69/10/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 98 الی 101
﴿قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بآياتِ اللّهِ وَ اللّهُ شَهيدٌ عَلي ما تَعْمَلُونَ﴾﴿98﴾﴿قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجًا وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ﴾﴿99﴾﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تُطيعُوا فَريقًا مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إيمانِكُمْ كافِرينَ﴾﴿100﴾﴿وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلي عَلَيْكُمْ آياتُ اللّهِ وَ فيكُمْ رَسُولُهُ وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾﴿101﴾
خلاصه مباحث گذشته
سخني جناب امام رازي در تفسيرشان طرح كردند يك بحث كلامي بود كه آيا استطاعت، قبل از فعل است يا بعد از فعل، آن را نقل كردند و به گمان خودشان رد كردند چون در كلمات مفسرين پيشين هم بود و به زعم خودشان رد كردند و مرحوم امينالاسلام در مجمع همان حرف را كه قائلين به اينكه استطاعت، قبل از فعل است نه معالفعل ذكر كرد بدون توجه به اينكه امام رازي اين استدلال را ذكر كرد و ابطال كرد، حالا چون لازم نبود در آن زمينه بحثي نشد و آيهاي در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بود كه باز مربوط به بحث گذشته است كه فرمود شما در جلوي مسجدالحرام عند المسجدالحرام با مشركين نجنگيد; اما اگر آنها در كنار مسجدالحرام به جنگ شما آمدند البته با آنها بجنگيد ﴿لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتّي يُقاتِلُوكُمْ فيهِ فَإِنْ قاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ﴾[1] كه اين هم قبلاً بحثاش در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت.
تبيين خطابات حق تعالي نسبت به اهل كتاب
اما اين ﴿قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ﴾ ذات اقدس الهي به اهل كتاب چند خطاب دارد چند گونه حرف ميزند گاهي با لغتهايي كه نشانه تحبيب و تكريم است با آنها سخن ميگويد مثل ﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ﴾[2] اين ﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ﴾ بهترين لقبي است كه ميشود به اهل كتاب داد، گاهي هم لسان توبيخ است، نظير تعبير به يهود نصارا و مانند آن كه غير از تعبير ﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ﴾ است. بهترين تعبير، از آنها تعبير به عنوان اهل الكتاب است مطلب ديگر آن است كه همين تعبير را گاهي خودش مستقيماً خطاب ميكند، مثل اينكه بفرمايد ﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ﴾ گاهي مع الواسطه خطاب ميكند مثل اين دو تا آيه كه به رسولش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد: ﴿قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ﴾ آنجا كه بلاواسطه خطاب ميشود تحبيبي را به همراه دارد و اما آنجا كه معالواسطه است، البته اين لطف و كرامت را در برندارد. مطلب ديگر آن است كه عنواني كه در صدر آيه ذكر ميشود گاهي جنبه احتجاجي هم دارد اين ﴿قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ﴾ اين استدلال به كتاب هم هست.
پرسش:...
پاسخ: بله، چون عمل نميكردند احتجاج ميشود. ميفرمايد: ﴿يا اهل الكتاب﴾ شما كه اهل كتاب هستيد شما كه عالم هستيد چرا به علمتان عمل نميكنيد، لذا احتجاج است.
پرسش:...
پاسخ: عوام از آنها كه قاصرند، منصرف عنه خطاباند [و] آنها كه مقصرند مشمولاند، چون جاهل مقصر در حكم عالم عامد است، لذا مستضعفين فكري را در هر رشتهاي قرآن استثنا ميكند. خب، اين ﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ﴾ گفتن، مثل اينكه به گروهي كه اهل علماند كسي بگويد اي علما و اي دانشمندان چرا مثلاً نشستهايد آرام هستيد اين در عين حال كه با لقب تكريمي سخن شروع ميشود احتجاج را هم به همراه دارد يعني شما كه اهل علمايد و اهل اطلاعايد چرا آرامايد، اينجا ميفرمايد: ﴿قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ﴾ شما كه اهل اطلاعيد، شما كه از وحي باخبريد چرا كفر ميورزيد يعني چرا كفر ميورزيد بعد از ايمان يا چرا كفر ميورزيد بعد از تماميت نصاب ايمان آوردن، اين ﴿وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ﴾[3] هم تأييد اين لطيفهاي است كه در صدر آيه مأخوذ است فرمود: ﴿قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ﴾ در آيه بعد ميفرمايد كه ﴿وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ﴾ اين ﴿وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ﴾ بر وزان همان صدر آيه است كه ﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ﴾ يعني با اينكه شما شاهديد و عالمايد يا با اينكه شاهديد و عاقل هستيد نظير ﴿أَوْ أَلْقَي السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيدٌ﴾[4] معذلك چرا كفر ميورزيد، خب.
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر همين توبيخ است; منتها توبيخي كه به مقتضاي علمشان عمل نميكنند. مثل اينكه به علما و دانشمنداني كه به علمشان عمل نميكنند، ميگويند اي دانشمندان! چرا ساكت نشستهايد. خب، اين لقب، لقب افتخارآميز است و در ضمن احتجاج را هم به همراه دارد پس كلمه ﴿قُلْ﴾ گفتن و عنوان ﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ﴾ تعبير كردن اينها مشخص است ﴿لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ﴾ شما به آيات الهي بعد از ايمان، كفر ميورزيد يا با اينكه نصاب ايمان آوردن تمام شد ايمان نميآوريد. آيات الهي هم همينهاي بود كه قبلاً بيان شد مخصوصاً در جريان نسخ و جريان ﴿كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَني إِسْرائيلَ﴾[5] و ﴿إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ﴾ كه ﴿فيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ﴾[6] و مانند آن.
شاهد و مراقب بون حق تعالي نسبت به انسانها
﴿وَ اللّهُ شَهيدٌ عَلي ما تَعْمَلُونَ﴾ خدا بر كارهاي شما گواه است شاهد است يعني شما اگر بدانيد كه مراقب داريد، قهراً در كارهاي خود تجديد نظر ميكنيد. يك وقت انسان بايد رقيب خود باشد كه اهل مراقبه است. يك وقت ميداند كه رقيبي دارد و اين مراقبةالمراقبه است. يك وقت مراقب خودش باشد كه بد نكند، يك وقت بايد بداند كه مراقب هم دارد. مراقب خود باشد كه بد نكند، مراقب خود باشد كه هر چه كرد ضبط كند، مراقب خود باشد كه سود و زيان خود را به محاسبه بسپارد و مانند آن، اينها براي مراقبه است ولي اگر بداند كه رقيبي دارد اين مراقبةالمراقبه است يعني علم دارد كه رقيبي او را مراقبت ميكند و ذات اقدس الهي مراقب بودن خود را در قرآن بيان كرد، فرمود: ﴿أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللّهَ يَري﴾;[7] مگر اينها نميدانند كه خدا ميبيند ﴿أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللّهَ يَري﴾ براي آن است كه در انسان، علم ايجاد كند به مراقبةالله كه خدا، مراقب انسان است و اگر كسي بداند خدا رقيب اوست، قهراً هم اهل مراقبه خواهد بود هم اهل علم به مراقبةالمراقبه، اين فرازهاي نوراني دعاي «جوشن كبير» كه سراسرش نور است، گرچه همه دعاها نور است; اما دعايي به اين عظمت نيست، چون كل جهان را اين پوشانده چيزي نبوده كه به خدا نسبت ندهند از همه اموري كه مربوط به تدبير اين نظام كيهاني است، در آنجا آمده است كه «يا نعمَ الحسيب يا نعم الرقيب يا نعم القريب يا نعم المجيب يا نعم الحيب يا نعم الكفيل يا نعم الوكيل يا نعم الموليٰ يا نعم النصير»;[8] كذا و كذا. خب، اولش از اينجا شروع ميشود «يا نعم الرقيب يا نعم القريب»; خدا رقيب خوبي است و اين رقيب خوب نزديك به ما هم هست، اين طور نيست كه از دور مراقب باشد، لذا تعبير قرآن كريم اين است كه ﴿وَ اللّهُ شَهيدٌ عَلي ما تَعْمَلُونَ﴾; هر چه شما ميكنيد او شاهد است، گرچه ذات اقدس الهي ﴿عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ﴾[9] است اما بازگشت همه اينها به ﴿وَ اللّهُ عَلي كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ﴾[10] است. اينكه فرمود ذات اقدس الهي ﴿عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ﴾ است يعني آنچه نزد شما يا براي ديگران غيب است، براي خدا مشهود است وگرنه علم با غيب سازگار نيست غيب يعني حضور و ظهور و علم يعني شهود، غيب يعني برخلاف ظاهر و بر خلاف حاضر و علم يعني حضور و ظهور آنگاه غيب بما انه غيب تحت علم قرار نميگيرد و اينكه گفته ميشود ذات اقدس الهي ﴿عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ﴾ است اين ارشاد به نفي موضوع است يعني غيبي براي حق نيست نه اينكه چيزي براي خدا غيب است و غيب بما انه غيب، معلوم حق است، چون غيب بما انه غيب، مشهود نخواهد بود.
در آنجا كه فرمود: ﴿عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ﴾ است منظور، غيب نسبي است يعني آنچه نزد شما يا نزد غير شما غيب است براي ذات اقدس الهي غيب نيست نه اينكه بعضي از امور براي خدا غيب است ولي معذلك معلوم حق است، چون غيب بما انه غيب، معلوم حق قرار نميگيرد. پس ﴿عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ﴾ بازگشتش به اين است كه «لاغيب لشيء بالقياس اليه سبحانه و تعالي» و جامعاش اين است كه ﴿وَ اللّهُ عَلي كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ﴾ و مانند آن. بنابراين چه غيب چه شهادت چه آنچه انسان اظهار ميكند، چه آنچه انسان كتمان ميكند همه مشهود حق سبحانه و تعالي است ﴿وَ اللّهُ عَلي كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ﴾; ﴿وَ اللّهُ شَهيدٌ عَلي ما تَعْمَلُونَ﴾.
روشهاي توطئه گري اهل كتاب
آنگاه آيه بعد اين است كه ﴿قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجًا﴾ اين ديگر متوجه مشايخ سوء اهل الكتاب است يا كساني كه جنبه تبليغ سوء را به عهده دارند ولو جزء علماي سوء آنها نباشند كساني كه به فكر گمراه كردن ديگراناند، راه خدا را كج نشان ميدهند تا عدهاي كجروي كنند آنها كه بسيطاند و سادهلوحاند و عدهاي برگردند و نپذيرند آنها كه صاحبنظرند، راه الهي را كج نشان دادن براي همه ضرر دارد; هم نسبت به علما و صاحبنظران و افراد دقيق ضرر دارد، هم نسبت به عوامان سادهلوح اما نسبت به عوامهاي سادهلوح، چون همان راه باطل را حق ميپندارند و همان راه را طي ميكنند هر خرافاتي را كه بر اينها تحميل بشود ميپذيرند. صاحبنظران آنهايي كه اهل درس و بحثاند و اهل دقتاند آنها هم كه كاملاً منزجر ميشوند و اين راه را نميپذيرند چون ميدانند خرافات است از يك طبيب مسيحي پرسيدند شما در همين خارج كه شما مسيحيت را داريد يا نه اين در كمال بياعتنايي با پوز لب اشاره كرد نه استعفا دادم خب اين مسيحيت تخديري كه به تعبير امام(رضوان الله عليه) همان طوري كه درباره اسلام داشتند درباره مسيحيت هم اين حرف واقعاً صادق است بلكه اصدق است اين يك مسيحيت آمريكايي است در مقابل مسيحيت ناب عيسوي(سلام الله عليه) خب هر آدم عاقلي وقتي اين مسيحيت را ببيند از او فاصله ميگيرد او را نفي ميكند چون آدم عاقل اين دين را قبول نميكند ديني كه با خرافات آميخته است بنابراين اين مشايخ سوء به هدف باطلشان ميرسند; هم نسبت به عوامها، هم نسبت به صاحبنظران ميشود ﴿تَبْغُونَها عِوَجًا﴾ فرمود: ﴿قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ﴾; چرا مؤمنين را بازميداريد كه ﴿تَبْغُونَها عِوَجًا﴾ و راههاي فراواني براي بغي عوج ذكر كردند ولي مناسبترين راه، همان است كه در همين سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» بحثش قبلاً گذشت در آيه 71 به بعد. در آيه 71 به بعد اين بود كه ﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ يا با القائات و شبهات، حق را به صورت باطل و باطل را به صورت حق درميآوريد، حق را به لباس باطل به مردم معرفي ميكنيد تا او را قبول نكنند و آنچه حق است او را كتمان ميكنيد و اصلاً نميگوييد، اين يك راه است براي «صد عن سبيل الله و بغيها عوجاً» كه ﴿لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾[11] مغالطات نوعاً از همين قبيل است. شبههاي ايجاد ميكنند تا ذهن مردم را آزرده كنند و نپذيرند آنچه حق است نميگويند و آنچه باطل است آن را به صورت حق و به عنوان حق بازگو ميكنند. قسم ديگر، نيرنگها و فريبكاريهايي است كه عملاً انجام ميدهند و آن در آيه 72 است كه گفتند: ﴿آمِنُوا بِالَّذي أُنْزِلَ عَلَي الَّذينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾; شما اوايل روز برويد ايمان بياوريد، بعد اواخر روز برگرديد و همان يهوديتتان را حفظ بكنيد، بگوييد ما رفتيم تحقيق كرديم ديديم خبري نيست برگشتيم. خب، اين «صد عن سبيل الله» است و «بغيها عوجاً» هست و امثال ذلك، ﴿تَبْغُونَها عِوَجًا﴾ يعني «تطلبونها منحرفةً» اين كلمه سبيل، گرچه در قرآن كريم مذكر ذكر شده است و اما در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» به خوبي با تأنيث تعبير شده است. در سوره «يوسف» آيه 108 اين است ﴿قُلْ هذِهِ سَبيلي أَدْعُوا إِلَي اللّهِ عَلي بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني﴾ موارد ديگر هم كه خب ضمير به سبيل برميگردد، نظير ﴿وَ عَلَي اللّهِ قَصْدُ السَّبيلِ وَ مِنْها جائِرٌ﴾.[12]
پرسش:...
پاسخ: بله; براي اينكه مذكر است لفظاً و مؤنث است معنيً و سماعاً، لذا در همين آيه 108 سوره «يوسف» فرمود: ﴿هذِهِ سَبيلي﴾ يا در سورهٴ «نحل» فرمود: ﴿وَ عَلَي اللّهِ قَصْدُ السَّبيلِ وَ مِنْها جائِرٌ﴾ يعني آنچه بر خداست بيان كردن سبيل مقتصد و معتدل است; اما ﴿وَ مِنْها جائِرٌ﴾ كه يعني از اين سبيل، عدهاي هم جائر و منحرف خواهند بود كه جور در قبال عدل بود، چه اينكه ظلم در مقابل انصاف.
پرسش:...
پاسخ: نه; آيات حق انجيلي كه اينها ميدانند و كتمان ميكنند آنها منظور است و آيات الهي كه در قرآن آمده و انجيل بشارت داده و آنها حقانيت قرآن و آورنده قرآن را هم ميدانند و هم منظور است براي اينكه ﴿يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ﴾[13] همان طوري كه اعضاي خانواده خود را ميشناسند و وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را هم به عنوان رسول ميشناسند براي اينها روشن شده است ﴿يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ﴾ يا ﴿فَلَمّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللّهِ عَلَي الْكافِرينَ﴾[14] و مانند آن.
خب ﴿قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ﴾; چرا مؤمنين را از راه خدا باز ميداريد اين همان است كه ﴿يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إيمانِكُمْ كُفّارًا حَسَدًا﴾[15] كه قبلاً هم بحثش گذشت ﴿لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾ همان بود كه در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» قبلاً بحثش گذشت كه ﴿وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾[16] خب، اين هم بر پيروان اهل كتاب اثر ميگذاشت و هم بر مسلمانهاي سادهلوح، از اين جهت اينها كتمان ميكردند و صد عن سبيل ميكردند و اين راه را كج نشان ميدادند.
نقل ونقد سخن فخر رازي درباره كريمه «تبغونها عوجا»
جناب امام رازي در ذيل اين كريمه ﴿تَبْغُونَها عِوَجًا﴾ فرقي گذاشت بين عِوج و عَوج. گفت كه اگر شيئي محسوس باشد، نظير چوب، ديوار اين اگر كج بشود، ميگويند عَوج پيدا كرد، به فتح. ولي اگر يك امر معنوي را منحرف بكنند، مثل اينكه دين را تحريف بكنند ميگويند در اينها عِوج پيدا شد كه عِوج به كسر براي امر غير مرئي، است عَوج به فتح براي امر محسوس و مرئي است. اين فرع، ظاهراً ناتمام است، براي اينكه در قرآن كريم كلمه عِوج هم به امر محسوس اسناد داده شد هم به امر غير محسوس و هر دو هم در كنار هم، هم آمده. در سوره «طه» در زمينه ظهور قيامت و برداشتن نظام طبيعت، سؤالي از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شده است ﴿وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ﴾; كه اينها در هنگام قيامت چه ميشوند ﴿فَقُلْ يَنْسِفُها رَبّي نَسْفًا ٭ فَيَذَرُها قاعًا صَفْصَفًا ٭ لا تَري فيها عِوَجًا وَ لا أَمْتًا﴾; اين كوهها كوبيده ميشود درهها هموار ميشود و زمين صاف خواهد شد كه در اين زمين عِوج و كجي نميبيني ﴿لا تَري فيها عِوَجًا وَ لا أَمْتًا﴾ اين عِوج و اَمت، قريب هماند، چه اينكه قاع صفصف هم نزديك هماند. اين با اينكه زمين است و محسوس است تعبير به عِوج شده است ﴿لا تَري فيها عِوَجًا وَ لا أَمْتًا﴾ آن وقت در آيه بعد فرمود: ﴿يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدّاعِيَ لا عِوَجَ لَهُ﴾[17] در آن روز مردم به دنبال داعي و هادي و امامشان حركت ميكنند ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾[18] يا داعي عمومي كه در قيامت مردم را دعوت ميكند و اينها منتشراً برميخيزند از قبور تابع آن داعياند كه در دعاي آن داعي و در روش و كار آن داعي عِوجي نيست ﴿يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدّاعِيَ لا عِوَجَ لَهُ﴾ يعني براي آن داعي ديگر عِوجي نيست پس اين كلمه عِوج در هر دو مورد به كار ميرود مگر اينكه جناب رازي و امثال ايشان كه اين لغت را تفصيلاً بيان كردند در آن آيه اينچنين قرائت كنند ﴿لا تَري فيها عَوَجًا وَ لا أَمْتًا﴾ مگر اينكه آنجا را به فتح قرائت كنند «عِوج» به كسر البته در معارف هست ايشان هم كه ميپذيرند كه در امور معنوي عِوج راه دارد، چه اينكه در اول سوره «كهف» آمده ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي أَنْزَلَ عَلي عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجًا ٭ قَيِّمًا لِيُنْذِرَ بَأْسًا شَديدًا مِنْ لَدُنْهُ وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنينَ﴾[19] اين كتاب عِوج ندارد. اين وصف سلبي را اول ذكر فرمود بعد وصف ثبوتي را يعني چون عِوج ندارد، قيّم ديگران است اگر خود عِوج ميداشت و قائم نبود هرگز قيم و قيوم ديگران نبود چون خودش منزه از هر گونه كژي و اعوجاج است ميتواند ديگران را به راستي رهبري كند ﴿قَيِّمًا لِيُنْذِرَ بَأْسًا شَديدًا﴾ نفرمود «الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي أَنْزَلَ عَلي عَبْدِهِ الْكِتابَ قيماً» بلكه فرمود: ﴿أَنْزَلَ عَلي عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجًا﴾ حالا كه عِوجي در اين كتاب نيست ﴿قَيِّماً﴾، ميشود قيم و قيوم و سرپرست.
تمام نبودن نظرات فخر رازي وعلامه طباطبايي درباره «والله شهيد...» وآيه «ماالله بغافل ...»
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ﴾ يعني با اينكه آن معارفي كه در كتاب آسماني آمده، شما از آنها آگاهيد و از نظر ادله عقلي هم كاملاً براهين پيامبر را درك ميكنيد معذلك عالماً عامداً هم ضال هستيد هم مضل، بعد فرمود: ﴿وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ﴾ اينجا سخني جناب رازي دارد، لطيفهاي سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه). امام رازي ميگويد كه در آيه قبل فرمود: ﴿لِمَ تَكْفُرُونَ بآياتِ اللّهِ وَ اللّهُ شَهيدٌ عَلي ما تَعْمَلُونَ﴾ چون كفر آنها يك امر آشكار و روشن است و به عالم شهادت برميگردد، لذا تعبير كرد به اينكه خدا شهيد بر عمل شماست: ﴿وَ اللّهُ شَهيدٌ عَلي ما تَعْمَلُونَ﴾ اما اضلال اينها، چون با نيرنگ و عوامفريبي و دسيسه به اين فكرند كه سبيل مستقيم حق را منحرف كنند و اين امر محسوس نيست، نامحسوس است تعبير كرد فرمود: ﴿وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ﴾; خدا از اين كار مستور و مضمر شما غافل نيست.[20] پس سرّ اينكه در ذيل آيه قبل فرمود: ﴿وَ اللّهُ شَهيدٌ عَلي ما تَعْمَلُونَ﴾ و در آيه بعد نفرمود «وَ اللّهُ شَهيدٌ» بلكه فرمود: ﴿وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ﴾ سرّش آن است كه آيه قبل، مربوط به يك امر روشني است يعني كفر آنها، آيه بعد مربوط به يك امر معنوي است كه آن نيرنگ و دسيسههاي سوء تبليغي است كه امر مستتر است، از اين جهت تعبيرها فرق ميكند. ولي طبق آن بياني كه در خلال آيه اوليٰ اشاره شد ـ بيان آيه اولي اشاره شد ـ اين تعبير ديگر جا ندارد، چون غيب و شهادت براي حق سبحانه و تعالي مشهود است; اينچنين نيست كه مشهود و محسوس را خدا به عنوان شهيد بفهمد و مستور را خدا به عنوان اينكه ﴿وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ﴾ درك كند; اما لطيفهاي كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) دارد اين است كه، چون در آيه قبل فرمود: ﴿وَ اللّهُ شَهيدٌ عَلي ما تَعْمَلُونَ﴾ اينجا هم جاي شهادت هست، چون ﴿وَ اللّهُ شَهيدٌ عَلي ما تَعْمَلُونَ﴾ همه اعمال اينها را مشهود حق ميداند خواه اعمال قلبي خواه اعمال قالبي و بدني; اما چون در آيه دوم فرمود: ﴿وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ﴾ ديگر شايسته نبود بفرمايد: ﴿وَ اللّهُ شَهيدٌ﴾ چون شهدا را به آنها نسبت داد، وقتي شهدا را به عنوان يك وصف براي آنها ثابت بكند ديگر زيبنده نيست كه بفرمايد شما شهداييد، شاهديد خدا هم شاهد است اين است كه فرمود شما شاهد اعمالتان هستيد يعني شاهد حقانيت قرآن هستيد شاهد ايمان قبليتان هستيد، شاهد كفر بعد الايمان هستيد شاهد دسيسه و نيرنگيد و مانند آن و خدا هم از كارهاي شما غافل نيست و اگر ميفرمود: ﴿وَ اللّهُ شَهيدٌ عَلي ما تَعْمَلُونَ﴾ اين وحدت سياق، ذيل آيه را كمرنگ ميكرد يعني شما هم شاهديد، خدا هم شاهد است اين روا نبود، لذا فرمود خدا غافل نيست از كار شما.[21]
راز خطاب به مسلمين با لفظ«يا ايها الذين آمنو»
پرسش:...
پاسخ: عمل است ديگر، چون نذر و فكر هم عمل است، عمل قلبي را عمل ميگويند، عمل قالبي و بدني را هم عمل ميگويند ديگر ﴿إِنْ تُبْدُوا ما في أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللّهُ﴾[22] همه عمل است ديگر; منتها اعمال قلبي و اعمال بدني آنگاه وقتي فضاي شرك و كفر و يهوديت را مشخص كرد خطاب به مؤمنين ميگويد ميفرمايد: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ ديگر نميفرمايد «قل يا ايها الذين آمنوا» مستقيماً به خود مؤمنين خطاب ميكند: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تُطيعُوا فَريقًا مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إيمانِكُمْ كافِرينَ﴾; شما اگر فريب نيرنگهاي اينها را بخوريد و مطيع اينها باشيد، اينها تنها كاري كه ميكنند اين است كه دين، را از شما ميگيرند. وقتي دين را از شما گرفتند بر همه ذخائر شما سلطه پيدا ميكنند.
منظور از تعبير «فريقا» در كريمه «ان تطيعوا فريقا...»
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تُطيعُوا فَريقًا مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ﴾ اين ﴿إِنْ تُطيعُوا فَريقًا مِنَ الَّذينَ﴾ ممكن است تطبيق بشود بر كل يهود، چون گرچه فريق، بعض است; اما نفرمود «فريقاً من اليهود»، فرمود: ﴿فَريقًا مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ﴾، چون ﴿الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ﴾ فِرَق فراواني را شامل ميشود كه يكي از آنها يهود هستند اينكه فرمود: ﴿فَريقًا مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ﴾ ممكن است كل يهود را شامل بشود. البته چون ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ﴾[23] آنها در حقيقت موحدند و حقيقت اسلام را هم ميپذيرند يا در صدد اضلال و اغوا نيستند لذا آنها هم خارجاند عدهاي هستند كه در صدد بغي عوجاند يعني طلب كژياند، اينها را فرمود مطاعتان قرار ندهيد ﴿إِنْ تُطيعُوا فَريقًا مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إيمانِكُمْ كافِرينَ﴾; اينها نه تنها نميگذارند نوجوانهاي شما مسلمان بشوند، بلكه جوانها و مردمي هم كه ايمان دارند آنها را هم از ايمان برميگردانند: ﴿يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إيمانِكُمْ كافِرينَ﴾ كه در ذيل آيهٴ ﴿لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾ يهمي آيه 72 سورهٴ مباركهٴ «آل عمران»، دسيسه يهوديها و اسرائيل پليد در اينكه مسلمين را منحرف كند گذشت.
دو سبب از اسباب منع ازكفر
آنگاه خطاب به مؤمنين و غير مؤمنين است اصلاً ﴿وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلي عَلَيْكُمْ آياتُ اللّهِ وَ فيكُمْ رَسُولُهُ وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾; چگونه شما كفر ميورزيد، در حالي كه همه علل و عوامل ايمان براي شما حاصل است و راه هر گونه كفرورزي هم به روي شما بسته است، براي اينكه اولاً ﴿وَ أَنْتُمْ تُتْلي عَلَيْكُمْ آياتُ اللّهِ﴾; آيات الهي بر شما تلاوت ميشود، وقتي آيات الهي بر شما تلاوت بشود بايد كه ﴿زادَتْهُمْ إيمانًا﴾[24] باشيد كه ﴿إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إيمانًا﴾ نه اينكه كفر بورزيد، پس آيات الهي براهين حق بر شما تلاوت ميشود اين يك، ﴿وَ فيكُمْ رَسُولُهُ﴾ كه هم مبيّن است هم مفسر است و هم اسوه خوبي است براي شما اين دو، پس راهي براي كفر نيست.
رابطه اعتصام و اهتداء
﴿وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ خب چه كنيم كه از اين خطر برهيم فرمود اعتصام به الله، انقطاع از ماسوي الله اگر كسي به الله معتصم شد و متوسل شد اين بدون زحمت به صراط مستقيم كه مصون از عوج است راه يافته گرچه مقدم به صورت فعل مضارع است فرمود: ﴿مَنْ يَعْتَصِمْ﴾ اما تالي به صورت فعل ماضي است گرچه مقدم معلوم است تالي مجهول است اين كمال مبالغه را ميرساند نفرمود «و من يعتصم بالله يهتدي» اگر كسي به الله معتصم شد مهتدي ميشود كه جزا را به صورت فعل مضارع ياد بكند اين طور نيست بلكه به صورت فعل ماضي ياد كرده است كه نشانه تحقق وقوع است و باز هم نفرمود «و من يعتصم بالله اهتدي» كه هم نظير اعتصام باشد باب افتعال و هم اينكه مثلاً معلوم باشد بلكه مجهول ذكر كرد يعني خودبخود راه را يافته است رسيده به مقصد ﴿وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾.
كيفيت وصول به اعتصام حق تعالي
عمده نكته ديگري است كه انسان تا ميكوشد در حد ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾ قدم برميدارد; اما اين قدم نهايي نيست اعتصام به حبل الله قدم متوسط است تا اعتصام به الله نصيبش بشود. خب، حالا اگر كسي در حد حبل الله بود مثل خود عترت طاهره(عليهم السلام) آنها هم اعتصام به حبل الله دارند، خود حبل الله به چه كسي بسته است به الله مرتبط است ديگر كساني كه در حد قرآناند مثل اهل بيت(عليهم السلام) آنها ديگر در حد ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾ نيستند آنها مثل خود حبل اللهاند كه به الله متكياند اينها كسانياند كه به كمال انقطاع بار يافتند لذا فرمود: ﴿وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ﴾ خب اين راه براي خصوص اهل بيت(عليهم السلام) است يا اينها نمونههاي كامل اين سالكان اين راهاند ديگران هم ميتوانند اين راه را كم و بيش طي كنند به بركت خود اهل بيت لذا فرمود: ﴿وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ كه توسلي هم كه پيدا ميكند، ميداند اين توسل به بركت الله است توده مردم به وسيله توسل ميخواهند به بركت برسند اوحدي در عين حال كه متوسلاند، ميدانند كه اين توسل هم به عنايت آن متوسلٌ اليه است، لذا اعتصام اينها در همه حالات به الله است ﴿وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾. ذكر و نام و ياد حق هم اينچنين است; كساني كه در اواسط راه به سر ميبرند ذات اقدس الهي به عنوان ﴿اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ﴾[25] با اينها سخن ميگويد، وقتي از اين مرحله جلوتر رفتند به عنوان ﴿فَاذْكُرُوني أَذْكُرْكُمْ﴾[26] با اينها سخن ميگويد اينچنين نيست كه ﴿فَاذْكُرُوني﴾ مضافي تقدير باشد «اي اذكروا نعمتي» اين طور نيست يا نظير آن آيه در اينجا كه ﴿وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ﴾ مضافي تقدير باشد «و من يعتصم بحبل الله» اين طور نيست خب خود حبل الله به چه كسي متوسل است.
پرسش:...
پاسخ: اين براي متوسطين است و اوحدي از آنها كسانياند كه عروه وثقاي اينها خود حق تعالي است ديگر، حالا عروهٴ وثقي چه چيزي باشد، عروه وثقي يعني آن دستگيره ناگسستني، اين كوزه آن دستهاش را كه ميگيرند و با او آب مينوشند آن دستگيره كوزه را ميگويند عروه، «عروة الكوس» يعني دستگيره، حالا دستگيره بعضيها فيض حق است، دستگيره بعضيها خود ذات حق، خود فيض حق احتياج به دستگيره دارد او به كجا متكي است؟ او به الله متكي است، لذا ذكر حق هم اين طور است. در اينگونه از موارد، ظاهر آيه محفوظ است [و] احتياجي نيست كه مضافي در تقدير باشد ﴿وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ از آن طرف ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾[27] هم تام است، از اينجا ﴿فَاذْكُرُوني أَذْكُرْكُمْ﴾ از آن طرف ﴿اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ﴾ آن هم تام است.
«و الحمد لله رب العالمين»