69/10/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 103
﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعًا وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَينَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوانًا وَ كُنْتُمْ عَلي شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها كَذلِكَ يبَينُ اللّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾﴿103﴾
قرآن و عترت، حبل پروردگار
اين آيه، امت اسلامي را دعوت به اجتماع و اتحاد ميكند. اجتماع محوري طلب ميكند [و] محور، همان قرآن كريم است و عترت طاهره، هم درباره قرآن كلمه حبل آمده[1] هم درباره عترت طاهره[2] (عليهم السّلام) و هم درباره هر دو يعني روايات وارده يا ادله وارده سه قسم است: بعضي ناظر به حبل بودن قرآن است؛ بعضي ناظر به حبل بودن عترت طاهره است؛ بعضي جامع بين هر دو است، چون لسان روايات ثقلين شامل بر حبل بودن هر دو است، در بعضي از نقلها اين است كه «انا تاركٌ فيكم الثقلين» بعد فرمود اينها «حبلان» هستند[3] .
گمراهي در اجتماع بدون محوريت خداوند و تقسيم مسلمانان به 73 فرقه
مطلب ديگر آن است كه گرچه هر اجتماعي محوري دارد ولي اگر محور، حبلالله نبود يعني قرآن و عترت نبود، آن اجتماع، علي ضلالت است. پس هر اجتماعي مطلوب نيست و هر اتحادي هم مطلوب نيست. در بحثهاي نهجالبلاغه به خواست خدا ملاحظه ميفرماييد كه در آنجا حضرت امير(سلام الله عليه) دارد كه ما قبلاً با هم بوديم و نظام اسلامي آمد بين ما تفرقه ايجاد كرد. خب، آن با هم بودن، با هم بودن علي شرك و جاهليت بود و اين نظام اسلامي آمد به ما فرمود: ﴿وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾[4] صف مجرمين را از صف مسلمين جدا كرد، مسلمين را با هم متحد كرد. پس اينچنين نيست كه هر اجتماعي مطلوب باشد تا محور آن جامعه چه كسي باشد و چه چيزي باشد. در خطبه شقشقيه حضرت علي(سلام الله عليه) به عنوان محور اجتماع معرفي شد، فرمود: «وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَي»[5] ؛ سنگ آسياب در محور آن قطب ميگردد «وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَي» بنابراين اگر اجتماع در محور حبلالله بود، اين حق است.
مطلب بعدي آن است كه روايات فراواني را فريقين از وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كردهاند كه امتهاي گذشته به چندين گروه تقسيم شدند، بعضي از امم به 71 فرقه، بعضي از امم به 72 فرقه و امت من به 73 فرقه منشعب ميشوند. يك فرقه اهل نجات است، بقيه در نارند. حقش اين بود كه آن بقيه يعني 72 فرقه ديگر هم با اين يك فرقه، هماهنگ ميشدند. آنگاه مشخصات آن فرقه ناجيه را بيان كرده است و هر يك از اين 73 فرقه هم، آن فرقه ناجيه را بر خودشان منطبق ميدانند و خودشان را مشمول آن فرقه ناجيه ميپندارند، معلوم ميشود كه اين خطر هست و فرقه ناجيه فقط كسي است كه به حبلالله كه همان قرآن و عترت است، اعتصام كند.
مطلب ديگر آن است كه همانطوري كه آيات، منشأ اختلاف را دنيا طلبي طرح كردند، فرمودند: ﴿مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ الدُّنْيا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ اْلآخِرَةَ﴾[6] همين بيان هم در نهجالبلاغه آمده است كه «مَا فَرَّقَ بَيْنَكُمْ إِلاَّ خُبْثُ السَّرَائِرِ، وَ سُوءُ الضَّمَائِرِ»[7] كه حالا آن را هم ممكن است بعد بخوانيم يعني تنها عامل تفرقه، بدانديشي است بدخواهي است خبث سريره و سوء ضمير، عامل تفرقه است «مَا فَرَّقَ بَيْنَكُمْ إِلاَّ خُبْثُ السَّرَائِرِ، وَ سُوءُ الضَّمَائِرِ».
نبودن سود و فايده در تفرقه
مطلب بعدي آن است كه كسي كه دنبال تفرقه ميگردد به خيال سود است،در حالي كه هيچ كسي از تفرقه سودي نبرده است؛با اختلاف،هيچ كسي به جايي نرسيد.در يكي از خطبههاي حضرت امير(سلام الله عليه) كه مردم را به اجتماع، دعوت ميكند و از تفرقه پرهيز ميدهد و بيزار ميكند، ميفرمايد كه «إِيَّاكُمْ وَ الْفُرْقَةَ»[8] ؛ از تفرقه بپرهيزيد «وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يُعْطِ أَحَداً بِفُرْقَةٍ خَيْراً مِمَّنْ مَضَي، وَ لاَ مِمَّنْ بَقِيَ»[9] ؛ فرمود از اختلاف، فاصله بگيريد، زيرا خداي سبحان به وسيله تفرقه هيچ كسي را به خيري نرساند، نه در گذشته و نه در آينده يعني اين سخني كه از حضرت امير(سلام الله عليه) رسيده است به عنوان يك امر تجربي يا تاريخي و قصهاي نيست كه به عنوان يك مورخ كه از تجارب گذشته استفاده كرده باشد سخن بگويد اينچنين نيست، بلكه به عنوان يك وليّالله كه از سنت الهي با خبر است سخن ميگويد. فرمود چه در گذشته، چه در آينده هيچ كسي از راه اختلاف خير نميبيند: «وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يُعْطِ أَحَداً بِفُرْقَةٍ خَيْراً مِمَّنْ مَضَي، وَ لاَ مِمَّنْ بَقِيَ» خب «ممن مضي» را ممكن است كسي براساس تجارب تاريخي تبيين كند؛ اما نسبت به آينده چطور؟ اين را به عنوان يك جذب ميگويد و سرّش را در جمله ديگر تشريح ميكند، ميفرمايد :«إِيَّاكُمْ وَ الْفُرْقَةَ»؛ از اختلاف بپرهيزيد «فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ، كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ» فرمود: «فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ»؛ انساني كه داراي شذوذ است؛ شاذپسند است [و] منزوي است، از جامعه جداست «فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ، كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ»؛ همانطوري كه گوسفند مانده از رمه از حراست شبان محروم است انسان وامانده از جامعه از حراست امت اسلامي و رهبر اسلامي هم محروم است «فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ، كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ» آنگاه مسئله سواد اعظم را ذكر كند، سواد اعظم يعني جايي كه همگان حضور دارند، منظور از سواد اعظم يعني جامعه و امت اسلامي است نه شهر بزرگ، گرچه در بعضي از خطبههاي نهجالبلاغه زندگي در شهرهاي بزرگ را ترويج ميكند؛ اما در اين خطبه كه ميفرمايد: «وَ الْزَمُوا السَّوَادَ الْأَعْظَمَ» استدلال ميكند، ميفرمايد: «فَإِنَّ يَدَ اللَّهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ» بعد ميفرمايد از تفرقه بپرهيزيد «إِيَّاكُمْ وَ الْفُرْقَةَ فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ، كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ»[10] .
پرسش:...
پاسخ: هر چه هست ديگر «کل الصّيد في جوف الغراء» وقتي ايمان به اهلبيت باشد همه دستورات را اينها ميدانند و اطاعت ميكنند ديگر. حالا در خلال خواندن خطبههاي آن حضرت مشخص ميشود كه آن مضمون چيست.
نجات انسانها بوسيله قرآن و پيامبر خدا
مطلب ديگري كه باز خطوط كلياش را آيه تبيين ميكند اين است كه فرمود: ﴿كُنْتُمْ عَلي شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها﴾؛ شما در لبه سقوط بوديد خدا، شما را نجات داد. در بعضي از تعبيرات و روايات آمده است كه مثلاً به وسيله نبي اكرم(عليه آلاف التحية و الثناء) خدا شما را نجات داد. در بعضي از تعبيرات دارد كه خدا به وسيله قرآن شما را نجات داد. در آن خطبه معروف حضرت زهرا(سلام الله عليها) كه واقعاً خطبهاي است عقلي و حماسي، همه چيز در آن خطبه هست. اي كاش اينها هم جزء درسهاي رسمي حوزه بود كه عدهاي آن خطبهها را درس ميخواندند و عدهاي آن خطبهها را هم شرح ميكردند. در آنجا حضرت خطاب ميكند، ميفرمايد كه بعد از اينكه از راه نهله ميآيد و آنها نهله را رد ميكنند، از راه ارث ميآيد آنها رد ميكنند، ميفرمايد كه چطور شما ارث ميبريد و ما ارث نميبريم «﴿أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُكْمًا لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾»[11] خب، اين حرف را اگر حجت خدا نگفته بود، ممكن بود كسي در اين تعبيرات تأملي داشته باشد ولي او حجت خداست يعني همانطوري كه قول و فعل و سكوت و امضاي عليبنابيطالب و ائمه ديگر معصوم است و حجت است و هر فقيهي به استناد سنت آن معصومين فتوا ميدهد، به استناد سخنان صديقه كبري هم فتوا ميدهند ديگر يعني قول و فعل و سكوت و امضاي صديقه كبري(سلام الله عليها) حجت است بين ما و بين خدا، چون هر كس معصوم شد سنت او حجت شرعي است ديگر. در آنجا فرمود: «﴿أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُكْمًا لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾» خب اين را از غير حضرت زهرا(سلام الله عليها) تحمل نميكردند، آنها بالأخره دندان روي جگر گذاشتند و اين حرف را شنيدند و از غير آن حضرت نه ساخته بود و نه تحمل ميكردند.
معناي ﴿شَفا حُفْرَةٍ﴾ و ﴿شَفا جُرُفٍ هارٍ﴾ در قرآن
فرمود: «فانقذکم الله تبارک و تعالي بمحمد (صلّي الله و عليه و آله و سلم)»[12] شما در لبه آتش بوديد و در قرآن كريم دارد ﴿شَفا جُرُفٍ هارٍ﴾[13] در اين كريمه دارد ﴿كُنْتُمْ عَلي شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ﴾. حفره هم همان گودال است كه بالأخره پرتگاه است، چون زيرش خالي است. تعبير آن آيه سورهٴ مباركهٴ «توبه» قدري تندتر از اين است، حفره يعني گودال، زيرش خالي است و اگر كسي به لبه گودال برود، چون زيرش خالي است و سست است خب سقوط ميكند، در معرض سقوط است. اما آنچه در سورهٴ «توبه» دارد فرمود: ﴿شَفا جُرُفٍ هارٍ﴾ ﴿هارٍ﴾، هاري يعني آن كه دارد منهدم ميشود ﴿هارٍ﴾، هاري معنايش روشن است؛ اما ﴿جُرُفٍ﴾ يك وقت است كه انسان در زمين سخت و صفت گودالي ميكَند، چاهي ميكند، بالأخره آن زمين، سخت است و سفت است كسي در لبهاش ميايستد، احتمال خطر هست ولي بالأخره زمين، سفت است. يك وقت است شنهايي كه با سيل آمده اصلاً زمينه ندارد، اين شنها كه با سيل آمده، چون جزء زمين نيست تلي از شن هست كه اينجا جمع شده. اگر كسي در بالاي اين تل از شن قرار بگيرد خب، اين زود سقوط ميكند، اصلاً اين زمينه ندارد اين را ميگويند: «كصيب مهيب» «جرف» يعني همان تلي از شن كه سيل اين آورده باشد، نه خودش اين ذرات ريز شن هم بستهاند چسبندگي دارند و نه در زمين، زمينهاي دارند. لذا آن آيه سورهٴ مباركهٴ «توبه» ظاهراً لحناش تندتر از اين كريمه ﴿شَفا جُرُفٍ هارٍ﴾ است.
کمک نگرفتن از عقل و وحي موجب هلاکت
خب در آنجا فرمود كه «فانقذکم الله تبارک و تعالي بمحمد (صلّي الله و عليه و آله و سلم)» از طرف ديگر چون «ان لله علي الناس حجتين»[14] اگر كسي عقلي دارد و عقل او پيامبر اوست از درون، به وسيله عقل هم ميتواند از آن لبه سقوط نجات پيدا كند. حالا اگر كسي همانطوري كه از وحي مدد نگرفت، از عقل هم مدد نگيرد ديگر سقوط او قطعي است و اصولاً ذات اقدس الهي، اين نور عقل را به انسان داد براساس ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[15] كه دست آدم را بگيرد و نگذارد در لبه سقوط اين جرف هوس يا جرف و تل شني هوا سقوط كند، انسان پاي او روي اين هوس است خلاصه و آن هوس هم ﴿جُرُفٍ هارٍ﴾[16] است. فرمود عقل به آدم داده شد تا اينكه از اين لبه نجات پيدا كند و فايده عقل هم اين است.
وحدت در نهجالبلاغه
الف: کمک گرفتن از عقل براي هدايت
حالا اين جملهها را از نهجالبلاغه بخوانيم تا ببينيم چگونه حضرت از آيه كريمه اين معارف را استنباط كرده است. در كلمات قصار شمارهٴ 407 اين است «مَا اسْتَوْدَعَ اللَّهُ امْرَأً عَقْلاً إِلاَّ اسْتَنْقَذَهُ بِهِ يَوْماً ما»؛ خداوند به كسي عقل نداد به عنوان وديعه به او ننهاد، مگر اينكه روزي با همين عقل او را استنقاذ ميكند و نجات ميدهد؛ اما در صورتي كه انسان در جنگ دروني، عقل را اسير هوس نكند اگر در جهاد اكبر شكست خورد و عقل او اسير شد، از اسير كاري ساخته نيست، اين «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍتَحْتَ هَوي أَمِيرٍ»[17] كه اين هم در نهجالبلاغه هست؛ اگر عقل، اسير شد و هوا امير، البته از اسير كاري ساخته نيست.
ب: پيامبر موجب نجات از جهالت
اما در خطبههاي نهجالبلاغه در موارد زيادي استنقاذ، به وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اسناد داده شد و هرگونه تفرقهاي به وسيله اسلام برطرف شد، فرمود رسول خدا آمده است كه شما را از خطر اختلاف برهاند. در خطبه اول فرمود: «وَ أَهْلُ الْأَرْضِ يَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ، وَ أَهْواءٌ مُنْتَشِرَةٌ» بعضي ملحد، بعضي غير ملحد بودند «وَ أَنْقَذَهُمْ بِمَكَانِهِ مِنْ الْجَهالَةِ» براساس مكانت و منزلت نبي اكرم(عليه آلاء تحية و الثناء) ذات اقدس الهي، مردم را از جهالت نجات داد. پس انقاذ در عين حال كه به خدا اسناد داده شد، به وجود مبارك پيامبر به عنوان وسيله اسناد داده شد او ميشود حبلالله. فرمود خداوند مردم را به وسيله پيامبر انقاذ كرد، پس منقذ خداست و رسالت و وحي ميشود حبلالله، اين مصداق است البته، قهراً كتابالله هم ميشود حبلالله. در نهجالبلاغه از كتابالله به عنوان حبل متين ياد شده است[18] .
پرسش:...
پاسخ: در زمان فترت دسترسي نداشتند البته، البته اينها ﴿وَكُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْيَاكُمْ﴾[19] هم درباره اينها تطبيق شده است، فرمود شما مرده بوديد به وسيله دين زنده شديد.
ج: تأکيد بر اجتناب از کذب
در خطبه 86 نهجالبلاغه كساني كه در لبه امن زندگي ميكنند آنها را هم بيان كرد، در مقابل اينكه در موارد ديگر كساني كه در لبه پرتگاه و سقوط زندگي ميكنند آنها را ذكر ميكنند. در خطبه 86 فرمود كه «جانبوا الكذب» يعني از كذب، اجتناب كنيد. اجتناب كردن يعني كذب در يك جانب و سمت قرار بگيرد، شما در يك سمت ديگر قرار بگيريد. وقتي گفتند از گناه اجتناب كنيد يا تجنب كنيد يعني در يك راه نباشيد، او در يك جانب باشد [و] شما در جانب ديگر «جانبوا الكذب فانه مجانب للايمان الصَّادِقُ عَلَي شَفَا مَنْجَاةٍ وَ كَرَامَةٍ، وَ الْكَاذِبُ عَلَي شَرَفِ مَهْوَاةٍ وَ مَهَانَةٍ» «شرف» همان است كه ميگوييم اشراف دارد. اين درباره تفاوت دو گروه.
د: هواي نفس مايه اختلاف و عقل مايه اتحاد
در خطبهٴ 97 ميفرمايد كه «أَيُّهَا الْقَوْمُ الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ، الْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ، الُْمخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ»؛ مردمي كه بدنهايتان هست؛ اما ارواحتان غايب است و كنار هم جمع ميشويد ولي اهواي شما پراکنده است، هر كدام با ايده خاصي در كنار هم جمع ميشويد «الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ، الْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ، الُْمخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ»[20] خب معلوم ميشود كه آنچه مايه اختلاف است هواست و عقل، مايه اتحاد است و استدلال قرآن كريم هم درباره مختلفين، در سورهٴ مباركهٴ «حشر» اين است كه ﴿تَحْسَبُهُمْ جَميعًا وَ قُلُوبُهُمْ شَتّي﴾ چرا؟ ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ﴾[21] خب، اين استدلال بر قضيه است ديگر؛ هر جا اختلاف هست معلوم ميشود عقل نيست ﴿تَحْسَبُهُمْ جَميعًا﴾ اما اينچنين نيست ﴿وَ قُلُوبُهُمْ شَتّي﴾ است، پراكنده است چطور ﴿تَحْسَبُهُمْ جَميعًا﴾ اينها را متحد ميبينيد، براي اينكه با هم در يك جا حضور دارند، چرا پراكندهاند براي اينكه هوسها و انگيزهها گوناگون است ﴿تَحْسَبُهُمْ جَميعًا﴾ اما ﴿وَ قُلُوبُهُمْ شَتّي﴾ چرا اينچنيناند ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ﴾ اين برهان قضيه است؛ هر جا عقل نبود اختلاف هست، هر جا هوس بود پراكندگي است.
پرسش:...
پاسخ: ﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾[22] اينچنين نيست كه اگر كنار هم بنشينند و خطوط اصلي را رعايت كنند، اختلاف حل نشود.
پرسش:...
پاسخ: در موضوعات جزئيه ممكن است اختلاف حل نشود ولي بالأخره يك نفر بايد مسئول كار باشد ديگر، در موضوعات چارهاي نيست. در خطبه 96 دارد كه رسول خدا آمده و نظامهاي ارزشي را به هم زده و عوض كرده «أَلَّفَ بِهِ إِخْوَاناً، وَ فرَّقَ بِهِ أَقْرَاناً» خيليها قرين هم بودند؛ اما با اسلام، اينها را تفرقه ايجاد كرد بينشان، چون مسئله ﴿وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾[23] آمده. در بيانات ديگر حضرت امير(عليه السّلام) آمده است كه ما ديگر فاميلهايمان را شروع كرديم به كشتن؛ برادر برادرش را ميكشت، پسر عمو پسر عموي خود را ميكشت، چون يكي مسلمان بود و ديگري كافر، لذا در اين خطبهٴ 96 فرمود: «أَلَّفَ بِهِ إِخْوَاناً» اما «وَ فرَّقَ بِهِ أَقْرَاناً أَعَزَّ بِهِ الذِّلَّةَ، وَ أَذَلَّ بِهِ الْعِزَّةَ، كَلاَمُهُ بَيَانٌ، وَ صَمْتُهُ لِسَانٌ» در خطبهٴ 105 اينچنين ميفرمايد: «عِبَادَاللَّهِ، لاَ تَرْكَنُوا إِلَي جَهَالَتِكُمْ، وَ لاَ تَنْقَادُوا لِأَهْوَائِكُمْ، فَإِنَّ النَّازِلَ بِهذَا الْمَنْزِلِ نَازِلٌ بِشَفَا جُرُفٍ هَارٍ، يَنْقُلُ الرَّدَي عَلَي ظَهْرِهِ مِنْ مَوْضِعٍ إِلَي مَوْضِعٍ لِرَأْيٍ يُحْدِثُهُ بَعْدَ رَأْيٍ؛ يُرِيدُ أَنْ يُلْصِقَ مَا لا يَلْتَصِقُ، وَ يُقَرِّبَ مَا لاَ يَتَقَارَبُ»؛ فرمود اين هلاكت را به دوش ميكشد از جايي به جايي ميرود، اين به همان لبه جُرُفي كه يعني آن تل شني كه سيل آورده و آنجا دارد قدم ميزند، كسي كه داعيه اختلاف دارد در اثر هوس. در خطبهٴ 113 اين جمله آمده است كه فرمود: «وَ إِنَّمَا أَنْتُمْ إِخْوَانٌ عَلَي دِينِ اللَّهِ مَا فَرَّقَ بَيْنَكُمْ إِلاَّ خُبْثُ السَّرَائِرِ وَ سُوءُ الضَّمَائِرِ»؛ آن سريرت بد است كه عامل اختلاف شده وگرنه اگر حمل بر صحت در كار بود و باورمان ميشد كه اينها؛ كارها واجب كفايي است و كسي اقدام كرد از ديگران ساقط است، ديگر مشكلي در كار نبود.
ه: دعوت به حضور در جمع امت اسلامي و تمسک به قرآن
در خطبهٴ 127 است كه آن جملهها را بيان ميكند، ميفرمايد كه «فَالْزَمُوهُ وَ الْزَمُوا السَّوَادَ الْأَعْظَمَ فَإِنَّ يَدَ اللَّهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ و إِيَّاكُمْ وَ الْفُرْقَةَ» در زندگي در بلاد كبيره و بزرگ را در بعضي از جملهها تشويق ميكند؛ اما اينجا ناظر به بلاد كبير و شهرهاي بزرگ نيست [بلکه] اينجا ناظر به حضور در جمع امت اسلامي است. فرمود: «وَ الْزَمُوا السَّوَادَ الْأَعْظَمَ فَإِنَّ يَدَ اللَّهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ و إِيَّاكُمْ وَ الْفُرْقَةَ»؛ از تفرقه بپرهيزيد «فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ، كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ . أَلَا مَنْ دَعَا إِلَي هذَا الشِّعَارِ فَاقْتُلُوهُ، وَ لَوْ كَانَ تَحْتَ عِمَامَتِي هذِهِ»؛ اگر کسي مردم را به شاذپسندي و به شذوذ به جدايي و تفرقه دعوت كند، فرمود با آن مبارزه كنيد ولو عمامه مرا بر سر بگذارد، براي اينكه جامعه اسلامي بدون وحدت ممكن نيست روي پاي خود بايستد.
پرسش:...
پاسخ: آن ميشود مطلب علمي، الآن همه كساني كه در حوزهها و مراكز علمي دارند كار ميكنند هر كدام براي خود نظري دارند، اين مشكلي در جامعه ايجاد نميكند؛ اما بالأخره يك كار بايد در جامعه، انسان بايد بگويد و راهنمايي بكند و مشورت بكند؛ اما در موضوعات، بالأخره يكي انجام بگيرد، اينطور نيست كه انسان علم قطعي داشته باشد به اينكه راه او درست است ولي نبايد كه اينچنين باشد كه من بكنم، شما نكنيد يا نباشد كه شما نكنيد ديگري بكند، اين نباشد و واقع، انسان اظهار نظر ميكند، بيان علمي دارد ارائه ميدهد و راهنمايي ميكند؛ اما در مقام عمل بالأخره بايد يك راه واقع بشود. در همين خطبهٴ 127 ميفرمايد كه ما در جريان حكميت حاكمان تحكيمي، بنايمان بر اين بود كه قرآن را احيا كنند «فَإِنَّمَا حُكِّمَ الْحَكَمَانِ لِيُحْيِيَا مَا أَحْيَا الْقُرْآنُ، وَ يُمِيتَا مَا أَمَاتَ الْقُرْآنُ»؛ انگيزه حكميت اين بود كه اينها چيزي را كه قرآن احيا كرده است زنده كنند [و] چيزي را كه قرآن اماته كرده است، اماته كنند «وَ إِحْيَاؤُهُ الاِجْتَِماعُ عَلَيْهِ،وَ إِمَاتَتُهُ الاِفْتِرَاقُ عَنْهُ» احياي قرآن اين است كه همه به قرآن تمسك كنند، اماته قرآن اين است كه از قرآن، جدا باشند. حكمين آمدند ما را از قرآن جدا كردند و خيانت كردند «وَ إِحْيَاؤُهُ الاِجْتَِماعُ عَلَيْهِ،وَ إِمَاتَتُهُ الاِفْتِرَاقُ عَنْهُ» اين را در همان جريان حكمين بيان ميكند.
و: اجماع بعضي افراد بر تفرقه
در خطبه 147 ميفرمايد كه «وَ إِنِ اجْتَمَعَا فَاجْتَمَعَ الْقَوْمُ عَلَي الْفُرْقَةِ، وَ افْتَرَقُوا عَلَي الْجَمَاعَةِ» اين تعبير لطيفي كه از سيد جمال اسدآبادي(رضوان الله عليه) و ديگران آمده است كه مثلاً عدهاي «اتفقوا علي الاختلاف اتحدوا علي ان لا يتحدوا» اين تعبير ادبي، ريشهاش در نهجالبلاغه هست. فرمود كه «فَاجْتَمَعَ الْقَوْمُ عَلَي الْفُرْقَةِ» اينها اتفاق كردند كه با هم اختلاف داشته باشند؛ اختلاف داشتن، اجماعي اينهاست؛ اجماع كردند كه با هم نسازند «فَاجْتَمَعَ الْقَوْمُ عَلَي الْفُرْقَةِ، وَ افْتَرَقُوا عَلَي الْجَمَاعَةِ، كَأَنَّهُمْ أَئِمَّةُ الْكِتَابِ وَ لَيْسَ الْكِتَابُ إِمَامَهُمْ، فَلَمْ يَبْقَ عِنْدَهُمْ مِنْهُ إِلاَّ اسْمُهُ، وَ لَا يَعْرِفُونَ إِلاَّ خَطَّهُ وَ زَبْرَهُ»[24] اينها قرائت قرآن بود امثال ذلك را ميدانند؛ اما خطوط كلي و راهنماييهاي اصيل قرآن را پشت سر گذاشتند.
پرسش:...
پاسخ: آن هم در خطبه ديگر هست كه فرمود: «وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يُعْطِ أَحَداً بِفُرْقَةٍ خَيْراً مِمَّنْ مَضَي، وَ لاَ مِمَّنْ بَقِيَ»[25] حالا ديگر فكر نكنم خطبه طولاني حضرت زهرا(عليها سلام) را بخوانيم ولي اين خطبه را حتماً مراجعه بفرماييد.
«و الحمد لله رب العالمين»