درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

69/11/01

بسم الله الرحمن الرحیم

 


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 104 الی 108

 

﴿وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَي الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾﴿104﴾﴿وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ﴾﴿105﴾﴿يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَكَفَرْتُمْ بَعْدَ إيمانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ﴾﴿106﴾﴿وَ أَمَّا الَّذينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفي رَحْمَةِ اللّهِ هُمْ فيها خالِدُونَ﴾﴿107﴾﴿تِلْكَ آياتُ اللّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَ مَا اللّهُ يُريدُ ظُلْمًا لِلْعالَمينَ﴾﴿108﴾

 

اشاره‌اي به بعضي از مباحث گذشته

گرچه بحث مبسوط پيرامون امر به معروف و نهي از منكر به فقه موكول شده است و بعضي از بحثهاي امر به معروف هم شايد در ذيل آيهٴ 110 همين سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» بيايد; اما بعض ديگر از مباحثش مانده است و آن اين است كه در باب امر به معروف هم مسئله جهاد ذكر مي‌شود هم مسئله دفاع ذكر مي‌شود هم مسئله جهاد نفس ذكر مي‌شود كه همه اينها را مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) در كتاب امر به معروف جمع‌آوري كرده يعني نزديك امر به معروف جمع‌آوري كرده. يكي از روايتهايي كه ديروز قرائت شد همين ترتيب در دفاع است كه فرمود اگر حادثه‌اي پيش آمد اول مالتان را فداي جان كنيد و اگر نازله‌اي پيش آمد جانتان را فداي دين كنيد كه «إذا حَضَرَتْ بَليَّةٌ فاجعلوا اموالَكُم دونَ أنفسِكُم و إذا نَزَلَتْ نازلةٌ فاجعلوا انفسكم دون دِينِكُم»[1] يعني مالتان را فداي جان كنيد و جانتان را فداي دين، كه دين براي هميشه محفوظ خواهد بود براي اينكه در پشت سنگر جان هست و جان، وقتي بدن را رها كرد با دين مي‌ميرد «لا تموتُ إلا و هي مسلمة».

حكم شهيد براي مقتول در دفاع از مال و ناموس

منتها در مسئله دفاع اين مطلب هست كه آن رواياتي كه دارد «مَن قُتِلَ دونَ مالِهِ فَهو شَهيدٌ»،[2] «مَن قُتِلَ دونَ عِرْضِهِ فهو شهيدٌ»،[3] «مَن قُتِلَ دونَ مَظْلِمَتِهِ فهو شهيدٌ»[4] از آن روايات استفاده مي‌شود كه نفس را بايد فداي مال كرد، براي اينكه در آن روايات آمده «من قتل دون ماله فهو شهيد» يعني انسان مي‌تواند براي مال كشته بشود و ثواب شهيد را هم دارد، با اينكه در اين وصيت حضرت امير(سلام الله عليه) آمده است كه شما مالتان را حافظ جانتان قرار بدهيد و براي مالتان جان ندهيد [بلكه] براي حفظ جانتان مال را بدهيد در خلال بحث ديروز اشاره شد كه اين يك جمع فقهي در كتابهاي فقهي دارد و آن اين است كه در باب حدود، وقتي مسائل حد به پايان مي‌رسد، مسئله دفاع را مطرح مي‌كنند، آن طوري كه مرحوم محقق در شرايع مطرح كرده و عده‌اي هم پيروي كردند دفاع را گفتند كه انسان مي‌تواند از مال خود و عرض و ناموس خود و از جان خود دفاع كند، اين جايز است[5] اگر انسان در دفاع، كشته شد به منزله شهيد است حكم فقهي او شهادت نيست كه غسل نخواهد و كفن نخواهد با همان لباس دفن بشود چون آن حكم فقهي، مخصوص شهيد در معركه و ميدان قتال است اين حكم كلامي دارد شهيد كلامي است يعني ثواب شهيد را دارد. پس اگر كسي براي حمايت از مال خود، از ناموس خود و از جان خود كشته شد اين شهيد است، ثواب شهيد را دارد و خون كسي كه مهاجم است هدر است چه اينكه مال و حدود او هم حرمتي ندارد، اين يك مطلب.

حكم دفاع از مالي كه حفظ نفس متوقف برآن است

مطلب ديگر آن است كه جمع بين اين دو طايفه از روايات چگونه خواهد بود. در آن روايتي كه از حضرت امير(سلام الله عليه) خوانده شد اين بود كه اگر بليه‌اي آمد «اذا حَضَرتْ بليّةٌ فاجعلوا اموالكم دونَ أنفسكم»[6] يعني اول مالتان را از دست بدهيد بعد جان را; به وسيله مال، جانتان را حفظ بكنيد و آن روايات هم دارد كه «مَن قُتِلَ دونَ ماله فهو شهيدٌ» راههاي مختلفي براي جمع اين دو تا طايفه از نصوص ارائه دادند كه يكي از آن راهها اين است.

يك وقت است كه بحث در جواز است، يك بحث در وجوب كه آيا اصلاً جايز است براي حمايت از مال كشته بشود يا نه؟ وقتي جايز است كه براي حمايت از مال كشته بشود كه به وسيله آن مال، اصل حفظ نفس حاصل بشود يعني حفظ نفس، توقف بر آن مال داشته باشد; اگر مالي است كه به وسيله آن شخص زنده است كه اگر آن مال را از او بگيرند ديگر او ادامه حيات نمي‌دهد، در اين گونه از موارد، دفاع از اين مال جايز است حالا احياناً لازم است و اگر كسي در اين محدوده كشته بشود شهيد است اين دفاع از مالي است كه حفظ نفس، متوقف بر آن مال است. بياباني است مقداري نان يا آب به همراه اوست كه اگر اين نان و آب را سارقين ببرند او نمي‌تواند زنده بماند، كه حفظ حيات، متوقف بر آن مال است. در اينجا دفاع جايز يا واجب است اين مشمول «من قُتِلَ دون ماله فهو شهيدٌ» خواهد بود اين يك.

حكم دفاع از مالي كه حفظ نفس متوقف برآن نيست و احتمال قتل وجود ندارد

مسئله ديگر آن است كه مالي است كه حفظ نفس متوقف بر آن مال نيست ولي شخص، احتمال عقلايي در ذهنش منقدح مي‌شود كه با اين دفاع كشته نشود گرچه يك مقدار آسيب مي‌بيند ضرب و جرحي مي‌بيند ولي كشته نمي‌شود، با مظنه سلامت از مال خود دفاع كرد و در اين حال هم كشته شد با مظنه سلامت دفاع از مال ولو آن مال مايه حيات نباشد و حفظ حيات متوقف بر او نباشد، اين دفاع جايز است و اگر كسي در اين حال كشته شد ثواب شهيد را دارد و مشمول آن رواياتي است كه فرمود: «مَن قُتِلَ دونَ مَظْلَمتِه» يا «مَن قُتِلَ دون ماله فهو شهيد».

حكم دفاع از مالي كه حفظ نفس متوقف برآن نيست و احتمال قتل وجود دارد

مسئله سوم آنجايي است كه مهاجم، براي گرفتن مال حمله كرده است. اين مال، نه حافظ حيات است كه حيات اين شخص متوقف بر آن مال باشد و نه اين شخص مدافع، مظنه سلامت دارد، بلكه بر اساس شواهد عقلايي مطمئن است كه اگر دفاع كند كشته مي‌شود، براي مالي كه حفظ نفس محترمه هم متوقف بر آن مال نيست، اين مسئله سوم آيا مشمول «مَن قُتِلَ دون مَظْلَمَتِه» و «مَن قُتِلَ دون ماله فهو شهيدٌ» هست يا مشمول «فاجعلوا اموالكم دون انفسكم»[7] هست و آيا در اين قسم، دفاع واجب است يا نه؟ اگر واجب نبود آيا جايز است يا نه؟ اينجا است كه محل اختلاف است و آن طوري كه مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) ميل كرده اين است كه بعيد است در اين قسم، دفاع جايز باشد و شايد دفاع، حرام باشد، زيرا حفظ نفس، اهم از حفظ مال است و كسي حق ندارد براي مال خود، جان خود را هدر بدهد و آن روايتي كه دارد «من قُتِلَ دون ماله فهو شهيدٌ» ناظر به مسئله اُوليٰ يا ناظر به مسئله ثانيه است. روايات اين باب را مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) در كتاب شريف جهاد، در باب 46 از ابواب جهاد عدو «من ابواب جهاد العدو» ذكر كرده است.

پرسش:...

پاسخ: چون مسئله اهل و ناموس آن اهم از مال است آن اگر اهم از حفظ نفس نباشد در حد حفظ نفس است، اما مال است كه مهم است و نفس است كه اهم است در عرض آمده در عيال و اهل آمده در مظلمه آمده در خصوص مال هم آمده كه «من قتل دون مظلمة» شهيد است، درباره مال فرمود شهيد است درباره عِرض و ناموس فرمود شهيد است.

رواياتي مربوط به دفاع از مال و ناموس

رواياتي كه مرحوم صاحب وسائل در باب 46 از ابواب جهاد عدو نقل مي‌كند زياد است. اوّلي از حضرت امير(سلام الله عليه) است كه كسي به حضرت عرض كرد يا اميرالمؤمنين «إن لِصّاً دَخَل علي إمْرأتي فسَرَقَ حُلّيها»; دزدي آمده و زيور همسرم را گرفت، حضرت فرمود: «اما إنّه لو دَخَلَ علي ابن صَفِيَّةَ لَما رضي بذلك حتي يَعُمَّه بالسيف»[8] خب يعني كنايه از آن است كه اگر به خانوادگي ما آمده بود مثلاً، هرگز ما بدون شمشير او را پاسخ نمي‌داديم، اين مربوط به غيرت خود صاحب خانه است، اين تنها مسئله مال نيست.

روايت دوم مشابه آن است و روايت سوم اين است كه «اذا دَخَل عليكَ رجلٌ يريدُ أهلَك و مالَكَ فابْدَرْهُ بالضربةِ» يعني بدار و مبادرت كن به زدن «ان استطعتَ فإنّ اللصَّ محاربٌ لله و لرسولِهِ فما تَبِعَكَ منه شيءٌ فهو عَليَّ»;[9] هر خسارتي كه به او وارد كردي بر عهده من است يعني جان و مال اين مهاجم هدر است.

روايت ديگر هم اين است كه «مَن حَمَلَ السِّلاحَ بالليل فهو محاربٌ الا أن يكون رجلاً ليس مِن أهل الرِّيبةِ»;[10] مگر كسي كه درباره او گمان بد نرود وگرنه كسي شبانه، اسلحه حمل كند اين محارب محسوب مي‌شود. روايت پنجم كه از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است اين است كه «مَن قُتِلَ دونَ عياله فهو شهيد»[11] روايت ششم اين است كه «اللصّ يَدْخُلُ عَلَيَّ في بيتي يريد نفسي و مالي قال اقْتُلْهُ فاشْهِدُ الله و مَن سَمِعَ أنَّ دَمَهُ في عُنقي»; به امام باقر عرض كرد كه دزدي شبانه مي‌آيد و متوجه من و مال من مي‌شود، فرمود او را بكش من خدا و هر كس كه اين سخن مرا ‌مي‌شنود شاهد مي‌گيرم كه خونش به گردن من است يعني خون او هدر است. روايت هفتم هم از اميرالمؤمنين(عليه السلام) است كه «اذا دَخل عليك اللصُّ المحاربُ فاقْتُلْهُ فما أصابك فدمُهُ في عُنقي».[12]

روايت هشتم هم اين است كه از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده است «من قُتِلَ دونَ مظلمتِهِ فهو شهيدٌ»[13] روايت نهم قال رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) «من قتل دون مظلمة فهو شهيد ثم قال» به اين راوي فرمود: «يا ابا مريم هل تَدري ما دون مظلمتِهِ قُلتُ جُعِلْتُ فداك الرجل يُقْتَلُ دون أهله و دونَ ماله و اشباه ذلك» حضرت فرمود: «من قُتِلَ دون مظلمته فهو شهيد» بعد به سائل فرمود كه مي‌دانيد «دون مظلمته فهو شهيدٌ» يعني چه؟ عرض كرد اين است ديگر كه انسان براي اهلش و مالش و مانند آن كشته مي‌شود «فقال يا ابا مريم إنّ مِن الفقهِ عرفانَ الحقِ»[14] امام باقر اين روايت را از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل مي‌كند راوي اين روايت ابي‌مريم است ابي‌مريم مي‌گويد كه امام باقر فرموده است كه رسول خدا فرموده است «مَن قُتِلَ دون مظلمة فهو شهيدٌ» بعد ابي‌مريم مي‌گويد امام باقر به من فرموده است كه مي‌دانيد «مَن قُتِلَ دون مظلمة» يعني چه؟ عرض كرد اين است كه «يُقتلُ دونَ أهله و دون ماله و اشباهِ ذلك» حضرت فرمود: «يا ابا مريم ان مِن الفقهِ عرفانَ الحق» كه ظاهراً تأييد و تصديق درك ابي‌مريم است. روايت دهم اين باب كه باز از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است «مَن قُتِلَ دون ماله فهو بمنزلةِ شهيدٍ»[15] اين شارح آن رواياتي است كه دارد «فهو شهيد» يعني اين ثواب شهيد را دارد.

پرسش:...

پاسخ: آنجا حداكثر رواياتي هم هست كه فضيلت را ذكر مي‌كند اصل جواز را اما وجوب آن‌هم مراتبي دارد حالا شايد آن روايت را هم بخوانيم كه «مَن رَدَّ عن قومٍ مِن المسلمين عاديةَ ماءٍ أو نارٍ وَجَبَتْ له الجنة»;[16] اگر كسي آتشي را خاموش بكند سيلي دارد مي‌آيد جلوي سيل را بگيرد [و] عده‌اي را نجات بدهد «وجبت له الجنه» اما وجوبش با رعايت اهم و مهم شايد ممكن باشد; اما اصل جوازش چرا.

پرسش:...

پاسخ: نه; «ان مِن الفقهِ عرفانَ الحق»[17] كه در اينجا بفهميد كه منظور از اين «مظلمة» چيست اين حق در مسئله چيست نه اينكه يك چيز بيگانه‌اي را فرموده باشد كه شامل اين سؤال و جواب نباشد، اين‌چنين نيست.

پرسش:...

پاسخ: چرا; آنكه روشن هست انساني كه مهم‌ترين فرع، همان اصول دين هست ديگر; اما بايد كه به اين مسئله ارتباط داشته باشد، سؤالي از ابي‌مريم كرده، ابي مريم جواب داده، بايد حضرت بالأخره تصديق بكند يا تكذيب.

روايت دهم از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه «مَن قُتِلَ دونَ ماله فهو بمنزلة الشهيدِ فقلتُ أ يقاتل أفضل او لايُقاتل» به حضرت عرض كردند بسيار خب، از اين بيان معلوم مي‌شود كه جايز است; اما حالا بكند يا نكند؟ يعني حفظ نفس بهتر است يا حفظ مال؟ «فقال» اگر براي مال، قتال نكرد كار حرامي را مرتكب نشد«أمّا اَنٰا لو كُنْتُ لم اقاتِلُ و تَرَكْتُهُ»[18] اما من اگر بودم كسي براي مال، به سراغ من مي‌آمد من رها مي‌كردم برود براي مال كشته نمي‌شدم ولي اگر كسي براي مال خود كشته بشود عيب ندارد اما مسئله ناموس كه مي‌رسد فرمود اگر اين به ابن سفيه دست دراز مي‌كرد ولو بخواهد زيور پايش را بگيرد «يَعُمُّه بالسيفِ»[19] آن يك حساب ديگري است، آن جواب روايت اول بود.

روايت يازده كه از امام سجاد(عليه السّلام) است فرمود: «مَن اعتدِيَ عليه في صَدقِةِ مالِهِ فَقاتلَ فَقُتِلَ فهو شهيدٌ»[20] اگر كسي «من اعتدي عليه في صدقة ماله»; كسي محل تعدي و تجاوز شد در مالش و مبارزه كرد و كشته شد ثواب شهيد را دارد.

تفاوت دفاع از جان با دفاع از مال و ناموس

اما براي جدا شدن هر كدام از مسئله مال و عرض و جان، روايت دوازده يك روايت جامعي است كه از امام رضا(سلام الله عليه) مي‌كنند «عن الرجل يكون في السفر و مَعَه جاريةٌ له» كنيزي همراه او است «فيجيع قوم يريدون اخذ جاريته أ يمنع جاريته من أن توخذ و إن خاف علي نفسه القتل قال(عليه السّلام) نعم» اين براي حفظ عرض جاريه، سؤال دوم «قلت و كذلك اذا كانت معه امرأةٌ» نه «امرأته» «امرأة» زني يعني زني كه بايد محفوظ بماند «قال نعم قلت و كذلك الامُ و البنتُ و ابنةُ العمِ و القرابةُ يَمْنَعُهُنَّ و إن خاف علي نفسه القتل قال نعم» از اينكه اسم اين زنها و محارم را بعد برد شايد آن «اذا كانت معه امرأته» باشد، به هر حال در حفظ عرض اين روايات دارد كه «و ان خاف علي نفسه القتل» دفاع جايز است «قلت و كذلك المالُ يريدون اخذه في سفرٍ فَيَمْنَعُه و إن خافَ القتل قال نعم»;[21] براي حفظ مال در سفر اگر خوف قتل هم دارد باز دفاع بكند در برابر اين سارقين؟ فرمود آري، اين منافات ندارد با آن فرمايش مرحوم صاحب جواهر و امثال ايشان دارند چون از اينكه فرمود در سفر است، ظاهراً مالي است كه حفظ نفس متوقف بر آن مال است ولي اگر در حضر بود حفظ نفس متوقف بر آن مال نبود، بعيد است كه كسي براي مالي كه اين دو تا شرط را دارد يك، حفظ نفس متوقف بر او نيست دو، ظن سلامت در دفاع ندارد، بلكه خوف قتل دارد با حفظ اين دو وصف، باز دفاع جايز باشد و كشته بشود.

روايت سيزدهم كه از امام سجاد(سلام الله عليه) است دارد كه «مِن الفاظِ رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مَن قُتِلَ دونَ ماله فهو شهيدٌ».[22] روايت چهارده كه مكاتبه‌اي است كه امام هشتم(سلام الله عليه) براي مأمون(عليه من الرحمن ما يستحق من العذاب) نوشته است، اين است «مَن قُتِلَ من دون ماله فهو شهيد».[23]

دستور به غيرت جهت دفاع از مال و ناموس

روايت پانزده كه دستور غيرت مي‌دهد اين است كه از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) «يُبْغِضُ الله تبارك و تعالي رجلاً يُدخلُ عليه في بيتِهِ فلا يُقاتل»[24] آن كسي كه اهل غيرت نيست، مغضوب و مبغوض خداست; بيگانه‌ها مي‌آيند در خانه‌اش، اين قتال نمي‌كند خب، اين ندارد كه براي مال است يا براي عرض است يا مانند آن، اين تقييد مي‌شود براي عرض يا براي مال در صورت حفظ نفس.

پرسش:...

پاسخ: آن دو تا آيه است: يكي در سورهٴ مباركهٴ «حج» است; يكي هم در سورهٴ مباركهٴ «بقره». يكي مي‌فرمايد كه ﴿لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ اْلأَرْضُ﴾[25] بعد از اين بازتر و روشن‌تر و همان آيهٴ سورهٴ «حج» اين است كه ﴿لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فيهَا اسْمُ اللّهِ﴾;[26] خب، اگر دفاع نباشد بيگانه مراكز مذهب را از بين مي‌برد، وقتي مراكز مذهب از بين رفت، آن وقت «ظهر الفساد في الارض» خب اين براي حفظ دين مردم است اينجا مي‌شود جهاد در راه دين اين ديگر مسائل مالي نيست مسائل شخصي نيست البته واجب است آن، روايتهاي شانزده و هفده هم از همين باب است.

اهميت دفاع از حيات و مال مردم در جامعه اسلامي

اما آنچه مربوط به حفظ حيات يا مال مردم است درباره جامعه اسلامي است روايات باب شصت از ابواب جهاد عدو اينها را تأمين مي‌كند اولين روايت همان است كه امام باقر از امام سجاد(عليهما السّلام) نقل مي‌كند كه اميرالمؤمنين فرمود كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چنين فرموده‌ است «مَن رَدَّ عن قومٍ مِن المسلمين عاديةَ ماءٍ او نارٍ وَجَبَتْ له الجنة»;[27] اگر كسي جلوي تهاجم و تجاوز عليه مسلمين را بگيرد، اگر سيلي دارد مي‌آيد عاديه ماء است طغيان آب است، اين جلويش را بگيرد «وَجَبَتْ له الجنه» آتشي آمده، اين مسلمين دارند مي‌سوزند، اين دفاع كرده «وجبت له الجنة».

روايت دوم اين باب هم از حضرت امير(سلام الله عليه) است كه «مَن رَدَّ عن المسلمين عادية ماء او نار او عادية عدو مكابر للمسلمين غَفَر الله له ذنبه»[28] اين دفاع از حريم مسلمين است، از مال مسلمين، عرض مسلمين و جان مسلمين، اين «وجبت له الجنة» و در موارد ديگر كه اصل حفظ نظام باشد كه خب، مطلب ديگري است.

رواياتي مربوط به قيام عملي در امر به معروف

روايات ديگر كه امر به معروف و نهي از منكر اين‌چنين نيست كه انسان فقط بگويد با زبان اما وقتي كه نسبت به قيام عملي رسيده است بگويد به من چه اين را روايات باب 61 از همين ابواب جهاد عدو حل مي‌كند «عن ابي عبد الله(عليه السّلام) قال ما جعل له عزوجل بسط اللسان و كف اليد و لكن جعلهما يبسطان معاً و يكفان معاً»[29] خداي سبحان اين‌چنين قرار نداد كه فقط زبان آدم دراز باشد و دستش بسته باشد بالأخره يا دست و زبان هر دو بسته است يا دست و زبان هر دو باز است عده‌اي ديدند كه ‌بگويند ما امر به معروف و نهي از منكر زباني مي‌كنيم; اما مادامي كه حضور در صحنه و جبهه است ديگر نمي‌آييم، مي‌بينند با اين روايات سازگار نيست بعد گفتند چه بهتر كه هر دو را ترك بكنيم حضرت فرمود كه تفصيلي در مسئله نيست كه «بسط اللسان و كفُ اليد»[30] اين طور نيست يا هر دو باز است يا هر دو بسته، هر دو را كه نمي‌شود بست چون امر به معروف تا روز قيامت واجب است پس هر دو را بايد باز كرد. حضرت نخواست بگويد كه اينجا سه تا كار است تفصيل ممنوع است آن دو تا كار هر كدام را كه انتخاب بكنيد مجازيد، اين را كه نمي‌خواهد بگويد كه مي‌خواهد بفرمايد تفصيل، ممنوع است يعني زبان باز باشد، اما دست بسته باشد اين طور نيست يا دست و زبان هر دو باز باشد يا دست و زبان هر دو بسته يعني چه؟ يعني يا مي‌توانيد دستتان باز باشد با دست و زبانتان هم باز باشد با زبان امر به معروف بكنيد يا هر دو را ببنديد اين است معنايش، كه مختاريد يعني امر به معروف نكنيد اصلاً يا حضرت مي‌خواهد او را نهي كند، مي‌فرمايد اين طور نيست اگر امر به معروف بكنيد بالأخره با زبان و دست، با هم امر به معروف بكنيد. اگر دست را بستي زبان را هم پس ببند، نه اينكه بستن زبان جايز باشد چون امر به معروف ديگر از واجبهايي است كه هرگز قابل ترك نيست.

پاسخ: الآن ما چند تا از آن بزرگان رديف اول كه داريم، روزانه در حوزه‌هاي علميه به طور متوسط بيش از ده‌هزار بار به طور متوسط حالا شايد بيشتر يا كمتر، در حوزه‌هاي علميه مشهد و قم و نجف و حوزه‌هاي ديگر ده‌هزار بار اين‌چنين مي‌گوييم مرحوم شهيد اول فرمود، مرحوم شهيد ثاني فرمود اينها الگوهاي ما هستند كه بالأخره براي دين خون دادند اينها ركن‌اند وقتي از ائمه(عليه السّلام) گذشتيم به اينها مي‌رسيم كه به شفاعت اينها هم اطمينان داريم و اميدواريم اينها الگوي‌ هستند اينها استوانه‌هاي اوليه‌اند از اين طرف نمي‌شود گفت كه «العلما ورثة الانبياء»[31] از اين طرف نمي‌شود گفت «العلماء نواب الائمة(عليهم السّلام)» از آن طرف حرف آنها [يعني ائمه] را نزد، آخر آنها حرفشان اين بود «ما منا الا مقتولٌ أو مسموم»[32] از اين طرف بگوييم زيد نايب امام است; اما آن را ديگر نگوييم «ما مِنّا الاّ مَسمومٌ او مقتولٌ» نايب امام آن است كه بالأخره تا آن لحظه‌اي كه هست بگويد، بعد بگويد اين كاسه زهر را به من دادند من مجبور شدم بنوشم، اين مي‌شود نايب امام; اما آن كه وقتي به نوشيدن زهر مي‌رسد ديگر مي‌گويد به من چه، اين نمي‌تواند از اين طرف ورثه آنها باشد [و] از آن طرف حرف آنها را نزند; اگر كسي وارث آنها است بايد حرف آنها را بزند، آنها مي‌گويند «ما منّا الا مقتولٌ أو مسمومٌ». غرض آن است كه بقيه امر به معروف شايد در بحث ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ﴾[33] آن مقداري كه بحث تفسيري مربوط است ‌بيايد.

عذاب عظيم براي عوامل تفرقه

در اينجا كه فرمود آنهايي كه عامل تفرقه‌اند عذاب عظيمي به دنبال آنهاست، قسمت مهم تفرقه از نفاق درآمده يعني منافق هم اسلام را به عنوان «لُبِسَ الاسلامُ لبسَ الفروِ مَقلوبا»[34] ارائه كرد و هم پيدايش مذاهب گوناگون با دخالت نفاق است به تعبير سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) هر جا يك اختلاف فكري است سومي راه پيدا كرده كه اين اختلاف را حل كند، يك مذهب سومي ابداع كرده چهارمي آمده بين اينها اختلافهاي فكري و مكتبي را حل كند يك مذهب پنجمي را ابداع كرده. اين جنگ هفتاد و دو ملت و امثال ذلك با دخالت نفاق است و بدترين دشمن در درون خود آدم است كه ما شبانه‌روز با اين دشمن سر كار داريم «اَعْدَي عَدُوِّكَ نفسك التي بين جَنْبَيْك»[35] و اين مثل خوره دارد آدم را مي‌خورد كسي پيشرفت كرد نگران است كه چرا من ترقي نكردم؟ خب اين انسان را بالأخره به هر جايي كه مي‌خواهد مي‌برد ديگر چرا اين حرف را من نگفتم چرا اين كار را من نكردم چرا نام من مطرح نشد؟ اين «اعدي عدوك نفسك التي بين جنبيك» اين آدم را مي‌خورد و اين ﴿وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾[36] يك تعبير لطيف قرآني است يعني قرآن فرمود اين دشمن شما اصلاً درون جان شما سنگر گرفته تا شما مي‌خواهيد بجنبيد اين مي‌فهمد چه كار مي‌خواهيد بكند، يك چنين دشمني است و چقدر هوشياري مي‌خواهد كه انسان آن دشمني كه در خود مقر آدم سنگر دارد او را سركوب كند، اين است كه بايد به جاي ديگر برود خلاصه مادامي كه در اين مقر خود هست اين نمي‌تواند بر اين دشمن پيروز بشود وقتي خودي را رها كرد وقتي خودي را رها كرد خود اين مقر را سوزاند وقتي خودي را رها كرد اين مقر محترق شد آن‌گاه انسان در پناه ذات اقدس الهي قرار مي‌گيرد آنجا ديگر شيطان راه ندارد فرمود كه ﴿إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ﴾[37] ذات اقدس الهي فرمود «الا عبادي» بندگان خاص و خود شيطان هم اعتراف كرد ﴿إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ﴾ آنها كه تا مقر خودي خود هستند آنجا هم شيطان آتش روشن كرده، وقتي انسان از اين مقر بيرون آمد ديگر خالصاً لله شد ديگر از هر خطري مصون است هر گونه اختلافي كه آمد به وسيله نفاق آمد، فرمود: ﴿وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ﴾ چه وقت؟ ﴿يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ﴾ اينكه اين «يوم» منصوب است و مفعول فيه است كه ظرف آن عذاب است چه زماني عذاب عظيم دامنگير اينها مي‌شود، ظرفش چه زماني است، ظرفي كه يك عده روسياه‌اند يك عده روسفيد.

مراد از بياض و سواد در آيه شريفه

اين بياض و سواد آيا كنايه از آن است كه ما هم در تعبيرات ادبي و عرفي داريم كه فلان كس روسفيد شد، فلان كس روسياه همين است؟ يك تمثيل و تشبيه باشد كه سخن از روسفيدي و روسياهي نيست ﴿يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ﴾ يعني صورتها فرق نمي‌كند و اما تعبير كنايه‌اي است كسي كه موفق شد مي‌گوييم روسفيد است كسي كه موفق نيست مي‌گوييم روسياه اين است معنايش؟ يا واقعاً صورت هم دگرگون مي‌شود. البته بخشي از آيات قرآن كريم دارد كه يك عده در قيامت نوراني‌اند. خب، اگر ما دليل عقلي يا نقلي معتبر نداشتيم كه مايه صرف ظهور باشد ظاهر، حجت است. گرچه ما تعبيري داريم كه انسان موفق را مي‌گويند روسفيد و انسان ناكام را مي‌گويند روسياه; اما اين با قرينه است ولي اگر يك مخبر صادقي به ما بفرمايد عده‌اي در قيامت روسفيدند [و] عده‌اي روسياه، همين تعبير را ما حمل بكنيم براي اينكه يك عده كامياب‌اند، يك عده ناموفق به اين معناست يا نه گذشته از اينكه يك عده كامياب‌اند و اهل سعادت‌اند واقعاً روسفيدند، يك عده كه ناكام‌اند واقعاً روسياه‌اند; صورتشان سياه است، دليلي نيست بر اينكه اين حمل بر تمثيل باشد، بر مجاز باشد [و] هيچ سياهي در كار نباشد، عده‌اي سياه‌اند اين يك مطلب.

مطلب ديگر اين است كه سفيدي و سياهي گاهي از بيرون بر انسان تحميل مي‌شود اين نه فخر است و نه وهم، كسي در يك موقعيت اقليمي خاصي به سر مي‌برد آفتاب مرتب مي‌تابد اين سياه چهره است، كسي در يك موقعيت اقليمي ديگر زندگي مي‌كند سفيد چهره است، اين سفيدي و سياهي كه از بيرون بيايد نه فخر است براي غرب نه وهن است براي بلال حبشي اين نيست، چون اين از زمان و مكان آمده يك وقت است سفيدي سياهي از عقيده و از دل برمي‌خيزد اين نشانه فخر و وهن است، در قيامت چون ﴿لا يَرَوْنَ فيها شَمْسًا وَ لا زَمْهَريرًا﴾[38] آفتاب و اقليم جغرافيايي و امثال ذلك نيست كه كسي سفيدرو يا سياه‌رو باشد كه، اين نوارنيت دروني كه ﴿جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾[39] اين ظهور مي‌كند ﴿تُبْلَي السَّرائِرُ﴾[40] درون و بيرون او روشن است.

مراد از وجه در آيه

آن وقت «وجه» هم به معناي صورت نيست يك وقت است كه «وجه» خصوص صورت است اين در مقابل يد كه قرار گرفت در مقابل سر كه قرار گرفت خصوص صورت است، مثل آيه وضو ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرافِقِ﴾[41] براي اينكه «وجه» در مقابل دست همان صورت است يا «وجه» در مقابل سر كه فرمود: ﴿وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ﴾ اين يعني صورت يك وقت «وجه» مقابل ندارد، مثل ﴿وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفًا﴾[42] اين «وجه» يعني چهره جان درون و بيرون، اين مي‌شود وجه.

پرسش:...

پاسخ: آن ﴿لِسَعْيِها راضِيَةٌ﴾ را دارد; اما ناعمه هم دارد، دو چيز است ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ ٭ إِلي رَبِّها ناظِرَةٌ ٭ وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ ٭ تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ﴾،[43] ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ ٭ لِسَعْيِها راضِيَةٌ﴾،[44] ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ﴾[45] اينها همه‌شان جدا جداست، دليلي نيست كه ما اينها را فقط بر آن تمثيل و مجاز حمل بكنيم، البته در بعضي از موارد، شاهد بر مجاز بودن هست، مثل اينكه در سورهٴ «نحل» آمده كه اگر به يكي از اين مردهاي جاهلي در جاهليت، خبر مي‌رسيد كه همسرت دختر آورد اين سياه‌رو مي‌شد; آيهٴ 58 سورهٴ «نحل» اين است كه ﴿وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِاْلأُنْثي ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظيمٌ﴾ البته صورت، سرخ شدن در حال شنيدن خبر تلخ هست كه ميل به سياهي داشته باشد; اما روسياه شدن گرچه اين خبر تلخ، اينها را غضبناك مي‌كرد در چهره اينها اثري ظهور مي‌كرد; اما سياه‌رو نمي‌شدند مگر به همان معناي كنايه‌اي، اثري در صورت ظاهر مي‌شد عصباني مي‌شدند بر افروخته مي‌شدند; اما سياه‌چهره بشوند نبود مگر اينكه سياه‌رو شدن به معناي همان كنايه‌اي‌اش باشد يا در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» آيهٴ هفده هم اين است كه ﴿وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظيمٌ﴾ به زبان اينها با اينها سخن مي‌گويد، فرمود كه چطور شما خودتان حاضر نيستيد دختر داشته باشيد اما مي‌گوييد ملائكه دختران الهي‌اند ـ معاذ‌الله ـ خب فرمود شما اگر بشنويد كه به شما خدا دختر داد چهره‌تان سياه مي‌شود يعني احساس سياه‌رويي مي‌كنيد البته چهره اينها برآشفته مي‌شود اما شايد معناي سياه‌رو بودن اينها همان معناي كنايه‌اي باشد با حفظ اينكه در چهره اينها اثري ظهور مي‌كند.

معاني سفيد رويي و سياه رويي

ولي اگر قرينه‌اي در كار نبود حالا ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ﴾[46] عده‌اي كه دژم‌اند، پژمرده‌اند [و] افسرده‌اند، اينها بگوييم يعني فقط از نظر معنا ناكام‌اند و نامؤفق‌اند يا نه ظاهرشان همين طور است خب، ظاهرشان هم همين طور است مثل اينكه عده‌اي درونشان كور است باطنشان هم كور است اگر معناي اين سفيدي و سياه يعني كه معناي كنايي باشد يك عده سفيدروي يك عده سياه‌رويند يعني روسفيدند و روسياه نه سياه‌روي و سفيدروي بلكه روسفيدند و روسياه معنا اين باشد ديگر لازم نيست به زحمت بيفتيم كه خب آنها كه بينابين‌اند چطور كافر مست سياه‌رو است و مؤمن محض سفيدرو است مسلمان فاسق چه كه به زحمت بيافتيم بگوييم يك عده خاكستري رنگ‌اند، بعد ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْها غَبَرَةٌ٭ تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ﴾[47] كه بعضي اغبرند خاكستري رنگ‌اند غبارآلود‌اند اما اگر منظور واقعاً اين باشد كه يك عده مؤفق‌اند يك عده نامؤفق، ديگر نيازي به توجيه نيست; اما اگر منظور اين باشد نه، يك عده سفيدند يك عده سياه، بايد گفت آنچه بينابين است ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صالِحًا وَ آخَرَ سَيِّئًا﴾[48] آنها به چه صورت محشور مي‌شوند؟ البته اين حالات قيامت، اين‌چنين نيست كه فقط يك موقف را مشخص كند، آنهايي هم كه ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صالِحًا وَ آخَرَ سَيِّئًا﴾ بالأخره مشمول رحمت حق مي‌شوند وقتي مشمول رحمت حق شدند مي‌شوند سفيدروي و روسفيد; منتها سفيدي درجاتي دارد، روسفيدي هم درجاتي دارد، نظير اينكه نورانيت معنوي هم مراتبي دارد; يك عده هستند كه نوراني‌اند يك عده هستند كه ﴿نُورُهُمْ يَسْعي بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ﴾ بعد هم مي‌گويند ﴿رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا﴾[49] هم نور معنوي دارند، هم نور ظاهري دارند روشن‌اند.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] ـ وسائل الشيعه، ج16، ص192.
[2] ـ من لا يحضره الفقيه، ج4، ص95.
[3] ـ فقه السنّة، ج2، ص484.
[4] ـ الكافي، ج5، ص52.
[5] ـ ر.ك: شرايع الاسلام، ج4، ص177 و 178.
[6] ـ وسائل الشيعه، ج16، ص192.
[7] ـ وسائل الشيعه، ج16، ص192.
[8] ـ وسائل الشيعه، ج15، ص119.
[9] ـ وسائل الشيعه، ج15، ص119.
[10] ـ وسائل الشيعه، ج15، ص120.
[11] ـ وسائل الشيعه، ج15، ص120.
[12] ـ وسائل الشيعه، ج15، ص121.
[13] ـ وسائل الشيعه، ج15، ص121.
[14] ـ وسائل الشيعه، ج15، ص121.
[15] ـ وسائل الشيعه، ج15، ص121 و 122.
[16] ـ وسائل الشيعه، ج15، ص142.
[17] ـ وسائل الشيعه، ج15، ص121.
[18] ـ وسائل الشيعه، ج15، ص121 و122.
[19] ـ وسائل الشيعه، ج15، ص119.
[20] ـ وسائل الشيعه، ج15، ص122.
[21] ـ وسائل الشيعه، ج15، ص122.
[22] ـ وسائل الشيعه، ج15، ص122.
[23] ـ وسائل الشيعه، ج15، ص123.
[24] ـ وسائل الشيعه، ج15، ص123.
[25] بقره/سوره2، آیه251.
[26] حج/سوره22، آیه40.
[27] ـ وسائل الشيعه، ج15، ص142.
[28] ـ وسائل الشيعه، ج15، ص142 و 143.
[29] ـ وسائل الشيعه، ج15، ص143.
[30] ـ وسائل الشيعه، ج15، ص143.
[31] ـ الكافي، ج1، ص32.
[32] ـ بحارالأنوار، ج27، ص217.
[33] آل عمران/سوره3، آیه110.
[34] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 108.
[35] ـ بحارالأنوار، ج67، ص64.
[36] نساء/سوره4، آیه128.
[37] حجر/سوره15، آیه40.
[38] انسان/سوره76، آیه13.
[39] انعام/سوره6، آیه122.
[40] طارق/سوره86، آیه9.
[41] مائده/سوره5، آیه6.
[42] یونس/سوره10، آیه105.
[43] قیامه/سوره75، آیه22 و 25.
[44] غاشیه/سوره88، آیه8 و 9.
[45] عبس/سوره80، آیه38.
[46] قیامه/سوره75، آیه24.
[47] عبس/سوره80، آیه40 و 41.
[48] توبه/سوره9، آیه102.
[49] تحریم/سوره66، آیه8.