69/09/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 92 الی 94
﴿لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّي تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَليمٌ﴾﴿92﴾﴿كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَني إِسْرائيلَ إِلاّ ما حَرَّمَ إِسْرائيلُ عَلى نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾﴿93﴾﴿فَمَنِ افْتَريٰ عَلَيٰ اللّهِ الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ﴾﴿94﴾
برخي از مصاديق برّ
اين كريمه ﴿لَن تَنَالُوا﴾ جاي بحث بيشتري هم دارد، حالا چون طول كشيد از او بگذريم ولي اين راه براي هر تكاملي نشان ميدهد يعني خط سير انساني كه در سير و سلوك است نشان ميدهد. خيلي از اين روايات را جناب طبري نقل كرده است كه ديگران بعد از او، از او نقل كردند و اين آيه يكي از آن غرر آياتي است كه اباذر (رضوان الله عليه) به اين آيه خيلي استشهاد ميكرد. طبري نقل ميكند كه مردي از ابيذر(رضوان الله عليه) سؤال كرد كه اعمال بِرّ چيست و اعمال با فضيلت كدام است، گفت نماز است كه عماد اسلام است [و] عمود دين است، جهاد است در نهجالبلاغه هم هست كه جهاد «ذروة الاسلام»[1] است و مانند آن، بعد فرمود: «والصَّدَقَةُ شيءٌ عَجِيب» اول از نماز سخن گفت، بعد از جهاد سخن گفت، بعد از صدقه. آن مرد به ابيذر (رضوان الله عليه) عرض كرد «تَرَكْتَ شيئاً هو أوْثَقُ عَمَلي في نفسي»؛ شما چيزي را كه پيش من خيلي موثق است و خيلي مهم است آن را ذكر نكرديد، اباذر فرمود كه آن چيست؟ گفت «الصِيٰام» چرا روزه را ذكر نكرديد؟ اباذر گفت كه «قربةٌ و لَيْسَ هُنٰاك»؛ روزه البته عمل قربي است ثواب دارد و مايه تقرب است ولي جزء آن اعمال برجسته و ممتاز درجه اول نيست. بعد به اين آيه مباركهٴ ﴿لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّيٰ تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ﴾ استشهاد كرد[2] ، فرمود برابر اين آيه معلوم ميشود كه آنچه انسان، محبوب اوست از محبوب بگذرد مهم است.اگر احياناً روزه بخواهد مشمول اين آيه باشد، راه توجيهاش اين است كه انسان آسايش خود را و رفاه خود را كه محبوب اوست آن را در راه خدا انفاق ميكند. به هر حال بهترين راه براي رسيدن به آن هدف، آن است [كه] انسان از ماسواي حق كه محبوب اوست بگذرد، هر چيزي كه مورد علاقه انسان است اگر او را براي رضاي خدا ترك بكند اين راه رسيدن است، بعد ديگر راحت ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ چون كل چيزها به صلات وابسته است، اگر عمود دين هست[3] مقدم بر روزه هم هست، چون يك مناجات دايمي و مستمر بين عبد و مولاست، لذا آن تأكيدهايي كه بر نماز شده است بر روزه نشده است. خب، ﴿لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَليمٌ﴾ آنگاه وارد بحث بعد ميشوند، گرچه بحث بعد با بحث گذشته ارتباط دارد ولي اين ﴿لَن تَنَالُوا البِّرَّ﴾ جامع همه اين مباحث است خواه به گذشته و آينده مرتبط باشد يا نباشد، خودش واسطة العقدي است در اين وسط.
مراد از كلمات «كلّ العطام» و «اسرائيل»
﴿كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَني إِسْرائيلَ إِلاّ ما حَرَّمَ إِسْرائيلُ عَليٰ نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾ ظاهر كريمه اين است كه همه غذاها، اگر منظور از طعام همين «ما يطعمه الناس» باشد شامل همه خوراكيها ميشود و اگر مخصوص لغت حجاز باشد كه منظور از طعام، همان گندم است آنگاه ﴿كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَني إِسْرائيلَ﴾ نشانه تأييد همان معناي اول است يعني همه خوراكيها، نه همه انواع گندم ﴿كُل الطَّعَامَ﴾ يعني همه خوراكيها ﴿كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَني إِسْرائيلَ﴾ براي بني اسرائيل حلال بود. اسرائيل، لقب يعقوب (عليه السلام) است. اسرائيل، يك كلمه مركبي است و به معناي بنده خداست يا مجاهد في سبيل الله است «ايل» يعني الله «اسراء» يعني كسي كه در راه خدا بندگي و جهاد دارد و يعقوب(سلام الله عليه) از آن جهت كه مجاهد في سبيل الله بود و عبد خاضع الله بود از اين جهت به اسرائيل ملقب شده است.
علّت حرمت برخي خوراكيها بر حضرت يعقوب(عليه السلام)
همه اين خوراكيها براي بنياسرائيلي كه تابع دين ابراهيم (سلام الله عليه) بودند حلال بود، مگر آنچه را كه خود يعقوب به فرمان الهي يا از دستورات ديني استفاده كرده و بر خود تحريم كرده. پس همه خوراكيها حلال بود بخشي از آنها را يعقوب (سلام الله عليه) تحريم كرده بر خودش و از آن جهت كه اين معصوم هست بدون اذن حق كاري نميكند پس اين تحريم او ممضاي خداست، قهراً اينچنين ميشود كه همه خوراكيها حلال بود، مگر آن مقداري را كه يا آن نوع و صنفي را كه يعقوب (سلام الله عليه) بر خود تحريم كرد. اين حكم، مستمر بود تا نزول تورات وقتي تورات آمد خيلي از چيزها را خدا تحريم كرد ﴿كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَني إِسْرائيلَ إِلاّ ما حَرَّمَ إِسْرائيلُ عَلى نَفْسِهِ﴾ اين ﴿مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ﴾ ظرف است براي آن ﴿حِلاًّ﴾ يعني «كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَني إِسْرائيلَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ» بعد وقتي كه تورات آمده بعضي از طعامها را تحريم كرد. پس حرمت طعام از دو راه ثابت شد: بخشي به وسيله خود اسرائيل، يعقوب (سلام الله عليه)؛ بخش ديگري هم بعد از آمدن تورات. بعد وقتي كه تورات آمده است همه طعام حلال نيست، بعضيها حلال است، بعضيها حرام. آنگاه در ذيل ميفرمايد ﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾؛ به اين يهوديها بگو آن تورات را بياوريد و آن را تلاوت كنيد، اگر شما راست ميگوييد به تورات معتقديد و در دعوايتان صادقيد، اين تورات را بياوريد و تلاوت كنيد بين ما و شما همان تورات حكم باشد.
پرسش: ...
پاسخ: بله ديگر غرض اين است كه دو چيز عامل تحريم بود: يكي كار خود يعقوب (سلام الله عليه) چون از راه نذر است يا وحي خاص الهي است كه به دستور الهي غذايي را بر خود تحريم كرده است، حالا يا از راه نذر يا از راههاي ديگر از آن جهت كه پيغمبر معصوم است به اذن خدا كار ميكند؛ يك سلسله غذاهايي زجراً بر بنياسرائيل تحريم شده است بر يهوديها.
رد شبهه يهود در حلّيت و حرمت برخي طعامها
بحث در اين است كه فرمود: ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾؛ خداوند به رسولش (صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور داد كه شما به اين يهوديها بگوييد تورات را بياورند و تلاوت كنند و بين ما و شما تورات غير محرف حكم باشد، اين نشانه احتجاج است. قهراً آنها يك استدلال و شبههاي داشتند كه آيه نازل شده است به عنوان احتجاج. از نحوه جواب برميآيد كه آنها منكر حرمت بودند و روحش به اين برميگردد كه آنها منكر نسخ بودند ميگفتند اگر چيزي حلال است كه براي هميشه حلال است و اگر چيزي حرام است، براي هميشه حرام است. نسخ را نميپذيرند، بعد ميگويند كه به مسلمين ميگفتند شما كه ادعا ميكنيد كتابتان حق است و دينتان دين ابراهيم (سلام الله عليه) است، چرا بعضي از امور را شما حرام ميدانيد و اصولاً چرا قرآن كريم نسخ را امضا ميكند، نسخ شريعت، صحيح نيست اولاً و در اثر امتناع نسخ هر چيزي حلال است براي هميشه حلال و اگر چيزي حرام است براي همه اقوام و ملل حرام، ديگر معنا ندارد چيزي قبلاً حرام باشد و الآن حلال، اين خلاصه شبههاي كه از محتواي اين كريمه برميآيد. جوابي كه ذات اقدس الهي به رسولش (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آموخت اين است كه شما هم معتقديد كه بر ملت ابراهيم (سلام الله عليه) هستيد و ميگوييد ابراهيم يهودي بود، در حالي كه همه اين غذاها در زمان ابراهيم (سلام الله عليه) در دين ابراهيم (سلام الله عليه) اين خوراكيها حلال بود، بخشي از اينها را خود يعقوب (سلام الله عليه) براساس وحي الهي بر خود تحريم كرد و حليت همچنان مستمر بود تا آمدن تورات. وقتي موساي كليم (سلام الله عليه) به نبوت رسيد و توراتي آورد و شريعت جدايي براي شما تشريح و تشريع كرد، آنگاه بعضي از غذاهايي كه در دين ابراهيم حلال بود، در زمان اسرائيل هم حلال بود و قبل از نزول تورات حليتش مستمر بود بعد در زمان موسي و نزول تورات، تحريم شد. خب، چطور حلال هميشه حلال نبود و حرام هميشه حرام نبود و چطور نسخ شد و همه اين معارف در تورات شما نوشته است: ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾ در اين احتجاج مسئله، مسئله حليت و حرمت فقهي است. بخشي از احتجاجها به مسائل كلامي برميگشت كه آن درباره نبوت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود كه فرمود: ﴿يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ﴾[4] بود يا ﴿كَفَرُوا بَعْدَ إيمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقُّ﴾[5] بود و امثال ذلك، اينها اوصافي بود كه بر حضرت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) تطبيق ميشد؛ اما اين بخش، مربوط به حكم فقهي است. آنها كه ميگفتند نسخ، صحيح نيست [و] حلال براي هميشه حلال است [و] حرام براي هميشه حرام، خدا احتجاج ميكند ميفرمايد خيلي از غذاها قبل از اسرائيل بر مردم حلال بود و اسرائيل (سلام الله عليه) تحريم كرد، اين يك مقطع و نوع غذاها و خوراكيها بر بنياسرائيل حلال بود تا اينكه موساي كليم(سلام الله عليه) ظهور كرد و پيامبر شد و تورات آمد، در اين شريعت بعضي از غذاهايي كه قبلاً حلال بود بر بنياسرائيل حرام شد.
اثبات نسخ احكام در تورات
حالا منشأ حرمتش را قرآن بيان ميكند در سورهٴ «نساء» ولي اصل اينكه حلالي را خدا، بعد حرام كرد در توراتشان هست. در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ 160 به بعد اين است كه فرمود: ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبيلِ اللّهِ كَثيرًا ٭ وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ وَ أَكْلِهِمْ أَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ مِنْهُمْ عَذابًا أَليمًا﴾ البته گروهي هم از آنها جزء راسخين در علماند كه همواره مورد عنايت حقاند ﴿لكِنِ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ﴾[6] بنابراين آنها راهي ندارند براي انكار نسخ و براي اينكه ممكن است بعضي از چيزها حلال شده باشد در عصري و همان چيزها، حرام شده باشد در عصر ديگر ﴿كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَني إِسْرائيلَ إِلاّ ما حَرَّمَ إِسْرائيلُ عَلى نَفْسِهِ﴾ و آن از آن جهت كه معصوم است يا با نذر يا با علل و عوامل ديگر، تحريمش به عنايت الهي و اذن الهي است. خب، پس همه طعام و خوراكيها براي بنياسرائيل حلال بود ﴿مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ﴾ و در تورات خيلي از چيزها حرام شده است، نه تنها در تورات اينها به عنوان غذاي حرام مطرح است، بلكه در تورات دو چيز مطرح است: يكي اينكه اينها سابقاً حلال بود؛ يكي اينكه الآن حرام شد. پس خود تورات نسخ را امضا كرده است يعني ميشود چيزي در شريعتي حلال باشد، در شريعت ديگر حرام. ﴿مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾ اين بخش از تورات، چون مربوط به مسائل فقهي بود مورد توجه آنها نبود كه اين را تحريف بكنند، بعدها هم ممكن است تحريف در اين بخش راه پيدا كرده باشد و اما آن مقداري كه ﴿يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَليلاً فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمّا كَتَبَتْ أَيْديهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمّا يَكْسِبُونَ﴾[7] و امثال ذلك نوع آنها يا برميگشت به مسئله نبوت خاصه يا به مسائلي تماس داشت كه منافع گروه خاصي را تأمين كند، اين مسئله چون مورد استفاده هيچ يك از اين دو بخش نبود همينطور مانده، بعدها ممكن است تحريف شده باشد ﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾ اگر شما در دعواي عدم نسخ و استحاله نسخ صادقيد، تورات را تلاوت كنيد. اگر در اين دعوا كه هر حلالي براي هميشه حلال است و هر حرامي براي هميشه حرام است صادقيد، تورات را تلاوت كنيد و اگر در عقيده به تورات، صادقيد تورات را تلاوت كنيد، اين تورات بين ما و بين شما حكم باشد.
وظيفه محكمه اسلامي هنگام مراجعه اهل كتاب
در بخشهاي ديگر كه خدا احتجاج را به رسولش تلقين ميكند ميفرمايد اينها ميخواهند به محكمه تو بيايند و تو را حكم قرار بدهند، اين نيازي به تحكيم تو نيست ﴿وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فيها حُكْمُ اللّهِ﴾[8] البته اگر به محكمه تو آمدند، تو مخيري يا به فقه اسلامي عمل ميكني يا اينكه اينها را ارجاع ميدهي به محكمه خودشان، الآن هم فتوا بر اين است؛ منتها امام (رضوان الله عليه) نظر شريفشان اين بود اصولاً آن وقتي هم كه اين فرقهها را تدريس ميكردند و تدوين ميكردند، طرز فكري ايشان يك فكر حكومتي بود بدون اينكه تصوير صحيحي از اين مسئله، در ذهن شريفشان باشد يا به اين فكر باشند اصلاً كسي كه روحش روح ولايت فقيه است فقهاش، فقه ولايي است يعني ولياً ميفهمد، اين است كه نوع فقها فتوايشان همين است كه اگر دوتا مسيحي يا دوتا يهودي در مسئلهاي اختلاف داشتند، به محكمه اسلام مراجعه كردند قاضي مسلم، مخير است يا بين اينها به فتواي اسلامي و به قانون اسلامي حكم ميكند يا اينها را ارجاع ميدهد به محكمه خودشان ولي امام (رضوان الله عليه) در تحريرالوسيله اين را اضافه كردند، اُوليٰ اين است كه خود قاضي مسلمان عهدهدار باشد وگرنه كشور را كه نميشود با دوتا قانون اداره كرد. در بخشهاي خصوصي يعني احكام مدني خاص، چون احوال شخصي است ميشود هر كسي با آن دادگاه مدني خاص خود زندگي كند؛ اما قانوني كه مربوط به منازعات است موجر و مستأجر است، مالك و كشاورز هست، حق طبع هست، حقوق ابتكار هست، حقوق اختراع هست [و] حقوقهاي ديگر هست نميشود براي اينها دو دستگاه قضايي و دوتا قانون و دوتا امثال ذلك تنظيم كرد، اين است كه فتوايشان اين بود كه اُوليٰ اين است كه خود قاضي يا احوط بالاتر از اُوليٰ، اين است كه خود قاضي مسلم اين معنا را به عهده بگيرد قرآن كريم هم مخير كرد، نه اينكه يا داوري اينها را به عهده بگيري يا اينها را رها كني، مخير است بين تصدي قضا بين دو نفر از اهل كتاب و بين ارجاع اينها به محكمه خاص خود آنها، نه اينكه ﴿فَاحْكُم بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ﴾[9] يعني مخيري يا داور باشي يا اينها را رها كني، اگر اينها محكمهاي ندارند حتماً بايد بپذيري.
مذمّت قرآن نسبت به اهل كتاب در رجوع به محكمه اسلامي
در آنگونه از موارد، قرآن كريم ميفرمايد كه ﴿وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فيها حُكْمُ اللّهِ﴾[10] ؛ اينها چه اصراري دارند و چگونه ميتوانند تو را حكم قرار بدهند، تو هم كه حكم الله را ميگويي و همين حكم الله در تورات آنها هم هست، معلوم ميشود اين بخشهاي از احكام الهي در تورات در عصر نزول قرآن همچنان مصون ماند [و] تحريف نشد، بخشهاي ديگر آسيبپذيرتر بود و زودتر تحريف شد.
افتراي به خداوند، بدترين ظلم اهل كتاب
در اين بخش، قرآن احتجاج ميكند ميفرمايد ﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾. آنگاه فرمود: ﴿فَمَنِ افْتَريٰ عَلَيٰ اللّهِ الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ﴾ بعد از اتمام حجت، اگر كسي باز درباره انكار نسخ، اصرار كند يا انكار تحريم حلال و تحليل حرام به وسيله شرايع بعدي انكار كند، اين افتراي بر خداست و اين افترا بدترين ظلم است. اين كلمه ﴿أُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ﴾ نظير ﴿أُولئِكَ هُمُ الضّالُّونَ﴾ كه در بحثهاي قبل داشتيم در آيه نود گذشت، در همين سورهٴ «آلعمران» كه فرمود: ﴿وَ أُولئِكَ هُمُ الضّالُّونَ﴾ لسانش، لسان حصر است يعني كاملترين و بالغترين ظلم را اينها مرتكب شدند، چون ﴿مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللَّهِ الْكَذِبَ﴾[11] اين هم همان است ﴿فَمَنِ افْتَريٰ عَلَيٰ اللّهِ الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ﴾، ﴿مِنْ بَعْدِ ذلِكَ﴾ يعني بعد از نصاب حجت و قيام حجت.
وظيفه مسلمانان و يهوديان در برابر حكم نبوي
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ آن البته معيار اصل ايمان است كه چه كسي مؤمن است و چه كسي مؤمن نيست، آن البته در آيه ديگر است كه فرمود: ﴿فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّيٰ يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليمًا﴾[12] اين درباره مؤمنين است يعني مسلمانهاي صدر اسلام و مؤمنين صدر اسلام وقتي ايمانشان به نصاب و كمال ميرسد كه در برابر حكم و حاكميت تو تسليم محض باشند؛ نه تنها ساكت باشند، بلكه ساكن باشند، نه تنها ظاهراً حرف نزنند در درونشان هم احساس نارضايتي نكنند ﴿لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليمًا﴾ و اما اينكه ﴿وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ﴾[13] آن درباره مراجعه اهل كتاب است به محكمه رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم). خب، فرمود: ﴿فَمَنِ افْتَريٰ عَلَيٰ اللّهِ الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ﴾ چون ﴿مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللَّهِ الْكَذِبَ﴾[14] هم در بخشهاي ديگر قرآن آمده، بدترين ظلم هم ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ﴾[15] آمده و امثال ذلك. اگر كسي به خدا افترا ببندد يعني منبع قانونگذاري را دو چيز ميداند: يكي خدا [و] يكي خود. خود را هم منشأ قانونگذاري ميپندارد، لذا فرمود اين ظلم تام است ﴿فَمَنِ افْتَريٰ عَلَيٰ اللّهِ الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ﴾ نظير ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾ اين ﴿بَعْدِ ذلِكَ﴾ يعني بعد قيامِ بينه و نصاب و حجت ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[16] اين ﴿مِنْ بَعْدِ ذلِكَ﴾ يعني من بعد قيام بينه ﴿فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ﴾.
مراد از عبارت ﴿قُلْ صَدَقَ اللّهُ﴾
آنگاه در تتمه احتجاج ميفرمايد ﴿قُلْ صَدَقَ اللّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾[17] هم ذات اقدس الهي در اينكه نسخ، ممكن است صادق است هم اينكه بعضي از چيزها را تحريم كرده صادق است، هم اينكه خبر داد اسرائيل بعضي از چيزها را بر خود حرام كرده است صادق است، هم اينكه فرمود اين مسائل در تورات آمده صادق است و شما اگر پيرو ابراهيمايد همين راه را ادامه بدهيد، چون همين راه در تورات شما هم آمده ﴿قُلْ صَدَقَ اللّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهيمَ﴾ كه در حالي كه ابراهيم حنيف است ﴿وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾، اين ﴿وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾ يك طعن ضمني را هم به همراه دارد، چون يهوديت مبتلا به شرك بود و مسيحيت مبتلا به شرك شد و هيچ كدام اينها بر دين ابراهيم حنيف و دين حنيف ابراهيم (سلام الله عليه) نيستند، زيرا ﴿وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾[18] .
«و الحمد لله رب العالمين»