69/09/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 90 الی 91
﴿إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بَعْدَ إيمانِهِمْ ثُمَّ ازْدادُوا كُفْرًا لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الضّالُّونَ﴾﴿90﴾﴿إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفّارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ اْلأَرْضِ ذَهَبًا وَ لَوِ افْتَدي بِهِ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرينَ﴾﴿91﴾
ازدياد كفر و موجب شدن هبوط كافر در دركات
همان طوري كه براي ملكات فضيلت و مرتبتي هست و درجاتي، براي كفر و نفاق هم دركاتي است. اگر درباره مؤمنين گفته شد ﴿إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إيمانًا﴾[1] يا ﴿وَ الَّذينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدًي وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ﴾[2] يا آيات ديگر، درباره كافران هم گفته شد كه ﴿ثُمَّ ازْدادُوا كُفْرًا﴾. اين ازدياد كفر در حقيقت هبوط در دركات است تا برسد به جايي كه ﴿إِنَّ الْمُنافِقينَ فِي الدَّرْكِ اْلأَسْفَلِ مِنَ النّارِ﴾[3] .
وصيّت پيامبران ابراهيمي
مطلب دوم آن است كه اينكه فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفّارٌ﴾ يعني در مقابل سفارش و توصيه انبيا قرار گرفتند، انبيا (عليهم السلام) اصرار داشتند كه ﴿لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾[4] اين وصيت انبياي ابراهيمي بود كه شما سعي كنيد مسلماً بميريد: ﴿لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «بقره» سفارش انبياي ابراهيمي (عليهم السلام) مطرح است: ﴿وَ وَصّي بِها إِبْراهيمُ بَنيهِ وَ يَعْقُوبُ يا بَنِيَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفي لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾ نهي از مرگ از آن جهت كه يك امر اضطراري است قابل امتثال نيست ولي قيدش كه اسلام است، قابل امتثال است و اگر به كسي بگويند نمير، اين قابل امتثال نيست [و اگر] بگويند كافراً نمير، اين نهي متعلق قيد خواهد بود [و] به قيد متوجه ميشود يعني اسلام بياور ﴿لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾[5] .
علّت پذيرش يا ردّ توبه انسانها
در اين كريمه فرمود ﴿إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفّارٌ﴾ قهراً كافري كه در دركات كفر سقوط نكرده است همان قسم اول است كه توبه او مقبول است، كافري كه در دركات كفر سقوط كرده است كه ﴿ثُمَّ ازْدادُوا كُفْرًا﴾ توبه آنها مقبول نيست، كافري كه ولو در دركات كفر سقوط نكرده باشد ﴿ثُمَّ ازْدادُوا كُفْرًا﴾ نباشد؛ اما ﴿ماتُوا وَ هُمْ كُفّارٌ﴾ باز هم توبه مقبول نيست. پس توبه گروه اول مقبول است، توبه گروه دوم و سوم مقبول نيست. توبه گروه دوم از آن جهت مقبول نيست كه اين معاند است، توبه صوري دارد نه حقيقي. توبه گروه سوم مقبول نيست، چون تخصصاً خارج است [و] جا براي توبه نيست.
پرسش: ...
پاسخ:نه اگر واقعاً توبه كرده باشد كه پذيرفته است، مخلد نيست. اين ﴿ثُمَّ ازْدادُوا كُفْرًا﴾ معلوم ميشود كه صورتاً دارد توبه ميكند، الآن هم او را رها كنند باز به سراغ ازدياد كفر ميرود، نظير ﴿لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ﴾[6] . لذا فرمود ﴿وَ أُولئِكَ هُمُ الضّالُّونَ﴾ يعني الآن هم ضالاند، فرورفته در ضلالتاند. خب، پس گروه اول توبه آنها مقبول است، دوم و سوم توبه آنها مقبول نيست هر كدام به دليل خاص؛ منتها درباره گروه دوم فرمود: ﴿لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ﴾ درباره گروه سوم فرمود: ﴿فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ اْلأَرْضِ﴾ كه «فاء» در جزا ذكر شده است بر كلمه «لن» ذكر شده است.
بررسي برخي روايات دربارهٴ ارتباط بعد از مرگ افراد با اعمال خود
سرّش اين است كه مرگ سبب سقوط هرگونه اعمال است يعني انسان كه مُرد، واقع كل كارهايش بسته است اين استثنايي هم كه شده «اذا مات ابن آدم انقطع عمله الا عن ثلاث»[7] كه در بعضي از نصوص ستّ دارد[8] ، هيچ كدام از اينها تعيين و حصر نيست، اينها براي بيان مصداقهاي كامل است وگرنه اصل كلي را آن حديث شريف بيان كرده كه «من سنّ سنة حسنة كان له اجرها و اجر من عمل بها الي يوم القيامة و من سنّ سنة سيئة كان عليه وزرها و زر من عمل بها الي يوم القيامة»[9] ؛ هر كس بميرد هر اثري در جهان از او بماند تا آن اثر هست اين يا متنعم است يا معذب. گاهي به عنوان مصداق بارز، سه اثر را ذكر ميكنند: ولد صالح، درختي كه غرس كرده، قناتي كه حفر كرده [و] مانند آن. گاهي پنج، گاهي شش اثر را ذكر ميكنند. اينها نظير ارقام زكوات نيست كه فقط گفتند در نُه چيز زكات است يك تعبد محض باشد [بلكه] اينها بيان مصداق است نه حصر، جامع همه آنها آن «من سنّ سنة حسنة كان له اجرها و اجر من عمل بها الي يوم القيامة و من سنّ سنة سيئة كان عليه وزرها و زر من عمل بها الي يوم القيامة» اين دو اصل است و جامع اين دو اصل هم آيه قرآن كريم است كه ﴿نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ﴾[10] .
پرسش: ...
پاسخ: همين ديگر ﴿لَيْسَ لِْلإِنْسانِ إِلاّ ما سَعي﴾[11] زير پوشش ﴿نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ﴾ خواهد بود پس اينكه فرمودند «اذا مات ابن آدم انقطع عمله الا عن ثلاث» در قبالش روايت خمس هست، در قبالش روايت ستّ هست، اينها يك گروه از ادله [كه] هيچ كدام از اينها حصر و تعيين را [به] همراه ندارند. طايفه ديگر كه جامع اينهاست همان حديث استنان و سنتگذاري است «من سنّ سنة حسنة كان له اجرها و اجر من عمل بها الي يوم القيامة و من سنّ سنة سيئة كان عليه وزرها و زر من عمل بها الي يوم القيامة» كذا و جامع اين طايفه ثانيه كه بيان سنتگذاري است، آيه مباركه سورهٴ «يس» است كه فرمود: ﴿نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ﴾ هر چه به انسان وابسته است كه سعي انسان محسوب شد، خواه در زمان حيات خود [و] خواه بعد از او كه اثر او محسوب شود سعي اوست و سعي او را خدا مينويسد: ﴿نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ﴾[12] بنابراين جامع اين طايفه ثانيه از نصوص و طايفه اولاي از روايات، همين آيه مباركه سورهٴ «يس» است و آيه سورهٴ «نجم» هم با او هماهنگ است كه ﴿لَيْسَ لِْلإِنْسانِ إِلاّ ما سَعي﴾[13] منتها سعي را سورهٴ «يس» تشريح ميكند سعي سابق و سعي لاحق، اثر هر كسي سعي اوست، خب.
ديدگاه روايات در تقابل عقل با جهل
پرسش: ...
پاسخ: چرا، با آن هم منطبق است كه در سورهٴ «نساء» بود خوانده شد، آنها كه ﴿يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتّي إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ﴾[14] يعني مشاهده مرگ كردند يا حال احتضار است يا در اواخر عمر دارند توبه الجائي و توبه غير حقيقي ميكنند، براي اينكه آيه، اول دارد ﴿إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَي اللّهِ لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ﴾[15] يعني براساس ناداني، منظور از اين جهالت در مقابل علم نيست يعني بيسوادي [بلكه] منظور در مقابل جهل است يعني بيخردي، جاهل معصيت ميكند [و] عاقل معصيت نميكند. جاهل كه در مقابل عاقل است اين يا درس خوانده است يا درس نخوانده، در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه در اين جوامع روايي كتاب العقل و الجهل هست نه كتاب العلم و الجهل يعني انسان يا عاقل است، چيزي كه «ما عبد به الرحمن و اكتُسِبَ به الجنان»[16] را كسب ميكند يا جاهل است چيزي كه «ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان» را كسب نميكند، اين يك منفصله و يك تقسيم. ثم الجاهل يعني آن كه «ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان» را ندارد يا درس خوانده است يا درس نخوانده. تقسيم، به لحاظ قيامت اين است كه انسان در قيامت يا اهل بهشت است يا اهل جهنم، اهل جهنم يا درس خواندهاند يا درس نخوانده، اين يك تقسيمي است.
پرسش: ...
پاسخ: بله؛ چون جهل در مقابل عقل است نه مقابل علم، عرض شد كه شما كه كتاب شريف اصول كافي را كه ميبينيد كتاب العلم و الجهل نيست بلكه كتاب العقل و الجهل است. انسان يا عاقل است يا جاهل، جاهل يا درس خوانده است يا درس نخوانده، آن درس حوزه و دانشگاه ابزاري بيش نيست، درس براي اين است كه انسان عاقل بشود نه عالم، فرمود: ﴿تِلْكَ اْلأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾[17] يعني اگر كسي عالم شد يك سرپلي است كه به عقل منتهي بشود، عالم ميتواند عاقل بشود ﴿وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾.
سرّ پذيرش توبه جاهل و عدم قبول توبه عالم
اما درباره گروه دوم فرمود كه ﴿وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ﴾، «يعملون» آن «السيئات» را جمع محلاّ به «الف و لام» را يعني تا دستشان برآمد تباهي كردند ﴿حَتّي إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنّي تُبْتُ أَْلآنَ﴾[18] اين معلوم ميشود كه توبه حقيقي ندارد.
پرسش: ...
پاسخ: براي اينكه عالماً، عامداً معصيت كردند ديگر، آن عقلي كه به معناي «ما عبد به الرحمن» را نداشتند و در همين زمينه توبه دارد كه در اواخر عمر، توبه جاهلها يعني جاهل در مقابل عالم، توبه افرادي كه مسائل براي آنها خوب روشن نشد مقبول است و توبه عالم مقبول نيست. البته اين را خدا وعده نداد، نه اينكه خدا محال است قبول بكند.
حتمي بودن تحقق وعده الهي با امكان تخلّف از وعيد
درباره آن گروهها خدا وعده داد، فرمود: ﴿إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَي اللّهِ لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَريبٍ﴾[19] اينها را خدا وعده داد به عنوان ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾[20] حقي را براي بندگان تائب، بر خودش جعل كرد تفضلاً، از باب ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ فرمود: ﴿إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَي اللّهِ لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَريبٍ﴾ ديگر نميگذارند تا آخرهاي عمر. اينها مشمول رحمتاند [و] خداوند براي اينها بر خودش تفضلاً حكمي را قرار داد يعني وعده داد؛ اما نسبت به ديگران وعده نداد ﴿وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتّي إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنّي تُبْتُ أَْلآنَ وَ لاَ الَّذينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفّارٌ﴾[21] يعني به سود اينها توبه، جعل نشد. اين لسان، لسان وعيد است. لسان وعيد انشاء است، مثل لسان وعده كه انشاء است، هيچ كدام اخبار نيست؛ منتها ترك وعده محال است ولي خلف وعيد را فرمودند محال نيست، بلكه زيباست [و] خوب است. اينكه خدا فرمود تبهكاران حق ندارند نه اينكه خبر بدهد كه اگر يك وقت چيزي خدا به معصيت كار داد خلاف گفته باشد ـمعاذ اللهـ اينطور نيست [بلكه] نوع اين آيات، آيات تهديد است يا وعده است. تهديد و وعده، وعد و وعيد هر دو انشا است و هيچ كدام از اينها اخبار نيستند. بنابراين اينكه فرمود من ظالم را، معصيت كار را نميبخشم نه يعني خبر داد كه اگر يك وقت بخشيد ـمعاذ اللهـ بشود خلاف.
پرسش: ...
پاسخ: همان ديگر، لذا خبر چون نميدهد صدق و كذب بردار نيست. ميماند هنگام عمل، هنگام عمل يا وفا ميكند درباره وعده، اين خوب است يا وفا نميكند درباره وعيد، اين هم خوب است. خلف وعيد، مطابق با رحمت است؛ اما خلف وعده، مخالف حكمت است.
تفاوت مشرك و غير مشرك در بخشش گناهان
لذا اينكه آن تبهكار هم اميدوار است، اينطور نيست كه نا اميد محض باشد. البته مشرك را فرمود نميآمرزم، چون اصلاً او راه را به روي خود بسته است؛ اما مادون شرك را فرمود: ﴿لِمَنْ يَشاءُ﴾ ﴿إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ﴾[22] يعني بيتوبه ميآمرزد وگرنه با توبه خب شرك را هم ميآمرزد؛ منتها به نحو موجبه جزئيه يا قضيه مهمله كه در حكم موجبه جزئيه است فرمود فرمود، لمن يشاء حالا آن ﴿لِمَنْ يَشاءُ﴾ چه كسي است، گاهي با داشتن پسر خوب، برادر خوب، رفيق خوب دعاي خوب و مناجات خوب كه از بستگان نصيب او ميشود و او نجات پيدا ميكند يا علل و عوامل ديگري، بالاخره ﴿لِمَنْ يَشاءُ﴾ خداست و مشيئت حكيمانه او، براي چه كسي مقرر كرده است خودش ميداند، اينها را بيتوبه با توبه البته همه مشركان را هم الآن، آنهايي كه صدر اسلام توبه كردند، پذيرفته شده.
پرسش: ...
پاسخ: آن در لسان و در سياق توبه است ﴿لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعًا﴾[23] آن سياق، سياق توبه است، البته سياق توبه همه گناهان را ميبخشد ﴿إِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعًا﴾ مع التوبه؛ اما اينكه در سورهٴ «نساء» است به صورت موجبه كليه نيست، به صورت موجبه جزئيه است و تفكيك كرده بين شرك و مادون شرك يك مطلب، پس جميع ذنوب نيست و ﴿لِمَن يَشَاءُ﴾ را از «من لم يشأ» جدا كرد اين دو مطلب ولي در سورهٴ «زمر» دارد ﴿وَأَنِيبُوا﴾.
پرسش: ...
پاسخ: آنها كه نسبت به شخص معين نيست، آنها واقعيتي است خبر است و يقيني است؛ اما تعذيب وعيد است نه وجود عذاب، وجود عذاب خبر است «مما لا ريب فيه» هم است.
پرسش: ...
پاسخ: معاندين و امثال ذلك هم كه در آن هستند، آن هم حرفي نيست در سورهٴ «نساء» فرمود مشرك، بخشوده نميشود. ميماند موحدِ تبهكار، اين تا چه اندازه بخشوده بشود در برزخ فشار ببيند، در انتقال از برزخ به قيامت فشار ببيند، در ساهره قيامت فشار ببيند «عند الصراط، عند الحساب، عند الميزان، عند تطائر كتب، عند الموقف عند المحاسبة» بالاخره ممكن است تطهير بشود، بعد وارد بهشت بشود يا ممكن است اصلاً تطهير نشود.
ديدگاه زمخشري دربارهٴ معطوف عبارت ﴿وَلَوِ افْتَدَي بِهِ﴾
غرض اين است كه خلف وعيد، محال نيست خب، اينكه فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفّارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ اْلأَرْضِ ذَهَبًا﴾ چون زمينه توبه با مرگ برچيده ميشود، حالا از نظر ادبي اين كلمه ﴿فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ اْلأَرْضِ ذَهَبًا وَ لَوِ افْتَدي بِهِ﴾ اين بر چه چيزي عطف است؟ حرفي را جناب زمخشري در كشاف گفته كه آن حرف را بدون كم و كاست امام رازي در تفسيرش نقل كرده و متأخرين هم رد نكردند، آن اين است كه اين «ميلا الي المعني» عطف شده است، فرمود: «فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ فديةٌ و لو افتدي بملءُ الارض»[24] ؛ از هيچ كس فديه قبول نميشود «ولو بملء الارض» افتدا كند. نكته ديگر آن است كه گاهي كسي مقرب نزد مولاست، مولا هديه او را قبول ميكند، تحفه و هديه را قبول ميكند، گاهي مورد خشم است [و] مولا هديه او را قبول نميكند، بر او كفاره جعل ميكند كه تنبيهي باشد، اين دو گروه. گاهي آنچنان مورد خشم است كه نه هديه او مورد مقبول است و نه كفاره او، اينها همان گروهي هستند كه فديه از آنها پذيرفته نميشود، كافر و منافق از اين قسم سوماند. در سورهٴ مباركهٴ «حديد» آيهٴ پانزده اين است كه ﴿فَالْيَوْمَ لا يُؤْخَذُ مِنْكُمْ فِدْيَةٌ وَ لا مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا﴾ خطاب به منافقين است كه از كافر و منافق فديه پذيرفته نميشود، چون اصلاً آن روز، روز فديه نيست.
بيان قرآن از فداء و كيفيت فداء دادن در قيامت
مطلب ديگر آن است كه اين فديه به قدري مهم است در آن روز كه گاهي ذات اقدس الهي به آن فدا، اشاره ميكند گاهي به كيفيت فديه دادن اشاره ميكند. بيان ذلك اين است كه گاهي انسان مال فراوان بايد بدهد تا بخشوده بشود، اين همان است كه در آيات بحث ديروز اشاره شد اگر كره زمين ـ براساس فرض محال ـ طلا باشد ﴿وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا بِهِ﴾[25] يعني همه ذخاير را اگر اين شخص داشته باشد حاضر است بدهد و برهد، اين عظمت فداست. يك وقت است كه مال فراوان را حالا كره ارض «ملءُ الارض و مثله معه ذهباً» در دست اوست بر فرض، در كيفيت فدا گاهي تعبير ميكنند ميگويند «لو فديٰ لم يقبل» يا ميگويند ﴿لاَ يُؤْخَذُ مِنكُمْ فِدْيَةٌ﴾ مثل سورهٴ «حديد» گاهي ميگويند ﴿وَلَوِ افْتَدَي﴾ اين افتدا كه باب افتعال است، گفتند اگر براي مطاوعه نبود براي مبالغه است. يك وقت است كه ميگويند من اين مطلب را به او گفتم او هم پذيرفت، در آنگونه از موارد باب افتعال كه فايده مطاوعه ميدهد روشن است. اگر باب افتعال معناي مطاوعه را تفهيم نكرد، معناي مبالغه را به همراه دارد، مثل اقتدار، اقتدار آن شدت قدرت است ﴿اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ﴾[26] آن شدت قرب است، اقتدار قويتر از قدرت است مقتدر، قويتر از قادر است. مليك مقتدر، قويتر از مالك قادر است. يك وقت انسان به جزع و لابه ميافتد تا فديه او را كسي قبول كند، اين را ميگويند افتدا ﴿وَلَوِ افْتَدَيٰ﴾ حالا به اندازه زمين ﴿وَمِثْلَهُ مَعَهُ﴾ داراي طلاست، از نظر مسائل مالي و همه بستگان و اقربا و فرزند و عشيره و قوم و قبيله خود را هم در دست ديگر گذاشت، از نظر ﴿لَوْ يَفْتَدي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنيهِ ٭ وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخيهِ ٭ وَ فَصيلَتِهِ الَّتي تُؤْويهِ﴾[27] خب پس فِدا خيلي مهم است، كيفيت فِدا آوردن هم خيلي مهم [است]، با جزع و لابه دارد ميآورد، اين را ميگويند افتدا، لذا فرمود ﴿وَلَوِ افْتَدَيٰ﴾ چنين چيزي است ولو ناله هم بكند كه فداي مرا قبول كنيد كسي قبول نميكند، با التماس؛ همه بستگان از يك طرف و كره زمين لبريز از فرضاً طلا و نقره از طرف ديگر دست گرفته با ناله و جزع ميگويد از من قبول كنيد، كسي قبول نميكند.
پرسش: ...
پاسخ: مبالغه است ديگر، اقتدار همين است يكي از نكاتي كه گفتند «دنت السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ» را آنها برداشتند گفتند اين ﴿اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ﴾[28] ادبيتر از «دنت الساعة و انشق القمر» است.
كلام اميرمؤمنان(عليه السلام) دربارهٴ نفي فداء در قيامت
خب، بر اساس اين جهات فرمود ﴿فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ اْلأَرْضِ ذَهَبًا وَ لَوِ افْتَدي بِهِ﴾ در بيانات حضرت امير (سلام الله عليه) هم در جريان جهنم و نفي فدا در آنجا سخناني در نهجالبلاغه هست كه بخشي در خطبه 193 هست كه همان خطبه معروف است كه اوصاف متقيان را بيان فرمود، بخشي هم در خطبه 109 هست كه در خطبه 109 اوصاف جهنم را ذكر ميكند. در خطبه 109 كه اوصاف جهنم را ذكر ميكند ميفرمايد «فِي نَارٍ لَهَا كَلَبٌ وَ لَجَبٌ، وَ لَهَبٌ سَاطِعٌ، وَ قَصِيفٌ هَائِلٌ، لاَ يَظْعَنُ مُقِيمُهَا» «ظعن» همان كوچ كردن ﴿يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَ يَوْمَ إِقامَتِكُمْ﴾[29] «ظعن» يعني كوچ كردن، هيچ ساكني در جهنم اهل كوچ نيست «وَ لاَ يُفَادَي أَسِيرُهَا»؛ اسير جهنم با فديه آزاد نخواهد شد، اصلا روز، روز فدا نيست «وَ لاَ تُفْصَمُ كُبُولُها»؛ آن كبل و قيد و بندش هم گسستني نيست «لاَ مُدَّةَ لِلدَّارِ فَتَفْنَي»؛ نه اصل جهنم از بين ميرود، فاني ميشود «وَ لاَأَجَلَ لِلْقَوْمِ فَيُقْضَي»؛ نه مدتي هم براي كافران مشخص شد كه چند سال در جهنم بمانند. در مقابل اين گروه كه اسير جهنماند، مردان با تقوا هستند كه خود را از اسارت دنيا آزاد كردند، آن در جهان خطبه متقين است كه خطبه 193 است كه در جريان خطبه همام اينچنين فرمود، فرمود مردان با تقوا كسانياند كه خود را با فِدا از اسارت دنيا آزاد كردند: «صَبَرُوا أَيَّاماً قَصِيرَةً أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَةً طَوِيلَةً تِجَارَةٌ مُرْبِحَةٌ يَسَّرَهَا لَهُمْ رَبُّهُمْ» چون ﴿مَنْ أَعْطي وَ اتَّقي ٭ وَ صَدَّقَ بِالْحُسْني ٭ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْري﴾[30] ، «يَسَّرَهَا لَهُمْ رَبُّهُمْ أَرَادَتْهُمُ الدُّنْيَا فَلَمْ يُرِيدُوهَا»؛ دنيا با ميل آمد اينها را بگيرد، اينها ميل نكردند. با فشار اينها را گرفت، اينها خودشان را آزاد كردند: «أَرَادَتْهُمُ الدُّنْيَا فَلَمْ يُرِيدُوهَا» گاهي حوادث، طوري پيش ميآيد كه دنيا زرق و برقش را در طَبَق اخلاص به انسان واگذار ميكند خب آدم قبول نميكند، گاهي با فشار انسان را در رنج قرار ميدهد كه انسان را برده كند انسان خودش را آزاد ميكند، فرمود: «أَرَادَتْهُمُ الدُّنْيَا فَلَمْ يُرِيدُوهَا وَ أَسَرَتْهُمْ»؛ اينها را به دام كشيد، اسيرشان كرد؛ اما «فَفَدَوْا أَنْفُسَهُمْ مِنْهَا» فِدا دادند، همه چيز را دادند و خودشان را از چنگ دنيا رهايي بخشيدند، اين براي آنها.
مراد از عبارت ﴿وَمَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ﴾
خب، اگر كسي اينجا خودش را آزاد نكند آنجا در بند است، بندي «لاَ يُفَادَي أَسِيرُهَا»[31] به دنباله آيه اين دو جمله است كه فرمود: ﴿أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرينَ﴾ عذاب اليم كه خب مشخص است؛ اما ﴿وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرينَ﴾ اين گرچه صورتش نفي العموم است ولي سيرتش عموم النفي است، نميخواهد بفرمايد اينها ناصرين ندارند ممكن است ناصر يا ناصران داشته باشند، نميخواهد بفرمايد كه گروهي به داد اينها نميرسد تا مثلاً موهم اين باشد كه بعضي به داد اينها ميرسند، اين جمع، در مقابل جمع است؛ كافرين، ناصرين ندارند يعني «ليس لواحد من الكفار ناصر من الناصرين» اين جمع در مقابل جمع است ﴿وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرينَ﴾ يعني ناصرين فراواني كه در قيامتاند به نام اولياي الهي (عليهم السلام)، اين ناصرين براي كافران سودمند نيستند، هيچ كدام از كافر از نصرت هيچ كدام از ناصرين بهره نميبرد كه اين جمع در مقابل جمع است، نظير ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[32] يعني «وليوف كل واحد منكم بعقده» كه جمع در مقابل جمع است يا نه ﴿وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرينَ﴾ جمع در مقابل جمع نيست، نه اينكه تقسيم بكنيم. مثلاً اگر صد تبهكار داريم و صد ناصر، بگوييم اين صد ناصر آن اولي به كافر اولي نصرت نميبخشد دومي به دومي سومي به سومي جمع در مقابل جمع نباشد، بلكه هيچ كدام از كافران مثلاً آن كافر اول، از هيچ كدام از اين ناصرين صدگانه مدد نميگيرد، كافر دوم از هيچ كدام از اين ناصرين صدگانه مدد نميگيرند كه اين مبالغه است و عموم النفي را در بر دارد و آن را از كلمه ﴿مِن﴾ استفاده ميكنند ﴿وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرينَ﴾ گرچه گفتند اين ﴿مِن﴾، «مِن» زايده است؛ اما «مِن» زايده است نه يعني بيمعناست يعني از نظر ادبي اين مفعول بهواسطه نميشود ﴿كَفي بِرَبِّكَ هادِيًا وَ نَصيرًا﴾[33] اينچنين نيست كه اين «باء» متعلق به «كفي» باشد «رب» بشود مفعول، اينطور نيست؛ اما نه به اين معناست كه اين كلمه مهمل است و بيمعناست، نظير «همزه» استفهام است «همزه» استفهام معنا دارد؛ اما به جايي بند نيست كه مفعول با واسطه باشد، براي چيزي. اگر گفتند «باء» زائده است نه يعني وجودش «كالعدم لا معنيٰ له اصلاً» يعني از نظر صله، متعلق به چيزي [و] به جايي نيست ولي معناي خودش را دارد. اگر بفرمايد «ما لهم ناصرون» بايد توجيه بشود؛ اما اگر بگويند ﴿وَ مَا لَهُمْ مِنْ ناصِرينَ﴾ يعني «ليس لكل واحد واحد من الكفار، احد من هولاء الناصرين».
«و الحمد لله رب العالمين»