69/10/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 98 الی 101
﴿قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بآياتِ اللّهِ وَ اللّهُ شَهيدٌ عَلي ما تَعْمَلُونَ﴾﴿98﴾﴿قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجًا وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ﴾﴿99﴾﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تُطيعُوا فَريقًا مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إيمانِكُمْ كافِرينَ﴾﴿100﴾﴿وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلي عَلَيْكُمْ آياتُ اللّهِ وَ فيكُمْ رَسُولُهُ وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾﴿101﴾
راز تفاوت داشتن لسان خطاب حق تعالي
چون اساس قرآن هم بر دعوت به حكمت است هم بر موعظت حسنه و هم جدال احسن، گاهي با اهل كتاب از راه برهان سخن ميگويد [و] گاهي از راه موعظه، چه اينكه نسبت به ديگران هم همين طور است آنجا كه با برهان سخن ميگويد ميفرمايد كه اين دليل ماست، شما اگر برهاني داريد ارائه بدهيد ﴿قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾[1] يعني برهاني كه داريد ارائه بدهيد دليلتان چيست وقتي نوبت به موعظه ميرسد معلوم ميشود كه مشكل علمي حل شد يعني از نظر علمي محذوري ندارد آنگاه ميگويند عذرتان چيست شما كه عالمايد مشكل علمي نداريد چرا عمل نميكنيد اين با موعظه است يعني «هاتوا عذركم ان كنتم معذورين» پس لسان خطاب فرق ميكند در اينجا لسان موعظه است نه لسان برهان، چون ميفرمايد: ﴿وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ﴾ مطلب براي شما حل شده است وقتي مطلب براي شما حل شد چرا عمل نميكنيد و از آن جهت كه در صدد موعظه است آن لطف و محبت را حفظ كرده است ولي گاهي ديگر لسان، لسان توبيخ است نه لسان موعظه، نظير آيهٴ هفتاد همين سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» كه قبلاً گذشت در آنجا ديگر مستقيماً ذات اقدس الهي به اهل كتاب خطاب ميكند، ديگر نميفرمايد ﴿قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ﴾، بلكه خودش در همين سورهٴ «آل عمران» آيه هفتاد ميفرمايد: ﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ﴾ اين ديگر توبيخ است، ديگر موعظه نيست اينجا جاي توبيخ است و اما آيه محل بحث كه به اهل كتاب ميفرمايد: ﴿قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ﴾ هنوز نوبت پردهدري فرا نرسيد، هنوز راه دعوت و محبت باز است، ميفرمايد: ﴿قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ﴾.
در اين كريمه ميفرمايد كه ﴿قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ اللّهُ شَهيدٌ عَلي ما تَعْمَلُونَ﴾ بعد هم فرمود: ﴿قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجًا وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ﴾ آن آياتي كه قبلش، بعدش سخن از عذاب و امثال ذلك است اينها نشانه تعذيب است چون در همان آيه هفتاد مسبوق است. آيهٴ 69 اين است كه ﴿وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ﴾ اين لحن، لحن توبيخ است.
علت مقدم شدن كلمه «في سبيل الله»
اما در اين دو تا آيه محلّ بحث چنين تعبيري نيامده، لذا راهي كه ظاهراً مرحوم شيخ در تبيان طي كرده است كه بين اين دو تا آيه فرق گذاشت حق با اين بزرگوار است. خب، در آيه بعد فرمود: ﴿قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ﴾ ميفرمايد كه حالا خودتان گمراهيد چرا ديگران را گمراه ميكنيد ﴿لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ﴾ خب اين ﴿عَنْ سَبيلِ اللّهِ﴾ مفعول به واسطه است آن ﴿مَنْ آمَنَ﴾ مفعول به، مفعول به مقدم بر مفعول به واسطه است در سياق كلامي ولي اينجا مفعول به واسطه مقدم بر مفعول به شد براي اهتمام. فرمود: ﴿لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ﴾ چون اهميّت براي سبيل است، لذا سبيل الله قبل از ﴿مَنْ آمَنَ﴾ ذكر شده است. اين سبيل الله از جهت اهتمامي كه دارد گاهي قبل از مفعول به ذكر ميشود و گاهي هم قبل از فاعل ذكر ميشود، نظير آيه جهاد كه فرمود: ﴿فَلْيُقاتِلْ في سَبيلِ اللّهِ الَّذينَ يَشْرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا بِاْلآخِرَةِ﴾[2] نظم عاديه، اقتضا ميكرد كه بفرمايد «فليقاتل الذين يشرون الحياة الدنيا بالآخره في سبيل الله» ولي فرمود بجنگند در راه خدا كساني كه دنيا را فروختند و آخرت را خريدند ﴿فَلْيُقاتِلْ في سَبيلِ اللّهِ الَّذينَ يَشْرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا بِاْلآخِرَةِ﴾ اين بر اساس اهميت مسئله است كه كلمه ﴿في سَبيلِ اللّهِ﴾ گاهي مقدم بر مفعول به ميشود و گاهي هم مقدم بر فاعل ميشود ﴿لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ﴾ و اهميت ﴿في سَبيلِ اللّهِ﴾ هم به قدري است كه كلمه ﴿تبغونها﴾ كه ضميرش به ﴿سَبيلِ اللّهِ﴾ برميگردد نظم طبيعي باز اقتضا ميكرد كه اينها كنار هم باشند يعني بفرمايد «لم تصدون من آمن عن سبيل الله تبغونها» كه ضمير تبغون به سبيل الله برگردد و غيري فاصله نباشد، اما اين ﴿مَنْ آمَنَ﴾ كه جملهاي است در وسط فاصله شده ضمير ﴿تبغونها﴾ هم به سبيل الله برميگردد ولي اهميت سبيل الله ايجاب ميكرد كه قبل ذكر بشود.
بيان معناي «تبغونها» در كريمه «من آمن تبغونها عوجا»
مطلب بعدي اين است كه اين ﴿تبغونها﴾ يعني «تبغون لها» براي راه به فكر انحراف و كجي هستيد، نظير آيهٴسورهٴ «مطففين» كه فرمود: ﴿وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفينَ ٭ الَّذينَ إِذَا اكْتالُوا عَلَي النّاسِ يَسْتَوْفُونَ ٭ وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ﴾[3] مردم كه مكيل و موزون نيستند يعني «و اذا كالوا لهم او وزنوا لهم يخسرون» نه «اذا كالوهم او وزنوهم يخسرون» قهراً لامي هم در تقدير هست يعني «اذا كالوا لهم وزنوا لهم» اينجا هم گفتند اينچنين است «تبغون لها عوجا» يعني با دسيسه ميخواهيد يك راه نفوذي براي سبيل الله كه صراط مستقيم است باز كنيد كجژي و اعوجاجي در او ايجاد كنيد; چيزي را كم كنيد چيزي را زياد كنيد به ميل خودتان تفسير كنيد «تبغون لها عوجا».
شان نزول آيه «لم تصدون عن سبيل الله...عما تعملون»
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجًا وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ﴾ اين در ضمن تحبيب آن تهديد را هم يادآور است، آنگاه در شأن نزول اين آيه و همچنين آيه بعد گفتند كه آن شاذبنقيس يهودي وقتي عبور كرد ديد اوس و خزرج در يك مجمع مشتركي گرد هم آمدند به اين فكر شد كه بين مسلمين تفرقهاي ايجاد كند، يك عامل نفوذي فرستاد، در جمع آنها شركت كرد و جريان جنگهاي جاهلي را گوشزد كرد و هر كدام را به جان ديگري شوراند و اينها شمشير كشيدند و نزديك بود دوباره به جان هم بيفتند كه وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حضور پيدا كردند و اينها را آرام كردند و اين آيات را تلاوت كردند و اينها معانقه كردند و گريه كردند و آن عداوت پديد آمده را به صلح تبديل كردند.[4] اين شأن نزول بر فرض تماميتاش ميتواند يكي از مصاديق اين آيه باشد; اما خب آيه اختصاصي به اين صحنه ندارد هم، مسائل عادي و كارهاي عادي را شامل ميشود هم دسائس فكري را.
تناسب آيات سوم «آل عمران» با آيه صد همين آيه
خب ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تُطيعُوا فَريقًا مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إيمانِكُمْ كافِرينَ﴾ بخشي از اين بحثها در همين سورهٴمباركهٴ «آل عمران» قبلاً گذشت يعني آيه 69 به بعد در همين زمينه بود كه ﴿وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ ٭ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ ٭ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ٭ وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذي أُنْزِلَ عَلَي الَّذينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾ اين آيات كه بحثش قبلاً در همين سورهٴمباركهٴ «آل عمران» گذشت، ميتواند مفسر و شاهدي باشد براي همين آيه محلّ بحث يعني آيه صد سورهٴ «آل عمران» كه فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تُطيعُوا فَريقًا مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إيمانِكُمْ كافِرينَ﴾ آنگاه خطاب به مسلمين ميكند، ميفرمايد كه ﴿وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ﴾ بسيار خب، حالا آنها دست از دسيسه برنداشتند ولي شما چگونه به خود اجازه ميدهيد كه كفر بورزيد ﴿وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلي عَلَيْكُمْ آياتُ اللّهِ﴾
پرسش:...
پاسخ: بسيار خب الآن هم هست; منتها بعد از اينكه فرمود اينها ميخواهند شما را بعد از ايمان، كافر بكنند اين اُوليٰ آن است كه خطاب به خصوص مؤمنين باشد يعني آنها را بهتر شامل ميشود اينكه فرمود: ﴿وَ أَنْتُمْ تُتْلي عَلَيْكُمْ آياتُ اللّهِ وَ فيكُمْ رَسُولُهُ﴾ اين نسبت به مؤمنين، اظهر است ﴿وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ﴾ اين ﴿كَيْفَ﴾ بازگشتش به انكار وقوع است كه اين كفر بعد الايمان چيز بدي است، نه انكار واقع، چون گاهي افراد، سوء خاتمه دارند و بعد از ايمان، كفر ميورزند اين روحش به انكار وقوع است، نه انكار واقع.
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر، استفهام انكاري است استفهام تعجيلي است يعني گاهي با همزه گاهي با «كيف» گاهي با ساير ادوات استفهام اين استفهام، گاهي در مقام تعجب است گاهي در مقام انكار است گاهي در مقام استعلام است و مانند آن. اين نظير ﴿كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ﴾ كه در اوايل سورهٴ «توبه» بود كه چگونه مشرك ميتواند ـ با اينكه مشرك است ـ به عهد خدا وفا كند. نظير آيه هفت سورهٴ «توبه» اين بود ﴿كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ﴾ اين جاي تعجب است و چگونه ميشود اينها اين كار را بكنند البته استفهامي است در مقام تعجب اينجا هم همين طور است ﴿وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلي عَلَيْكُمْ آياتُ اللّهِ﴾ كه زمينه، توقع انكار است ـ انكار وقوع البته نه انكار واقع ـ .
بيان دو سبب از اسباب منع كفر
﴿وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلي عَلَيْكُمْ آياتُ اللّهِ وَ فيكُمْ رَسُولُهُ﴾ دو سبب از اسباب منع كفر در بين شما هست يكي آيات الهي، يكي وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آنجا كه آيات الهي و رسول به صورت يك واقعيت ظهور ميكنند و غرض، تعدد نيست در آنجا تلاوت آيات را به خود پيامبر نسبت ميدهد، ميفرمايد: ﴿وَ فيكُمْ رَسُولُهُ﴾، ﴿يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ و مانند آن. آنجا كه منظور تعدد هست يعني كتاب الله به عنوان يك آيت مستقل و وجود مبارك رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به عنوان آيت مستقل ديگر مطرح است، ديگر تلاوت، به پيامبر اسناد داده نشده است و نميشود نميفرمايد «و كيف تكفرون و فيكم رسوله يتلوا عليكم آياتنا» بلكه تلاوت، جدا و وجود رسول جدا ذكر ميشود، فرمود: ﴿وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلي عَلَيْكُمْ آياتُ اللّهِ وَ فيكُمْ رَسُولُهُ﴾ قهراً هر كدام سبب مستقل خواهند بود. حالا بر فرض، در زمان غيبت صدق بكند كه وجود مبارك پيامبر در بين مردم نيست و مردم در حضور آن حضرت نيستند، آن آيت اُوليٰ و حجت اُوليٰ بالاستقلال تام است; لازم نيست تالي، پيامبر باشد خودتان كه تلاوت ميكنيد وصي خدا و وليّ خدا و علماي رباني كه براي شما تلاوت ميكنند خود تلاوت آيات خدا سبب مستقل است، لذا شامل كساني كه حضور حضرت را درك نكردند هم خواهد شد ﴿وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلي عَلَيْكُمْ آياتُ اللّهِ وَ فيكُمْ رَسُولُهُ﴾ و چون آن آيات خدا مستقلاً نقش دارد، لذا او را اول ذكر ميكند. البته در آن مواردي كه لبه خطاب و حرف، متوجه اهميت الله و رسول الله است، آنگاه قرآن در مرحله بعد ذكر ميشود، نظير آنچه در سورهٴ «تغابن» آمده. در سورهٴ «تغابن» آيهٴ هشت اين است كه ﴿فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذي أَنْزَلْنا وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرٌ﴾ كه قرآن بعد از رسول ذكر شده است; اما اينجا از آن جهت كه آيات الهي سبب مستقل است عصر حضور و غيبت هر دو را شامل ميشود، لذا قبل از وجود مبارك پيامبر ذكر شده [و] فرمود: ﴿وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلي عَلَيْكُمْ آياتُ اللّهِ وَ فيكُمْ رَسُولُهُ﴾ خب، اينها كلمات و جملاتي بود ناظر به انذار و وعيد.
گستره و شمول عاصميت حق تعالي
اما آيات جملههاي تبشير و وعده را از اين به بعد ذكر ميكند، چون قرآن بشير است و نذير، وعده است و وعيد اينها را كنار هم ذكر ميكند مسئله انذار و تهديد كه تمام شد نوبت به تبشير و وعده ميرسد لذا ميفرمايد: ﴿وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ اعتصام كه از عصمت و عَصْم و امثال ذلك است يعني مانع را و حافظ را گرفتن به حافظ، پناه بردن به مانع پناه بردن عاصم يعني مانع. در سورهٴ «هود» وقتي جريان طوفان نوح(سلام الله عليه) را كه ذكر ميكند در آيه 41 به بعد سورهٴ «هود» ميفرمايد: ﴿وَ قالَ ارْكَبُوا فيها بِسْمِ اللّهِ مَجْراها وَ مُرْساها إِنَّ رَبّي لَغَفُورٌ رَحيمٌ ٭ وَ هِيَ تَجْري بِهِمْ في مَوْجٍ كَالْجِبالِ﴾ آنگاه فرمود: ﴿وَ نادي نُوحٌ ابْنَهُ وَ كانَ في مَعْزِلٍ يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرينَ ٭ قالَ سَآوي إِلي جَبَلٍ يَعْصِمُني مِنَ الْماءِ﴾ يعني بالاي كوه ميروم كه كوه مرا از طوفان و غرق نجات ميدهد او عاصم است. آنگاه فرمود: ﴿قالَ لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ إِلاّ مَنْ رَحِمَ﴾ «عاصم» يعني حافظي در كار نيست، اعتصام يعني به حافظ و مانع، تمسك جستن «مانع» يكي از اسماي حسناي ذات اقدس الهي است كه ظاهراً در اين دعاي «جوشن كبير» آمده، گرچه دعاهاي نظير «مناجات شعبانيه» و يا بعضي از دعاهاي ماه رجب اينها از نظر عمر خيلي معارف بلندي را در خود دارند; اما اين دعاي «جوشن كبير» شرح همه آن دعاهاست يعني وقتي انسان اين صد بند نوراني را تلاوت ميكند، قرائت ميكند ميبيند كاري در جهان به غير خدا سپرده نشده، چيزي نيست جايي نيست كه خدا آنجا حضور نداشته باشد، شما كل اين كارها را هر شب جمعه حالا لازم نيست كه بخوانيد و قرائت كنيد، بالأخره مطالعه كنيد يعني اين را يك دور فقط نگاه هم كه بكنيد باز هم عبادت است، ميبينيد هيچ جاي خالي نگذاشت كه خدا مثلاً آنجا حضور نداشته باشد ديگري حضور داشته باشد، قهراً در كارها انسان تأملي هم ميكند يك تجديد نظري هم ميكند، اگر هم بخواهد متوسل بشود متوكلاً متوسل ميشود، اگر هم بخواهد كارها را جدا بكند، نميگويد اين مرز توسل به اسباب است آن مرز توكل است اينچنين نيست همه كارها را هم متوكلاً انجام ميدهد. حتي توسل را با توكل انجام ميدهد ميگويد خدايا! به نام تو من به اهل بيت پناه ميبرم به نام تو آب ميخورم كه سير بشوم چنين چيزهايي براي آدم ظهور ميكند كه ديگر راحت راحت خواهد بود، خلاصه چيزي در جهان سهمي براي غير خدا نميگذارد «يا ضارّ و يا نافع»[5] آدم خيال ميكند بعضي اشياء ضرر دارد، بعضي اشياء نفع دارد و خدا در بالا جمعبندي ميكند، اين طور نيست خلاصه اين جوشن است زره خوبي است براي هر خطري و بدترين خطر همان خطر شرك است ديگر، چون هيچ كسي در هيچ مرحله گناه نميكند مگر اينكه در آن مرحله از توحيد طرد شده است حالا ولو مطالعه هم كه شد خودش عبادتي است در اسماي حسناي اين «جوشن كبير» ظاهراً اين كلمات هست كه او عاصم است او مانع است او حافظ است[6] و امثال ذلك خب، اينكه گفته شد ﴿لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ إِلاّ مَنْ رَحِمَ﴾[7] يعني هيچ كسي از امر خدا انسان را باز نميدارد مگر خود ذات اقدس الهي به كساني كه مرحومين من قِبَل اللهاند اين حصر را دو بخش از آيات قرآن تشريح ميكند يك بخشش اين است كه اگر ديگران بخواهند ضرر برسانند خدا بخواهد حفظ بكند ديگران كاري از پيش نميبرند ولي به عكس اگر خدا بخواهد كاري انجام بدهد ديگران بخواهند جلوگيري بكنند كاري از آنها ساخته نيست اين دو قسمت را در دو بخش قرآن بازگو ميكند كه به منزله شرح ﴿لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ إِلاّ مَنْ رَحِمَ﴾ است اين ﴿لا عاصِمَ الْيَوْمَ﴾ اينچنين نيست كه اين ﴿الْيَوْمَ﴾ خصيصهاي داشته باشد بلكه به نحو نفي جنس ﴿لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ إِلاّ مَنْ رَحِمَ﴾ لذا همين مضمون در قيامت هم گفته ميشود كه هيچ عاصمي در امروز نيست منتها در قيامت اين معارف ظهور ميكند قيامت ظرف ظهور اين معارف است نه حدوث اين مسائل اين مسائل الآن هم هست الآن هم ﴿لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ إِلاّ مَنْ رَحِمَ﴾ اختصاصي به جريان طوفان در گذشته يا حوادث جنگ در آينده و مانند آن ندارد يا اختصاصي به قيامت ندارد گرچه درباره قيامت هم ﴿لا عاصِمَ﴾ آمده در جريان طوفان هم ﴿لا عاصِمَ﴾ آمده; منتها سرّش اين است كه هر وقت خطر ظهور ميكند انسان ميفهمد نه از او كاري ساخته است نه از ديگران، ميفهمد ﴿لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ إِلاّ مَنْ رَحِمَ﴾ و اما وقتي عاقل و موحد باشد ميبيند اين آيه هميشه ظهور دارد كه ﴿لا عاصِمَ﴾ هر لحظه اين طور است هر آن اين طور است ﴿لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ إِلاّ مَنْ رَحِمَ﴾ اما آن دو بخشي كه شرح اين ﴿لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ﴾ است يكي در سورهٴ مباركهٴ «مائده» است كه وقتي فرمود: ﴿يا ايها الرسول﴾ آيه 67 سورهٴ «مائده» ﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ﴾ آنگاه فرمود: ﴿وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ﴾ يعني ديگران اگر بخواهند آسيب برسانند، خدا حافظ است و عاصم; اما در نقطه مقابل اگر خدا بخواهد كاري انجام بدهد از ديگران ساخته نيست او را در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» آيه هفده بيان كرده ﴿قُلْ مَنْ ذَا الَّذي يَعْصِمُكُمْ مِنَ اللّهِ إِنْ أَرادَ بِكُمْ سُوءًا أَوْ أَرادَ بِكُمْ رَحْمَةً﴾ حالا از آن طرف اگر خدا بخواهد كاري درباره شما انجام بدهد چه كسي ميتواند جلوي كار خدا را بگيرد اين دو تا بخش را كه جداي از هم است در سورهٴ «فاطر» كنار هم ذكر كرده، فرمود: ﴿ما يَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها﴾ آنگاه فرمود: ﴿وَ ما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ﴾[8] پس آنچه در سورهٴ «مائده» آمده و آنچه در سورهٴ «احزاب» آمده، در سورهٴ «فاطر» كنار هم جمع شده دو تا حصر متقابل يعني هيچ كاري را مردم در برابر خدا نميتوانند بكنند و هيچ كاري را كه خدا نخواهد مردم نميتوانند انجام بدهند يعني هر كاري كه خدا بخواهد احدي نميتواند جلوي او را بگيرد و هر كاري را كه خدا نخواهد باز هم احدي نميتواند او را اثبات كند هر دو لسان حصر در سورهٴ «فاطر» كنار هم جمع شده خب اين ميشود اعتصام.
كيفيت وصول از اعتصام به «حبل الله» تا اعتصام به «الله»
اعتصام همان طوري كه در بحث ديروز ملاحظه فرموديد گاهي به وسيله است گاهي به الله، چون اينها در طول هماند نه در عرض هم، اينچنين نيست كه گاهي انسان، معتصم به حبل الله باشد گاهي معتصم به الله بلكه اول معتصم به حبل الله ميشود تا ديدش وسيع باشد ببيند كه دستش قبل از اينكه به قرآن برسد به الله ميرسد دستش قبل از اينكه به معصوم برسد به اللهي كه عاصم است ميرسد اين را بعدها ميفهمد، براي اينكه ذات اقدس الهي كه اقرب است الينا ﴿مِنْ حَبْلِ الْوَريد﴾[9] حتي از حبل الله هم به ما اقرب است حتي از رسول الله هم به ما اقرب است آنگاه تفاوت از اين طرف حاصل ميشود يعني انسان ميفهمد قبل از اينكه به حبل الله متوسل بشود به الله متوسل شده است براي اينكه ذات اقدس الهي به انسان از قرآن و اهل بيت نزديكتر است اين حرف اوايل نصيب انسان نيست البته اوايل اين راهها را طي ميكند بعد ميفهمد كه به بركت حق بود كه دستش به اهل بيت و قرآن رسيده است چون ﴿وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾ يا ﴿أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ﴾[10] اين بالقول المطلق ذات اقدس الهي اقرب است آن وقتي كه خدا از انسان به خود انسان نزديكتر بود ديگر انسان ميفهمد به بركت الله بود كه او توفيق پيدا كرد به حبل الله رسيده است اول دستش به يد الله رسيد كه خدا منزه از دست است بعد به بركت اين وصال دستش به حبل الله رسيده است لذا اگر اين آيات در طول هم قرار ميگيرد معناي آيه پاياني سورهٴ «حج» روشن ميشود كه اول سخن از تمسك به حبل الله است بعد تمسك به الله در آيه پاياني سورهٴ «حج» اين است كه فرمود; آيهٴ 78 سورهٴ «حج» كه آخرين آيه اين سوره است ﴿وَ جاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ﴾ ﴿جاهدوا﴾ را فرموده حفظ ملت ابراهيم را فرموده، آنگاه فرمود: ﴿فَأَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللّهِ﴾ اينجا ديگر ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾[11] نيست، اگر كسي اهل جهاد بود، اهل اقامه صلات بود اهل ايتاي زكات بود كم كم ميفهمد به الله متوسل شده است; به عنايت الله است كه دستش به حبل الله رسيده است، همه اين آداب و احكام و حكم الهي حبل اللهاند ديگر صلات حبل الله است ايتاء زكات حبل الله است جهاد حبل الله است و اما ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِاللّهِ﴾[12] فوق همه اينها خواهد بود.
رابطه اعتصام و اهتداء
لذا در اين بخشها كه سخن از اعتصام به الله است به ضرس قاطع با فعل ماضي آن هم به صورت مجهول، تعبير ميكند كه ﴿وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ يعني او اصلاً به مقصد رسيده است. اينكه فعل ماضي تعبير شده براي آن است كه آن وعدههاي آينده چون محقق الوقوع است به منزله ماضي است البته اصل اعتصام به الله خودش ايمان است اينها مفهوماً غير هماند مصداقاً عين هماند اعتصام به الله ايمان است اسلام است اهتدي است و مانند آن. نميشود گفت كه اگر كسي به الله معتصم شد اين ميشود مسلمان كه يكي مقدم باشد يكي تالي، يكي شرط باشد يكي جزا، بلكه اين بيان دو تا مفهوم متلازم است كه از احدالمتلازمين پي به ملازم ديگر ميبرند كه اينها نه تلازم در خارج داشته باشند كه در خارج دو چيز باشند و ملازم، در مقام استدلال و استنباط دو تا مفهوماند كه متلازماند وگرنه مصداق اينها يكي است. آنگاه خود اعتصام كه اهتدي است يك هدايت پاداشي را هم به همراه دارد كه خدا وعده داد اگر كسي اين راه را طي كرد خدا او را هدايت ميكند؟ اين همان هدايت پاداشي است كه ايصال به مطلوب است، افاضه توفيق است پيدايش گرايش است و مانند آن. نظير اينكه فرمود: ﴿يَهْدي بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ﴾[13] اگر كسي تابع رضوان حق بود خدا او را هدايت ميكند ﴿إِنْ تُطيعُوهُ تَهْتَدُوا﴾،[14] ﴿وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾[15] كه در سورهٴ «نور» آمده در سورهٴ «تغابن» آمده و امثال ذلك، اينها هدايتهاي پاداشي است كه قبلاً هم ملاحظه فرموديد، لذا اين «هُدِيَ» شايد ناظر به آن هدايت پاداشي باشد كه اگر كسي معتصم به الله بود ذات اقدس الهي او را در بقيه راه كامياب ميكند موفق ميكند چه اينكه همين معنا را در بخشهاي ديگر به صورت فعل مضارع ياد كرده فرمود اگر كسي اين كارها را انجام بدهد ﴿فَسَيُدْخِلُهُمْ في رَحْمَةٍ﴾; خدا او را در رحمت خاصه خود قرار ميدهد، اين جزاي آن كاري است كه انجام خواهد داد، آن رحمت خاصه است نه هر رحمتي. فرمود اگر كسي اعتصام به حبل الله بكند، آيهٴ 175 سورهٴ «نساء» اين است كه ﴿فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ في رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ يَهْديهِمْ إِلَيْهِ صِراطًا مُسْتَقيمًا﴾.
تفاوت ايمان به غيب و ايمان به شهادت
خب اين هدايت پاداشي است كه از آن به بعد راه را به آساني طي ميكند; خدا او را راهنمايي ميكند او از معصيت منزجر است نسبت به اطاعت، شائق است و اين مسئله «خوفاً من النار» يا «شوقاً الي الجنه»[16] براي او به عنوان يك امر محسوس و ملموس، كار روزانه اوست او از باب ايمان به شهادت خوف از نار دارد و شوق الي الجنة يعني چيزي كه باطنش گناه است اين از آن بدش ميآيد و از گناه واقعاً ميترسد، از باب ايمان به شهادت نه ايمان به غيب مثل اينكه انسان از كنيف منزجر است و از بوستان، لذت ميبرد چنين حالي دست ميدهد، اين ميشود ايمان به شهادت اگر بچهاي نداند باغ چيست و كنيف چيست وليّ او، او را از كنيف باز ميدارد و به روضه و باغ تشويق ميكند، اين بچه ايمان به غيب دارد يعني حرف وليّ را به عنوان اينكه خيرخواه اوست ميپذيرد; اما بدي كنيف و خوبي بوستان براي او ثابت نشد ولي كسي كه بزرگسال است با شامه بدي كنيف و خوبي روضه را درك ميكند اين ايمان به شهادت دارد نه ايمان به غيب كساني كه در اوايل راهاند مسئله بهشت و جهنم براي آنها به عنوان ايمان به غيب است يعني معتقدند جهنمي هست از او ميترسند معتقدند بهشت است به او خوشحالاند; اما از باب ايمان به غيب ولي اگر معتصم بالله شدند كمكم حالاتي به آنها دست ميدهد كه براي آنها خيلي روشن است گناه چيز بدي است. الآن كسي كه عاقل است سم نميخورد از باب ايمان به شهادت است نه ايمان به غيب; اما چيزهايي كه مثل سم براي او روشن نيست اگر طبيب بگويد مثلاً فلان ميوه را نخور، سيب را نخور اين از باب ايمان به غيب، سيب را ترك ميكند براي اينكه طبيب به او گفته است «حفّت النار بالشهوات»[17] يعني همين سيبي كه تو از او لذت ميبري براي دستگاه گوارش تو بد است اين ايمان به غيب است; اما اگر طبيب به كسي گفت سم نخور اين از باب ايمان به شهادت است نه ايمان به غيب انسان به جايي ميرسد كه واقعاً مسئله گناه براي او اين طور ميشود يعني ميفهمد كه اين گناه بد است و ديگر اگر شنيده است كه «تَعطَّروا بالاستغفار لا تفضحنَّكم روائحَ الذنوب»[18] ديگر از باب ايمان به غيب نيست، فرمود استغفار كنيد.
پرسش:...
پاسخ: بله آنجا غيب، مراتبي دارد كه معصومين در آن مراتب ايمان به غيب دارند، نظير آن «حباً لله» اينها از «خوفاً من النار» گذشتند از «شوقاً الي الجنه» گذشتند به «حباً» رسيدند، محبوب مراتبي دارد كه بعضي از آن مراتب خفيه محبوب براي اينها غيب است باز هم ايمان به غيب دارند حالا تا متعلق ايمان چه باشد. اينكه رسيده است «تعطّروا بالاستغفار لا تفضحنَّكم روائح الذنوب» اينها كمكم ميفهمند كه واقعاً گناه بوي بدي دارد و خودشان را با استغفار معطر ميكنند كه «دفعاً أو رفعاً» بوي بد به شامه اينها نرسد حالا لازم نيست ديگري بفهمد ممكن است ديگري شامهاش بسته باشد جزء اوساط مردم باشند و بوي بد گناه اين گناهكار را درك نكنند ولي واقعاً خودش بوي بد را استشمام ميكند بوي بد گناه را، آنها از اين به بعد ديگر براي او از باب ايمان به شهادت روشن ميشود، بنابراين ﴿فَقَدْ هُدِيَ إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ ممكن است فعل مضارعي باشد نظير اواخر سورهٴ «نساء» كه فرمود: ﴿فَسَيُدْخِلُهُمْ في رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ يَهْديهِمْ إِلَيْهِ صِراطًا مُسْتَقيمًا﴾[19] كه به صورت فعل ماضي تعبير شده، چون محقق الوقوع است و از طرف ديگر هم ممكن است چون هدف نهايي هدايت است آن هدايت را كه مفهوماً جداست او را به عنوان جزا قرار بدهد، مثل اينكه گفتند: ﴿فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ﴾[20] يعني اصلاً فوز همين است.
پرسش:...
پاسخ: او هميشه يكسان است او دائم الفيض است; اما تا از اين طرف بگيرند، دشوار است.
پرسش:...
پاسخ: اين شايستگي را كه به لطف الهي كسب كرده است، زمينه ميشود براي آن فيض بعدي خدا وگرنه او دائم الفيض است، مثل اينكه او بعضي از فيضها وسيع است به همه ميرسد بعضي از فيضها در يك سطح بالاتري است آن هم به همه ميرسد گفتند: ﴿تَعَالَوْا﴾[21] بالا بياييد هر كه بالا آمد دستش ميرسد اينچنين نيست كه فرمود زيد بيايد عمرو نيايد، مثل اينكه دو تا فيض يا دو لوحه به انسان بدهند يك لوحه عمومي است كه به همه كساني كه در سطح اين مسجد نشستهاند به آنها ميدهند، لوحهاي هم در سقف توزيع ميكنند، گفتند هر كه آمد بالا ما به او ميدهيم اين هر كه آمد بالا ما به او ميدهيم نشانهاش آن است كه تفاوت در آن طرف نيست، تفاوت در اين طرف است ﴿فَسَيُدْخِلُهُمْ في رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ يَهْديهِمْ إِلَيْهِ صِراطًا مُسْتَقيمًا﴾.
معناي تقوين «صراطا » در كريمه « صراطا مستقيما»
نكته ديگر هم اين است كه درباره كلمه ﴿صِراطًا مُسْتَقيمًا﴾ روي اين تنويناش گفتند تنوين تفخيم است كه خيلي اين راه، راه بزرگ و مهمي است خلاصه آنها كه اهل نظر و اهل دقتاند روي تمام حروف و حركاتش سخن دارند، اينچنين نيست كه مثلاً اين تنوين با تنوينهاي جاي ديگر فرق بكند ﴿فَقَدْ هُدِيَ إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ اين را خب به يك اديب بدهيد بگوييد ﴿مُسْتَقيمٍ﴾ مجرور است، چون موصوفش مجرور است ﴿صراطٍ﴾ چرا مجرور است، براي اينكه «إلي» جر به او داده خب، اين درست است; اما همه جا تنوين به يك معنا نيست.
«و الحمد لله رب العالمين»