69/10/22
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 103
﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعًا وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَينَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوانًا وَ كُنْتُمْ عَلي شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها كَذلِكَ يبَينُ اللّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾﴿103﴾
ريسمان پروردگار تنها راه نجات
ظاهر اين كريمه آن است كه تنها محور نجات، حبلالله است و چيزي نميتواند در مقابل حبلالله عامل نجات باشد، در حالي كه در همين سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» آيهٴ 112 اين است ﴿ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ ما ثُقِفُوا إِلاّ بِحَبْلٍ مِنَ اللّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النّاسِ﴾ يعني بر يهوديها ذلت تثبيت شده است، هر جا باشند محكوم به قتلاند، مگر اينكه به حبل الهي اعتصام كنند، ايمان بياورند يا به حبلي از مردم، معلوم ميشود عامل نجات دو چيز است: يكي حبلالله است؛ يكي حبلالناس ﴿إِلاّ بِحَبْلٍ مِنَ اللّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النّاسِ﴾ در حالي كه عامل نجات غير از ذات اقدس الهي احدي نخواهد بود و چيزي نخواهد بود. اگر منظور از اين ناس كه فرمود: ﴿وَ حَبْلٍ مِنَ النّاسِ﴾ عترت طاهره باشند، قهراً آن ﴿بِحَبْلٍ مِنَ اللّهِ﴾ ميشود قرآن و اين ﴿وَ حَبْلٍ مِنَ النّاسِ﴾ ميشود عترت طاهره و محصول اين دو تعبير همان حديث ثقلين است كه «اني تاركٌ فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي»[1] در همان احاديث ثقلين آمده است كه «حبلان» يعني اين ثقلان «حبلان» هستند[2] و اگر منظور از اين ﴿وَ حَبْلٍ مِنَ النّاسِ﴾ آن نباشد ـ چه اينكه عده زيادي از مفسرين بنا را بر اين گذاشتند كه منظور از اين ﴿وَ حَبْلٍ مِنَ النّاسِ﴾ يعني تعهدات مردمي ـ آن هم در مقابل حبل خدا نيست. بيان ذلك اين است كه فرمود يهوديها در اثر آن كفر و تباهي كه داشتند مهدورالدماند ﴿أَيْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا﴾[3] مگر اينكه اينها ايمان بياورند كه به حبلالله اعتصام كنند يا تعهد مردمي برقرار بشود بر ترك تعرض، پناهندگي سياسي پيدا كنند جزء مستأمنين باشد كه امان به آنها داده بشود، اگر در پناه دولت اسلام بودند، گرچه مسلمان نيستند اين ﴿حَبْلٍ مِنَ النّاسِ﴾[4] است. يا به كشوري پناهنده شدند كه با دولت اسلامي ميثاق بسته است اين ﴿حَبْلٍ مِنَ النّاسِ﴾ است. قهراً حكم ميشود تشريعي يعني اينها مهدورالدماند، در نظام تشريع ﴿ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ﴾[5] مگر اينكه يا مسلمان بشوند يا اينكه به كشوري يا به دولتي پناهنده بشوند كه با شما معاهده دارند كه اين ميشود ﴿وَ حَبْلٍ مِنَ النّاسِ﴾. بنابراين ظاهر آيهٴ محلّ بحث كه فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعًا﴾ كه حصر است با آيهٴ 112 همين سوره كه به خواست خدا در پيش داريم، منافاتي نخواهد داشت.
اعتصام به حبل الهي از قوس نزول تا قوس صعود در درون جان انسان
مطلب بعدي آن است كه اين حبلالله، نظير صراطالله يك وجود خارجي دارد كه خب قرآن حبلالله است اين از وجود لفظي و عربي مبين گرفته تا امالكتاب همهاش قرآن است و حبلالله است ﴿إِنّا جَعَلناهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ في أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيُّ حَكيمٌ﴾[6] اين جملهاي كه در اول سورهٴ «زخرف» آمده قرآن را به اين دو حد محدود كرده: يك حدش امالكتاب است كه ديگر نه عبري است و نه عربي؛ يك حدش هم عربي مبين است. انسان وقتي در محدوده لفظ و مفهوم و لغت و امثال ذلك به سر ميبرد در خدمت اين عربي مبين هست، وقتي يك مقدار بالا رفت از نشئه اعتبار گذشت آنجا ديگر سخن از علم حصولي نيست، صورت ذهني نيست، وضع و اعتبار نيست لغت نيست، عبري و عربي نيست ميشود امالكتاب. همه اين درجات، قرآن كريم است و اعتصام به هر مرحله، اثر خاص آن مرحله را دارد. اين قرآني است كه در خارج است ولي اعتصام هم آيا يك اعتصام خارجي است، نظير اينكه انسان صراط مستقيم را طي ميكند صراط مستقيم جايي است كه انسان طي ميكند يا اينها در درون انسان صراطي برقرار ميشود حبلي بر قرار ميشود كه از عبوديت انسان شروع كرده تا به لقاي ربوبيت حق برسد اين حبلالله است اين صراطالله است از ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ تا ﴿قالُوا بَلي﴾[7] و از ﴿قالُوا بَلي﴾ تا ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ يعني در قوس نزول، از ربوبيت حق تا عبوديت بنده و در قوس صعود، از عبوديت بنده تا لقاي ربوبيت حق اين ميشود صراطالله، ميشود حبلالله. چيزي در خارج جان انسان باشد و انسان بخواهد از دور با او ارتباط برقرار بكند و به او تمسك بجويد كه نيست. قرآن يك حقيقت خارجي است از عربي مبين تا امالكتاب ولي اعتصام به او هم يك كار خارج از جان آدم است يا اعتصام به او كاري است در درون جان آدم، قهراً كاري است در جان آدم. خب، در درون اگر اعتصام هست در درون، بايد حبل باشد يا نه؟ يعني اين قرآن بايد در دل جا داشته باشد كه انسان به اين قرآني كه در درون جا دارد متوسل بشود معتصم بشود يا نه؟ لابد اينچنين خواهد بود و همانطوري كه حبل، تار و پودي دارد كه اين تارها و پودها را وقتي به هم بافتند ميشود حبل، اين دين [و] اين قرآن آياتش روايتش احكامش، حكمش اينها تار و پود اين حبلاند؛ اينها را وقتي به هم بافتند ميشود حبلالله و كسي كه در صدد تهيه حبلالله است، اول اين احكام را اين حكم را ميفهمد بعد معتقد ميشود بعد متخلق ميشود و عمل ميكند تا به نوبه خود هر كدام از اين بندهاي حبلالله را گره با جان خود بزند؛ در درون خود حبلي درست كند. اين در طرف مثبت، كاري كه شيطان ميكند اين است كه اين گرهها را يكي پس از ديگري باز ميكند، اين رشتهها را پنبه ميكند. كار شيطان اين است كه يكي پس از ديگري اين عقدهها و گرهخوردها اين تارها را از پود و پودها را از تار جدا بكند و به صورت پنبه در بياورد. پس حبلي در درون بايد بافت و به او معتقد شد و معتصم و به دست شيطان نداد که شيطان يكي پس ديگري اين عقدهها را باز كند.
تبيين بحث حبلالله در نهجالبلاغه
الف: تلاش شيطان بر باز کردن گرههاي ريسمان الهي
در بيانات حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه، نظير آنچه در خود روايات هم هست، حبلالله بر قرآن كريم اطلاق شده است[8] ، چه اينكه در سخنان خود رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم آمده است كه حبلالله قرآن است و به قرآن شما متمسك بشويد. ولي عمده آن است كه شيطان چه ميكند؟ شيطان اين حبل را يكي پس از ديگري اين گرهها را باز ميكند. اول مستحبات را از انسان ميگيرد، كم كم مكروهات را به انسان تزريق ميكند، دست انسان براي كارهاي مكروه باز ميشود، رفته رفته به معاصي صغيره مبتلا ميشود تا كم كم با ترك واجب و فعل محرم مبتلا بشود كه كلاً ديگر دستآويز را از او ميگيرد، شيطان كارش اينچنين است.
در خطبه 121 كتاب شريف نهجالبلاغه، خطر شيطان اينچنين گوشزد شد. فرمود كه مواظب باشيد: «إِنَّ الشَّيْطَانَ يُسَنِّي لَكُمْ طُرقَهُ، وَ يُرِيدُ أَنْ يَحُلَّ دِينَكُمْ عُقْدَةً عُقْدَةً،وَ يُعْطِيَكُمْ بِالْجَمَاعَةِ الْفُرْقَةَ، وَ بِالْفُرْقَةِ الْفِتْنَةَ»؛ خواسته شيطان و اراده شيطان اين است كه تك تك اين گرهها را باز كند. وقتي اين گرهها را كم كم باز كرد يك مشت رشتهها شده پنبه، چيزي در دست نبود، به پنبه كه نميشود تمسك جست. كار او اين است كه «يُرِيدُ أَنْ يَحُلَّ دِينَكُمْ» يعني باز كند دينتان را؛ منتها «عقدة عقدة»؛ گره گره باز كند؛ كم كم باز كند «وَ يُعْطِيَكُمْ بِالْجَمَاعَةِ الْفُرْقَةَ» خب وقتي كه يك گره باز شد آن كسي كه به اين يك گره، دست يازيد و به اين متمسك شد. اين دستش خالي است، چون وقتي اين يك گره باز شد ديگر معتصَم نيست، عاصم نيست اين شخص افتاده. گره ديگر را كه باز كرد آن شخص ديگر افتاده يا همين يك شخص در درون خود وقتي يك گره ديني را از دست داد، در حقيقت بخشي از دست او از اين حبلالله كنار افتاد، ديگر او قدرت تمسك ندارد، چون به آن باز شده نميشود تمسك جست. قهراً اينها پراكنده ميشوند اينجاست كه تفرقه، به جاي اجتماع مينشيند «وَ يُعْطِيَكُمْ بِالْجَمَاعَةِ الْفُرْقَةَ» بعد از اينكه تفرقه پيدا شد، فرقه فرقه پيدا شد و فريق پيدا شد «وَ بِالْفُرْقَةِ الْفِتْنَةَ»[9] بعد ديگر فتنه شروع ميشود، بنابراين اعتصام بايد از درون شروع بشود.
ب: تلاش مؤمن براي زندگي فرشتهگونه
اوصافي را كه براي فرشتهها ذكر ميكنند، سعي ميكنند مؤمن، در حد فرشته زندگي كند. در خطبه 91 همان خطبه اشباح، فرشتهها را كه معرفي ميكند ميفرمايد كه « وَ لَمْ يَخْتَلِفُوا فِي رَبِّهِمْ بِاسْتِحْوَاذِ الشَّيْطَانِ عَلَيْهِمْ» چون شيطان بر كسي اگر مسلط بشود ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللّهِ﴾[10] خواهد داشت؛ ياد حق را از دل او ميبرد. فرشتهها اينچنين نيستند كه شيطان بر آنها مسلط بشود «وَلَمْ يُفَرِّقْهُمْ سُوءُ التَّقَاطُعِ، وَ لاَ تَوَلاَّهُمْ غِلُّ التَّحَاسُدِ»[11] اين بد برخورد كردن، بد يكديگر را طرد كردن در بين فرشتهها نيست؛ اينها هم با يكديگر حسادت ندارد، بغضا ندارند. اين بغضا و حسادت هم در ساير خطبهها آمده كه «وَ لاَ تَبَاغَضُوا فَإِنَّهَا الْحَالِقَةُ»[12] در آنچه از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم رسيده است، آن هم همين است «إِنَّ في التّباغضِ الْحَالِقَةُ»[13] ؛ فرمود با يكديگر كينه و عداوت نداشته باشيد، براي اينكه اين حالق است «فَإِنَّهَا الْحَالِقَةُ» در بعضي از قسمتها همين جمله است «فَإِنَّهَا الْحَالِقَةُ». در قسمتهاي ديگر دارد «فَاِنّها الحالقة للدين»[14] «حالق» آن تراشيدن سر را ميگويند حلق. فرمود اين بغضا و كينه و عدوات يك تيغ تيزي است كه به دست دو طرف هست، به دست اين متخاصمين هست. خب حالا شما ملاحظه ميفرماييد اگر كسي مكه مشرف شد و صروره بود مثلاً، در دهم ذيحجه در منا سرش را تيغ كرد مدتها بايد صبر بكند تا مو روييده بشود. حالا اگر كسي تيغ تيز دستش داشته باشد هر روز سرش را تيغ ميكند، اين ديگر جايي براي روييدن مو نيست. حضرت فرمود اختلاف و كينه نسبت به برادران ايماني مثل آن است كه هر روز اينها زير اين بوتههاي دين را تيغ كنند آن وقت چيزي از دين نميرويد «فانها الحالقة للدّين» اوايل، انسان ميداند كه اين كار بد است ولي به اميد جبران بعدي دست به اين كار ميزند، كم كم باورش ميشود كه اين كار خوب است ﴿وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا﴾[15] اگر رنگ دين به كار خود داد و خيال كرد اين كار، كار خوبي است ديگر نميشود اين تيغ تيز را از دست او گرفت، فرمود كه «فانها الحالقة للدّين»[16] فرشتهها اين تيغ تيز را ندارند كه دينشان را تيغ كنند.
پرسش:...
پاسخ: آن در بحثهاي قبل تا حدودي بحث شد كه معلوم نيست كه اين فطرس، ملك بوده و فرشته بوده، چون در آن دعاي سوم شعبان سخن از فرشته بودن او نيست، دارد «و عاذ فطرس بمهده»[17] حالا اين كه بود و چه چيزي بود هم بايد ثابت بشود. اولاً فرشته بود يا نه و سند اين هم بايد مشخص بشود كه سند قابل اعتباري دارد يا نه؟ بر فرضي كه اين دو مرحله گذشت يعني ثابت شد كه او فرشته بود و دلالت تام بود و سند هم تام بود، چون مخالف با قرآن كريم است بايد توجيه بشود، چون قرآن كريم فرشتهها را معصوم ميداند ﴿لا يَعْصُونَ اللّهَ﴾[18] فرشتههايي كه موكل جهنماند، معصوماند چه رسد به فرشتههايي كه موكل بهشتاند و در مراحل بالاتر از بهشت به سر ميبرند، فرشتهها مصون از وسوسه شيطنت شيطان هستند.
ج: اعتصام به حبلالله و دوري جستن از پراکندگي و اختلاف
در خطبهٴ 176 مصداق حبلالله را همان قرآن ميداند يعني قرآن، مصداق حبلالله است، هم ما را به حبلالله دعوت ميكند و هم خطر اعتصام را گوشزد ميكند. در همان خطبهٴ 176، فرمود: «وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يَعِظْ أَحَداً بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ، فَإِنَّهُ حَبْلُ اللَّهِ الْمَتِينُ»؛ قرآن حبلالله است و متين و استوار هم هست «وَ سَبَبُهُ الْأَمِينُ، وَ فِيهِ رَبِيعُ الْقَلْبِ، وَ يَنَابِيعُ الْعِلْمِ» اين حبل متين است، آنگاه در پايان همين خطبه يعني در پايان همين خطبهٴ 176، آن جملهاي كه ديروز بحث شد آمده است. فرمود كه «فَإِيَّاكُمْ وَ التَّلَوُّنَ فِي دِينِ اللَّهِ»؛ همهتان يك صبغه داشته باشيد [و] رنگارنگ نباشيد چرا؟ «فَإِنَّ جَمَاعَةً فِيما تَكْرَهُونَ مِنَ الْحَقِّ، خَيْرٌ مِنْ فُرْقَةٍ فِيما تُحِبُّونَ مِنَ الْبَاطِلِ»[19] البته دور هم جمع شدن براي ذائقه همه گوارا نيست، اين مكروه است [و] لذيذ نيست؛ اما چون حق است اين ﴿وَ عَسي أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ﴾[20] «فَإِنَّ جَمَاعَةً فِيما تَكْرَهُونَ مِنَ الْحَقِّ، خَيْرٌ مِنْ فُرْقَةٍ فِيما تُحِبُّونَ مِنَ الْبَاطِلِ» اين تفرقهها براي عدهاي لذيذ است «كل يجر النار إلي قرصه» اما اين تفرقه، عليالباطل است [و] اين لذت منالباطل است، آن كراهت منالحق است. آنگاه در ذيل، اين جمله را ميفرمايد: «وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يُعْطِ أَحَداً بِفُرْقَةٍ خَيْراً مِمَّنْ مَضَي، وَ لاَ مِمَّنْ بَقِيَ»[21] ؛ ذات اقدس الهي احدي را از راه اختلاف و تفرقه خيري نداده است نه در گذشته و نه در آينده يعني اين سنت الهي است، مسئله تجربه نيست كه ما بگوييم بسيار خب، شايد در آينده مثل گذشته نباشد، اين جزء سنن الهي است.
د: لزوم تمسک متقين به محکمترين ريسمانهاي الهي
درباره متقيان ميفرمايد كه حالا كه انسان در درون خود اين رشتهها را بست و گره زد و در درون خود طنابي درست كرد، سعي ميكند به آن مرحله بالاترش برسد اين طناب، تشبيه بشود از توابع تشبيه معقول به محسوس، تشبيه بشود به طنابي كه آن دامنهاش ضعيف است وسطش تا حدودي قوي است اما بالاترش اقوا و امتن است. احكام الهي اينطور است همه مراحل، انسان را از خطر حفظ ميكند ولي بعضي از مراحل حافظاند، بعضي از مراحل احفظ. اينكه فرمود: ﴿وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ﴾[22] يعني همه آنچه جزء احكام الهي است و نازل شده است، حسن است ولي شما تابع احسن باشيد. مثلاً اگر فرمود در سورهٴ «نحل» ﴿إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ اْلإِحْسانِ وَ إيتاءِ ذِي الْقُرْبي﴾[23] عدل، حسن است بر همه واجب است؛ اما احسان، احسن از عدل است. عدل آن است كه به كسي ستم نكنيد و تجاوز نكنيد. احسان آن است كه اگر كسي نسبت به شما بد كرد شما كيفر تلخ ندهيد. اگر بخواهيد به ﴿فَمَنِ اعْتَدي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدي عَلَيْكُمْ﴾[24] عمل كنيد اين عدل است، اگر بخواهيد ﴿فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا﴾[25] را رعايت كنيد اين احسان است، آن احسان احسن منالعدل است، لذا بعد از عدل ياد شد. در بخشهاي ديگر كه فرمود: ﴿وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ﴾ يعني به اين فكر نباشيد كه فقط در حد عدل به سر ببريد كه واجبها را انجام بدهيد و محّرم را ترك كنيد، بلكه از فضايل مستحبه هم غفلت نكنيد.
در اين خطبهاي كه در وصف متقيان است و خطبهٴ 87 است، آنجا مشخص فرمود كه انسان چه بكند و به كدام مرحله از مراحل تقوا تمسك بكند و به كدام مرحله اعتصام بكند. در همين اوايل خطبهٴ 87 فرمود: «واسْتَمْسَكَ مِنَ الْعُرَي بِأَوْثَقِهَا، وَ مِنَ الْحِبَالِ بِأَمْتَنِهَا، فَهُوَ مِنَ الْيَقِينِ عَلَي مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ» گرچه ﴿فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللّهِ فقد استَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقي﴾[26] اما خب، چون ايمان درجاتي دارد كه ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ اگر ايمان درجاتي دارد، اين عروههاي وثقي هم درجاتي دارند، لذا انسان متقي ميكوشد كه «واسْتَمْسَكَ مِنَ الْعُرَي بِأَوْثَقِهَا، وَ مِنَ الْحِبَالِ بِأَمْتَنِهَا» گرچه همه حبل متيناند؛ اما مرحله بالاتر امتن است، گرچه همه اين عروهها ﴿لاَ انْفِصامَ لَها﴾[27] هستند؛ اما مرحله بالا اوثق است، لذا وقتي متقيان را توصيف ميكند، ميفرمايد اينها كسانياند كه «اسْتَمْسَكَ مِنَ الْعُرَي بِأَوْثَقِهَا، وَ مِنَ الْحِبَالِ بِأَمْتَنِهَا»؛ هر مرحلهاي كه بالاتر باشد متينتر است و موثقتر و محكمتر.
پرسش:...
پاسخ: اينها حقيقت است ديگر، براي اينکه الفاظ براي ارواح معاني وضع شد، اينطور نيست كه مثلاً حالا امالكتاب را اگر كسي كتاب بگويد مجاز است، براي اينكه آنجا لفظ نيست، عبري و عربي نيست و مانند آن يا لوح قلم را كه چند تا روايت در ذيل لوح و قلم آمده، اينطور نيست كه اطلاق لوح يا اطلاق قلم بر آن حقايق غيبي و مجرد، مجاز باشد همه اينها حقيقت است، تفاوت اينها در مفهوم نيست [بلکه] در مصداق است بعضي مصاديق، كاملاند بعضي اكمل، بعضي ضعيفاند، بعضي اضعف.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ براي تفهيم اصل مطلب كه ما طنابي داشته باشيم اين طناب ظاهري، دامنهاش ضعيف باشد بافتش ضعيف باشد و ريشههايش كم باشد و وسطش بيشتر باشد و بالايش قويتر، اين از باب تشبيه معقول به محسوس است. البته همه اينها هم در قيامت ممكن است به صورتهاي خاصي ظهور بكند. اينكه گفته شد قرآن «حَبْلُ اللَّهِ الْمَتِينُ»[28] است يعني از عربي مبين تا امالكتاب همه حبلالله است؛ منتها امالكتاب امتن است و اين عربي مبين، متين است. لذا در آن خطبهٴ 87 فرمود كه متقي كسي است كه «واسْتَمْسَكَ مِنَ الْعُرَي بِأَوْثَقِهَا، وَ مِنَ الْحِبَالِ بِأَمْتَنِهَا».
پرسش:...
پاسخ: اگر بخواهند نشان بدهيد، همانطوري كه ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُورًا يَمْشي بِهِ فِي النّاسِ﴾[29] اگر كسي وارسته بود دارد حركت ميكند، اين نشانه حبلالله است، اين نوري است در جامعه دارد حركت ميكند؛ سيره او و سنت او از حسي گرفته تا عقلي، حبلالله است.
برتري صفت احسان از عدل
پرسش:...
پاسخ: از جود نه از احسان، البته عدل بالاتر از سخاست، عدل بالاتر از جود است، احسان فوق عدل است. جود و بخشش گاهي براساس عدل است و گاهي براساس غير عدل است. فرمود شما عادل باشيد كشور اداره ميشود، لازم نيست بخشنده باشيد. وقتي عادل بوديد حق هر كسي را به او داديد جامعه تأمين ميشود[30] ولي احسان بالاتر از عدل است و احسان غير از جود است. همان بياني كه مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) در يكي از بخشهاي كتاب صلات است ظاهراً، آنجا تعبيري بعضي از فقها نسبت به مشايخ اين رشته نسبت به بزرگان اين رشته تعبيري دارند كه خيلي مناسب نيست. مرحوم صاحب جواهر فرمود كه گرچه ما هم اهل قلم هستيم و ميتوانيم بر اساس ﴿فَمَنِ اعْتَدي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدي عَلَيْكُمْ﴾[31] عمل بكنيم و جواب او را بدهيم؛ اما ذيل آيه سوره «نحل» ما را دعوت به چيز ديگر ميكند که ﴿وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصّابِرينَ﴾[32] ما به ذيل آيه عمل ميكنيم، ما صبر ميكنيم. اين چون تعبيرات تندي در بعضي از كتابهاي اخباريين است كه مثلاً اينطور روايت را معنا كنيد يا آنطوري كه فلان عالم از اين روايت استفاده كرده است، اين «موجباً لهم الخروج عن الدين»[33] . غرض، اين تعبيرات تند گاهي هست. مرحوم صاحب جواهر ميفرمايد كه ما هم بلديم اينطور حرف بزنيم؛ اما آن ﴿وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصّابِرينَ﴾ جلوي ما را گرفت، اين ميشود احسان. اگر ﴿فَمَنِ اعْتَدي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدي عَلَيْكُمْ﴾ باشد اين ميشود عدل؛ اما ﴿وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصّابِرينَ﴾ باشد، اين ميشود احسان كه احسان بالاتر از عدل است.
اينكه فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعًا وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوانًا وَ كُنْتُمْ عَلي شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها﴾؛ بعضيها افتاده بودند اينها را درآورد، بعضيها نزديك بود بيافتند. از اينكه ضمير ﴿فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها﴾ مذكر شد احتمال اينكه ﴿مِنْها﴾ به ﴿النّارِ﴾ برگردد يا ﴿حُفْرَة﴾ برگردد هست، احتمال اينكه به ﴿شَفا﴾ برگردد ـ بنا بر اينكه تأنيث معنوي باشد ـ هم هست. اينكه فرمود: ﴿فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها﴾ نسبت به آنهايي كه افتاده بودند خب، انقاذ از نار است يا از حفره است، دست آنها را گرفته و بالا آورده. آنهايي كه نزديك بود بيافتند آنها هم انقاذ هست، براي اينكه اينكه در لبه سقوط هست صادق است كه كسي بگويد ما اين را نجات داديم. بنابراين اين تأنيث ضمير، شامل هر دو گروه ميشود و اينطور هم بود عدهاي در جاهليت در نار بودند يا حفرهاي از نار بودند، عدهاي هم در لبه سقوط بودند و همه را دين، نجات داده است: ﴿فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾.
قرآن و عترت ريسمان واحد الهي
رواياتي كه در ذيل اين كريمه هست به عنوان حديث ثقلين هم فراوان است و هم معروف. البته آن يك بحث مبسوطي دارد يعني خواندن آن روايات نوراني حديث ثقلين، فراوان است كه هر دوي اينها حبلاند و چون هيچ تفرقهاي با هم ندارند، در حقيقت يك حبل است كه به دو صورت در آمده يعني به صورت قرآن و عترت ظهور كرده، اگر واقعاً دو حبل باشند و كثرتي در كار باشد تفرقهاي هست، در حالي كه فرمود: «لن يفترقا حتي يردا علي الحوض»[34] ؛ اينها هرگز از هم جدا نخواهند بود. پس اينچنين نيست كه كسي بگويد «حسبنا كتابالله» و اهل نجات باشد يا بگويد «حسبنا العترة» و اهل نجات باشد اينطور نيست، چون اينها دو نام از يك حقيقت است و اينها ما ترك پيامبرند كه اگر پيامبر( عليه آلاف التحية و الثناء) را به صورت تفصيل بخواهيم بيان كنيم، ميشود ظاهر قرآن و سنت و به صورت اجمال بيان كنيم، ميشود همين رسولي كه رسالت را ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمينُ ٭ عَلي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ﴾[35] اين قرآني كه در درون اوست و در قلب اوست، اين وقتي كه باز بشود به صورت قرآن و عترت ظهور ميكند وگرنه اينها دو حقيقت جداي از هم نيستند كه بگوييم دو چيزند و تفرقهپذير نيستند [بلکه] يك حقيقتاند[36] ، چون اين قرآن كه حبل است در درون اينها ظهور كرده، لذا اينها گاهي ميفرمايند ما صراط مستقيمايم يا در عرض ادبي كه به پيشگاه ائمه(عليهم السّلام) ميكنيم ميگوييم شما ميزان الاعمالايد[37] ، صراط مستقيمايد[38] ، حبل الله المتينايد، عروه وثقاييد[39] و مانند آن، همه اين القابي كه براي قرآن كريم است براي عترت طاهره هم هست، سرّش اين است كه طنابي باشد قرآني باشد بيرون، آن نيست. اين قرآن بيروني را همه ميبوسند و بر بالاي سر ميگذارند اين اعتصام نيست، كسي كه واقعاً در مقطعي گناه كرده است، با اينكه قرآن در جيب اوست معذلك اين اعتصام نكرده، معلوم ميشود اين اعتصام، همان بيان نوراني حضرت در آن خطبه است كه اين بايد در درون جان آدم يك حبلي بين الارض و السماء باشد انسان آن حبل را بگيرد و بالا برود. اگر يك گوشه آن تافتهها را شيطان باز كرد، در همان گوشه انسان ميلغزد.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ اما عصاره اين و حقيقت اينها يك واقعيت است كه وقتي در اين جهان ظهور ميكنند به صورت امام و به صورت قرآن در ميآيند وگرنه «لن يفترقا»[40] اگر كسي گفت «حسبنا كتابالله» اين به هيچكدام متوسل نشد يا كسي گفت حسبنا العترت و گفت قرآن از حجيت افتاده ـ معاذالله ـ يا تحريف شده، نظير پندارهاي باطل بعضي از اخباريهاي تندرو، اين به هيچ كدام متوسل نشده، براي اينكه قرآن را گفت ديگر حبل نيست [و] نميشود به او اعتصام كرد ـ معاذالله ـ تحريف شده است ما هستيم و روايات، اين در حقيقت به هيچكدام متوسل نشد.
لغزش انسان در مقابل معاصي نشانه عدم اعتصام به حبلالله
غرض آن است كه ما اگر خواستيم ببينيم كه به حبل الله معتصمايم يا نه، همان خطبه نوراني نهجالبلاغه براي ما كافي است كه فرمود شيطان ارادهاش اين است «وَ يُرِيدُ أَنْ يَحُلَّ دِينَكُمْ عُقْدَةً عُقْدَةً»[41] معلوم ميشود دين ميشود حبلالمتين، اين ميخواهد كم كم اين گرهها را باز كند، چون انسان اعتقادي دارد. اعتقاد در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه با دو تا گره حاصل ميشود: يك گره بين محمول و موضوع قضايا است، اينكه ميگوييم: «الجنة حق و ان النار حق و ان الساعة آتية لا ريب فيها»[42] اينها گره بين محمول و موضوع است كه اينها را ميگويند قضاياي ديني كه قضيه را عقد ميگويند براي اينكه بين موضوع و محمول گره خورده است، اين يك كار. بعد عصاره اين قضيه بايد با جان آدم گره ديگر بخورد كه انسان بشود معتقد، اين را ميگويند ايمان، آن را ميگويند علم. تا اين دو تا گره بسته نشود انسان، معتقد نخواهد بود. ممكن است عالم باشد ولي مؤمن نباشد؛ وقتي مؤمن است كه محصول آن قضيه را با جان خود گره بزند. شيطان، اول اين گره ايماني را باز ميكند اگر توانست از اين راه موفق ميشود، بعد هم جنبه علمي قضيه را باز ميكند اگر نشد جنبه علمي قضيه را باز ميكند كه بين موضوع و محمول ديگر رابطهاي نباشد اين شك علمي دارد بعد ايمان تقليدي بعد در درون خود هميشه بين هول و ولا است، چون بين موضوع و محمول ميخواهد انسجام برقرار كند ميبيند نيست، ميخواهد ايمان نداشته باشد با آن تقليد و سنتاش سازگار نيست، هميشه در يك عذاب اليمي به سر ميبرد، اين كار شيطان اين است که «وَ يُرِيدُ أَنْ يَحُلَّ دِينَكُمْ عُقْدَةً عُقْدَةً» و اگر كسي يك جا دستش لرزيد اين مطمئن باشد كه ديگر دستاويز نداشت، اگر دستاويز ميداشت ديگر آنجا نميلغزيد. اين مسئله ﴿فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ﴾[43] كه درباره آدم و حواء(عليهم السّلام) ذكر كرده، ميگويند شيطان زير پاي اينها را خالي كرد. خب، اگر كسي دستاويز داشته باشد كه نميافتد كه، چون اعتصام نيست ﴿وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾[44] يا ﴿فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللّهِ فقد استَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقي﴾[45] اينها تشبيه معقول به محسوس است. حالا اگر كسي ﴿فأَزَلَّهُمَا﴾ شد يعني لغزيد، اين معلوم ميشود كه به جايي دستش بند نبود، در همه موارد اينطور است. اين است كه اگر ما خواستيم ببينيم كه واقعاً اهل اعتصامايم يا نه ـ حالا چه اعتصام فردي يا اعتصام جمعي ـ هر جايي كه پاي ما لغزيد ـ چه در معاصي فردي چه در معاصي جمعي ـ آنجا انسان مطمئن است كه معتصم نيست و خب راه ترميمش هم البته باز است ديگر يعني از درون بايد تار و پودش را تشكيل بدهد و ببافد، آن هم كه ميفرمايد: ﴿وَ لا تَكُونُوا كَالَّتي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثًا﴾[46] هم در همين زمينههاست؛ اما چيزي را كه رِشتيد دوباره رِشتهها را پنبه نكنيد.
پرسش:...
پاسخ: اين مرحله نازله كلام را بايد با مرحله نازله عترت طاهره(عليهم السّلام) سنجيد، اين است كه كلام ميشود ثقل اكبر و اينها ميشوند ثقل اصغر، براي حفظ كلام شهيد هم ميشوند. ولي مرحله عاليه كلام كه امالكتاب است و كتاب مبين است ﴿وَ إِنَّهُ في أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيُّ حَكيمٌ﴾[47] در آن مرحله، با عترت طاهره يك نورند [و] تفاوتي در آن مرحله نيست.
«و الحمد لله رب العالمين»