69/10/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 96 الی 97
﴿إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذي بِبَكَّةَ مُبارَكًا وَ هُدًي لِلْعالَمينَ﴾﴿96﴾﴿فيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِنًا وَ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِيُّ عَنِ الْعالَمينَ﴾﴿97﴾
شواهدي از آيات بيّنات
درباره اين بيت كه مبارك است و آيات بيّني در آن حرم بيت هست و بلد امن هست، شواهدي نقل شد. يكي از آن آيات بينه كه مايه بركت اين بيت است اين است كه بعضي اهل تفسير نقل كردند [که] اگر سالي باران در قسمت شمالي اين بيت ببارد يعني به طرف ركن شامي باران بيايد آن محدوده، سرزمين شام و قسمت شمال و شمال غربي حرم آن سال پر بركت خواهد بود؛ باران فراواني ميآيد و اگر در قسمت ضلع جنوبي كه ركن يماني است آن طرف باران بيايد، طرف سرزمين يمن و آن محدوده جنوب بارندگي ميشود و اگر باران، در همه اطراف كعبه ببارد همه بلاد، خواه شمالي، خواه جنوبي آن سال، پر بركت خواهد بود. اين را هم عدهاي نقل كردند و منظور از بكه و مكه يكي است و مراد همان بلد الحرام است قهراً ضمير «فيه» به آن بلد برميگردد نه خصوص بيت، البته حرمتي كه براي آن بلد هست، بركتي كه براي آن بلد هست به جريان كعبه است، خود آن سرزمين، ذاتاً اينچنين نيست كه مبارك و هديٰ باشد.
راز رجوع ضمير ﴿دَخَلَهُ﴾ در کريمه ﴿وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِنًا﴾ به «بلد»
پرسش: ...
پاسخ: بيت، آياتِ بيّن و امثال ذلك در آن نيست، اين همه آياتي كه ذكر شده است مبارك بودن ﴿وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِنًا﴾ ناچاريم كه به آن بلد برگردانيم اگر بيت، باشد ضمير ﴿وَ مَنْ دَخَلَهُ﴾ هم بايد به بيت برگردد.
پرسش: ...
پاسخ: آنجا خود آن بيت، امن است؛ اما اينها مقيِّد اين اطلاق ﴿وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِنًا﴾ نيست، رواياتي كه در بحث ديروز خوانده شد نشانه آن است كه هر كسي وارد بلد بشود در امان است و در روايات، به همين ذيل ﴿مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِنًا﴾ استدلال شده است، به اينكه اگر كسي وارد سرزمين مكه بشود در امان است. بنابراين طبق اين شواهدي كه در روايات هم مورد تأييد است، ضمير ﴿دَخَلَهُ﴾ به بلد برميگردد و گرچه اسم بلد در آيه نيامده ولي بكه آمده كه بكه همان مكه است و همان سرزمين است و برابر با دعاي ابراهيم خليل (سلام الله عليه) است كه دو بار دعا كرد: ﴿رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَدًا آمِنًا﴾[1] در بار ديگر دعا كرد: ﴿رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِنًا﴾[2] .
آيه 27 سوره «فتح» مصداقي براي کريمه ﴿مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِنًا﴾
پرسش: ...
پاسخ: بكه، همان مكه است و همان منظور، سرزمين مكه است ديگر ﴿فيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِنًا﴾ بعضيها خواستند بگويند ﴿وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِنًا﴾ ناظر به آن آيهاي است كه در سوره «فتح» ذات اقدس الهي به رسولش (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بشارت ميدهد؛ آيه 27 سوره «فتح» كه ﴿لَقَدْ صَدَقَ اللّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللّهُ آمِنينَ مُحَلِّقينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرينَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحًا قَريبًا﴾ ولي اين ميتواند به عنوان يكي از مصاديق براي ﴿مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِنًا﴾ باشد، لكن هرگز منظور آيه كه يك امر مطلق است خصوص آنچه در آيه 27 سوره «فتح» آمده نيست. البته ﴿لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ آمِنينَ﴾ اين ﴿آمِنينَ﴾ يك امر تكويني است يعني شما موفق ميشويد، پيروز ميشويد در كمال امن وارد ميشويد، آن ﴿مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِنًا﴾ اعم از تكوين و تشريع است كه حكم تشريعياش هم در رواياتي كه ديروز قرائت شد بيان شد.
محترم بودن کعبه در سايه ولايت
مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَ لِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ﴾ براساس عظمتي كه براي كعبه هست، در بخشهاي ديگر مشخص فرمود كه احترام اين سرزمين به كعبه است و اين بلد شده بلد امين و بلد الحرام؛ اما تلويحاً فرمود احترام اين سرزمين هم به وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است وگرنه خود كعبه از آن جهت كه حجري است روي حجر، آن چنان نيست كه داراي مقامي منيع باشد. در سوره «بلد» فرمود: ﴿لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ ٭ وَ أَنْتَ حِلُّ بِهذَا الْبَلَدِ﴾[3] يعني اگر ما به مكه قسم ميخوريم به احترام شما پيغمبر است كه در مكه هستي وگرنه او سرزميني بيش نيست: ﴿لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ ٭ وَ أَنْتَ حِلُّ بِهذَا الْبَلَدِ﴾ يعني اگر سوگندي هست، به احترام شماست يا اگر لا زايده باشد يعني نه قسم به مكه، چون مكه خيلي عزيز است و انسان نبايد سوگند ياد كند اين به پاس احترام شماست. رواياتي كه درباره زيارت مدينه بعد از مكه آمده است از ائمه (عليهم السلام) رسيده است كه «مِن تمام الحجّ لقاء الإمام»[4] فرمود مردم مأمور شدند مكه مشرف بشوند و طواف بكنند، بعد بيايند در مدينه تجديد عهد كنند، ارتباط ولايي برقرار كنند، ولايت ما را بپذيرند، ما را به عنوان رهبر قبول كنند و ياريشان را اعلام كنند و مانند آن وگرنه كعبه، حجري است كه «لاتَضُرُّ و لا تَنفَعُ»[5] اين حرف را اگر غير امام بگويد، مقبول نيست كه انسان بگويد كعبه سنگي است و سودي ندارد، ضرري ندارد. كسي به خودش اجازه نميدهد كه درباره كعبه معظمه اين تعبير را داشته باشد ولي خب، ولي الله است [و] فوق كعبه است و بالاتر از هر مقامي كه تصور بشود مقام انسان كامل است، لذا در اين روايات آمده كه مردم موظف شدند مكه مشرف بشوند دور كعبه طواف كنند و بعد بيايند به حضور ما عرض ولايت كنند وگرنه كعبه حجري است كه «لاتَضُرُّ و لا تَنفَعُ».
پرسش: ...
پاسخ: بله؛ ديگر آن هم به احترام انسانهاي سلف بود. روايات فراواني هست كه آدم (سلام الله عليه) حج كرده است تا خاتم، همه انبيا حرمت مينهادند در بحثهايي كه از آيه سورهٴ مباركهٴ «مريم» (عليها سلام) خوانده شد اين استفاده شده است كه اين نبيين از آدم و ذراري آدم تا نوح، از نوح و ذرارياش تا ابراهيم، از ابراهيم تا ذرارياش خاتم فرمود: ﴿أُولئِكَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ﴾ كه ﴿إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّدًا وَ بُكِيًّا﴾[6] معلوم ميشود اهل سجده بودند، اهل نماز بودند و اهل عبادت بودند و قهراً قبلهاي هم بايد داشته باشند و اگر قبله، غير از كعبه بود با ظهور ﴿إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ﴾ سازگار نيست، همه در برابر كعبه خضوع داشتند؛ اما احترام كعبه به همان مقام شامخ انسان كامل است.
تأکيد بر اهميت حج
پرسش:...
پاسخ: نه؛ سندش تام، دلالتش هم تام؛ اما محمولش بر استحباب است ديگر، در قبالش روايات ديگري است كه قبلاً از مدينه زيارت كنند و بعد بروند به مكه، چون احرام از مسجد الشجره اوليٰ است و آنها كه مدينه بعد هستند، اين توفيق را ندارند كه از مسجد الشجره احرام ببندند از ساير مواقيت احرام ميبندند اين فضيلت از دست آنها گرفته ميشود و اما آنها كه مدينه قبلاند اين فضيلت را دارند ولي رواياتي كه دارد اول مكه زيارت كنيد بعد بياييد مدينه از آن فضيلت محروماند اما جمله ﴿وَ لِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً﴾ اين مسئله وجوب حج را با تأكيدهاي فراواني ذكر ميكند حج از آن جهت كه از اركان اسلام به شمار ميآيد« بُنَيِ الاسلامُ علي خمس»[7] كه يكي از آن پنجتا مسئله حج است در او ترديدي نيست اما نحوه تعبيري كه درباره حج آمده است درباره كمتر عبادتي آمده اولاً با جمله خبريه ذكر شده است نه با جمله انشائيه و جمله خبريه در دلالتش بر انشاء اقواي از جمله انشائيه است گويا واقع شده است و دارند خبر ميدهند اين يك نكته دوم اينكه جمله خبريه گاهي به صورت فعليه است، نظير اينكه در روايات دارند كه «يُعيد» كه «يُعيد» به معناي «اعد» هست ولي اگر جمله خبريهاي است كه اُلقيت بداعي الانشاء ولي اگر اين جمله خبريه، اسميه باشد اين آكد در آن معناي ثبوت است. پس اگر مطلبي را با جمله خبريه بگويند قويتر است تا جمله انشائيه اين يك و اگر آن خبريه اسميه باشد اقواست تا فعليه اين دو، كه فرمود: ﴿لِلّهِ عَلَي النّاسِ﴾. نكته بعدي هم اين است كه اين خبر كه مقدم است و مبتدا مؤخر، براساس اهميت اين لله بودن است و در تعبيرات ديگر ملاحظه فرموديد اينچنين نيست كه تعبير «لام» شده باشد، آن لام در ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ﴾[8] آن لام يا لام اختصاص است يا لام ملکيت نه لام تكليف، اينچنين نيست كه« لله علي ارباب المكاسب ان يخّمس ان يؤتي الكذا و كذا» آن لام ﴿لِلّهِ خُمُسَهُ﴾ نظير لام ﴿فلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى﴾[9] است؛ اما اين «لام» ﴿و لِلّهِ عَلَي النّاسِ﴾ لام تكليف است يعني از طرف خدا بر رقبه مردم، اين تكليف جعل شده است. نظير آنچه در صيغه نذر گفته ميشود كه «لله علي ان افعل كذا» و اين دو تعبير پشت سر هم، گاهي ميگويند ﴿عَلَي النّاسِ﴾ مثل اينكه «علي اليد ما أَخَذَت حتي تُؤَدّي»[10] اين فقط با يك تعبير، تكليف تفهيم شده است. گاهي ميگويند «لله» اينكه شما اين فعل را انجام بدهيد باز هم با يك تعبير انجام شده است، گاهي هم لام است هم «علي» كنار هم بدون فاصله نظير همين آيه محل بحث ﴿لِلّهِ عَلَي النّاسِ﴾ اين هم يك تأكيد ديگر.
مطلب بعدي آن است كه درباره ساير احكام تكليفيه نظير همان خمس يا امثال خمس به كساني كه متمكناند خطاب شده است ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ﴾ اما اينجا از مكلفين، دو بار نام برد: يكي بالاجمال ثم التفصيل؛ يكي بالعموم ثم التخصيص، نفرمود «لله علي المستطيع حج البيت» مثل اينكه آنجا فرمود: ﴿أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ﴾ اينجا فرمود: ﴿لِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ﴾ بعد آن ناسي كه مكلفاند آنها را به صورت ﴿مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً﴾ تبيين كرده، اين بدل بعض من الكل، تفصيل بعض از اجمال اين به منزله تكرار است. نكته بعد آن است كه بعضي از تكاليف است كه مخصوص مرد است بعضي از تكاليف است مخصوص زن است در مواردي كه مشتبه باشد، تكليف خيلي روشن نيست و مانند آن؛ اما اينجا سخن از ناس است، اگر ناس بود چون عنوان رجال و نساء و امثال ذلك هيچ چيز اخذ نشده، بنابراين اين به عموم باقي است، الا ما خرج بالدليل ﴿وَ لِلّهِ عَلَي النّاسِ﴾ هم تعبير ناس كردن و هم تكرار كه بدل ذكر كردن و تفصيل بعد از اجمال، اينها نشانه اهميت مطلب است ﴿وَ لِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ﴾ از اينكه به فعل نياورد، به مصدر يا به تعبير ديگر؛ اسم مصدر آورد معلوم ميشود كه اصل اين وصف را ذات اقدس الهي از انسان مسئلت ميكند ﴿حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ﴾.
مطلب بعدي كه با يك تأكيد است اين است كه مقابل كسي كه حَج البيت دارد و حِج البيت دارد، اين نيست كه «و من ترك» فرمود ﴿ وَ مَنْ كَفَرَ﴾ پس ﴿لِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً وَ مَنْ كَفَرَ﴾ اين ﴿وَ مَنْ كَفَرَ﴾ به منزله «من لم يحج» يعني كسي كه حج نكند، تعبير از ترك حج به كفر، نشانه آن است كه اين از تكاليف خيلي مهم است ـ البته منظور كفر عملي است نه كفر اعتقادي ـ نظير اين رد كردن حكم حاكم شرع يا حكم والي مسلمين كه «الرّادُ علينا كالرّاد علي الله»[11] كه اين رد و كفر عملي است نه كفر اعتقادي، رد بر امام معصوم (سلام الله عليه) يا رد بر خدا از نظر اعتقاد، كفر است ولي رد حكم حاكم شرع، رد حكم وليّ مسلمين به منزله رد حكم امام معصوم است كه اين كفر عملي است و نه كفر اعتقادي، لذا اينكه فرمود: ﴿وَ مَنْ كَفَرَ﴾ يعني «و من ترك». در روايات هم «من كفر» بر «من ترك الحج» تطبيق شده است[12] .
پرسش:...
پاسخ: كفر اعتقادي خب مايه خلود در نار است و انسان ديگر مسلمان نيست؛ اما كفر عملي با اسلام سازگار است، در مقام عقيده شخص مسلمان است؛ خدا و قيامت و وحي و رسالت را قبول دارد ولي در مقام عمل كفر ميورزد ﴿وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِيُّ عَنِ الْعالَمينَ﴾ يعني اگر كسي حج را ترك كرد، همان خدايي كه ما گفتيم ﴿لِلّهِ عَلَي النّاسِ﴾ اينچنين نيست كه اين تكليف به سود خدا باشد، بلكه از طرف ذات اقدس الهي تكليفي بر رقبه مردم جعل شده است ﴿فَإِنَّ اللّهَ غَنِيُّ﴾ اين ﴿غَنِيُّ﴾ يك اظهار بياعتنايي است به شخص، بعد فرمود اگر اين كار را نكردي او بينياز است، خودت آسيب ديدي، آن هم نه تنها از تو و از كار تو بينياز است [بلکه] از عالمين بينياز است تو آن وقت حرف كسي را زير پا گذاشتي كه از عالمين بينياز است، اين هفت هشت جهت تأكيدي از اين كريمه استفاده كردند در دلالتش بر وجوب.
فوري بودن وجوب حج
لذا در جريان حج، رواياتي هم كه از كريمه استفاده ميشود نقل خواهد شد. در روايات حج آمده است كه «مَن وجبَ عليه الحجّ»؛ كسي كه حج بر او واجب شده است «فلم يَحُجّ»؛ مكه نرفت «فَليَمُت يهودياً او نصرانياً» اين «فليمت يهودياً او نصرانياً»[13] نشانه آن است كه اين كفر عملي، كمکم انسان را به كافران ملحق ميكند نه به مشركان، بالأخره اين شخص موحد است ولي در صف اهل كتاب قرار ميگيرد «من وَجَب عليه الحج فلم يَحُجّ فليمت يهودياً او نصرانياً» يعني ميميرد حالا يا در صف يهوديها يا در صف نصرانيها، ديگر به ميل او نيست، لذا در روايات ديگر آمده است كه در قيامت اين شخص را در يكي از اين صفوف اهل كتاب جا ميدهند. مسئله احترام كعبه طوري است كه در روايات ما آمده كه مادامي كه كعبه محفوظ است و به حال خود قائم است دين، محفوظ است «لايزال الدين قائماً ما قامَت الكعبة»[14] . اين روايات را مرحوم صاحب وسائل در كتاب وسائلالشيعه كتاب الحج ابواب وجوب الحج و شرائطه باب چهار نقل كرده است كه نظر به كعبه، فضيلت دارد و كعبه را تنها نگذاريد، آن روايتي كه از امام صادق (سلام الله عليه) است اين است كه «لايَزالُ الدين قائماً ما قامت الكعبة» در همين باب، روايت هشتماش اين است كه از امام صادق (سلام الله عليه) نقل شده است: «ان ناسا مِن هؤلاء القُصَّاصِ يقولون اذا حَجَّ الرّجل حَجَّةً ثم تَصَدَّق و وَصَل كان خيراً له»[15] ؛ به امام صادق عرض كردند كه بعضي ميگويند يك بار كسي كه مكه رفت كافي است بقيه را در صدقات و كارهاي خير صرف بكند، فرمود: «كَذَبوا لو فعل هذا الناس» يعني لو فَعَل الناسُ هذا «لَعُطِّلَ هذا البيت إن الله عزوجل جَعَلَ هذا البيت قياماً للناس»[16] تنها زيارت و عمل مستحبي نيست آنجا خلاصه، جاي قيام براي مردم است يعني جاي ايستادگي است. اين باب باز چند تا روايت در همين مضمون هست. باب بعدي باب وجوب اجبار والي است. حج يك جريان سياسي هم دارد يك سفر سياسي عبادي هم هست به تعبير آقايان، لذا اگر كسي نخواست مكه برود يا مقدورش نبود كه مكه برود والي مسلمين بر او لازم است كه از بيت المال عدهاي را تجهيز كند و اين بِعثه و بَعثه از همين وادي است عدهاي را مبعوث كند كه مكه مشرف بشوند كه آنجا خالي نماند. روايت باب پنج هست كه از امام صادق (سلام الله عليه) رسيده است كه «لو عطَّل الناسُ الحجَّ لوجب علي الامام ان يُجبِرَهُم علي الحج ان شاءُوا و ان اَبَوا فان هذا البيت انما وُضِع للحج»[17] ؛ هم اجبار لازم است و هم اگر نداشتند بايد عدهاي را مبعوث كند و بروند. روايت بعدي هم همين معنا را در بر دارد.
در روايت بعدي اين است كه «فان لم يَكن لهم اموالٌ اَنفَق عليهم من بيتِ مال المسلمين»؛ اگر مردم مستطيع نبودند بر والي مسلمانها لازم است از بيت المال، هزينه سفر مكه اين گروه را فراهم كند. قهراً وظيفه بعثه هم مشخص ميشود كه چيست، چون همان مسئله ﴿قِيَاماً لِلنَّاسِ﴾[18] بايد محفوظ بماند. خب، اما اينكه فرمود: ﴿لِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ﴾ اين آقاياني كه آيات الاحكام مرقوم فرمودند چند تا مسئله فقهي را ذيل اين كريمه مطرح كردند: يكي اينكه آيا اين واجب، واجب فوري است يا فوري نيست؛ يكي اينكه اين استطاعت، معيارش چيست. در اينكه واجب، واجب فوري است از خود كريمه استفاده نخواهد شد، براي اينكه امر نه دلالت بر تراخي دارد نه دلالت بر فور و آن مطلقات ﴿سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ﴾[19] دليل نيست كه هر امري امتثالش، واجب فوري است پس نه از خود آيه ميشود استفاده كرد نه از ادله خارج يعني ادله ﴿سارِعُوا﴾ و امثال ذلك، اگر دليل خاصي در زمينهاي وارد شده است البته آن دليل، وجوب فوري است و اينكه ادعاي اجماع و امثال ذلك شده است اين حق است كه نوعاً قائلاند وجوب حج، وجوب فوري است؛ اما ظاهراً اين اجماع هم محتمل المدرك هست چون همين رواياتي كه آمده است «من وجب عليه الحج فلم يَحُجّ» با «فاء» تفريع ذكر شده «فلم يَحُجّ فليمت يهودياً او نصرانياً»[20] اين با «فاء» تفريع نشانه آن است كه وجوبش فوري است و چون چنين خطري در كار هست و مرگ هم مخفي است، معلوم نيست چه وقت انسان ميميرد، لذا هيچ كس حق تاخير ندارد يعني در عام استطاعه بايد برود. آنها كه قائل بودند وجوب حج فوري نيست احياناً به عمل خود رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) استدلال ميكردند، مثل بعضي از علماي اهل سنت؛ گفتند رسول خدا در سال هشتم مكه را فتح كرد آن سال خودش عمل حج انجام نداد و سال بعد هم انجام نداد خب، چطور اين آيه كه فرمود: ﴿لِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ﴾ نازل شده و رسول خدا مكه نرفت معلوم ميشود تأخير جايز است.
خب، جوابش همانطوري كه آقايان بيان كردند اين است كه قبل از فتح مكه كه اينها در حال مهادنه و قرارداد بودند كه اصلاً وارد سرزمين مكه نشوند بعد هم آمدند تا جريان حديبيه و اينها موافقت نكردند و حضرت برگشت، مقدور نبود و اما بعد از فتح مكه كه حضرت امير را با عدهاي اعزام كرد و فرستاد و خودش هم در سال حجة الوداع مكه مشرف شدند و تشريف بردند و حج هم انجام دادند، با اين دستورات أكيدي كه رسيد «من وجب عليه الحج فلم يحج فليمت يهودياً او نصرانياً» به خوبي ميشود وجوب فوري را استفاده كرد. درباره وجوب حج، گذشته از همين آيهاي كه قرائت شد و محل بحث است، بعضي از آيات را هم تطبيق كردند به مسئله حج.
خطر و کيفر تارک حج
پرسش: ...
پاسخ: آن ديگر حج فقهي مصطلح نبود، چون وجوب حج بعدها نازل شده است. در باب ششم ابواب وجوب حج، در مسئله ﴿نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمي﴾[21] آن تطبيق شده است كه معاوية بن عمار ميگويد كه من سؤال كردم از امام ششم (سلام الله عليه) مردي است كه مال دارد و مكه نرفته، حضرت فرمود: «فهو ممن قال الله تعالي ﴿و نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمي﴾ قال قلت سبحان الله اعمي» او در قيامت، كور محشور ميشود «قال (عليه السلام) نعم أن الله عزوجل اعماه عن طريق الحق»[22] از اين معلوم ميشود اختصاصي به مسئله ترك حج ندارد، گرچه در خصوص اين مورد، نص است ولي ساير موارد را هم كه حق را انسان عمداً ترك كند اين احتمال خطر هست كه اعمي محشور بشود. روايت پنجم اين باب هم از امام صادق رسيده است كه ﴿مَنْ كانَ في هذِهِ أَعْمي فَهُوَ فِي اْلآخِرَةِ أَعْمي وَ أَضَلُّ سَبيلاً ﴾ فرمود: «ذلك الذي يُسَوِّف نفسَه الحج» «يُسوِّف، تسويف» يعني سوف، سوف ميكنند. در بعضي روايات دارد كه يكي از چيزهايي كه انسان را به جهنم ميبرد همان تسويف است «تسويف» يعني سوف، سوف كردن «سوف استغفر، سوف اتوب، سوف افعل، سوق اقضي، سوف كذا، سوف كذا» يعني همين كه ما در تعبيرات فارسي ميگوييم خب، بعداً ميكنيم بعداً ميكنيم چه عجله، اين تسويف كمكم انسان را به جهنم ميكشاند، چون معلوم نيست انسان تا چه وقت زنده است «ذلك الذي يسوف نفسه الحجّ يعني حَجة الاسلام حتي يأتيه الموت»[23] . در روايت هشتم اين باب هم اين است كه سؤال شده است از ﴿نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمي﴾ حضرت هم تطبيق فرمود اين را بر كسي كه حج را ترك كرده و دوباره سؤال كرد كه «سبحان الله عمي» خدا او را كور محشور ميكند، فرمود: «اعماه عن طريق الحق»[24] مشابه اين هم هست كه ديگر نيازي به خواندن نيست.
ملاک و معيار استطاعت
عمده، آن است كه اين استطاعتي كه آمده در روايت ﴿لِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً﴾ اين نظير خمس و زكات و امثال ذلك نيست كه مالك بودن، شرط باشد [بلکه] مستطيع بودن شرط است. استطاعت، گاهي به اين است كه خود انسان مالك هست و آنچه را كه لازمه رفتن و آمدن است يك وقت است كه مالك نيست ولي توان آن را دارد و مستطيع است، حالا يا مهمان كسي است يا ميتواند كاري انجام بدهد براي قافله، نظير اين خدمه و مانند آن يا مأموريتي را براي اين كاروانها به عهده بگيرد كه هم كارش را انجام بدهد هم زيارت بكند و هم مناسكش را، اينها هم مستطيعاند در صورتي كه به حيثيتشان صدمهاي وارد نشود مسئله خمس و زكات و امثال ذلك، مالك بودن آن نصاب شرط است ولي مسئله وجوب حج، مالك بودن آن زاد و راحله و نفقه شرط نيست، بلكه مستطيع بودن شرط است گاهي انسان مهمان كسي است، گاهي بذل ميكنند استطاعت بذلي دارد و مانند آن، اگر كسي را مهمان كردند و مالي به او بذل كردند كه او مكه مشرف بشود يا به او گفتند كه هزينه شما را ما پرداخت ميكنيم و در پذيرش اين بذل، سلب حيثيتي و هتك حرمتي نيست و ننگ نيست اين شخص ميشود مستطيع و بر او مكه رفتن واجب است، چون مستطيع است. عمده آن است كه معيار اين استطاعت چيست، ظاهر آيه اين است كه ﴿لِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ﴾ خصوص زاد و راحله نيست، چه اينكه بعضي از اهل سنت پنداشتند، براي اينكه استطاعت بدني هم شرط است و خصوص استطاعت بدني نيست، براي اينكه زاد و راحله هم شرط است، لذا نه بر كسي كه زاد و راحله دارد ولي استطاعت بدني ندارد واجب نيست، مگر اينكه بر او مستقر شده باشد آن وقت بتواند در زمان حيات خود نايب بگيرد يا نه، استطاعت بدني دارد ولي تسكعاً فشار و رنج را تحمل بكند عقلاً، مستطيع است ولي شرعاً، مستطيع نيست باز هم بر او واجب نيست اينها روشن است. اما عمده اين است كه از آيه بيش از استطاعت الي البيت استفاده نميشود؛ اما استطاعت عن البيت هم لازم است يا نه، به تعبير فقهي رجوع الي كفايةٍ هم لازم است يا نه، اين محل بحث است. ظاهر آيه دارد كه ﴿لِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ﴾ اما ﴿مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً﴾ كسي كه تا مكه ميتواند برود؛ اما حالا هزينه برگشت را هم داشته باشد يا نه، اين ممكن است كه در وجوب حج، استطاعت الي البيت شرعاً ـ استطاعت شرعي نه عقلي ـ لازم باشد ولي در رجوع عن البيت، استطاعت عقلي كافي باشد يعني اگر كسي به زحمت هم ميتواند برگردد ولي به راحتي ميرود ولي به زحمت برميگردد اين آيه شايد بگيرد. لكن اطلاقات ديگري كه ﴿ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾[25] يا ﴿يُريدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُريدُ بِكُمُ الْعُسْرَ﴾[26] و ادله ديگر، كسي كه به راحتي ميرود و به زحمت برميگردد يعني استطاعت عقلي دارد در برگشت نه استطاعت شرعي، گفتند واجب نيست. لذا گفتند رجوع الي الكفايه لازم است يعني طوري بايد باشد كه با آساني برود و به آساني بيايد، برگردد و همان شغل قبلياش را داشته باشد، اين را از اطلاقات ديگر مدد گرفتند و بعضي از روايات هم اين را تأييد ميكند، گرچه سند بعضي از اين روايات، آن چنان قابل اعتماد نيست.
روايات هشت از ابواب وجوب حج، و شرايط حج اين مسئله را تثبيت ميكنند؛ منتها بعضي از اين روايات كه دلالتشان تام است از نظر سند مشكلي دارند. روايت اولش اين است كه از امام باقر (سلام الله عليه) سؤال شده است كه در ﴿لِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً﴾ [مراد از سبيل چيست] فرمود: «أن يَكونَ لَه ما يَحُجُّ به»[27] اينها مشخص نميكند كه رجوع الي الكفايه لازم است ولي روايت چهار، مشخص ميكند كه صحيح البدن باشد، راهش امن باشد، زاد و راحله داشته باشد اگر همه اين چيزها را داشت اين مشمول آيه است و ميشود مستطيع. روايت پنج هم سخن از زاد و راحله و امثال ذلك را مطرح ميكند ولي روايات باب نُه است كه اين مسئله را بازتر ذكر ميكند، آن روايت باب نُه از روايت اولش همين است كه «محمد بن يعقوب عن عدة من اصحابنا عن احمد بن محمد عن ابن محبوب عن خالد بن جرير» تا ابن محبوب وضعش روشن است و تام، اين خالد بن جرير است كه وضعش مشكل است «عن ابي الربيع الشامي قال سئل ابو عبدالله (عليه السلام) عن قول الله عزوجل ﴿وَ لِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً﴾»؛ ابي الربيع شامي ميگويد از امام ششم سؤال كردند اين آيه يعني چه، حضرت فرمود: «ما يقول الناس» مردم در تفسير اين آيه چه ميگويند يعني فقهاي اهل سنت چه ميگويند «قال فقلتُ له الزاد و الراحِلةُ»؛ فتواي آنها اين است كه همين كه زاد و راحله باشد شخص ميشود مستطيع «قال فقال ابو عبدالله (عليه السلام) قد سُئِلَ ابو جعفر (عليه السلام) عن هذا فقال هَلَكَ الناس» امام ششم (سلام الله عليه) از ابي الربيع سؤال كرد كه نظر مردم چيست در اين آيه، عرض كرد كه مردم ـ يعني آنچه از فقهاي اهل سنت رسيده است اين است كه ـ ميگويند همين كه زاد و راحله باشد، براي وجوب حج كافي است. امام ششم فرمود همين مطلب را از امام باقر (عليه السلام) سؤال كردند، امام باقر فرمود اگر صرف زاد و راحله كافي باشد پس خيليها هلاكاند «هَلَكَ الناس اذاً لئن كان مَن كان له زادٌ و راحلة»؛ اگر كسي زاد و راحله داشته باشد و بتواند فقط عيال خودش را تأمين بكند و برود مكه برگردد بعد تكدي كند اين شخص اگر مستطيع باشد و حج واجب باشد پس خيليها خلاف شرع ميكنند و معصيت ميكنند، اگر همين مقدار داشته باشد بعد برگردد «يَنطَلِقُ اليهم فيَسلُبُهُم ايّاه»؛ فقط خرج زن و بچهاش را بگيرد [و] برود مكه برگردد اين بعد هم كه آمد بايد تكدي كند كه «لقد هَلَكُوا اذاً فقيل له» به امام باقر عرض كردند كه «فما السبيل» اينكه در قرآن دارد ﴿مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً﴾ سبيل چيست «قال فقال السِعَةُ في المال اذا كان يَحُجُّ ببعض» يعني وضعش طوري باشد كه هزينه سفر را داشته باشد يك «و يُبقي بعضاً لِقوت عياله» اين دو «اليس قد فرض الله الزكاةَ فلم يَجعَلها الّا علي مَن يملِكُ ماِئَتَي درهمٍ»[28] ؛ خدا زكات را هم واجب كرده؛ اما نه به مقداري كه انسان اگر زكات بدهد خودش محتاج بشود. اين روايت به چند طريق نقل شده، آنچه مرحوم مفيد در مقنعه از ابي الربيع نقل كرده زائدي هم دارد و آن زائد اين است كه ميزان استطاعت اين است كه كسي بتواند هزينه سفر را فراهم بكند يك، هزينه اهل و عيالش را تأمين بكند دو، «و يَستَغني به عِن الناس» اما اگر برگردد «فيَسأل الناس بكَفه» تكدي كند، اين ديگر مستطيع نيست اگر چنين كسي مستطيع باشد «لقد هلك اذاً»[29] پس معلوم ميشود رجوع الي الكفاية، لازم است. البته فقها فتواي نوعشان اين است كه رجوع الي الكفايه لازم است؛ اما استفادهاش از اين روايت دشوار است، چون سند اين روايت تام نيست. روايات بعدي هم مسئله اينكه هزينه رفتن داشته باشد، هزينه عيال را هم داشته باشد بعد برگشت هم وقتي آمده، بتواند زندگي را تأمين بكند «و أن يكونَ للانسان ما يُخَلِّفُهُ علي عياله و ما يَرجِعُ اليه من حَجِّهِ»[30] . روايتي را مرحوم شيخ حر عاملي از مجمعالبيان نقل ميكند، ميگويد كه طبرسي امينالاسلام در ذيل ﴿لِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً﴾ اينچنين فرمود: «قال المروي عن ائمتنا (عليهم السلام) انه الزّاد والراحله و نفقةُ من تَلزَمُهُ نفقَتُهُ و الرجوع الي كفاية» اينكه جناب امين الاسلام ميگويد «المروي عن ائمتنا» اين را ظاهراً از همان روايت مفيد و امثال مفيد استفاده كرده و اين روايات به زعم ايشان تام بود كه ميگويد «المروي عن ائمتنا» اين غير از رُوِيَ است و امثال ذلك، اين از آن مرسلههايي است كه خيلي مورد اعتماد خواهد بود «المروي عن ائمتنا انه الزّاد والراحله و نفقةُ مَن تلزَمُهُ نفقَتُه و الرّجوع الي كفاية» حالا مالي به اندازه كافي داشته باشد «إما مِن مالٍ او ضياع او حِرفةٍ» يا اينكه پيشه و شغلي داشته باشد كه وقتي برگشت تأمين بشود «مع الصّحّة في النفس و تخليةِ الدَّربِ مِن الموانع و إمكانِ المسير»[31] لذا شايد روايت ديگري به دست مرحوم امينالاسلام رسيده باشد يا از همين روايتي كه مرحوم مفيد نقل كرده است استفاده كرده باشد، بنابراين رجوع الي الكفايه معتبر است، اينچنين نيست كه صرف هزينه سفر داشته باشد كافي است.
پرسش:...
پاسخ: در ظرف امتثال، نه اينكه اگر قبلاً مستطيع بود الآن تسكعاً هم كه شد به قدرت عقلي شد بر او واجب است اين يك و اگر ميداند در ظرف امتثال، مستطيع است ولو الآن مستطيع نيست يا رجائاً اين كار را ميكند؛ نميداند ولي رجائاً اين كار را ميكند، حجش حجة الاسلام است ولي اگر رفته قرض كرده رفته مكه، آمده نه در آن ظرف مستطيع بود، نه آن اميدي كه داشت حاصل شد اين حجة الاسلام او نيست [بلکه] اين حج، مستحب است بعداً كه مستطيع شد بايد انجام بدهد، واجب است بر او كه انجام بدهد.
نقل و نقد اشکال وارده بر مسئله استطاعت حج
مطلب ديگر اين است كه رجوع الي الكفايه در متن حج اخذ نشده، يك وقت است كه كسي ميخواهد برود همانجا مجاور بشود بماند، اين ديگر رجوع الي الكفايه لازم نيست، اينكه گفته شد ﴿مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً﴾ براي اينكه آنچه مقّوم زيارت بيت است همان تا مكه رفتن است، حالا اگر كسي نخواست برگردد، همين كه هزينه رفتن را داشته باشد كافي است [و ديگر] لازم نيست كه هزينه عن البيت هم داشته باشد، هزينه الي البيت را داشته باشد كافي است ولي چون غالباً ميروند مكه و برميگردند اين را فقها عنوان كردند.
«و الحمد لله رب العالمين»