69/09/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 93 الی 95
﴿كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَني إِسْرائيلَ إِلاّ ما حَرَّمَ إِسْرائيلُ عَلى نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾﴿93﴾﴿فَمَنِ افْتَريٰ عَلَيٰ اللّهِ الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ﴾﴿94﴾﴿قُلْ صَدَقَ اللّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾﴿95﴾
نقل و نقد نظريه علامه بلاغي (ره)
مرحوم آقاي بلاغي (رضوان الله عليه) در كتاب شريف آلاء الرحمان بر خلاف معروف بين اهل تفسير از اين آيه، يك برداشت ديگري دارد كه خلاصهاي از آن در بحث ديروز گذشت، ايشان ميفرمايند با سه مقدمه بايد به اين مسئله عنايت بكنيم: مقدمه اولي اين است كه در تفسير علي ابن ابراهيم قمي (رضوان الله عليه) اين ﴿كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَني إِسْرائيلَ﴾ سخن خود يهوديهاست نه اخبار[1] حق يعني اينچنين نيست كه خدا بخواهد خبر بدهد كه ﴿كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَني إِسْرائيلَ﴾ بلكه اين نقل خبر گروهي از يهوديهاست، زيرا اين خبر را قرآن كريم در همين بخش، در دو مورد تكذيب كرد يعني ﴿كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَني إِسْرائيلَ﴾ را قرآن در همين بخش با دو جمله تكذيب كرد: يكي اينكه فرمود: ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾ معلوم ميشود اين خبر درست نيست؛ دوم هم اينكه ﴿فَمَنِ افْتَري عَلَي اللّهِ الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ﴾ معلوم ميشود اين خبر صدق نيست. پس اين ﴿كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَني إِسْرائيلَ﴾ اگر اِخبار حق بود اِخبار خدا بود صادق بود، در حالي كه در همين بخش قرآن با دو جمله اين سخن تكذيب شد، معلوم ميشود كه كلام خدا نيست [و] خدا اين كلام را از ديگران در قرآن نقل كرد. مقدمه ديگر آن است كه اسرائيل (سلام الله عليه) از چيزي پرهيز كرد و يهوديها فكر كردند كه اين تحريم شد و تورات هم متضمن اين نكته است كه اسرائيل، چيزي را بر خود حرام كرده است؛ مقدمه سوم آن است كه اين توراتي كه فعلاً در دست يهوديها و مسيحيهاست و در كل عالم منتشر است، همان توراتي است كه در عصر نزول قرآن كريم در بين مردم بود از آن به بعد تحريفي رخ نداد، هرگونه تحريفي درباره اين كتاب پيدا شد مربوط به قرون گذشته است يعني بعد از انقراض متدينين بابل و هجوم بخت نصّر و مانند آن كه اين ارتباط قطع شد، بعضي عمداً بعضي عن غير عمد، بعضي از مسائل تورات تحريف شده است و همزمان نزول قرآن كريم تا الآن چيزي به نام تحريف، در تورات پيدا نشده[2] .
پرسش: ...
پاسخ: حالا فعلاً بحث درباره تورات است، انجيل هم البته تواترش محفوظ نيست، انجيل هم خود آنها معتقدند كه اينها تقريرات درس عيساي مسيح است؛ منتها به عصمت حواريين معتقدند، گفتند خود عيسي (سلام الله عليه) كتابي نياورد و چيزي ننوشت، فرمايشات عيسي را حواريون نوشتند و اينها معصوم بودند و اين شده اناجيل اربعه. به هر حال آنچه مرحوم آقاي بلاغي ميفرمايند درباره تورات است، چون آيه هم دارد كه ﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾. براساس اين سه مقدمه ـ گرچه مقدمه اولي يك بيان كوتاهي از علي ابن ابراهيم قمي (رضوان الله عليه) است ولي ايشان مقدمه اُوليٰ را هم باز ميكنند ـ ميفرمايند براساس اين مقدمات سهگانه معناي آيه اين است كه ﴿كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَني إِسْرائيلَ﴾ يعني به صورت استفهام انكاري است، «همزه» استفهام هم حذف شد. گاهي «همزه» استفهام حذف ميشود و گاهي ذكر ميشود ولي لسان و سياق، سياق انكار است؛ آنجا كه «همزه» استفهام ذكر ميشود و استفهام هم انكاري باشد، نظير آيه هشتاد سوره «بقره» كه ﴿وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّارُ إِلاّ أَيّامًا مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْدًا فَلَنْ يُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَي اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ﴾ اين ﴿أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْدًا﴾ را «همزه» انكاري گرفتند و گفتند ﴿أَتَّخَذْتُمْ﴾ يعني آيا شما ميثاقي از خدا داريد كه شما را به آتش نسوزاند مگر اندكي، آيا عهدي از خدا به شما رسيده است يا نه ﴿أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْدًا﴾ يعني «لم تتخذوا عند الله عهداً» كه اينجا سياق، سياق انكار است؛ منتها همزه استفهام انكاري، مذكور است. گاهي لسان، لسان انكار است ولي حرف استفهام در او ذكر نشده، نظير آنچه در سوره «شعراء» آيه 22 آمده كه موساي كليم (سلام الله عليه) به فرعون ميفرمايد ﴿وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَني إِسْرائيلَ﴾ يعني اين هم كار شد كه شما بر بنياسرائيل، چيره شدي و آنها را بردههاي خود قرار دادي و اين را بر ما منت مينهي: ﴿تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَني إِسْرائيلَ﴾؛ اينكه ميگويي بني اسرائيل قوم آنها برده من بودند، اين هم نعمتي شد كه بر ما منت مينهي، گرچه اين همزه استفهام ندارد ولي لسان، لسان انكار است يعني اين چه منت گذاري است و اين چه نعمتي است كه تو با اين نعمت ميخواهي منت بگذاري: ﴿تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَني إِسْرائيلَ﴾ آنگاه اين ﴿كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَني إِسْرائيلَ﴾ لسانش اين است كه «أكُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَني إِسْرائيلَ»؛ آيا اينچنين است كه همه خوراكيها بر بني اسرائيل حلال بود؟ اگر اين است ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾ تورات را بياوريد. براساس اين مقدمات سهگانهاي كه ارائه دادند آيه را اينچنين معنا ميكنند كه اين ﴿كُلُّ الطَّعامِ﴾ سخن آنهاست اين يك و خداوند دارد اين سخن را نفي ميكند و انكار ميكند اين دوتا. انكار، گاهي با ذكر «همزه» استفهام است، نظير ﴿أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْدًا﴾ گاهي بدون «همزه» استفهام است، نظير ﴿تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَني إِسْرائيلَ﴾ اين سهتا، آنگاه خلاصه آيه اين ميشود كه بعضيها گفتند كه همه طعامها بر بنياسرائيل حلال بود، مگر آنچه را كه اسرائيل بر خود تحريم كرد و تورات هم عهدهدار تحريم اسرائيل است اين دو مطلب، پس بعضيها اين دو مطلب را گفتند: مطلب اول اينكه همه اين غذاها و طعامهايي كه فعلاً در تورات تحريم شده اين قبلاً حلال بود؛ مطلب ديگر اينكه آنچه را كه اسرائيل بر خود تحريم كرده، تورات هم عهدهدار اين تحريم است اين دوتا، خب، فرمايش مرحوم آقاي بلاغي (رضوان الله عليه) اين است كه گروهي از يهوديها اين دو مطلب را داشتند كه اصول طعام و خطوط كلي طعام حلال بود، مگر اينكه تورات اينها را تحريم كرده است و غذاهاي معيني را هم اسرائيل بر خود تحريم كرد كه اين تحريم هم در تورات آمده، اين دو مطلب را بعضي از يهوديها گفتند[3] . قرآن كريم هر دو مطلب را با اعتراض و با لسان انكار نفي ميكند، ميفرمايد: ﴿كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَني إِسْرائيلَ﴾؟ اين چه حرفي است كه ميزنيد يعني نظير ﴿تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ﴾[4] يعني «أكُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَني إِسْرائيلَ»؟ با استفهام اعتراضي، آيا همه طعامها بر بنياسرائيل حلال بود؟ تورات را بياوريد ببينيم چنين مطلبي دارد يا نه اين يك و آيا اسرائيل (سلام الله عليه) چيزي را بر خود تحريم كرده است و تورات آن حرمت را امضا كرده است، تورات را بياوريد ببينيم چنين حرفي را دارد يا نه اين دو، پس لسان، لسان اعتراض است و نفي و كلام هم كلام آنهاست كه آنها گفتند ﴿كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَني إِسْرائيلَ﴾ و خدا هم كه دارد اين كلام را نقل ميكند به لسان اعتراض نقل ميكند، نشانهاش اين دو تكذيبي است كه در ذيل آمده: يكي ﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾ دوم ﴿فَمَنِ افْتَري عَلَي اللّهِ الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ﴾ اين خلاصه فرمايش مرحوم آقاي بلاغي[5] .
انگيزه سياسي يهوديان در انکار حليّت
آنگاه آن دو بياني كه از زمخشري در روزهاي اول نقل شد و از امام رازي نقل شد كه برگشتش به اين است كه يهوديها اعتراض كردند و گفتند اينكه شما مسلمانها ادعا داريد كه بر دين ابراهيم خليل هستيد، معذلك از گوشت شتر و امثال ذلك استفاده ميكنيد اين روا نيست، براي اينكه اينها در ملت ابراهيم حرام بود و شما اگر بر دين ابراهيم هستيد چرا از اين گوشتها استفاده ميكنيد. يكي اينكه يهوديها خواستند آن ننگ سياسي اجتماعي را برطرف كنند بگويند آنچه كه در قرآن آمده كه به وسيله ظلم يهوديها اين طيبات حرام شد اينچنين نبود، حرمت اين طيبات، ريشه تاريخي داشت انبياي سلف هم اينها را حرام كرده بودند اين دوتا، كه اين دو وجه هم در گفتههاي زمخشري و در گفتههاي امام رازي با تفاوتي كه بين اين دو كتاب هست آمده در بين متأخرين هم رواج پيدا كرده. ايشان [مرحوم بلاغي] هر دو وجه را ابطال ميكند، ميگويد آيه اصلاً ناظر به نسخ نيست، هيچ سخني در آيه نيست كه اين نسخ است [و] ميخواهد از نسخ سخن بگويد. تفسير آيه به اين وصف و آيه را بر نسخ [حمل] كردن، نظير اينكه آيه، جزء معميات است معمايي را گفته [و] شما داريد حل ميكنيد، براي اينكه هيچ نشانهاي از اينكه خدا نسخ ميكند عقلاً يا نقلاً نسخ جايز است و اين از باب نسخ بود در آيه نيست[6] .
نقل و نقد سخن علي بن ابراهيم
اما آنچه در تفسير علي ابن ابراهيم آمده است البته روايت ديگري را هم از ايشان نقل كردند كه با اين بيان خيلي هماهنگ نيست، در تفسير علي ابن ابراهيم اين چنين آمده در ذيل ﴿كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَني إِسْرائيلَ﴾ دارد كه «ان يعقوب كان يصيبه عرق النسا فحرم علي نفسه لحم الجمل فقال اليهود ان لحم الجمل محرّم في التوراة فقال عزوجل لهم ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾» درباره خصوص اين تحريم اسرائيل (سلام الله عليه) است يعني شما تورات را بياوريد ببينيم كه آيا مسئله تحريم در تورات آمده يا نه، در حالي كه ايشان اين مسئله را در تورات ندارد كه حالا بر بنياسرائيل هم حرام كرده يا يك حكم فقهي بود كه خودش ملزم به عمل بود و تورات هم همان را بر بنياسرائيل تحريم كرده باشد، اينچنين نيست. اگر هم او تحريم كرده يك تحريم شخصي بود، اينچنين نيست كه اين حرمتش در تورات آمده باشد ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾ «انّما حرم هذا اسرائيل علي نفسه و لم يحرمه علي الناس» بعد فرمود «و هذا حكاية عن اليهود و لفظه لفظ الخبر»[7] يعني اين ﴿كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَني إِسْرائيلَ إِلاّ ما حَرَّمَ إِسْرائيلُ عَلي نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ﴾ حرف، حرف يهوديهاست و خداوند گزارش داد، حرف آنها را نقل كرد [که] آيا فرمايش علي ابن ابراهيم اين است كه كل اين جمله حكايت لفظ يهوديهاست يا در خصوص اين جريان تحريم اسرائيل. مرحوم آقاي بلاغي اصل حرف را بردند روي ﴿كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَني إِسْرائيلَ﴾ روي آن بردند، در حالي كه آنچه از تفسير علي ابن ابراهيم استفاده ميشود درباره خصوص ﴿إِلاّ ما حَرَّمَ إِسْرائيلُ عَلي نَفْسِهِ﴾ است كه دارد اسرائيل، لحم جمل را بر خود تحريم كرده است براساس آن بيماري عرق النسا، يهود گفته است كه «لحم الجمل محرم في التوراة»[8] آنگاه خداوند فرمود شما تورات را بياوريد: ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها﴾ يعني «کل الطعام کان حلّا لبني اسرائيل من قبلِ ان تنزّل التوراة الّا ما حرّم اسرائيل علي نفسه» حرف، حرف آنهاست يعني تورات امضا كرده است، تحريم حرمت جمل را و تحريم اسرائيل را. خدا ميفرمايد تورات را بياوريد ببينيم كه در اين زمينه مسئلهاي دارد يا نه، تورات اصلاً ندارد كه اسرائيل بر خود تحريم كرده است و تورات هم اين لحم جمل را بر بنياسرائيل تحريم نكرده اولاً جريان حضرت اسرائيل يك قضية في واقعه بود او تحريم نكرد، بلكه پرهيز كرد و ثانياً تورات، آن لحم جمل را بر بنياسرائيل تحريم نكرده، خب، اين فرمايش مرحوم قمي ناظر به آن اصل نيست كه ايشان فرمودند بعضي از يهوديها گفتند كه اصول طعام «كانت حلاً علي بني اسرائيل» اين يك تفاوت. ثانياً ايشان بايد كاملاً اثبات كند كه هيچ تحريفي از زمان نزول قرآن تاكنون نيامده و توراتي كه فعلاً در دست بشر هست، همان توراتي است كه در زمان نزول قرآن آمده، گرچه ايشان اصرار دارد و ميگويد ما اين را در الهدي الي القرآن اثبات كردهايم.
خب، پس آنچه در تفسير علي ابن ابراهيم آمده راجع به آن بخش دوم از كلام است نه بخش اول اين يك و اينكه هر چند روز در بين يك حفاري بشود و چهارتا يهودي بگويند اين نسخهاش طبق كارشناسي كارشناسان براي دوهزار سال است و 2500 سال قبل است و همزمان با مثلاً نزول تورات است و تطبيق كرديم و ديديم يكي درآمد، اينها بيشبهه به دسيسه اهل كتاب نيست. ولي در قرآن كريم اين بخش هست كه اينها رسول اكرم را به خوبي شناختند، مثل اينكه اعضاي خانواده خود را شناختند. خب، اگر اين خصوصيات در تورات بود كه ﴿يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ﴾[9] و بينات هم اقامه شده است كه اينها در مسئله نبوت خاصه، مسئله براي اينها روشن شد و آفتابي شد و توراتي كه الآن در دست بشر است، همان توراتي بود كه در عصر نزول وحي بود. خب، اين توراتي كه الآن در دست مردم هست به صورت آفتابي مسئله را روشن ميكند كه هر كسي اين تورات را ببيند پيغمبر را كه بررسي كند ﴿يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ﴾ يعني مثل دو دوتا چهارتا مسئله برايش روشن ميشود يا عوض كردند، اين ﴿فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَليلاً﴾[10] اين براي قبل است يا همزمان نزول قرآن است. غرض اين است كه اثبات اينكه هيچ تحريفي در طي اين 1500 سال پيدا نشده، اين كار دشواري است؛ همانطوري كه آن مقدمه اُوليٰ كه از علي ابن ابراهيم خواستند استفاده كنند، ملاحظه فرموديد كه مطابق با متن كتاب علي ابن ابراهيم نيست، آن بزرگوار كه ميگويد لفظ، لفظ خبر است يعني آن مطلب دوم لفظ، لفظ خبر است نه اصل مطلب ولي مرحوم آقاي بلاغي صدر و ساقه را ميگويد اصل، اصل خبر است يعني هم ﴿كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَني إِسْرائيلَ﴾ را ميگويد سخن يهوديهاست، هم ﴿إِلاّ ما حَرَّمَ إِسْرائيلُ عَلي نَفْسِهِ﴾ را ميگويد كه حرف، حرف يهوديهاست.
بنابراين اثبات فرمايش ايشان كار آساني نيست، مضافاً به اينكه اين ﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾ احتجاجي را به همراه دارد [که] اين احتجاج همان است كه آنها اصراري داشتند، بالأخره در برابر آنچه در سوره «نساء» و غير «نساء» آمده است كه اين غذاها قبلاً حلال بود و بر يهوديها تحريم شده است و از طرفي هم عيساي مسيح فرمود من آمدم ﴿وَ ِلأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ﴾[11] اينها زير بار اينها نروند خلاصه و البته در تورات فعلي هست كه آنچه رجس است هميشه حرام است، شما رجس نخوريد؛ اما سخن از رجس نيست [بلکه] سخن از طعام است [و] قرآن كريم از رجس به عنوان طعام ياد نميكند و آنچه را كه هم كه اسرائيل بر خود تحريم كرد ظاهر استثنا، استثناي متصل است از آن طعام طيب است نه از طعام محرَّم. آنچه را كه مرحوم آقاي بلاغي استشهاد ميكند اين است كه آنچه را كه حيوانات دريايي، نظير ماهيهاي بيفلس، درندههاي بياباني و پرندههاي فضايي كه محرم الأكلاند، اينها در تورات به عنوان رجس از آنها ياد شده است و اينها محرماند. آيا آنها را قرآن ميگويد طعام تا شما بگوييد اين طعامها در تورات تحريم شد، تحليل نيست؟ قرآن كه از آنها به عنوان طعام ياد نميكند [بلکه] قرآن از همين طيبات به عنوان طعام ياد ميكند، نظير آنچه در اوايل سوره «مائده» است كه ﴿الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ طَعامُ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلُّ لَكُمْ وَ طَعامُكُمْ حِلُّ لَهُمْ﴾[12] از اين طيبات به عنوان حلّ ياد ميكند: ﴿الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ طَعامُ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلُّ لَكُمْ وَ طَعامُكُمْ حِلُّ لَهُمْ﴾ و مانند آن ﴿كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ﴾ شما اولاً بخواهيد در اين سياق، تصرف كنيد بگوييد كه ﴿تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ﴾[13] نظير آن است، آنجا محفوف به قرينه است اينجا چه قرينهاي داريد؟ بخواهيد ذيل را قرينه قرار بدهيد به اين دو شاهدي كه استشهاد كرديد، اينها اگر شهادت عليه نباشد، شهادت له نيست، بنابراين اثبات فرمايش ايشان دشوار است.
سرّ ذکر «افترا» در آيه ﴿فَمَنِ افْتَري عَلَي اللّهِ...﴾
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿فَمَنِ افْتَري عَلَي اللّهِ الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ﴾ افترا و فريه از اينجاست كه انسان چيزي را با اينكه قطع دارد خلاف است، به طور قطع به ديگري اسناد ميدهد، نظير فري اوداج اربعه كه اين فري است و قطع است، ميشود فريه به تعبير مرحوم شيخ طوسي در تبيان كه افترا را از اين فريه ميداند يعني به طور قطع. كذب با فريه اين تفاوت مفهومي را دارد ﴿مِنْ بَعْدِ ذلِكَ﴾ يعني افترا در هر حال بد است؛ اما ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[14] بودنش بدتر است ﴿مِنْ بَعْدِ ذلِكَ﴾ يعني بعد قيام حجت ﴿فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ﴾ كه خب لسانش، لسان حصر است، نظير ﴿اولئِكَ هُمُ الضّالُّونَ﴾[15] كه بحثش گذشت. فرق بين ظلم و جور و همچنين عدل و انصاف را مرحوم شيخ در تبيان مشخص كردند كه ظلم، لغتاً يعني نقص؛ كسي كه در هر رشتهاي كه عهدهدار آن رشته است كم بگذارد ظالم است ظلم يعني نقص در سوره «كهف» كه دارد درباره آن جنتين ﴿آتَتْ أُكُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئًا﴾[16] ، ﴿لَمْ تَظْلِمْ﴾ يعني «لم تنقص»، اينكه فرمود آن جنت و آن باغ ظلم نكرد يعني ميوه را كم نداد هر چه بنا بود به بار بنشيند، به بار نشست ﴿لَمْ تَظْلِمْ﴾ يعني «لم تنقص» پس ظلم ميشود نقص حق. در قابل ظلم، عدل نيست [بلکه] انصاف است. انصاف يعني حفظ حق و رعايت نصف كردن. پس ظلم در مقابل انصاف است، انصاف هم در مقابل ظلم، اما جور به معناي نقص نيست به معناي انحراف عن الطريق است «جار» يعني «انحرف عن الصراط» آن وقت عدل ميشود حفظ صراط، لذا جور و عدل مقابل هماند، ظلم و انصاف هم مقابل هم. اينها گرچه جائرند ولي در اينجا كم گذاشتند، از اين جهت از اينها به عنوان ظالم ياد شده است: ﴿فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: قسط، قسط در مقابلش همان جور است، چون قسط با عدل همتاي هماند، قهراً ميشود جور. گرچه ظلم را در مقابل قِسط قرار دادند، قَسط را در مقابل قِسط ميدانند، قَسط يعني ظلم، قِسط مصادف با تقريباً با عدل و انصاف است ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا﴾[17] قاسط، اهل قَسط است قَسط يعني جور و ظلم، مُقسِط اهل قِسط است يعني انصاف و عدل به هر حال قَسط و قِسط در قبال هماند [و] عدل و جور در قبال هماند، ظلم و انصاف در قبال هماند، گاهي اين تقابلها رعايت نميشود و هر كدام به جاي ديگري استعمال ميشوند.
خب، آنها اهل كذب بودند ولي ذات اقدس الهي صادق است ﴿فَمَنِ افْتَري عَلَي اللّهِ الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ ٭ قُلْ صَدَقَ اللّهُ﴾ خدا راست گفته است ﴿فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾.
محبوبيت، علت نام بردن ابراهيم حنيف
سرّ نام بردن حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) آن است كه ابراهيم (سلام الله عليه) پيش همه اديان و اقوام محبوب و محترم بود.
پرسش: ...
پاسخ: ظاهرش اين نيست كه بر بنياسرائيل تحريم شده است، اسرائيل بر خودش تحريم كرده اولاً آن مسئله، حكم فقهي كه تحريم اگر بود به اذن الله بود آن سه وجه مشخص شد يعني يا زاهدانه است يا طبيبانه است يا براساس نذر است و اگر تحريم فقهي باشد حتماً به وحي الهي است نه اجتهاد و ظاهرش اين است كه تحريم فقهي نيست، حالا يا براي اينكه ضرر داشت يا نذر كرد و مانند آن، به عنوان فتوا و حكم فقهي باشد، آنطور اثباتش مشكل است و بر بنياسرائيل هم دليل بر حرمت نيست، سرّ اينكه از ابراهيم (سلام الله عليه) زياد نام برده ميشود، براي آن محبوبيتي است كه حضرت پيش همه مردم داشت؛ هم اهل كتاب كه وابسته به سلسله انبياي ابراهيمياند آن حضرت را محترم ميدانستند و هم مشركين خود را، وارثان ابراهيم خليل ميپنداشتند در مناسك حج و امثال ذلك، لذا از جريان ابراهيم با عظمت نام برده ميشد حتي در برابر اهل شرك ﴿قُلْ صَدَقَ اللّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾ حنيف هم همانطوري كه بحثش قبلاً گذشت يعني «المائل الي الوسط، المائل الي الاستقامة» و به تعبير مرحوم شيخ در تبيان آنهايي كه پايشان يك اعوجاج و انحرافي دارد آنها را احنف مينامند تفألاً[18] ، نظير اينكه نابيناها را ابو بصير ميگفتند. اين يك نحوه تفألي است يا آن مارگزيده را سليم ميگفتند اين يك نحو تفألي است «يتململ تململ السليم»[19] «سليم» يعني «من لدغته الحيه» اين در حقيقت مريض است نه سليم، اينگونه از نامگذاريهاي تضاد به عنوان تفأل است، آن كسي كه پاي او انحرافي دارد به سمت چپ يا به سمت راست مستقيم نيست او را ميگويند احنف، مثل اينكه نابينا را ميگويند ابيبصير [و] مثل اينكه مارگزيده را ميگويند سليم و اما ابراهيم (سلام الله عليه) چون در متن صراط مستقيم بود خود حنيف بود، حنيف هم ﴿فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾ حالا تناسب اين آيات خوانده شده با سابقش چيست با دشواري بشود تناسب را اثبات كرد ولي البته از آن جهت كه با اهل كتاب محاجه دارد، در اين جامع سهيماند ولي اين آيهاي كه بعد به خواست خدا وارد ميشويم، با جريان ﴿فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا﴾ خيلي هماهنگ است كه ﴿إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذي بِبَكَّةَ مُبارَكًا وَ هُدًي لِلْعالَمينَ﴾[20] .
«و الحمد لله رب العالمين»