69/09/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 91 الی 92
﴿إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفّارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ اْلأَرْضِ ذَهَبًا وَ لَوِ افْتَدي بِهِ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرينَ﴾﴿91﴾﴿لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّي تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَليمٌ﴾﴿92﴾
بررسي برخي روايات دربارهٴ آخرين مهلت توبه
قبل از ورود در بحث ﴿لَنْ تَنالُوا﴾ كه يك سر فصل جدايي است، حديثي را كه مرحوم مجلسي اول(رضوان الله عليه) در كتاب شريف روضة المتقين در باب قبولي توبه نقل كردند تبركاً بخوانيم كه تتمه بحث گذشته باشد تا وارد بحث بعد بشويم. در جلد دوازدهم اين روضة المتقين، بحث توبه و قبولي توبه و فرق بين توبه عالم و جاهل و فرق بين توبه در حال اختيار يا قرب مرگ، روايات خوبي را ايشان نقل كردند. يكي از اين روايات اين است كه «و في الحسن كالصحيح عن زراره عن ابي جعفر(عليهما السلام) قال اذا بلغت النفس هذه و اهوي بيده الي حلقه لم يكن للعالم توبة كانت للجاهل توبة» اين تفضل نسبت به جاهل هست، نسبت به عالم نيست، براي اينكه عالم نظير كسي است كه «ازداد عصياناً» همانطوري كه كافري كه ايمان آورد بعد كفر ورزيد «ثُمَّ ازْدادُوا كُفْرًا لَنْ تُقْبَلَ توبته»[1] عالمي كه عالمانه معصيت ميكند اين در حقيقت به عنوان معاند است، لذا توبه او در آن اواخر عمر مقبول نيست ولي جاهل براساس عناد و لجاج نيست، بلكه ﴿غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا﴾[2] و امثال ذلك است. ولي مرحوم مجلسي ميفرمايد كه ـ مجلسي اول ميفرمايد كه ـ «الظاهر ان المراد بالعالم من عاين ملك الموت او غيره من امور الاخرة»[3] براي اينكه آن خبر قبلي اطلاق دارد و عالم و جاهل هر دو را شامل ميشود.
نمونهاي از پذيرش توبه قبل از مرگ در روايات
روايت بعدي اين است كه «و في القوي عن معاويةبنوهب قال خرجنا الي مكة و معنا شيخٌ متألهٌ متعبد لايعرف هذا الامر»؛ از جريان ولايت آگاهي نداشت و جزء شيعيان عترت طاهره(عليهم السلام) نبود «يتم الصلاة في الطريق»؛ با اينكه مسافر بود از فقه جعفري بيخبر بود و نماز را تمام ميخواند، چون آنها نماز را تمام ميخوانند«و معه ابن اخٍ له مسلمٌ»؛ برادرزاده او كه مسلم واقعي بود همراه او بود در اين سفر «فمرض الشيخ»؛ آن پيرمرد مريض شد «فقلتُ لابن اخيه»؛ به برادرزادهاش گفتم «و لو عرضت هذا الامر علي عمّك»؛ تو اين مسئله ولايت را به عمويت عرضه بكن «لعلّ الله ان يخلصه»؛ تا شايد ذات اقدس الهي او را خلاص كند از آن عذاب متوقع «فقال كلهم: دعوا الشيخ حتّي يموت علي حاله»؛ عده زيادي گفتند نه، اين شيخ چون متأله است و متعبد است و حسن الحاله است لازم نيست در اواخر امر مسئله ولايت را بر او عرضه كنيد «و لم يصبر ابن اخيه»؛ برادرزادهاش صبر نكرد و حرف آنها را گوش نداد «حتي قال له»؛ به عمويش ميگفت «يا عم ان الناس ارتدوا بعد رسول الله الا نفراً يسيراً»؛ به عمويش كه در آن حالت مرگ بود گفت، نوع مردم بعد از رحلت رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مرتد شدند، اين «ارتد الناس بعد النبي الا ثلاثة نفر»[4] كه يك گروه كمي استثنا شدند، منظور ارتداد كلامي است نه ارتداد فقهي وگرنه با همه آنها معامله مسلم طاهر ميشد، اين ارتداد از ولايت است نه ارتداد از اصل اسلام «ارتد الناس بعد النبيّ الاّ ثلاثة نفر» و امثال ذلك «ان الناس ارتدوا بعد رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) الا نفراً يسيراً و كان لعليبنابيطالب(عليه السلام) من الطاعة ما كان لرسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم)»؛ به عمويش گفت كه همه مرتد شدند مگر گروه كمي و علي بن ابيطالب(عليه السلام) همان كاري را كه پيغمبر ميكرد، ميكرد «و كان بعد رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) الحق و الطاعة له»؛ حق با علي بود و بايد مطيع علي ميشدند، اينها را برادرزادهاش به عمو گفت «قال فتنفس الشيخ و شهق»؛ يك نفس عميقي زد و شيههاي زد و ديگر در همان حال رحلت كرد «و قال انا علي هذا»؛ اين جمله را گفت «و خرجت نفسه»؛ گفت من هم همين را قبول دارم. معاويةبنوهب ميگويد كه «فدخلنا علي ابي عبدالله» ما در بين راه مكه اين سفر را به پايان رسانديم، تا اينكه خدمت امام ششم(سلام الله عليه) شرفياب شديم «فعرض عليبنالسّريّ هذا الكلام علي ابيعبدالله(عليه السلام)»؛ ما وقتي وارد شديم خدمت حضرت، عليبنسرير، عليبنسري، كرخي است عدهاي او را به عنوان اينكه مجهول الحال است نام بردند، عدهاي هم او را توثيق كردند ولي او راوي قصه نيست [بلكه] راوي قصه، معاويةبنوهب است كه معتبر است، لذا مرحوم مجلسي ميفرمايد «في القوي» اگر درباره عليبنسري كرخي دو سخن هست: يكي اينكه مجهولٌ؛ ديگري اينكه او ثقةٌ، اين آسيبي به روايت و به اعتبار روايت نميرساند، چون او راوي خبر نيست. معاويةبنوهب ميگويد كه وقتي ما وارد شديم عليبنسري از امام صادق(سلام الله عليه) مطلبي را سؤال كرد، اين جريان را به حضرت عرضه كرد. آنگاه امامشان(سلام الله عليه) فرمود: «هو رجلٌ من اهل الجنة»؛ اين مرد بهشتي است «قال له عليبنالسّريّ انه لم يعرف شيئاً من هذا غير ساعته تلك»؛ معاويةبنوهب ميگويد كه عليبنسري به امام صادق(سلام الله عليه) عرض كرد كه اين پيرمرد تا لحظه مرگ چيزي نميفهميد، چون آنچه داشت منهاي ولايت بود كه اثري نداشت، ولايت را همان لحظه مرگ تحصيل كرد «قال(عليه السلام) فتريدون منه ماذا قد دخل والله الجنة»؛ شما از او چه ميخواهيد كه قسم به خدا وارد بهشت شد.
گستردگي و وسعت مصاديق توبه
خب، جريان حضرت امير كه باشد بقيه ائمه(عليهم السلام) هم مسئله حل است، ديگر نيازي به آن سخن بعدي مرحوم مجلسي كه توجيه كردند كه «الظاهر انه كان يعرف الائمة(عليهم السلام) و كان فاضلاً فلما قبل امامة اميرالمؤمنين(عليه السلام) قبل الباقي»[5] آن ديگر حالا لازم نيست، عمده از همان حضرت امير كه شروع شد بقيه هم حل است، براي اينكه آنها اوصياي همين حضرتاند. اين ظاهراً اختصاصي به مسئله ولايت نداشته باشد، ساير احكام هم همينطور است ولي مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) نگفت اين روايت مخصوص ولايت هست، گرچه در فهرست به اين نام آمده ولي اختصاصي ندارد، به هر حال اگر كسي براساس عناد و لجاج با يك حكم خدا مخالف نبود، حالا يا براي اينكه مسئله براي او واقعاً حل نشد يا تسامحي كرد يا براساس جهالت بود بالأخره، نه براساس عناد و لجاج، اميد قبولي توبه هست، خب.
پاسخ: ضعيف است ولي خب وقتي كه خطر را احساس كرد، خدا وعده قبولي نداد. ممكن است براساس تفضل قبول بكند ولي وعده نداد. اگر واقعاً توبه كرد، احتمال قبول هست ولي موفقيت آن گروه كه عناداً و لجاجاً عصيان را ادامه ميدهند برايش سخت است.
شرط رسيدن به مقام ابرار
خب، فرمود: ﴿لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّي تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَليمٌ﴾ ﴿لَنْ﴾ براي نفي مؤكد است نه تأييد، چون مغياست، چيزي كه غايت دارد معلوم ميشود كه براي نفي ابد نيست ﴿لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ﴾ يعني البته به اين مقام برّ و نيكي نميرسيد تا اينكه از آنچه محبوب شماست آن را در راه رضاي خدا كه محبوب اصيل است، انفاق كنيد و هر چه را هم كه انفاق كرديد تحقيقاً خدا به او عالم است و داناست. «برّ» گرچه به معناي نيكي است، اما ظاهراً مقام است، ابرار كسانياند كه به اين مقام راه يافتند. اگر كسي به جايي برسد كه شرح صدري داشته باشد، دستش در كار خير باز است، دلش در عقايد خير باز است جانش براي پذيرش ايمان باز است، اين مقام را مقام بِر ميگويند و كساني كه به اين مقام رسيدهاند اينها را ابرار مينامند.
تفاوت بَرّ و بِرّ
اصل بِر با بَر، قرين هماند «بَر» يعني بيابان باز در مقابل بحر است، همانطوري كه يك دريا دلي كه قدرت غواصي داشته باشد ميگويد او متبحر است يعني دريا دل است.
پرسش: ...
پاسخ: بله؛ حالا آن «بَرّ» است تا برسيم به اينكه بَرّ بر چه گروهي اطلاق ميشود. ظاهراً بِرّ و بَرّ را گفتند خيلي دور از هم نيستند «بَرّ» آن بيابان وسيع، در مقابل بحر است و همانطوري كه يك دريا دل را ميگويند متبحر، كسي كه علوم فراواني را داشته باشد ميگويند او در رشته علمياش متبحر است، اگر كسي در انجام كارهاي خير، صحرا دل باشد، اين را ميگويند بَر است «بَرّ» يعني خشكي وسيع چنين آدم را هم را ميگويند «بَر»، افرادي كه اين چنيناند اينها ابرارند يك وقت است انسان گاهي كار خير انجام ميدهد، گاهي از انجام كار خير محروم است. آن وقتي هم كه كار خير انجام ميدهد مقطعي و موسمي و محدود است. يك وقت است نه، دستش در كارهاي خير آنچنان باز است كه همانطوري كه يك متبحر دريا دل است اين هم صحرا دل است در حقيقت، خيلي وسيع است. اگر كسي به اين مقام رسيد، ميگويند اين جزء ابرار است و اين منزلت را منزليت «بِر» مينامند.
برّ از اوصاف خداوند متعال و انبياء
كلمه «بَر» به همين معنا از اسماي حسناي ذات اقدس الهي است. بهشتيان در قيامت وقتي كه از سوابق خود سخن ميگويند، آنطوري كه در سورهٴ «طور» آمده است اين است كه ﴿وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلي بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ ٭ قالُوا إِنّا كُنّا قَبْلُ في أَهْلِنا مُشْفِقينَ ٭ فَمَنَّ اللّهُ عَلَيْنا وَ وَقانا عَذابَ السَّمُومِ ٭ إِنّا كُنّا مِنْ قَبْلُ نَدْعُوهُ إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحيمُ﴾[6] «بَر» از اسماي حسناي ذات اقدس الهي است و كساني كه به اين مقام ميرسند، مظهر «هو البَر» ميشوند يعني صحرا دلاند خلاصه، هميشه كار خير دارند و تا دستشان برسد در كارهاي خير، حاتم گونهاند؛ محدود نيست اينها به مقام ابرار ميرسند، البته اينها دون مقام مقربيناند.
پرسش:...
پاسخ: وسعت است هر خشكي را بَر نميگويند بَر در مقابل بحر، آن خشكي وسيع است الآن اين محدوده هم خشك است اما اين را بَر نميگويند بَر به معناي يابس نيست.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ خب پس «بَر» البته صفت مشبهه است و بر اعيان، اطلاق ميشود، چه اينكه از اسماي حسناي ذات اقدس الهي است «بِر» وصف است؛ اما «بَر» اسم، اسم در مقابل وصف نه اسم در مقابل ذات. «بَر» از اسماي حسناي ذات اقدس الهي است بر اشخاص هم بَر اطلاق ميشود كه اينگونه افراد ميشوند ابرار. در سورهٴ مباركهٴ «مريم» آنچه از اين دو بزرگوار نقل شده است درباره اين دو بزرگوار آمده است يعني عيسي(سلام الله عليه) و يحيي(سلام الله عليه) اين است كه اينها نسبت به پدر و مادرشان در جريان يحيي(عليه السلام) يا نسبت به مادرشان در جريان عيسي(عليه السلام) بَرّاند نسبت به اينها در پيشگاه مادرشان هرگونه خيري را اعمال ميكنند. سورهٴ «مريم» آيهٴ چهارده در جريان يحيي اينچنين ميفرمايد: ﴿وَ بَرًّا بِوالِدَيْهِ وَ لَمْ يَكُنْ جَبّارًا عَصِيًّا﴾ در همين سورهٴ «مريم» درباره حضرت عيسي(سلام الله عليه) دارد كه ﴿وَ بَرًّا بِوالِدَتي وَ لَمْ يَجْعَلْني جَبّارًا شَقِيًّا﴾[7] آن كسي كه نسبت به مادرش و پدرش احسان ميكند؛ اما دريا دل نيست او «بَر» نيست، او البته عاق والدين هم نيست كار خير هم ميكند؛ اما چنين كلان باشد اينطور نيست، هر چه آنها بخواهند اين اطاعت كند هر خواستهاي كه آنها داشتند اين انجاح كند و امثال ذلك، اينطور نيست. اينها را نميگويند بَر آن كسي كه در ساحت پدر و مادر با دست باز و سينه باز و روي باز عرض ادب و ارادت ميكند او بَر است.
ديدگاه علاّمه طباطبايي در معناي ﴿وَلكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ﴾
جامع اينها همان آيه سورهٴ مباركهٴ «بقره» بود كه مبسوطاً بيان شد آيهٴ 177 سورهٴ «بقره» بود كه فرمود: ﴿لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ﴾ اين بِر نيست ﴿وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ﴾ در اينجا سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) لطيفهاي داشتند كه در هنگام بحث آن كريمه گفته شد، كه خدا وقتي ميخواهد «بِر» را معنا كند «بَر» را ارائه ميدهد، ديگران به زحمت افتادند كه بگويند يا كلمهاي به عنوان مضاف در اول محذوف است «وَ لكِنَّ ذا الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ» يا كلمهاي در خبر، محذوف است كه بگويند «ولكن البر برّ من آمن بالله». ايشان ميفرمايند نه در مبتدا، مضافي محذوف است نه در خبر، مضافي محذوف. خدا ميخواهد بِر را معنا كند و چون قرآن يك كتاب نور و هدايت است نه كتاب تئوري و تعليم، معنا ندارد كه قرآن عدل را معنا كند يا نيكي را معنا كند، وقتي قرآن بخواهد نيكي را معنا كند نيكان را معرفي ميكند، عدل را بخواهد وصف كند عادلان را معرفي ميكند[8] ، چون كتاب تربيت، راهش اين است. بنابراين ﴿لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ﴾ مگر شما بِر نميخواهيد؟
پرسش: ...
پاسخ: بله آنها كه گفتند از قبيل «زيدٌ عدل» هست به فكر مبالغهاند، اين به فكر مبالغه نيست اصلاً، اين ميخواهد بگويد قرآن، كتاب تئوري نيست كه نيكي را معنا كند [بلكه] كتاب نور است، وقتي خواست نيكي را بيان كند اوصاف نيكان را شرح ميدهد، كه ضمن اينكه نيكي بيان شده تربيت شدهها را هم به مردم معرفي ميكند، فرمود ﴿لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ﴾ يعني شما اوصاف اين ابرار را كه نگاه بكنيد، معناي بِر براي شما روشن ميشود.
جامعيّت معناي برّ در آيهٴ 177 سورهٴ «بقره»
خب و چون بِر همان بَر است يعني صحرا دل، اين آيهٴ 177 سورهٴ مباركهٴ «بقره» جامع همه اين خيرات به شمار ميآيد، انساني كه در عقيده و در اوصاف و در افعال هر سه بخش به مقام وسيعي بار يافت، قرآن او را بَر ميداند ﴿وَ لكِنَّ الْبِرَّ﴾ اينها هستند ﴿مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ﴾ اينها بخشهاي اعتقادي ﴿وَ آتَي الْمالَ عَلي حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبي وَ الْيَتامي وَ الْمَساكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ السّائِلينَ وَ فِي الرِّقابِ﴾ اينها بخشهاي مالي ﴿وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَي الزَّكاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصّابِرينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ وَ حينَ الْبَأْسِ﴾[9] اينها هم افعال بخشهاي عبادي و هم اوصاف، موفون به عهد، صابر اينها بخش اوصاف است. پس انسان كه در اين سه مرحله خلاصه ميشود يعني مرحله عقايد؛ مرحله اوصاف؛ مرحله افعال اينها در هر سه بخش ميدان وسيعي دارند، اينها ابرارند. اينها كسانياند كه در اوائل امر سعي ميكنند مالي كه مورد علاقه آنهاست اين مال مورد علاقه را در راه خدا انفاق كنند، كه فرمود: ﴿وَ آتَي الْمالَ عَلي حُبِّهِ﴾ اين در اوائل امر است يا در اواسط راه اين ﴿وَ آتَي الْمالَ عَلي حُبِّهِ﴾ ضمير ﴿حُبِّهِ﴾ به مال برميگردد كه برابر با همين آيه سورهٴ «آلعمران» است كه محل بحث است كه ﴿لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّي تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ﴾ يعني از محبوبتان در راه خدا انفاق كنيد كه ضمير ﴿وَ آتَي الْمالَ عَلي حُبِّهِ﴾ به مال برميگردد يعني «علي حب المال».
برتري جايگاه مقربان از ابرار
قدري كه جلوتر رفت، خود را منزه از آن ميداند كه به مال دل ببندد، آنگاه ضمير ﴿حُبِّهِ﴾ به الله برميگردد «و اتي المال علي حب الله» چون الله، محبوب اوست اين عبادت مالي را «خوفاً من النار» يا «شوقاً الي الجنة» انجام نميدهد، بلكه حباً لله انجام ميدهد[10] . آنگاه آيات سورهٴ مباركهٴ «انسان» هم وضعش مشخص خواهد شد كه ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلي حُبِّهِ﴾[11] نه علي حب الطعام، اين حب الطعام براي ابرار است نظير فضه، اين مرحله را آنها هم دارند؛ اما مقرب كسي نيست كه به مال علاقهمند باشد و اين مال مورد علاقه خود را در راه خدا صرف كند، آنكه به مال علاقهمند است و مال مورد علاقه را در راه خدا صرف ميكند آن جزء ابرار است نه جزء مقربين، مقربين كسانياند كه همه كارهايشان حباً لله است «لكن نعبده حباً» اگر محبوب اينها فقط ذات اقدس الهي است، ديگر اين چنين نيست كه ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلي حُبِّهِ﴾[12] يعني علي حب الطعام، آن مسئله ﴿وَ يُؤْثِرُونَ عَلي أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ﴾[13] عيب ندارد صدق بكند يعني با اينكه خودشان گرسنهاند و محتاج به طعاماند؛ اما معذلك ديگري را ايثار ميكنند بر خود، اين خوب است. آدم به چيزي محتاج است ولي دوست ندارد، حالا ضرورت بر او تحميل شده است، اينچنين نيست كه واقعاً اين لباس، محبوب اين شخص باشد؛ اما در سرما طبق ضرورت به اين لباس محتاج است، اين لباس محبوب او نيست ولي مورد نياز اوست. لذا در مسئله ايثار عيب ندارد كه انسان بگويد ﴿وَ يُؤْثِرُونَ عَلي أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ﴾ يعني اهل بيت(عليهم السلام) در عين حال كه گرسنه بودند و محتاج به همان افطاري بودند، معذلك افطاري خود را به يتيم و مسكين و اسير دادند؛ اما نميشود گفت واقعاً اينها علاقهمند بودند به اين طعام كه اين طعام، محبوب اينها بود. اوائل امر عيب ندارد كه ضمير به طعام برگردد ولي وقتي معلوم شد كه اين قضيه مربوط به اهل بيت(عليهم السلام) است كه اينها جزء مقربيناند كه فوق ابرارند، قهراً ضمير را به الله برميگردانند «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلي حب الله» كه حباً دارند انفاق ميكنند، همانطوري كه حباً روزه گرفتند. پس ﴿وَ آتَي الْمالَ عَلي حُبِّهِ﴾[14] در اوائل امر، ضمير به مال برميگردد و در پايان راه ضمير به الله برميگردد.
شرط نائل شدن به مقام ابرار
اين آيه هر سه بخش را جمع كرده است، قهراً كسي به مقام ابرار ميرسد كه هم در بخش ايمان به همه «ما جاء به الوحي» معتقد باشد، هم در مقام اوصاف به همه اخلاق الهي متخلق باشد [و] هم در مقام عمل به همه تكاليف ديني و عبادي حرمت بنهد، اگر كسي بخواهد به مقام ابرار برسد راهش اين است ﴿لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّي تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ﴾ ما دلمان ميخواهد نمازي كه ميخوانيم لذت ببريم؛ اما همه محبوبهاي ما هم كماكان در سر جايش باشد، اين شدني نيست، آنطوري كه مرحوم فيض نقل كرده كه قرائت شده است اين است كه «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّي تُنْفِقُوا ما تحبون»[15] نه ﴿مِمّا تُحِبُّونَ﴾ آن وقت انسان از هر محبوبي بايد بگذرد، چون انسان نه دو قلب دارد و نه در يك قلب دو محبوب ميگنجد. اما دو قلب ندارد، چون در سورهٴ «احزاب» فرمود: ﴿ما جَعَلَ اللّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ في جَوْفِهِ﴾[16] و اما در يك قلب، دو محبوب نميگنجد اين هم كه خب واضح است، براي اينكه قلب اگر به يك سمت گرايش پيدا كرد قهراً از سمت ديگر ميماند، اين است كه ما به همه چيز دل ميبنديم دلمان ميخواهد از نماز لذت ببريم، اين شدني نيست. راهي را كه آيه به ما نشان ميدهد اين است كه شما از محبوب مجازي بايد بگذريد تا به محبوب حقيقي برسيد ﴿لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّي تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ﴾ اين اختصاصي به مسائل مالي هم ندارد، البته مسائل مالي را به نحو روشن شامل ميشود. در اين زمينه آياتي كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بود و قبلاً بحثش گذشت از 267 به بعد و همچنين قبل اين بود، در آيهٴ 267 سورهٴ «بقره» اين بود كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ وَ مِمّا أَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ اْلأَرْضِ﴾ هم طيّب طبيعي باشد يعني بهترين ميوه و سالمترين ميوه، بهترين غذا و سالمترين غذا و هم طيّب فقهي باشد يعني حلالترين ميوه و حلالترين غذا ﴿أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ وَ مِمّا أَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ اْلأَرْضِ﴾ چه صنعت، چه طبيعت، چه كشاورزي و دامداري، چه صنايع اگر صنايعي را خواستيد انفاق كنيد آن طيبها را انفاق كنيد. اگر محصول كشاورزي و دامداري و امثال ذلك را خواستيد انفاق كنيد، آن طيبها را انفاق كنيد، آن پليد را، آن پوسيدهها را كه اگر به خود شما بدهند شما قبول نميكنيد مگر با بيميلي و در حال ضرورت، آنها را در راه خدا ندهيد. يك لباس مندرس را بخواهيد بدهيد اين خيلي اثر ندارد، براي اينكه به خود شما هم بدهند شما قبول نميكنيد.
شرايط انفاق مال براي نيل به مقام ابرار
پرسش: ...
پاسخ: بله؛ آن مورد احتياج باشد در سورهٴ «حشر» مشخص شد كه ﴿وَ يُؤْثِرُونَ عَلي أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ﴾[17] . در سورهٴ مباركهٴ «بقره» دارد كه اصل انفاقتان بايد از طيبات باشد، چه طيبات صناعي چه طيبات طبيعي و چه طيبات طبيعي و صناعي و چه طيبات فقهي كه حلال باشد، اين در مقابل امر يك نهي هم هست و آن اين است كه ﴿وَ لا تَيَمَّمُوا﴾ «تيمم» يعني قَصَد «و لا تقصدوا الخبيث منه» كه ﴿تُنْفِقُونَ﴾ از آن خبيث ﴿وَ لَسْتُمْ بِآخِذيهِ إِلاّ أَنْ تُغْمِضُوا فيهِ﴾[18] ؛ آن چيزي كه اگر به خود شما بدهند شما با اغماض قبول ميكنيد نه با گشادهرويي يعني ابرو در هم ميپيچيد، با چهره گره خورده قبول ميكنيد، نه با روي باز. غمض عين، غمض چهره يعني ابرو ترش ميكنيد بعد ميگيريد، چيزي كه به خود شما بدهند اگر با كراهت و بيميلي و گره خوردن ابرو ميگيريد آن را ندهيد، خب اين همان است كه محبوبها را بدهيد. طيب، محبوب است ديگر. طيب را بدهيد هم طيب طبيعي و صناعي هم ﴿ما كَسَبْتُمْ﴾ هم ﴿مِمّا أَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ اْلأَرْضِ﴾[19] و هم طيب فقهي كه حلال باشد ﴿وَ لَسْتُمْ بِآخِذيهِ إِلاّ أَنْ تُغْمِضُوا فيهِ﴾ لذا فرمود اگر بخواهيد به مقام ابرار برسيد و بِرّ و شرح صدر در عقايد و اخلاق و اعمال نصيبتان بشود، راهش اين است.
شرط نائل شدن به مظهر ﴿هُوَ الْبَرُّ الرَّحِيمُ﴾
پرسش:...
پاسخ: «بِر» مقام است و «بَر» متمكن در آن مقام، اگر كسي در آن مقام متمكن شد، مظهر ﴿هُوَ الْبَرُّ الرَّحِيمُ﴾[20] ميشود.
پرسش:...
پاسخ: نيكي اينچنيني، مثلاً كسي سلام ميكند به ديگري اين بِر نيست، احسان ميكند اطعام ميكند كار خير ميكند مسجد ميسازد اين بِر نيست، بِر آن صحرا دلي را ميگويند، حاتم گونه بودن را ميگويند. ملكه بايد باشد يك، ميدانش هم وسيع باشد كه در آيهٴ 177 سورهٴ «بقره» مشخص شد دو، يعني در عقايد ميدانش باز باشد در اوصاف ميدانش باز باشد، در اعمال هم ميدانش باز باشد اين را ميگويند صحرا دل، اين مقام است وگرنه آن بِري كه به معناي مطلق نيكي باشد البته هر كار حسني بِر به اين معنا هست؛ اما آيه او را نميخواهد بگويد. ابرار آنها هستند نه ابرار يعني كساني كه هر كار خير انجام بدهند وگرنه ابرار، در عالم فراواناند كه ﴿إِنَّ الأبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِن كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُوراً﴾[21] آن ابرار در مقابل مقربيناند، اينها مظهر ﴿ هُوَ الْبَرُّ الرَّحِيمُ﴾[22] اند خلاصه.
اوصاف كمّي و كيفي ابرار
پرسش: ...
پاسخ: نه كمييت و كيفيت، كمييت و كيفيت، چون كيفيتش در صدر آيهٴ 177 سورهٴ «بقره» مشخص شد كه ﴿مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ﴾ اين كيفيت است، در بخش اوصاف هم فرمود: ﴿وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصّابِرينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ وَ حينَ الْبَأْسِ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: آن اصل قبول است البته وگرنه ذات اقدس الهي شرح صدر را به كساني ميدهد كه اكثر موارد به ياد او هستند، فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً﴾[23] آنها كه زياد به ياد خدايند. در همان آيهٴ 177 سورهٴ «بقره» كه جامع است ميفرمايد اينها از نظر عقيده، ايمان به خدا و قيامت و ملائكه و كتابهاي آسماني و همه انبيا دارند، آن اعمال عبادي و مالي را هم انجام ميدهند، از نظر اوصاف هم وفاي به عهد دارند و در خوشي اهل صبرند، معصيت نميكنند [و] صبر «عن المعصية» دارند، در تلخي صبر «علي المصيبة» دارند ﴿وَ الصّابِرينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ﴾ و اينها هم كافي نيست ﴿وَ حينَ الْبَأْسِ﴾ اين ﴿حينَ الْبَأْسِ﴾آن وقتي كه اين آيه بحث ميشد، مثالي كه زده شد اين است كه آنها كه در جبهه جنگ بودند اينها صابرند در بأسا؛ اما آنها كه در خط مقدم آتشاند صابر ﴿حينَ الْبَأْسِ﴾اند اينها ميشود دريا دل، اينها ميشوند ابرار كه هم عقيده را صدر آيه مشخص كرد، هم اعمال را وسط آيه مشخص كرد، هم اوصاف را ذيل آيه كه فرمود: ﴿وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصّابِرينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ وَ حينَ الْبَأْسِ﴾[24] مثل اينكه در حين بمباران مناطق مسكوني، انسان صابر باشد اين حين خطر است، اينها را ميگويند «ضار حين الباس» اينها واقعاً جزء ابرارند يعني صحرا دلاند خلاصه و مظهر ﴿هُوَ الْبَرُّ الرَّحِيمُ﴾[25] خواهند بود.
«والحمد لله رب العالمين»