درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

69/11/02

بسم الله الرحمن الرحیم

 


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 106 الی 109

 

﴿يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَكَفَرْتُمْ بَعْدَ إيمانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ﴾﴿106﴾﴿وَ أَمَّا الَّذينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفي رَحْمَةِ اللّهِ هُمْ فيها خالِدُونَ﴾﴿107﴾﴿تِلْكَ آياتُ اللّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَ مَا اللّهُ يُريدُ ظُلْمًا لِلْعالَمينَ﴾﴿108﴾﴿وَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ إِلَي اللّهِ تُرْجَعُ اْلأُمُور﴾﴿109﴾

 

بررسي زمان رستگاري آمرين به معروف و عذاب تفرقه‌كنندگان

بعد از اينكه فضيلت دعوت به خير و امر به معروف و نهي از منكر را به فلاح معرفي كرد، فرمود: ﴿وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَي الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾[1] و بعد از اينكه رذيلت تفرقه و اختلاف بعدالعلم را بيان كرد، فرمود: ﴿وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ﴾[2] ظرف آن فلاح و اين عذاب را ذكر كرد، فرمود فلاح آنها چه زماني روشن مي‌شود و عذاب عظيم اينها چه زماني ظهور مي‌كند ﴿يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ﴾ گاهي ظرف عذاب يا ظرف ظهور سعادت به عنوان يوم‌القيامه بيان مي‌شود، گاهي در حين بيان ظرف آن مظروف را هم باز به زبان ديگر ذكر مي‌كند. بيان ذلك اين است كه گاهي مي‌فرمايند گروه اول مفلح‌اند و گروه دوم خاسرند و اين در قيامت ظهور مي‌كند. اين تعبير، فقط بيان ظرف است. گاهي ظرف، طوري بيان مي‌شود كه يك مظروف جديدي را هم را به همراه دارد و آن اين است كه مي‌گويند روزي كه يك عده روسفيدند يك عده رو سياه. اين تعبير، غير از آن است كه بفرمايد «لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ يوم القيامه» چون اين تعبير «يوم القيامه» يك چيز جديدي را تفهيم نمي‌كند؛ اما اين تعبير ﴿يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ﴾ يك چيز تازه‌اي را مي‌فهماند.

معناي ظاهري و باطني كلمه ﴿وجوه﴾ در سخنان شيخ طوسي

مطلب ديگر آن است كه همان‌طوري كه مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در تبيان بيان فرمودند اين كلمه ﴿وجوه﴾ گذشته از اينكه آن معناي باطني خود را هم به همراه دارد معني ظاهري‌اش هم محفوظ است يعني يك عده، واقعاً سياه روي‌اند، همان‌طوري كه روسياه‌اند يك عده واقعاً سفيد روي‌اند، همان‌طوري كه روسفيداند يعني همان‌طوري كه موفق‌اند رويشان هم روشن است، يك عده همان‌طوري كه ناكام و ناموفق‌اند، صورتشان هم سياه است بعضيها اصرار كردند كه منظور از اين بياض وجه يا سواد وجه، سياه‌رو يا سفيدرو شدن نيست، بلكه روسفيد و روسياه شدن است و آيات سورهٴ «عبس» را هم به عنوان شاهد ذكر كردند. در سورهٴ «عبس» دو وجوه مشخص شده است، در پايان سورهٴ «عبس» اين است ﴿لِكُلِّ امْرِي مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنيهِ﴾؛ هر كسي آن روز كاري دارد عده‌اي مشغول نشاط خودشان‌اند، عده‌اي مشغول عذاب خودشان‌اند، هر كسي به فكر كار خودش است، اين به عنوان متن و اجمال. اما شرط تفسير اين است كه ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَة ٭ ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ﴾؛ بعضي از چهره‌ها روشن است و خندان است و مژده دريافت مي‌كند ﴿وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْها غَبَرَةٌ ٭ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ﴾؛ بعضي از چهره‌ها غبارآلود است و پژمرده است و در هم رفته است و دژم است و امثال‌ذلك ﴿أُولئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ﴾[3] خواستند بگويند كه منظور از اينكه فرمود ﴿مسفره﴾ است و ضاحك است و مستبشر، اين روشن است كه بعضيها خندان‌اند و خوشحال‌اند. خب، اين يك امر معنوي است ولي در مقابلش نفرمود «وجوه يومئذ عليها» يا وجوه مثلاً حزينة و مانند آن يا باكية، بلكه فرمود: ﴿وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْها غَبَرَةٌ ٭ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ﴾ اينكه فرمود عده‌اي اغبرند و غبارآلودند و خاكي‌اند و در هم رفته‌اند، اين درهم رفتگي و اغبر بودن و غبارآلود بودن، در مقابل اين ضاحك مستبشر است. پس منظور، اين است كه يك عده غمگين‌اند يك عده خوشحال، منظور اين نيست كه يك عده صورتشان غبار دارد و خاك‌آلود است، اين تقابل ﴿عَلَيْها غَبَرَةٌ﴾ با﴿ضاحكة﴾ نشان مي‌دهد كه اين ﴿عَلَيْها غَبَرَةٌ﴾ نه يعني غبارآلود است، بلكه غمگين است. پس به يك امر معنوي توجيه مي‌شود، نه امر ظاهري اين شاهد.

پرسش:...

پاسخ: چون آخر ضاحك كه ديگر معناي مجازي ندارد كه، در معناي بيان و سواد تعبير رايجي داريم به آيهٴ سورهٴ «نحل» و «زخرف»[4] هم شاهد قضيه بود آنها گفتند كه ﴿وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِاْلأُنْثي ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظيمٌ﴾[5] اگر در جاهليت به بعضي از قبائل خبر مي‌رسيد كه همسر شما دختر زاييد، اينها روسياه مي‌شدند نه سياه‌روي.

پس معلوم مي‌شود كه اين تعبير، در قرآن كريم هست. ولي به همين معيار ﴿ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ﴾[6] معناي معنوي دارد ﴿عَلَيْها غَبَرَة ٌ٭ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ﴾[7] هم بر اساس اين تقابل بايد معناي معنوي مراد باشد، منظور آن پژمردگي و اندوهگيني است نه يعني غبارآلود است.

پرسش:...

پاسخ: بله، اما در سورهٴمباركهٴ «زمر» آن مثل همين آيهٴ محلّ بحث، شاهدي را به همراه ندارد. آيهٴ سورهٴ «زمر» آيهٴ شصت سورهٴ «زمر» است كه فرمود: ﴿وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ تَرَي الَّذينَ كَذَبُوا عَلَي اللّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ أَ لَيْسَ في جَهَنَّمَ مَثْوًي لِلْمُتَكَبِّرينَ﴾[8] آن آيه، بار زايدي ندارد كه انسان بتواند شاهدي از او استشهاد كند ولي در جريان قوم يونس آن مربوط به دنياست، اينكه ما شاهدي اقامه بكنيم كه دلالت بكند بر اينكه اين وجوهي كه در قيامت، سفيد يا سياه است گذشته از اينكه رو‌سفيدي و روسياهي را به همراه دارد، سياه‌رويي و سفيدرويي را هم داشته باشد، اين شاهد لازم است.

پرسش:...

پاسخ: بالأخره بدن در قيامت برابر همان آن عقايد و اخلاق ساخته مي‌شود كه ﴿يَوْمَ تُبْلَي السَّرائِرُ﴾[9] و اگر عقيده و عمل صالح بود بدن، بدن زيبا ساخته مي‌شود و اگر عقيده و اخلاق، طالح بود بدن، بدن زشت ساخته مي‌شود. بدن را در آنجا عقيده و اخلاق مي‌سازد، ظهور مي‌كند حالا گاهي عقيده كه ظهور كرد نتيجه‌اش اين مي‌شود كه اين شخص هم خوشحال است هم روسفيد است و هم سفيدروي، گاهي هم از آن طرف وقتي عقيده و اخلاق بد ظهور كرد، نتيجه‌اش اين مي‌شود كه اين شخص هم روسياه است هم سيه‌روي ولي آنها شاهد، اقامه كردند يعني تاكنون چند تا شاهد به سود آنها اقامه شده است كه منظور از بياض وجه و سواد وجه، همان رو‌سفيدي و روي‌سياهي است، نه سياه‌رو بودن و سفيدرو بودن يعني امر معنوي است. براي اينكه آيهٴ سورهٴ «نحل»[10] و آيهٴ سورهٴ «زخرف»[11] كه جريان جاهليت را تشريح مي‌كند، مربوط به امر معنوي است و آيهٴ سورهٴ «عبس» هم كه فرمود: ﴿وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْها غَبَرَةٌ ٭ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ﴾[12] اين همان معناي معنوي را بيان مي‌كند، براي اين که ﴿عَلَيْها غَبَرَةٌ ٭ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ﴾ مقابل ﴿ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ﴾[13] است و تقابل، ايجاب مي‌كند كه در اينجا به معناي غمگين و محزون امثال‌ذلك باشد.

قول مختار در معناي كلمه ﴿وجوه﴾

ولي هيچ‌كدام از اينها شهادت نمي‌دهند، براي اينكه اگر جايي محفوف به قرينه بود، ما او را بر معناي مجاز حمل كرديم، معنايش اين نيست در جايي هم كه قرينه ندارد باز بر معناي مجاز حمل بكنيم. اين آيهٴ سورهٴ «عبس» دو چيز را مي‌فهماند: يكي اينكه اينها ضاحك مستبشرند، يكي اينكه اينها مسفرند، شما كه تقابل برقرار كرديد چرا آن ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ﴾ را احد ضلعي التقابل نياوريد؟ شما از آن طرف شروع كنيد، بگوييد: ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ٭ ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ﴾[14] اين ﴿ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ﴾ براي معناست يعني بعضي خوشحال‌اند، خندان‌اند و اما چهره اينها هم مسفر است، «اسفر» يعني روشن شد، سفيد شد ﴿وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ﴾[15] تسفير وجه همين است. خب، آن جمله اُولي نبايد در هنگام استشهاد فراموش بشود. درباره بهشتيها فرمود كه اينها چند تا خاصيت دارند: يكي اينكه مسفرند؛ يكي اينكه ضاحك‌اند؛ يكي اينكه مستبشر. پس اصل؛ جمله هم اِسفار است و خوشرو بودن و هم خوشحال بودن، در طرف مقابل هم يك عده ﴿عَلَيْها غَبَرَةٌ﴾[16] غبارآلودند، اسفار ندارند و دژن و پژمرده‌اند و بشارت ندارند، سرور ندارند اگر هم شما بخواهيد تقابل را حفظ كنيد، تقابل را از ﴿مسفرة﴾ شروع كنيد، ببينيد درباره آنها هم ظاهر محفوظ است هم باطن. گذشته از اينكه قرآن كريم كل ظاهر و باطن را در خيلي از موارد، تبيين كرده است كه عده‌اي كور محشور مي‌شوند، عده‌اي كر محشور مي‌شوند عده‌اي سر به زير محشور مي‌شوند به صورت حيوانات در مي‌آيند ﴿إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ﴾[17] و امثال‌ذلك. بنابراين برهاني در مسئله نيست كه ما اين را حمل بر مجاز بكنيم.

ترسيم سيماي مؤمنين و مجرمين در قرآن كريم

اما درباره سيما ﴿سيماهُمْ في وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ﴾[18] آن جريان مؤمنين است كه شرح حالشان در تورات و انجيل آمده ولي در سوره ٴمباركهٴ «الرحمن» سيماي مجرمين مشخص شد. در آنجا فرمود كه ﴿فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانُّ﴾[19] چرا ﴿لا يُسْئَلُ﴾ يعني در آن مقطع، با اينكه ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾[20] است ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلينَ﴾[21] هست و آيات ديگر كه در زمينه سؤال وارد شده. در اين بخش كه در سوره ٴمباركهٴ «الرحمن» آمده است مي‌فرمايد كه ﴿فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانُّ﴾ چرا، چون ﴿يعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصي وَ اْلأَقْدامِ﴾[22] بعد از اينكه يك سلسله كارها ظهور كرد سر و ته يك عده را جمع كردند، حالا در قرآن كل اين اوضاع مشخص شده است كه از سر تا پا چه‌كار مي‌كنند سرشان چه‌كار مي‌كنند صورتشان را چه‌كار مي‌كنند، پهلو را چه‌كار مي‌كنند، پيشاني را چه‌كار مي‌كنند: ﴿يَوْمَ يُحْمي عَلَيْها في نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوي بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ﴾[23] تا مي‌رسد به پا.

پرسش:...

پاسخ: بله؛ اما آن جريان الرحمان غير از مسئله جهنم است، براي قيامت است ﴿فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَلا جانُّ﴾[24] جهنم را نشان مي‌دهد، مي‌گويد اين جهنمي است كه شما تكذيب مي‌كرديد؛[25]

اما وقتي مسئله قيامت را ذكر مي‌كند مي‌فرمايد بعد فرمود: ﴿فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانُّ﴾[26] چرا؟ چرا ﴿لا يُسْئَلُ﴾ براي اينكه سؤال براي چيست؟ سؤال براي اين است كه ما از درون، جواب بشنويم. حالا اگر كسي به صورت كلب درآمده ‌ـ‌ ‌معاذالله‌ـ آن‌وقت ما سؤال بكنيم كه تو درنده بودي يا نه؟ چرا ﴿لا يُسْئَلُ﴾ براي اينكه ﴿يعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ﴾[27] «سيما» يعني علامت، سمه، وسمه موسوم، اينها از همان آن «وسم» هستند كه مثال واو‌يند، بعد مي‌شود «سمه» بعد مي‌شود «سيما»، چون معمولاً علامت در پيشاني يا چهره و صورت است از اين جهت خيال مي‌شود كه سيما يعني صورت وگرنه سيما يعني علامت.

پرسش:...

پاسخ: بله اين مواقف فرق مي‌كند، يك‌جا مي‌گويند اينجا ايست بازرسي است ﴿وَ قِفُوهُمْ﴾؛ اينها را متوقف كنيد ﴿إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾[28] در يك بخش ديگر مي‌فرمايد كه اينجا ديگر جاي سؤال نيست، براي اينكه اينجا به اين صورت درآمدند ولي اين براي و جهنم نيست، منظور آن است كه آيهٴ سورهٴ «الرحمن» بعدها دارد ﴿هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتي﴾[29] اينها ﴿فيَوْمَئِذٍ﴾ يعني در قيامت ﴿لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانُّ﴾[30] چرا، چون ﴿يعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمِْ﴾[31] با اينكه فرمود: ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾ اين يك مقطع و موقف ديگر است. اينجا حالا اگر كسي سر و ته ‌اوجمع شد يعني سرش را به پايش جفت كردند، اينكه سر و ته ‌او به هم جمع شد ﴿ بِسيماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصي وَ اْلأَقْدامِ﴾[32] ناصيه‌شان را مي‌گيرند، پايشان را مي‌گيرند، دو تايي را به هم گره مي‌زنند، مي‌اندازند. حالا بعد مي‌خواهند بياندازند، مي‌اندازند در جهنم؛ اما اين به صورت حلقه‌اي در آورده‌اند اين را كه اين هيچ راهي براي حركت نداشته باشد، يك چنين آدمي ديگر جا براي سؤال ندارد خب، اين تنها آن آثار معنوي كه نيست آثار ظاهري‌اش هم همين‌طور است، واقعاً هم به همين صورت درمي‌آيد ديگر آن‌كه تمام همش اين است كه از خاك بگيرد، فقط خاك را آباد كند هرگز سري بالا نكرده ببيند عالم چه خبر است، اين در قيامت كه سرافراز محشور نمي‌شود، اين سر به زير محشور مي‌شود ﴿إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ﴾[33] اين در هنگام برهان، در محكمه عدل الهي سرافكنده است، اين سرافكندگي باطني‌اش حق است؛ اما سرافكندگي ظاهر هم هست، اين‌چنين نيست كه ﴿إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ﴾ يعني سرافكنده است به معني معنوي، آن معناي معنوي درباره ظهور هم ظهور مي‌كند به معناي بدني، هم سرافكنده هم افكنده سر، مثل حيوان. بنابراين شاهدي نتوانست ارائه بدهند كه حتماً اين معناي مجازي اراده شده است.

پرسش:...

پاسخ: ﴿فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصي وَ اْلأَقْدامِ﴾[34] ديگر، ناصيه يعني پيشاني، پا يعني اينها را به هم جفت مي‌كنند ديگر، اينكه دليلي بر مجاز بودن نداريم البته سرافكنده هم هستند؛ اما اين‌چنين نيست كه افكنده‌رو و افكنده‌سر هم نباشند كه، اين پهلو و چهره از همان حالت احتضار آسيب ديدنشان شروع مي‌شود فرمود كه در هنگام مرگ، ملائكه پهلو و پشت اينها را مي‌زنند ﴿يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾[35] ، ﴿وُجُوهَهُمْ﴾ يعني همين سيلي به صورت مي‌زنند ديگر، اينها كه اطراف محتضر ايستادند اينها درك نمي‌كنند؛ اما او كاملاً مي‌بيند كه دارد سيلي مي‌خورد ديگر، به حق هم مي‌بيند.

شاهد قرآني ديگر در معناي ظاهري و باطني وجه

در سورهٴ «غاشيه» مقداري از اين وجوه، ترسيم شده است. آيهٴ دو به بعد سورهٴ «غاشيه» فرمود كه ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ ٭ عامِلَةٌ ناصِبَةٌ ٭ تَصْلي نارًا حامِيَةً ٭ تُسْقي مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ ٭ لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاّ مِنْ ضَريعٍ ٭ لا يُسْمِنُ وَ لا يُغْني مِنْ جُوعٍ ٭ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ ٭ لِسَعْيِها راضِيَةٌ﴾[36] اين ﴿ناعمه﴾ اين نعومت، همان نرمي است. مي‌گويند كودك اين وجه‌ش ناعم است، نعومت همان نرمي، نعمت را هم نعمت گفتند براي اينكه به حال انسان گوارا و نرم است، اين انعام را هم كه انعام گفتند براي اينكه اينها نرم‌رويند يعني در هنگام رفتن، پاي اينها بي‌صداست اينها را مي‌گويند انعام، نعومت همان نرمي است در برابر نقمت كه درشتي و ناسازگاري است. خب، اين كودك مي‌گويند اين رضيع، اين طفل شيرخوار « وَجْهَهُ ناعم» يعني نرم است، بهشتيها وجوهشان ناعم است يعني نرم است ديگر، البته آن معناي معنوي را دارد معناي ظاهري هم دارند. اگر برهان، برخلاف اقامه نشود اين ظاهر، مأخوذ است. آن‌وقت از اينجا آيهٴ سورهٴ «زمر» هم مشخص مي‌شود، چه اينكه آيهٴ محلّ بحث هم مشخص مي‌شود. آيهٴ سورهٴ «زمر» اين بود كه ﴿تَرَي الَّذينَ كَذَبُوا عَلَي اللّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ﴾.

عدم اختصاص سياه‌رويي به مرتّد

مطلب ديگر آن است كه برابر آن آيهٴ سورهٴ «زمر» مشخص مي‌شود كه اين سواد وجه، اختصاصي به مرتدين ندارد، چه اينكه در اين آيهٴ محلّ بحث اين است كه ﴿فَأَمَّا الَّذينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إيمانِكُمْ﴾ يعني مثلاً «يقال لهم أَ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إيمانِكُمْ» شما كه بعد از ايمان، كفر ورزيديد سياه‌رو خواهيد شد. اين البته اينجا از قبيل مثبتين است يعني اينها هم سياه‌رويند مرتدها و كساني هم كه كافر ابتدايي‌اند، آنها هم روي‌سياه و سياه‌رويند اين‌چنين نيست كه اين سيه‌رويي مخصوص مرتد باشد، چون در سورهٴ «زمر» هم آمده است كه﴿ تَرَي الَّذينَ كَذَبُوا عَلَي اللّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ﴾ آنجا ديگر سخن از ارتداد نيست. همان آيهٴ شصت سورهٴ «زمر» اين بود كه ﴿وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ تَرَي الَّذينَ كَذَبُوا عَلَي اللّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ أَ لَيْسَ في جَهَنَّمَ مَثْوًي لِلْمُتَكَبِّرينَ﴾.

پرسش:...

پاسخ: نه بياض معني مجازي نيست «بياض كل شيء بحسبه» اگر گفتند روحش سفيد است يعني نوراني است، چون روح كه سفيد و سياه نمي‌تواند ‌باشد. اگر گفتند قلبش سفيد است يعني نوراني است؛ اما اگر گفتند بدنش و صورتش سفيد است، آن معناي خودش را دارد «بياض كل شيء بحسبه».

وجود داشتن روسياهي در دنيا و ظهور آن در آخرت

پرسش:...

پاسخ: الآن هم همين‌طور است ديگر، الآن هم خيليها سياه‌رو و روسياه‌اند يعني اگر كسي به عالم مثال، ارتباط داشته باشد درون اينها را مي‌بيند ديگر.

پرسش:...

پاسخ: الآن هستند الآن هم هستند، چون در حقيقت، آنجا ظهور مي‌كند، مي‌شود ﴿تُبْلَي السَّرائِرُ﴾[37] يك چيز جديدي نيست. مثلاً در همان آيات قيامت دارد كه ﴿يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئًا﴾[38] خب اينطور نيست كه در دنيا «تملك لنفسٌ لنفسٍ» باشد؛ اما در قيامت﴿ لا تملك﴾ باشد كه، همه اين جريانها الآن هست و اگر كسي اهل معنا باشد اين ‌هم مي‌بيند، مثل اينكه امام سجاد(سلام الله عليه) آن شخص را نشان داد در عرفات.

پرسش:...

پاسخ: بله واقعاً هست؛ منتها اين ظاهر، البته ظاهر آن‌وقت ظهور مي‌كند؛ اما بايد از بيرون بيايد و ظاهر را بگيرد، مثل كسي كه بيماري دارد و بعد از چند روز اين بيماريش كل بدن او را مي‌گيرد، آن فرد آن روز بيمار نمي‌شود بيماري الآن هست، مثل آنهايي كه امام سجاد(سلام الله عليه) در سرزمين عرفات، باطن آنها را نشان اين شخص داد، بعد فرمود در حقيقت اين‌چنين است كه «ما اَکثَرَ الضّجيج و اَقَلَّ اَلحَجيجَ»[39] اينطور نيست كه «قل الضجيج و كثر الحجيج» باشد، الآن هم هست؛ منتها الآن هم آنها مي‌بينند ديگر. اين بيماري چند روزي كه بگذرد كل بدن را مي‌گيرد. خب، اينكه فرمود: ﴿يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ﴾ يعني ظرف ظهور همان پديده‌هاست، يك اعلان خطر ديگري هم هست و آن اين است كه به كساني كه بعد از قيام بينه، زمينه فتنه و تفرقه را فراهم كرده‌اند، درباره اين گروه فرمود: ﴿وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ ٭ يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ﴾[40] اين هم يك زنگ خطري است كه احياناً ممكن است كه اين گروه هم سياه‌روي در قيامت محشور بشوند.

وجود لفّ و نشر مشوّش در آيه و مرجعيت قرآن در ادبيات عرب

مطلب بعدي آن است كه نظم طبيعي اين آيه با معارف قرآن، هماهنگ است، گرچه با ادبيات رايج هماهنگ نيست. ولي وقتي ادبيات رايج به عمق خودش پي ببرد را مي‌بيند كه نظم اين قرآن با عمق ادبيات، هماهنگ است. بيان ذلك اين است كه وقتي شروع كرد به جريان تشريع خصوصيات قيامت، فرمود: ﴿يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ﴾ اين يك بخش، اين به عنوان متن در شرح اين متن لف‌ونشرش مشوش است، مرتب نيست فرمود: ﴿يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ﴾ بعد هنگام شرح فرمود: ﴿فَأَمَّا الَّذينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ﴾ اين مي‌شود لف‌ونشر مشوش. اول بياض وجه، دوم سواد وجه، در هنگام شرع، اول سواد وجه بعد بياض وجه، اين ناهماهنگي شرح و متن مي‌شود لف‌ونشر مشوش ﴿يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إيمانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ ٭ وَ أَمَّا الَّذينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفي رَحْمَةِ اللّهِ هُمْ فيها خالِدُون﴾ اما غافل از اينكه خود قرآن كريم آمده به ادبيات سامان داد يعني قبل از قرآن يك كتاب ادبي و قوانين و قواعد ادبي مدوني در بين عرب كه نبود، اينها سينه به سينه يك سلسله تعبيراتي داشتند، قرآن آمد به اينها قواعد ادبي آموخت اول تحدي كرد، همه سرمايه‌ها را آنها به كار بردند تا بتوانند در برابر فصاحت و ادبيات قرآن به مبارزه برخيزند، ديدند نشد. در تحدي كه شكست خوردند قرآن نه تنها مخالف ادبيات عرب نبود، بلكه مرجع قوانين و قواعد عرب شد از آن به بعد. يك حرف لطيفي امام رازي در ذيل آيه ﴿وَ لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ﴾[41] دارد چون عده‌اي از مفسرين رفتند ببينند كه آيا ثلاثي مجرد «هلك، يهلك» مصدر ثلاثي مجرد «تفعُل» مي‌آيد يا نه «هلك، يهلك، تهلُك» آمده يا نه، قدري گشتند و خسته شدند، امام رازي مي‌گويد به دنبال چه مي‌گرديد؟ قرآن آمده و قانون ادب را پي‌ريزي كرد و شد مرجع قوانين، حالا شما مي‌خواهيد حرف خدا را با حرف يك سارباني كه درباره شترش شعر گفته پيدا كنيد و دنبال جامع الشواهد مي‌گرديد كه ببينيد «تهلك» را فلان عرب در فلان شعر گفته؟ با همه مبارزات ادبي كه قرآن با ادباي عرب كرد و آنها را به زانو در آورد و موقعيت ادبي خود را تثبيت كرد، باز شما ترديد داريد اين شده مرجع. اگر قرآن دارد ديگر به دنبال كتاب لغت نرو، بگو حق است حالا شما بعد مي‌خواهي به سراغ لغت بروي كه قرآن را با گفتار يك زن باديه‌نشين يا مرد باديه‌نشين تطبيق بكني اين در اول مبارزه است وقتي كه همه اديبان شكست خوردند از اين به بعد شما بايد صحه بگذاري. اگر نيافتيد كه «فعل يفعل تفعل» دارد خب نداشته باشد، وقتي قرآن گفت ما مي‌فهميم دارد، اين از آن حرفهاي بلند امام رازي است يعني بعد از آن برهان اين نتيجه است ديگر.

دليل به كار بردن لف و نشر مشوّش در آيه

خب، وقتي ما به عمق اين كلمات نوراني توجه مي‌كنيم، مي‌بينيم كه اين همان ادبيات درون را شكوفا كرد. بخشي از آن ادبيات اين است كه حكيمي كه در كرسي رحمت و رأفت نشسته است دارد حرف مي‌زند، اول حرفش بايد جاذبه داشته باشد، آخر حرفش بايد جاذبه داشته باشد كه اول حرف نبايد با عصبانيت شروع بشود، رد العجز الي‌الصدر هم اقتضا مي‌كند كه آخر هم به اول برگردد كه جمع‌بندي بشود، لذا اين بخش كه مجموعاً يك پاراگراف حساب مي‌شود با رحمت شروع شد با رحمت هم ختم شد؛ اول سخن از بياض وجه است، آخر هم درباره مبيضةالوجوه حرف زده است. نيامده در هنگام شرح روز قيامت اول سخن از سواد وجه به ميان بياورد، نفرمود «يوم تسود فيه الوجوه و تبيض» فرمود: ﴿يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ﴾ اول، سخن با رحمت شروع شد اين جاذبه، مستمع را جذب كرد بعد در وسط سخن از عذاب به ميان آمده ﴿يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ﴾ بعد ﴿وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ ٭ فَأَمَّا الَّذينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إيمانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ ٭ وَ أَمَّا الَّذينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفي رَحْمَةِ اللّهِ هُمْ فيها خالِدُون﴾ اين پاراگراف تمام. آن‌وقت تازه اديب، نظير سيبويه و امثال سيبويه وقتي كه اين لطيفه را مي‌فهمد تازه به وجد مي‌آيد كه قرآن ادبيات را شكوفا كرده است، اين‌چنين نيست كه با قهر شروع بكند با مهر تمام بشود، اينطور نيست بلکه اول، حرف را با مهر شروع مي‌كند آن تهديد و ارعاب را در وسط ذكر مي‌كند، بعد در هنگام جمع‌بندي كردن هم با مهر كلامش را ختم مي‌كند، مي‌فرمايد: ﴿يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذينَ اسْوَدَّتْ﴾ كذا ﴿وَ أَمَّا الَّذينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفي رَحْمَةِ اللّهِ هُمْ فيها خالِدُون﴾ و در تعبير بياض و سواد هم بر اساس اينكه هر فيضي هست از ناحيه حق است، هر كمبودي كه هست ﴿بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النّاسِ﴾[42] است و مانند آن، وقتي سخن از عذاب و كيفر است، مي‌فرمايد: ﴿أَ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إيمانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ﴾ امّا ﴿بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ﴾ ولي سخن از بياض وجه كه به ميان مي‌آيد، نمي‌فرمايد كه «وَ أَمَّا الَّذينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فبِما كَسَبَتْ أَيْدِيهم» چون اينها همه‌اش لطف عنايت حق است مي‌فرمايد: ﴿فَفي رَحْمَةِ اللّهِ هُمْ فيها خالِدُون﴾ و اصرار بر اينكه اسم ظاهر در اينجاها محفوظ بماند، اين ‌هم نشانه آن جاذبه‌اي است كه کلمهٴٴ الله دارد، فرمود اينها در رحمت حق‌اند. در آن بخش عذاب نمي‌فرمايند اينها در عذاب خدايند، مي‌فرمايد در گرو كار خودشان‌اند: ﴿فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ﴾ ولي نسبت به شرح بياض وجه مؤمنان، مي‌فرمايد: ﴿فَفي رَحْمَةِ اللّهِ هُمْ فيها خالِدُون﴾.

نسبت دادن رحمت به پروردگار و نسبت دادن عذاب به كافران

پرسش:...

پاسخ: بله ﴿فَفي رَحْمَةِ اللّهِ هُمْ فيها خالِدُون﴾ اين‌هم تأييد همان جاذبه است ديگر ﴿فَفي رَحْمَةِ اللّهِ ﴾ عده‌اي خواستند بگويند كه مضاف، محذوف است يعني «ففي ثواب رحمة الله» اين‌چنين نيست، خود رحمت مصداقش همان ثواب است ﴿هُمْ فيها خالِدُون﴾ هم حصر را مي‌رساند و هم استغراق در نعمت را تبيين مي‌كند ﴿هُمْ فيها خالِدُون﴾ و چون ﴿هُم﴾ آورد، كلمه ﴿فيها﴾ بايد باشد تا اينكه ﴿خالِدُون﴾ با او هماهنگ باشد و در تعبير عذاب هم نفرمود كه اينها مخلد‌ند، گرچه در مواردي ديگر دارد؛ اما در اينجا سخن از خلود بهشتيها و بياض‌المبيضة‌الوجوه است ولي سخن از خلود آنها نيست، اينها همه نشانه چيرگي و غلبه جنبه رحمت بر غضب استف نفرمود «و هم في عذاب الله خالدون»؛ اما درباره بهشتي‌ها فرمود: ﴿فَفي رَحْمَةِ اللّهِ هُمْ فيها خالِدُون﴾ آن‌گاه اين آيات اوج گرفته، جاي اين دارد كه خدا نگويد «هذه آيات» و بفرمايد: ﴿تِلْكَ آياتُ اللّهِ﴾با اينكه همين آياتي است كه الآن داريم مي‌خوانيم ديگر، دست بشر به اين معارف كه نمي‌رسد. فرمود: ﴿تلك﴾ با اينكه الآن در خدمت همين آيات هستيم همين آيات را كه دارد اقرا مي‌كند و بر رسول خدا(عليه آلاف تحية و الثناء) قرائت مي‌كند، به جاي اينكه فرمود «هذه آيات» فرمود:﴿تِلْكَ آياتُ اللّهِ﴾حالا در همين جمله مباركه در عين حال كه كوتاه است چند بار كلمه الله آمده، فرمود: ﴿تِلْكَ آياتُ اللّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَ مَا اللّهُ يُريدُ ظُلْمًا لِلْعالَمينَ﴾.

عذرخواهي پروردگار و ظلم نكردن خداوند به هيچ ذرّه در عالم

در اينجا گفتند يك عذر خواهي هم دارد خدا مي‌كند، فرمود كه ما نخواستيم شما خلاصه به اين روز سياه بيفتيد. در تعبيرات رحمت، فرمود: ﴿هُمْ فيها خالِدُون﴾ در تعبير عذاب فرمود كه كاري است كه خودتان كرديد؛ اما در پايان هم كه دارد عذرخواهي مي‌كند، مي‌فرمايد اين كاري بود كه ما نخواستيم بشود، الآن هم ظلمي به شما نكرديم دو تا نفي جنس: يكي روشن، به صورت ﴿وَ مَا اللّهُ يُريدُ ظُلْمًا﴾ كه نكره در سياق نفي است؛ يكي هم به صورت جمع كه فرمود: ﴿لِلْعالَمينَ﴾ يعني خدا ذره‌اي به احدي ستم نمي‌كند. اين ﴿وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا﴾[43] آن فقط يك لسان دارد يعني به احدي ستم نمي‌كند، در بخشهاي ديگر كه اگر مثقال ذره‌اي باشد در هر جا پنهان باشد ما مي‌آوريم ﴿وَ كَفي بِنا حاسِبينَ﴾[44] از آن بخش آيه هم شايد استفاده كرد كه ذره‌اي از زير حساب ما بيرون نيست، اين دو تا؛ اما اين كريمه هر دو نكته را جمع كرده، فرمود ذره‌اي به احدي اراده ستم ندارد ﴿وَ مَا اللّهُ يُريدُ ظُلْمًا﴾ اين نكره در سياق نفي، افاده مي‌كند كه ذره‌اي ظلم را خدا اراده ندارد.

پرسش:...

پاسخ: در اين كريمه هر دو را جمع كرد، فرمود: ﴿وَ مَا اللّهُ يُريدُ ظُلْمًا﴾ اين نكره در سياق نفي است؛ هر ذره‌اي از ذرات ستم را نفي كرده است. ﴿لِلْعالَمينَ﴾ نظير سورهٴ «كهف« ﴿وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا﴾[45] آن عموم را دارد. در پايان، گرچه لسان لسان عذاب در وسط ذكر شده است؛ اما فرمود كه ما به كسي ستم نكرديم، هيچ ستمي را درباره هيچ كس ما روا نمي‌داريم، اين‌چنين نيست كه بيجا كسي جهنم رفته باشد يا بيش از آن اندازه‌اي كه بايد معذب بشود عذاب بشود و مانند آن، اين‌چنين نيست ﴿تِلْكَ آياتُ اللّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ﴾ كه حالا اين « باء‌» حالا يا« باء» مصاحبت است يا « باء» ملابست است، نظير ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾[46] يعني نه تنها در آن مطلب، بطلان و ظلم راه ندارد، در شرح اين ‌هم بطلان راه ندارد، اين پيچيده به حق است در لباس حق است يا همراه حق است به هر وسيله باشد چه« باء» مصاحبه باشد چه « باء» ملابسه باشد، اين آيات ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾ است ﴿وَ مَا اللّهُ يُريدُ ظُلْمًا لِلْعالَمينَ﴾ خب، چرا «لا يريد»؟ براي اينكه براي چه ظلم بكند و ظلم، اصولاً درباره ذات اقدس الهي راه ندارد، براي اينكه ﴿وَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ﴾ ، ﴿لله﴾ چون همه براي اوست. ظلم يعني تجاوز از حق، درباره ذات اقدس الهي فرض ندارد اصلاً، او تجاوز بكند از حقي يعني حقي براي او مشخص است كه از اين محدوده نگذرد نه، لذا ظلم درباره ذات اقدس الهي فرض ندارد «يمتنع عن الله» است، گرچه «يمتنع علي الله» نيست، «يمتنع عن الله» است ﴿وَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ إِلَي اللّهِ تُرْجَعُ اْلأُمُورُ﴾ اينجا هم اگر مي‌فرمود: «و اليه ترجع الامور» مطلب فهميده مي‌شد و اما اسم ظاهر را باز به جاي ضمير ذكر فرمود براي اهميت مطلب.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 


[1] آل عمران/سوره3، آیه104.
[2] آل عمران/سوره3، آیه105.
[3] عبس/سوره80، آیه37-42.
[4] زخرف/سوره43، آیه17.
[5] نحل/سوره16، آیه58.
[6] عبس/سوره80، آیه39.
[7] عبس/سوره80، آیه40 و 41.
[8] زمر/سوره39، آیه60.
[9] طارق/سوره86، آیه9.
[10] نحل/سوره16، آیه58.
[11] زخرف/سوره43، آیه17.
[12] عبس/سوره80، آیه40 و 41.
[13] عبس/سوره80، آیه39.
[14] عبس/سوره80، آیه38 و 39.
[15] مدثر/سوره74، آیه34.
[16] عبس/سوره80، آیه40.
[17] سجده/سوره32، آیه12.
[18] فتح/سوره48، آیه29.
[19] الرحمن/سوره55، آیه39.
[20] صافات/سوره37، آیه24.
[21] اعراف/سوره7، آیه6.
[22] الرحمن/سوره55، آیه41.
[23] توبه/سوره9، آیه35.
[24] الرحمن/سوره55، آیه39.
[25] الرحمن/سوره55، آیه43.
[26] الرحمن/سوره55، آیه39.
[27] الرحمن/سوره55، آیه41.
[28] صافات/سوره37، آیه24.
[29] الرحمن/سوره55، آیه43.
[30] الرحمن/سوره55، آیه39.
[31] الرحمن/سوره55، آیه41.
[32] الرحمن/سوره55، آیه41.
[33] سجده/سوره32، آیه12.
[34] الرحمن/سوره55، آیه41.
[35] انفال/سوره8، آیه50.
[36] غاشیه/سوره88، آیه2 تا 9.
[37] طارق/سوره86، آیه9.
[38] انفطار/سوره82، آیه19.
[39] 1. مستدرک الوسائل، ج10، ص39.
[40] آل عمران/سوره3، آیه105 و 106.
[41] بقره/سوره2، آیه195.
[42] روم/سوره30، آیه41.
[43] کهف/سوره18، آیه49.
[44] انبیاء/سوره21، آیه47.
[45] کهف/سوره18، آیه49.
[46] اسراء/سوره17، آیه105.