69/08/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 84 الی 85
﴿قُلْ آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلي إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ اْلأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسي وَ عيسي وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ﴾﴿84﴾﴿وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ اْلإِسْلامِ دينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي اْلآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ﴾﴿85﴾
ايمان رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) به انبياي گذشته
بعد از اينكه در آن آيه گذشته يعني آيه 81 فرمود از همه انبيا و امم، ميثاق گرفته شد كه به وحي الهي و عاملان وحي ايمان بياورند و فرمود همه پيامبران موظفاند نسبت به پيامبر بعدي مؤمن باشند و شرط ايمان به پيامبر بعدي هم آن است كه اين بعدي، مصدّق كتاب قبلي باشد، آنگاه فرمود اگر آنها اعراض كردهاند شما مسلمان باشيد، در اين آيه خطاب به وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميكند، ميفرمايد: ﴿قُلْ آمَنّا﴾ يعني ما برابر ميثاق داريم عمل ميكنيم؛ منتها به بركت خاتميت و نشانه خاتميت، فرقي كه پيامبر اسلام با انبيا سلف دارند اين است كه آنها بايد هم به انبياي گذشته، مؤمن بودند و هم مبشر براي انبياي بعدي ولي وجود مبارك خاتم (عليهم آلاف التحية والثناء) فقط مؤمن به انبياي سلف است، جا براي تبشير نبي بعدي نيست، بلكه اعلام فرمود كه «لا نبّي بعدي»[1] .
همراهي امت اسلامي با پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در ايمان به انبياي گذشته
مطلب ديگر آن است كه همانطوري كه پيامبر موظف است و ميثاق سپرد ايمان بياورد، امتها هم ميثاق سپردند كه ايمان بياورند، لذا خدا به پيامبر ميفرمايد: ﴿قُلْ آمَنّا بِاللّهِ﴾ نه «آمنتُ بالله» گرچه مخاطب، خود آن حضرت است ولي مخاطب حقيقي، اعم از پيامبر و امت او هستند، لذا پيامبر از طرف خود و از طرف امت تعبير به ايمان دارد: ﴿قُلْ آمَنّا﴾ و در مقام ايمان هم خطوط كلي ايمان بالصراحة ذكر شد و خطوط جزئياش بالاجماع و اين ايمان براي همه است، نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آمده است كه ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلُّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ﴾ آيهٴ 285 سوره «بقره»، كه بحثش گذشت، در آنجا اول اين است كه ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ﴾ بعد ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ آنگاه دوباره به صورت جمع فرمود: ﴿كُلُّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ﴾ يعني حرف پيامبر و مؤمنين اين است كه ما به همه انبيا ايمان ميآوريم ﴿وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ﴾؛ ما سميعيم و مطيعيم، سمعاً و طاعتاً ميگوييم. اين سمعاً و طاعتاًي كه در پايان آن آيه آمده است همين ﴿وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ﴾ است كه در پايان آيه محل بحث آمده، آنجا سخن از سمعاً و طاعتاً است، اينجا سخن از اسلام و انقياد است و همانطوري كه آنجا وجود مبارك پيغمبر در اثر عظمت مقام اول ذكر شد و مستقل ذكر شد، اينجا هم اول مخاطب قرار گرفت، گرچه مستقل ذكر نشد؛ نفرمود «قل آمنت بالله و قولوا لهم أن يؤمنوا»، بلكه ﴿آمَنّا بِاللّهِ﴾ شامل همه ميشود؛ منتها اسم حضرت از باب اينكه عظمتي دارد مخاطب قرار گرفت بالاستقلال. مطلب بعدي آن است كه اصول دين و خطوط كلي دين اول از توحيد شروع ميشود، لذا نام مبارك الله اول آمده كه ﴿قُلْ آمَنّا بِاللّهِ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: اينجا هم اول خطاب كرد، فرمود: ﴿قل﴾ [و] نفرمود «قولوا آمنا»، چون در موارد ديگر كه سخن از اين خصوصيتها نبود سخن درباره قولوا مثلاً، اما اينجا فرمود: ﴿قُلْ آمَنّا بِاللّهِ﴾ اين استقلال را در كلمه ﴿قل﴾ حفظ فرمود.
علت تقدم ايمان به قرآن بر ساير کتب آسماني در آيه محل بحث
پرسش: ...
پاسخ: خب از آن جهت كه بالاصاله از خود سخن ميگويد و بالولايه از ديگران، از اين جهت خدا ميفرمايد: ﴿قُلْ آمَنّا بِاللّهِ﴾ يعني نه تنها تو از طرف آنها بگو، آنها هم بگويند نه اينكه فقط تو بگويي، آنها هم بگويند. در هنگام تفصيل خطوط كلي دين اول ﴿ما أُنْزِلَ عَلَيْنا﴾ ياد شده است، بعد ﴿ما أُنْزِلَ عَلي إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ﴾ و انبياي سلف، با اينكه سبق زماني اقتضا ميكرد كه بفرمايد: «قُلْ آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلي إِبْراهيمَ» تا آخر، بعد ﴿و ما أُنْزِلَ عَلَيْنا﴾ اين تنها براي آن نيست كه ﴿ما أُنْزِلَ عَلَيْنا﴾ كه قرآن كريم است افضل از كتب انبياي سلف است، اين نكته حق است؛ اما نكته ديگر هم هست و آن اين است كه الآن در روي زمين چيزي به نام صحف ابراهيم و موسي و تورات و انجيل موسي و عيسي (عليهم السلام) كه غير محرف باشد و دست نخورده باشد نيست و اگر خواستيم آنها را بررسي كنيم بايد مطابق با اين ميزان باشد كه قرآن است، پس قرآن نه تنها چون افضل از كتب انبياي سلف است مقدم ذكر شد، بلكه ميزان ارزيابي كتب انبياي سلف هم هست، براساس اين نكات كلمه ﴿ما أُنْزِلَ عَلَيْنا﴾ قبل از ﴿ما أُنْزِلَ عَلي إِبْراهيمَ﴾ ياد شده است.
سرّ استعمال کلمه «ما انزل» با «علي» و «الي»
مطلب بعدي آن است كه اين كلمه «انزال» از آن جهت كه از مقام برتر و بالا نازل ميشود با «علي» كه نشانه استعلاست استعمال ميشود و از اين جهت كه در فرودگاهي فرود ميآيد با «الي» ذكر ميشود، لذا هم﴿ما أُنْزِلَ عَلَيْنا﴾ است هم هم ﴿مَآ أُنزِلَ إِلَيْنَا﴾[2] چه درباره پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) چه درباره امت. درباره پيغمبر آمده است كه ﴿الر كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ﴾ كه اول سوره «ابراهيم» است درباره امت هم كه فراوان هست، در بعضي از آيات هر دو را يكجا ذكر كرد ﴿أَنْزَلْنا إِلَيْكَ﴾ بعد فرمود ﴿ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[3] هر دو با «الي» است، بنابراين نميشود گفت آنجا كه «علي» است براي پيامبر است [و] آنجا كه «الي» است براي امت است، چون در هر دو به هر دو اسناد داده شد ذكر شد و نكته «علي» و «الي» هم همين است، چون وقتي از جايي ميريزد از بالا تنزل ميكند بالأخره در فرودگاهي فرود ميآيد، آنجا كه منتهي اليه سير است با «الي» ياد ميشود و از آن جهت كه از مقام برتر نازل شده است با «علي» ياد ميشود ﴿وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلي إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ اْلأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسي وَ عيسي وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ﴾.
ردّ ادّعاي يهودي يا نصراني بودن ابراهيم خليل (عليه السلام) در قرآن
پرسش: ...
پاسخ: الآن آن هم عرض ميشود، آن در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهاش اين است، آنجا بحث مبسوطش گذشت؛ آيه 136 سورهٴ مباركهٴ «بقره» است كه فرمود: ﴿قولوا﴾ آنجا كه فرمود: ﴿قولوا﴾ در مقابل حرف بني اسرائيل است، بنياسرائيل در آيه 135 اينچنين ميگفتند ﴿وَ قالُوا كُونُوا هُودًا أَوْ نَصاري تَهْتَدُوا﴾ اين حرف بنياسرائيل بود يعني يهوديها هم ميگفتند «كُونُوا هُودًا تَهْتَدُوا» مسيحيها ميگفتند «كونوا نصاري تهتدوا»، ﴿وَ قالُوا كُونُوا هُودًا أَوْ نَصاري تَهْتَدُوا﴾ اين عندالتحليل به دو جمله برميگردد. در مقابل، خدا دستوري به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميدهد [و] فرماني هم به همه، آن دستوري كه [به] پيغمبر ميدهد اين است كه فرمود: ﴿وَ قالُوا كُونُوا هُودًا أَوْ نَصاري تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾ اما دستوري كه به همه ميدهد، آيه بعد است كه فرمود: ﴿قُولُوا آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلي إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ اْلأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسي وَ عيسي وَ ما أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ﴾[4] خب كه در آنجا گذشته از اين نكات ياد شده «الي» ياد شد، در آيه محل بحث «علي» است.
ايمان به انبياي گذشته و کتب آسماني در قرآن کريم
مطلب بعدي اين است كه ﴿وَ ما أُوتِيَ النَّبِيُّونَ﴾ است چه آن انبيايي كه قصههايشان در قرآن آمده ﴿ قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ﴾[5] چه آن انبيايي كه داستانش در قرآن نيامده ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ﴾[6] هر جا پيامبري آمده كه نبوتش ثابت شده است ايمان به او واجب خواهد بود؛ منتها انبياي بعدي نسبت به نبي خاتم بشارت ميدادند و وجود مبارك خاتم، چون «لا نبي بعده»[7] ديگر سخن از نبي بعد ندارد، فقط سخن از ايمان به انبياي قبل است، آنگاه ﴿وَ ما أُوتِيَ النَّبِيُّونَ﴾ شامل همه خواهد شد؛ هم موظفيم به نبوت پيامبران ايمان بياوريم هم به رسالت آنها كه به صورت كتاب آسماني و پيام، ظهور كرد مؤمن باشيم، هم خود انبيا حقاند هم كتابهاي آنها حق است، نه ميشود بين انبيا تفرقه ايجاد كرد يعني به بعضي ايمان آورد و به بعضي ايمان نياورد، نه بين كتابهاي انبياي سلف ميشود تفصيل داد كه به بعضي از كتابها مؤمن باشيم به بعضي از كتابها مومن نباشيم، منتها گاهي اين معارف، جداي از هم ذكر ميشود يعني انبيا و صحف كنار هم يا جداگانه ذكر ميشود، گاهي يكي ذكر ميشود بالمطابقه، ديگري مذكور ميشود بالالتزام. آنجا كه سخن از انبياست كتابهاي آنها بالالتزام تفهيم ميشود، آنجا كه سخن از صحف انبياي گذشته است خود انبيا بالالتزام تفهيم ميشوند. گاهي خدا ميفرمايد اين حرفي است كه موسي گفته، گاهي ميگويد در تورات اينچنين گفتهايم هر كدام از كتاب يا پيامبر ذكر بشود ديگري بالالتزام تفهيم خواهد شد. در آيهٴ محل بحث هم اينچنين است كه ﴿وَ ما أُوتِيَ مُوسي وَ عيسي وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ﴾ آن انبياي قبل از موسي و عيسي، آنها چون تابع شريعت اولواالعزم قبلي يعني ابراهيم (عليه السلام) بودند نام آنها را جداگانه ذكر فرمود و چون جريان تورات و انجيل يك سرفصل جدايي است، اينها هم از انبياي اولواالعزماند اينها را علي حده [جداگانه] ذكر كرد ﴿وَ ما أُوتِيَ مُوسي وَ عيسي وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ﴾ آنچه بين موسي و عيسي(عليهما السلام) آمده و مانند آن.
عدم اختصاص بعثت انبيا در منطقه خاورميانه
در هر جايي پيامبري باشد خواه در شرق عالم خواه در غرب عالم ايمان به آن واجب است، شايد سرّ اينكه قصه انبيايي كه در خاور دور يا باختر دور، آمدند [و] در قرآن كريم نيامد اين است كه اين قسمت خاورميانه هم تاريخش، هم آثارش مورد آگاهي مردم حجاز بود؛ اما خاور دور و باختر دور آنها نه خبري از اينها داشتند نه از آثار آنها باخبر بود نه تردد ميسر بود، لذا در قرآن سخني از انبياي چين و آسياي دور و منطقههاي غرب و باختر بعيد و امثال ذلك نيست، همين منطقه، خاورميانه است اين نه براي آن است كه در باختر دور يا خاور دور پيامبري نبود، اين را قرآن بالصراحه اعلام كرد كه هرگز امتي بدون حجت نخواهند بود: ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً﴾[8] ، ﴿إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ﴾[9] ممكن نيست جايي بشر زندگي كند و انديشه حكومت كند مگر اينكه وحي در آنجا راهنما است. حالا اگر قرآن در عصر نزول ميفرمود ما براي مردم دور دست خاور، انبيايي فرستاديم اصلاً اينها هيچ دسترسي نداشتند تا بفهمند تحقيق كنند، لذا درباره انبيايي كه در خاورميانه زندگي ميكردند ميفرمايد: ﴿وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ﴾[10] ؛ از انبياي پيشين سؤال بكن يعني آثار آنها هست، كتابهاي آنها هست، مردمي كه آنها را درك كردند هستند، مردمي كه به آنها ايمان آوردند با شما همراهاند و مانند آن، لذا هر جا بشر بود و هست وحي خدا و حجت خدا بايد برسد حالا يا بالنبوة و الرسالة مستقيماً، حالا از انبياي اولواالعزم باشند يا از انبياي اولواالعزم نباشد، نظير لوط كه به حضرت ابراهيم ايمان آورد و در منطقه ديگر مشغول تبليغ بود يا نه به عنوان امام به عنوان وصي و به عنوان نماينده يك پيامبر منطقهاي، ميرود تا حجت خدا را ابلاغ كند ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[11] باشد.
پرسش: ...
پاسخ: بالأخره كتابشان هست، دينش هست يا گرچه اين آيه را در جريان معراج تطبيق كردند كه حضرت در معراج انبيا را ديد؛ اما وقتي كه انسان الآن وقتي به قرآن مراجعه ميكند در حقيقت از پيغمبر سؤال كرده است، وقتي به نهجالبلاغه مراجعه ميكند در حقيقت از حضرت امير سؤال كرده است.
پرسش: ...
پاسخ: حالا بر فرض هم اين مسائل را فيزيكي و بعد هم تاريخ علم تثبيت شده باشد، اين با آن اصل كلي كه هر جا بشر است و انديشه است، وحي ضروري است مخالف نيست؛ ممكن نيست مردمي در خاور دور يا باختر دور زندگي بكنند و ميكردند و خدا آنها را رها ميكرد و همه انبيا، همين چند نفر بودند كه در خاورميانه زندگي ميكردند، با اينكه در روايت مثلاً دارد 124000، اين 124000اگر رقم آماري باشد و رقم كثرت نباشد يعني كنايه از كثرت نباشد باز هم خيلي است. اگر منظور از اين 124000 يعني انبياي فراواني آمدند كه خب به شمارش درنميآيند، اگر هم نه واقعاً همين آمار باشد، بالأخره 124000 كم نيست و خيلي از اينها را ما نه در قرآن از آنها خبري است، نه در روايت، براي اينكه اگر ميگفتند ما اثري هم از آنها مردم حجاز نداشتند، الآن كه كل دنيا به صورت يك خانواده درآمده است اين سهل است؛ اما آن روز اصلاً هيچ خبري نداشتند كه ماوراي اين درياهاي بزرگ، بشري زندگي ميكند و مانند آن. خب، اينكه فرمود: ﴿وَ ما أُوتِيَ مُوسي وَ عيسي وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ﴾ اين نشانه آن است كه مؤمن بايد به جميع كتب انبياي سلف ايمان بياورد، به خود انبيا هم بايد ايمان بياورد.
هماهنگي تصديق انبيا و کتب آسماني با نسخ احکام آنان
مطلب ديگر آن است كه اگر شريعت انبيا سلف، نسخ شده است آيا نبوت آنها هم نسخ شد يا نه؟ آيا به منسوخ بايد ايمان آورد به نحو ظرف تلبس يا به نحو تلبس بالفعل يعني ما بايد مؤمن باشيم كه در گذشته دور كتابي بوده است و پيغمبري بوده است؟ يا بايد معتقد باشيم اليوم، پيغمبر حق است به نام موسي و عيسي و آن انجيل و تورات غير محرف حق است و مانند آن خلاصه، ايمان به منسوخ ايمان به حقانيت او است قبل از نسخ يعني در ظرف تلبس به دين يا نه بعد از تلبس هم بايد به او ايمان آورد؟ البته جوابش روشن است كه منسوخ بما انه منسوخ فقط حقانيتش قبل از نسخ است؛ منتها هيچ بطلاني در كتابهاي انبياي سلف، در سيرت و سنت انبيا سلف (عليهم السلام) هم اصلاً وجود نداشت. بيان ذلك اين است كه خود آن كتابها اولاً مشتمل بودند بر اصول كلي و خطوط كلي دين كه اين نسخپذير نيست، بلكه هر پيامبري كه آمده آن خطوط كلي دين را تصديق كرد، فرمود: ﴿مُصَدِّقًا لِما مَعَهُمْ﴾[12] پس خطوط كلي و اصول كلي، حق بود و هست و خواهد بود، آنچه به مبدأ برميگردد آنچه به معاد برميگردد آنچه به وحي و رسالت و فرشتهها برميگردد، آنچه به حقيقت روح و انسانيت برميگردد و مانند آن و بسياري از فروع دين هم بشرح ايضاً [همچنين] اصل عبادت، اصل عدل، اصل پرهيز از ظلم، اصل كذا و كذا است. ميماند بعضي از فروع جزئي در بخش منهاج و شريعت كه اينها نسخ شد، اينها را خود كتابهاي انبيا سلف به عنوان موقت به مردمشان ابلاغ ميكردند يعني وقتي در انجيل آمده ﴿مُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتي مِنْ بَعْدِي﴾[13] يعني محدوده شريعت من و محدوده منهاج من، تا آن وقتي است كه پيامبر بعدي بيايد. پس اين دستوري كه انبياي سلف از طرف خدا به وسيله كتابهاي آسماني به مردم گفتند دستورشان اين بود تا اطلاع ثانوي بعد در اطلاع ثانوي هم به مردم گفتند كه وضعتان اين است كه برابر قرآن عمل بكنيد، پس هيچ امر باطلي در حرم امن كتابهاي انبيا نبود.
پرسش: ...
پاسخ: بدا هم حق است، بدا هم در حقيقت بازگشتش به ابدا برميگردد يعني اظهار بعد الاخفاء، توراتي كه بر موساي كليم نازل شد همانطور كه خدا در قرآن از تورات به عنوان نور ياد كرد، فرمود: ﴿فيها هُدًي وَ نُورٌ﴾[14] اول تا آخر، آخر تا اول تورات نور بود، مثل قرآن. مسئله تحريف تورات مثل قتل انبياست، خب همانطور كه انبيا را شهيد كردند تورات را هم تحريف كردند، آنچه تحريف شد كه ميشد باطل كه كسي به او ايمان نميآورد نه در ظرف خاص نه در ظرف عام؛ اما تورات يكپارچه نور است، فرمود: ﴿فيها هُدًي وَ نُورٌ﴾ يك حرفي نياورد كه بعد باطل بشود، از همان اول كه دستورات شريعت و منهاج را ذكر ميكرد، ميفرمود تا اطلاع ثانوي، اطلاع ثانوي هم به وسيله قرآن آمده، انجيل هم بشرح ايضاً [همچنين] اينچنين نيست كه كتاب آسماني يعني مثلاً تورات و انجيل ـ معاذ الله ـ مثل نسخه يك طبيب باشد كه طبيب بعداً بفهمد كه بايد دستور را عوض بكند يا طبيب بعدي بيايد فكر طبيب قبلي را تخطئه بكند، اينچنين نيست، قانونگذار ذات اقدس الهي است براي مقاطع، قانونهاي مشخص معين كرده، فرمود تا اطلاع ثانوي به تورات عمل كنيد بعد هم انجيل كه آمد اين اطلاع ثانوي است، فرمود تا اطلاع ثانوي به انجيل عمل كنيد. پس در محدوده اصول دين و خطوط كلي دين كه ﴿مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[15] است، در محدوده شريعت از اول هم به عنوان نسخ و تخصيص ازماني گفتند تا اطلاع ثانوي هيچ كس نگفت اين كتاب براي ابد است، آنگاه اطلاع ثانوي هم به آمدن كتابهاي بعدي است.
حقانيت خطوط کلي کتب آسماني با اختلاف در احکام
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ براي ما بيان نكردند؛ اما براي ذات وجود مقدس پيغمبر آنجايي كه ﴿وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾[16] آنجا ديگر سخن از سوره و آيه و عبري و عربي نيست، در سوره «زخرف» دارد كه ﴿إِنّا جَعَلْناهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ في أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيُّ حَكيمٌ﴾[17] بعد در بخش ديگر فرمود: ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾ اينجا كه عربي است، سوره دارد و اطلاق و تقييد دارد و عام و خاص دارد و مانند آن؛ اما آنجا كه امالكتاب است و جاي تلقي است، علّي حكيم است ديگر نه عبري است، نه عربي و وجود مبارك پيغمبر آنجا را هم تلقي ميكند اينجا را هم دريافت ميكند، اينجاست كه تدريجي است؛ اما آنجا كه جاي تدريج نيست، لذا به همه انبيا گفتند تا اطلاع ثانوي، به وجود مبارك پيغمبر گفتند تا قيامت پس موساي كليم، حرف باطلي نياورد [بلکه] همهاش حق بود و نور، خطوط كلي او هم الآن محفوظ است، لذا دين اسلام يعني قرآن كريم آن خطوط كلي را، آن معارف را تصديق كرد، هر جا سخن از موسي و عيسي است خدا ميفرمايد: ﴿مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْه﴾[18] فروع كلي و خطوط كلي فروع را هم تصديق كرد، اگر تصديق كرد جا براي ابطال نيست، ميماند محدوده شريعت كه چند ركعت نماز بخوانند [و] به چه سمتي نماز بخوانند، اينها يك محدوده جزئي است كه از همان اول آنها گفتند تا اطلاع ثانوي، پس چيزي باطل نيست و مثل خود نسخ در داخل خود قرآن كريم كه چند صباحي به طرف بيت المقدس نماز ميخواندند، بعد به طرف كعبه.
پرسش: ...
پاسخ: اين به همان دليل است ديگر، براي اينكه آنچه نسخ نشده به حقانيتش باقي است، چون نور است و هدايت.
عظمت انبياي گذشته و حقانيّت کتب آسماني غير محرّف
پرسش: ...
پاسخ:البته فحص بايد بكنيم، شبهه حكميه است بايد فحص بكنيم، اگر فحص كرديم و دليل نيافتيم. بعضي از اشكالاتي كه درباره اصل عدم نسخ آمده استصحاب احكام شريعت آمده، آن اشكال براي استصحاب اصل شريعت نيست، گفتند شايد موضوع براي آنها مشخص نباشد ما نميدانيم براي کي آمده آن در هر جاي آن شبهه براي استصحاب است، اگر ما فهميديم اين براي امت بود ﴿هُدًي لِلنّاسِ﴾[19] بود، نميدانيم نسخ شد يا نه، خب استصحاب ميكنيم بقائش را. موساي كليم هم روح مطهرش آن وقت انسان كامل بود الآن هم هست، انبياي سلف اينچنين بودند، آن وقت هم توسل به اينها اثر داشت الآن هم اينچنيناند، آن وقت هم نور بودند الآن هم اينچنيناند. اينطور نيست كه ـ معاذ الله ـ اينها قبلاً خوب بودند، بعد برگشتند يا ما به بدن آنها احترام ميگذاشتيم، مقام نورانيت اينها الآن هم هست، لذا در تمام عبادات ما در بهترين زيارتهاي ما اول سلام را نثار اين بزرگان ميكنيم بعد نثار ائمه خودمان، اينها به عظمت باقي بودند و هستند و خواهند بود و در زمان ظهور حضرت، اينها حضور پيدا خواهند كرد پشت سر حضرت نماز خواهند خواند و جزء امتان راستين حضرت خواهند بوده جزء حواريين حضرت خواهند بود، اينها وجودات مقدسه هستند كه ياوران آن حضرتاند، چيزي باطل نشده كه ما بگوييم موسي نسخ شده ـ معاذ الله ـ عيسي نسخ شده ـ معاذ الله ـ اينچنين نيست. البته انجيل و تورات محرف كه خود قرآن كريم هم ميفرمايد اينها ﴿فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾[20] كه درباره اينها فرمود اينها ﴿ما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ إِلَّا النّارَ﴾[21] قرآن هم گهگاه براي عظمت آنچه در تورات و انجيل آمده، ميفرمايد ما اين را در تورات گفتيم، در انجيل گفتيم مگر با خبر نيستيد كه در تورات چه گذشت؟ مگر مستحضر نيستيد انجيل در اين زمينه چه گفت؟ در سوره «نجم» دارد كه ﴿أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِما في صُحُفِ مُوسي ٭ وَ إِبْراهيمَ الَّذي وَفّي﴾[22] در سوره «اعلي» دارد كه ﴿إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ اْلأُولي ٭ صُحُفِ إِبْراهيمَ وَ مُوسي﴾ يعني مسئلهاي كه ﴿بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا ٭ وَ اْلآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقي﴾ ميفرمايد اين مطلب جديدي نيست [بلکه] اين مطلبي است كه انبياي سلف آوردند، در كتب انبياي سلف هست ﴿بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْياوَ اْلآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقي﴾ و امثال ذلك. خب اين مطلبي نيست نسخپذير كه دنيا متاع زودگذر است و اكثري دنيا طلباند و طلب دنيا خسران آخرت را به همراه دارد و مانند آن، فرمود: ﴿بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا ٭ وَ اْلآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقي ٭ إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ اْلأُولي ٭ صُحُفِ إِبْراهيمَ وَ مُوسي﴾[23] اينها مطلبي نيست كه نسخ بشود كه، ما وقتي به قرآن ايمان داريم جميع آنچه مطابق با قرآن است مؤمن خواهيم بود، وقتي به وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مؤمنيم جميع انبيا و انسانهاي كاملي كه هماهنگ با اويند مؤمن خواهيم بود. الآن هم ارواح مطهر انبيا تابع روح مطهر رسول اكرماند و الآن هم آن صحف انبياي سلف كه دست نخورده نزد ولّي عصر (ارواحنا فداه) است، تابع قرآن كريم است. پس صحف انبيا يك سمت خود انبيا سمت ديگر، همهشان انوارند صحف انبيا تابع قرآن است، خود انبيا تابع رسول اكرماند، لذا سخن از ﴿مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[24] است و از اين جهت در همه حالات اينها نورند و طيباند و طاهرند و ايمان به آنها واجب است.
لزوم تصديق به انبياي گذشته
ميماند مطلب بعدي كه ﴿لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ﴾[25] اين سخن در چند جاي سورهٴ مباركهٴ «بقره» بود[26] ، اين ﴿لا نُفَرِّق﴾ طعني است درباره بعضي اهل كتاب كه به بعضي از انبيا ايمان آوردند [و] به بعضي ايمان نياوردند به بعضي از كتابها مؤمن بودند و به بعضي از كتابها مؤمن نبودند، ما موظفيم بگوييم همه اينها را به نبوت ميشناسيم انبيا را از اين جهت كه نبياند به عنوان رسول امين ايمان داريم [و] تصديق ميكنيم ﴿لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾ گر چه خداوند فرمود درجات انبيا با هم يكسان نيست، هم درباره مرسلين فرمود: ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ﴾[27] هم درباره انبيا فرمود: ﴿فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلي بَعْضٍ﴾[28] اما «فيما يرجع الي اصل النبوة و الرسالة» همه نورند و حقاند در اصل رسالت و نبوت ﴿لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾[29] اما در درجات رسالت و نبوت آن دو آيه است كه ﴿فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلي بَعْضٍ﴾ يا ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ﴾.
رابطه ﴿لَهُ أَسْلَمَ﴾ و ﴿نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ﴾ با ﴿سَمِعْنا وَ أَطَعْنا﴾
ميماند مسئله ذيل آيه كه اين ذيل از باب «رد العجز الي الصدر» به صدر برميگردد؛ منتها صدر، ايمان است [و] ذيل اسلام. اين اسلام، همان انقياد است كه فرمود ما مسلمايم، براي اينكه ﴿لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[30] ديگران اگر اعراض كردند ما موظفيم كه مسلمان باشيم ﴿نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ﴾ يعني «نحن له منقادون» اگر آيه 136 سوره «بقره» در ذيلش داشت كه ﴿سَمِعْنا وَ أَطَعْنا﴾[31] يعني سمعاً و طاعه، در اينجا دارد ﴿وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ﴾ يعني منقادون، اين اسلام به معناي انقياد اگر باز بشود همان سمعاً و طاعه خواهد بود، آن ﴿سَمِعْنا وَ أَطَعْنا﴾ اگر بسته بشود به صورت ﴿وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ﴾ درميآيد.
«و الحمد لله رب العالمين»