69/11/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 106 الی 110
﴿يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَكَفَرْتُمْ بَعْدَ إيمانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ﴾﴿106﴾﴿وَ أَمَّا الَّذينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفي رَحْمَةِ اللّهِ هُمْ فيها خالِدُونَ﴾﴿107﴾﴿تِلْكَ آياتُ اللّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَ مَا اللّهُ يُريدُ ظُلْمًا لِلْعالَمينَ﴾﴿108﴾﴿وَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ إِلَي اللّهِ تُرْجَعُ اْلأُمُور﴾﴿109﴾﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتابِ لَكانَ خَيْرًا لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ﴾﴿110﴾
خلاصه مباحث گذشته
بعد از اينكه فرمود داعيان به خير و آمران به معروف و ناهيان عن المنكر مفلحاند و متفرقان و مختلفان، بعد از ظهور حق، عذاب عظيم دارند ظرف آن فلاح و اين عذاب عظيم را مشخص كرد، فرمود: ﴿يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ﴾ يعني اگر گروه اول ﴿أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾[1] اند، فلاح اينها در ﴿يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ﴾ ظهور ميكند و اگر گروه دوم ﴿لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ﴾[2] اند، عذاب عظيم آنها در روز ﴿تَسْوَدُّ وُجُوهٌ﴾ ظهور ميكند، اين يك مطلب.
بيان شواهدي ديگر در دلالت لفظ وجه بر معناي ظاهري
مطلب دوم اينكه اين دعايي كه در ابعاض وضو خوانده ميشود اين تأييد ميكند كه بياض وجه و سواد وجه همان معناي ظاهري خود را حفظ ميكند، اينكه هنگام شستن صورت گفته ميشود «اللهم بيض وجهي يوم تبيض فيه الوجوه و لا تسود وجهي يوم تسود فيه الوجوه»[3] اين تأييد ميكند كه اين بياض وجه و سواد وجه، تنها آن معناي كنايهاي نيست، معناي نشاط درون يا غم درون نيست، بلكه هم آن معناست و هم اينكه ظاهر، محفوظ است اين دو مطلب.
سوم اينكه رواياتي كه در ذيل اين آيه آمده است بين هر دو جمع كرده، فرمود مؤمنان آنان كه پيروان اهلبيت(عليهم السّلام)اند و مانند آن، كسانياند كه قلبشان مسرور و رويشان سفيد، دشمنان اينها كسانياند كه قلبشان غمگين و رويشان سياه،[4] اين نشان ميدهد كه اين بياض وجه و سواد وجه، تنها كنايه از آن معناي دروني نيست [بلكه] هم معناي دروني و هم معناي ظاهري زير پوشش يك جامع اراده شده، اين سه مطلب.
مطلب ديگر آن است كه شايد اين گفته شده باشد كه درباره كافران ميفرمايد كه به آنها اعلام ميشود كه ﴿فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ﴾ ولي درباره مؤمنين گفته نميشود كه اين در اثر آن كار خيري است كه شما كرديد، چون خود كار خير هم رحمت است و تفضل، لذا درباره كافران فرمود: ﴿فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ﴾ اما درباره مؤمنين نفرمود اين «فادخلوا في رحمة الله بِما كُنْتُمْ تعملون» يا امثالذلك، چون تمام آنچه به انسان ميرسد از دنيا و آخرت و در دنيا و آخرت، اينها براساس تفضل است.
نفي ظلم از ذات اقدس الهي و وقوع ظلم در دنيا
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود درباره كسي ذات اقدس الهي ظلم نميكند، يك وقت اصل ظلم را تثبيت ميكند بعد ظالم بودن خدا را نفي ميكند، يك وقت است كه اصل ظلم، نفي ميشود، نه تنها خدا ظالم نيست، بلكه احدي هم ظالم نيست. اين دو مطلب در قرآن كريم جداي از هم است. يك مطلب آن است كه در قيامت، اصلاً ظلم نيست؛ احدي به احدي ظلم نميكند، نه خالق به خلق و نه خلق به خالق، نه خلق نسبت به يكديگر، هيچ ظلمي در آنجا نيست. قيامت، نشئه عصمت است هيچ گناهي و ظلمي در آنجا واقع نميشود. درباره اين مطلب آيات قرآني هم از اين قبيل وارد شده است كه ﴿لا ظُلْمَ الْيَوْمَ﴾[5] يعني «اليوم لا ظلم» اين لاي نفي جنس ظلم را بالقول المطلق نفي ميكند در قيامت، هيچ ظلمي نيست هيچ كسي به كسي ظلم نميكند ظرف ظلم، دنياست؛ منتها اين ظلم دنيا در قيامت به صورت ظلمات ظهور ميكند كه« الظلم ظلمات يوم القيامه».
طايفه ديگر آياتياند كه اصل ظلم را امضا ميكنند كه ظلمي شده است؛ اما ظالم كيست، مظلوم كيست آن را مشخص ميكند. اصل ظلم، در جهان طبيعت واقع ميشود فرقي كه هست اين است كه در تشخيص ظالم و مظلوم عدهاي اشتباه ميكنند، اينجا ذات اقدس الهي مشخص ميكند كه ظالم كيست و مظلوم كيست. در دنيا ظلم واقع ميشود،چون حدي براي انسان به عنوان تكليف مشخص شد ﴿وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَقَدْ ظَلَمَ﴾[6] و مانند آن، تجاوز از حد ميشود ظلم ﴿إِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامي ظُلْمًا﴾[7] و مانند آن. اصل ظلم در عالم واقع ميشود؛ اما ظالم كيست و مظلوم كيست؟ بخشي از آيات، ظلم را جزء صفات سلبيه ذات اقدس الهي ميداند كه خدا اصلاً به احدي ستم نميكند كه اين طايفه از آيات، در نوبتهاي قبل قرائت شد كه ذات اقدس الهي اصلاً به كسي ظلم نميكند: ﴿وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا﴾[8] و مانند آن.
طايفه ديگر آياتي است كه ميفرمايد اين ظلمي كه واقع شده ظالم اين ظلم خدا نيست، بلكه ديگراناند. در اينگونه از آيات، فاعل مقدم بر فعل ذكر ميشود. يك وقت ميگوييم: ﴿وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا﴾؛ خدا به كسي ظلم نميكند اين معنايش اين نيست كه ديگري ظالم است؛ اما اگر فرمود: ﴿وَ مَا اللّهُ يُريدُ ظُلْمًا لِلْعالَمينَ﴾ فاعل، مقدم بر فعل شد او اين كار را نكرده يعني كار شده، فاعلي دارد ولي آن فاعل خدا نيست. اگر قتلي واقع شده ما بگوييم زيد نميكشد، زيد كشنده نيست يعني اين قتل، واقع شده ولي به زيد اسناد ندارد ولي اگر بگوييم كه «و ما يقتل زيد احدا» اين معنايش اين نيست قتلي واقع شده ولي زيد نكرده؛ اما اگر گفتيم زيد، اين كار را نكرده زيد، قاتل نيست اين براي نفي اسناد ظلم به زيد. است، نه براي نفي تحقق اصل ظلم. در اينجا كه فرمود: ﴿وَ مَا اللّهُ يُريدُ ظُلْمًا لِلْعالَمينَ﴾ يعني اين روسياهي، ظلم است ولي ظالم اين ظلم، خدا نيست [و] خدا اين كار را نكرده.
پرسش:...
پاسخ: چون اينها نقصاند و اعداماند ﴿ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ﴾[9] خواهد بود، علت العلل آن است كه هر چيزي، زمينهاي كه فراهم شد به او صورت اعطا ميكند. خب، پس اين ﴿وَ مَا اللّهُ يُريدُ ظُلْمًا لِلْعالَمينَ﴾ يعني اين رو سياهي كه ظلم به انسان است اين به خدا ارتباطي ندارد، اين كار را خدا نكرد، پس خدا ظالم نيست. مشابه اين تعبير با قرينهاي كه در سورهٴ «كهف» هست از ﴿وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا﴾ هم ميشود استفاده كرد، گرچه آنجا فعل بر فاعل مقدم شد. آيهٴ 49 سورهٴ مباركهٴ «كهف» اين است كه ﴿وَ وُضِعَ الْكِتابُ فَتَرَي الْمُجْرِمينَ مُشْفِقينَ مِمّا فيهِ وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغيرَةً وَ لا كَبيرَةً إِلاّ أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِرًا وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا﴾؛ هرچه كردند حاضر يافتند ولي خدا به اينها بد نكرده. اين ستمها هست ولي ظالم اين ستم خدا نيست، اين يك مطلب.
مطلب ديگر اينكه كساني كه عليه دين و رهبران دين، قيام كردند [و] انبيا را شهيد كردند يا آيات الهي را تكذيب ميكنند و مانند آن يا در صدد براندازي آثار وحي الهياند در اينگونه از مطالب، ظلم هست، ظالم هم مشخص است كه تبهكاراناند؛ اما مظلوم، خدا نيست، نميشود گفت خدا ستم كرد. لذا در عين حال كه ظلم را امضا كرد يعني فرمود ظلمي واقع شده است و ظالم هم مشخص است كه خود آن تبهكاراناند خدا مظلوم نيست، كسي نميتواند به ذات اقدس الهي ستم بكند.
استفاده چند نكته مهم در مورد بحث ظلم از آيات قرآن
خب از جمع اين چند آيه، چند تا مطلب استفاده ميشود: اول اينكه در قيامت اصلاً ظلمي نيست، چون آنجا روز حساب است نه روز كار، كسي در آن روز كاري نميكند تا بتواند به كسي ستم بكند و مانند آن، آنجا روز ظهور نتايج اعمال است ﴿لا ظُلْمَ الْيَوْمَ﴾[10] .
مطلب دوم اين است كه ظرف ظلم، فقط دنياست. سوم آنكه ظلم به هيچ نحو به ذات اقدس الهي اسناد ندارد ﴿وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا﴾[11] چهارم اينكه خداي سبحان نه تنها ظالم نيست، مظلوم هم نيست كه كسي بتواند به او ستم بكند، فرمود: ﴿وَ ما ظَلَمُونا﴾. پنجم و ششم اين است كه ظالم، انسان است مظلوم هم خود انسان. ششم يا هفتم آن است كه گرچه ظالم انسان است و مظلوم هم انسان؛ اما اينچنين نيست كه كسي به كسي ستم بكند، هر كسي ستم ميكند اولاً و بالاصاله به خود ستم ميكند، ثانياً و بالعرض آثارش به غير ميرسد. مثل اينكه يك كنيف بدبويي در درون منزل خود حفر كرده است كه خودش در آن كنيف زندگي ميكند ولي گاهي بوي او به شامه رهگذر ميرسد ولي آن كه در كنيف به سر ميبرد خود اين شخص است، چه اينكه اگر كسي در منزلش، بوستاني غرس كرد و در بوستان زندگي كرد، خودش در اين گل، غرق است و لذت ميبرد بالاصاله و گاهي بالعرض، بوي اين گل به شامه رهگذر ميرسد. خوبي هم همينطور است؛ هر كسي كار خوبميكند بالاصاله به خودش ميكند، آن مرحله ضعيف و رقيقش بالعرض به غير ميرسد، بدي هم همينطور است.
اين مطلب ششم يا هفتم از آن مطالبي است كه قرآن ميفرمايد كه اين در جاهاي ديگر نيست، اين حرف در جاي ديگر نيست ﴿وَ لكن لا يَشْعُرُونَ﴾[12] و مانند آن ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ ِلأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾[13] فرمود اين يك حرف تازهاي است كه وحي دارد، اين حرف در جاهاي ديگر نيست. اگر ظالمي كسي را مظلومانه كشت يك حيات موقت زودگذري را از اين شخص سلب كرد؛ اما در درون خود شعله ابد را مشتعل كرد، مثل اينكه كسي دست به انتحار و سوزاندن خانه خود كرد، آن وقت مختصر دودي هم به خانه همسايه رفت، اگر كسي ديگري را كشت چون ﴿وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِدًا﴾[14] خود را براي هميشه غرق در شعله كرد، يك مختصر دودي هم به چشم ديگري در چند لحظه رسيد آن مظلوم، يك مختصر رنج ديد بعد به سعادت دائم رسيد، اين حرف فرمود حرف تازهاي است كه در هيچ جاي دنيا پيدا نميشود، در هيچ مكتبي نيست.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ اما اين اعم از بالذات و بالعرض است، حتي درباره ظلم به خدا كه فرمود: ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ﴾[15] ، «لظلم عظيم بنفس الظالم» نه به «ظلم عظيم بالله» كه كسي بتواند به خدا ستم بكند، لذا درباره كافران و مشركان فرمود اينها چيزي نتوانستند از ما كم بكنند چيزي كه حق ماست به ما ندهند يا چيزي كه حق ماست از ما بگيرند، اينطور نيست. ﴿وَ ما ظَلَمُونا﴾[16] چيزي به ما نرسيده است، چه اينكه اگر عبادت بكنند، اينطور نيست كه خدا نفع ببرد، آنجا هم «و ما نفعونا» است، چون خودش ضار و نافع است ديگر، اينچنين نيست كه اگر كسي حالا عادل بود به خدا سود رساند تا اگر كسي ظالم باشد به خدا زيان برساند، اينطور نيست، هر كسي هر ستم ميكند به خودش ستم ميكند. در اين آيهٴ محلّ بحث هم كه فاعل بر فعل مقدم شد، اين نكته شايد مراد باشد كه اين ظلمي كه واقع شده خدا اين ظلم را نخواسته ﴿وَ مَا اللّهُ يُريدُ ظُلْمًا لِلْعالَمينَ﴾ چه اينكه در سورهٴ «كهف» هم فرمود: ﴿وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِرًا﴾ اما ﴿وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا﴾[17] .
دخالت شرايط قابلي در نقصان و زيادي خلقت انسان
پرسش:...
پاسخ: هر كسي شرايط قابلي را فراهم كرده است برابر همان قابليت، در نظام هستي به او فيض ميرسد. اگر ماده كم بود انسان ناقصالخلقه به دنيا ميآيد، اگر ماده زياد بود به عنوان اينكه عضو زايدي دارد، مثل كسي كه انگشتان بيشتري دارد و مانند آن، باز هم از جهت زياده نقصاني دارد. اين مربوط به ماده است و شرايط را به پدر و مادر و ماند تلقين كردهاند كه شما بايد در اين شرايط اينچنين زندگي ميكنيد، غذاهايتان اينچنين باشد وگرنه فرزندتان آنچنان به دنيا ميآيد.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ اگر آن هست يك آزمون الهي است، كسي طلبي كه ندارد. هزارها نعمت را ذات اقدس الهي به اين انساني كه داراي اصبع زائده است داده، يكي را نداده انسان طلبي ندارد كه به او ظلم شده باشد كه. اين همه نعمت اصل حيات را به او داد و ﴿أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ ٭ وَ لِسانًا وَ شَفَتَيْنِ ٭ وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ﴾[18] و هزارها نعمت را به انسان داد. اين يكي را نداد، اينكه ظلم نيست.
پرسش:...
پاسخ: بله هر فعلي كه كمال باشد ﴿وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾[19] توفيق الهي است ﴿ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾ اما آنجا كه نقص است و عدم تطابق با عقل است و عدم تطابق با شرع است كه از آن عدم تطابق، ظلم انتزاع ميشود آن ديگر ﴿ فَمِنْ نَفْسِكَ﴾[20] است.
دلالت آيات سوره «غافر» بر عموميت نفي ظلم از پروردگار
در سورهٴ مباركهٴ «غافر» هم آن دو مطلب ياد شده آمده: يكي آيهٴ هفده سورهٴ «غافر» هست فرمود: ﴿الْيَوْمَ تُجْزي كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ لا ظُلْمَ الْيَوْمَ إِنَّ اللّهَ سَريعُ الْحِسابِ﴾؛ كه اصلاً ظلمي در قيامت راه ندارد و يكي هم در آيهٴ 31 همان سوره است كه فرمود: ﴿مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذينَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللّهُ يُريدُ ظُلْمًا لِلْعِبادِ﴾ اين ﴿وَ مَا اللّهُ يُريدُ ظُلْمًا﴾ اين هم براي عموم نفي است نه نفي عموم، چون فعل مضارع همانطوري كه در طرف اثبات، مفيد استمرار است در طرف سلب هم مفيد استمرار؛ خدا هرگز اراده نميكند كه عموم نفي است نه نفي عموم نه يعني خدا دائماً ظلم نكرده، بلكه خدا هرگز ظلم نميكند. معناي اين فعل مضارع منفي، نفي عموم نيست؛ معنايش اين نيست كه خدا ظلم مستمر ندارد دائماً ظلم نميكند اينچنين نيست يعني ظلم دائمي ندارد، بلكه معنايش آن است كه خدا مستمر بر عدم ظلم است، خدا هرگز ظلم نميكند: ﴿وَ مَا اللّهُ يُريدُ ظُلْمًا لِلْعِبادِ﴾.
پرسش:...
پاسخ: آن هم همينطور است، چون ظلام، نسبت است نه صيغه مبالغه يعني خداي سبحان اين كاره نيست و از طرفي ديگر اگر او ذرهاي بخواهد ظلم بكند به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اين يك ذرهاش ميشود ظلّام يك ذره خدا بخواهد ولو مثقال حبه، مثقال ذره بخواهد ظلم بكند كل عالم به هم ميريزد.
پرسش:...
پاسخ: آنجا چون اسم است، فعل مضارع نيست كه دلالت بر استمرار بكند. آن جمله اسميه است دلالت بر ثبات ميكند؛ منتها ثبات عدم ظلم؛ اما اينجا چون فعل مضارع است كه دلالت بر استمرار دارد؛ منتها استمرار را در بعد نفي بايد توجيه كرد يعني او دائماً مواظب است كه ظلم نكند، نه ظلم مستمر ندارد، مستمراً مواظب است ظلم نكند كه عدم ظلمش مستمر است نه ظلم مستمر منتفي باشد، خلاصه عموم النفي است و به سالبه كليه بر ميگردد، نظير ليس كل است نه كل ليس، نظير لا شيء است نه ليس كل.
پرسش:...
پاسخ: همين ديگر، چون اينجا براي اهميت مسئله گاهي در نفي گاهي در اثبات، ذات اقدس الهي خود را شريك اشخاص يا اشياء ميداند براي اهتمام مسئله. نظير آنچه در اول سورهٴ مباركهٴ «نساء» آمده است ﴿اتَّقُوا اللّهَ الَّذي تَسائَلُونَ بِهِ وَ اْلأَرْحامَ﴾ يعني از خدا و ارحام بپرهيزيد، تقواي ارحام به قدري مهم است كه عدل تقواي الله قرار گرفته يا احترام پدر و مادر به قدري مهم است كه عدل به احترام به الله است ﴿أَنِ اشْكُرْ لي وَ لِوالِدَيْكَ﴾[21] .
پرسش:...
پاسخ: آنجا هم حرمت ايذاي، مؤمن ايذاي دين و به قدري زيادي است كه حرمت هتك دين و قرآن به قدري زياد است كه گويا به منزله هتك خداست و حرمت ايذاي رسول خدا هم به قدري است كه در كنار حرمت ايذاي به الله ذكر شده است.
پرسش:...
پاسخ: آن جزاي ظلم است، تعدي به او ميشود ظلم، حالا گاهي او عفو ميكند سخط نميكند، گاهي خشم ميكند و عذاب ميكند آن براي كيفر است. تعدي به او ميشود ظلم، رنجاندن او ميشود ظلم، تجاوز به مرز او ميشود ظلم اين، اينطور نيست. اگر طبيبي به بيمار بگويد اين بيمار ناپرهيز به من ستم نكرد به خود ستم كرد حق گفت؛ منتها طبيب، ممكن است برآشفته شود و خشمگين شود و اين بر آشفتگي يك انفعال نفساني است و ذات اقدس الهي از اين نقيصه هم منزه است. بنابراين خدا اصلاً نه ظالم است و نه مظلوم، كسي كه ظالم است انسان است و كسي كه مظلوم است هم انسان، به خودش ستم ميكند.
پرسش:...
پاسخ: ائمه معصومين البته درست است، در ﴿فَلَمّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ﴾[22] در ذيل اين كريمه، روايتي هست كه ائمه فرموند در ذات اقدس الهي متأسف نميشود ولي تأسف اولياي خود را به خود اسناد داد:[23] ﴿فَلَمّا آسَفُونا انْتَقَمْنا﴾؛ ما را چون متأسف كردند و متأثر كردند ما انتقام گرفتيم، چون تأسف خدا محال است و اولياي الهي مقرب عنداللهاند تأسف اولياي الهي به منزله تأسف الله است در ذيل آن آيه، اين روايت هست و ذات اقدس الهي چون غني عنالعالمين، تبدل حال و تغير حال در حضرتش راه ندارد كه گاهي مسرور باشد گاهي غمگين باشد، چيزي بر او افزوده بشود [و] چيزي از او كاسته بشود، اينها فرض ندارد.
دليل تقدّم سماوات بر ارض در آيه
در اين آيه، ذات اقدس الهي استدلال فرمود كه چون ﴿وَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ إِلَي اللّهِ تُرْجَعُ اْلأُمُورُ﴾ بنابراين هيچگونه ظلمي به ذات اقدس الهي راه ندارد، آن نه ظالم خواهد بود و نه مظلوم. اين آيهٴ مباركه با تقديم ﴿ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ﴾ بر ﴿ ما فِي اْلأَرْضِ﴾ نشان ميدهد كه سماوات، وقتي براي خدا باشد، ارض به طريق اُوليٰ، چون ﴿وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ﴾[24] خواه اين سماء ظاهر باشد خواه سماء باطن، گرچه اين سماء ظاهر هم يكي از ارزاق انسانهاست و خود اين سماء باطن كه رزق است در مخزن آن سماء غيبي است كه فرمود: ﴿وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ﴾ نه اين سماء ظاهري، چون خود اين سماء ظاهري هم رزق است ولي وقتي سماء و ارض براي خدا بود، بنابراين هيچ فرض ندارد كه انسان چيزي را از جايي بگيرد به جاي ديگر ببرد، از باب تشبيه معقول به محسوس، مثل اينكه كسي بچه انسان، مال پدر را از اتاقي به اتاق ديگر ببرد يا از جيبي به جيب ديگر بگذارد، اين جابهجا كردن است از ملك او بيرون بردن نيست.
پروردگار زمامدار تمام موجودات در دنيا و آخرت
اين درباره مبدأ ﴿وَ إِلَي اللّهِ تُرْجَعُ اْلأُمُورُ﴾ هم درباره معاد هم از او است كه ﴿هوالاّولُ ﴾[25] است و هم به سوي اوست كه «هو الآخر»[26] است؛ منتها اين اول و آخر بودن يك امر نسبي است وگرنه در حقيقت ذات اقدس الهي اوليتش عين آخريت است و آخريتش هم عين اوليت. در آن خطبههاي نوراني نهجالبلاغه هست كه هر ظاهري غير خدا، غير باطن است ولي خدا ظاهري است كه عين باطن، هر باطني غير خدا غير ظاهر است؛ اما خدا باطني است كه عين ظاهر است.[27] اول و آخر هم همچنين است؛ هر اولي غير خدا غير آخر است ولي خدا اولي است كه عين آخر است؛ منتها تفاوت به لحاظ خود ماست وگرنه براي ذات اقدس الهي اينچنين باشد سفرهاي پهن كرده باشد به نام سفره خلقت، بعدها اين اشياء به او برگردند اينطور نيست، مثل كسي كه طايري را به پرواز در آورد اين طاير، بعد از مدتي بر ميگردد نزد صاحبش اينطور نيست، چون هر جا باشيد ﴿فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[28] بلكه اين موجودي هم كه دارند حركت ميكنند نه تنها سائق اينها خداست، قائد اينها هم خداست. هر موجودي در هر مرحلهاي كه دارد حركت ميكند زمامش به دست ذات اقدس الهي است كه ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها﴾ هر موجودي بالأخره پيشانياش و زمامش به دست اوست، او پيشاپيش ميبرد اينها هم به دنبال او ميروند؛ منتها ذات اقدس الهي كارش در صراط مستقيم است ﴿إِنَّ رَبّي عَلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾[29] آنگاه زمام تك تك دابهها و موجودات را گرفته و خودش پيشاپيش، فيض ميفرستد و اينها هم به دنبال فيض او دارند حركت ميكنند كه ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها﴾ حركتش هم ﴿إِنَّ رَبّي عَلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ اين ذيل آيه است. با اين ديد ديگر سخن از بدء و حشر نخواهد بود، لذا هر لحظه انسان محشور است، هر لحظهاي بدئي دارد و حشري، هر لحظه تازه است. ولي از نظر مقاطعي كه به حساب ما ميآيد قبل از دنياست و دنياست و آخرت كه آنجا هم ما ميفهميم كه هميشه زمام ما در اختيار يك نفر بود، نه اينكه الآن ما را رها كرد و ما دوباره وقتي برگرديم ميشود معاد او، اينچنين نيست همانطور كه آمديم از همين راه داريم ميرويم، نه اينكه دوباره برگرديم، اينچنين نيست كه دوباره برگرديم بياييم دنيا تا بشود تناسخ، بلكه ما و دنيا با هم داريم ميرويم، همانطوري كه انسان دارد به حشرش ميرسد ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ اْلأَرْضُ غَيْرَ اْلأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾[30] اين نظام كيهاني هم دارد به طرف معاد ميرود بالأخره، اين زمين هم وضعش برميگردد و آسمانها هم وضعش بر ميگردد و اين صحنههايي كه در سپهر كنوني است، دگرگون ميشود اينها هم دارند بالأخره ميروند در اين حشر اكبر. آن وقت ما ميفهميم كه به آن حالت اولي رسيديم، آن حالت اولي كه داشتيم ميگفتيم ﴿بلي﴾ الآن هم ميگوييم ﴿بلي﴾ در آن حالت اولي كه ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ را ميشنيديم، ميگفتيم[31] ﴿بلي﴾ الآن هم كه آنجا رسيديم همين حرف را ميشنويم و ميگوييم: ﴿بلي﴾ آن وقت اين نشئه يعني نشئه دنيا با غفلت ساخته شده خلاصه، با غفلت، انسان زندگي ميكند.
پرسش:...
لزوم وجود شيطان در دنيا
پاسخ: البته وجود شيطان و جهنم اينها در كل نظام لازم است؛ اما اينها هر كسي موظف است كه اين خطر را از خود دور كند ولي كل نظام اين را دارند. مثل اينكه وجود مرض، منشأ پيدايش هزارها بركتهاي علمي است؛ اگر بيماري نبود اسرار گياهها، اسرار خوراكيها، اسرار اعمال مشخص نميشد پيشرفت طب و پزشكي مديون بيماري است. اصلاً مرض اگر در عالم نبود اين همه پيشرفتها نصيب پزشكي نميشد، مرض در كل نظام بركت است؛ اما همه موظفيم كه مريض نشويم، بايد خودمان را پرهيز كنيم. اصل امتحان هست، اصل شيطنت شيطان به عنوان اينكه زمينه براي وسوسه است؛ هست اما همه موظفيم كه از او بپرهيزيم. خب، بعد از اينكه آن فراز مبسوط را ذكر فرمود، آنگاه دوباره به امت اسلامي ميپردازند، بعد از اينكه فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾[32] و فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعًا﴾[33] و فرمود: ﴿وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ﴾[34] آنگاه شما بهترين امتي هستيد كه براي مردم روي زمين ظهور كرديد: ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ﴾.
پرسش:...
نسبي بودنِ اطلاق نام زمين و آسمان
پاسخ: روايتي از امام رضا(سلام الله عليه) هست که حضرت دستهاي مبارك را اشاره ميكند ميفرمايد كه هر طبقهاي زمين است و بالايش آسمان، بالاي او زمين است و بالاي او آسمان[35] ، اين معلوم ميشود ارض و سماء نسبي است. الآن اگر كسي به كره قمر سفر بكند اين كره زمين براي او آسمان است ديگر، اينها كه سوار سفينههاي با سرنشين شدند اگر ميتوانستند بيرون خودشان را ببينند، خيال ميكردند در هر دو طرف سر بالايي ميروند يعني از اين طرف خيال ميكردند دارند سر بالايي ميروند، وقتي رفتند به كره ماه حالا هم كه ميخواهند به زمين، چون كره زمين بالاي سر ماه است، آدم آنجا كه برود باز هم خيال ميكنند طرف بالا دارند ميآيند آنوقت اين ارض و سما ميشود نسبي.
امر به معروف و نهي از منكر دليل خيرالاُمم بودن امت اسلامي
﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾ مسئله امر به معروف و نهي از منكر براساس فضايلي كه داشت باعث ميشود كه امتي كه به اين فضيلت، مزين شد خيرالامم باشد. بهترين امتي كه براي مردم ظهور كرده است شماييد و سرّ اينكه شما خيرالامم هستيد اين است كه امر به معروف و نهي از منكر داريد، گرچه ﴿وَ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ﴾ اصل مسئله است و كلّ است و امر به معروف و نهي از منكر فرعي از آن اصل است و جزئي از آن كلّ است ولي اهميت اين جزء، ايجاب كرده است كه اين امت اسلامي خيرالامم بشود و اهميت اين جزء هم ايجاب كرده است كه قبل از كلّ ذكر بشود ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ﴾ اينجا ديگر بدون واو است چون بيان همان خيريت است چرا خيرالامم هستيد، براي اينكه ﴿تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾ اين فعل مضارع، سيره مستمره را بيان ميكند. اگر روايتي مرحوم امينالاسلام و ديگران نقل كردند كه آمر به معروف و ناهي از منكر، خليفةالله فيالارض است براساس همين جهت است اين كار انبيا و اولياي الهي است، اگر ﴿إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ اْلإِحْسانِ وَ إيتاءِ ذِي الْقُرْبي وَ يَنْهي عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾[36] همين كسي كه خليفهٴ الله است آن هم «يامر بالعدل و ينهي عن البغي»، ميشود خليفةالله آن روايت هم همين معنا را تبيين ميكند؛ كار خدا را بنده خدا به عهده گرفته است ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ﴾ برابر با اينكه«افضل الاعمال احمزها»[37] هم خواهد بود، چون امر به معروف و نهي از منكر با هيچ مداهنهاي سازگار نيست ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ﴾[38] ديگر اينچنين نيست. در همان خطبههاي نهجالبلاغه كه در اوايل نهجالبلاغه است، فرمود: «مَا عَلَيَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَيَّ مِنْ إِدْهَانٍ وَ لاَ إيهانٍ»[39] ؛ من نه اهل وهنم نه اهل دهن، نه كارهايم روغن مالي است بالأخره، با دهن و مداهنه و نرم رفتاري بيجا همراه است و نه اهل وهن و سستي: «مَا عَلَيَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَيَّ مِنْ إِدْهَانٍ وَ لاَ إيهانٍ»[40] چون ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ﴾[41] هم يك اصل كلي است كه همه اينها را نهي ميكند. پس امر به معروف و نهي از منكر و ايمان به الله مايه خيرالامم شدن است. خب، حالا امتهاي ديگر چطور؟ آنها هم پيامبر دارند وحي دارند كتاب آسماني دارند؟ ميفرمايند آنها اينچنين نيستند [بلکه] آنها گرفتار تفرقهاند، گرفتار اختلافاند ﴿وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتابِ لَكانَ خَيْرًا لَهُمْ﴾ اينها هم خير بودند،همانطوري كه شما خيرالاممايد آنها هم خير ميشدند ﴿لَكانَ خَيْرًا لَهُمْ﴾ اما اينچنين نيست كه همهشان مؤمن باشند ﴿مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ﴾ كه «من» تبعيض است؛ اما ﴿وَ أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ﴾ نه «منهم المؤمنون و منهم الفاسقون»، بلكه ﴿أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ﴾. خب، اين براي آن است كه آنهايي كه مؤمناند امر به معروف را دارند و در آيات بعد، حق آنها را هم حفظ ميكنند كه فرمود گروهي از اهل كتاب با حفظ ايمان، امر به معروف دارند ولي اين كار مردمي نيست[و] وظيفه همه نيست، خيليها شانه از زير اين وظيفه خالي ميكنند. در چند آيه ديگر فرمود: ﴿لَيْسُوا سَواءً مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتْلُونَ آياتِ اللّهِ آناءَ اللَّيْلِ وَ هُمْ يَسْجُدُونَ﴾_ در همين سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» آيهٴ 113 به بعد همين است_ ﴿يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ أُولئِكَ مِنَ الصّالِحينَ﴾ اما همهشان اين نيستند ولي شما امت اسلامي اساستان بر امر به معروف و نهي از منكر است و اين وظيفه همه شماست و شما هم به اين وظيفه قيام ميكنيد.پس منشأ خير بودن همان نظارت مردمي و حضور همه مردم در صحنه امر به معروف و نهي از منكر است. البته با حفظ مراتب بعضي از مراتب عام است، بعضي از مراتب خاص [و] بعضي از مراتب اخص ولي بالأخره همه شما در اين مراتب حضور داريد هر كدام به نوبه خود ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ﴾ و بهترين امت هم همين است و وجود مبارك رسول خدا(عليه آلاف التحيّة و الثناء) هم به همين امر به معروف و نهي از منكر در كتابهاي آسماني ستوده شد يعني به اوصافي معرفي شد كه يكي از آن اوصاف برجسته همين است كه ﴿ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَر﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»