن جواب را فرمود[19] يك روايت پرباري است كه اگر بحث بشود، نظير همين روايات قاعده لا تعاد. خب، اگر لا «تعاد»[20] را معصوم فرمود فقيهان ما چقدر روي آن كار كردند، هر كدام برايش يك رساله نوشتند. بعضي از روايات به منزله اصول كلي است كه جا دارد كه چندين ماه روي آن بحث بشود، آنوقت فروع فراواني را به همراه دارد آنها؛ معصومين(عليهم السّلام) يك جمله ميفرمايند، فرمود: «علينا القاء الاصول و عليكم التفريع»[21] در مسائل عقلي بار آن از مسائل فقهي خيلي بيشتر است، گاهي مطلبي را كه فرمودند اگر مجتهداً در حوزههاي علميه بحث بشود آنوقت فروع فراواني دارد كه اينها چه ميخواهند بگويند.
شهادت دادن قطعهاي از زمين براي انسانهاي متفاوت
حالا اين زميني كه بايد شهادت بدهد شكايت كند، يك زمين براي كساني كه ﴿إِنَّ اْلأَوَّلينَ وَ اْلآخِرينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلي ميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[22] زمين به قدري وسعت پيدا ميكند كه همه را جا ميدهد يك و يك تكه زمين به حالتهاي گوناگون درميآيد تا براي همه شهادت بدهد، شكايت كند، شفاعت كند صحنه حضور باشد دو، هر كسي اين صحنه عمل را ميبيند. خب، همين يك تكه زمين قبل از اينكه آيتالله عظماي بروجردي(قدس الله نفسه الزكية) اينجا را مسجد بكنند، خانه ديگران بود، ايشان خريدند و مسجد كردند قبلاً اوضاع ديگر بود و هزارها نفر آمدند روي آن، هزارها اطاعات و عصيان انجام دادند، خب، همين يك تكه زمين در قيامت بايد براي هزارها نفر، هزارها گونه ممثل بشود، چون عين عمل را انسان ميبيند عين صحنه را ميبيند، مزاحمتي هم نيست، اينچنين نيست كه اين مسجد فقط به صورت مسجد دربيايد و شفاعت كند، آن روزي كه حالات ديگر داشت به آن صورت هم درميآيد ديگر، هر كسي كل آن صحنه عمل را ميبيند، صحنه عمل را كه ميبيند بايد همه آن اماكن با همه آن خصوصيات را هم ببيند. اين است كه نميشود نظام آن عالم را قياس كرد با نظام اين عالم و اشكال كرد كه اگر ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ﴾ است پس جهنم جايش كجاست. شواهدي هست كه آنجا جا براي مزاحمت نيست، آتش هست بهشت هم هست، هر كدام كار خودشان را انجام ميدهند، مزاحمتي هم نيست و جهنم آنجا جزء منقولات است نه جزء غير منقول. حالا كجاست؟ چطور ميآورند؟ زمامش به دست فرشتگان است[23] خدا ميداند، اين هست.
جايگاه انسان متقي به اندازهٴ كل آسمانها و زمين
خب، اينكه فرمود: ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقينَ﴾ حالا ممكن است در بحثهاي بعدي ـ انشاءالله ـ مسئله بهشت و جهنم بازتر بشود، ذات اقدس الهي مسائل بهشت و جهنم را به طور منبسط در آياتش نازل فرمودند [و] يكجا نازل نفرمودند. خب، متقيني كه بهشت به اين وسعت براي آن آماده است چه كساني هستند. در بعضي از روايات دارد كه مؤمن در قيامت جايش به قدري وسيع است كه اگر همهٴ اهل دنيا مهمان او باشند جا دارد[24] ، اينكه فرمود بهشت مساحتش اين مقدار است يعني المجموع للمجموع؟ يعني مجموع متقيان عالم در چنين جايي قرار دارند؟ يا هر يك از متقيان جايش در قيامت ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ﴾ است؟ آن روايتهايي كه دارد كه مؤمن در قيامت جاي او به قدري وسيع است كه اگر همهٴ اهل دنيا مهمان او باشند جا دارد، نشان ميدهد كه اين ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ﴾ جنت هر يك نفر است نه جنت مجموع، اين «مدّالبصر»[25] همين را تأييد ميكند، تازه «مدّالبصر» براي برزخ است. الآن ما وقتي كه چشم باز ميكنيم دورترين ستارههاي ثوابت را هم ميبينيم اين «مدّالبصر» است. حالا «مدّالبصر» قبل از حديد شدن يا بعد از حديد شدن؟ ﴿فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ﴾[26] آن روز، مدّالبصر آن روز يا مدّالبصر اين عالم، اگر مدالبصر آن عالم باشد كه طبقات غير مكشوفه را هم انسان ميبيند، يك مؤمن جايش اينقدر است كه همهٴ مردم دنيا اگر مهمان او باشند او ميتواند پذيرايي كند جا دارد.
سخاوتمند بودنِ متقيان
خب، متقيان چه كسانياند بالأخره كه در اين بهشت مأوا دارند، متقيان كسانياند كه هم رابطهشان را با خلق خدا براي رضاي خدا حفظ كردند، هم رابطهشان را با ذات اقدس الهي حفظ كردند. رابطهشان را با خلق خدا از اين جهت حفظ كردند كه ﴿الَّذينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ﴾ كساني هستند كه نه تنها طمع در مال ديگران نميكنند اهل سخايند، نه تنها در حال عادي اهل سخايند، در حالي كه آن حال، انسان را به خود متوجه ميكند باز هم اهل سخايند. يك وقت است انسان در حال عادي كه حوادث سرد و گرمي پيش نيامد، مشغول ياد خداست يا اهل سخاست. يك وقت است كه حالتهايي پيش ميآيد كه انسان را باز ميدارد، انسان را سرگرم ميكند باز در همان حالت هم اين اشخاص مشغول ياد خدايند يا مشغول سخايند اگر قرآن بفرمايد مردان الهي كسانياند. كه در حالتهاي مهم دست از ياد خدا برنميدارند يعني در حالتهاي عادي به طريق اُوليٰ، مثلاً اگر بفرمايد: ﴿رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ﴾[27] خب، در حال عادي كه در مسجد نشسته به طريقه اُوليٰ، در خانه نشسته به طريقه اُوليٰ. در حين كسب و كار و درآمد كه حين سرگرمي است، اين تجارت و بيع و سرگرمي درآمد، او را از ياد خدا غافل نميكند فضلاً از حال عادي يا آنها كه صابرين «في البأساء و حين البأس»؛ در حال شدت و در حين شدت آن كساني كه در جبههاند اينها صابرين «في البأساي»اند، آنها كه در خط مقدم آتشاند آنها «حين البأس»اند. خب، اگر كسي صابر في البأساء بود و صابر حين البأس بود، در حال عادي به طريق اُوليٰ. در اينجا هم فرمود متقين كسانياند كه ﴿يُنْفِقُونَ فِي السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ﴾ يعني «في الحالة السراء في الحالة الضراء» در حالت وُسطيٰ به طريق اُوليٰ. يك وقت انسان خيلي مسرور و خوشحال ميشود كه فقط به عيش و نوش بايد سرگرم باشد، آن حالت سرورآور است، ميگويد كه الآن ماييم و سرور و نشاط يا حال غم و اندوه است كه ميگويد ماييم و اندوه، اين دو حالتهاي تند انسان را از رسيدگي به كار ديگران باز ميدارد. متقيان كسانياند كه در ضراء كه حالت بازدارنده است به فكر انفاق مردماند، فضلاً از حالت متوسط. پس اينها دائماً اين كار را ميكنند. خب، هميشه به ياد ديگراناند. حالا اين سراء و ضراء اگر به يسر و عسر هم تطبيق شد ابايي نيست؛ اما «سراء» يعني حالت سرورآور «ضراء» يعني حالت زيان بار. پس اينها دائماً به فكر سخايند، رواياتي هست كه سخا شجرهاي است در بهشت، هر كسي يك غصني اينها را گرفته وارد بهشت ميشود[28] و مانند آن. اين براي انفاق كه رابطه مالي با مردم را برقرار ميكند.
تبيين معناي كظم غيظ و كظم غيظ متقيان
﴿وَ الْكاظِمينَ الْغَيْظَ﴾ بعضي هستند كه از نظر سخا قويند ولي حليم نيستند، حادثهاي پيش آمد، حرفي شنيدند ممكن است كه برنجند وقتي كه رنجيدند قدرت خويشتن داري ندارند. غيظ، آن حالت هيجاني است كه در درون انسان حالا يا از اندوه پيش ميآيد يا از غضب پيش ميآيد. يك انسان حليم، انسان كظيم كسي است كه خويشتندار است؛ نميگذارد آنچه در درون دارد بيرون بجهد گفتند اين حالت كظم اين است كه اگر ظرفي، مشكي پر آب باشد و انسان دهنه آن مشك را محكم ببندد، ميگويند «كظم القربه» يعني اين مشك، پر آب است ولي دهنهاش را بست كه سرريز نكند «كظام» آن سربند را ميگويند نظير «فدام». خب، اين هم كه ميگويند مؤمن ملجم است[29] هم به اين معناست كه لگامي در دهنه اوست، هر حرفي را نميزنند و هم اينكه اگر غيظي كرد دهنبند دارد عصباني نميشود، البته گاهي انسان حرفي نميزند؛ اما كاري ميكند كه مثل گفتن است يا بدتر از گفتن اينجا تمام اين مجاري اين مشك پر آب را ميبندد كه سرريز نكند، حالا اگر مَشكي از چند جا ممكن بود آب بدهد كسي كه مَشكبان است وقتي اين مشك را پر آب كرد همه اين منافذ را ميبندد. «كظيم» تنها كسي نيست كه اگر خشمگين شد حرف نزند و فرو ببرد، بلكه كاري نكند كه آن غيظش از دستش بريزد از پايش بريزد از اشاره سر و صورتش بريزد از نحوهٴ نگاهش بريزد. اگر حرف نزد؛ اما طوري نگاه كرد كه طرف، شرمنده شد اين از چشمش ريخت اين آب يا پا شد قهر كرد رفت اين از دست و پايش ريخت اين كظيم و حليم نيست. «كظيم» آن است كه اين غيظي كه در درونش پر شده تمام منافذ را ببندد نگذارد بيرون بيايد البته خيلي سخت است، بالأخره آب كه پر شد اگر همه منافذ را ببندد، اين مشك را ميتركاند.
پرسش:...
پاسخ: چرا ديگر؛ بله ديگر اين چاره نداشت چهكار بكند؟ آنهايي كه تند بودند سخن از ﴿إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ ٭ بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ﴾[30] بود، اينهايي كه تند نبودند چاره نداشتند، ميخواستند خودشان را بخورند. آنها خشمشان را بيرون ميآوردند ﴿إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ﴾[31] بود كه قبر را ميگفتند صهر، صهر يعني داماد، از قبور به اصهار ياد ميكردند ميگفتند اينها دامادهاي ما هستند كه ما دخترانمان را به اينها ميدهيم، اين كسي نبود كه كظيم باشد؛ اما آن كسي كه دست به اين دختركشي نميزد، نميدانست چهكار كند ﴿ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظيمٌ ٭ يَتَواري مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ يُمْسِكُهُ عَلي هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ﴾[32] اما آن كه ﴿يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ﴾ بود ديگر كظيم نبود، اينكه مردد نبود چه كند اين عار را بسازد يا بچه را زنده به گور بكند در اين حال كظيم است، خب. پس كظيم چنين آدمي را ميگويند اين مدتها طول ميكشد تا اين را جذب بكند، اين فقط تشبيهي است كه فرمودند نظير كظم قربه است؛ دهنه مشك را بستن است، چون بالأخره مشك آب را نميبلعد. حالا فرض كنيد از باب تشبيه معقول به محسوس يك كوزه نو و سبوي نويي را شما تازه از كوزهگر گرفتيد قدري آب در آن ريختيد، جذب ميكند اين آب را، كمكم اين كوزه و سبوي نو اين را جذب ميكند كه بعد ديگر آبي در كوزه نيست. «كظيم» كسي است كه اين حالت خشم را جذب بكند در خود، وقتي جذب كرد راحت ميشود، حالا دوران نشاط به سر ميرسد يعني انسان، مثل مريضي كه اين شربت تلخ را خورد حالا فربه ميشود، لذا در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) به امام حسن(سلام الله عليه) فرمود پسر! هيچ شربتي شيرينتر از كظم غيظ نيست[33] ، آخرش خيلي شيرين است اولش تلخ است البته، مثل بيماري كه اين داروي تلخ را ميخورد بعد شفا پيدا ميكند حالش به جا ميآيد، فرمود چون من اين را تجربه كردم، هيچ شربتي بالاتر از كظم غيظ نيست حالا آن روايت نوراني را هم ميخوانيم، كاظمين غيظ اين حالتاند.
منجر شدنِ كظم غيظ به عفو و احسان
در اين حالت سخن از عفو نيست بايد كمكم كمكم اين حالت فروبنشيند، جذب بشود. وقتي كه جذب شد انسان، عكس العمل نشان نميدهد عفو ميكند از او، نه تنها انتقام نميگيرد، بلكه از او عفو ميكند وقتي كه اين صحنه تمام شد شيريني آن كظم غيظ در او ظهور كرد احساني هم نسبت به اين تبهكار ميكند، اول كظم غيظ است بعد عفو است بعد احسان. اين همان سه جملهاي است كه درباره امام سجاد(صلوات الله عليه) آمده است كه همان قصه معروف است، درباره ساير ائمه هم نقل كردند[34] كه خدمتگزارش مطهره را در اختيار داشتند وسيله وضويي را در اختيار داشتند آن مطهره از دست اين كنيزك افتاد و به سر حضرت رسيد و سر حضرت آسيب ديد، آن كنيزك اين كريمه را خواند: ﴿وَ الْكاظِمينَ الْغَيْظَ﴾ حضرت فرمود غيظم را فرونشاندم، عرض كرد ﴿وَ الْعافينَ عَنِ النّاسِ﴾ فرمود: «عفوتُ عنك» عرض كرد: ﴿وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ﴾ فرمود: «انت حر لوجه الله»[35] احسان اين است. خب، براي آنها چون يك شبه ره صد ساله را طي ميكنند، هر سه مرحله در سه ثانيه حاصل ميشود؛ اما براي افراد عادي سخت است. براي افراد عادي اگر كسي نسبت به كسي بد كرد اين چندين سال در گله است تا كمكم عفو بكند آيا به صفح برسد يا نه، آيا به احسان برسد يا نه؟ خيلي طول ميكشد تا انسان آن عقدهها را هضم بكند؛ اما براي اولياي الهي يك ثانيه مسئله حل است. خب، پس متقي كسي است كه روابط بين خود و خلق خدا را با كظم غيظ با «عفو عن الناس» بعد با احسان حل ميكند.
مراحل مختلف احسان
اينكه فرمود: ﴿وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ﴾ تشويق به احسان است، گرچه خود اينها هم احسان است انفاق، احسان است كظم غيظ، احسان است عفو عن الناس، احسان است، اما اين ﴿وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ﴾ مرحله بالاتر را تفهيم ميكند. احسان هم دو قسم است: يك احسان الي الناس است، نظير اين آيه و آيات ديگري كه دارد آنچه در سورهٴ «مائده» آمده كه ﴿وَ لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلي خائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلاّ قَليلاً مِنْهُمْ﴾ در آيهٴ سيزده سورهٴ «مائده» ﴿فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ﴾ كه اين احسان به غير است، يك وقت احسان بينه و بين الله است كه كار حسن انجام ميدهد، نظير آنچه به ابراهيم(سلام الله عليه) فرمود ﴿قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ﴾[36] دستور ذات اقدس الهي را خليل الرحمان(سلام الله عليه) امتثال كرده و اين كار، كار حسن است فعل حسن است، وظيفه بندگي را انجام داد خدا فرمود ما جزاي خير به ابراهيم ميدهيم: ﴿إِنّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ﴾ پس احسان دو قسم است: يكي كار حسن نسبت به ديگران؛ يكي كار حسن به عنوان انجام وظيفه عبد در ساحت قدس مولا، جامع بين اين دو قسم همان آيات سورهٴ «ذاريات» است كه ميفرمايد ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ ٭ آخِذينَ ما آتاهُمْ رَبُّهُمْ﴾ چرا؟ ﴿إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُحْسِنينَ﴾ خب چه كاره بودند؟ ﴿كانُوا قَليلاً مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ ٭ وَ بِاْلأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ ٭ وَ في أَمْوالِهِمْ حَقُّ لِلسّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾[37] هم رابطهشان را با الله برقرار ميكردند از باب ﴿وَ بِاْلأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ﴾ هم رابطهشان را با خلق خدا حفظ ميكردند ﴿وَ في أَمْوالِهِمْ حَقُّ لِلسّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾، اين آياتي كه درباره احسان آمده در مورد خاص خود نص است و در مورد ديگر ظهور، آيهٴ محل بحث نص در احسان الي الغير است و ظهور در احسان بينه و بين الله، نظير آنچه در سورهٴ «احقاف» آمده كه ﴿وَ بُشْري لِلْمُحْسِنينَ﴾ محسنين چه كسانياند ﴿إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا﴾ خب آنگونه از موارد كه احسان يعني انجام فعل خير نسبت به مولا، احسان در آن مورد براي خود نص است نسبت به موارد ديگر ظاهر، اينجا كه فرمود: ﴿وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ﴾ نص در احسان به غير است و ظهور در احسان به ديگري. خب، بهشت فقط براي متقيان است كه بد نكنند ﴿وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلي ما فَعَلُوا﴾ كه وقت گذشت، بقيه براي فردا.
«و الحمد لله رب العالمين»