درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

69/10/18

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 103

 

﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعًا وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَينَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوانًا وَ كُنْتُمْ عَلي شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها كَذلِكَ يبَينُ اللّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾﴿103﴾

 

کلمه «حبل» نشان دهنده نياز انسان به دستگيري پروردگار

اين كريمه بعد از دعوت به اعتصام فردي، ما را به اعتصام جمعي فرا مي‌خواند، مي‌فرمايد: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعًا﴾ هشداري هم مي‌دهد كه شما در حالتي هستيد كه نيازي به دستگيره و دستگير داريد چون حبل، براي كسي است كه يا بخواهد به درون چاه برود يا بخواهد به سقف برود و مانند آن، كسي كه در يك مستواي خاص و آرام به سر مي‌برد نيازي به تمسك به حبل ندارد يك جاي ناآرام و ناامني، نياز به اعتصام به حبل دارد، از اينكه فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾ معلوم مي‌شود كه انسان در جايي است كه بدون تمسك به حبل‌الله مي‌لغزد و حبلهاي ديگران و طنابهاي ديگران در حقيقت، حباله است دام است آن شبكه صيد را مي‌گويند حباله، آنچه را كه ديگران به عنوان حبل به انسان نشان مي‌دهند اين حباله است اين تور و دام است، چون ﴿فما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ﴾[1] قهراً «ما ذا بعد الحبل الله الا الحباله».

مذموم بودن اختلاف بعد از مشخص شدن حکم پروردگار

مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَ لا تَفَرَّقُوا﴾ اين فرقه، فرقه نشويد فريق، فريق نشويد يعني در مسائل ديني تفرق پيدا نكنيد و اين تفرق بعد از تبيّن حبل‌الله است. يك وقت بحث در اين است كه حبل‌الله چيست، اين تفرق و اختلاف نه تنها بد نيست، بلكه چيز بسيار خوبي است كه انسان تشخيص بدهد حبل‌الله چيست و كدام است تا به او اعتصام پيدا كند، اين اختلاف قبل از علم است كه اختلاف قبل العلم، كار محققانه است و يك چند محقق، با هم اختلاف دارند تشخيص بدهد كه حبل‌الله چيست. ولي بعد از اينكه معلوم شد دين خدا و حكم خدا كه همان حبل‌الله است چيست از آن به بعد هر گونه اختلافي مذموم است، كه شرح‌اش در آيه 213 سورهٴ مباركهٴ «بقره» قبلاً گذشت. در آنجا كه فرمود: ﴿كانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ﴾ يعني اينها اختلاف داشتند در تشخيص حق، كتاب الهي آمده تا به اختلاف اينها پايان بدهد، آن اختلاف بسيار چيز خوبي بود، زيرا در صدد تشخيص حق بودند؛ اما بعد از اينكه كتاب الهي آمد و آنها حق را از باطل تشخيص دادند ﴿قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[2] آن‌گاه عده‌اي اختلاف كردند، بعد مي‌فرمايد: ﴿وَ مَا اخْتَلَفَ فيهِ إِلاَّ الَّذينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ﴾[3] .

پرسش:...

پاسخ: اگر مثلاً در صدر اسلام فرض، مسلمانها ده هزار نفر بودند؛ ده هزار نفر همه‌شان اهل نماز بودند؛ اما تنها همه‌شان اهل مبارزه بودند؛ اما تنها زير پوشش رهبري رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نبودند، پشت سر پيامبر نبودند هيچ كدام به تكليفشان عمل نكردند و هر وقتي كه مسلمين با هم بودند پيروز شدند، هر وقتي كه بي هم بودند شكست خوردند، يك وظيفه فردي دارد كه انسان بايد نماز بخواند، روزه بگيرد و با ظلم مبارزه كند. يك وظيفه اين است كه اين كارها را با هم انجام بدهند، اگر اولي را انجام داد دومي را انجام نداد فقط فيض اولي را مي‌برد ولي به دومي عمل نكرده است، قهراً خطرات ترك عمل به دوم هم دامنگيرش مي‌شود.

در آن آيه 213 سورهٴ مباركهٴ «بقره» مبسوطاً ملاحظه فرموديد كه اختلاف قبل از علم، چيز بسيار خوبي است، نظير اختلافي كه دو صاحب نظر براي تشخيص حق دارند؛ اما اختلاف بعد العلم بد است، براي اينكه منشأش روح تحقيق نيست [بلکه] منشأش روح بغي و ستم و خودخواهي است، لذا فرمود: ﴿وَ مَا اخْتَلَفَ فيهِ إِلاَّ الَّذينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ﴾ خب، اين هم يك مطلب.

اختلاف بعد از علم سنت ناپسند گروهي از اهل کتاب

مطلب ديگر آنكه قرآن كريم اين اختلاف بعد از علم را سنت سيئه گروهي از اهل كتاب مي‌داند، چه اينكه در سورهٴ «بينه» فرمود: ﴿رَسُولٌ مِنَ اللّهِ يَتْلُوا صُحُفًا مُطَهَّرَةً ٭ فيها كُتُبٌ قَيِّمَةٌ ٭ وَ ما تَفَرَّقَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ﴾[4] ؛ اهل كتاب اختلافي با هم نداشتند، مگر اينكه مسئله براي آنها روشن شد، از باب ﴿قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[5] با آمدن بينه الهي، حق بر اينها روشن شد بعد با هم اختلاف كردند، آن‌گاه در آيات ديگر به ما مي‌فرمايد: ﴿وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ﴾[6] اين ﴿وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ﴾ يعني مثل يهوديها نباشيد، مثل مسيحيها نباشيد. در سورهٴ «شوري» آيهٴ چهارده آنجا دارد كه ﴿وَ ما تَفَرَّقُوا إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ﴾ بعد از اينكه حرف همه انبيا را به عنوان ﴿أَقيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فيهِ كَبُرَ عَلَي الْمُشْرِكينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ﴾[7] بيان فرمود، آن‌گاه مي‌فرمايد: ﴿وَ ما تَفَرَّقُوا إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ﴾ در بخشهاي ديگر به مسلمين خطاب مي‌كند كه ﴿وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ﴾. در همين سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» هم همين مطلب را در دو آيه بعد داريم، در همين سورهٴ «آل عمران» مي‌فرمايد: ﴿وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ﴾[8] يعني مثل اهل كتاب نباشيد، چون در سورهٴ «بينه» فرمود: اهل كتاب بعد از اينكه بينه برايشان آمده [و] مطلب برايشان روشن شد، از آن به بعد اختلاف كردند كه اين اختلاف بعدالعلم است. در همين بخش سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» به مسلمين خطاب مي‌كند، مي‌فرمايد كه مانند اهل كتاب نباشيد كه اينها بعدالعلم اختلاف كردند.

حب دنيا منشاء اختلاف انسانها

خب، مطلب ديگر آن است كه گرچه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» و يا موارد ديگر، اجمالاً اشاره فرمود كه اين بغي است و ستم؛ اما منشأ اين اختلاف چيست؟ چطور مي‌شود آدم با هم مختلف مي‌شود؟ آن را در موارد ديگر فرمود منشأ اختلاف، دنيا دوستي است و حب دنيا، عامل اختلاف است در همان ظاهراً سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» در پيش داريم كه ﴿مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ الدُّنْيا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ اْلآخِرَةَ﴾[9] حالا در اين بخش نيست، در بخشهاي بعد داريم. پس اگر در موارد ديگر فرمود كه ﴿بَغْيًا بَيْنَهُمْ﴾ در همين سورهٴ مباركهٴ «آل عمران آيه 152 اين‌چنين مي‌فرمايد: ﴿وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتّي إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِي اْلأَمْرِ وَ عَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراكُمْ ما تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ الدُّنْيا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ اْلآخِرَةَ﴾؛ اگر همه، اهل دنيا باشند باز هم اختلاف دارند اگر بعضي، اهل دنيا باشند [و] بعضي اهل آخرت، باز هم اختلاف هست ولي اگر همه اهل آخرت باشند البته اختلاف ندارد، چون بين آخرتيها هيچ اختلافي نيست، همان‌طوري كه در بهشت ﴿لا لَغْوٌ فيها وَ لا تَأْثيمٌ﴾[10] ، ﴿وَ نَزَعْنا ما في صُدُورِهِمْ مِنْ غِلِّ﴾[11] در بين بهشتيها و مردان با ايمان هم اختلافي نيست كه ﴿وَ لا تَجْعَلْ في قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذينَ آمَنُوا﴾[12] اين دعاي مردم با ايمان است، وصف بهشتيان را از خدا مسئلت مي‌كند. در سورهٴ «حشر» دارد كه مردم با ايمان از ذات اقدس الهي مسئلت مي‌كنند ﴿وَ لا تَجْعَلْ في قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذينَ آمَنُوا﴾؛ خدايا! كينه هيچ مرد مسلماني را در دل ما جا نده؛ هيچ مسلماني را مغضوب و مبغوض ما نكن كه ما نسبت به او بد باشيم، چه رسد به اينكه نسبت به او بدرفتاري بكنيم. اين دعاي مردم با ايمان است. همان‌طوري كه در بهشت ﴿وَ نَزَعْنا ما في صُدُورِهِمْ مِنْ غِلِّ﴾ مردم با ايمان، در دنيا همان حالت را از خدا مسئلت مي‌كنند كه خدايا! آن توفيق را به ما بده كه ما كينه هيچ مسلماني را در دل نداشته باشيم، قهراً جا براي اختلاف نمي‌ماند.

فتحصل كه اگر در سورهٴ «بقره» و يا در موارد ديگر، كلمه «بغي» عامل اختلاف و انگيزه تشتت شمرده شد، در سورهٴ «آل عمران» ريشه هر گونه اختلافي بيان شد كه فرمود: ﴿مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ الدُّنْيا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ اْلآخِرَةَ﴾[13] .

خطرات اختلاف از ديدگاه قرآن

در بخشهاي ديگر، خطر اختلاف را ذكر مي‌كند مثل سورهٴ «انفال» كه در آنجا مي‌فرمايد كه ﴿لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ريحُكُمْ﴾ در سورهٴ «انفال» بخشي از اين خطرات را بازگو مي‌كند [آيه] 46 سورهٴ «انفال» اين است ﴿وَ أَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا﴾ تنازع كردن، بازگشت‌اش به يك اتحاد است و اتحاد همه جا مؤثر است، چون اتحاد يك نظم است و يك هماهنگي است و چون تنازع، بازگشت به اتحاد بر سلب قدرت است، لذا اثر مي‌كند. طرفين تنازع هر كدام دو تا كار مي‌كنند: يكي اينكه قدرت خودشان را صرف مي‌كنند؛ يكي اينكه مي‌خواهند قدرت ديگري را بكنَند، با اعمال قدرت خود ديگري را ضعيف مي‌كنند و هر دو اتفاق دارند در سلب قدرت، لذا موفق مي‌شوند. فرمود: ﴿وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا﴾ فشل و ضعف دامنگيرتان مي‌شود، وقتي ضعيف شديد آن شوكت و عزت‌تان از دست مي‌رود: ﴿وَ تَذْهَبَ ريحُكُمْ﴾ يعني شوكت شما از بين مي‌رود، اين هم خطر اختلاف ﴿وَ أَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ريحُكُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللّهَ مَعَ الصّابِرينَ﴾[14] البته در تحمل يكديگر صبر لازم است، انساني كه حيثيت اجتماعي دارد بايد خواه ناخواه مطامع فردي را ناديده بنگرد و تحمل كند ديگري را، چون هيچ كسي مثل ديگري ساخته نشده و هر كسي هم براي خود خواسته‌اي دارد و اگر كار، كار جمعي است، قهراً تحمل ديگران هم لازم است.

پرسش:...

پاسخ: بله؛ آن راه معذور است، چون هر كسي يك مطلب ديگري هم كه به عنوان جزء اصول مسلّم است اين است كه هر كسي در كارش معذور است، نبايد كسي را تخطئه كرد، لذا اين همه اختلاف بين صاحب‌نظران و مراجع علمي هست؛ اما هر كدام ديگري را تقديس مي‌كنند، تنزيه مي‌كنند [و] به ديگري اقتدا مي‌كند، اين خاصيت آن اختلاف ممدوح است، اين معذور است، اين‌چنين نيست كه ديگري را تخطئه كند، وقتي ديگري را تخطئه نكرد به ديگري احترام مي‌گذارد.

حل اختلاف در تشخيص موضوعات به وسيله وحدت رهبري

پرسش:...

پاسخ: نه؛ آن اختلافات فرعي خيلي جزئي و نازل است و در خطوط كلي در خط مشي، اختلافي ندارند. البته در تشخيص موضوعات اختلاف هست در تشخيص موضوعات، چون اختلاف هست، لذا با وحدت رهبري مسئله را حل كردند، لذا مي‌فرمايد كه مطيع خدا و پيامبر و اولواالامر باشيد. در تطبيق موضوعات خارجي كه اجرا در كار هست با مسئله وحدت رهبري حل مي‌شود، در مسئله اختلاف علمي خب اختلاف علمي است، اين همه اختلاف در كتابهاي عملي هست، جز وجود علمي و اختلاف علمي اثر ديگري ندارد؛ اما در موضوعات و در اجرا و در تطبيق، با وحدت رهبري حل است، لذا فرمود: ﴿أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْ‌ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ او را در سورهٴ مباركهٴ «مائده» بيان فرمود بخشي راه‌ام در سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه اگر اختلافي كرديد به وليّ امرتان مراجعه كنيد. آيه 59 سورهٴ «نساء» اين است كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْ‌ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً﴾ در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد منشأ همه اين خيرات، ذات اقدس الهي است، لذا اين آيه مباركه به سه قسمت تقسيم شده: اول‌اش تثليث است وسط‌اش تثنيه است آخرش توحيد، معلوم مي‌شود كه مرجعيت رسول و اولواالامر، مرجعيت بالعرض است، چون اول دارد كه خدا و پيامبر و اولواالامر را ائمه معصومين(عليهم السّلام) را و در زمان غيبت اينها جانشينان اينها را اطاعت كنيد، اين اول آيه كه ﴿أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ وسط آيه دارد كه ﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْ‌ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ ديگر سخن از اولواالامر نيست. در پايان آيه دارد ﴿انْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ﴾ ديگر سخن از پيغمبر هم نيست يعني اگر در صدر آيه فرمود مطيع خدا و پيامبر و اولواالامر باشيد، اين‌چنين نيست كه اين سه امر در عرض هم باشند، اين‌طور نيست [بلکه] يكي اصل است دو تا به تبع. حالا اگر در خود اولواالامر اختلاف كرديد چه كار كنيد، مشخص نيست كه وصي رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بعد از رحلت او كيست به خدا و پيامبر مراجعه كنيد، اين مرحله بعد حالا اگر در خود پيغمبر اختلاف كرديد كه چه كسي پيغمبر است به خدا مراجعه كنيد، خدا بر شما معجزه مي‌فرستد معجزه مشخص است ديگر، معلوم مي‌شود كه اطاعت پيامبر و اولواالامردر طول اطاعت حق است آن مطاع بالذات و بالاصل، ذات اقدس الهي است؛ به قدري مرجعيت ذات اقدس الهي «وحده لاشريك له» است كه حتي اگر در خود آن دو تا مرجع هم اختلاف كرديم حل اختلاف به ذات اقدس الهي بسته است. اگر كسي اختلاف كرده است كه آيا فلان كس پيامبر است يا نه، به خدا مراجعه مي‌كند. خدا اگر معجزه‌اي فرستاد، معلوم مي‌شود كه اين پيامبر است اگر معجزه‌اي به دست او ظاهر نكرد معلوم مي‌شود پيامبر نيست. پس راه حل اختلاف در كارهاي اجرايي هم باز است و اگر اختلاف باشد ﴿مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ﴾[15] است و امثال ذلك، لذا هيچ كسي بهانه‌اي ندارد [و] مسئله هم خيلي مسئله روشني است.

بررسي قول فخررازي در تحليل آيه ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾

جناب امام رازي در ذيل آيهٴ محلّ بحث ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾ مي‌گويد كه خب تفرق در مسايل ديني كه هست يا بايد بگوييم همه ادله، قطعي است يا همه ادله، قطعي نيست. اگر ذات اقدس الهي براهين و ادله قطعي اقامه كرده است ديگر جا براي قياس نيست، چون مي‌گويد به اين آيه استدلال كردند در رد قياس. اگر ذات اقدس الهي بينات و ادله قطعي اقامه كرده است، پس جا براي قياس نيست و اگر ادله قطعي ارائه نداد، قياس كه با مظنه همراه است خودش عامل تفرقه است چه كنيم؟ و حالا كه آيه از تفرقه نهي مي‌كند. بعد جواب مي‌دهد كه دليل حجيت قياس و مانند آن[16] مخصص اين آيه است اين خلاصه سخن امام رازي در تفصيل، در حالي كه اين آيه لحن‌اش آبي از تخصيص است بعضي از عمومات است كه اصلاً تخصيص‌پذير نيست، مثل اينكه كسي بگويد هيچ كس حق ندارد نظم كشور را به هم بزند، بعد بگوييم الا فلان شخص، هيچ كس حق ندارد هرج و مرج در كشور ايجاد كند عامل خونريزي بشود الا فلان كس، اين عامي نيست كه تخصيص‌پذير باشد، لحن‌اش آبي از تخصيص است. مثل اينكه بگوييم هيچ پيامبري گناه نكرده است بگوييم الا فلان پيامبر ـ معاذالله ـ اين عمومات قابل تخصيص نيست. اين كريمه‌اي كه فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعًا وَ لا تَفَرَّقُوا﴾ يك اعلان خطري كرده است كه فرمود «لا تفرقوا الا» در فلان مورد، اين‌چنين نيست اين آبي از تخصيص است آن هم ادله ظنيه، پايگاهش ادله قطعيه است و حجيت دارد؛ منتها قياس بيّن الغي است و حجت نيست و ساير ظنون و ظواهر لفظي عامل تفرقه نيست، در بخشي از مسائل جزئي اختلاف نظر دارد از مسئله ولايت كه مي‌افتد در اولواالامر و رهبري، چيزي مايه اختلاف نخواهد بود الا اينكه ﴿مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ الدُّنْيا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ اْلآخِرَةَ﴾[17] .

پرسش:...

پاسخ: ذات اقدس الهي چون تمسك به اين حبل‌الله واجب است ديگر، اگر عقل تشخيص مي‌داد اين مي‌شد ارشاد به حكم عقل و چون عقل در جزئيات اهل تشخيص نيست، اين مي‌شود مولوي، اعتصام واجب است ديگر.

پرسش:...

پاسخ: چون فرقي از اين جهت ندارد، اگر ارشاد است ارشاد الي ما حكم به‌العقل است، باز هم مي‌شود واجب، اين‌طور نيست كه اگر چيزي ارشادي شد واجب نباشد كه، ارشاد به حكم عقل است، حكم عقل هم دليل شرعي است، منتها دو تا وجوب ندارد. اگر انسان فهميد كه فلان كار و فلان غذا براي او ضرر دارد، طبيب هم او را راهنمايي كرد ارشاد كرد، حرف طبيب خب ارشاد است به حكم عقل، عقل وقتي گفت اين چيز ضرر دارد اين شخص اگر عمل ضررداري را مرتكب شد خب، خلاف شرع كرده است ديگر.

پرسش:...

پاسخ: بله يقيناً گناه مي‌كند، اين ﴿وَ اعْتَصِمُوا﴾ اگر ارشاد باشد به حكم عقل، آن عقل قبلاً گفته است و اين تقويت حكم عقل است و اگر عقل، قبلاً نگفته باشد خودش تأسيسي است، يقيناً كسي كه عامل تفرقه است معصيت كرده است.

پرسش:...

پاسخ: او را در روايات خودش مشخص كرده است در صدر اسلام كه اين‌طور بود؛ وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه اگر كسي نماز جماعت نيايد من دستور مي‌دهم خانه را بر سر او خراب بكنند و خانه‌اش را آتش بزنند و اينها، آنها منافق بودند كه عمداً مي‌خواستند در برابر مسجد رسول خدا؛ مسجد قبا را علم كنند و اينها كه آن صحنه پيش آمد و ديگران هم كه اين توطئه را كردند از همين جا سوء استفاده كردند، گفتند ما خانه را آتش مي‌زنيم، براي اينكه ديدند اهل اين خانه در مراسم عبادي آنها شركت نمي‌كنند، اينها از همين بهانه خواستند سوء استفاده كنند وگرنه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در زمان حيات، فرمود اگر كسي به مسجد نيامد من دستور مي‌دهم خانه او را خراب بكنند، خانه‌اش را آتش بزنند. اين منافقان بودند كه مي‌خواستند در مسجد شركت پيدا نكنند و نظام اسلامي تضعيف بشود، آن حكم هم پيغمبر مي‌كرد اگر آنها ادامه مي‌دادند؛ اما خب در قبال مسجد ضرار رفتند آنجا جمع بشوند، دستور داد آنجا را خراب بكنيد، آنجا را خراب كردند.

پرسش:...

پاسخ: واجب مولوي است ديگر، حفظ جامعه واجب است و اختلاف انگيزي حرام است ديگر.

پرسش:...

پاسخ: نماز جماعت واجب است، چون «افضلُ فَرديِ الواجب» است نماز جماعت كه مستحب نيست، مثل اينكه مي‌گويند مستحب است يعني افضل الفردي الواجب است، اگر كسي نماز جماعت نخواند به اين معنا كه اين قيد را رعايت نكرده يعني افضل الفردين را، مثل اينكه گاهي مي‌گويند نماز اول وقت مستحب است، نماز اول وقت كه مستحب نيست، نظير نوافل نيست، افضل فردي الواجب است، نماز در مسجد افضل فردي الواجب است، مگر اينكه توجه داشته باشند به اينكه آن قيد استحباب به خود آن قيد بر گردد، به هر حال قيد وحدت جامعه واجب است و تفرقه و اختلاف حرام است ديگر، چه ارشاد به حكم عقل باشد عقل اگر مستقلاً حكم بكند فتوا به حرمت اختلاف به وجوب اتحاد مي‌دهد و اگر عقل در اين مسئله راجل باشد و درست فتوا ندهد، اين دليل شرعي تأسيساً اين مطلب را مي‌رساند.

پرسش:...

پاسخ: غرض اين است كه اگر خدا و پيامبر و معصومين(عليهم السّلام) مورد قبول باشند، ديگر جا براي اختلاف نيست ديگر، يك سلسله اختلافات عملي است كه آن اختلافات علمي در آن كتابها مي‌ماند.

پرسش:...

پاسخ: وقتي كه اصل مشخص شد كه حبل‌الله همان دين است همه را مشخص كرد ديگر، دين هم خطوط كلي را و خط مشي را مشخص فرمود، بعد وقتي كه فرمود اين دين است ﴿فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ﴾[18] قهراً مي‌شود عامل وحدت و تنها چيزي كه عامل اختلاف است همان ﴿مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ الدُّنْيا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ اْلآخِرَةَ﴾[19] است ديگر.

تبيين معناي «اصبحتم» در آيه کريمه

خب، اينكه فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعًا وَ لا تَفَرَّقُوا﴾ نعمتهاي الهي را به عنوان دليل تجربي و مانند آن يادآور شد، فرمود: ﴿وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوانًا﴾ يعني اين الفت قلوب را رايگان از دست ندهيد، كسي كه ﴿يُريدُ الدُّنْيا﴾ هرگز اهل الفت دل نيست، از اينكه فرمود: ﴿فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوانًا﴾ قرطبي بر اين است كه هر جا كلمه «اصبح» در قرآن آمده معناي «صار» است ﴿أَصْبَحْتُمْ﴾ يعني «صرتم»، نظير ﴿إن أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْرًا فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعينٍ﴾[20] ؛ فرمود كه اگر شما يك وقت ببينيد كه اين آبهاي چاهتان مقداري فرو رفته، حالا بر فرض ذات اقدس الهي دستور بدهد كه اين چاهها و اين منابع آب يك چند كيلومتري پايين برود، ديگر جا براي زيست نيست روي زمين ﴿أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْرًا فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعينٍ﴾ ماء معين آبي است كه «تناله الايدي و الدلاء، تناله العيون و تناله الدلاء»؛ چشم او را ببيند و دلو به او برسد، اين مي‌شود آب معين، آب جاري را مي‌گويند آب معين. خب، «اصبح» يعني «صار» ايشان مدعي است كه ﴿فاصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوانًا﴾ يعني «صرتم بِنِعْمَتِهِ إِخْوانًا» اين يك مطلب.

مراد از «اخوان» در آيه

خب، مطلب ديگر آن است كه اين اخوان در قرآن كريم، مواردي استعمال شده است كه بخشي از آنها مربوط به اخوان نسبي است، نظير آيه حجاب، نظير آيه اكل مجاز، فرمود كه ﴿وَ لا يُبْدينَ زينَتَهُنَّ إِلاّ لِبُعُولَتِهِنَّ﴾ تا مي‌رسد به ﴿إِخْوانِهِنَّ﴾[21] آن گونه از موارد، اخوان نسبي است كه انسان مي‌تواند وارد خانه آنها بشود و از غذايي كه آنجا هست بخورد يا زن مي‌تواند در برابر خواهرش، برادرش زينت خود را ظاهر كند، آن اخوان نسبي است كه حكم فقهي دارد چه در باب حجاب، چه در باب اكل مال؛ اما اين اخوان ايماني است و اخوت ايماني است.

مطلب ديگر اين است كه گفتند اخ از «توخّي» است «توخيٰ» يعني «طَلَبَ»، «توخّي» يعني طلب كردن، چون هر كدام از اخوين، مقصد ديگري را طلب مي‌كند «يتوخي مقصده» از اين جهت او را اخ مي‌نامند، «اخوين» به كساني مي‌گويند كه «يتوخي كل واحد منهما مقصد صاحبه»، ﴿فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوانًا﴾ يعني هماهنگ هستيد، هر كدام مقصد ديگري را تأييد مي‌كنيد و تقويت مي‌كنيد.

منظور از ﴿شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ﴾ و سخن ابن‌عباس در اين باره

آن‌گاه فرمود: ﴿وَ كُنْتُمْ عَلي شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ﴾ گفتند فاصله بين دنيا و آخرت كه مدت حيات است همين فاصله، بين لبه چاه است و درون چاه، خيلي طول نمي‌كشد مدت حيات به همين اندازه است اگر كسي در لبه چاه باشد، فاصله‌اش با خود چاه كم است ديگر، مدت حيات را تعبير كردند كه شما ﴿عَلي شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ﴾ بوديد، خيلي طول نمي‌كشيد كه بيفتيد، نزديك بود بيفتيد. شفا با شفير تقريباً يكي است، شفير جهنم يعني لبه جهنم و بعضيها كه از اين نصايح، بهره‌اي نبرده‌اند اينها خانه خودشان را در لبه جهنم مي‌سازند، گرچه ﴿تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ﴾[22] يا اينكه ﴿أَ تَبْنُونَ بِكُلِّ ريعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ﴾[23] و امثال ذلك؛ اما اينها در لبه جهنم خانه مي‌سازند، نظير آيه 109 سورهٴ «توبه» اين است كه ﴿أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلي تَقْوي مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلي شَفا جُرُفٍ هارٍ﴾ اين لبه هم لبه سفت و محكمي نيست، لبه تلي از شن است كه در شرف فرو ريختن است، اگر كسي اساسش بر تقوا نهاده نشد، مثل كسي است كه بر لبه يك تل ضعيفي از شن قرار گرفته كه اين ﴿هارٍ﴾؛ دارد مي‌ريزد، در شرف ريختن است اين‌طور.

پرسش:...

پاسخ: براي اينكه اين چند روزه مقداري چون «حفّت النار بالشهوات»[24] درونش آتش است، بيرونش لذت اين بيرونش مثل همين اين تل شني لرزان است، اين‌چنين نيست كه درون و بيرون، آتش باشد اگر درون و بيرون، آتش باشد كه خب نمي‌خورد ولي «حفّت النار بالشهوات» درون آتش است، بيرون يك سلسله لذايذ زودگذر، به طمع لذايذ زودگذر مي‌رود و مي‌افتد. خب، پس اينكه فرمود: ﴿وَ كُنْتُمْ عَلي شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها﴾ اين گرچه شامل هر دو قسمت مي‌شود؛ اما نشانه آن است كه خطر خيلي نزديك است. گفتند ابن‌عباس مشغول قرائت اين قسمت از قرآن بود يك اعرابي اين جمله را شنيد، بعد گفت كه ذات اقدس الهي كه اينها از اين خطر و پرتگاه، نجات داد منظورش اين نيست كه اينها را دوباره گرفتار بكند، اگر مقصود خدا اين بود كه اينها گرفتار بشوند هرگز اينها را رهايي نمي‌بخشيد [و] آزاد نمي‌كرد. ابن‌عباس گفت: «خذوه من غير فقيه»[25] يعني حرف فقيهانه‌اي است از يك آدم درس نخوانده، معلوم مي‌شود عنايت الهي بر نجات است حالا كه خدا نجات داد، چرا انسان به سوء اختيار خود خود را به همين ﴿شَفا جُرُفٍ هارٍ﴾[26] گرفتار بكند. از اينكه فرمود: ﴿فاصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوانًا﴾ و از آن طرف هم كه فرمود: ﴿وَ كُنْتُمْ عَلي شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها﴾ معلوم مي‌شود همه اين بركات فردي و جمعي، دنيايي و اخروي را ذات اقدس الهي مطرح كرده است.

پروردگار نجات دهنده حقيقي انسانها

پرسش:...

پاسخ: حالا وقتي به روايات رسيديم معلوم مي‌شود كه ذات مبارك رسول خدا مظهر انقاذ است وگرنه به خدا بر مي‌گردد. در همان خطبه حضرت زهرا(سلام الله عليها) دارد «فانقذكم الله تبارک و تعالي بمحمد (صلّي الله و عليه و آله و سلم)»[27] آن‌گاه معلوم مي‌شود منقذ، خداست و وجود مبارك پيامبر حبل‌الله است. اگر كسي بگويد طناب، ما را نجات داد درست گفت و اگر بگويد صاحب طناب، طناب انداخت و ما را نجات داد هم درست گفت، اگر وسيله را ببيند، مي‌گويد ما با اين طناب، نجات پيدا كرديم. صاحب وسيله را ببيند، مي‌گويد آن صاحب وسيله ما را نجات داد. وجود مبارك رسول خدا حبل‌الله است در آن حديث شريف ثقلين هم اصولاً كلمه حبل‌الله آمده يعني «اني تارك فيكم الثقلين»[28] درباره قرآن آمده «سببٌ ممدود طرفيه بيد الله و الطرف الاخر بايديكم»[29] يا درباره حضرت حجت(سلام الله عليه) كه عرض مي‌كند «اين السبب المتصل بين الارض و السماء»[30] سبب همان حبل است ديگر، سبب را حبل مي‌گويند به همين مناسب است، اسنادش به هر دو درست است، حبل‌الله‌المتين هم هست، در نهج‌البلاغه[31] هم هست كه ملاحظه فرموديد. بعد در پايان مي‌فرمايد كه اين اختصاصي به جريان فضيلت اتحاد و رذيلت اختلاف ندارد، ما همه معارف را اين‌چنين بيان مي‌كنيم. حالا يك وقت است بعضي از آيات، دليل با مدلول كنار هم ذكر مي‌شود، نظير همين آيه. يك وقت اصل آيه به عنوان مدعا بازگو مي‌شود، ادله‌اش در ساير آيات مي‌آيد ولي مسائل را ﴿كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آياتِهِ﴾ يعني احكام ديگر را، آيات و حكم ديگر را اين‌چنين ما براي شما بيان مي‌كنيم.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] . سورهٴ يونس، آيهٴ 32.
[2] . سورهٴ بقره، آيهٴ 256.
[3] . سورهٴ بقره، آيهٴ 213.
[4] . سورهٴ بينه، آيات 2 ـ 4.
[5] . سورهٴ بقره، آيهٴ 256.
[6] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 105.
[7] . سورهٴ شوري، آيهٴ 13.
[8] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 105.
[9] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 152.
[10] . سورهٴ طور، آيهٴ 23.
[11] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 43.
[12] . سورهٴ حشر، آيهٴ 10.
[13] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 152.
[14] . سورهٴ انفال، آيهٴ 46.
[15] . سورهٴ بقره، آيهٴ 213.
[16] . ر.ک: التفسيرالکبير، ج8، ص312.
[17] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 152.
[18] . سورهٴ يونس، آيهٴ 32.
[19] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 152.
[20] . (سورهٴ ملک، آيهٴ 30) الجامع لأحکام القرآن، ج4، ص164.
[21] . سورهٴ نور، آيهٴ 31.
[22] . سورهٴ شعراء، آيهٴ 129.
[23] . سورهٴ شعراء، آيهٴ 128.
[24] . بحارالانوار، ج67، ص78.
[25] . الکشف و البيان، ج3، ص122.
[26] . سورهٴ توبه، آيهٴ 109.
[27] . بحارالانوار، ج29، ص224.
[28] . وسائل الشيعه، ج27، ص34.
[29] . بحارالانوار، ج37، ص122.
[30] . بحارالانوار، ج99، ص107.
[31] . ر.ک: نهج‌البلاغه، خطبه156.