69/10/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 102
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾﴿102﴾
تبيين تقوا و مراتب آن
در خلال آياتي كه دعوت به اعتصام به الله دارند و پرهيز از اطاعت از كافران را ذكر ميفرمايد و به اتحاد و هماهنگي دعوت ميكند اين آيه را ميبينيم كه فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ كه گرچه همه مردم مكلفاند ولي خطاب به مؤمنين است، چون مؤمنين بهره ميبرند. اين دو جمله دارد يكي ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾; ديگري ﴿وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾ تقوا را در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد از مهمترين چيزهايي است كه تنها ذات اقدس الهي تقوا را زادراه دانست و در هيچ جاي قرآن، زاد بر غير تقوا اطلاق نشده است در يك مورد است كه ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوي﴾[1] تقوا معناي ترس و امثال ذلك را ندارد يعني ترس نفساني را، آن كه منزه است از خوف از آتش ولي شوقاً الي الجنه عبادت ميكند او هم متقي است و آن كه مُبرّاست از خوف از نار و شوق به بهشت، بلكه «حباً لله»[2] عبادت ميكند آن هم متقي است و كسي كه ميگويد «صبرتُ علي حرِّ نارك فكيف اصبرُ عن النظر الي كرامتك»[3] او هم متقي است. تقوا، اختصاصي به پرهيز از آتش ندارد، لذا در قرآن كريم تقوا هم در مورد خوف از نار استعمال شد، هم در مورد شوق به بهشت و هم در مورد حب الهي كه تقواي احرار است. گاهي ميفرمايد: ﴿وَاتَّقُوا النّارَ الَّتي أُعِدَّتْ لِلْكافِرينَ﴾[4] يا ﴿فاتَّقُوا النّارَ الَّتي وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾[5] از آتشي كه آتشگيرهاش مردماند و سنگها از او بپرهيزيد، اين تقواي از نار است. يا از عذابهاي دنيايي بپرهيزيد، نظير ﴿وَاتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً﴾[6] اما فراتر از همه اينها تقواي الله است كه ﴿اتَّقُوا اللّهَ﴾ پس يك مطلب اين است، همان طوري كه اعتصام در دو قسمت خلاصه ميشد يكي اعتصام به حبل الله بود كه در بحث بعد ميآيد [و] يكي اعتصام به الله بود كه گذشت، تقوا هم اينچنين است يكي تقواي از جهنم است و مانند آن; يكي تقواي از خداست قهراً احرار از تقواي الهي برخوردارند; اما عبيد و تجار از تقواي نار يا تقوايي كه شوقاً الي الجنه را به همراه دارد برخوردارند. اينچنين نيست كه اگر در آيهاي نظير آيهٴ محلّ بحث كه فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ اينجا مضاف محذوف باشد اين طور نيست، نظير ﴿وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ﴾[7] كه مضاف محذوف نبود اينجا هم مضاف محذوف نيست ﴿اتَّقُوا اللّهَ﴾.
مطلب ديگر آن است كه بالاتر از ﴿اتَّقُوا اللّهَ﴾ همان ﴿وَ اتَّقُونِ﴾ كه به نون متكلم وحده اضافه شده است، ختم شده است بازگو ميشود كه فرمود: ﴿اتَّقُونِ﴾ ﴿وَاتَّقُونِ﴾، نظير ﴿فَادْخُلي في عِبادي ٭ وَ ادْخُلي جَنَّتي﴾،[8] كه اين قويتر از ﴿ادْخُلُوا الْجَنَّةَ﴾[9] است.
پرسش:...
پاسخ: حالا به خواست خدا آن هم مطلب بعدي است كه وقتي به كلمهٴ﴿حَقَّ تُقاتِهِ﴾ رسيديم، ببينيم كه با آن آيهٴسورهٴ «تغابن» چه نسبتي پيدا ميكند; اما اينكه فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ﴾ اين معلوم ميشود كه حذف مضافي در كار نيست اين يكي و دقيقتر از ﴿اتَّقُوا اللّهَ﴾ همان ﴿فَاتَّقُونِ﴾[10] كه ذات اقدس الهي از خود به عنوان متكلم مع الغير با ضمير ياد ميكند، نظير ﴿فَادْخُلي في عِبادي﴾ بالاتر، همين ﴿وَ اتَّقُونِ يا أُولِي اْلأَلْبابِ﴾[11] است كه در بعضي از آيات سورهٴ مباركهٴ «بقره» نمونهاش گذشت آيه 197 سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه قبلاً بحث شد اين بود كه ﴿وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوي﴾، ﴿تزودوا﴾ يعني «اتقوا»، از اينكه فرمود: ﴿فَإِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوي﴾ معلوم ميشود كه ﴿تزودوا﴾ يعني «اتقوا» زاد تهيه كنيد براي اينكه بهترين زاد تقواست يعني تقوا پيشه كنيد خب از چه كسي تقوا داشته باشيد ﴿وَ اتَّقُونِ يا أُولِي اْلأَلْبابِ﴾ پس بهترين زاد براي مسافر الي الله تقواست و بهترين تقوا هم تقوا الله نه تقواي از نار يا تقواي به بهشت تقواي عبيد يا تقواي تجار اينچنين نيست هم ﴿خَيْرَ الزّادِ التَّقْوي﴾ است هم «اعلي الزاد تقوي الله» است كه ﴿وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوي﴾ بعد فرمود: ﴿وَ اتَّقُونِ يا أُولِي اْلأَلْبابِ﴾ اگر لبيب و عاقل و فرزانهايد هم تقوا تهيه كنيد هم بكوشيد كه تقوا الله باشد آن ﴿اتَّقُوا النّارَ الَّتي وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾[12] براي اوساط خواهد بود يا ﴿وَاتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً﴾[13] كه تقواي از حوادث تند است آن هم براي اوساط خواهد بود ولي اگر ﴿اتَّقُوا الله﴾، ﴿وَ اتَّقُونِ﴾ شد، ديگر همه اين مسائل حل است.
مراد از «حق تقاته» در آيه كريمه
خب، از اين جملهها كه فراغت پيدا شد ميرسيم به كلمه بعد كه فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ اين مفعول مطلق نوعي، نشان ميدهد كه تقوا الله علي اقسامٍ بعضي از اقسام حقالتقواست; بعضيها هم حقالتقوا نيست. حالا اين كريمه با كريمه سورهٴ «تغابن» چه ارتباطي دارد آيا مزاحم هماند يا نه، اگر مزاحم هماند منافي هماند كدام شديد است و كدام اشد تا به وسيله شديد، از آن اشد دست برداريم اگر توهم تنافي شده است به اينكه احدهما رافع ديگري است يا نه، اگر تنافي دارند نبايد دست برداريم بايد كوتاهي نكنيم اقتصار نكنيم در تقواي شديد، بلكه بكوشيم به مرحله اشد برسيم، كدام يك از اينهاست. آن آيه سورهٴ مباركهٴ «تغابن» اين است كه ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطيعُوا وَ أَنْفِقُوا خَيْرًا ِلأَنْفُسِكُمْ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾[14] اينكه فرمود: ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ يعني به مقدار استطاعت، هر چه در توان شماست تقوا داشته باشيد به مقداري كه ميسور شماست نظير ﴿لِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً﴾[15] به مقدار استطاعت شرعي خب، اگر منظور از ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ كه آيه شانزده سورهٴ «تغابن» است، اين شد به مقداري كه در قدرت شماست تقوا داشته باشيد اين آيهٴ محلّ بحث سورهٴ «آل عمران» كه فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ اين ميشود مرحله شديدتر و اشد، قهراً استطاعت ميشود استطاعت عقلي نه استطاعت شرعي، اگر ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ كه در آيهٴ شانزده سورهٴ «تغابن» است و همين استطاعت شرعي توجيه ميشود، نظير ﴿لِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً﴾ اين ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ بگويد به مقداري كه شايسته خداست ـ نه به مقداري كه شما قدرت داريد ـ در آنجا ميشود استطاعت عقلي وقتي استطاعت عقلي شد قهراً ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ شديدتر خواهد بود ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ كمتر، لذا صحابه وقتي كه ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ برايشان نازل شده است احساس سنگيني كردند، بعضيها به عكس، ميگويند كه ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ شديد است ولي ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ اشد است، زيرا ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ حق تقواي خدا همين است كه انسان واجبها را انجام بدهد، محرمها را پرهيز كند و بداند كه همه نعم از ناحيه حق تعالي است اين حق تقوا ادا شده است; اما ﴿مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ بيش از آن مقدار ميگويد يعني تا آن جايي كه ميتوانيد باتقوا باشيد. خب، قهراً اينجاست كه مسئله تقي و أتقيٰ مطرح است. از اينكه تقوا مراتبي دارد در او سخني نيست، زيرا همان آيهٴ معروف كه ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ﴾[16] از اين آيه به خوبي برميآيد كه محور كرامت تقواست قهراً هر كه اتقي بود ميشود اكرم دو مطلب از اين كريمه استفاده ميشود كه محور كرامت تقواست و هر كسي كه اتقي بود اكرم است ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ﴾ يا در سورهٴ مباركهٴ «ليل» كه اول از ﴿وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشي﴾ شروع ميشود در اواخر اين سوره آمده است كه ﴿وَ سَيُجَنَّبُهَا اْلأَتْقَي ٭ الَّذي يُؤْتي مالَهُ يَتَزَكّي ٭ وَ ما ِلأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزي﴾[17] يعني آنكه اتقاست از جهنم دور داشته ميشود. اتقي كسي است كه مالش را ميدهد نه براي اينكه فقط بر او واجب است كه مال بپردازد، بل براي اينكه واقعاً تزكيه بشود يك وقت است مال را ميدهد به واجب عمل كرده است اما در درون خود يك احساس غرامتي ميكند، آنچه را كه به الله تقديم كرده است آن را كمبود، احساس ميكند; ميگويد مال من كم شد; اما خب بايد اطاعت ميكردم. يك وقت نه كسي كه مال را در راه ذات اقدس الهي داد براي آن است كه تزكيه بشود و احساس طهارت و نمو ميكند، اين اتقاي از آن اولي است ﴿وَ سَيُجَنَّبُهَا اْلأَتْقَي ٭ الَّذي يُؤْتي مالَهُ يَتَزَكّي ٭ وَ ما ِلأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزي ٭ إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ اْلأَعْلي ٭ وَ لَسَوْفَ يَرْضي﴾[18] اگر هم مالي را انفاق ميكند اين بدهكار كسي نيست، در قبال شكر نعمتي نيست كه از كسي به آنها رسيده است و هدفش هم از اين انفاق، جز ابتغاي رضاي حق چيز ديگر نيست و مانند آن، پس معلوم ميشود اتقي فرض دارد. خب، پس گروهي آيهٴ سورهٴ «تغابن» را گفتند شديد است و آيهٴ محلّ بحث سورهٴ «آل عمران» را اشد و عدهاي هم به عكس. آنها كه مقداري در مسائل معرفت قويتر از ديگراناند آنها ميگفتند ما هم نظر صحابه را تقويت ميكرديم.
بيان مصداقي براي آيات «اتقو الله حق تقاته» و«فاتقوالله...»
ولي براي ما معلوم شد كه ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ نسبت به ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ شديد است و آن ﴿مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ اقوي است و اشد، زيرا اين ميگويد كه تا توان داريد با تقوا باشيد. مشابه اين تقسيم، در مسئله جهاد هم هست كه ﴿جاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ﴾[19] از اين طرف هست از آن طرف هم مسئله جهاد به استطاعت تبيين شده است كه آنهايي كه اعرجاند، آنهايي كه اعمايند بر آنها حرجي نيست ﴿وَ لا عَلَي الَّذينَ لا يَجِدُونَ ما يُنْفِقُونَ حَرَجٌ﴾;[20] آنهايي كه ضعف مالي دارند بر آنها حرج نيست كه بازگشتاش به اين است كه به مقدار توانتان جهاد كنيد، آنجا هم اگر استطاعت، استطاعت شرعي باشد ميشود خفيف ﴿وَ جاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ﴾ ميشود شديد و اگر مراحل ديگري كه در جهاد مطرح است بازگو بشود، معلوم ميشود كه آنها مراحل شديد است و حق جهاد مرحله متوسط چون حق جهاد اين است كه انسان برابر واجب عمل بكند. خب، پس اين اختلاف نظر بين مفسران هست و آنهايي كه بينش معرفتيشان بيش از ديگران است، نظرشان اين است كه ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ شديد است ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾[21] أشدّ.
نقل و نقد سخني از مرحوم علامه طباطبايي درباره آيات محل بحث
مطلب ديگر آن است كه اگر اينها نخواستند يك سخن را ادا كنند دو مطلب داشتند: يكي شديد بود و ديگري اشدّ، حالا يا آيه ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ شديد بود ﴿مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ اشد يا بالعكس، هيچ كدام ناسخ ديگري نيستند اينها درجات گوناگوني است كه يكي پس از ديگري انسان سالك اينها را طي ميكند; هيچ نسخي در كار نيست آن كه اتقي است طي ميكند، آن كه تقي است توان طي ندارد; اينچنين نيست كه اين امر، بر وجوب حمل بشود يعني انسان به مقدار استطاعت عقلي بر او تقوا واجب باشد. البته وجوب شرعي برابر با استطاعت شرعي است، بيش از آن مقدار ديگر يك فضل زائد است، نه اينكه وجوب فقهي داشته باشد قهراً اينها تنافي ندارد اما حالا اصل كدام است و فرع كدام؟ اصل، آن طور كه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) استنصار كردند اين است كه ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ اصل است ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾[22] فرع است بيان اين دو مطلب آن است كه آنچه هدف است تقواي خداست تقوايي كه در خود خدا باشد، روندگان اين راه، هر كس به استطاعت خود اين راه را طي ميكند ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ پس مقصد اصلي، همان است كه به حقالتقوي برسند، آن مقصد است. اين راه را هر كس به اندازه استطاعت خود طي ميكند ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ مثل اينكه در باب جهاد هم همين طور است آن هدف اصلي حق الجهاد است منتها مجاهدان هر كسي به نوبه خود و به توان خود اين راه را طي ميكند پس ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ ميشود اصل ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ ميشود كيفيت تحصيل اين هدف و اصل يعني هر كس به مقدار خودش، به مقدار توان خود طي ميكند.[23]
سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) با اينكه حق تُقيٰ را اين ميداند، ميفرمايد اين دو تا آيه در دو لسان دارند، درباره يك مطلب نيستند تا ما بگوييم يكي منافي ديگري است يكي دارد هدف را بيان ميكند; يكي دارد كيفيت تحصيل آن هدف و راه را. مثل اينكه گفتند هدف شما زيارت بيت الله است هر كسي هر وسيلهاي دارد با همان وسيله مناسب خود حركت كند، اينها دو چيز را ميخواهند بگويند و هيچ كدام منافي ديگري نيستند و آنچه فرمايش ايشان را تأييد ميكند اين است كه در بعضي از آيات، لقاء الله به دنبال تقوا ياد شده است ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلاقُوهُ﴾[24] معلوم ميشود كه تقوا براي اين است كه انسان به لقاء الله برسد و اين ميشود حق التقوي و آيهٴ سورهٴ «حج» كه مسئله قرباني را بازگو ميكند، ميفرمايد كه اين كاري كه در جاهليت روا بود وقتي كه قرباني ميكردند مقداري از گوشت آن مذبوح يا منحور را در ديوار كعبه آويزان ميكردند يا خونش را به ديوار كعبه ميماليدند، اين را آيه نهي كرد فرمود: ﴿لَنْ يَنالَ اللّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها﴾ يعني خون قرباني و گوشت قرباني به الله نميرسد ﴿وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوي مِنْكُمْ﴾;[25] تقوايي كه از اين كار هست اين به الله ميرسد خب اگر تقوا نائل ميشود، چون تقوا وصف متقي است، قهراً خود متقي هم به لقاء الله نائل ميشود چطور ميشود، تقوا به الله برسد آن وقت متقي كه موصوف به اين صفت است به الله نرسد، اينكه فرض صحيح ندارد پس ﴿وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوي مِنْكُمْ﴾ يعني «يناله المتقي بالتقوي» لذا در بعضي از آيات تقوا آمده است كه فرمود: ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلاقُوهُ﴾ او را ميبينيد بالأخره. پس تقواي الهي به عنوان حق التقوي كه لقاء الله را به همراه دارد اين ميشود هدف و ﴿اتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾[26] ميشود كيفيت طي اين راه، هر كسي به اندازه خود، قهراً آن كه عبادتش جزء عبادت عبيد است او به اندازه خود اين راه را ميرود، كسي كه عبادتش به منزله عبادت تاجران است به اندازه خود ميرود، آن كه عبادتش در حد عبادت احرار و محبان است.[27] آن هم به اندازه خود ميرود، همه اين راه را دارند ميروند.
عبادت حقيقي و راه وصول آن
پرسش:...
پاسخ: چرا; اگر متقي به وسيله آن تقوا و ميل آن تقوا و در طي درجات اقسامي دارند تقوي الله هر كدام از اينها براي دستور خدا حركت ميكنند. كسي استطاعتش تا در حد خوف من النار است اين اينچنين نيست كه از آتش بترسد كه از خدا ميترسد كه مبادا او را به آتش گرفتار كند. آن هم كه بهشت ميخواهد اينچنين نيست كه ذاتاً بهشت بخواهد كه از خدا بهشت ميخواهد. اينكه مرحوم شيخ بهايي(رضوان الله عليه) در كتاب شريف اربعين از بعضي از بزرگان، حتي نظير ابنطاووس آنها فتوا به بطلان عبادت آن دو گروه دادند، گفتند اگر كسي خوفاً من النار عبادت بكند عبادتش باطل است، شوقاً الي الجنه عبادت بكند عبادتش باطل است، گرچه نوع محققين اين سخنان را نپذيرفتند ولي از آن طرف گويندگان و صاحبان آن فتوا كم نيستند، آن طور كه مرحوم شيخ بهايي(رضوان الله عليه) در كتاب شريف اربعين نقل كرد كه در بحثهاي قبل هم آن فتوا خوانده شد، ميفرمايد كثيري از علما فتوا به بطلان دادند; منتها جمعبندي شد كه اگر منظور آقايان اين است كه اينها فقط از جهنم ميترسند و خدا را وسيله قرار ميدهند كه نسوزند، البته عبادتشان باطل است، زيرا اينها اگر نسوزند خدا را نميخواهند يا آنها كه شوقاً الي الجنه عبادت ميكنند منظورشان اين است كه هدف اصليشان رسيدن به بهشت است و خدا را براي رسيدن به بهشت ميخواهند كه اگر بتوانند در آن عالم به بهشت برسند بدون عبادن خدا عبادت نميكنند البته نمازشان باطل است و حق با آن قوم است كه كثيري از علماست; اما اينچنين كه نيست مردم ولو سادهترين افراد مسلمان، اينها خدا را ميخواهند و از خدا ميترسند; منتها فهمشان در همين حد است كه از خدا نجات از آتش ميخواهند، از خدا رسيدن به بهشت ميخواهند معبودشان خداست مطلوب اصليشان اين است كه از خدا چيز بخواهند خدا هم ميفرمايد كه چه ميخواهيد ميگويند پرهيز از آتش، اين عبادتشان صحيح است نشانهاش اين است كه در خود همين روايات عبادت عابدان به سه دسته تقسيم شده است،[28] همين روايتي كه آنها به اين روايت استدلال كردند براي بطلان عبادت آن دو گروه، همين روايت دليل بر صحت عبادت هر سه گروه است ديگر.
حصولي بودن استطاعت حج
پرسش:
پاسخ: بله ديگر، آنها استطاعتشان بيشتر است جلوتر رفتند، قهراً اين بياني كه سيدنا الاستاد داشت اين ميشود حق يعني ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ اوج سخن است ﴿فاتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾[29] طريق سخن است آنها استطاعتشان بيشتر بود طوري بود كه ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلي حُبِّهِ مِسْكينًا وَ يَتيمًا وَ أَسيرًا﴾[30] و مانند آن، استطاعت بيشتري داشتند خب جلوتر رفتند، ديگران استطاعت كمتري دارند و دنبالترند; منتها استطاعت يك چيز تحصيلي است، چيز حصولي نيست. در كمالات و معنويات، استطاعت تحصيلي است در مسائل اخلاقي، در مسائل فقهي راجع به استطاعت حج يك شرط حصولي است يعني اگر استطاعت حاصل شد حج واجب است وگرنه واجب نيست; اما شرط تحصيلي نيست، اينچنين نيست كه بايد استطاعت تحصيل كنيم، اين طور نيست ولي در كمالات و سير و سلوك آنها اين استطاعت را تحصيلي ميدانند، نه حصولي يعني استطاعت تحصيل كنيد و به اندازه استطاعت بالا برويد لذا آنها كه استطاعتشان بيشتر هست بهره بيشتري دارند، قهراً يكي ميشود مقصد ديگري ميشود راه، سخن از نسخ و امثال ذلك هم كه هيچ مطرح نيست.
تقوا در حد استطاعت
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ گرچه حق تقوي الله را كسي نميتواند انجام بدهد نظير «ما عَرفناك حقّ معرفتك»[31] ولي آن مقداري كه ميسور انسانهاست آن مقدار را هم كه در كمالات ديني به ما آموختند همان مقدار را اگر كسي عمل كند و فراهم كند اين به حق تقوا رسيده است نظير اينكه درباره يك عده خدا ميفرمايد اينها ﴿ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾[32] اينها خدا را آن طوري كه بايد بشناسند نشناختند، مقابلش مؤمنيني هستند كه خب آنها خدا را آن طوري كه بايد بشناسند ميشناسند نه يعني آن طوري كه خدا هست او را شناختند و ميشناسند، بل آن طوري كه مقدور بشر هست اگر استغراق و غوص كند، اين صادق است كه خدا را آن طور كه بايد بشناسد ميشناسد وگرنه اگر منظور، كنه ذات باشد اين همان طوري كه اهل كتاب يا ديگران كه منكر رسالت خاصهاند يا منكر قيامتاند، آنها ﴿ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ مؤمنين خالص هم باز ﴿ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ اختصاصي به بدان ندارد كه، در حالي كه خداي سبحان درباره منكران نبوت خاصه يا منكران قيامت در دو آيه اينها ميفرمايد كه ﴿وَما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ معلوم ميشود معتقدان ﴿قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ ديگر.
ضرورت تقوا واهميت مسلمان مردن
حالا ميرسيم به اين بخش ديگر آيه كه فرمود: ﴿وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾ اين در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحثش گذشت كه مرگ و حيات در اختيار كسي نيست لذا امر و نهي هم برنميدارد در ذيل آيه 132 سورهٴ «بقره» آنجا بحث شده كه فرمود: ﴿وَ وَصّي بِها إِبْراهيمُ بَنيهِ وَ يَعْقُوبُ يا بَنِيَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفي لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾; فرمود اين دين ابراهيمي را كه همان اسلام حقيقي است ذات اقدس الهي به ابراهيم خليل آموخت و همين مطلب را ابراهيم به فرزندانش وصيت كرد يعقوب، به فرزندانش توصيه كرد و فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفي لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾[33] نميريد اين قابل نهي نيست چون احيا و اماته به دست حق است، موت و حيات به دست كسي نيست او «يُميت و يحيي» و ﴿يُحيْي وَيُمِيتُ﴾[34] اما اينكه ميفرمايد نميريد، چون قيدي اين موت را همراهي ميكند كه آن قيد، يك امر اختياري است چون قيد يك امر اختياري است ميشود به مقيد امر كرد يا از مقيد نهي كرد به لحاظ قيد، ميشود گفت: ﴿فَلا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾ گرچه نميشود گفت «لا تموتن».
همان طوري كه امر تكويني قابل امر تشريعي نيست، مثل اصل بودن نميشود گفت «كن» باش! خب انسان هست ديگر امر تشريعي و اعتباري برنميدارد ولي ميشود گفت ﴿وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ﴾[35] چون قيدي در كنارش هست چون انسان ميتواند هم ﴿مَعَ الصَّادِقِينَ﴾ باشد هم «مع الكاذبين» ولي امر اعتباري به آن قيد خورده لذا مقيد به لحاظ قيد مورد تعلق امر اعتباري است ﴿وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ﴾ و معذلك مانند آن، در اينجا هم اينچنين است كه آن قيد يك امر اختياري است لذا ميشود مقيد را به لحاظ قيد، مورد امر و ي قرار داد، گفت: ﴿فَلا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾ چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت.
ديدگاه مرحوم علامه طباطبايي درباره آيه 132 سوره بقره
مطلب ديگر آن است كه وقتي يعقوب(سلام الله عليه) فرزندانش را وصيت كرد كه فرمود: ﴿فَلا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾ يوسف(سلام الله عليه) كه فرزند بلافصل يعقوب(عليه السلام) است در بحبوحه قدرت همين وصيت پدر را به عنوان دعا با خدا در ميان ميگذارد. در سورهٴ «يوسف» آيه 101 اينچنين است كه ﴿رَبِّ قَدْ آتَيْتَني مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَني مِنْ تَأْويلِ اْلأَحاديثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ أَنْتَ وَلِيّي فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ تَوَفَّني مُسْلِمًا وَ أَلْحِقْني بِالصّالِحينَ﴾ اينكه عرض كرد خدايا! همه نِعَم را به ما دادي، اين نعمت را هم به ما مرحمت كن كه ما مسلماً بميريم، اين تقريباً عمل به وصيت پدر است; ميخواهد به وصيت يعقوب عمل كند [و] از خدا ميخواهد، گرچه بعضي از اهل معرفت اين آيه را به سبك ديگر معنا كردهاند; اما سيدناالاستاد نظر شريفشان همين است كه عرض شد. آنها كه بعضي اهل معرفتاند گفتند كه شوق به مرگ، براي سالك الهي در حال لذت، لذيذ است وگرنه در حال الم و درد خيليها هستند كه مشتاق مرگاند يك وقت است يكي در زندان است ميگويد خدايا! مرگم را برسان، اين هنر نيست. يك وقت كسي به چاه افتاده تقاضاي مرگ ميكند، اين هنر نيست. يوسف(سلام الله عليه) اين مراحل دشوار را پشتسر گذاشت نه در زندان گفت خدايا! مرگم را برسان، نه در چاه گفت وقتي به مقام قدرت رسيد و از اين مُلك و مِلك لذت برده ميشود عرض كرد خدايا! الآن مردن شيرين است، براي اينكه مبادا اين زرق و برق ما را به خود جذب بكند ﴿رَبِّ قَدْ آتَيْتَني مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَني مِنْ تَأْويلِ اْلأَحاديثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ أَنْتَ وَلِيّي فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ تَوَفَّني مُسْلِمًا﴾ اما راهي كه سيدناالاستاد طي كرده است، راهي تفسيري است [ولي] آن راهي كه آن آقايان اقامه كردند راه عرفاني است ولي آن راه دور نيست، براي اينكه همين عمل وصيت را در زندان و چاه از ايشان نقل نشد ولو به عنوان عمل به وصيت. عمل به وصيت معنايش اين است كه خدايا! توفيقي بده كه ما مسلمان بميريم [و] اسلام را تا آخر حفظ بكنيم، اين خوب است; اما همين دعا در حال تلخكامي از ايشان نقل نشد، در حال شيرينكامي نقل شد، معلوم ميشود كه اين بندگان خاص الهي، براي اينكه مبادا خداي ناكرده زرق و برق اينها را بگيرد در آن لحظه به اين فكرند كه مسلماً بميرند.
خب ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾ قهراً جمعبندي كه بخش سوم اين مطلب است اين خواهد بود كه هم ميشود گفت: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسلموا لله حق اسلامه وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» هم ميشود گفت: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ متقون» هم ميشود گفت: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾ اين سومين وجه، افصحالوجوه و ابلغالوجوه است كه قرآن كريم فرموده وگرنه حق تقات، همان اسلام خالص است و اسلام خالص همان حق تقواست و جمعبندياش هم اين است.
«و الحمد لله رب العالمين»