69/11/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 112 الی 115
﴿ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ ما ثُقِفُوا إِلاّ بِحَبْلٍ مِنَ اللّهِ وَحَبْلٍ مِنَ النّاسِ وَباؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَيَقْتُلُونَ اْلأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقِّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَكانُوا يَعْتَدُونَ﴾﴿112﴾﴿لَيْسُوا سَواءً مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتْلُونَ آياتِ اللّهِ آناءَ اللَّيْلِ وَهُمْ يَسْجُدُونَ﴾﴿113﴾﴿يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ اْلآخِرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَأُولئِكَ مِنَ الصّالِحينَ﴾﴿114﴾﴿وَما يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ وَاللّهُ عَليمٌ بِالْمُتَّقينَ﴾﴿115﴾
منظور از ثقافت در قرآن
درباره اهل كتابي كه به كفر و عنادشان اصرار دارند قرآن كريم فرمود اينها هر جا باشند ذليلاند ﴿ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ ما ثُقِفُوا﴾ اين ثقافت به معناي مطلق گرفتن و اخذ نيست بلكه آن گرفتن و آگاهي با دقت است كه از اين جهت مسايل عميق فرهنگي و تمدن به صورت ثقافت ياد ميشود چون در قرآن كريم اين ثقافت در مقابل اخذ و انصاف قرار گرفت فرمود بعد از ثقافت اينها را بگيريد يعني وقتي كه اينها مورد ثقافت شما قرار گرفتند اينها را بگيريد در مواردي كه اينها مقابل هم قرار گرفتند معلوم ميشود كه به يك معنا نيستند آيهٴ 61 سورهٴ «احزاب» اين است كه ﴿مَلْعُونينَ أَيْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا﴾ هر جا كه با اطلاع دقيق به آنها دسترسي پيدا كرديد آنها را بگيريد يا هر جا كه آنها مورد شناسايي قرار گرفتند اخذ ميشوند چه اينكه در سورهٴ «انفال» هم مشابه اين آمده است آيهٴ 57 سورهٴ «انفال» اين است كه ﴿فَإِمّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ﴾ اگر آگاهي پيدا كرديد بر دشمنانتان در جبهه جنگ آنها را تشريد كنيد متفرق كنيد به اصطلاح تار و مار كنيد چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ 91 هم آمده است كه ﴿فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ﴾ آنجايي كه اينها با ثقافت شما و پوشش اطلاعاتي شما به دست شما آمدند آنها را بگيريد و از بين ببريد كه ﴿فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ﴾ پس ثقافت مطلق اخذ نيست و به قرينه تقابلي كه بين اخذ و ثقافت به كار رفت ﴿ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ ما ثُقِفُوا﴾ يعني هر جا كه با اطلاعات و پوشش دقيق مورد شناسايي شما شدند ذليلاند مگر اينكه اينها به حبل خدا و حبل مردم معتصم باشند.
ارتباط نزديك ﴿حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ﴾ و ﴿حَبْلٍ مِنَ اللّهِ﴾
مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود: ﴿إِلاّ بِحَبْلٍ مِنَ اللّهِ وَحَبْلٍ مِنَ النّاسِ﴾ چرا به أو ياد نكرد نفرمود «إِلاّ بِحَبْلٍ مِنَ اللّهِ أو حَبْلٍ مِنَ النّاسِ» و چرا به واو ذكر كرد آيا در مقابل حبل خدا حبل مردمي هم هست يا نه؟ اگر در مقابل آن دستآويز الهي دستآويز مردمي هم بود به أو ياد ميشد كه يا حبلالله است يا حبلالناس حبل مردمي در مقابل حبل خدا نيست بلكه در تلو حبل خداست اين دو تايي بايد با هم باشند پس أو ذكر نشد واو ذكر شد براي آن است كه اينها رو در روي هم نيستند كه هر كدام مستقل باشند بلكه با هماند اين يك مطلب حالا كه با هماند حبلالله و حبلالناس در عرض هماند دو جزء همسان يك مجموعهاند يا يكي اصل است و ديگري فرع يعني اين دو جزء هيچ تمايزي بين آنها نيست يا يكي اصل است و ديگري در سايه او اثر ميكند برابر آن روايتي كه ﴿حَبْلٍ مِنَ النّاسِ﴾ به ولايت تفسير شد اين حكمش مشخص است كه اين برميگردد به همان حبلالله چون بعضي از روايات دارد كه منظور از ﴿حَبْلٍ مِنَ النّاسِ﴾ همان ولاي عليابنابيطالب (عليه السلام) است[1] و اگر به آن برنگردد نظير اين امانهايي كه در جبهههاي جنگ يك واحد نظامي نسبت به ديگران روا ميدارد اين هم زير پوشش حبلالهي است بيان ذلك اين است كه اهل كتاب مسلمان ميشوند كه موضوعاً و تخصصاً خارج است يا با حفظ اهل كتاب جزيه ميپذيرند اين ميشود حبلالله يا در صحنه پيكار يك واحد نظامي در جنگ آنها را امان ميدهد كه «يسعي بذمتهم ادناهم» اين ميشود ﴿حَبْلٍ مِنَ النّاسِ﴾ چون «المسلمون اخوة» كه شبيه هماند «تتكافأ دماؤهم و يسعي بذمّتهم أدناهم هُم يدٌ علي من سواهم»[2] به همين معنا بود يعني يك واحد نظامي اگر كافري را در جنگ امان داد ديگران بايد كوشش كنند سعي كنند كه به امان اين عمل كنند و احترام بگذارند خب در اينگونه از موارد كه حبلِ ناس است زير پوشش آن حبلالله يعني يك مسلمان به استناد دستورات الهي با استفاده از قوانين ديني ميتواند يك غير مسلماني را پناه بدهد اينگونه از موارد استثنا شدند.
فرق ﴿حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ﴾ و ﴿حَبْلٍ مِنَ اللّهِ﴾
شاهد اينكه اين ﴿حَبْلٍ مِنَ النّاسِ﴾ در مقابل ﴿بِحَبْلٍ مِنَ اللّهِ﴾ نيست اين است كه به أو عطف نشد به واو عطف شد و شاهدش اين است كه در قرآن كريم به همه اين خطوط جزئي يك سلسله اصولي قرار دارد كه اشراف دارند در قرآن فقط يك حبل را منشأ نجات ميداند چه اينكه در دو مورد همين سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» بحثش گذشت يكي اينكه بود كه ﴿وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾[3] يكي هم اين بود كه ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعاً﴾ كه در همين سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» بحثاش گذشت آيهٴ 103 سورهٴ «آل عمران» اين بود كه ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعاً﴾ ديگر اينچنين نيست كه «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّه و حَبْلٍ مِنَ النّاسِ» ديگر ممكن نيست ناس در مقابل مردم قرار بگيرد چه اينكه در آيات قبل هم سخن اين بود كه ﴿وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ دو حبل از نظر قرآن شناخته نشد كه دو منشأ باشد يكي آيهٴ 101 است يكي هم آيهٴ 103 در بخشي از آيات قرآن كريم حضور مردم را با عنايت خدا در كنار هم ذكر كرد فرمود كه ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾[4] يعني پيامبرا خدا و مؤمنين كافياند نيازي به ديگران نيست ﴿حَسْبُكَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾ يعني خدا و مردم با ايمان اين ظاهر آيه اين ظاهر آيه موهم آن است كه آنچه كه مايه نجات و سعادت است حضور مردم است و عنايت خدا و اين با توحيد سازگار نيست لذا احتمال داده شد كه اين كلمه ﴿حَسْبُكَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾ اين ﴿مَن﴾ عطف بر كاف خطاب باشد يعني رسول من تو و مؤمنين كه فعلاً در زحمت هستيد خدا براي هر دوي شما كافي است «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حسبك و حسب مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اللهُ» يعني الله كافي است ﴿أَ لَيْسَ اللّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ﴾[5] نه اينكه براي تو خدا و مؤمنين كافياند بلكه خدا براي تو و مؤمنين كافي است كه ﴿حَسْبُكَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَك﴾ يعني «حسبك و حسب المومنين اللهُ» شاهد اين معنا آن است كه در بخشهاي ديگر قرآن ذات اقدس الهي آن توحيد را تبيين ميكند ميفرمايد كه اگر نصرتي از مردم به تو رسيده است مردم سپاه و ستاد حقاند همانطوري كه كمك غيبي براي خداست نه روي تصادف كمك مردمي هم براي خداست نه براي مردم چون مردم سربازان الهياند فرمود: ﴿هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنينَ﴾[6] اوست كه تو را از راه غيب كمك كرد و اوست كه دلهاي مردم را به سمت تو گرايش داد نه اينكه خدا و خلق خدا خلق خدا جزء جنود الهياند ﴿لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ﴾[7] ، ﴿وَما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاّ هُوَ﴾[8] بعضي از جنود مربوط به نشئه غيباند مثل فرشتگاني كه نازل ميشوند بعضي از جنود براي نشئه شهادتاند مثل همين مردمي كه در صحنه حاضرند اينها سربازان الهياند اينها قلبشان به دست احدي نيست نه به دست خودشان هست نه به دست ديگري فقط به دست ذات اقدس الهي است لذا خليل الرحمن(صلوات الله عليه) عرض كرد: ﴿فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوي إِلَيْهِمْ﴾[9] دلهاي گروهي از مردم را به سمت اينها متمايل كن ديگر نميشود گفت خدا شريكي دارد ـ معاذاللهـ خدا و خلق خدا، خدا و بندگان خدا اينچنين نيست اگر ﴿هُوَ الأَوَّلُ﴾[10] است و «هو الآخِرُ»[11] بايد گفت كه ﴿هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنينَ﴾ اوست كه با كمك غيبي و كمك حسي از شهادت و غيب به سود تو فيض فرستاده است خب پس ديگر كسي به خودش اجازه نميدهد كه بگويد به نام خدا و خلق خدا يا به نام خدا و ملائكه خدا يا به نام خدا و مردم با ايمان يا خدا و مردم اينچنين نيست اگر خداست هو الاولي است كه هو الآخر است و غير خدا هر كه هست و هر چه هست ستاد و سپاه حقاند اوست كه به وسيله مردم يا كمكهاي غيبي كسي را از ياري برخوردار ميكند اينچنين نيست كه دو تا حبل در عالم باشد لذا در آيهٴ 101 و 103 همين سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» كه خوانده شد يك حبل شناخته شد و يك مرجع اعتصام فرمود: ﴿وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ يا ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعاً﴾.
پرسش:...
پاسخ: سنت الهي بايد با توحيد هماهنگ باشد يك وقت است كه يك آيه با ظاهر آيه ديگر موافق است يا مخالف است او را ممكن است به عنوان وجه تفسيري بگوييم بعضي اينچنين معنا كردند بعضي آنچنان اما اگر ظاهر آيهاي با خط حاكم بر قرآن موافق نبود اين را بايد درست تبيين كرد هر آيهاي معمولاً داراي احتمالات گوناگوني است كه اهل نظر در تفسيرشان بيان ميكنند اما بعضي از احتمالات است كه با آن اصل حاكم سازگار نيست ظاهر آيه اين است كه خدا و مردم كافياند با اينكه خدا فرمود: ﴿أَ لَيْسَ اللّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ﴾[12] .
پرسش:...
خداوند يگانه مدبّر عالم
پاسخ: بسيار خب ملائكه هم در اينجا اينچنيناند.
پرسش: ...
پاسخ: و اين قانون را خدا گذاشته است اما دست خدا همچنان باز است ﴿يَداهُ مَبْسُوطَتانِ﴾ قانون را خودش وضع كرد و خودش اجرا ميكند نه اينكه او قانون وضع كرد و مدبرات امر اجرا كنند اينطور نيست او قانون گذاشت سنت گذاشت كه يك عدهاي ايمان بياورند و ياري كنند اما كارگردان كل صحنه كيان اوست همين كاري كه به مدبرات نسبت ميدهد همين كاري كه به باد و باران نسبت ميدهد مبادا كسي توهم كند كه بادي از يك جا برخاست و ابري را باردار كرد يا روانه كرد و اين ابر حامل بارش شد و در يك سرزميني باريد و بعد به وسيله ابر آن گياهان تلقيح شدند و با بارش باران آماده شدند و مزرعه رشد كرد همه اين حرفها را در بخشي از آيات به باد و باران نسبت ميدهد بعد ميفرمايد منم كه زمين را رويانيدم منم كه بادها را جابهجا كردم منم كه ابر را باردار كردم منم كه تلقيح كردم در عين حال كه ميفرمايد: ﴿فَتُثيرُ سَحاباً﴾[13] يعني آن باد سحاب و ابر را پراكنده ميكند گاهي ميفرمايد كه ﴿هُوَ الَّذي يُرْسِلُ﴾[14] كذا و كذا منم كه اين كارها را ميكنم خداست كه ابرها را جابهجا ميكند خداست كه باران ميفرستد تا مبادا كسي توهم كند كه كار به اسباب و علل بسته و سرانجام سلسله اسباب به خدا منتهي ميشود كه او سرسلسله است اينطور نيست او سرسلسله است او وسط سلسله است او در آخر سلسله است كارگردان كل سلسله اوست در هر مرتبهاي به نامي از نامهايش ظهور ميكند پس اينچنين نيست كه در مقابل حبلالله يك حبلالناسي هم باشد تا كسي به خود اجازه بدهد بگويد به نام خدا و خلق قهرمان اين همان شرك است اگر در مقابل خدا چيزي باشد ديگر با توحيد افعالي حق سازگار نيست.
وجود نداشتن هيچ ريسماني جزء حبلالهي
اگر سخن از حبلالله و حبلالناس است قبلاً مسبوق به اين اصل كلي است كه ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعاً﴾[15] خطاب به همه است يعني بيش از يك حبل نداريد و خود ناسي كه تازه آنها هم حبلاند ميفرمايد شما هم نسبت به مردم در شرايط خاص حبل به حساب ميآييد ولي شما خودتان بايد به حبلالله معتصم باشيد اين خطاب ﴿وَاعْتَصِمُوا﴾ كه مخصوص به گروه معين نيست خطاب به همه مردم است ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعاً وَلا تَفَرَّقُوا﴾ به خود اين حبلها هم ميگويد شما به حبلالله تمسك كنيد بنابراين «لا حبل الا حبل الله» چون ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ﴾[16] .
پرسش:...
پاسخ: آنها كه حبلالله است چون به دين خداست به الله برميگردد ولي در نظام توحيدي و نظام تكوين اگر كسي كفر ورزيد جزء جنود شيطان هست و شيطان هم زير پوشش قدرت حق دارد اداره ميشود اينطور نيست كه در دين شيطان در مقابل رحمان باشد آنطوري كه منسوب به بعضي از زرتشتيهاست شيطان هم نظير كلب معلم است يك حساب و كتابي دارد كجا بايد پارس كند كجا بايد بگزد كجا بايد حمله كند همه مشخص است اينطور نيست كه شيطان در مقابل الرحمان باشد در نظام تشريع چرا ولي تكويناً تابع است ديگر.
پرسش:...
وجود شرك خفي در اكثر مردم
پاسخ: بسيار خوب اين است كه در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» فرمود كه اكثر مؤمنين مشركاند ﴿وَما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَهُمْ مُشْرِكُونَ﴾[17] نفرمود اكثر مردم مشركاند كه يك تقسيمي است كه مردم دو قسماند يك عده مشركاند يك عده مؤمن اين يك تقسيم تقسيمي كه در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» است اين است كه مؤمنين دو قسماند اكثرشان مشركاند اقلشان موّحد اكثر مؤمنين مشركاند آنوقت از امام (عليه السلام) سؤال ميكنند كه چطور اكثر مؤمنين مشركاند ميفرمايد همين كه ميگويد «لولا فُلان لهلكت»[18] اگر اين طبيب نبود ما شفا پيدا نميكرديم يا همين تعبير رايج كه اول خدا دوم فلان كس اين يك شركي است در درون انسان با دست شيطان جاسازي شده اگر كسي به ما احسان كرد بگوييم «الحمد لله رب العالمين» خدا را شكر كه از اين راه به ما خير رسانده چطور اگر باران آمد ميگوييم رحمت خدا چون قرآن از باران به رحمت تعبير كرد فرمود: ﴿بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ﴾[19] فرمود قبل از رحمت باد را مأمور ميكند ﴿بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ﴾ يعني «بين يدي امتاعه» الآن مؤمنين ميگويند رحمت آمد به جاي اينكه بگويند باران آمد ميگويند رحمت آمد خب چون تعبير قرآن اين است كه قبل از رحمت باد را مأمور ميكند[20] اگر كسي بينش او اين باشد كه خدا هست اما، ولي، اين اما و ولي ديگر با آن توحيد سازگار نيست اين همين است كه در سورهٴ «يوسف» فرمود اكثر مؤمنين مشركاند اما اگر كسي بگويد خدا را شكر كه از اين راه به ما مدد كرد خدا را شكر كه با باران مزرعه را سبز كرد خدا را شكر كه با زيد و عمر مسئله را حل كرد اين توحيد است لذا فرمود: ﴿هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنينَ﴾[21] نه ﴿أَ لَيْسَ اللّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ﴾[22] آسيب ميبيند نه اين ﴿هُوَ الَّذي﴾ كه لسانش حصر است آسيب ميبيند بنابراين آنجا كه فرمود: ﴿حَسْبُكَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ﴾[23] اگر اين ﴿مَن﴾ عطف بر كاف باشد كه توهمي را ايجاد نميكند اگر هم نباشد نظير ﴿إِلاّ بِحَبْلٍ مِنَ اللّهِ وَحَبْلٍ مِنَ النّاسِ﴾ است كه در اصل كلي انسان را آگاه ميكند اين دو تا در عرض هم نيستند بلكه اين يكي مأمور و امربر ديگري است اوست كه اين طناب را آويزان كرده گفت بگيريد اين است آنگاه در مقابل خدا چيزي قرار نخواهد گرفت.
پرسش:...
خداوند زمامدار مطلق هستي
پاسخ: اما سنت در مقابل سانّ و سنتگذار نيست سنت خداست سنت يعني راه سنن يعني طريق خب سالك اين طريق كيست؟ فرمود سالك اين طريق خداست او پيشاپيش ميرود و اين قافله نظام هستي را به دنبال ميآورد ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها إِنَّ رَبّي عَلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾[24] هيچ جنبندهاي نيست مگر اينكه زمامش به دست خداست و خدا هم در صراط مستقيم دارد قافله هستي را سير ميدهد هيچ چيزي در صراط غير مستقيم نيست و هيچ چيز هم بيجا حركت نميكند اين ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها﴾ اين اصل زمامداري خب كجا ميبرد چطور ميبرد؟ ﴿إِنَّ رَبّي عَلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ همه را دارد در راه خودش ميبرد بنابراين اين منافقين اين كلمةالله را هم به زحمت گذاشتند اول كه چهرههاي اينها شناخته شده نبود اولين بار كه يكي از اينها روي يك مقوايي اين را نوشت و به ما نشان داد همان اول انقلاب گفتند آن خلق قهرمان را خط بزنيد باورش نشد ما هم نميدانستيم اينها چرا باورشان نميشود آنگاه آن شرك را ميخواهند با اين آيات توجيه كنند كه ﴿فَأَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغاءَ تَأْويلِهِ﴾[25] او شرك خود را ميخواهد بر اين آيه تحميل كند وگرنه آيه را با اصل حاكم بر اينكه آيهٴ 101 و آيهٴ 103 همين سوره است ارجاع بدهيم ميبينيم «لاحبل الا حبل الله» در قبال حبل خدا كه حبلي نيست كه ذات اقدس الهي ما را به اعتصام او امر كند.
پرسش:...
مراد از شهادت خداوند بر نبوّت پيامبر (صلّياللهعليهوآلهوسلّم)
پاسخ: آن آخر سورهٴ مباركهٴ «رعد» اين است ديگر ﴿وَيَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً﴾ اين انكار رسالت تو دو تا شاهد بياور ﴿قُلْ كَفي بِاللّهِ شَهيداً بَيْني وَبَيْنَكُمْ﴾ اين يك، ﴿وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ﴾[26] اين دو من دو تا شاهد دارم اول خدا شهادت داد كه من پيامبر او هستم براي اينكه مهرش و امضايش به دست من است اين مهر اوست پيام خودش را به دست من داد نه كه خدا شهيد است يعني ميداند اين ترك احتجاج است يك آدم مظلومي كه راه براي اثبات بسته است وقتي كه در خلال حجت حرفش به اثبات نرسيد ولو هم ثبوتاً هم بر فرض حق باشد ميگويد خدا كه ميداند اين خدا ميداند كه ختم حجت است نه احتجاج دارد يعني ختم مكالمه است اين پيشنهاد كفايت مذاكره است خدا ميداند يعني به قيامت موكول ميشود اينكه فرمود: ﴿كَفي بِاللّهِ شَهيداً﴾ اين بحبوحه احتجاج است فرمود من دو تا شاهد دارم يكي الله شاهد است الله شهادت داد كه من از طرف او رسولم؛ چرا؟ براي اينكه حرفش را به دست من داد ميگوييد اين حرف او نيست مثل اين بياوريد ديگري هم ﴿مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ﴾.
پرسش:...
پاسخ: اما در مقام احتجاج او بايد بپذيرد خب نظير اينكه شما علمايتان را بياوريد آنها شهادت بدهند تا كافي باشد براي مؤمن كافي است اما براي يك معاند بايد كسي كه ﴿عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ﴾ است آن هم برابر كتابشان شهادت بدهد بنابراين چيزي در مقابل حبلالله نيست كه انسان به او تمسك كند لذا ميشود ﴿إِلاّ بِحَبْلٍ مِنَ اللّهِ وَحَبْلٍ مِنَ النّاسِ﴾ چه تشريعاش و چه تكويناش بايد به آن اصل كلي توحيد هماهنگ باشد.
﴿بِغَيْرِ حَقٍّ﴾ وصف لازم ﴿يَقْتُلُونَ الأَنْبِيَاءَ﴾
مطلب بعدي اين بود كه فرمود: ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَيَقْتُلُونَ اْلأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقِّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَكانُوا يَعْتَدُونَ﴾ كه اين دومي دليل دليل است نه دليل آن مدعي كه بحثش گذشت و اين تعبير ﴿يَقْتُلُونَ اْلأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقِّ﴾ كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» و ساير موارد ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾[27] و مانند آن آمده گرچه قيد قيد توضيحي است چون قتل انبيا نميشود به حق باشد حتماً ناحق است گرچه به اين معناست كه آنها عالماً عامداً دست به اين تباهي زدند اما براي تثبيت مطلب ميفرمايند كه اين وصف لازم قتل انبياست يك وقت است انسان ميگويند «اعطني باربعة زوجا» چهار تايي كه جفت است بياور اين را ميگويند قيد قيد توضيحي است در توضيح مطلب گفته شد و يك وقت نه منظور قيد قيد توضيحي نيست بيان يك دقيقه عقلي است و آن اين است كه اين زوجيت محال است اربعه را رها كند اين وصف لازم است براي آن است نه براي توضيح مطلب اين اصل در قرآن كريم در مواردي آمده يكي در پايان سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» است در آيه پاياني يعني آيه 117 سورهٴ «مؤمنون» اين است كه ﴿وَمَنْ يَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ ربّه﴾ ﴿وَمَنْ يَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّما﴾ اين ﴿فَإِنَّما﴾ جواب است براي آن ﴿مَنْ يَدْعُ﴾ اين ﴿لا بُرْهانَ لَهُ﴾ صفت است براي ﴿إِلها آخَرَ﴾ يعني اله ديگر لازمه ضروري او اين است كه دليل ندارد مثل اينكه لازمه ضروري اربعه اين است كه فرد نيست لازمه ضروري شرك بيدليل بودن است ﴿وَمَنْ يَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ﴾ كه ﴿لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ﴾ اين ﴿لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ﴾ صفت است براي ﴿إِلهاً آخَرَ﴾ خداي دومي كه دليل بردار نيست اين نظير اينكه اربعهاي كه فرديت نميپذيرد اينجا هم فرمود: ﴿يَقْتُلُونَ اْلأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقِّ﴾ قتل نبي حق نخواهد بود مثل اينكه شرك برهانپذير نيست مثل اينكه اربع فرديتپذير نيست براي اين نكته است كه نوعاً وقتي قتل انبيا ذكر ميشود اين كلمه ﴿بغير حقٍ﴾ يا ﴿بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾ با الف و لام ذكر ميشود.
بررسي اقوال گوناگون درباره دو دستهبودن اهل كتاب
مطلب بعدي آن است كه فرمود: ﴿لَيْسُوا سَواءً مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتْلُونَ آياتِ اللّهِ آناءَ اللَّيْلِ وَهُمْ يَسْجُدُونَ﴾ ملاحظه فرموديد نوع مفسرين بزرگوار اينچنين معنا كردند كه عدهاي از اهل كتاب حالا يا يهودي و مانند آن اسلام آوردند احبار و رهبانهاي آنها گفتند كه اينها شرار ما بودند كه ايمان آوردند و جزء اخيارمان نبودند آيه نازل شد كه نه اينها كه ايمان آوردند اين فضايل هشتگانه را دارند و ﴿مِنَ الصّالِحينَ﴾اند اين چيزي است كه نوع بزرگان تفسير اين را بيان كردند.
آنچه را كه اين بزرگان فرمودند اين البته مطلبي است حق يعني اگر گروهي از اهل كتاب ايمان ميآوردند يا آوردند و اگر احبار و رهبانشان درباره اينها بدگويي كردند و گفتند اينها جزء شرار بود قرآن ميتواند بگويد كه نه اينها جزء شرار نيستند اينها داراي اوصاف ثمانيهاند و ﴿مِنَ الصّالِحينَ﴾اند اما اين با ظاهر آيه هماهنگ است كه بفرمايد همه اهل كتاب يكسان نيستند بعضيشان اسلام ميآورند اگر اسلام آوردند كه ديگر اهل كتاب نيستند كه ظاهرش اين است كه همه اهل كتاب با داشتن اين وصف اهل كتاب اينها يكسان نيستند نظير آنچه كه در همين سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» قبلاً گذشت قبلاً در آيهٴ 75 اين سوره گذشت فرمود گرچه درباره اهل كتاب سخنهاي فراواني رفته است اما همه اينها يكسان نيستند ﴿وَمِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَمِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدينارٍ لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلاّ ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِماً﴾ بعضي اهل كتاب هستند كه اگر مال فراواني به آنها امانت بدهيد اينها خيانت نميكنند برخي از اهل كتاباند اگر يك دينار هم به اينها بدهيد اينها خيانت ميكنند اين حقشناسي اين نژاد است با حفظ مليتشان يعني همه اهل كتاب يكسان نيستند بعضي خوباند بعضي بدند اين آيهٴ محلّ بحث هم كه ميفرمايد: ﴿لَيْسُوا سَواءً﴾ آيا نظير همان آيه قبل ميخواهد بفرمايد كه اهل كتاب دو صنفاند يا همان معنايي را كه خيلي از بزرگان ذكر كردند آن را تفهميم ميكند اگر آن معنا را كه خيلي از بزرگان فرمودند تفهيم كند با ظاهر ﴿لَيْسُوا سَواءً مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ﴾ هماهنگ نيست يعني همه اينها يكسان نيستند بعضي از اينها ايمان آوردند و مسلمان شدند و خوب شدند اين است منظور؟ آنگاه تعبير ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ﴾ نظير آن مشتقاتي كه «انقضي عنه المبدأ» خواهد بود يعني اينهايي كه داراي اوصاف هشتگانهاند و ﴿مِنَ الصّالِحينَ﴾اند سابقاً اهل كتاب بودند بعضي از كساني كه سابقاً اهل كتاب بودند اسلام آوردند و در اثر اسلام و پيدايش اين اوصاف ﴿مِنَ الصّالِحينَ﴾ شدند البته اين معنا هم تا حدودي رواست چه اينكه آيهٴ 110 همين سوره او را تأييد ميكند كه فرمود: ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتابِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ﴾ فرمود اگر اهل كتاب ايمان بياورند براي آنها خير است اما بعضي از اينها مؤمناند و اكثرشان فاسقاند يعني بعضي از اينها به قرآن ايمان ميآورند و اكثري اينها فسق ميورزند و حاضر نيستند ايمان بياورند برابر آن آيه اين ﴿لَيْسُوا سَواءً﴾ به همين تفسيري كه معروف بين بزرگان است تبيين ميشود اما نظير آن آيهٴ ﴿وَمِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَمِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدينارٍ لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ﴾ معلوم ميشود كه نه همه اهل كتاب يكسان نيستند بعضيها در عين حال كه اهل كتاباند اوصاف فراواني دارند و ﴿مِنَ الصّالِحينَ﴾اند البته اين معنا با اينكه اگر كسي به شريعت منسوخ عمل بكند اهل صلاح و فلاح نيست هماهنگ نيست.
«و الحمد لله رب العالمين»